خدای مهرب️ان
11.8K subscribers
28.8K photos
13.8K videos
1.35K files
6.79K links
دوست خوبم
به خدا که وصل شوی؛ آرامش وجودت را فرا میگيرد‌‌، نه به راحتی می‌رنجی و نه به ‌آسانی می رنجانی.آرامش سهم دل‌هايی که سمت خداست

لینک کانال در پیام رسان ایتا:

eitaa.com/rahe_aseman

ثبت شده فرهنگ وارشاداسلامی
http://t.me/itdmcbot?start=rahe_aseman
Download Telegram
#نیایش
‍ ‌‍ ‌ #دلنوشته_رمضان

تنها از یک "قلب بیمار"، گم کردن ردپای تو، انتظار می رود.
بیماری دلم، یک سو... و گم کردن های مکرر تو، از سوی دیگر... تمام حجم دلم را، به درد، آلوده کرده است.

❄️هر دم که نگاهم، از آسمان کنده می شود. چاره ای ندارد،جز آنکه، بر پهنای وجود خاکی ام، سایه بیندازد.
و آنوقت، من بجای روی ماه تو... فقط سایه ای از خودم را می بینم، که دائماً بر گستره دلم، سنگینی می کند!

❄️سنگین شده ام.... دلبرم
اصلا دیگر دلی برایم نمانده، که تو دلبرش باشی...
و این سنگینی، شرح حال دل بیماریست، که چشمانش، تو را از خاطر برده اند.

❄️تا چشمانم، به خودم، می افتند... به چشم بر هم زدنی،تو را گم می کنم.
و تازه میفهمم، که فاصله مــن تا تــو فقط همیــن یک قدم است؛ خودِ خودِ خودم!

پا روی خودم که بگذارم... بی پرده تو را در آغوش خواهم کشید.

💢سحر هفدهم... عجیب از بوی طبابت تو، پر شده است.
میدانی..!؟
انقدر دلم را قرص کرده ای، که هرگاه دلم بیمار می شود، هراسی از آن، مرا احاطه نمی کند.
زیرا به اعجاز سرانگشتانِ طبیبم، ایمان دارم.

❄️امشب، کتاب نسخه های تو را باز می کنم.
تا نسخه ای برای درد دلم پیدا کنم.
اما، یادم می آید؛
تمام سطر سطرِ نسخه های تو... شفاي سینه های بیماریست که بدنبال نور، سَرَک می کشند.

طبیب من...
درد دلــ💔ـم را... سـامـان می دهی؟


@rahe_aseman
🌸🍃
‌‍ ‌ #دلنوشته_رمضان

🌸سحر نوزدهم...

برای رفتن... چقــــدر بی تابی؟
از لحظه ای که سیاهی، یَقِـــه ی آسمان را گرفته است ، چند بار نگاهت را به بالا دوخته ای؟
منتظر کدام اشــــاره ای؟

❄️دل دل میکنـــم، بی خیالِ رفتن شوی...
با رفتن تــو، فقط زینب، نیست؛ که زمین می خورد!
که تمـام فرزندانت، تا قیامت، به خاک می افتند!

❄️نــــرو ...
دردِ نداشتنت ، سلولهای قلب مرا، از هم باز میکند.
وقارِ حیدری ات، حتی اجازه پلک زدن را هم، از من ، ربوده است.
تو می روی....و تمامِ چشم مرا، با خودت میبری!
تو میروی ، تا با یک ضــربــه، رستگار شوی.
اما من با همان یک ضربه، به غربتی هزار ساله، مبتلا می شوم.

❄️تکرار هر رمضان، تکرار از دست دادن قدم های سنگینی است، که راه نَفَس های مرا ، مسدود می کند.
همان قدم هايی که سنگ و کلوخِ خیابان نیز، از رفتنــش، به درد آمده اند.

هنوز هم ، درد امشب زینب، چون آتشفشانی مذاب، در میان قلبمان می جوشد.
من یقین دارم...؛
تا لحظه دیدارت، هیــچ مرهمی، این انفجار مداوم را خاموش نخواهد کرد.

