🌺#برگی_از_مکافات_عمل 🌺
مکافات به وسیله پشه
بابل شهر بزرگی بوده در کنار شط فرات که #حضرت_ابراهیم (علیه السلام ) را در آن به آتش انداختند ولی حال خراب شده است.
مردم آن سرزمین دارای نعمت های فراوانی بودند که خداوند به ایشان عنایت کرده بود و در سایه آن، به خوشی زندگی می کردند ولی از جهت دین، ایمان و خداشناسی در وادی جهل و گمراهی سرگردان شده و بت هایی را که با دست خود تراشیده بودند پرستش می کردند.
زمامدار این سرزمین، نمرود، پسر کنعان بود، او مردی ظالم و خود رای بود، وقتی نعمت های بی حساب و قدرت خود را تماشا می کرد، جهل و گمراهی مردم را دید خود خدای ایشان خواند و همه را به پرستش خود دعوت کرد.
وقتی که جهل و گمراهی سراسر اجتماع را فرا گرفت و عقیده های مردم فاسد شد. در چنین شرایطی در شهری به نام "فدام آرام " در خانواده مردی به نام "تارخ " فرزندی به نام ابراهیم، از مادری متولد و بزرگ گردید.
او مردم و نمرود را به خدا پرستی دعوت می کرد، از بت پرستی منع می نمود و از شرک و ذائل اخلاقی بر حزر می داشت.
نمرود حرف ابراهیم را قبول نکرد، روی اعتقاد غلط خود ایستاده و پافشاری می کرد، مبارزه همه جانبه را علیه او شروع کرد تا جایی که می خواست خدای ابراهیم را به قتل رساند و برای این کار، برج بزرگی ساخته و بالای آن رفتند و تیر به سوی آسمان انداختند به خیال اینکه خدا را بکشد.
وقتی نمرود تیر به آسمان انداخت، خداوند به جبرئیل دستور داد تیرش را خون آلود گردانند که وقتی بر می گردد فکر کند خدا را کشته است
بعد از آن نمرود به ابراهیم گفت: به خدای خود بگو نیروهای خود را در فلان منطقه آماده کند و من نیز نیروهای خود را برای مبارزه آماده میکنم.
وقتی لشکریان نمرود به آن منطقه وارد شدند و منتظر لشکر خدا بودند یک مرتبه دیدند جلو خورشید تاریک شد. وقتی خوب دقت کردند دیدند پشه های ریزی هستند که برای مبارزه با نمرودیان آمده اند. آن پشه ها به لشکر نمرود هجوم بردند و آنان را فراری دادند
یکی از پشه ها که از همه ضعیف تر بود، یک بالش شکسته، یک پایش لنگ، یک شاخش کنده شده و یک چشمش کور بود از خداوند درخواست کرد که مرا بر نمرودی که ادعای خدایی می کند مسلط کند و مکافات او را به من واگذار نما .
خداوند هم آن را بر نمرود مسلط کرد و فرمود: مجازات و مکافات او با تو باشد، هرکاری که می توانی درباره او انجام بده.
آن پشه ناتوان، اول بالای لب نمرود را نیش زد، لبش بسیار کلفت و بد قیافه شد. بعد از سوراخ بینی او بالا رفت تا خود را به مغز سر نمرود رسانید و آنجا مشغول فعالیت شد و مغز سرش را خورد، او را از اوج قدرت به هلاکت رسانید و از تخت خدایی به زیر کشید.
هر آن پشه که برخیزد ز راهش سر
نمرود ز بید بارگاهش
* * *
چو برداری از رهگذر دود را
خورد پشه ای مغز نمرود را
* * *
بدان خدایی که بر خان پادشاهی او
به نیم پشه رسد کاسه سر نمرود
📚مکافات عمل صفحه 68 تا 70
@rahe_aseman
مکافات به وسیله پشه
بابل شهر بزرگی بوده در کنار شط فرات که #حضرت_ابراهیم (علیه السلام ) را در آن به آتش انداختند ولی حال خراب شده است.
مردم آن سرزمین دارای نعمت های فراوانی بودند که خداوند به ایشان عنایت کرده بود و در سایه آن، به خوشی زندگی می کردند ولی از جهت دین، ایمان و خداشناسی در وادی جهل و گمراهی سرگردان شده و بت هایی را که با دست خود تراشیده بودند پرستش می کردند.
زمامدار این سرزمین، نمرود، پسر کنعان بود، او مردی ظالم و خود رای بود، وقتی نعمت های بی حساب و قدرت خود را تماشا می کرد، جهل و گمراهی مردم را دید خود خدای ایشان خواند و همه را به پرستش خود دعوت کرد.
وقتی که جهل و گمراهی سراسر اجتماع را فرا گرفت و عقیده های مردم فاسد شد. در چنین شرایطی در شهری به نام "فدام آرام " در خانواده مردی به نام "تارخ " فرزندی به نام ابراهیم، از مادری متولد و بزرگ گردید.
او مردم و نمرود را به خدا پرستی دعوت می کرد، از بت پرستی منع می نمود و از شرک و ذائل اخلاقی بر حزر می داشت.
نمرود حرف ابراهیم را قبول نکرد، روی اعتقاد غلط خود ایستاده و پافشاری می کرد، مبارزه همه جانبه را علیه او شروع کرد تا جایی که می خواست خدای ابراهیم را به قتل رساند و برای این کار، برج بزرگی ساخته و بالای آن رفتند و تیر به سوی آسمان انداختند به خیال اینکه خدا را بکشد.
وقتی نمرود تیر به آسمان انداخت، خداوند به جبرئیل دستور داد تیرش را خون آلود گردانند که وقتی بر می گردد فکر کند خدا را کشته است
بعد از آن نمرود به ابراهیم گفت: به خدای خود بگو نیروهای خود را در فلان منطقه آماده کند و من نیز نیروهای خود را برای مبارزه آماده میکنم.
وقتی لشکریان نمرود به آن منطقه وارد شدند و منتظر لشکر خدا بودند یک مرتبه دیدند جلو خورشید تاریک شد. وقتی خوب دقت کردند دیدند پشه های ریزی هستند که برای مبارزه با نمرودیان آمده اند. آن پشه ها به لشکر نمرود هجوم بردند و آنان را فراری دادند
یکی از پشه ها که از همه ضعیف تر بود، یک بالش شکسته، یک پایش لنگ، یک شاخش کنده شده و یک چشمش کور بود از خداوند درخواست کرد که مرا بر نمرودی که ادعای خدایی می کند مسلط کند و مکافات او را به من واگذار نما .
خداوند هم آن را بر نمرود مسلط کرد و فرمود: مجازات و مکافات او با تو باشد، هرکاری که می توانی درباره او انجام بده.
آن پشه ناتوان، اول بالای لب نمرود را نیش زد، لبش بسیار کلفت و بد قیافه شد. بعد از سوراخ بینی او بالا رفت تا خود را به مغز سر نمرود رسانید و آنجا مشغول فعالیت شد و مغز سرش را خورد، او را از اوج قدرت به هلاکت رسانید و از تخت خدایی به زیر کشید.
هر آن پشه که برخیزد ز راهش سر
نمرود ز بید بارگاهش
* * *
چو برداری از رهگذر دود را
خورد پشه ای مغز نمرود را
* * *
بدان خدایی که بر خان پادشاهی او
به نیم پشه رسد کاسه سر نمرود
📚مکافات عمل صفحه 68 تا 70
@rahe_aseman
Telegram
attach 📎
#برگی_از_مکافات_عمل
#بخش_اول
حضرت صالح (علیه السلام) از سن 16 سالگی برای ارشاد و هدایت قوم ثمود برگزیده و تا سن ۱۲۰ سالگی در میان مردم تبلیغ کرد یعنی ۱۰۴ سال مشغول ارشاد مردم بود.
روزی به قوم خود گفت: شما از من ناراحت و من هم از شما ناراحتم، نه شما به من و حرف های من #ایمان می آورید و نه من دست از تبلیغ شما بر می دارم، بیایید با هم قراری بگذاریم به اینکه من از بت های شما چیزهایی بخواهم اگر خواسته مرا برآورده کردند حق با شماست و من از میان شما بیرون می روم، شما هم از خدای من چیزی بخواهید اگر انجام داد شما به خدا و حرف هایم ایمان آورید.
آن قوم گفتند: ای صالح؛ این حرف درست است و هفتاد نفر را برای این کار انتخاب کردند و با حضرت صالح به سوی کوه روانه شدند، اول حضرت صالح تا از بت های ایشان تقاضایی کرد، اما بتها جواب ندادند و خواهش او را برآورده نکردند.
وقتی نوبت به آن قوم رسید، به صالح (علیه السلام ) گفتند: از خدای خود بخواه که شتری ماده ، ده ماهه آبستن، سینه سفید و بقیه بدن زرد پر رنگ باشد از دل این سنگ بیرون آید. اگر خدای تو به خواسته ما جامه عمل پوشانید ما همگی به تو و خدای تو ایمان می آوریم.
صالح گفت: تقاضای مشکلی کردید اما برای خدای من آسان است و از #خداوند_متعال خواست که این معجزه را برای ایشان آشکار کند.
ناگهان کوه صدای مهیبی کرد و شكافته شد. سروگردن شتری پیدا گردید و بعد همه آن از کوه بیرون آمد و همان وقت زايد.
وقتی این معجزه بزرگ را از حضرت صالح (علیه السلام) دیدند شصت و چهار نفر از آنان گفتند: صالح ساحر است و با سحر، چنین شتری از کوه بیرون آورد، تنها شش تن ایمان
آوردند.
وقتی به سوی شهر بر می گشتند یک نفر دیگر هم از اعتقاد خود برگشت و به دوستان پیوست، تنها پنج نفر از هفتاد نفر پا برجا ماندند.
