Forwarded from راهیانه
♦️ما و کردستان: رنج و رنگ♦️
(چرا کردستان، آموزگار ِ منطقه است؟)
▪️هیچوقت به کردستان نرفتهام. جز یک بار در کودکی آن هم با تصاویری مبهم از سنندج. اما همواره، کُردها و کردستان، برایم دغدغهای قلبی بودهاست. ارتباط من و کردستان و کردها، نه با سفر، که با ارتباطم با دوستان کُرد در این سالها و خواندنهای پراکندهام در مورد ماجراهای کردستان شکل گرفتهاست؛ و برآیند تمام این سالها مواجههی غیرمستقیم با مسأله کرد، ترکیبی از غم، ستایش و شگفتی بودهاست.
▪️کردستان، برای من، جای غربیی است: ترکیبی کمیاب از رنج و شادی. از اندوه و میل به زیستن. از حافظههای مجروح و شوری منحصر به فرد. تقاطعی از چیزهایی که معمولاً شاید کنار هم ننشینند.
▪️کردستان برای من، از دور، از قلبهای تپندهی رنج ِ این منطقه و ایران بودهاست: از روایتهای فشار و پس زدهشدن: از پهلوی اول و دوم گرفته تا چهل سال اخیر. از ایران گرفته تا عراق و ترکیه و سوریه. از صدام و تاولهای حلبچه تا بمبارانهای گاه و بیگاه سایر دولتها. از فرهاد ِ خسرویهای کولهبر یخ زده و گلولهخورده تا نادیده گرفتهشدنهای پیاپی و بدعهدیها و خیانتها به امید کُردها. در این قاب ِ صد ساله، برای من، کردستان، مهلکهی رنج است. جایی که یک قرن است شیون در آن پایان نگرفته. کردستان و کردها در این تصویر، به خصوص کردهای اهل سنت، برای من مثال ِ زندهی «حافظههای زخمی» هستند: نسل به نسل، سینه به سینه، حادثه به حادثه، وارثان ِ تداوم ِ یک رنج پایانناپذیر.
▪️اما تصویر کردستان برای من، سویی دیگر هم دارد: سرزمین ِ آواهای پرشور، کامکارها، قدردانی ِ سنت، پایکوبی و رنگ. جایی که در زمانهی تسلط ِ تنهایی، دستها، در هم گره میخورند. در دوران ِ خمودگی و افسردگی، بدنها به آوای ِ شادیآفرین و مهیج، به رقص درمیآیند. زن و مرد و کودک و جوان، در شوری حماسی، شریک و همصدا و همآوا میشوند. ساز به دست میگیرند و زن و مرد، مینوازند و میخوانند. رنگهایی که شور ِ زندگی را فریاد میزنند و حرکت میآفرینند و غم و افسردگی و رنجهای صدساله را پس میزنند.
▪️این کردستان ِ دیگر، کردستان ِ شور و رنگ و امید، کردستان ِ جمع و اتحاد، چنان هلهله میکند و میخواند و میچرخد و مینوازد، که امروز، برای ایران ِ غمناک و خستهی من، معدن ِ شادی است: ایرانیان، به سویش میشتابند تا جان بگیرند. طراوات بیابند و شور ِ فراموششدهی زیستن را دوباره در آغوش بگیرند.
▪️این معجزهی کردستان است: سر خم نکردن به صد سال رنج ِ پیاپی و سرکوب و طرد شدن. دوباره و ده باره و صد باره، از زندگی خواندن و در سماع شدن و از پس ِ یک تاریخ رنج، دوباره، در بهار، سر برکشیدن و باز، بال گشودن. گویی که آن تجربهی رنج ِ جمعی است که این جمع را به شادمانی جمعی فرامیخواند: همبستگی شادمانهای در برابر ِ رنجی جمعی. به یکدیگر تکیه کردن در برابر ِ تاریخی از جراحت.
