🌿🌾🌿
#توئیت
#داستانک
گویند ابلیس، زمانی نزد فرعون آمد در حالیکه فرعون خوشه ای انگور در دست داشت و می خورد، ابلیس به او گفت: آیا کسی می تواند این خوشه انگور را به مروارید خوش آب و رنگ مبدل سازد؟
فرعون گفت: نه.
ابلیس با شیوه مخصوص خودش (جادوگری و سحر) آن خوشه انگور را به دانه های مروارید تبدیل کرد.
پس فرعون تعجب کرد و گفت: آفرین بر تو که استاد و ماهری.
ابلیس سیلی ای بر گردن او زد و گفت: مرا با این استادی به بندگی قبول نکردند، تو با این حماقت چگونه دعوی خدایی می کنی؟؟؟
@rahe_aseman
🌿🌾🌿
#توئیت
#داستانک
گویند ابلیس، زمانی نزد فرعون آمد در حالیکه فرعون خوشه ای انگور در دست داشت و می خورد، ابلیس به او گفت: آیا کسی می تواند این خوشه انگور را به مروارید خوش آب و رنگ مبدل سازد؟
فرعون گفت: نه.
ابلیس با شیوه مخصوص خودش (جادوگری و سحر) آن خوشه انگور را به دانه های مروارید تبدیل کرد.
پس فرعون تعجب کرد و گفت: آفرین بر تو که استاد و ماهری.
ابلیس سیلی ای بر گردن او زد و گفت: مرا با این استادی به بندگی قبول نکردند، تو با این حماقت چگونه دعوی خدایی می کنی؟؟؟
@rahe_aseman
🌿🌾🌿
🌾🌿🌾
#داستانک
✍از شام تا مدینه راه طولانی را پیموده بود. پیرمرد خسته راه در گوشه ای نشست تا نفسی تازه کند. چشمهایش را برای لحظاتی بست و چون گشود مردی خوش سیما را سوار بر اسب دید.
💞مردی که آقایی از سر و رویش می بارید. بدون اینکه نگاهش را آن از چهره نورانی بردارد پرسید: این مرد کیست؟
⚜گفتند: او حسن فرزند علی بن ابی طالب است.
نام علی(ع) او را خوش نیامد. سالهای سال بود که عالمان شهرش بر فراز منبر از علی(ع) بدگویی کرده بودند. چهره در هم کشید و روی را از امام گرداند.
⚜زیر لب شروع به ناسزا گویی کرد اما دلش آرام نگرفت. برخواست و به نزدیکی امام(ع) رفت. چشمش را بست و دهانش را باز کرد و کینه های انباشته این سالیان را در کمان نفرت گذاشت و به سوی امام(ع) نشانه رفت.
ناسزا گویی اش تمام شد. با خشم به چهره امام خیره شد تا جواب امام(ع) را بشنود.
💞امام نگاه مهربانی به او کرد و فرمود:
⚜«پیر مرد! فکر می کنم غریب هستی و شاید در اشتباه افتاده ای . اگر به چیزی نیازی داری، برآورده کنیم، اگر راهنمایی می خواهی، راهنمائیت کنیم و اگر گرسنه ای سیرت کنیم، اگر برهنه ای لباست دهیم، و اگر نیازمندی، بی نیازت کنیم، اگر جا و مکان نداری، مسکنت دهیم، و می توانی تا برگشتنت میهمان ما باشی و . . . .»
⚜پیرمرد گریه اش گرفت. گفت:
«گواهی می دهم که تو جانشین خدا در زمین هستی، خدا بهتر می داند که رسالت خویش را کجا قرار دهد . تو و پدرت نزد من مبغوض ترین افراد بودید، ولی اکنون محبوب ترین افراد در نزدم هستید» [1]
🌟رفتار امام(ع) تفسیر قرآن بود آنجا که می فرماید:
🍀«وَلا تستوی الحسنةُ ولا السیئةُ، أدفَع بالتی هی أحسن، فاذا الذّی بَینکَ وبَینهُ عَداوة کأنه وَلی حَمیمُُ»
🍀هرگز نیکی و بدی یکسان نیست؛ بدی را با نیکی دفع کن، ناگاه (خواهی دید) همان کس که میان تو و او دشمنی است، گویی دوستی گرم و صمیمی است!
📚(سوره فصّلت، آیه 34)
@rahe_aseman
🌾🌿🌾
#داستانک
✍از شام تا مدینه راه طولانی را پیموده بود. پیرمرد خسته راه در گوشه ای نشست تا نفسی تازه کند. چشمهایش را برای لحظاتی بست و چون گشود مردی خوش سیما را سوار بر اسب دید.
