خدای مهرب️ان
11.8K subscribers
28.8K photos
13.8K videos
1.35K files
6.8K links
دوست خوبم
به خدا که وصل شوی؛ آرامش وجودت را فرا میگيرد‌‌، نه به راحتی می‌رنجی و نه به ‌آسانی می رنجانی.آرامش سهم دل‌هايی که سمت خداست

لینک کانال در پیام رسان ایتا:

eitaa.com/rahe_aseman

ثبت شده فرهنگ وارشاداسلامی
http://t.me/itdmcbot?start=rahe_aseman
Download Telegram
🌾🌿🌾



#یاد_مرگ_قیامت

💞رسول_خدا صلی الله علیه و آله و سلم می‌فرمایند:

سوگند به آنکه جان محمّد در دست قدرت اوست، اگر بازماندگانِ مرده موقعیّت و محلِّ مرده را می‌دیدند و سخن او را می‌شنیدند، هر آینه از مردهٔ خود غافل می‌شدند و او را فراموش می‌کردند و بر نفسهای خود می‌گریستند.

تا جایی که چون مرده را بر روی تابوت حمل می‌کنند روحش بر فراز تابوت گرداگرد آن به پرواز و گردش در می‌آید و پیوسته ندا در می‌دهد:

"ای اهل من! ای فرزندان من! دنیا با شما بازی نکند همان طوری که با من بازی کرد؛ مال دنیا را از طریق حلال و غیر حلال جمع آوری کردم و سپس همه را برای غیر خود گذاردم، پس عیش و راحتی و گوارائی آن مال برای دیگران است و عواقب حساب و تبعات آن برای من؛ پس بترسید و حذر کنید از مثل آنچه بر من وارد شده است.

منبع: #معاد_شناسی؛ ج۳، ص۲۲۴.




https://telegram.me/joinchat/A6bBgzv2NvgCRzKpJ-VT3w
🌾🌿🌾
🌾🌿🌾




#یاد_مرگ_قیامت

پناه به خدا از #سکرات_کافر، یک عمر در جهت مُعاکس با عالم حیات گام برداشته و برای زخارف و زینتهای دنیا عمر خود را تباه کرده، برای جاه و اعتبار ساعات و دقائق هستی خود را سپری نموده، پروردگار رحیم و رؤوف را در بوته نسیان سپرده و با دشمنان او که او را به عالم اعتبار و نیستی گرایش می‌دهند نقد عمر باخته است؛ در این حال هر یک از این تعلّقات مانند زنجیری آهنین با هزاران زنجیر؛ کجا می‌تواند به آسانی کوچ کند؟ اگر تمام ذرّات و سلولهای پیکرش را ریش ریش کنند باز حاضر نمی‌شود به اختیار برود،
اینجاست که خطاب خُذوهُ فَغُلٌُوه*ثُمَّ الجَحیمَ صَلّوه او را در می‌یابد و دهشت زده او را به عالم تاریک و غربت می‌برند.

📚منبع: #معاد_شناسی، ج۱، ص٤۳.




https://telegram.me/joinchat/A6bBgzv2NvgCRzKpJ-VT3w

🌾🌿🌾
🌾🌿🌾



#یاد_مرگ_قیامت
#ارزش_وقت
#ملا_احمد_نراقی ره

مروی است كه چون بنده را هنگام وفات در رسد و ملک الموت بر او وارد شود و او را اعلام نمايد كه از عمر تو ساعتی بيش نمانده. در آن وقت از برای آن بنده اين قدر حزن و حسرت و تأسّف حاصل می‌شود كه اگر تمام مملكت روی زمين را از مشرق تا مغرب مالک باشد می‌دهد به عوض اينكه يک ساعت ديگر بر آن ساعت اضافه شود كه بلكه در آن ساعت تلافی ما فات كند و راهی به آن نمی‌يابد.

منبع: #معراج_السعاده.