▪️کردستان، آموزگار ماست: زخم خورده اما امیدوار. همبسته و متحد برای زندهگی. تکیه کرده به هم، در برابر ِ طوفانی از شکستهای جمعی. آموزگاری برای تمام ما، مردمان ِ زخم خورده و کمرمق شده و بر زمین افتاده و مستأصل؛ از افغانستان ِ خسته از نسل نسل جنگ، تا ایران ِ بغضکرده و زخمی از تلاشهای صدساله برای رستگاری ِ جمعی تا عراق و یمن و پاکستان و آذربایجان و ارمنستان ِ در راه. برای منطقهای که پاهای رفتنش، تاول زده اما از سماع ِ دلاورانه برای ساختن ِ فردایی روشن، بازنمیایستد. امید که قرن ِ جدید، کردستانی دیگر، ایرانی دیگر و منطقهای دیگر بسازیم.
▪️زنده باشی، کردستان ِ مقاوم! آموزگار ِ رنجدیده، منبع الهام و آوا و رنگ! "شاد بژی و زور بژی کوردستان"!
▫️پانوشت: فیلم از نوروز 1401 در کامیاران کردستان؛ با تشکر از همراه گرامی که برایم ارسالش کردند.
https://www.aparat.com/v/sjvBZ
@raahiane|راهیانه|ایدهنوشتهای مهدی سلیمانیه
#ایران_عزیز|#از_رنجی_که_میبریم|#روشنا|#جامعه|#ما|#کردستان
(چرا کردستان، آموزگار ِ منطقه است؟)
▪️هیچوقت به کردستان نرفتهام. جز یک بار در کودکی آن هم با تصاویری مبهم از سنندج. اما همواره، کُردها و کردستان، برایم دغدغهای قلبی بودهاست. ارتباط من و کردستان و کردها، نه با سفر، که با ارتباطم با دوستان کُرد در این سالها و خواندنهای پراکندهام در مورد ماجراهای کردستان شکل گرفتهاست؛ و برآیند تمام این سالها مواجههی غیرمستقیم با مسأله کرد، ترکیبی از غم، ستایش و شگفتی بودهاست.
▪️کردستان، برای من، جای غربیی است: ترکیبی کمیاب از رنج و شادی. از اندوه و میل به زیستن. از حافظههای مجروح و شوری منحصر به فرد. تقاطعی از چیزهایی که معمولاً شاید کنار هم ننشینند.
▪️کردستان برای من، از دور، از قلبهای تپندهی رنج ِ این منطقه و ایران بودهاست: از روایتهای فشار و پس زدهشدن: از پهلوی اول و دوم گرفته تا چهل سال اخیر. از ایران گرفته تا عراق و ترکیه و سوریه. از صدام و تاولهای حلبچه تا بمبارانهای گاه و بیگاه سایر دولتها. از فرهاد ِ خسرویهای کولهبر یخ زده و گلولهخورده تا نادیده گرفتهشدنهای پیاپی و بدعهدیها و خیانتها به امید کُردها. در این قاب ِ صد ساله، برای من، کردستان، مهلکهی رنج است. جایی که یک قرن است شیون در آن پایان نگرفته. کردستان و کردها در این تصویر، به خصوص کردهای اهل سنت، برای من مثال ِ زندهی «حافظههای زخمی» هستند: نسل به نسل، سینه به سینه، حادثه به حادثه، وارثان ِ تداوم ِ یک رنج پایانناپذیر.
▪️اما تصویر کردستان برای من، سویی دیگر هم دارد: سرزمین ِ آواهای پرشور، کامکارها، قدردانی ِ سنت، پایکوبی و رنگ. جایی که در زمانهی تسلط ِ تنهایی، دستها، در هم گره میخورند. در دوران ِ خمودگی و افسردگی، بدنها به آوای ِ شادیآفرین و مهیج، به رقص درمیآیند. زن و مرد و کودک و جوان، در شوری حماسی، شریک و همصدا و همآوا میشوند. ساز به دست میگیرند و زن و مرد، مینوازند و میخوانند. رنگهایی که شور ِ زندگی را فریاد میزنند و حرکت میآفرینند و غم و افسردگی و رنجهای صدساله را پس میزنند.