#حضرت_صالح (علیه السلام) فرمود: این شتر به درخواست شما از کوه بیرون آمد مبادا او را اذیت کنید یا او را به قتل رسانید که عذاب خدا بر شما نازل می شود.
سپس فرمود: آب این چشمه باید میان شما و شتر تقسیم شود. یک روز شما از آب چشمه استفاده کنید و شتر آب نمیخورد و یک روز هم، آب چشمه برای شتر باشد و شما به جای آب از شیر آن استفاده کنید، مدتی چنین بود و مردم از شیر شتر سرمایه دار شدند.
آنان به فکر افتادند که شتر را بکشند و آب چشمه تمام در اختیار آنان قرار گیرد ولی هیچ کسی جرات این کار را به خود نمی داد و از عواقب آن اندیشه می کردند.
🌺مکافات عمل ص 65 و 66 (همراه با اندکی تلخیص)
@rahe_aseman
#بخش_اول
حضرت صالح (علیه السلام) از سن 16 سالگی برای ارشاد و هدایت قوم ثمود برگزیده و تا سن ۱۲۰ سالگی در میان مردم تبلیغ کرد یعنی ۱۰۴ سال مشغول ارشاد مردم بود.
روزی به قوم خود گفت: شما از من ناراحت و من هم از شما ناراحتم، نه شما به من و حرف های من #ایمان می آورید و نه من دست از تبلیغ شما بر می دارم، بیایید با هم قراری بگذاریم به اینکه من از بت های شما چیزهایی بخواهم اگر خواسته مرا برآورده کردند حق با شماست و من از میان شما بیرون می روم، شما هم از خدای من چیزی بخواهید اگر انجام داد شما به خدا و حرف هایم ایمان آورید.
آن قوم گفتند: ای صالح؛ این حرف درست است و هفتاد نفر را برای این کار انتخاب کردند و با حضرت صالح به سوی کوه روانه شدند، اول حضرت صالح تا از بت های ایشان تقاضایی کرد، اما بتها جواب ندادند و خواهش او را برآورده نکردند.
وقتی نوبت به آن قوم رسید، به صالح (علیه السلام ) گفتند: از خدای خود بخواه که شتری ماده ، ده ماهه آبستن، سینه سفید و بقیه بدن زرد پر رنگ باشد از دل این سنگ بیرون آید. اگر خدای تو به خواسته ما جامه عمل پوشانید ما همگی به تو و خدای تو ایمان می آوریم.
صالح گفت: تقاضای مشکلی کردید اما برای خدای من آسان است و از #خداوند_متعال خواست که این معجزه را برای ایشان آشکار کند.
ناگهان کوه صدای مهیبی کرد و شكافته شد. سروگردن شتری پیدا گردید و بعد همه آن از کوه بیرون آمد و همان وقت زايد.
وقتی این معجزه بزرگ را از حضرت صالح (علیه السلام) دیدند شصت و چهار نفر از آنان گفتند: صالح ساحر است و با سحر، چنین شتری از کوه بیرون آورد، تنها شش تن ایمان
آوردند.
وقتی به سوی شهر بر می گشتند یک نفر دیگر هم از اعتقاد خود برگشت و به دوستان پیوست، تنها پنج نفر از هفتاد نفر پا برجا ماندند.
#حضرت_صالح (علیه السلام) فرمود: این شتر به درخواست شما از کوه بیرون آمد مبادا او را اذیت کنید یا او را به قتل رسانید که عذاب خدا بر شما نازل می شود.
سپس فرمود: آب این چشمه باید میان شما و شتر تقسیم شود. یک روز شما از آب چشمه استفاده کنید و شتر آب نمیخورد و یک روز هم، آب چشمه برای شتر باشد و شما به جای آب از شیر آن استفاده کنید، مدتی چنین بود و مردم از شیر شتر سرمایه دار شدند.
آنان به فکر افتادند که شتر را بکشند و آب چشمه تمام در اختیار آنان قرار گیرد ولی هیچ کسی جرات این کار را به خود نمی داد و از عواقب آن اندیشه می کردند.
🌺مکافات عمل ص 65 و 66 (همراه با اندکی تلخیص)
@rahe_aseman
Telegram
attach 📎
🌺 #برگی_از_مکافات_عمل 🌺
قوم شعیب #کم_فروش بودند
یکی از اقوامی که به واسطه کم فروشی به هلاکت رسیدند و نسل آنان از روی زمین قطع شد قوم لجوج و خودخواه و سرکش شعیب بودند که در سرزمینی اطراف شام به نام "معان" زندگی می کردند ، مذهب و آیین آنان بت پرستی و شرک به خدا بود، بت آنان جنگل و نیزار و دوستی مال و منال بود.
گناه این قوم، #کم_فروشی بود. وقتی آنان جنسی را به مردم می فروختند از سنگ سبک استفاده میکردند و در موقع خریدن از سنگ سنگین و پیمانه بزرگتر استفاده می نمودند.
خداوند برای هدایت و ارشاد آنان پیامبری از خودشان به نام "#شعیب "در میان آنان مبعوث کرد و معجزاتی به او عنایت فرمود.
حضرت شعیب، مردم را به #یکتاپرستی، #عبادت_پروردگار و به #عدالت دعوت می کرد، از عاقبت شوم بر حذر می داشت و برای بیدار کردن آنان چنین می فرمود:
ای مردم! جمعیت شما کم بود خداوند زیادتان گردانید، فقیر بودید بی نیازتان ساخت، اگر به هدایت و ارشاد من گوش فرا ندهید به عذاب خدا گرفتار خواهید شد.
مردم او را مسخره کردند و گفتند:
ای شعيب! به ما بگو، آیا این نماز تو، به تو می گوید که ما به عبادت غیر آن چیزی که پدران گذشته ما عبادت می کردند دعوت کنی ؟ واز خرید و فروش و معامله دلخواهانه ما نهی نمایی؟ ما این طور بار آمده ایم و تا به حال هیچ ضرر و زیانی هم ندیدیم، ما از همین راه کم فروشی به ثروت های فراوان
رسیدیم. (1)
در جواب نصیحت های دلسوزانه حضرت شعیب، چنین گفتند: " ای شیعب تورا سحر کرده اند که این چنین با ما سخن می گویی و ما را از روش گذشتگانمان منع میکنی ، ما هر چه فکر می کنیم، می بینیم تو هم مانند ما بشری بیش نیستی. و ما فکر می کنیم که تو صد در صد از دروغ گویانی(2)
#مکافات_قوم_حضرت_شعیب
وقتی مردم زیر بار حضرت شعیب نرفتند و آن پیامبر مهربان و دلسوز را ساحر و دروغ گو پنداشتند، دل آن حضرت به درد آمد، پرودگار را به یاری خود طلبید و از او خواست که ایشان را به کیفر کفر، فجور، گران فروشی و کم فروشی مکافات کند.
در این جا نفرین آن پیامبر الهی به اجابت رسید و خداوند با نازل کردن عذاب او را یاری کرد و قوم او را به هلاکت رسانید و مکافات قوم به این گونه بود که:
هفت روز چنان هوا گرم شد که تا آن زمان سابقه نداشت، باد به کلی از وزیدن باز ایستاد و از شدت حرارت همه می سوختند تا اینکه ابری در بیابان پیدا شد.
همه مردم به امید آنکه شاید این ابر بارانی داشته باشد به سحرا رفتند و با خوشحالی و سرعت خود را زیر سایه آن قرار دادند که از حرارت طاقت فرسای آفتاب نجات پیدا کنند.
وقتی همه مردم از شهر بیرون آمدند و در زیر سایه ابر گرد آمدند عذاب الهی بر آنان نازل شد، بدین گونه که زمین زیر پایشان به لرزه در آمد به طوری که نتوانستند روی پای خود به ایستند و ناچار به زانو در آمدند و روی زمین افتادند.
در این حال پاره های آتش از ابر باریدن گرفت و چنان قیامتی بر پا کرد که دنیا کمتر به خود دیده بود، سنگ های آسمانی گداخته شده با صیحه و صاعقه از آن ابر بر سرشان باریدن گرفت که دلهایشان از ترس آب شد و همه به هلاکت رسیدند و جزای اعمال خلاف خود را دیدند.(3)
🌺منابع🌺
1- اقتباس از سوره هود، آیه ۸۹
اقتباس از سوره شعراء، آیه ۱۸ و ۱۸۷
3.اقتباس از سوره اعراف آیه 90 و 91 ، سوره هود آیه 98
مکافات عمل ص77تا 79
@rahe_aseman
قوم شعیب #کم_فروش بودند
یکی از اقوامی که به واسطه کم فروشی به هلاکت رسیدند و نسل آنان از روی زمین قطع شد قوم لجوج و خودخواه و سرکش شعیب بودند که در سرزمینی اطراف شام به نام "معان" زندگی می کردند ، مذهب و آیین آنان بت پرستی و شرک به خدا بود، بت آنان جنگل و نیزار و دوستی مال و منال بود.
گناه این قوم، #کم_فروشی بود. وقتی آنان جنسی را به مردم می فروختند از سنگ سبک استفاده میکردند و در موقع خریدن از سنگ سنگین و پیمانه بزرگتر استفاده می نمودند.
خداوند برای هدایت و ارشاد آنان پیامبری از خودشان به نام "#شعیب "در میان آنان مبعوث کرد و معجزاتی به او عنایت فرمود.
حضرت شعیب، مردم را به #یکتاپرستی، #عبادت_پروردگار و به #عدالت دعوت می کرد، از عاقبت شوم بر حذر می داشت و برای بیدار کردن آنان چنین می فرمود:
ای مردم! جمعیت شما کم بود خداوند زیادتان گردانید، فقیر بودید بی نیازتان ساخت، اگر به هدایت و ارشاد من گوش فرا ندهید به عذاب خدا گرفتار خواهید شد.
