Forwarded from اتچ بات
◽️
ای اشکها بریزید!
... فیلم ماجرای عاشقانهای را مطرح میکرد که در آن علاوه بر قضایای دیگر، ماجرای غرق کشتی تایتانیک هم دخالت داشت. قرار بود مسافران کشتی در انتظار نوبت برای سوارشدن در قایقهای نجات، کنار نردهٔ عرشه ردیف بایستند و دوربینی که از سقف پلاتوی شمارهٔ سه در استودیوی گلدوین آویزان بود، از مقابل ما رد شود و ما سیاهیلشکرها آواز «خداوندا، به تو نزدیکترم» را بخوانیم. مزد روزانهمان هفت دلار و نیم بود که اگر قرار میشد آواز هم بخوانیم این مزد به ده دلار میرسید. بعد کارگردان، فرانک بورزیج، فکر کرد که خوب است شش نفر از مسافران روبهمرگ کشتی درعینحال زیر گریه بزنند. به مزد این شش فرد خوشبخت، دو دلار و نیم دیگر اضافه میشد.
گریهٔ هنرپیشه جنبهٔ فوقالعادهای داشت و بورزیج این وظیفه را به کارگردان واحد دوم، آرثر ریپلی و مسئول آموزش گفتوگوها، جوشوآ لوگان واگذار کرد. در آن روزها که اولین ایام پیدایش صدا در سینما بود، این امر را حقیقتی مسلّم میدانستند که فیلمسازها بلد نیستند حرف بزنند و حرف زدن را به دیگران تعلیم بدهند. درنتیجه اغلب یک بهاصطلاح متخصص گفتوگو را از تئاتر نیویورک دعوت میکردند که بیاید و در کار حرف زدن، و یا مثل مورد حاضر، گریه کردن به هنرپیشهها کمک کند. مربی گفتوگوهای ما جوشوآ لوگان بود. ریپلی کسانی را که میتوانستند گریه کنند، انتخاب میکرد و لوگان دستور میداد که گریه در چه لحظهای باید صورت بگیرد.
ریپلی پرسید: «چند نفر بلدند گریه کنند؟» همه دستها را بالا بردند. ریپلی گفت یکییکی ازمان امتحان میکند و بعد از سر صف شروع کرد. من چنان نگران بودم که طاقت نیاوردم و دویدم به طرف توالت. در آنجا چشمم به قالب صابون لوکس افتاد که سازندهاش مقداری برای مصرف استودیوها میفرستاد و در عوض اجازه داشت که در تبلیغات، از عکس هنرپیشههای آن استودیو در حال مصرف صابون لوکس استفاده کند. جلو رفتم و بر صابون ناخن کشیدم و به اندازهٔ یک هفته گریه، زیر ناخنهایم صابون ذخیره کردم. به پلاتو که برگشتم دیدم ریپلی و لوگان کارشان به مشکل برخورده. از بین اینهمه داوطلب، فقط سه تا گریندهٔ واقعی پیدا شده بود و بقیه داشتند انگشت میکردند توی چشمشان و از مادر مرحومشان و کسادی بازار و از دست دادن دو دلار و نیم اضافهدستمزد و سایر مسائل غمانگیز یاد میکردند تا شاید قطرهٔ اشکی به چشمشان بیاید. نوبت که به من رسید، مقداری خرده صابون به گوشهٔ چشمم گذاشتم و زدم زیر آواز: «حتی بر فراز صلیب، خداوندا به تو نزدیکترم.» اشکها جاری شدند، دوربین به حرکت درآمد و شهرت بورزیج بهعنوان کارگردان صحنههای اشکانگیز بار دیگر تثبیت شد...
| بچهٔ هالیوود | رابرت پریش | ترجمهٔ پرویز دوائی | 206 صفحه | 75000 تومان |
⭕️ خرید از سایت: www.jahaneketab.ir
#سینما
#هالیوود
#رابرت ـپریش
#پرویزـدوائی
@jahaneketabpub
ای اشکها بریزید!