▪️این کردستان ِ دیگر، کردستان ِ شور و رنگ و امید، کردستان ِ جمع و اتحاد، چنان هلهله میکند و میخواند و میچرخد و مینوازد، که امروز، برای ایران ِ غمناک و خستهی من، معدن ِ شادی است: ایرانیان، به سویش میشتابند تا جان بگیرند. طراوات بیابند و شور ِ فراموششدهی زیستن را دوباره در آغوش بگیرند.
▪️این معجزهی کردستان است: سر خم نکردن به صد سال رنج ِ پیاپی و سرکوب و طرد شدن. دوباره و ده باره و صد باره، از زندگی خواندن و در سماع شدن و از پس ِ یک تاریخ رنج، دوباره، در بهار، سر برکشیدن و باز، بال گشودن. گویی که آن تجربهی رنج ِ جمعی است که این جمع را به شادمانی جمعی فرامیخواند: همبستگی شادمانهای در برابر ِ رنجی جمعی. به یکدیگر تکیه کردن در برابر ِ تاریخی از جراحت.
▪️کردستان، آموزگار ماست: زخم خورده اما امیدوار. همبسته و متحد برای زندهگی. تکیه کرده به هم، در برابر ِ طوفانی از شکستهای جمعی. آموزگاری برای تمام ما، مردمان ِ زخم خورده و کمرمق شده و بر زمین افتاده و مستأصل؛ از افغانستان ِ خسته از نسل نسل جنگ، تا ایران ِ بغضکرده و زخمی از تلاشهای صدساله برای رستگاری ِ جمعی تا عراق و یمن و پاکستان و آذربایجان و ارمنستان ِ در راه. برای منطقهای که پاهای رفتنش، تاول زده اما از سماع ِ دلاورانه برای ساختن ِ فردایی روشن، بازنمیایستد. امید که قرن ِ جدید، کردستانی دیگر، ایرانی دیگر و منطقهای دیگر بسازیم.
▪️زنده باشی، کردستان ِ مقاوم! آموزگار ِ رنجدیده، منبع الهام و آوا و رنگ! "شاد بژی و زور بژی کوردستان"!
▫️پانوشت: فیلم از نوروز 1401 در کامیاران کردستان؛ با تشکر از همراه گرامی که برایم ارسالش کردند.
https://www.aparat.com/v/sjvBZ
@raahiane|راهیانه|ایدهنوشتهای مهدی سلیمانیه
#ایران_عزیز|#از_رنجی_که_میبریم|#روشنا|#جامعه|#ما|#کردستان
Telegram
راهیانه
♦️ما و کردستان: رنج و رنگ♦️
(چرا کردستان، آموزگار ِ منطقه است؟)
(چرا کردستان، آموزگار ِ منطقه است؟)
Forwarded from راهیانه
♦️عُرفستیزی♦️
(چرا مردم را میآزارند؟)
▪️بخش عمدهای از جامعه، میخواهد زنان بتوانند به ورزشگاه بروند. میخواهند هم رمضانشان را داشتهباشند و هم روز کوروششان را. اکثریت جامعه میخواهد نوع پوشیدن لباسش را خودش انتخاب کند. میخواهد هم ابی و معین و گوگوشش را گوش کند و هم مؤذنزاده اردبیلی و هلالیاش را. میخواهد هم استقلالاش را داشتهباشد و هم رابطهی خوب با دنیا را. هم دنیایش را داشتهباشد و هم آخرتش را. این صدای «عُرف» است. اما از آن میگریزند و با آن میستیزند.