مردم او را مسخره کردند و گفتند:
ای شعيب! به ما بگو، آیا این نماز تو، به تو می گوید که ما به عبادت غیر آن چیزی که پدران گذشته ما عبادت می کردند دعوت کنی ؟ واز خرید و فروش و معامله دلخواهانه ما نهی نمایی؟ ما این طور بار آمده ایم و تا به حال هیچ ضرر و زیانی هم ندیدیم، ما از همین راه کم فروشی به ثروت های فراوان
رسیدیم. (1)
در جواب نصیحت های دلسوزانه حضرت شعیب، چنین گفتند: " ای شیعب تورا سحر کرده اند که این چنین با ما سخن می گویی و ما را از روش گذشتگانمان منع میکنی ، ما هر چه فکر می کنیم، می بینیم تو هم مانند ما بشری بیش نیستی. و ما فکر می کنیم که تو صد در صد از دروغ گویانی(2)
#مکافات_قوم_حضرت_شعیب
وقتی مردم زیر بار حضرت شعیب نرفتند و آن پیامبر مهربان و دلسوز را ساحر و دروغ گو پنداشتند، دل آن حضرت به درد آمد، پرودگار را به یاری خود طلبید و از او خواست که ایشان را به کیفر کفر، فجور، گران فروشی و کم فروشی مکافات کند.
در این جا نفرین آن پیامبر الهی به اجابت رسید و خداوند با نازل کردن عذاب او را یاری کرد و قوم او را به هلاکت رسانید و مکافات قوم به این گونه بود که:
هفت روز چنان هوا گرم شد که تا آن زمان سابقه نداشت، باد به کلی از وزیدن باز ایستاد و از شدت حرارت همه می سوختند تا اینکه ابری در بیابان پیدا شد.
همه مردم به امید آنکه شاید این ابر بارانی داشته باشد به سحرا رفتند و با خوشحالی و سرعت خود را زیر سایه آن قرار دادند که از حرارت طاقت فرسای آفتاب نجات پیدا کنند.
وقتی همه مردم از شهر بیرون آمدند و در زیر سایه ابر گرد آمدند عذاب الهی بر آنان نازل شد، بدین گونه که زمین زیر پایشان به لرزه در آمد به طوری که نتوانستند روی پای خود به ایستند و ناچار به زانو در آمدند و روی زمین افتادند.
در این حال پاره های آتش از ابر باریدن گرفت و چنان قیامتی بر پا کرد که دنیا کمتر به خود دیده بود، سنگ های آسمانی گداخته شده با صیحه و صاعقه از آن ابر بر سرشان باریدن گرفت که دلهایشان از ترس آب شد و همه به هلاکت رسیدند و جزای اعمال خلاف خود را دیدند.(3)
🌺منابع🌺
1- اقتباس از سوره هود، آیه ۸۹
اقتباس از سوره شعراء، آیه ۱۸ و ۱۸۷
3.اقتباس از سوره اعراف آیه 90 و 91 ، سوره هود آیه 98
مکافات عمل ص77تا 79
@rahe_aseman
Telegram
attach 📎
#برگی_از_مکافات_عمل
دو نیم شدن مرة بن قیس
کسانی که به دست حضرت علی (علیه السلام) مکافات شدند یکی از آنان مرة بن قیس است. او مردی کافر و صاحب مال و خدم و ثروت زیادی بود و از دشمنان حضرت امیرالمومنین به حساب می آمد.
یک روز در نزد او صحبت از پدران و اجداد او به میان آمد که همه آنان در جنگ ها به دست حضرت امیرالمومنین به کشته شده اند.
سئوال کرد: قبر علی بن ابی طالب کجاست؟
گفتند: نجف اشرف است.
آن ملعون با دو هزار سوار و چند هزار پیاده به سوی نجف اشرف به حرکت در آمدند. وقتی این خبر به مردم شریف نجف رسید، همه آماده مقابله با او شدند و شش شبانه روز مقابل او ایستادند، نگذاشتند داخل شهر نجف شوند. اما بعد از این مدت او به زور داخل شهر شد
بعد از ورود به شهر نجف، آمد در مقابل قبر امیرالمومنین شد و گفت: یا علی! تو پدران و اجداد مرا به قتل رساندی. من می خواهم از تو انتقام بگیرم.
آن خبیث به سربازان خود دستور داد که ضریح مقدس را از روی قبر آن حضرت بردارند، قبر را خراب کنند و جنازه را بیرون آورند.
در این حال دو انگشت، مانند ذوالفقار از قبر و ضریح مقدس بیرون آمد، به کمر آن ملعون زد و او را از وسط به دو نیم کرد و آن دو نیم در همان ساعت تبدیل به سنگ سیاه شد و به مکافات عمل زشت و ناروای خود رسید.
مردم با ایمان نجف، آن دو تکه سنگ را بردند و در پشت دروازه نجف انداختند. هر کس که به زیارت قبر حضرت امیرالمومنین (علیه السلام) می آمد آب دهان بر او می انداخت و زیر پاهای خود او را لگد مال می کرد، از خصوصیات آن خبيث این بود که هر حیوانی بر او می گذشت بر روی آن دو سنگ بول میکرد.
مدتها آن دو تکه سنگ آنجا بود و مردم و حيوانات وقتی از کنار او میگذشتند به او توهین می کردند تا اینکه بعضی از مردم جاهل او را از آنجا نقل مکان دادند و بردند در مسجد کوفه گذاشتند
مدتی هم در مسجد کوفه بود و مردم به او توهین می کردند. تا اینکه به مرور ایام از بین رفت و دیگر اثری از آثار او باقی نیست و معلوم نشد که در کجا واقع است، این معجزه روشن امیرالمومنین با از بین رفت و به دست فراموشی سپرده شد.
یکی از علما در این باره فرموده است: خدا ذلیل کند کسی که مجسمه آن ملعون را نقل مکان داد و این معجزه بزرگ امیرالمومنین را از بین برد. .(1)
هنوز جای آن دو انگشت مبارک که از قبر بیرون آمده و آن دشمن را دو نیم کرد در ضریح مقدس آشکار است و در پایین پای آن حضرت به طرف چپ ضریح نمودار می باشد، افرادی که به زیارت امیرالمومنین می روند می توانند آنجا را زیارت کنند.
فردوسی در این باره می فرماید:
شهی که زد به دو انگشت مرة را به دو نیم
برای قتل عدو ساخت ذولفقار انگشت
آن است امام کز دو انگشت
چون مرة قيس کافری کشت
🌺منابع 🌺
1.منتخب التواریخ ص119
مکافات عمل صفحه 116 تا 188
@rahe_aseman
دو نیم شدن مرة بن قیس
کسانی که به دست حضرت علی (علیه السلام) مکافات شدند یکی از آنان مرة بن قیس است. او مردی کافر و صاحب مال و خدم و ثروت زیادی بود و از دشمنان حضرت امیرالمومنین به حساب می آمد.
یک روز در نزد او صحبت از پدران و اجداد او به میان آمد که همه آنان در جنگ ها به دست حضرت امیرالمومنین به کشته شده اند.
سئوال کرد: قبر علی بن ابی طالب کجاست؟
گفتند: نجف اشرف است.
آن ملعون با دو هزار سوار و چند هزار پیاده به سوی نجف اشرف به حرکت در آمدند. وقتی این خبر به مردم شریف نجف رسید، همه آماده مقابله با او شدند و شش شبانه روز مقابل او ایستادند، نگذاشتند داخل شهر نجف شوند. اما بعد از این مدت او به زور داخل شهر شد
بعد از ورود به شهر نجف، آمد در مقابل قبر امیرالمومنین شد و گفت: یا علی! تو پدران و اجداد مرا به قتل رساندی. من می خواهم از تو انتقام بگیرم.
آن خبیث به سربازان خود دستور داد که ضریح مقدس را از روی قبر آن حضرت بردارند، قبر را خراب کنند و جنازه را بیرون آورند.
در این حال دو انگشت، مانند ذوالفقار از قبر و ضریح مقدس بیرون آمد، به کمر آن ملعون زد و او را از وسط به دو نیم کرد و آن دو نیم در همان ساعت تبدیل به سنگ سیاه شد و به مکافات عمل زشت و ناروای خود رسید.
مردم با ایمان نجف، آن دو تکه سنگ را بردند و در پشت دروازه نجف انداختند. هر کس که به زیارت قبر حضرت امیرالمومنین (علیه السلام) می آمد آب دهان بر او می انداخت و زیر پاهای خود او را لگد مال می کرد، از خصوصیات آن خبيث این بود که هر حیوانی بر او می گذشت بر روی آن دو سنگ بول میکرد.
مدتها آن دو تکه سنگ آنجا بود و مردم و حيوانات وقتی از کنار او میگذشتند به او توهین می کردند تا اینکه بعضی از مردم جاهل او را از آنجا نقل مکان دادند و بردند در مسجد کوفه گذاشتند
مدتی هم در مسجد کوفه بود و مردم به او توهین می کردند. تا اینکه به مرور ایام از بین رفت و دیگر اثری از آثار او باقی نیست و معلوم نشد که در کجا واقع است، این معجزه روشن امیرالمومنین با از بین رفت و به دست فراموشی سپرده شد.
یکی از علما در این باره فرموده است: خدا ذلیل کند کسی که مجسمه آن ملعون را نقل مکان داد و این معجزه بزرگ امیرالمومنین را از بین برد. .(1)
هنوز جای آن دو انگشت مبارک که از قبر بیرون آمده و آن دشمن را دو نیم کرد در ضریح مقدس آشکار است و در پایین پای آن حضرت به طرف چپ ضریح نمودار می باشد، افرادی که به زیارت امیرالمومنین می روند می توانند آنجا را زیارت کنند.
