ریاست ما عبارت است از نماز و درس!
#مرحوم_مامقانی به سامره رفت به #میرزای_شیرازی گفتند که ایشان آمده اند در سامرا بمانند. ایشان فرمود: بماند، هوایش خوب است و خربزه شیرینی هم دارد.
حاج آقا حسین قمی گفت:
آقا، بودن ایشان به ریاست شما صدمه می زند میرزا گفت: ریاست ما عبارت است از نماز و درس، نماز را که خودم هم نمی خواهم دوام داشته باشد(منظور امام جماعت بودن است ) ، درس را هم هر طور باشد سه چهار نفر پیدا می شوند که بر ایشان درس بگویم.
🌺منبع :
در محضر بهجت ج1 ص237
@rahe_aseman
#مرحوم_مامقانی به سامره رفت به #میرزای_شیرازی گفتند که ایشان آمده اند در سامرا بمانند. ایشان فرمود: بماند، هوایش خوب است و خربزه شیرینی هم دارد.
حاج آقا حسین قمی گفت:
آقا، بودن ایشان به ریاست شما صدمه می زند میرزا گفت: ریاست ما عبارت است از نماز و درس، نماز را که خودم هم نمی خواهم دوام داشته باشد(منظور امام جماعت بودن است ) ، درس را هم هر طور باشد سه چهار نفر پیدا می شوند که بر ایشان درس بگویم.
🌺منبع :
در محضر بهجت ج1 ص237
@rahe_aseman
Telegram
attach 📎
🌾🌿🌾
🔹️ میرزا مرد خیلی باهوش و چیز فهم عجیب و غریبی بود. حاج آقا رضا صدر از حاج انصاری مرحوم، واعظ معروف و ایشان از آقای حاج شیخ عبدالکریم حائری نقل میکرد که در اواخر که ریاست میرزا خیلی بالا گرفته بود، دسترسی به ایشان مشکل بود؛ چون مراجعه زیاد بود. خوب سنشان هم بالا بود؛ گرفتاری هم زیاد؛ لذا برای اینکه خیلیها علاقه داشتند میرزا را ملاقات کنند، هر چند روزی یک مرتبه، اجازه عام میداد که اشخاص بتوانند بیایند و میرزا را زیارت کنند.
🔹️ در یکی از این دیدارها که اشخاص میآمدند برای زیارت، میبینند که نظر میرزا به شخص معینی معطوف است. هر چند اشخاص جلو میآیند و بعد از دستبوسی میرزا میروند، باز هم توجه میرزا به همین شخص و همان نقطه است؛ تا اینکه بالأخره نوبت به آن شخص مورد نظر میرسد. او میآید دست میرزا را میبوسد. میرزا از او سؤال میکند که مثلاً اهل کجایی؟ میگوید: اهل کربلا. میپرسد: برای چه اینجا آمدهای؟ من به شما حکم میکنم که همین حالا مراجعت کنید به کربلا، و شهریه و حقوقی هم که در اینجا به طلبهها داده میشود، در کربلا به شما داده میشود، و همین حالا برگردید.
🤔 میرزا خدمتکارش را صدا می زند و به او می گوید: قطار کی حرکت میکند؟ میگوید: مثلاً نیم ساعت دیگر. میفرماید: این اقا را الآن ببرید پای قطار و آنجا باشید تا ایشان مشرف بشوند کربلا، و بعد مراجعه کنید. نیم ساعت بعد، یک ساعت بعد میرزا مرتب می پرسد: خادم نیامد؟ و همین طور منتظر بوده و دقیقه شماری میکرده که خادم برگردد. بالأخره خادم برمیگردد. میرزا میگوید: « او را راه انداختی؟» میگوید: بله. میگوید:« خودت آنجا بودی موقع حرکت قطار» میگوید: بله. میگوید:«قطعی شد حرکتش؟»میگوید: بله. میرزا خیلی استنطاق میکند تا قطعی شود که آن شخص به کربلا برگشته است.