▪️من اسم این ویژگی را «عرفستیزی» گذاشتهام: عرفستیزی، از نظر من، شاید مهمترین ویژگی نوع مدیریت کشور در حوزه اجتماعی در چهل سال اخبر باشد. عرفستیزی، هر روز شکل جدیدی پیدا کردهاست: یک روز در مشهد، گاز اشکآور میشود و به چشم زنان ِ پشت در ِ ورزشگاه میرود. یک روز پیامک تذکر حجاب و گشت ارشاد میشود و آزادی پوشش را هدف میگیرد. یک روز طرح محدود کردن اینترنت و فیلتر کردن میشود. یک روز نان و سلامتی و زندگی یک ملت را برای تصمیمهای خودسرانه به بازی میگیرد و بیکاری و مرگهای خاموش میشود. اما همه یک چیز است: عُرفستیزی.
▪️در حوزه دینداری هم همین است: وقتی پژوهشگرانی چون برادرم محسنحسام مظاهری، از فاصله ذهنی نجومی بخش قابل توجهی از مرجعیت از جامعه میگوید، وقتی سالهاست فریاد میزند که تکثر الگوهای دینداری و عزاداری و مناسک را باید به رسمیت شناخت، وقتی از دگرگونیهای دینداری و تناقضهای طبیعی و تاریخی آن میگوید، در واقع دارد از منطق همین «عرف» در حوزه دینداری دفاع میکند. چیزی که حضرات آن را هم نمیبینند و نمیخواهند.
▪️عرفستیزی از کجا میآید؟ از خودم میپرسم: این مهمترین ویژگی شیوه حکمرانی این چهل سال از کجا آمد؟ این پدیدهی عجیب، چطور ساختهشد؟ به نظرم این معجون عجیب، حداقل محصول ترکیب ِ سه مادهی اساسی است:
▫️اول. نگاه فقهی در حوزه اجتماعی: فقه، یک جور نگاه به دنیاست. یک خطکش از خطکشهای ممکن. فقه، میخواهد برای همهچیز، بر اساس منطق خودش، متر و معیار بدهد. درست و نادرست کند. برای نادرستها تنبیه بگذارد و برای درستها، جایزه (ثواب). تا وقتی که این خطکش، فقط برای باورمنداناش استفاده میشد، مشکلی نبود. اما «فقه ِ اجباری» خطرناک است: فقهی که بخواهد جای فرهنگ بنشیند. اشتباه جایی بود که فقه خواست برای «همه»، نه فقط باورمندانش تکلیف معلوم کند.
▫️دوم. آرمانخواهی: آرمانخواهی، زیباست. بدون ِ آرمانطلبی، بدون آرزوی جایی که نیست و باید باشد، زندگی کمنمک است و خالی. انقلاب، آرمانگراست. سودای ساخت مدینهی فاضله دارد. یک آرمانشهر. جایی که نیست. اما مردم، اکثریت ِ جامعه، انقلابی نیستند. آرمانگرا نیستند. هیچوقت هم نبودهاند. هیچ وقت هم نخواهند بود. شاید در مقطعی، دورهای، اما بعد، دوباره، ثبات میخواهند. آرامش. قدرت ِ انتخاب. اشتباه جایی بود که بعد از 57، فکر کردیم همه باید «انقلابی» باشند و بمانند.
▫️سوم. منافع: اگر آن دوتای اول، ذهنی هستند، این یکی کاملاً واقعی و عینی است: جایی در بیرون. قدرت، لذتبخش است. اعمال ِ قدرت، شیرین است. عُرفستیزی، مدتهاست که «منافع» یک اقلیت را تأمین میکند. اصلاً دیگر سرقفلی پیدا کردهاست. بودجه و پست و سازمان و مقام. این دیگر فقط بحث نظری نیست؛ ستیز با عرف، و تداوماش، یک دکان است. نان و آب دارد. آنجا دیگر بحث استدلال و فکر نیست. بحث جیب است. اشتباه، جایی بود که عُرفستیزی، پس از چهار دهه، دیگر فقط از جنس اعتقاد و باور و خیرخواهی ِ نابجا نیست: سودای سود است.
