راهک، راهنمای کتاب
1.49K subscribers
13.4K photos
1.08K videos
1.49K files
10.3K links
راهنمای کتاب
Download Telegram
Forwarded from منِ راوی
صادق هدایت و ترز، پاریس، 1307
ترز تنها معشوقه‌ی هدایت در زمان حضورش در پاریس بوده است. متن یکی از نامه‌های ترز به هدایت را می‌خوانید:
#یاد_بعضی_نفرات
@maneravi
Forwarded from منِ راوی
🔴 تصویر مربوط به سال 1307 است. حول و حوش همان زمانی که هدایت برای اولین بار اقدام به خودکشی کرد. او در مورد خودکشی‌اش به برادرش، محمود، می‌نویسد: «یک دیوانگی کردم به خیر گذشت.» م. فرزانه سال‌ها بعد از زبان هدایت نقل می‌کند که این خودکشی به خاطر مسائل عشقی بین او و «ترز» بوده است. ترز تنها معشوقه‌ی هدایت در زمان حضورش در پاریس بوده. از میان نامه‌هایی که ترز و هدایت رد و بدل کرده‌اند، متن یکی از نامه‌های ترز، که آن را همراه با یک کارت پستال برای هدایت فرستاده، موجود است که می‌خوانید:

◀️ گربه‌ی کوچک ایرانی من،
تنها یک کارت کوچک، زیرا در مرخصی هستم، در «اترتا»، پیش مادرم، و خیلی گرفتار. من چند روز پیش از «پون‌تورسن» رد می‌شدم، خیلی به نخستین ملاقاتمان فکر کردم. مادرم پیر شده و کمی بیمار است، این مرا ناراحت کرده. وقتی برگشتم به شما نامه خواهم نوشت، نزدیک 15 ژوئن. من را محکوم به بی‌وفایی نکن، شاید تنبلی، و چرا اسم معشوقم را می‌پرسی؟ ترجیح می‌دهی که به شما جواب بدهم چند تا دارم؟ چیزی که لازم است بگویم این است که من از آن‌ها هیچ‌کدام را دوست ندارم. من به شما نامه‌ای مفصل، تا ده روز دیگر، می‌نویسم. من شما را همیشه دوست دارم.

#یاد_بعضی_نفرات
@maneravi
🔷 یاد باد

🔶 خبر درگذشت ادیب و مترجم و ویراستار برجسته جناب آقای اسماعیل سعادت موجی از خاطرات تلخ و شیرین جوانی نداشته‌ام را برایم زنده کرد. نیکبخت بودم که چند سالی را در محضر ایشان به شاگردی گذراندم، هرچند قدر این مصاحبت را نیز مثل بسیاری چیزهای دیگر در آن دوران پُررنج ندانستم. استاد سعادت بی‌شک بر گردن من حق استادی داشت و من همواره وامدار و قدردان آموزش‌های ایشان خواهم بود. به بازماندگان و نزدیکان ایشان و اهل ادب و فرهنگ تسلیت می‌گویم و برای ایشان از خداوند متعال سعادت جاوید آرزو می‌کنم. بی‌شک، نوشته‌ها و آثارش یاد و نام او را بر صحیفۀ هستی زبان فارسی ماندگار خواهد کرد. روانش شاد باد.


#سعادت_اسماعیل
#یاد
#تسلیت

چهارشنبه ۱۲ شهریور ۹۹

م. سعید ح. کاشانی
@fallosafah
Forwarded from از دستِ خویشتن فریاد ... (tame taze)
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
📽 فیلمِ مستندِ
«عالیجنابِ عشق»

کارگردان:
رحمان حقیقی

[سال ۱۳۹۰]


📝 "رجبعلی(مهدی) اعتمادی"
- مشهور و معروف به "ر. اعتمادی" -
(متولّد ۳۰ بهمن ۱۳۱۲)
گویا بین ِمخاطبان و طرفدارانش به
«عالیجناب عشق»
- که هم اشاره به تِمِ اصلیِ اغلبِ آثارش دارد و هم نامِ یکی از کتاب‌هایِ اوست -
شناخته‌می‌شود.