💠داد حق عمری که هر روزی از او🔹کس نداند قيمت آن را جز او💠(#مولوی)


💠آنچه ندارد عوض ای هوشيار🔹عمر عزيز است غنيمت شمار💠(#شیخ_بهایی ره)

💠هان ای عزيز فصل جوانی به هوش باش🔹در پيری از تو هيچ نيايد بـه غير خواب💠(#امام_خمینی ره)




@rahe_aseman

🌾🌿🌾
🌾🌿🌾



#یاد_مرگ_قیامت
#امام_خمینی ره

باید توجه به این معنا بکنید که ما یک روز دیگر داریم، این راشک نکنید! ما یک #روز_محاسبه داریم و از همه‌ی چیزها محاسبه می‌شود.
آن روز خود انسان محاسبه‌ی خودش را می‌کند، آن روز قلمها می‌آیند شهادت می‌دهند، دستها شهادت می‌دهند، چشمها شهادت می‌دهند؛ انسان خودش آن روز محاسبه‌ی خودش را می‌کند، و ما یک همچنین روزی را داریم.

📚منبع: #کلمات_قصار، ص۴۹.



@rahe_aseman
🌾🌿🌾
#حالات_عرفا
#یاد_مرگ_قیامت

در حالات یکی از عرفا آورده اند:
روزی به قصابی گذشت که گوشت پروار عرضه می کرد، [قصاب] به او گفت: از این گوشت ببر که فربه است، جواب داد: ندارم. قصاب گفت: نسیه ببر، مهات می دهم.

جواب داد: من نفس خویش را مهلت می دهم. قصاب گفت: استخوانهای بدنت [از ضعف و لاغری] ظاهر شده. گفت: کرم های گور را همین کافی است.

منبع: #پاسداران_حریم_عشق، ج۲، ص۱خ۸.
‍ ‍ #یاد_مرگ_قیامت
مخلص در ولايت اهل بيت، جناب آقا ميرزا ابوالقاسم عطار تهرانی سَلَّمَهُ الله نقل نمود از عالم بزرگوار مرحوم حاج شيخ عبد النبی نوری که از جمله‌‏ ی تلاميذ حکيم الهی مرحوم حاج ملا هادی سبزواری بوده است:
🔹
«در سال آخر عمر مرحوم حاجی، روزی شخصی در مجلس درس ايشان آمد و خبر داد که در قبرستان شخصی پيدا شده و نصف بدنش در قبر و نصف ديگر بيرون و دائماً نظرش به آسمان است و هر چه بچه‌‏ ها مزاحمش می ‌‏شوند، به آنها اعتنايی نمی کند. مرحوم حاجی گفتند: خودم بايد او را ملاقات کنم.
چون مرحوم حاجی او را ديد، بسيار تعجب کرد. نزديکش رفت. ديد به ايشان هم اعتنايی نمی کند. مرحوم حاجی گفتند: تو کيستی و چکاره ‌‏ای؟ من تو را ديوانه نمی ‌‏بينم. از آن طرف رفتارت هم عاقلانه نيست.
در جواب ايشان گفت: من شخص نادان بی‌‏خبری هستم. تنها دو چيز را يقين کرده و باور دارم. يکی آن که دانسته ‌‏ام که مرا و اين عالم را خالقی است عظيم الشأن که بايد در شناختن و بندگی او کوتاهی نکنم. دوم آنکه دانسته ‌‏ام در اين عالم نمی ‌‏مانم و به عالم ديگر خواهم رفت و نمی ‌‏دانم وضع من در آن عالم، چگونه خواهد بود. جناب حاجی؛ من از اين دو علم، بيچاره و پريشان حال شده ‌‏ام، به طوری که مردم مرا ديوانه می‌‏ پندارند. شما که خود را عالم مسلمانان می ‌‏دانيد و اين همه علم داريد، چرا ذرّه ‌‏ای درد نداريد و بی ‌‏باک هستید و در فکر نيستيد؟!
اين اندرز، مانند تيری بود که بر دل مرحوم حاجی نشست. برگشت درحالی که دگرگون شده بود. و کمی از عمرش که مانده بود، دائماً در فکر سفر آخرت و تحصيل توشه ‌‏ی اين راه پر خطر بود تا از دنيا رفت.»
🔹
منبع: داستانهای شگفت؛ آیت الله شهید دستغیب ره.