▪️اما «عرفستیزی»، فقط جامعه را درب و داغان نمیکند. هیچچیزی مثل عرفستیزی، به عرفستیز لطمه نمیزند. عُرف، خیلی قوی است. همه جا هست. جنسش هم از جنس ِ زندگی روزمره است: از جنس خوردن و پوشیدن و شنیدن و دوست داشتن. کسی میتواند با «ذائقه»ی یک جامعه بجنگد؟ مثلاً از فردا قرمهسبزی و دیزی را ممنوع کند؟ عرفستیزی، عین ِ ممنوع کردن دیزی و قرمهسبزی برای یک جامعه است. شاید چند صباحی با زور و بگیر و ببند، دیزی ممنوع شود اما هم هزینهاش برای عرفستیز فراوان است و هم به جایی نمیرسد.
▪️دود ِ اسپری فلفل مشهد، چشم همه را میسوزاند: حتی چشم ِ عُرفستیز را.
راهیانه|ایدهنوشتهای مهدی سلیمانیه|@raahiane
#عرف_ستیزی|#عرف|#جامعه|#از_رنجی_که_میبریم
(چرا مردم را میآزارند؟)
▪️بخش عمدهای از جامعه، میخواهد زنان بتوانند به ورزشگاه بروند. میخواهند هم رمضانشان را داشتهباشند و هم روز کوروششان را. اکثریت جامعه میخواهد نوع پوشیدن لباسش را خودش انتخاب کند. میخواهد هم ابی و معین و گوگوشش را گوش کند و هم مؤذنزاده اردبیلی و هلالیاش را. میخواهد هم استقلالاش را داشتهباشد و هم رابطهی خوب با دنیا را. هم دنیایش را داشتهباشد و هم آخرتش را. این صدای «عُرف» است. اما از آن میگریزند و با آن میستیزند.
▪️من اسم این ویژگی را «عرفستیزی» گذاشتهام: عرفستیزی، از نظر من، شاید مهمترین ویژگی نوع مدیریت کشور در حوزه اجتماعی در چهل سال اخبر باشد. عرفستیزی، هر روز شکل جدیدی پیدا کردهاست: یک روز در مشهد، گاز اشکآور میشود و به چشم زنان ِ پشت در ِ ورزشگاه میرود. یک روز پیامک تذکر حجاب و گشت ارشاد میشود و آزادی پوشش را هدف میگیرد. یک روز طرح محدود کردن اینترنت و فیلتر کردن میشود. یک روز نان و سلامتی و زندگی یک ملت را برای تصمیمهای خودسرانه به بازی میگیرد و بیکاری و مرگهای خاموش میشود. اما همه یک چیز است: عُرفستیزی.
▪️در حوزه دینداری هم همین است: وقتی پژوهشگرانی چون برادرم محسنحسام مظاهری، از فاصله ذهنی نجومی بخش قابل توجهی از مرجعیت از جامعه میگوید، وقتی سالهاست فریاد میزند که تکثر الگوهای دینداری و عزاداری و مناسک را باید به رسمیت شناخت، وقتی از دگرگونیهای دینداری و تناقضهای طبیعی و تاریخی آن میگوید، در واقع دارد از منطق همین «عرف» در حوزه دینداری دفاع میکند. چیزی که حضرات آن را هم نمیبینند و نمیخواهند.
▪️عرفستیزی از کجا میآید؟ از خودم میپرسم: این مهمترین ویژگی شیوه حکمرانی این چهل سال از کجا آمد؟ این پدیدهی عجیب، چطور ساختهشد؟ به نظرم این معجون عجیب، حداقل محصول ترکیب ِ سه مادهی اساسی است:
▫️اول. نگاه فقهی در حوزه اجتماعی: فقه، یک جور نگاه به دنیاست. یک خطکش از خطکشهای ممکن. فقه، میخواهد برای همهچیز، بر اساس منطق خودش، متر و معیار بدهد. درست و نادرست کند. برای نادرستها تنبیه بگذارد و برای درستها، جایزه (ثواب). تا وقتی که این خطکش، فقط برای باورمنداناش استفاده میشد، مشکلی نبود. اما «فقه ِ اجباری» خطرناک است: فقهی که بخواهد جای فرهنگ بنشیند. اشتباه جایی بود که فقه خواست برای «همه»، نه فقط باورمندانش تکلیف معلوم کند.