💢تمام رازِ زمیـــن؛ تویی علــی!
و خداوند، لیلةالقدرش را نیز، با تــو هماهنگ کرده است.
و این؛ شرافتیست، که، جان مرا در تحمل این درد، تسکین داده است.

❄️می روی.... چاره ای نیست جان دلم!
اما به جان بی نظیرت قسم؛
من به اعتبار تو ، در زمین راه می روم.
و به اتصالِ تــو ، راه آسمان را ، طی می کنم.

دستان خالی مــرا، تا آخر بازار دنیا....رها مکن.
شلوغی اش، مرا نابود خواهد کرد!


@rahe_aseman
‌‍ ‌ 🕋🍃🕋🍃🕋🍃🕋




#دلنوشته_رمضان

🌸سحر بیست و یکم....

بدون تــو آسمان و زمین، بی تابند!
می بیـــنی؟ ؛
همه دریاها، کاسه شیر، پیشکش کرده اند ؛
تا راهی نشوی.... عـــلی

❄️حسنین...
زینب...
عباس...
التماست می کنند.....
و این مائیم؛ که از پس قرن ها فاصله، التماست می کنیم!

💢شیعه بدون تو، به کدام دیوار تکیه کند؟

آنقدر در نگاه اهل آسمان عزیزی، که شب تولدت به آغوش خدا را... شب قدر نام گذاشته اند.
تو... همه ی اعجاز خدایی، حیدر...
و ما باز درد نداشتن تو را، برای هزارمين بار، لمس می کنیم.

💠یگانه دلبر من... ؛
علی... سهم تـــو بود... نه مــا!
که هزار سال است، در انتظار سهممان از آخرین فرزندش، خیره به راه مانده ايم.

امشب، فقیرترین بنده ات منم،
و دستان خالی ام... به امید تحفه ای عظیم، بالا آمده اند!
مــــــن؛ سهمـــــم را می خواهــــــم!!
سهمم را از خانواده علی...
سهمم را از دامان مادر...
مــــن، یوسفـــم را، می خواهــــم؛ خدا

❄️اذن دعا داده ای و اجابتش را ضمانت کرده ای.
من یقین دارم، که مرا، بدون توشه، راهی نخواهی کرد.



@rahe_aseman
🕋🍃🕋🍃🕋🍃
‌‍ ‌ #دلنوشته_رمضان

🌸سحر بیست و دوم

سحر بیست و دوم... اولین سحر بدون علی است.
و قلب زمین، برای هضم نداشتَنَش، در انقباضی سخت، درگیر شده است.

❄️دیروز...آئینه ی خدا روی زمین، ترک خورده است...
و دیگر هیــچ کس نیست، که چهره کاملی از خدا را، برایمان رونمايي کند.

❄️زمیــن؛ بی علی، فقیرترین مخلوق خداست.
بیچاره زمیـ🌎ــن!
من مانده ام، دردهای عظیمی را که به خود دیده است...چگونه او را از گردش روزمره اش، باز نداشته است؟

همه درد زمین یک سو...
فــراقِ علــی... یک سو...
و انتظار هزار ساله پسر علی، از سوی دیگر، سرگیجه به جانش انداخته است.
و من... در این درد زمین، همیشه، با او شریک بوده ام.

❄️آخرین لیلةالقدر در پیش است.
و من، برای تسکین همه دردهای اهل زمین، قنـــوت می گیرم.
اما...
عظیم ترین غصه اش، همان آینه ترک خورده ایست، که باید ترمیم شود.

❄️تا زمیــن، "پسر علی" را رو نکند.
هیچ آينه ای، توان ترسیم چهره خدا را، نخواهد داشت.

❄️باید برای عظیم ترین درد اهل زمین، دعا کنیم.
برای ثروتـی که داریــم، اما دستمان به او نمی رسد.

❄️باید تقدیرات زمین را، با دستان رو به آسمانمان عوض کنیم.
زمین، با پسر علی، دیگر فقیرترین مخلوق خدا، نخواهد بود!

💠برای غربت پسر علی، دعا کنیم....


🌸🍃 @rahe_aseman
‌‍ ‌ #دلنوشته_رمضان

🌸سحر بیست و سوم.....