فردوسی در این باره می فرماید:
شهی که زد به دو انگشت مرة را به دو نیم
برای قتل عدو ساخت ذولفقار انگشت
آن است امام کز دو انگشت
چون مرة قيس کافری کشت
🌺منابع 🌺
1.منتخب التواریخ ص119
مکافات عمل صفحه 116 تا 188
@rahe_aseman
Telegram
attach 📎
🌺 #برگی_از_مکافات_عمل 🌺
کور شدن محدث بغدادی
نقل شده است: مردی به نام «ابوعبدالله» محدث در یکی از محله های بغداد برای مردم حدیث میگفت و مردم فراوان پای منبر او اجتماع میکردند.
از جمله کسانی که پای منبر او حاضر می شد و احادیث او را می نوشت شخصی است به نام «جعفر دقاق». ایشان می گوید: رفیقی داشتم که هر دو، مدتی پای منبر ابوعبدالله محدث می رفتیم و احادیثی را که نقل می کرد مینوشتیم.
آن ملعون وقتی به حدیثی می رسید که از فضایل علی بن ابی طالب یا فاطمه زهرا گفتگو می کرد به آن دو بزرگوار توهین می کرد و بد میگفت.
جعفر دقاق می گوید: روزی به رفیقم گفتم: این شخص نه دین دارد و نه دیانت، کسی که به حضرت امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا جسارت کند ایمان ندارد، سزاوار نیست که ما دو نفر دیگر کنار منبر او بنشینیم و گوش به حرف های توهین آمیز او بدهیم و نتوانیم به او اعتراض کنیم.
رفیقم گفت: درست میگویی، ما باید دیگر به درس او حاضر نشویم و استاد دیگری پیدا کنیم که معتقد به امامت امیرالمؤمنین و معتقد به فاطمه زهرا باشد.
دیگر به درس او حاضر نشدیم تا اینکه شبی در خواب دیدم که به سوی مسجد جامع می روم و امیرالمؤمنین به هم سوار یک الاغ مصری است و ایشان هم به سوی مسجد جامع می روند در حالی که آن استاد ملعون هم داخل مسجد است.
من پیش خود گفتم: الان امیر المؤمنين داخل مسجد می شود و با شمشیر گردن آن استاد خبیث را می زند که چرا به او و حضرت فاطمه زهرا توهین میکند.
اما وقتی امیرالمؤمنین ع نزدیک او رسید، با سر عصای خود به چشم راست آن ملعون زد و فرمود: ای ملعون! چرا به من و فاطمه دختر پیامبر اسلام یا جسارت می کنی؟
در همان حال دیدم که محدث دست بر چشم راست خود گذاشت و فریادش بلند شد و گفت: علی بن ابی طالب من با عصای خود چشم راست مرا کور کرد.
جعفر دقاق می گوید: از خواب بیدار شدم و گفتم: الان به سوی خانه رفیقم می روم و خواب خود را برای او نقل می کنم.
هنگامی که به سوی خانه اش حرکت کردم، دیدم او هم به سوی خانه من می آید در حالی که رنگش تغییر کرده و از ترس و وحشت بدنش میلرزد
وقتی نزدیک من رسید با تعجب گفت: می دانی چه واقع شده است؟ به او گفتم: چه واقع شده؟ هر چه میدانی برایم تعریف کن تا اطلاع پیدا کنم.
وقتی داستان خود را برایم تعریف کرد، دیدم همان خوابی را که من درباره ابوعبدالله محدث دیده ام آن هم بدون کم و زیاد دیده است.
گفتم: اتفاقا من هم همین خواب را دیده ام و به سوی خانه تو آمدم تا برایت نقل کنم که در این جا با هم ملاقات کردیم. بعد به رفيق خود گفتم: چه خوب است با هم به منزل او رویم و به قرآن قسم بخوریم که ما توطئه نکرده ایم اما هر دوی ما یک خواب دیده ایم و خواب خود را برای او تعریف کنیم شاید از این اعتقاد باطل
خود برگردد.
با هم به سوی منزل او حرکت کرده و دیدیم درب خانه اش بسته است. دق الباب کردیم، کنیزی پشت در آمد و گفت: ممکن نیست که شما نزد استاد برسید.
مرتبه دوم در زدیم همان کنیز آمد و گفت: ممکن نیست که بتوانید نزد استاد بروید. گفتیم: مگر چه مشکلی برای او پیش آمده است و ناراحتی او برای چیست؟
گفت: از نیمه شب تا حال دست بر روی چشم راست خود گذاشته فریاد می زند و میگوید: علی بن ابی طالب چشم مرا کور کرد و از درد چشم می نالد.
به او گفتیم: در را باز کن، ما هم به همین جهت به اینجا آمده ایم.
وقتی درب را باز کرد، داخل شدیم دیدیم قیافه استاد زشت شده و دائم می گوید: مرا با علی بن ابیطالب به چه کاری که چشم مرا با عصای خود کور کرد؟
جعفر می گوید: ما دو نفر خواب خود را برای او نقل کردیم و گفتیم: بیا از اعتقاد باطل خود دست بردار و زبان خود را حفظ کن، دیگر به علی و فاطمه به ناسزا نگو.
در جواب گفت: خدا به شما جزای خیر ندهد، اگر علی بن ابی طالب ، چشم دیگر مرا کور کند او را از ابوبکر و عمر بهتر و بالاتر نمی دانم و باز هم می گویم آن دو نفر از على بالاترند..
در این حال از نزد او برخواستیم و گفتیم: این شخص به سعادت نخواهد رسید و در جهالت و بدبختی خواهد ماند
سه روز بعد برای اطلاع از حال او به منزل ایشان مراجعه کردیم، وقتی داخل شدیم دیدیم از هر دو چشم کور شده است.(1).
🌺منابع🌺
1. لئالی الاخبار ج5 ص350
مکافات عمل ص124 تا 127
@rahe_aseman
کور شدن محدث بغدادی
نقل شده است: مردی به نام «ابوعبدالله» محدث در یکی از محله های بغداد برای مردم حدیث میگفت و مردم فراوان پای منبر او اجتماع میکردند.
از جمله کسانی که پای منبر او حاضر می شد و احادیث او را می نوشت شخصی است به نام «جعفر دقاق». ایشان می گوید: رفیقی داشتم که هر دو، مدتی پای منبر ابوعبدالله محدث می رفتیم و احادیثی را که نقل می کرد مینوشتیم.
آن ملعون وقتی به حدیثی می رسید که از فضایل علی بن ابی طالب یا فاطمه زهرا گفتگو می کرد به آن دو بزرگوار توهین می کرد و بد میگفت.
جعفر دقاق می گوید: روزی به رفیقم گفتم: این شخص نه دین دارد و نه دیانت، کسی که به حضرت امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا جسارت کند ایمان ندارد، سزاوار نیست که ما دو نفر دیگر کنار منبر او بنشینیم و گوش به حرف های توهین آمیز او بدهیم و نتوانیم به او اعتراض کنیم.
رفیقم گفت: درست میگویی، ما باید دیگر به درس او حاضر نشویم و استاد دیگری پیدا کنیم که معتقد به امامت امیرالمؤمنین و معتقد به فاطمه زهرا باشد.
دیگر به درس او حاضر نشدیم تا اینکه شبی در خواب دیدم که به سوی مسجد جامع می روم و امیرالمؤمنین به هم سوار یک الاغ مصری است و ایشان هم به سوی مسجد جامع می روند در حالی که آن استاد ملعون هم داخل مسجد است.
من پیش خود گفتم: الان امیر المؤمنين داخل مسجد می شود و با شمشیر گردن آن استاد خبیث را می زند که چرا به او و حضرت فاطمه زهرا توهین میکند.
اما وقتی امیرالمؤمنین ع نزدیک او رسید، با سر عصای خود به چشم راست آن ملعون زد و فرمود: ای ملعون! چرا به من و فاطمه دختر پیامبر اسلام یا جسارت می کنی؟
در همان حال دیدم که محدث دست بر چشم راست خود گذاشت و فریادش بلند شد و گفت: علی بن ابی طالب من با عصای خود چشم راست مرا کور کرد.
جعفر دقاق می گوید: از خواب بیدار شدم و گفتم: الان به سوی خانه رفیقم می روم و خواب خود را برای او نقل می کنم.
هنگامی که به سوی خانه اش حرکت کردم، دیدم او هم به سوی خانه من می آید در حالی که رنگش تغییر کرده و از ترس و وحشت بدنش میلرزد
وقتی نزدیک من رسید با تعجب گفت: می دانی چه واقع شده است؟ به او گفتم: چه واقع شده؟ هر چه میدانی برایم تعریف کن تا اطلاع پیدا کنم.
وقتی داستان خود را برایم تعریف کرد، دیدم همان خوابی را که من درباره ابوعبدالله محدث دیده ام آن هم بدون کم و زیاد دیده است.
گفتم: اتفاقا من هم همین خواب را دیده ام و به سوی خانه تو آمدم تا برایت نقل کنم که در این جا با هم ملاقات کردیم. بعد به رفيق خود گفتم: چه خوب است با هم به منزل او رویم و به قرآن قسم بخوریم که ما توطئه نکرده ایم اما هر دوی ما یک خواب دیده ایم و خواب خود را برای او تعریف کنیم شاید از این اعتقاد باطل
خود برگردد.
با هم به سوی منزل او حرکت کرده و دیدیم درب خانه اش بسته است. دق الباب کردیم، کنیزی پشت در آمد و گفت: ممکن نیست که شما نزد استاد برسید.
