راه وکالت
975 subscribers
1.89K photos
303 videos
53 files
637 links
🔘مشاوره، برنامه‌ریزی و آموزش آزمون
👨‍⚖️«وکالت»
🧑‍⚖️«قضاوت»
🧑‍💼«سردفتری»
🧑‍🏫«کارشناسی‌ارشد»
🧑‍🎓«دکتری»
🔗در اینستاگرام:
rahe_vekalat
ارتباط با «راه وکالت»، کسب اطلاعات درباره دوره‌ها:

ارسال پیامک به شماره ۰۹۰۲۹۴۷۹۴۵۳
(لطفا فقط پیامک بدهید)
Download Telegram
🔻راه وکالت| استادم، #پروفسور #ایرج_گلدوزیان متولد ۱۳۱۸ در مشهد، از معدود استادانی بود که بر غالب گرایش‌های علم #حقوق تسلط داشت. در دانشگاه پانتئون فرانسه مدرک دکتری #حقوق_دولتی خویش را گرفت و در ادامه‌ی تحصیل در علوم #کیفری به دوره‌ی #کارآموزی قضایی #دادگاه شهرستان کرتیل فرانسه مشغول شد.

📍«نهاد قیومیت جزایی» موضوع پایان‌نامه‌ی دوره دکتری او در دایره‌المعارف حقوق فرانسه به نام خودش ثبت شده و این، افتخاری ماندگار برای ایران زمین به حساب می‌آید.

📍فارغ از #درجه و رتبه‌ی علمی استاد، به گواه هزاران دانشجویی که تربیت‌شده او هستند، استاد گلدوزیان در ادب و اخلاق هم بی‌بدیل بود. بدون تردید این قلمِ قاصر که جوهر از اشک بی‌اختیار چشمان نگارنده می‌گیرد، قادر به شرح و تفصیل ابعاد شخصیتی این چهره‌ی ماندگار عالم حقوق نیست و آنچه به رشته تحریر در می‌آید، صرفا ادای دین شاگردی به محضر #استاد خویش است.

📍سلام استاد جان، خوبید؟ منم همان فرزند شیرازی شما، هم او که با حضور در کلاس درس شما و تلمذ در محضرتان ذره اعتبار و اندک آبرویی نصیبش شده.

📍#پدر معنوی و عزیزم، بیست سال از اولین ملاقات بنده با شما گذشته و برابر با تمام لحظات زندگی‌ام در این بیست سال از شما آموخته‌ها در ذهن دارم. شما نه تنها جزا و جرمشناسی که بیش‌تر و پیش‌تر از علوم کیفری، انسان بودن را یادم دادید و آرزو می‌کنم بسان علوم کیفری درس انسان بودن را با نمره قبولی از محضرتان پاس کرده باشم؛ هرچند باور دارم همان حضور فیزیکی در محضرتان آدم شدن را برایم رقم زده، چه رسد به آنکه شما این بنده ی کمترین را فرزند خویش خطاب می‌کردید.

📍هنوز تصویر اولین ملاقات در فضایی خارج از #دانشگاه را به خاطر دارم؛ آن میز بزرگ وسط سالنِ دفتر و کتاب‌هایی به زبان #فرانسه و شما که مداد در دست مشغول تالیف و ترجمه بودید و من که حرص و طمع آموختن و درک محضرتان را داشتم به عمد با سوالات مکرر بحث و مجادله ی حقوقی را طوری هدایت می‌کردم که سعادت ملاقات شما به همان یک جلسه ختم نشود و برای ملاقات بعدی بهانه‌ای داشته باشم و شما با حوصله و متانت مثالزدنی که منحصر به خودتان بوده و هست، با همان لحن پدرانه فرمودید قرار نیست تمام پرسش‌های شما در همین جلسه به پاسخ برسد.

📍حتماً جلسه ی بعد درباره این مباحث حرف می‌زنیم و این یعنی اذن ملاقاتی دیگر؛ همان آن و لحظه در دل خدای را شاکر شدم که توفیقی چنین میمون نصیبم کرده، اذن حضور مجدد نزد شما شد سعادتی برای من، هشت سال هر بعد از ظهر سه‌شنبه من بودم و تنفس در محیطی که عطر انسانیت در آن تراوش می‌کرد. بعدترها که به شیراز برگشتم، تنها یادگار دوست‌داشتنی تهران، شما بودید که سعی کردم همواره در جان خویش نگهش دارم.

📍چند صباحی بعدتر برای معلمی دانشگاه دعوت شدم. بلاشک باید با شما تماس می‌گرفتم؛ هم برای اذن تدریس و هم ارشاد و راهنمایی. فرمودید: «حتما قبول کن پسرم. مطمئنم موفق می شوی» و همین معلمی بهانه‌ای جدید بود برای تماس‌ها و ملاقات‌های مرید و مراد؛ بدون استثناء هر کلاس درسم را بعد از یاد خدا با نام شما آغاز می کردم تا همدرسان عزیزم بدانند که همه ی اعتبار و پشتوانه ی من کیست؟

📍کیلومترها فاصله هم نتوانست عطر حضور و سعادت وجود شما در زندگی‌ام  را کم کند.
استاد جانم؛ برای من که همه‌ی هستی‌ام در عالم حقوق به اعتبار نام شما گره خورده است.

📍هجران شما دردی است که هیچ درمانی برای آن سراغ ندارم. چطور می‌توان هجرت و فقدان چون شمایی را باور کرد که حتی یادِ نام شما در این مصیبت هم برایم اعتبار و آبرویی مضاعف به همراه داشته. من که باور نمی‌کنم شما به سفر ابدی رفته‌اید.

📍شما همواره در تار و پود من بسان جان شیرین جریان دارید. استاد جانم، می‌دانم که قول دادم درباره آن اتفاق #هتل_هما به بچه‌های کانون فارس حرفی نزنم اما دلم رضا نمی‌شود تمام راز و رمزهای بزرگ بودنتان را برای خودم نگه دارم.

📍استاد جهت ایراد سخنرانی به شیراز مشرف شدند؛ حوالی ۹ شب تا هتل همراه ایشان بودم و فردا صبح به گشت و گذار حافظیه و سعدیه گذشت و ساعت نزدیک به یک ظهر که شد فرمودند: اگر ممکن است به هتل برگردیم. گفتم: چشم.

📍قبل از ساعت ۲ وارد هتل شدیم. با حجب و حیای خاص خودشان فرمودند: پسرم اگر ممکن است من اتاقم را تحویل بدهم. گفتم: استاد پرواز برگشت ساعت ۸ شب است و مراسم ۵ عصر. دستکم شش ساعت تا زمان پرواز مانده.

📍فرمودند چرا برای چند ساعت، پول یک شب هتل را به فرزندانم تحمیل کنم. من ناهارم را که خوردم در لابی هتل منتظر می‌نشینم تا شما برای مراسم بیایید...

📍و من هنوز گوشه‌ی چشمانم اشکی است از حسرت آن همه مناعت طبع و عظمتی که درک نشد.

🔗با ما همراه باشید:
@rahe_vekalat

https://t.me/rahe_vekalat2/165