@rahe_aseman
‍ ‍ #یاد_مرگ_قیامت
سیّد اجلّ، علاّمه نِحریر، بهاء الدین، سیّد علی بن سید عبدالکریمِ نیلیِ نجفی که جلالت شأنش بسیار، و مناقبش بی شمار است و تِلمیذِ شیخ شهید و فخر المحقّقین است؛ در کتاب «اَنوارُ المُضیئَه» در ابواب فضایل حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام به مناسبتی این حکایت را از والدش نقل کرده:

در روستای نیله که روستای خودشان باشد، شخصی بوده که تولیّت مسجد آن روستا با او بود. روزی از خانه بیرون نیامد، او را طلبیدند عذر آورد که نمی‌توانم، چون تحقیق کردند، معلوم شد که بدن او به آتش سوخته، به غیر از دو طرف رانهای او تا طرف زانوها که از آسیب سوختن محفوظ مانده، و دیدند درد و اَلَم او را بی قرار کرده است. سبب آن را پرسیدند.

گفت: در خواب دیدم که قیامت برپا شده و مردم در حَرَجِ عظیمند و بسیار به آتش می‌روند و به بهشت کم می‌روند و من از کسانی بودم که به بهشت مرا فرستادند، همین که رو به بهشت می‌رفتم، به پلی رسیدم که عرض و طول آن بزرگ بود، گفتند که این #صراط است.

پس ما از روی آن عبور کردیم و هر چه از آن طیّ می‌کردیم عرضش کم، و طولش بسیار می‌گشت، تا به جایی رسید که مثل تیزیِ شمشیر شد، نگاه کردیم در زیر آن دیدیم که وادی بسیار بزرگی است و در آن آتش سیاهی است، و در آن جمره‌هایی (تکه‌هایی از آتش) مثل قله‌های کوه‌ها، و مردم بعضی نجات می‌یابند و بعضی در آتش می‌افتند و من پیوسته میل می‌کردم از طرفی به طرف دیگر، مثل کسی که بخواهد بیفتد تا خود را رسانیدم به آخر صراط.

به آنجا که رسیدم نتوانستم خودداری کنم که ناگاه در آتش افتادم و فرو رفتم در میان آتش، پس خود را رساندم به کنار وادی و هر چه دست انداختم دستم به جایی بند نشد و آتش مرا پایین می‌کشید به قوّتِ جریانِ خود، و من اِستِغاثه می کردم، و عقل از من پریده بود، پس مُلهَم شدم به آنکه گفتم: #یا_علی_بن_ابیطالب علیه‌السلام. پس نظر افکندم دیدم مردی به کنار وادی ایستاده، در دلم افتاد که او علیّ بن ابیطالب علیه السلام است.

گفتم: ای آقای من! یا امیرالمؤمنین! فرمود: دست خود را بیاور نزدیک، پس کشیدم دست خود را به جانب آن حضرت، پس گرفت دست مرا و کشید مرا بیرون و افکند مرا بر کنار وادی. پس آتش را از دو طرفِ رانِ من دور کرد به دست شریف خود که من وحشت نموده از خواب جستم و با این حال خود را دیدم که می‌بینید و سالم نمانده بدن من از آتش مگر آن جایی که امام دست کشیدند.

پس مدّت سه ماه مرهم کاری کرد تا سوخته‌ها بهتر شد و بعد از آن کم بود که نقل کند این حکایت را به جهت احدی مگر آنکه تب می‌گرفت او را.