مرتبه دوم در زدیم همان کنیز آمد و گفت: ممکن نیست که بتوانید نزد استاد بروید. گفتیم: مگر چه مشکلی برای او پیش آمده است و ناراحتی او برای چیست؟
گفت: از نیمه شب تا حال دست بر روی چشم راست خود گذاشته فریاد می زند و میگوید: علی بن ابی طالب چشم مرا کور کرد و از درد چشم می نالد.
به او گفتیم: در را باز کن، ما هم به همین جهت به اینجا آمده ایم.
وقتی درب را باز کرد، داخل شدیم دیدیم قیافه استاد زشت شده و دائم می گوید: مرا با علی بن ابیطالب به چه کاری که چشم مرا با عصای خود کور کرد؟
جعفر می گوید: ما دو نفر خواب خود را برای او نقل کردیم و گفتیم: بیا از اعتقاد باطل خود دست بردار و زبان خود را حفظ کن، دیگر به علی و فاطمه به ناسزا نگو.
در جواب گفت: خدا به شما جزای خیر ندهد، اگر علی بن ابی طالب ، چشم دیگر مرا کور کند او را از ابوبکر و عمر بهتر و بالاتر نمی دانم و باز هم می گویم آن دو نفر از على بالاترند..
در این حال از نزد او برخواستیم و گفتیم: این شخص به سعادت نخواهد رسید و در جهالت و بدبختی خواهد ماند
سه روز بعد برای اطلاع از حال او به منزل ایشان مراجعه کردیم، وقتی داخل شدیم دیدیم از هر دو چشم کور شده است.(1).
🌺منابع🌺
1. لئالی الاخبار ج5 ص350
مکافات عمل ص124 تا 127
@rahe_aseman
Telegram
attach 📎
🌺 #برگی_از_مکافات_عمل 🌺
مکافات #کم_فروشی
یکی از گناهانی که خداوند متعال در قرآن مجید برای آن وعده عذاب داده #کم_فروشی و #گران_فروشی است، مال مردم را زیاد گرفتن و مال خود را کم دادن است تا جایی که یک سوره به نام کم فروشان و زیاد بگیران نازل شده است.(1)
خداوند در این سوره چنین افرادی را وعده عذاب داده (2) و آنان را در حکم #کفار قرار داده است. آنجا که می فرماید:
"وای بر کافران از مشاهده آن روز بزرگ"(3)
امام صادق (علیه السلام) در ذیل این آیه می فرماید :
" کم فروشی بوی کفر می دهد " (4)
کم فروشان علاوه بر این که خود را مدیون مردم میکند و در روز قیامت باید از عهده خسارات آنان برآیند، در دنیا هم مکافات خواهد شد و مکافات دنیایی کم فروشان این است که محصول آنان به واسطه نیامدن باران، سیل، سرما و آفات از بین می رود و مبتلا به خشكالى و قحلی می شوند و برکت از زندگی آنان برداشته میشود.
مناسب است در این جا روایتی را که از زبان نبی گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم ) نقل شده است بیان کنم تا عبرتی برای گرانفروشان و کم فروشان باشد.
آن حضرت روی پنج گناه بزرگ تکیه می کند و پیرامون اهمیت آنها اینگونه می فرماید که :
1. هیچ قوم و ملتی عهد شکنی نکردند مگر اینکه خداوند، دشمنانشان را بر آنان مسلط ساخت( تا ایشان را ذلیل و خوار کند).
۲- هیچ جمعیتی و گروهی به غیر حکم خدا حکم نکردند مگر اینکه فقر و بیچارگی و حیرانی در میان آنان زیاد شد.
۳- در میان هیچ ملت و جمعیتی #فحشا و منکرات ظاهر نشد مگر اینکه مرگ و میر و #مرگ_های_ناگهانی در میان آنان فراوان گشت.
۴- هیچ قومی زکات مال خود را منع نکردند و از دادن آن خودداری نمودند مگر اینکه باران رحمت از آنان قطع شد و خشکسالی ایشان را فرا گرفت.
5. هیچ گروه و طایفه ای کم فروشی و گرانفروشی نکردند مگر اینکه زراعت آنان (به وسیله های گوناگونی ) از بین رفت و قحطی ایشان را فرا گرفت.(5)
🌺منابع🌺
1.سوره مطففین
2.سوره مطففین آیه 1
3.سوره مریم آیه 36
4.تفسیر نورالثقلین ج5 ص527 نقل از اصول کافی
5.تفسیر فخررازی ج31 ص88، تفسیر ابوالفتح رازی . تفسیر نمونه ج26 ص243
🌸مکافات عمل ص76 و 77🌸
@rahe_aseman
مکافات #کم_فروشی
یکی از گناهانی که خداوند متعال در قرآن مجید برای آن وعده عذاب داده #کم_فروشی و #گران_فروشی است، مال مردم را زیاد گرفتن و مال خود را کم دادن است تا جایی که یک سوره به نام کم فروشان و زیاد بگیران نازل شده است.(1)
خداوند در این سوره چنین افرادی را وعده عذاب داده (2) و آنان را در حکم #کفار قرار داده است. آنجا که می فرماید:
"وای بر کافران از مشاهده آن روز بزرگ"(3)
امام صادق (علیه السلام) در ذیل این آیه می فرماید :
" کم فروشی بوی کفر می دهد " (4)
کم فروشان علاوه بر این که خود را مدیون مردم میکند و در روز قیامت باید از عهده خسارات آنان برآیند، در دنیا هم مکافات خواهد شد و مکافات دنیایی کم فروشان این است که محصول آنان به واسطه نیامدن باران، سیل، سرما و آفات از بین می رود و مبتلا به خشكالى و قحلی می شوند و برکت از زندگی آنان برداشته میشود.
مناسب است در این جا روایتی را که از زبان نبی گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم ) نقل شده است بیان کنم تا عبرتی برای گرانفروشان و کم فروشان باشد.
آن حضرت روی پنج گناه بزرگ تکیه می کند و پیرامون اهمیت آنها اینگونه می فرماید که :
1. هیچ قوم و ملتی عهد شکنی نکردند مگر اینکه خداوند، دشمنانشان را بر آنان مسلط ساخت( تا ایشان را ذلیل و خوار کند).
۲- هیچ جمعیتی و گروهی به غیر حکم خدا حکم نکردند مگر اینکه فقر و بیچارگی و حیرانی در میان آنان زیاد شد.
۳- در میان هیچ ملت و جمعیتی #فحشا و منکرات ظاهر نشد مگر اینکه مرگ و میر و #مرگ_های_ناگهانی در میان آنان فراوان گشت.
۴- هیچ قومی زکات مال خود را منع نکردند و از دادن آن خودداری نمودند مگر اینکه باران رحمت از آنان قطع شد و خشکسالی ایشان را فرا گرفت.
5. هیچ گروه و طایفه ای کم فروشی و گرانفروشی نکردند مگر اینکه زراعت آنان (به وسیله های گوناگونی ) از بین رفت و قحطی ایشان را فرا گرفت.(5)
🌺منابع🌺
1.سوره مطففین
2.سوره مطففین آیه 1
3.سوره مریم آیه 36
4.تفسیر نورالثقلین ج5 ص527 نقل از اصول کافی
5.تفسیر فخررازی ج31 ص88، تفسیر ابوالفتح رازی . تفسیر نمونه ج26 ص243
🌸مکافات عمل ص76 و 77🌸
@rahe_aseman
Telegram
attach 📎
🌺#برگی_از_مکافات_عمل 🌺
مکافات به وسیله پشه
بابل شهر بزرگی بوده در کنار شط فرات که #حضرت_ابراهیم (علیه السلام ) را در آن به آتش انداختند ولی حال خراب شده است.
مردم آن سرزمین دارای نعمت های فراوانی بودند که خداوند به ایشان عنایت کرده بود و در سایه آن، به خوشی زندگی می کردند ولی از جهت دین، ایمان و خداشناسی در وادی جهل و گمراهی سرگردان شده و بت هایی را که با دست خود تراشیده بودند پرستش می کردند.
زمامدار این سرزمین، نمرود، پسر کنعان بود، او مردی ظالم و خود رای بود، وقتی نعمت های بی حساب و قدرت خود را تماشا می کرد، جهل و گمراهی مردم را دید خود خدای ایشان خواند و همه را به پرستش خود دعوت کرد.
وقتی که جهل و گمراهی سراسر اجتماع را فرا گرفت و عقیده های مردم فاسد شد. در چنین شرایطی در شهری به نام "فدام آرام " در خانواده مردی به نام "تارخ " فرزندی به نام ابراهیم، از مادری متولد و بزرگ گردید.
او مردم و نمرود را به خدا پرستی دعوت می کرد، از بت پرستی منع می نمود و از شرک و ذائل اخلاقی بر حزر می داشت.
نمرود حرف ابراهیم را قبول نکرد، روی اعتقاد غلط خود ایستاده و پافشاری می کرد، مبارزه همه جانبه را علیه او شروع کرد تا جایی که می خواست خدای ابراهیم را به قتل رساند و برای این کار، برج بزرگی ساخته و بالای آن رفتند و تیر به سوی آسمان انداختند به خیال اینکه خدا را بکشد.
وقتی نمرود تیر به آسمان انداخت، خداوند به جبرئیل دستور داد تیرش را خون آلود گردانند که وقتی بر می گردد فکر کند خدا را کشته است
بعد از آن نمرود به ابراهیم گفت: به خدای خود بگو نیروهای خود را در فلان منطقه آماده کند و من نیز نیروهای خود را برای مبارزه آماده میکنم.
وقتی لشکریان نمرود به آن منطقه وارد شدند و منتظر لشکر خدا بودند یک مرتبه دیدند جلو خورشید تاریک شد. وقتی خوب دقت کردند دیدند پشه های ریزی هستند که برای مبارزه با نمرودیان آمده اند. آن پشه ها به لشکر نمرود هجوم بردند و آنان را فراری دادند
یکی از پشه ها که از همه ضعیف تر بود، یک بالش شکسته، یک پایش لنگ، یک شاخش کنده شده و یک چشمش کور بود از خداوند درخواست کرد که مرا بر نمرودی که ادعای خدایی می کند مسلط کند و مکافات او را به من واگذار نما .