🔹️ بعداً بعضی از اصحاب ایشان می پرسند: چرا این شخص را با این اهتمام به کربلا برگرداندید؟
🔹️ میرزا میفرماید: از خصوصیات قیافه این شخص فهمیدم که اگر او در اینجا بماند، کار دست ما میدهد و از آن لعنهای کذایی میخواند، و ما که زحمت کشیدیم و مشکله اختلاف بین شیعه و سنی را به زحمت حل کردیم، او با یک عملش ممکن است این زحمات را از بین ببرد، یک لعن در حرم بخواند و تمام این زحمات به هدر برود.
↩️ بعد که خود آن شخص را دیده بودند، گفته بود: خوش انصاف میرزا، نگذاشت اقلاً یک صنمی قریشی بخوانیم.
#میرزای_شیرازی
📘 جرعه ای از دریا، ج1، ص119
@rahe_aseman
🌿🌾🌿
🔹️ میرزا مرد خیلی باهوش و چیز فهم عجیب و غریبی بود. حاج آقا رضا صدر از حاج انصاری مرحوم، واعظ معروف و ایشان از آقای حاج شیخ عبدالکریم حائری نقل میکرد که در اواخر که ریاست میرزا خیلی بالا گرفته بود، دسترسی به ایشان مشکل بود؛ چون مراجعه زیاد بود. خوب سنشان هم بالا بود؛ گرفتاری هم زیاد؛ لذا برای اینکه خیلیها علاقه داشتند میرزا را ملاقات کنند، هر چند روزی یک مرتبه، اجازه عام میداد که اشخاص بتوانند بیایند و میرزا را زیارت کنند.
🔹️ در یکی از این دیدارها که اشخاص میآمدند برای زیارت، میبینند که نظر میرزا به شخص معینی معطوف است. هر چند اشخاص جلو میآیند و بعد از دستبوسی میرزا میروند، باز هم توجه میرزا به همین شخص و همان نقطه است؛ تا اینکه بالأخره نوبت به آن شخص مورد نظر میرسد. او میآید دست میرزا را میبوسد. میرزا از او سؤال میکند که مثلاً اهل کجایی؟ میگوید: اهل کربلا. میپرسد: برای چه اینجا آمدهای؟ من به شما حکم میکنم که همین حالا مراجعت کنید به کربلا، و شهریه و حقوقی هم که در اینجا به طلبهها داده میشود، در کربلا به شما داده میشود، و همین حالا برگردید.
🤔 میرزا خدمتکارش را صدا می زند و به او می گوید: قطار کی حرکت میکند؟ میگوید: مثلاً نیم ساعت دیگر. میفرماید: این اقا را الآن ببرید پای قطار و آنجا باشید تا ایشان مشرف بشوند کربلا، و بعد مراجعه کنید. نیم ساعت بعد، یک ساعت بعد میرزا مرتب می پرسد: خادم نیامد؟ و همین طور منتظر بوده و دقیقه شماری میکرده که خادم برگردد. بالأخره خادم برمیگردد. میرزا میگوید: « او را راه انداختی؟» میگوید: بله. میگوید:« خودت آنجا بودی موقع حرکت قطار» میگوید: بله. میگوید:«قطعی شد حرکتش؟»میگوید: بله. میرزا خیلی استنطاق میکند تا قطعی شود که آن شخص به کربلا برگشته است.
🔹️ بعداً بعضی از اصحاب ایشان می پرسند: چرا این شخص را با این اهتمام به کربلا برگرداندید؟
🔹️ میرزا میفرماید: از خصوصیات قیافه این شخص فهمیدم که اگر او در اینجا بماند، کار دست ما میدهد و از آن لعنهای کذایی میخواند، و ما که زحمت کشیدیم و مشکله اختلاف بین شیعه و سنی را به زحمت حل کردیم، او با یک عملش ممکن است این زحمات را از بین ببرد، یک لعن در حرم بخواند و تمام این زحمات به هدر برود.
↩️ بعد که خود آن شخص را دیده بودند، گفته بود: خوش انصاف میرزا، نگذاشت اقلاً یک صنمی قریشی بخوانیم.
#میرزای_شیرازی
📘 جرعه ای از دریا، ج1، ص119
@rahe_aseman
🌿🌾🌿