منبع: #منازل_الآخرة


@rahe_aseman
‍ ‍ #یاد_مرگ_قیامت
مخلص در ولايت اهل بيت، جناب آقا ميرزا ابوالقاسم عطار تهرانی سَلَّمَهُ الله نقل نمود از عالم بزرگوار مرحوم حاج شيخ عبد النبی نوری که از جمله‌‏ ی تلاميذ حکيم الهی مرحوم حاج ملا هادی سبزواری بوده است:
🔹
«در سال آخر عمر مرحوم حاجی، روزی شخصی در مجلس درس ايشان آمد و خبر داد که در قبرستان شخصی پيدا شده و نصف بدنش در قبر و نصف ديگر بيرون و دائماً نظرش به آسمان است و هر چه بچه‌‏ ها مزاحمش می ‌‏شوند، به آنها اعتنايی نمی کند. مرحوم حاجی گفتند: خودم بايد او را ملاقات کنم.
چون مرحوم حاجی او را ديد، بسيار تعجب کرد. نزديکش رفت. ديد به ايشان هم اعتنايی نمی کند. مرحوم حاجی گفتند: تو کيستی و چکاره ‌‏ای؟ من تو را ديوانه نمی ‌‏بينم. از آن طرف رفتارت هم عاقلانه نيست.
در جواب ايشان گفت: من شخص نادان بی‌‏خبری هستم. تنها دو چيز را يقين کرده و باور دارم. يکی آن که دانسته ‌‏ام که مرا و اين عالم را خالقی است عظيم الشأن که بايد در شناختن و بندگی او کوتاهی نکنم. دوم آنکه دانسته ‌‏ام در اين عالم نمی ‌‏مانم و به عالم ديگر خواهم رفت و نمی ‌‏دانم وضع من در آن عالم، چگونه خواهد بود. جناب حاجی؛ من از اين دو علم، بيچاره و پريشان حال شده ‌‏ام، به طوری که مردم مرا ديوانه می‌‏ پندارند. شما که خود را عالم مسلمانان می ‌‏دانيد و اين همه علم داريد، چرا ذرّه ‌‏ای درد نداريد و بی ‌‏باک هستید و در فکر نيستيد؟!
اين اندرز، مانند تيری بود که بر دل مرحوم حاجی نشست. برگشت درحالی که دگرگون شده بود. و کمی از عمرش که مانده بود، دائماً در فکر سفر آخرت و تحصيل توشه ‌‏ی اين راه پر خطر بود تا از دنيا رفت.»
🔹
منبع: داستانهای شگفت؛ آیت الله شهید دستغیب ره.


@rahe_aseman
🌿🌾🌿



#یاد_مرگ_قیامت

از کتاب اربعين سيد عظيم الشأن قاضی سعيد قمی منقول است که از شيخ بهايی نقل می ‌‏فرمايد که شيخ فرمود:
💠
«رفيقی در قبرستان اصفهان داشتم که هميشه بر سر مقبره‌‏ ای مشغول عبادت بود و شيخ هر از گاهی به ديدنش می‌‏ رفته. روزی از او سئوال می ‌‏کند: از عجائب قبرستان چه ديده ‌‏ای؟ عرض کرد:
روز قبل، در قبرستان جنازه ‌‏ای را آوردند و در اين گوشه دفن کردند و رفتند. هنگام غروب، بوی بدی بلند شد و مرا ناراحت کرد. چنين بوی بدی در تمام عمرم استشمام نکرده بودم. ناگاه هيکل موحشه و مُظلَمه‌‏ ای همانند سگ ديدم که بوی بد از او بود. اين صورت، نزديک شد تا بر سر آن قبر ناپديد گرديد. مقداری گذشت. بوی عطری بلند شد که در عمرم چنين بوی خوشی نشنيده بودم. در اين هنگام صورت زيبا و دلربايی آمد و بر سر همان قبر، محو شد. (اينها عجائب عالم ملکوت است که به اين صورتها ظاهر می شود.) مقداری گذشت. ديدم صورت زيبا از قبر بيرون آمد. ولی زخم خورده و خون آلود است. گفتم: پروردگارا؛ به من بفهمان اين دو صورت چه بود. به من فهماندند که آن صورت زيبا اعمال نيکش بود و آن هيکل موحشه، کارهای بدش. و چون افعال زشتش بيشتر بود، در قبر انيسش همان است. تا چه زمانی پاک شود و نوبت صورت زيبا برسد.»
💠
منبع: معاد؛ آیت الله شهید دستغیب ره.