خداوند هم آن را بر نمرود مسلط کرد و فرمود: مجازات و مکافات او با تو باشد، هرکاری که می توانی درباره او انجام بده.
آن پشه ناتوان، اول بالای لب نمرود را نیش زد، لبش بسیار کلفت و بد قیافه شد. بعد از سوراخ بینی او بالا رفت تا خود را به مغز سر نمرود رسانید و آنجا مشغول فعالیت شد و مغز سرش را خورد، او را از اوج قدرت به هلاکت رسانید و از تخت خدایی به زیر کشید.
هر آن پشه که برخیزد ز راهش سر
نمرود ز بید بارگاهش
* * *
چو برداری از رهگذر دود را
خورد پشه ای مغز نمرود را
* * *
بدان خدایی که بر خان پادشاهی او
به نیم پشه رسد کاسه سر نمرود
📚مکافات عمل صفحه 68 تا 70
@rahe_aseman
مکافات به وسیله پشه
بابل شهر بزرگی بوده در کنار شط فرات که #حضرت_ابراهیم (علیه السلام ) را در آن به آتش انداختند ولی حال خراب شده است.
مردم آن سرزمین دارای نعمت های فراوانی بودند که خداوند به ایشان عنایت کرده بود و در سایه آن، به خوشی زندگی می کردند ولی از جهت دین، ایمان و خداشناسی در وادی جهل و گمراهی سرگردان شده و بت هایی را که با دست خود تراشیده بودند پرستش می کردند.
زمامدار این سرزمین، نمرود، پسر کنعان بود، او مردی ظالم و خود رای بود، وقتی نعمت های بی حساب و قدرت خود را تماشا می کرد، جهل و گمراهی مردم را دید خود خدای ایشان خواند و همه را به پرستش خود دعوت کرد.
وقتی که جهل و گمراهی سراسر اجتماع را فرا گرفت و عقیده های مردم فاسد شد. در چنین شرایطی در شهری به نام "فدام آرام " در خانواده مردی به نام "تارخ " فرزندی به نام ابراهیم، از مادری متولد و بزرگ گردید.
او مردم و نمرود را به خدا پرستی دعوت می کرد، از بت پرستی منع می نمود و از شرک و ذائل اخلاقی بر حزر می داشت.
نمرود حرف ابراهیم را قبول نکرد، روی اعتقاد غلط خود ایستاده و پافشاری می کرد، مبارزه همه جانبه را علیه او شروع کرد تا جایی که می خواست خدای ابراهیم را به قتل رساند و برای این کار، برج بزرگی ساخته و بالای آن رفتند و تیر به سوی آسمان انداختند به خیال اینکه خدا را بکشد.
وقتی نمرود تیر به آسمان انداخت، خداوند به جبرئیل دستور داد تیرش را خون آلود گردانند که وقتی بر می گردد فکر کند خدا را کشته است
بعد از آن نمرود به ابراهیم گفت: به خدای خود بگو نیروهای خود را در فلان منطقه آماده کند و من نیز نیروهای خود را برای مبارزه آماده میکنم.
وقتی لشکریان نمرود به آن منطقه وارد شدند و منتظر لشکر خدا بودند یک مرتبه دیدند جلو خورشید تاریک شد. وقتی خوب دقت کردند دیدند پشه های ریزی هستند که برای مبارزه با نمرودیان آمده اند. آن پشه ها به لشکر نمرود هجوم بردند و آنان را فراری دادند
یکی از پشه ها که از همه ضعیف تر بود، یک بالش شکسته، یک پایش لنگ، یک شاخش کنده شده و یک چشمش کور بود از خداوند درخواست کرد که مرا بر نمرودی که ادعای خدایی می کند مسلط کند و مکافات او را به من واگذار نما .
خداوند هم آن را بر نمرود مسلط کرد و فرمود: مجازات و مکافات او با تو باشد، هرکاری که می توانی درباره او انجام بده.
آن پشه ناتوان، اول بالای لب نمرود را نیش زد، لبش بسیار کلفت و بد قیافه شد. بعد از سوراخ بینی او بالا رفت تا خود را به مغز سر نمرود رسانید و آنجا مشغول فعالیت شد و مغز سرش را خورد، او را از اوج قدرت به هلاکت رسانید و از تخت خدایی به زیر کشید.
هر آن پشه که برخیزد ز راهش سر
نمرود ز بید بارگاهش
* * *
چو برداری از رهگذر دود را
خورد پشه ای مغز نمرود را
* * *
بدان خدایی که بر خان پادشاهی او
به نیم پشه رسد کاسه سر نمرود
📚مکافات عمل صفحه 68 تا 70
@rahe_aseman
Telegram
attach 📎
#برگی_از_مکافات_عمل
دو نیم شدن مرة بن قیس
کسانی که به دست حضرت علی (علیه السلام) مکافات شدند یکی از آنان مرة بن قیس است. او مردی کافر و صاحب مال و خدم و ثروت زیادی بود و از دشمنان حضرت امیرالمومنین به حساب می آمد.
یک روز در نزد او صحبت از پدران و اجداد او به میان آمد که همه آنان در جنگ ها به دست حضرت امیرالمومنین به کشته شده اند.
سئوال کرد: قبر علی بن ابی طالب کجاست؟
گفتند: نجف اشرف است.
آن ملعون با دو هزار سوار و چند هزار پیاده به سوی نجف اشرف به حرکت در آمدند. وقتی این خبر به مردم شریف نجف رسید، همه آماده مقابله با او شدند و شش شبانه روز مقابل او ایستادند، نگذاشتند داخل شهر نجف شوند. اما بعد از این مدت او به زور داخل شهر شد
بعد از ورود به شهر نجف، آمد در مقابل قبر امیرالمومنین شد و گفت: یا علی! تو پدران و اجداد مرا به قتل رساندی. من می خواهم از تو انتقام بگیرم.
آن خبیث به سربازان خود دستور داد که ضریح مقدس را از روی قبر آن حضرت بردارند، قبر را خراب کنند و جنازه را بیرون آورند.
در این حال دو انگشت، مانند ذوالفقار از قبر و ضریح مقدس بیرون آمد، به کمر آن ملعون زد و او را از وسط به دو نیم کرد و آن دو نیم در همان ساعت تبدیل به سنگ سیاه شد و به مکافات عمل زشت و ناروای خود رسید.
مردم با ایمان نجف، آن دو تکه سنگ را بردند و در پشت دروازه نجف انداختند. هر کس که به زیارت قبر حضرت امیرالمومنین (علیه السلام) می آمد آب دهان بر او می انداخت و زیر پاهای خود او را لگد مال می کرد، از خصوصیات آن خبيث این بود که هر حیوانی بر او می گذشت بر روی آن دو سنگ بول میکرد.
مدتها آن دو تکه سنگ آنجا بود و مردم و حيوانات وقتی از کنار او میگذشتند به او توهین می کردند تا اینکه بعضی از مردم جاهل او را از آنجا نقل مکان دادند و بردند در مسجد کوفه گذاشتند
مدتی هم در مسجد کوفه بود و مردم به او توهین می کردند. تا اینکه به مرور ایام از بین رفت و دیگر اثری از آثار او باقی نیست و معلوم نشد که در کجا واقع است، این معجزه روشن امیرالمومنین با از بین رفت و به دست فراموشی سپرده شد.
یکی از علما در این باره فرموده است: خدا ذلیل کند کسی که مجسمه آن ملعون را نقل مکان داد و این معجزه بزرگ امیرالمومنین را از بین برد. .(1)
هنوز جای آن دو انگشت مبارک که از قبر بیرون آمده و آن دشمن را دو نیم کرد در ضریح مقدس آشکار است و در پایین پای آن حضرت به طرف چپ ضریح نمودار می باشد، افرادی که به زیارت امیرالمومنین می روند می توانند آنجا را زیارت کنند.
فردوسی در این باره می فرماید:
شهی که زد به دو انگشت مرة را به دو نیم
برای قتل عدو ساخت ذولفقار انگشت
آن است امام کز دو انگشت
چون مرة قيس کافری کشت
🌺منابع 🌺
1.منتخب التواریخ ص119
مکافات عمل صفحه 116 تا 188
@rahe_aseman
دو نیم شدن مرة بن قیس
کسانی که به دست حضرت علی (علیه السلام) مکافات شدند یکی از آنان مرة بن قیس است. او مردی کافر و صاحب مال و خدم و ثروت زیادی بود و از دشمنان حضرت امیرالمومنین به حساب می آمد.
یک روز در نزد او صحبت از پدران و اجداد او به میان آمد که همه آنان در جنگ ها به دست حضرت امیرالمومنین به کشته شده اند.
سئوال کرد: قبر علی بن ابی طالب کجاست؟
گفتند: نجف اشرف است.
آن ملعون با دو هزار سوار و چند هزار پیاده به سوی نجف اشرف به حرکت در آمدند. وقتی این خبر به مردم شریف نجف رسید، همه آماده مقابله با او شدند و شش شبانه روز مقابل او ایستادند، نگذاشتند داخل شهر نجف شوند. اما بعد از این مدت او به زور داخل شهر شد
بعد از ورود به شهر نجف، آمد در مقابل قبر امیرالمومنین شد و گفت: یا علی! تو پدران و اجداد مرا به قتل رساندی. من می خواهم از تو انتقام بگیرم.
آن خبیث به سربازان خود دستور داد که ضریح مقدس را از روی قبر آن حضرت بردارند، قبر را خراب کنند و جنازه را بیرون آورند.