از لحظه ای که سیاهی، زمین را خلوت کرده است،
اذن "دعای فرج"... بر همه اهل زمین، وارد گشته است..

❄️ لیلةالقدری که برترین اعمالش،
دستان منتــ🙏ـظرِ رو به آسمان، است؛
تمام باطن قدر را رو می کند.
و این یعـــــنی ؛
تـــ👈ـو؛ رازِ همه تقدیرهای عظیم، در لیلةالقدری؛ یوسف

نشسته ام اینجــا
در لابلاي جمعیتی که، امتداد نگاهشان، به آغوش تو می رسد،
جمعیتی که قرآن بر سر می گذارند، تا شاید، باطن قرآن را، در میان خود، حاضر ببینند،
جمعیتی که بعد از علی، دلخوش به نفس های آخرین دردانه اش هستند، که جایی، همین حوالی، فضای زمین را معطر کرده است.

💢سالهاست که، بیست و سومین سحر رمضان را، گوش به زنگ نشانه ای از تـــو تا صبح، چشم انتظاری می کنیم.
امــــا...
گویی هنوز دلهای زنگار گرفته مان، برای دریافت اجابت آماده نشده اند.

خستــــه ايم؛ از آمد و رفتِ رمضان هايي که به ملاقات چشمانِ دلکش تو، ختم نمی شوند.
خستـــــه ايم؛ از رمضان هايي که نماز عيدش، همچنان بی حضور تو اقامه می شوند.
خستــــه ايم؛ از شلوغی های دنیایی که خالی از خواستن های صادقانه توست.

❄️برای جانهای خسته از گناه مان، امن یجیب بخوان...یوسف
دعای تـــو، حتما راه اجابت را باز خواهد کرد.

دعا کن؛ دعاهاي بی رمق مان، تا آسمان بالا روند.
دعـــــا کن
شایـــد اجابــــت شویـــم؛ یوسف


@rahe_aseman
🌸🍃
‌‍ ‌ #دلنوشته_رمضان

🌸سحر بیست و چهارم...

به خط پایان، که نزدیک می شویم؛
تعارضی عظیـم، قلبمان را گرفتار می کنـــد؛
"شــوقِ" تجربه قنوت هايي که هر کدامشان سفری بلند، به آسمان تو را رقم می زنــــد،
یـــــا....
"غــــمِ" از دست دادن سحر هايي که، بی نظیرترين فرصتهای هم آغوشی با تـو بوده اند❗️

❄️دلــم برایت تنــگ می شود.... خدا
برای لحظه هايي که هیـــچ صدایی، جز نجوای دعای سحر، از خانه های اهل زمین، بالا نمی رفت.

برای لحظه هايي که چراغ های روشن خانه های همسایه، شوق بیدار ماندن را در دلم، بیشتر می کرد.

برای لحظه هايي که، با هر کدام از نامهای تو، قنوت می گرفتم و با تکرار مکررشان، بوسه های مداوم تو را احساس می کردم.

❄️دلم برایت تنگ می شود خدا...
تـــو، همان لذت شیرین لحظه افطارم بوده ای، که در اولین جرعه آب، تجربه اش می کردم.

تـــو... همان احساس خالی شدنم، در لابلاي العفو های شبانه ام بودی...که تمام جان مرا، با آرامشی عظیم، احاطه می کردی.

دلــ💞ـم برایت تنگ می شود... خدا
نميدانم تا رمضان دیگر... چه برایم مقدر کرده ای؟
امــــا...
بگــذار، سهم من از این رمضان، همین سجاده خیسی باشد، که در همه طول سال، نمناک باقی بماند.

بگذار...تمام اِرثیه ام از سحر هایش، همین قنوت هایی باشد، که تا رمضان دیگـــر، حتی یک سحر نیز، از ادراکــش، جا نمانم.

بگـــذار...خالی شدنم را تا رمضان دیگر، به کوله باری سیاه تبدیل نکنم.

❄️تصور جمع شدنِ سفره ات، دلم را می لرزاند.
رمضان می رود ...
و....مــــن می مانم... و یک دنیای شلوغ.