... فیلم ماجرای عاشقانهای را مطرح میکرد که در آن علاوه بر قضایای دیگر، ماجرای غرق کشتی تایتانیک هم دخالت داشت. قرار بود مسافران کشتی در انتظار نوبت برای سوارشدن در قایقهای نجات، کنار نردهٔ عرشه ردیف بایستند و دوربینی که از سقف پلاتوی شمارهٔ سه در استودیوی گلدوین آویزان بود، از مقابل ما رد شود و ما سیاهیلشکرها آواز «خداوندا، به تو نزدیکترم» را بخوانیم. مزد روزانهمان هفت دلار و نیم بود که اگر قرار میشد آواز هم بخوانیم این مزد به ده دلار میرسید. بعد کارگردان، فرانک بورزیج، فکر کرد که خوب است شش نفر از مسافران روبهمرگ کشتی درعینحال زیر گریه بزنند. به مزد این شش فرد خوشبخت، دو دلار و نیم دیگر اضافه میشد.
گریهٔ هنرپیشه جنبهٔ فوقالعادهای داشت و بورزیج این وظیفه را به کارگردان واحد دوم، آرثر ریپلی و مسئول آموزش گفتوگوها، جوشوآ لوگان واگذار کرد. در آن روزها که اولین ایام پیدایش صدا در سینما بود، این امر را حقیقتی مسلّم میدانستند که فیلمسازها بلد نیستند حرف بزنند و حرف زدن را به دیگران تعلیم بدهند. درنتیجه اغلب یک بهاصطلاح متخصص گفتوگو را از تئاتر نیویورک دعوت میکردند که بیاید و در کار حرف زدن، و یا مثل مورد حاضر، گریه کردن به هنرپیشهها کمک کند. مربی گفتوگوهای ما جوشوآ لوگان بود. ریپلی کسانی را که میتوانستند گریه کنند، انتخاب میکرد و لوگان دستور میداد که گریه در چه لحظهای باید صورت بگیرد.
ریپلی پرسید: «چند نفر بلدند گریه کنند؟» همه دستها را بالا بردند. ریپلی گفت یکییکی ازمان امتحان میکند و بعد از سر صف شروع کرد. من چنان نگران بودم که طاقت نیاوردم و دویدم به طرف توالت. در آنجا چشمم به قالب صابون لوکس افتاد که سازندهاش مقداری برای مصرف استودیوها میفرستاد و در عوض اجازه داشت که در تبلیغات، از عکس هنرپیشههای آن استودیو در حال مصرف صابون لوکس استفاده کند. جلو رفتم و بر صابون ناخن کشیدم و به اندازهٔ یک هفته گریه، زیر ناخنهایم صابون ذخیره کردم. به پلاتو که برگشتم دیدم ریپلی و لوگان کارشان به مشکل برخورده. از بین اینهمه داوطلب، فقط سه تا گریندهٔ واقعی پیدا شده بود و بقیه داشتند انگشت میکردند توی چشمشان و از مادر مرحومشان و کسادی بازار و از دست دادن دو دلار و نیم اضافهدستمزد و سایر مسائل غمانگیز یاد میکردند تا شاید قطرهٔ اشکی به چشمشان بیاید. نوبت که به من رسید، مقداری خرده صابون به گوشهٔ چشمم گذاشتم و زدم زیر آواز: «حتی بر فراز صلیب، خداوندا به تو نزدیکترم.» اشکها جاری شدند، دوربین به حرکت درآمد و شهرت بورزیج بهعنوان کارگردان صحنههای اشکانگیز بار دیگر تثبیت شد...
| بچهٔ هالیوود | رابرت پریش | ترجمهٔ پرویز دوائی | 206 صفحه | 75000 تومان |
⭕️ خرید از سایت: www.jahaneketab.ir
#سینما
#هالیوود
#رابرت ـپریش
#پرویزـدوائی
@jahaneketabpub
Telegram
attach 📎