▫️دوم. آرمانخواهی: آرمانخواهی، زیباست. بدون ِ آرمانطلبی، بدون آرزوی جایی که نیست و باید باشد، زندگی کمنمک است و خالی. انقلاب، آرمانگراست. سودای ساخت مدینهی فاضله دارد. یک آرمانشهر. جایی که نیست. اما مردم، اکثریت ِ جامعه، انقلابی نیستند. آرمانگرا نیستند. هیچوقت هم نبودهاند. هیچ وقت هم نخواهند بود. شاید در مقطعی، دورهای، اما بعد، دوباره، ثبات میخواهند. آرامش. قدرت ِ انتخاب. اشتباه جایی بود که بعد از 57، فکر کردیم همه باید «انقلابی» باشند و بمانند.
▫️سوم. منافع: اگر آن دوتای اول، ذهنی هستند، این یکی کاملاً واقعی و عینی است: جایی در بیرون. قدرت، لذتبخش است. اعمال ِ قدرت، شیرین است. عُرفستیزی، مدتهاست که «منافع» یک اقلیت را تأمین میکند. اصلاً دیگر سرقفلی پیدا کردهاست. بودجه و پست و سازمان و مقام. این دیگر فقط بحث نظری نیست؛ ستیز با عرف، و تداوماش، یک دکان است. نان و آب دارد. آنجا دیگر بحث استدلال و فکر نیست. بحث جیب است. اشتباه، جایی بود که عُرفستیزی، پس از چهار دهه، دیگر فقط از جنس اعتقاد و باور و خیرخواهی ِ نابجا نیست: سودای سود است.
▪️اما «عرفستیزی»، فقط جامعه را درب و داغان نمیکند. هیچچیزی مثل عرفستیزی، به عرفستیز لطمه نمیزند. عُرف، خیلی قوی است. همه جا هست. جنسش هم از جنس ِ زندگی روزمره است: از جنس خوردن و پوشیدن و شنیدن و دوست داشتن. کسی میتواند با «ذائقه»ی یک جامعه بجنگد؟ مثلاً از فردا قرمهسبزی و دیزی را ممنوع کند؟ عرفستیزی، عین ِ ممنوع کردن دیزی و قرمهسبزی برای یک جامعه است. شاید چند صباحی با زور و بگیر و ببند، دیزی ممنوع شود اما هم هزینهاش برای عرفستیز فراوان است و هم به جایی نمیرسد.
▪️دود ِ اسپری فلفل مشهد، چشم همه را میسوزاند: حتی چشم ِ عُرفستیز را.
راهیانه|ایدهنوشتهای مهدی سلیمانیه|@raahiane
#عرف_ستیزی|#عرف|#جامعه|#از_رنجی_که_میبریم
Telegram
دین | فرهنگ | جامعه
طبق گزارش سایت دفتر آیتالله مکارم شیرازی ایشان در دیدار امروز (۱۴۰۱/۰۱/۰۹) با فرمانده پلیس کشور، دو نکته و دغدغه را مطرح کرده است:
یکی، حجاب: "وضع حجاب در مجموع خوب نیست؛ بهخصوص در مسافرتها که احساس آزادی بیشتری میکنند"
دوم، فضای مجازی: "فضای مجازی…
یکی، حجاب: "وضع حجاب در مجموع خوب نیست؛ بهخصوص در مسافرتها که احساس آزادی بیشتری میکنند"
دوم، فضای مجازی: "فضای مجازی…