می ترسم... دوباره دستان تو را در شلوغ_بازار دنیا گم کنم.

وای....دلـ❤️ـم برایت تنگ می شود؛ خـدا

می شود
در میان دلم، چنان لانه کنی، که ترس نداشتنت، پشتم را نلرزاند ؟
میشود؛ همیشه بمــــانی؛ خـ💫ــدا ؟

🌸🍃 @rahe_aseman
🌸🍃



‌‍ ‍ ‍ #دلنوشته_رمضان

فقط چهار پنج روز مانده، تا جامه مهمانی مان را، از تن بدر کنیم.

یادم هست؛
زیباترین سحر این مهمانی، بنام نامی تو رقم خورده بود؛ مـ💝ـادر

❄️حضور شما، در لابلاي مناجات های سحرم، چقدر پررنگ بود.
چقدر گریستن بر دامانت، سحرهای مرا روشن می کرد.
چقدر دور شما گشتن مرا آرام می کرد.
چقدر چادرت را بو کشیدن، در سلولهای قلب من، معجزه هايي عظیم، را رقم می زد.

❄️مادر...
سفره داری رمضان، رو به پایان است.
دلم برایت تنگ می شود،
برای دستان مهربان و خسته ات....
برای چشمان معصوم و عاشقت...
کاش، اذن قنوت همه سحرهای رمضانم، به نام نامی تو، صادر می شد؛
تا هیــچ گاه، تو را در لابلاي سجاده ام، گم نکنم.

تو کلیدِ همه درهای آسمانی!
چه دارد، آنکس که تو را در آغوش ندارد؟

مادر....
تمام هستی ام به قربان ناز یک لبخندت
چه کنـــم، بیشتر، دوست بداری ام؟
چه کنـــم، بیشتر، عاشقانه ببوسی ام؟
من یقین دارم؛
راز محبت تــ👈ـو، عزیز_دردانه آخر توست.
که هر چه بیشتر زلیخایش شوم، بیشتر، در پیش چشمان تو، خواهم درخشید!

❄️دعایــم کـن؛ مــــادر
دستانـت را بالا بگیر، و برایم، عشــق بخواه.
عشقی که مــرا از نشستن، باز دارد!
عشقی که مرا از دم فرو بستن، باز دارد!
عشقی که همه عالم، آنرا از نگاهم، بخوانند.

دعـا کـن... عاشقــ❤️ـت بمانم مــادر.


@rahe_aseman
🌸🍃
‌‍ ‌ ‌ ‌ #دلنوشته_رمضان

🌸سحر بیست و ششم...

دیگر سحرهای آخــر است.

و مـــا...
همچنان سهام دارِ دردهای ناتمام شماییم؛ یوسف
امـــا،
این آوارگی را به هزار عافیت دیگر نمی دهیم!

❄️فرزند شما بودن، هزینه میخواهد.
و مــا...
برای چنین عظمتی، هر هزینه ای را به جان می خریم.

❄️تمام عزت مان این است که، شریک درد شماییم.
اینکه؛ ما را در جامه مِشکی تان شریک می کنید.
اینکه ؛ جرعه ای از دردتان را به جانمان میندازید.
اینکه؛ از غربتتان، به ما نیز سهمی داده اید.
اینکه؛ بی شما زیستن برایمان محال است.
اینکه؛ بی شما مُـردن برایمان محال است.
اینکه؛ وقتی دستمان از لابلای انگشتانتان رها میشود، دیگر اثری از شادی در رخسارمان نمی ماند!

❄️اینکه؛ درد خانواده شما، جانمان را به آتش کشیده است!
و این؛
شرح حال یک درد مبارک است؛ درد عاشـ❤️ـقی

❄️هزار الحمدلله، که عاشقمان کرده اید!
هزار الحمدلله که در دل سیاهمان تجلی کرده اید!
و اینگونه بود که ما قیمت گرفته ایم!
و اینگونه بود که ما عزت گرفته ایم!

❄️الحمدلله که چشمان ما را برای چشم انتظاری، برگزیده اید.
الحمدلله که دل ما را، برای خون جگری، انتخاب کرده اید.
الحمدلله که دستان ما را، برای التماس حضورت، فراخوان کرده اید.
الحمدلله یوسف، که هنوز زلیخا نشده، ازدردتان به ما خورانده اید.