@rahe_aseman
🌿🌾🌿
#یاد_مرگ_قیامت
#موعظه
#علامه_طهرانی ره

مردن برای این افراد [کسانی که دلبسته ظاهر دنیا شدند و از باطن دنیا غافل] بسیار سخت است.
🔹
چون یک عمر زندگی کرده، و آن عمر سرمایهٔ وجودی او بوده و ساعات عمر را برای بدست آوردن امور دنیویه از مال و جاه و اعتبار مصرف کرده و برای داخل کردن موقعیت و هستی وجودی خود در دل مردم فعالیت نموده و زحمت کشیده، برای اولاد رنج برده و متحمل مشکلات شده، سرمایه‌ای گرد آورده و بدان اعتماد کرده، در سرما و گرما ایام و ساعات عمر خود را برای بدست آوردن این امور مصرف نموده است؛ خلاصه تمام دوران عمر خود را که منطبق است بر قطعات زمان از سالها و ماهها و روزها و ساعتها و دقیقه‌ها و لحظه‌ها، برای بدست آوردن این چیزها مصرف کرده است.
🔹
بنابراین به هر یک از آنها قهراً محبت پیدا نموده است و هر یک از آنها مانند زنجیری دل و خواست او را به خود می‌بندد؛ حالا می‌خواهد از دنیا برود، دل خود را متصل به هزاران زنجیر می‌بیند که از هر طرف او را به این امور دوخته است. اموال او هر یک دل او را بسوی خود می‌کشند، دوستان و احباب به سمت خود می‌کشند، اولاد و زن و عشیره به سمت خود می‌کشند، آرزوهای دراز که در خیال خود پروریده و بر اثر توهم و تخیلی، موجودیت تخیلی و موهومی پیدا کرده به سمت خود می‌کشند؛ و این شخص می‌خواهد برود، حرکت کند، یعنی چه؟ یعنی بار سفر آخرت بندد، وداع کند! رجوعی نیست، دیگر حتی برای یک لحظه روی این عالم را نمی‌بیند، و تمام این اندوخته‌ها و محبوب‌ها و مقصودها به خاک نسیان سپرده می‌شود. و حتی در مقابل دیدگان خود می‌بیند که عشقی که به بدن خود می‌ورزید و برای خراش پوست دستش به طبیب متوسل می‌شد، باید تمام بدن را در خاک ببیند و طعمهٔ ماران و موران زمین کند، و محل و مدفن او، جای آمد و شد خزندگان زیر زمین گردد. سوراخهای بدن او محل رفت و آمد مارها و عقربها شود، و خاک سنگین بر روی پیکر او انباشته گردد و خود در میان آن تبدیل به خاک و خاکستر شود.
🔹
همهٔ اینها را در مقابل دیدگان خود مجسم می‌بیند.
🔹
و از طرفی هم بر اساس وجدان و عقل حرکت نکرده، راه آخرت را روشن ننموده، با ناموس خدا آشنائی پیدا نکرده، با علوم باطنیه و موجبات تجرد نفس پیوسته در جنگ و جدال و قهر بوده، از راه عدالت منحرف و به حقوق خود و سائر افراد مردم که در نزد مبدأ اصیل عالم، خداوند عزوجل محترمند تجاوز کرده، و در مقام عبودیت خدا نبوده، سر به سجادهٔ تسلیم و خاکساری در مقابل ظاهر کنندهٔ این مظاهر عجیب و این مناظر شگفت عالم نگذارده، ایثار نکرده، دستگیری از بیچارگان و درماندگان ننموده، و با اعمال صالحه جان خود را به حیات آن عالم زنده نکرده، و برای تاریکیها و عقبات و کوره راههای طبعی چراغی نیفروخته است.
🔹
با این حال و کیفیت می‌خواهد از دنیا برود! با این مشکلاتی که از هر سو بدو روی آورده و او را احاطه نموده و درهم پیچیده است؛ حیرت زده، خسران زده و زیانکار، با زیان و ندامت و حسرتی که از سر تا قدم او می‌بارد می‌خواهد کوچ کند. بانگ رحیل زده شده و دیگر وقت درنگ و تدارک نیست.
🔹
منبع: #معاد_شناسی، ج۱، صص ۹۴-۹۶.


@rahe_aseman
🌾🌿🌾



#یاد_مرگ_قیامت
#برداشته_شدن_عذاب
#فرزند_صالح

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:
حضرت عیسی بن مریم علیه السلام از کنار قبری عبور کردند، دیدند که صاحب آن قبر را عذاب می‌کنند.
و سپس در سال آینده از کنار آن قبر عبور نمودند، دیدند که صاحب آن قبر را عذاب نمی‌کنند.
گفت: بار پروردگارا! من در سال قبل از اینجا عبور کردم، دیدم صاحبش معذّب است و در این سال عبور کردم، دیدم عذاب از او برداشته شده است.
خداوند عزّ و جلّ وحی فرستاد به سوی حضرت عیسی:
ای روح الله! از این مرد یک فرزندی به مقام بلوغ رسیده، آن فرزند صالح و نیکوکردار است؛ راهی را برای مردم استوار و هموار نمود و یتیمی را مسکن و مأوی داد، پس من به برکت عمل فرزندش از گناه او درگذشتم.

منبع: #امالی صدوق ره، مجلس ۷۷.