📝 "اعتمادی"
شاید شُهره‌ترین پاورقی‌نویس و دیرپاترین نویسنده‌یِ ادبیاتِ عامه‌پسند است که از شصت‌وچند سال پیش از این می‌نویسد
و
احتمالاً طولانی‌ترین سردبیریِ نشریاتِ مردمی را در مجلّه‌یِ حالا تعطیل‌شده‌یِ «جوانان»
- بین سال‌هایِ ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۹ -
داشت و آن را به یکی از جمله پُرشمارگان‌ترین و محبوب‌ترین جرایدِ دوران تبدیل کرد.

📝 او
شمایلِ عصری است که رو به پایان است،
امّا تأثیری که داشت غیرقابلِ انکار و داستانِ زندگی‌اش جذاب است و مایه‌یِ به فکرفرورفتن!


#مستند
#فیلم_نما
#یه_بیت_ادبیات
#یاد_بعضی_نفرات
🪴@Az_Daste_Khishtan_Faryaad
pdf (59)_240131_074253.pdf
1.7 MB
https://t.me/Varijkazemi


🔻عباس کاظمی

🔸جامعه‌شناس به مثابه قصه‌گو


🔷۱۱ بهمن ۱۴۰۲

#جامعه_شناسی #قصه_گویی #علوم_اجتماعی #حوزه_عمومی #یاد_داشت


کانال عباس کاظمی
https://t.me/Varijkazemi
Forwarded from کاغذ
فرامرز اصلانی و بیژن الهی؛ کتاب‌دوستی و پوشاک‌بازی

فرامرز اصلانی، دانشجوی روزنامه‌نگاری دانشگاه لندن که بعدها به موسیقی روی آورد، یکی از دوستان بیژن الهی در لندن بود که بعدتر هم‌خانه‌اش هم شد. او که هنوز در لندن ساکن است وقتی دربارهٔ بیژن الهی صحبت می‌کند متأثر می‌شود. می‌گوید «نام بیژن خاطرات دوران شیرینی از زندگی‌ام را زنده می‌کند و چون به یادش می‌افتم، باورم نمی‌شود که دیگر نیست».

فرامرز اصلانی روز آشنایی با بیژن را با جزئیات کامل به یاد دارد: «با دوست هم‌خانه، همدل و زنده‌یادم، بیژن الهی، روزی در چایخانه‌ای که در خیابان کنزینگتون لندن بود آشنا شدم. جایی که هرروز پس از نیمروز در آن بروبچه‌های ایرانی‌ها که بیش‌تر دانشجو بودند، گرد هم می‌آمدند. روزی جوانی را دیدم با موی بلند چین‌خورده که با یکی از دوستانش، که پس از آشنایی دانستن نامش بهمن شاکری است، قهوه می‌خوردند. هر دو تازه به شهری آمده بودند که من دو سالی در آن زیسته بودم. بهمن کتابی از ژان ژنه و بیژن جزوه‌ای از آپولینر پیش روی داشتند و این مرا کنجکاو کرد. آنان نیز دفتر سروده‌های تی اس الیوت را پیش روی من گسترده یافته بودند. آن زمان من سال نخست دورهٔ روزنامه‌نگاری را در لندن آغاز کرده بودم و کتاب از دستم نمی‌افتاد. دیری نگذشت که هر سه دور یک میز نشستیم و گفت‌وگو آغاز کردیم. پس از زمانی کوتاه من و بیژن دریافتیم که هر دو در یک روز و در یک سال دیده به جهان گشوده بودیم. من در انجمن دانشجویان ایرانی با دوستانی چند به ایرانیانی که نیاز به کمک داشتند مددرسانی می‌کردیم. با آن‌ها نزد دکترهای معالجشان می‌رفتیم و دردشان را می‌گفتیم که بیش‌تر آنان زبان انگلیسی نمی‌دانستند. دوست دیگر در این انجمن علی‌محمد حق‌شناس بود که در رشتهٔ فونتیکس، به گمانم آواشناسی، درس می‌خواند. انجمن ماهنامه‌ای نیز بیرون می‌داد به نام پژوهش. پس از چندی من آن سردبیر شدم و با همکاری بیژن و بهمن و شفیعی با دشواری بسیار نخستین شماره را چاپخش کردیم.‏ در همهٔ مدت چیزی که توجه مرا جلب می‌کرد این بود که بیژن اهل کتاب بود. به گفتهٔ خودش آمده بود تا چندی زندگی در دیار شاعران و نویسندگانی را که از آنان دستمایه‌ گرفته بود بیازماید. پل میرابو را از نزدیک ببیند و در کتاب‌فروشی‌های پاریس و لندن پرسه بزند. به‌راستی من از او آموختم که برای آن‌که کارم دگرگونه باشد، تا می‌توانم با شعر و موسیقی جهان آشنا شوم».