❄️هزار سال دیگر هم که طول بکشد، ما منتظرت میمانیم.
اصلاً کارِ دیگری در زمین نداریم.

منتظر ملاقات چشمان دلبرت میمانیم.
منتظر لمس حرارت آغوشت.
منتظر شنیدن صدای عاشق کش ات.

مــــا.... منتظـــرت میمانیـــم!


@rahe_aseman
🌸🍃
‌‍ ‌ #دلنوشته_رمضان

سحر بیست و هفتم....

و ایــــن؛
آخرین لیلةالقدری است که خدا آنرا برای جاماندگانی چو من، ذخیره کرده است.

رمضان گذشت...
و من حتی یک نگاهِ ویژه، مهمان صاحب الامرِ زمین، نشده ام.
دویدن های صبح و شبم ، نیز، آنقدر آلوده است، که راهِ آسمان را برایم، باز نمی کند!

❄️اما دلخوشم، به این سحـــر!
شاید، امشب برایم راهی باز شد.
شاید من هم، با اهل آسمان محرم شدم.
شاید گوشه ای، مرا نیــز، پذیرفتند.

امشب شاید به سوی خانه عزیز مصر که نه، به سوى خانه عزیز اهل زمین، کوچه ای را پیدا کنم.

❄️آی اهل آسمان؛ امشب کاش، نگاهم کنید.
کاش، قبولم کنید،
کاش نامِ مرا هم، در گوشه ای از سفره آخرین منجی زمین، بنویسید.
به جان عزيزش قسم،
فقط گدای یک نگاه ویژه اویم...همـــین

❄️گذشت....
همه رمضان گذشت....
و مــن، دور آخرین سفره های سحرم، همچنان، به دنبالش، می گردم.

اما گاه فراموش میکنم،
او همیــن جاست.....
و این منم، که سفره دار زمین را، گم کرده ام.
خدا کند، پیدا شوم،
خدا کندکه.... پيدايم کند!

پيدايم کن؛ پادشاه تنهاي زمین
من، در مهمانی رمضان هم پيدايت نکرده ام.


@rahe_aseman
🌸🍃
🌸🍃


‌ ‍ ‌ #دلنوشته_رمضان

🌸سحر بیست و هشتم....

دلم می لرزد، خــــدا
فقط یک سحر دیگر تا سوت پایان باقی مانده است.

❄️دلم می لرزد، خـــدا
از شیطانی که پشت دروازه های رمضان، کمین کرده است.
از دنیای شلوغی، که منتظر است، چنان مشغولم کند، که تو را در هیاهوی روزهايش، گم کنم.
از نفس خبیثی، که آرامش امروزش را، حاصل عبادت هایش می داند، نه حاصل عنایت هايت!

❄️خـــدا.....
دلم، تو را برایِ همیشه می خواهد!
آغوش گرم و بی همتای تو را، که آرامشش را حتی در آغوش مادرم نیز، تجربه نکرده ام.
مـن....از دنیای بدون تو، می ترسم.
از شبهای سیاهی که نور یاد تو، دلم را روشن نمی کند.
از روزهای سپيدي، که بدون هم نفسی با تو، تاریک ترین لحظه های عمر من هستند.

قلبــ💔ــم...
بهانه های لحظه وداع را آغاز کرده است.
و دستانم، لرزش ثانیه های وداع را، پیش کشیده اند.

❄️چه کنــــم...؟
بی سحرهای روشـــن؟
بی زمزمه های ابوحـــمزه؟
بی اشکهای افتتــــاح؟

نـــرو از خانه ما، دلبـــرم!
من بی تو، از پرِ کاهی سبک ترم، که به اشاره ای، اسیر دست شیطان می شود.

❄️نـــرو از خانه مـا،
بمــان، همین جــا، در لابلاي تارو پود سجاده ای که به نگاهت خو گرفته است.

بمـــان!
مــن، بی تـــو....فقیرترین انسانِ زمینم؛ خدا


@rahe_aseman
🌸🍃