در این حال دو انگشت، مانند ذوالفقار از قبر و ضریح مقدس بیرون آمد، به کمر آن ملعون زد و او را از وسط به دو نیم کرد و آن دو نیم در همان ساعت تبدیل به سنگ سیاه شد و به مکافات عمل زشت و ناروای خود رسید.
مردم با ایمان نجف، آن دو تکه سنگ را بردند و در پشت دروازه نجف انداختند. هر کس که به زیارت قبر حضرت امیرالمومنین (علیه السلام) می آمد آب دهان بر او می انداخت و زیر پاهای خود او را لگد مال می کرد، از خصوصیات آن خبيث این بود که هر حیوانی بر او می گذشت بر روی آن دو سنگ بول میکرد.
مدتها آن دو تکه سنگ آنجا بود و مردم و حيوانات وقتی از کنار او میگذشتند به او توهین می کردند تا اینکه بعضی از مردم جاهل او را از آنجا نقل مکان دادند و بردند در مسجد کوفه گذاشتند
مدتی هم در مسجد کوفه بود و مردم به او توهین می کردند. تا اینکه به مرور ایام از بین رفت و دیگر اثری از آثار او باقی نیست و معلوم نشد که در کجا واقع است، این معجزه روشن امیرالمومنین با از بین رفت و به دست فراموشی سپرده شد.
یکی از علما در این باره فرموده است: خدا ذلیل کند کسی که مجسمه آن ملعون را نقل مکان داد و این معجزه بزرگ امیرالمومنین را از بین برد. .(1)
هنوز جای آن دو انگشت مبارک که از قبر بیرون آمده و آن دشمن را دو نیم کرد در ضریح مقدس آشکار است و در پایین پای آن حضرت به طرف چپ ضریح نمودار می باشد، افرادی که به زیارت امیرالمومنین می روند می توانند آنجا را زیارت کنند.
فردوسی در این باره می فرماید:
شهی که زد به دو انگشت مرة را به دو نیم
برای قتل عدو ساخت ذولفقار انگشت
آن است امام کز دو انگشت
چون مرة قيس کافری کشت
🌺منابع 🌺
1.منتخب التواریخ ص119
مکافات عمل صفحه 116 تا 188
@rahe_aseman
Telegram
attach 📎
#برگی_از_مکافات_عمل
#بخش_اول
حضرت صالح (علیه السلام) از سن 16 سالگی برای ارشاد و هدایت قوم ثمود برگزیده و تا سن ۱۲۰ سالگی در میان مردم تبلیغ کرد یعنی ۱۰۴ سال مشغول ارشاد مردم بود.
روزی به قوم خود گفت: شما از من ناراحت و من هم از شما ناراحتم، نه شما به من و حرف های من #ایمان می آورید و نه من دست از تبلیغ شما بر می دارم، بیایید با هم قراری بگذاریم به اینکه من از بت های شما چیزهایی بخواهم اگر خواسته مرا برآورده کردند حق با شماست و من از میان شما بیرون می روم، شما هم از خدای من چیزی بخواهید اگر انجام داد شما به خدا و حرف هایم ایمان آورید.
آن قوم گفتند: ای صالح؛ این حرف درست است و هفتاد نفر را برای این کار انتخاب کردند و با حضرت صالح به سوی کوه روانه شدند، اول حضرت صالح تا از بت های ایشان تقاضایی کرد، اما بتها جواب ندادند و خواهش او را برآورده نکردند.
وقتی نوبت به آن قوم رسید، به صالح (علیه السلام ) گفتند: از خدای خود بخواه که شتری ماده ، ده ماهه آبستن، سینه سفید و بقیه بدن زرد پر رنگ باشد از دل این سنگ بیرون آید. اگر خدای تو به خواسته ما جامه عمل پوشانید ما همگی به تو و خدای تو ایمان می آوریم.
صالح گفت: تقاضای مشکلی کردید اما برای خدای من آسان است و از #خداوند_متعال خواست که این معجزه را برای ایشان آشکار کند.
ناگهان کوه صدای مهیبی کرد و شكافته شد. سروگردن شتری پیدا گردید و بعد همه آن از کوه بیرون آمد و همان وقت زايد.
وقتی این معجزه بزرگ را از حضرت صالح (علیه السلام) دیدند شصت و چهار نفر از آنان گفتند: صالح ساحر است و با سحر، چنین شتری از کوه بیرون آورد، تنها شش تن ایمان
آوردند.
وقتی به سوی شهر بر می گشتند یک نفر دیگر هم از اعتقاد خود برگشت و به دوستان پیوست، تنها پنج نفر از هفتاد نفر پا برجا ماندند.
#حضرت_صالح (علیه السلام) فرمود: این شتر به درخواست شما از کوه بیرون آمد مبادا او را اذیت کنید یا او را به قتل رسانید که عذاب خدا بر شما نازل می شود.
سپس فرمود: آب این چشمه باید میان شما و شتر تقسیم شود. یک روز شما از آب چشمه استفاده کنید و شتر آب نمیخورد و یک روز هم، آب چشمه برای شتر باشد و شما به جای آب از شیر آن استفاده کنید، مدتی چنین بود و مردم از شیر شتر سرمایه دار شدند.
آنان به فکر افتادند که شتر را بکشند و آب چشمه تمام در اختیار آنان قرار گیرد ولی هیچ کسی جرات این کار را به خود نمی داد و از عواقب آن اندیشه می کردند.
🌺مکافات عمل ص 65 و 66 (همراه با اندکی تلخیص)
@rahe_aseman
#بخش_اول
حضرت صالح (علیه السلام) از سن 16 سالگی برای ارشاد و هدایت قوم ثمود برگزیده و تا سن ۱۲۰ سالگی در میان مردم تبلیغ کرد یعنی ۱۰۴ سال مشغول ارشاد مردم بود.
روزی به قوم خود گفت: شما از من ناراحت و من هم از شما ناراحتم، نه شما به من و حرف های من #ایمان می آورید و نه من دست از تبلیغ شما بر می دارم، بیایید با هم قراری بگذاریم به اینکه من از بت های شما چیزهایی بخواهم اگر خواسته مرا برآورده کردند حق با شماست و من از میان شما بیرون می روم، شما هم از خدای من چیزی بخواهید اگر انجام داد شما به خدا و حرف هایم ایمان آورید.
آن قوم گفتند: ای صالح؛ این حرف درست است و هفتاد نفر را برای این کار انتخاب کردند و با حضرت صالح به سوی کوه روانه شدند، اول حضرت صالح تا از بت های ایشان تقاضایی کرد، اما بتها جواب ندادند و خواهش او را برآورده نکردند.
وقتی نوبت به آن قوم رسید، به صالح (علیه السلام ) گفتند: از خدای خود بخواه که شتری ماده ، ده ماهه آبستن، سینه سفید و بقیه بدن زرد پر رنگ باشد از دل این سنگ بیرون آید. اگر خدای تو به خواسته ما جامه عمل پوشانید ما همگی به تو و خدای تو ایمان می آوریم.
صالح گفت: تقاضای مشکلی کردید اما برای خدای من آسان است و از #خداوند_متعال خواست که این معجزه را برای ایشان آشکار کند.
ناگهان کوه صدای مهیبی کرد و شكافته شد. سروگردن شتری پیدا گردید و بعد همه آن از کوه بیرون آمد و همان وقت زايد.
وقتی این معجزه بزرگ را از حضرت صالح (علیه السلام) دیدند شصت و چهار نفر از آنان گفتند: صالح ساحر است و با سحر، چنین شتری از کوه بیرون آورد، تنها شش تن ایمان
آوردند.
وقتی به سوی شهر بر می گشتند یک نفر دیگر هم از اعتقاد خود برگشت و به دوستان پیوست، تنها پنج نفر از هفتاد نفر پا برجا ماندند.
#حضرت_صالح (علیه السلام) فرمود: این شتر به درخواست شما از کوه بیرون آمد مبادا او را اذیت کنید یا او را به قتل رسانید که عذاب خدا بر شما نازل می شود.
سپس فرمود: آب این چشمه باید میان شما و شتر تقسیم شود. یک روز شما از آب چشمه استفاده کنید و شتر آب نمیخورد و یک روز هم، آب چشمه برای شتر باشد و شما به جای آب از شیر آن استفاده کنید، مدتی چنین بود و مردم از شیر شتر سرمایه دار شدند.
آنان به فکر افتادند که شتر را بکشند و آب چشمه تمام در اختیار آنان قرار گیرد ولی هیچ کسی جرات این کار را به خود نمی داد و از عواقب آن اندیشه می کردند.
🌺مکافات عمل ص 65 و 66 (همراه با اندکی تلخیص)
@rahe_aseman
Telegram
attach 📎
🌺 #برگی_از_مکافات_عمل 🌺
کور شدن محدث بغدادی
نقل شده است: مردی به نام «ابوعبدالله» محدث در یکی از محله های بغداد برای مردم حدیث میگفت و مردم فراوان پای منبر او اجتماع میکردند.
از جمله کسانی که پای منبر او حاضر می شد و احادیث او را می نوشت شخصی است به نام «جعفر دقاق». ایشان می گوید: رفیقی داشتم که هر دو، مدتی پای منبر ابوعبدالله محدث می رفتیم و احادیثی را که نقل می کرد مینوشتیم.
آن ملعون وقتی به حدیثی می رسید که از فضایل علی بن ابی طالب یا فاطمه زهرا گفتگو می کرد به آن دو بزرگوار توهین می کرد و بد میگفت.
جعفر دقاق می گوید: روزی به رفیقم گفتم: این شخص نه دین دارد و نه دیانت، کسی که به حضرت امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا جسارت کند ایمان ندارد، سزاوار نیست که ما دو نفر دیگر کنار منبر او بنشینیم و گوش به حرف های توهین آمیز او بدهیم و نتوانیم به او اعتراض کنیم.