@rahe_aseman
🌾🌿🌾
‍ ‍ #یاد_مرگ_قیامت
مخلص در ولايت اهل بيت، جناب آقا ميرزا ابوالقاسم عطار تهرانی سَلَّمَهُ الله نقل نمود از عالم بزرگوار مرحوم حاج شيخ عبد النبی نوری که از جمله‌‏ ی تلاميذ حکيم الهی مرحوم حاج ملا هادی سبزواری بوده است:
🔹
«در سال آخر عمر مرحوم حاجی، روزی شخصی در مجلس درس ايشان آمد و خبر داد که در قبرستان شخصی پيدا شده و نصف بدنش در قبر و نصف ديگر بيرون و دائماً نظرش به آسمان است و هر چه بچه‌‏ ها مزاحمش می ‌‏شوند، به آنها اعتنايی نمی کند. مرحوم حاجی گفتند: خودم بايد او را ملاقات کنم.
چون مرحوم حاجی او را ديد، بسيار تعجب کرد. نزديکش رفت. ديد به ايشان هم اعتنايی نمی کند. مرحوم حاجی گفتند: تو کيستی و چکاره ‌‏ای؟ من تو را ديوانه نمی ‌‏بينم. از آن طرف رفتارت هم عاقلانه نيست.
در جواب ايشان گفت: من شخص نادان بی‌‏خبری هستم. تنها دو چيز را يقين کرده و باور دارم. يکی آن که دانسته ‌‏ام که مرا و اين عالم را خالقی است عظيم الشأن که بايد در شناختن و بندگی او کوتاهی نکنم. دوم آنکه دانسته ‌‏ام در اين عالم نمی ‌‏مانم و به عالم ديگر خواهم رفت و نمی ‌‏دانم وضع من در آن عالم، چگونه خواهد بود. جناب حاجی؛ من از اين دو علم، بيچاره و پريشان حال شده ‌‏ام، به طوری که مردم مرا ديوانه می‌‏ پندارند. شما که خود را عالم مسلمانان می ‌‏دانيد و اين همه علم داريد، چرا ذرّه ‌‏ای درد نداريد و بی ‌‏باک هستید و در فکر نيستيد؟!
اين اندرز، مانند تيری بود که بر دل مرحوم حاجی نشست. برگشت درحالی که دگرگون شده بود. و کمی از عمرش که مانده بود، دائماً در فکر سفر آخرت و تحصيل توشه ‌‏ی اين راه پر خطر بود تا از دنيا رفت.»
🔹
منبع: داستانهای شگفت؛ آیت الله شهید دستغیب ره.


@rahe_aseman
‍ ‍ #یاد_مرگ_قیامت
سیّد اجلّ، علاّمه نِحریر، بهاء الدین، سیّد علی بن سید عبدالکریمِ نیلیِ نجفی که جلالت شأنش بسیار، و مناقبش بی شمار است و تِلمیذِ شیخ شهید و فخر المحقّقین است؛ در کتاب «اَنوارُ المُضیئَه» در ابواب فضایل حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام به مناسبتی این حکایت را از والدش نقل کرده:

در روستای نیله که روستای خودشان باشد، شخصی بوده که تولیّت مسجد آن روستا با او بود. روزی از خانه بیرون نیامد، او را طلبیدند عذر آورد که نمی‌توانم، چون تحقیق کردند، معلوم شد که بدن او به آتش سوخته، به غیر از دو طرف رانهای او تا طرف زانوها که از آسیب سوختن محفوظ مانده، و دیدند درد و اَلَم او را بی قرار کرده است. سبب آن را پرسیدند.

گفت: در خواب دیدم که قیامت برپا شده و مردم در حَرَجِ عظیمند و بسیار به آتش می‌روند و به بهشت کم می‌روند و من از کسانی بودم که به بهشت مرا فرستادند، همین که رو به بهشت می‌رفتم، به پلی رسیدم که عرض و طول آن بزرگ بود، گفتند که این #صراط است.

پس ما از روی آن عبور کردیم و هر چه از آن طیّ می‌کردیم عرضش کم، و طولش بسیار می‌گشت، تا به جایی رسید که مثل تیزیِ شمشیر شد، نگاه کردیم در زیر آن دیدیم که وادی بسیار بزرگی است و در آن آتش سیاهی است، و در آن جمره‌هایی (تکه‌هایی از آتش) مثل قله‌های کوه‌ها، و مردم بعضی نجات می‌یابند و بعضی در آتش می‌افتند و من پیوسته میل می‌کردم از طرفی به طرف دیگر، مثل کسی که بخواهد بیفتد تا خود را رسانیدم به آخر صراط.