💞مردی که آقایی از سر و رویش می بارید. بدون اینکه نگاهش را آن از چهره نورانی بردارد پرسید: این مرد کیست؟
⚜گفتند: او حسن فرزند علی بن ابی طالب است.
نام علی(ع) او را خوش نیامد. سالهای سال بود که عالمان شهرش بر فراز منبر از علی(ع) بدگویی کرده بودند. چهره در هم کشید و روی را از امام گرداند.
⚜زیر لب شروع به ناسزا گویی کرد اما دلش آرام نگرفت. برخواست و به نزدیکی امام(ع) رفت. چشمش را بست و دهانش را باز کرد و کینه های انباشته این سالیان را در کمان نفرت گذاشت و به سوی امام(ع) نشانه رفت.
ناسزا گویی اش تمام شد. با خشم به چهره امام خیره شد تا جواب امام(ع) را بشنود.
💞امام نگاه مهربانی به او کرد و فرمود:
⚜«پیر مرد! فکر می کنم غریب هستی و شاید در اشتباه افتاده ای . اگر به چیزی نیازی داری، برآورده کنیم، اگر راهنمایی می خواهی، راهنمائیت کنیم و اگر گرسنه ای سیرت کنیم، اگر برهنه ای لباست دهیم، و اگر نیازمندی، بی نیازت کنیم، اگر جا و مکان نداری، مسکنت دهیم، و می توانی تا برگشتنت میهمان ما باشی و . . . .»
⚜پیرمرد گریه اش گرفت. گفت:
«گواهی می دهم که تو جانشین خدا در زمین هستی، خدا بهتر می داند که رسالت خویش را کجا قرار دهد . تو و پدرت نزد من مبغوض ترین افراد بودید، ولی اکنون محبوب ترین افراد در نزدم هستید» [1]
🌟رفتار امام(ع) تفسیر قرآن بود آنجا که می فرماید:
🍀«وَلا تستوی الحسنةُ ولا السیئةُ، أدفَع بالتی هی أحسن، فاذا الذّی بَینکَ وبَینهُ عَداوة کأنه وَلی حَمیمُُ»
🍀هرگز نیکی و بدی یکسان نیست؛ بدی را با نیکی دفع کن، ناگاه (خواهی دید) همان کس که میان تو و او دشمنی است، گویی دوستی گرم و صمیمی است!
📚(سوره فصّلت، آیه 34)
@rahe_aseman
🌾🌿🌾
🌿🌾🌿
✍ #داستانک چهار نماز گزار عیبجو
🔸 چهار نفر برای نماز به مسجد رفتند، و مشغول نماز شدند، در این هنگام مؤذن مسجد، وارد مسجد شد، یکی از آنها در نماز به او گفت: ای مؤذن آیا وقت شده بود که اذان گفتی؟
🔹دومی گفت: آهای! در نماز سخن گفتی و نمازت باطل شد.
💥سومی به دومی گفت: طعنه مزن، خودت نیز در نماز سخن گفتی و نمازت باطل شد.
☄چهارمی گفت: شکر خدا که من در نماز، حرف نزدم:
آن چهارم گفت حمد الله که من
در نیفتادم به چه، چون آن سه تن
✨نماز هر چهار نفر به این ترتیب باطل شد.
👈 پس ای برادر، غافل مباش! که عیبگوئی، چه بسا موجب گمراهی خود انسان می شود، و عیب جوها بیشتر در راه گم می افتند:
⚡️پس نماز هر چهاران شد تباه عیب گویان، بیشتر گم کرده راه
📚بحار ط قدیم ج 6 ص 746
#بفرمایید_کانال 👇
@rahe_aseman
🌿🌾🌿
✍ #داستانک چهار نماز گزار عیبجو
🔸 چهار نفر برای نماز به مسجد رفتند، و مشغول نماز شدند، در این هنگام مؤذن مسجد، وارد مسجد شد، یکی از آنها در نماز به او گفت: ای مؤذن آیا وقت شده بود که اذان گفتی؟
🔹دومی گفت: آهای! در نماز سخن گفتی و نمازت باطل شد.
💥سومی به دومی گفت: طعنه مزن، خودت نیز در نماز سخن گفتی و نمازت باطل شد.
☄چهارمی گفت: شکر خدا که من در نماز، حرف نزدم:
آن چهارم گفت حمد الله که من
در نیفتادم به چه، چون آن سه تن
✨نماز هر چهار نفر به این ترتیب باطل شد.
👈 پس ای برادر، غافل مباش! که عیبگوئی، چه بسا موجب گمراهی خود انسان می شود، و عیب جوها بیشتر در راه گم می افتند:
⚡️پس نماز هر چهاران شد تباه عیب گویان، بیشتر گم کرده راه
📚بحار ط قدیم ج 6 ص 746
#بفرمایید_کانال 👇
@rahe_aseman
🌿🌾🌿