رفیقم گفت: درست میگویی، ما باید دیگر به درس او حاضر نشویم و استاد دیگری پیدا کنیم که معتقد به امامت امیرالمؤمنین و معتقد به فاطمه زهرا باشد.
دیگر به درس او حاضر نشدیم تا اینکه شبی در خواب دیدم که به سوی مسجد جامع می روم و امیرالمؤمنین به هم سوار یک الاغ مصری است و ایشان هم به سوی مسجد جامع می روند در حالی که آن استاد ملعون هم داخل مسجد است.
من پیش خود گفتم: الان امیر المؤمنين داخل مسجد می شود و با شمشیر گردن آن استاد خبیث را می زند که چرا به او و حضرت فاطمه زهرا توهین میکند.
اما وقتی امیرالمؤمنین ع نزدیک او رسید، با سر عصای خود به چشم راست آن ملعون زد و فرمود: ای ملعون! چرا به من و فاطمه دختر پیامبر اسلام یا جسارت می کنی؟
در همان حال دیدم که محدث دست بر چشم راست خود گذاشت و فریادش بلند شد و گفت: علی بن ابی طالب من با عصای خود چشم راست مرا کور کرد.
جعفر دقاق می گوید: از خواب بیدار شدم و گفتم: الان به سوی خانه رفیقم می روم و خواب خود را برای او نقل می کنم.
هنگامی که به سوی خانه اش حرکت کردم، دیدم او هم به سوی خانه من می آید در حالی که رنگش تغییر کرده و از ترس و وحشت بدنش میلرزد
وقتی نزدیک من رسید با تعجب گفت: می دانی چه واقع شده است؟ به او گفتم: چه واقع شده؟ هر چه میدانی برایم تعریف کن تا اطلاع پیدا کنم.
وقتی داستان خود را برایم تعریف کرد، دیدم همان خوابی را که من درباره ابوعبدالله محدث دیده ام آن هم بدون کم و زیاد دیده است.
گفتم: اتفاقا من هم همین خواب را دیده ام و به سوی خانه تو آمدم تا برایت نقل کنم که در این جا با هم ملاقات کردیم. بعد به رفيق خود گفتم: چه خوب است با هم به منزل او رویم و به قرآن قسم بخوریم که ما توطئه نکرده ایم اما هر دوی ما یک خواب دیده ایم و خواب خود را برای او تعریف کنیم شاید از این اعتقاد باطل
خود برگردد.
با هم به سوی منزل او حرکت کرده و دیدیم درب خانه اش بسته است. دق الباب کردیم، کنیزی پشت در آمد و گفت: ممکن نیست که شما نزد استاد برسید.
مرتبه دوم در زدیم همان کنیز آمد و گفت: ممکن نیست که بتوانید نزد استاد بروید. گفتیم: مگر چه مشکلی برای او پیش آمده است و ناراحتی او برای چیست؟
گفت: از نیمه شب تا حال دست بر روی چشم راست خود گذاشته فریاد می زند و میگوید: علی بن ابی طالب چشم مرا کور کرد و از درد چشم می نالد.
به او گفتیم: در را باز کن، ما هم به همین جهت به اینجا آمده ایم.
وقتی درب را باز کرد، داخل شدیم دیدیم قیافه استاد زشت شده و دائم می گوید: مرا با علی بن ابیطالب به چه کاری که چشم مرا با عصای خود کور کرد؟
جعفر می گوید: ما دو نفر خواب خود را برای او نقل کردیم و گفتیم: بیا از اعتقاد باطل خود دست بردار و زبان خود را حفظ کن، دیگر به علی و فاطمه به ناسزا نگو.
در جواب گفت: خدا به شما جزای خیر ندهد، اگر علی بن ابی طالب ، چشم دیگر مرا کور کند او را از ابوبکر و عمر بهتر و بالاتر نمی دانم و باز هم می گویم آن دو نفر از على بالاترند..
در این حال از نزد او برخواستیم و گفتیم: این شخص به سعادت نخواهد رسید و در جهالت و بدبختی خواهد ماند
سه روز بعد برای اطلاع از حال او به منزل ایشان مراجعه کردیم، وقتی داخل شدیم دیدیم از هر دو چشم کور شده است.(1).
🌺منابع🌺
1. لئالی الاخبار ج5 ص350
مکافات عمل ص124 تا 127
@rahe_aseman
کور شدن محدث بغدادی
نقل شده است: مردی به نام «ابوعبدالله» محدث در یکی از محله های بغداد برای مردم حدیث میگفت و مردم فراوان پای منبر او اجتماع میکردند.
از جمله کسانی که پای منبر او حاضر می شد و احادیث او را می نوشت شخصی است به نام «جعفر دقاق». ایشان می گوید: رفیقی داشتم که هر دو، مدتی پای منبر ابوعبدالله محدث می رفتیم و احادیثی را که نقل می کرد مینوشتیم.
آن ملعون وقتی به حدیثی می رسید که از فضایل علی بن ابی طالب یا فاطمه زهرا گفتگو می کرد به آن دو بزرگوار توهین می کرد و بد میگفت.
جعفر دقاق می گوید: روزی به رفیقم گفتم: این شخص نه دین دارد و نه دیانت، کسی که به حضرت امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا جسارت کند ایمان ندارد، سزاوار نیست که ما دو نفر دیگر کنار منبر او بنشینیم و گوش به حرف های توهین آمیز او بدهیم و نتوانیم به او اعتراض کنیم.
رفیقم گفت: درست میگویی، ما باید دیگر به درس او حاضر نشویم و استاد دیگری پیدا کنیم که معتقد به امامت امیرالمؤمنین و معتقد به فاطمه زهرا باشد.
دیگر به درس او حاضر نشدیم تا اینکه شبی در خواب دیدم که به سوی مسجد جامع می روم و امیرالمؤمنین به هم سوار یک الاغ مصری است و ایشان هم به سوی مسجد جامع می روند در حالی که آن استاد ملعون هم داخل مسجد است.
من پیش خود گفتم: الان امیر المؤمنين داخل مسجد می شود و با شمشیر گردن آن استاد خبیث را می زند که چرا به او و حضرت فاطمه زهرا توهین میکند.
اما وقتی امیرالمؤمنین ع نزدیک او رسید، با سر عصای خود به چشم راست آن ملعون زد و فرمود: ای ملعون! چرا به من و فاطمه دختر پیامبر اسلام یا جسارت می کنی؟
در همان حال دیدم که محدث دست بر چشم راست خود گذاشت و فریادش بلند شد و گفت: علی بن ابی طالب من با عصای خود چشم راست مرا کور کرد.
جعفر دقاق می گوید: از خواب بیدار شدم و گفتم: الان به سوی خانه رفیقم می روم و خواب خود را برای او نقل می کنم.
هنگامی که به سوی خانه اش حرکت کردم، دیدم او هم به سوی خانه من می آید در حالی که رنگش تغییر کرده و از ترس و وحشت بدنش میلرزد
وقتی نزدیک من رسید با تعجب گفت: می دانی چه واقع شده است؟ به او گفتم: چه واقع شده؟ هر چه میدانی برایم تعریف کن تا اطلاع پیدا کنم.
وقتی داستان خود را برایم تعریف کرد، دیدم همان خوابی را که من درباره ابوعبدالله محدث دیده ام آن هم بدون کم و زیاد دیده است.
گفتم: اتفاقا من هم همین خواب را دیده ام و به سوی خانه تو آمدم تا برایت نقل کنم که در این جا با هم ملاقات کردیم. بعد به رفيق خود گفتم: چه خوب است با هم به منزل او رویم و به قرآن قسم بخوریم که ما توطئه نکرده ایم اما هر دوی ما یک خواب دیده ایم و خواب خود را برای او تعریف کنیم شاید از این اعتقاد باطل
خود برگردد.
با هم به سوی منزل او حرکت کرده و دیدیم درب خانه اش بسته است. دق الباب کردیم، کنیزی پشت در آمد و گفت: ممکن نیست که شما نزد استاد برسید.
مرتبه دوم در زدیم همان کنیز آمد و گفت: ممکن نیست که بتوانید نزد استاد بروید. گفتیم: مگر چه مشکلی برای او پیش آمده است و ناراحتی او برای چیست؟
گفت: از نیمه شب تا حال دست بر روی چشم راست خود گذاشته فریاد می زند و میگوید: علی بن ابی طالب چشم مرا کور کرد و از درد چشم می نالد.
به او گفتیم: در را باز کن، ما هم به همین جهت به اینجا آمده ایم.
وقتی درب را باز کرد، داخل شدیم دیدیم قیافه استاد زشت شده و دائم می گوید: مرا با علی بن ابیطالب به چه کاری که چشم مرا با عصای خود کور کرد؟
جعفر می گوید: ما دو نفر خواب خود را برای او نقل کردیم و گفتیم: بیا از اعتقاد باطل خود دست بردار و زبان خود را حفظ کن، دیگر به علی و فاطمه به ناسزا نگو.
در جواب گفت: خدا به شما جزای خیر ندهد، اگر علی بن ابی طالب ، چشم دیگر مرا کور کند او را از ابوبکر و عمر بهتر و بالاتر نمی دانم و باز هم می گویم آن دو نفر از على بالاترند..
در این حال از نزد او برخواستیم و گفتیم: این شخص به سعادت نخواهد رسید و در جهالت و بدبختی خواهد ماند
سه روز بعد برای اطلاع از حال او به منزل ایشان مراجعه کردیم، وقتی داخل شدیم دیدیم از هر دو چشم کور شده است.(1).
🌺منابع🌺
1. لئالی الاخبار ج5 ص350
مکافات عمل ص124 تا 127
@rahe_aseman
Telegram
attach 📎