به آنجا که رسیدم نتوانستم خودداری کنم که ناگاه در آتش افتادم و فرو رفتم در میان آتش، پس خود را رساندم به کنار وادی و هر چه دست انداختم دستم به جایی بند نشد و آتش مرا پایین می‌کشید به قوّتِ جریانِ خود، و من اِستِغاثه می کردم، و عقل از من پریده بود، پس مُلهَم شدم به آنکه گفتم: #یا_علی_بن_ابیطالب علیه‌السلام. پس نظر افکندم دیدم مردی به کنار وادی ایستاده، در دلم افتاد که او علیّ بن ابیطالب علیه السلام است.

گفتم: ای آقای من! یا امیرالمؤمنین! فرمود: دست خود را بیاور نزدیک، پس کشیدم دست خود را به جانب آن حضرت، پس گرفت دست مرا و کشید مرا بیرون و افکند مرا بر کنار وادی. پس آتش را از دو طرفِ رانِ من دور کرد به دست شریف خود که من وحشت نموده از خواب جستم و با این حال خود را دیدم که می‌بینید و سالم نمانده بدن من از آتش مگر آن جایی که امام دست کشیدند.

پس مدّت سه ماه مرهم کاری کرد تا سوخته‌ها بهتر شد و بعد از آن کم بود که نقل کند این حکایت را به جهت احدی مگر آنکه تب می‌گرفت او را.

منبع: #منازل_الآخرة


@rahe_aseman
‍ ‍ #یاد_مرگ_قیامت
مخلص در ولايت اهل بيت، جناب آقا ميرزا ابوالقاسم عطار تهرانی سَلَّمَهُ الله نقل نمود از عالم بزرگوار مرحوم حاج شيخ عبد النبی نوری که از جمله‌‏ ی تلاميذ حکيم الهی مرحوم حاج ملا هادی سبزواری بوده است:
🔹
«در سال آخر عمر مرحوم حاجی، روزی شخصی در مجلس درس ايشان آمد و خبر داد که در قبرستان شخصی پيدا شده و نصف بدنش در قبر و نصف ديگر بيرون و دائماً نظرش به آسمان است و هر چه بچه‌‏ ها مزاحمش می ‌‏شوند، به آنها اعتنايی نمی کند. مرحوم حاجی گفتند: خودم بايد او را ملاقات کنم.
چون مرحوم حاجی او را ديد، بسيار تعجب کرد. نزديکش رفت. ديد به ايشان هم اعتنايی نمی کند. مرحوم حاجی گفتند: تو کيستی و چکاره ‌‏ای؟ من تو را ديوانه نمی ‌‏بينم. از آن طرف رفتارت هم عاقلانه نيست.
در جواب ايشان گفت: من شخص نادان بی‌‏خبری هستم. تنها دو چيز را يقين کرده و باور دارم. يکی آن که دانسته ‌‏ام که مرا و اين عالم را خالقی است عظيم الشأن که بايد در شناختن و بندگی او کوتاهی نکنم. دوم آنکه دانسته ‌‏ام در اين عالم نمی ‌‏مانم و به عالم ديگر خواهم رفت و نمی ‌‏دانم وضع من در آن عالم، چگونه خواهد بود. جناب حاجی؛ من از اين دو علم، بيچاره و پريشان حال شده ‌‏ام، به طوری که مردم مرا ديوانه می‌‏ پندارند. شما که خود را عالم مسلمانان می ‌‏دانيد و اين همه علم داريد، چرا ذرّه ‌‏ای درد نداريد و بی ‌‏باک هستید و در فکر نيستيد؟!
اين اندرز، مانند تيری بود که بر دل مرحوم حاجی نشست. برگشت درحالی که دگرگون شده بود. و کمی از عمرش که مانده بود، دائماً در فکر سفر آخرت و تحصيل توشه ‌‏ی اين راه پر خطر بود تا از دنيا رفت.»
🔹
منبع: داستانهای شگفت؛ آیت الله شهید دستغیب ره.


@rahe_aseman