با بازگشت اجباری بهمن شاکری به ایران بود که بیژن و فرامرز هم‌خانه شدند؛ کارهای مشترکی را آغاز کردند و سبک زندگی‌شان زبانزد دانشجویان دیگر شد: «من و بیژن هر دو پوشاک‌باز بودیم! دوست داشتیم خوش‌پوش باشیم و این نیز کی دیگر از گرایش‌های دوستی میان ما بود. از شکم می‌زدیم ولی از پوشاک نه! این پوشاک‌بازی تنها وجه اشتراکمان نبود.
پس از چندی بیژن بر آن شد که چهار شاعر یونانی، کاوافی والیتیس و سفریس و ریتسوس، را با یکدیگر به پارسی برگردانیم. من متن انگلیسی را ترجمه می‌کردم و بیژن آن‌ها را واسازی می‌کرد. چون می‌خواستم بدانم این شاعران با چه وزن و ترکیبی می‌سرودند، الفبای یونانی آموختم که در بیان موسیقی کلام آنان و آن‌که آیا قافیه در کار است یا نه، بیژن را گمراه نکرده باشم. این دانش من از زبان یونانی تنها تا مرز مقایسهٔ پایان بیت‌ها بود و معنی آن‌ها را نمی‌دانستم. گمانم این برگردان‌ها در ماهنامهٔ اندیشه و هنر آن زمان با سرپرستی شمیم بهار چاپ شدند. پس از چندی کار بر روی شعرهای آرتور رمبو و گیوم آپولینر که این آخری را فریدون رهنما ویراستاری کرده بود یژن که دلبستگی ویژه‌ای به بانویی که در پاریس زندگی می‌کرد پیدا کرده بود بار سفر بست.»

از «روشنفکر شاعر و کافه‌گرد عارف، گزارشی از زندگی شاعر "شعر دیگر": بیژن الهی»، امید ایرانمهر، اندیشه‌ی پویا، شمارهٔ ۳۳، ویژهٔ نوروز ۱۳۹۵

تصویر: ترجمهٔ فرامرز اصلانی از شعر کاوافی


#یاد

@kaaghaz
Forwarded from کاغذ
چند نقل قول از آلیس مونرو


دو روز پیش آلیس مونرو، نویسندهٔ برجستهٔ داستان کوتاه، در ۹۲ سالگی درگذشت. او را «چخوف کانادا» نام داده بودند. فارسی‌زبانان این برندهٔ نوبل ادبیات را با ترجمه‌های خواندنی مژده دقیقی و ترانه علیدوستی می‌شناسند.
وبسایت گاردین به مناسبت درگذشت او نقل قول‌هایی از مونرو را بازنشر کرده که چند نمونه را در زیر می‌خوانید:

▪️دربارهٔ نویسنده شدن
«کتاب‌ها در نظرم چیزهایی جادویی بودند و دوست داشتم جزوی از این جادو باشم ... بعد از مدتی، این برایم کافی نبود و بیش از این‌ها می‌خواستم، پس شروع کردم به سرهم کردن داستان‌هایی کاملاً تقلیدی که در کانادا می‌گذشتند – کاری که البته کمی ناجور بود، اما از این بابت بد به دلم راه نمی‌دادم. این کار را می‌کردم تا به‌نوعی انتقام ناتوانی‌ام در راه‌یافتن به درون دنیای کتاب‌ها را بگیرم. کتاب‌ها برایم اهمیت خاصی داشتند.»
(گفت‌وگو با گاردین، ۲۰۰۳)

▪️دربارهٔ ننوشتن رمان
«من به هیچ عنوان با قصد قبلی نویسندهٔ داستان کوتاه نشدم. داستان کوتاه نوشتم چون وقت نمی‌کردم چیز دیگری بنویسم – صاحب سه بچه بودم. چیزی نگذشت که به نوشتن داستان عادت کردم و مطالبم را از این منظر دیدم. حالا هم فکر نمی‌کنم روزی بخواهم رمان بنویسم.»
(گفت‌وگوبا نیویورک تایمز، ۲۰۱۳)

«ناراحتم از این‌که چیزهای زیادی ننوشته‌ام، اما از طرفی از آن مقداری که تا به حال نوشته‌ام عمیقاً خرسندم. زیرا مقطعی بود در دورانی که جوان‌تر بودم، که ممکن بود به احتمال زیاد اصلاً هیچ‌چیز ننویسم، مقطعی که بی‌نهایت هراسیده بودم.»
(گفت‌وگو با گاردین، ۲۰۱۳)

▪️دربارهٔ دوران افسردگی در اواخر دههٔ بیست زندکی‌اش
«بخشی از جمله را می‌نوشتم و بعد ول می‌کردم. کاملاً امیدم را از دست داده بودم، خودباوری‌ام را از دست داده بودم. شاید راهی نداشتم جز این که این را از سر بگذرانم. گمانم علتش این بود که همچنان می‌خواستم دست به کار بزرگی بزنم – از آن کارهای بزرگ که مردها انجامش می‌دهند.»
(گفت‌وگو با گاردین، ۲۰۱۳)

▪️دربارهٔ شیوهٔ داستان‌گویی‌اش
«می‌خواهم به همان شیوهٔ کهنه و قدیمی قصه بگویم –روایت آن‌چه برای یک نفر اتفاق می‌افتد– اما می‌خواهم "آن‌چه اتفاق می‌افتد" با اندکی وقفه، چرخش و شگفتی ارائه شود. می‌خواهم خواننده چیز شگفت‌انگیزی را احساس کند – نه "آن‌چه اتفاق می‌افتد"، بلکه احساس کند همه‌چیز چگونه اتفاق می‌افتد. این قصه‌های داستان‌های کوتاهِ بلند به بهترین نحو این کار را برایم انجام می‌دهند.»
(گفت‌وگو با نیویورک تایمز، ۱۹۸۶)


▪️فرار | ترجمهٔ مژده دقیقی | نشر نیلوفر | ۳۹۴ ص. رقعی | ۲۸۵,۰۰۰ تومان

▪️زندگی عزیز | ترجمهٔ مژده دقیقی | نشر ماهی | ۲۲۳ ص. رقعی | چاپ تمام

▪️رویای مادرم | ترجمهٔ ترانه علیدوستی | نشر مرکز | ۲۵۶ ص. رقعی | ۵۸,۵۰۰ تومان

(با کلیک روی عکس مونرو، می‌توانید تصویر جلد کتاب‌ها را هم ببینید)

#نقل_قول #یاد

@kaaghaz