🍀زندگی با قرآن🍀
70 subscribers
2.23K photos
827 videos
64 files
1.03K links
79721
نهضت قرآن اموزی همگانی-ثبت شده درسامانه وزارت ارشاد
http://shamad.saramad.ir/_layouts/ShamadDetail.aspx?shamadcode=1-2-68453-61-2-1
مجمع قاریان وحافظان قرآن کریم
ارسال نظرات ومطالب
www.quranir.ir
@mastermadadi
09132343657
Download Telegram
🍀 #برگ_سبز

🌺 کارگر حمام

🍃 شیخ عباس قمی(ره) می‌گوید: در دوران مشروطه غوغای عجیبی بود و بحث پیرامون مشروطه و استبداد بالا گرفته بود. پیرمردی در حمام بود که شاید هفتاد سال از عمرش گذشته بود. محاسن بلندی داشت و کارگر حمام بود.

🍃 گفتم: پدر، من می‌خواهم سرم را بتراشم و کیسه و صابون بزنم. گفت بسیار خوب و مشغول کار سر تراشیدن و کیسه کشیدن شد.

در ضمن کیسه کشیدن گفتم: پدر شما مشروطه‌ای هستی یا مستبد؟
گفت: من دلاک و کارگر حمام هستم. کار دلاک و کارگر حمام این است که سر بتراشد، کیسه بکشد، و صابون بزند، آشیخ اگر تو هم طلبه هستی، درس بخوان، و مباحثه کن. کار تو مطالعه و نوشتن است مابقی‌اش زیادی است.

این یک کلمه حرف و موعظه، درس آموزنده‌ای شد برای من.

🍃 از حمام آمدم بیرون، یکسره رفتم حجره و استاد پیدا کردم و شروع کردم به تصنیف و نوشتن و کتاب تألیف کردن.

🍃 این مطلب را ایشان در اواخر حیاتشان برای فرزندشان نقل کرده بود و می‌گفت: به برکت موعظه آن پیرمرد من موفق شدم هشتاد و چهار جلد کتاب تألیف کنم.

👇👇👇
@quranir
🍀 #برگ_سبز

🌹 از مادر مهربان‌تر

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرحیم

🍃 رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در یکی از سفرهایش به زنی که در حال پختن نان بود و کودکی را با خود حمل می‌کرد برخورد نمود.

🍃 آن زن نزد پیامبر آمد و گفت: ای رسول خدا! به من خبر رسیده که شما فرموده‌اید: خداوند نسبت به بنده‌اش از مادر نسبت به فرزندش مهربان‌تر است.

🍃 حضرت فرمود: آری چنین است که می‌گویی.

🍃 زن گفت: مادر هرگز حاضر نمی‌شود فرزندش را در این تنور بیندازد!

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) گریست و فرمود: خداوند به آتش عذاب نمی‌کند؛ مگر کسی را که توحید را نپذیرد

📚 داستان‌های کشف‌الاسرار، ص 302

👇👇👇
🆔 @quranir
🍀 #برگ_سبز

🌹 عذرپذیر

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرحیم

🍃 چون هدهد به نزد سلیمان بازگشت، عذر خویش را بیان کرد و از قوم سبأ خبر آورد. سلیمان گفت: باید ببینم این عذر که آوردی راست است یا دروغ؛ اگر دروغ باشد، تو را به سختی عذاب می‌کنم!

🍃 جبرئیل امین از طرف خدا آمد و گفت: ای سلیمان! مرغک ضعیف را تهدید می‌کنی! ای سلیمان! چرا از مرغی ضعیف، به عذری ضعیف بسنده نمی‌کنی و او را تهدید می‌نمایی؟

🍃 چرا از ما نمی‌آموزی که با بندگان خود، چگونه معامله می‌کنیم.

🌊 وقتی کافری در امواج متلاطم دریا، در درون کشتی گرفتار می‌گردد، از ترس غرق شدن، بت را می‌اندازد و به زبان عذر، دروغ می‌گوید. چون وی از دریا بیرون رفت و از غرق شدن خلاصی یافت، بار دیگر بت را می‌پرستد و به کفر خویش بازمی‌گردد

🍃 من به دروغ وی توجه نمی‌کنم و آن عذر دروغ وی را می‌پذیرم و از غرق شدن نجاتش می‌دهم.

📚داستان‌های کشف‌الاسرار، ص 409
👇👇👇
🆔 @quranir
#برگ_سبز

شیطان و حضرت یحیی(علیه‌السلام)

روزی شیطان نزد حضرت یحیی (علیه‌السلام) آمد. حضرت به او گفت: من از تو سؤالی دارم.

شیطان گفت: مقام تو از آن بالاتر است که سؤال تو را جواب ندهم، پس هر چه می‌خواهی بپرس، من پاسخ خواهم داد.

حضرت یحیی گفت:
دوست دارم دام‌هایت را که به وسیله آن‌ها فرزندان آدم را شکار کرده و گمراه می‌کنی، به من نشان دهی.

شیطان گفت: با کمال میل خواسته تو را به جا می‌آورم. شیطان در قیافه‌ای عجیب و با وسایل گوناگون، خود را به حضرت نشان داد و توضیح داد که چگونه با آن وسایل رنگارنگ، فرزندان آدم را گول زده و به سوی گمراهی می‌برد.

یحیی پرسید: آیا هیچ شده که لحظه‌ای بر من پیروز شوی؟
شیطان گفت: نه، هرگز! ولی در تو خصلتی است که از آن شاد و خرسندم!

یحیی فرمود: آن کدام خصلت است.

شیطان گفت: تو پرخور و شکم پرستی، هنگامی که افطار می‌کنی زیاد می‌خوری و سنگین می‌شوی و بدین جهت از انجام بعضی نمازهای مستحبی و شب زنده داری باز می‌مانی!

یحیی گفت: من با خداوند عهد کردم که هرگز به‌طور کامل غذا نخورم و سیر نشوم، تا خدا را ملاقات نمایم.

شیطان گفت: من نیز با خود پیمان بستم که هیچ مؤمنی را نصیحت نکنم، تا خدا را ملاقات کنم.

داستاهای بحار الانوار، ج 5، ص 20 - 219
@quranir
#برگ_سبز

مراقبت از حلال

شیخ جعفر کاشف الغطاء هنگامی که به ایران مسافرت نموده بود در جلسه‌ای که یکی از فرماندهان نظامی حضور داشت، ضمن صحبت‌های حکیمانه‌اش گفت: "هرگاه مؤمنی چهل شبانه‌روز از خوردن هر غذای حرام، خودداری کند، خداوند متعالی او را از خوردن غذای حرام نگه داشته و مصون می‌دارد".

آن فرمانده، به دلیل بی‌ایمانی و خباثت درونی خود و به منظور بی‌ارزش کردن و نادرست نمایاندن سخن شیخ، فردای آن روز، به یکی از زیردستان خود دستور داد، گوسفندی را به زور، یعنی از راه حرام بگیرد و به خانه‌ی فرمانده ببرد. او دستور را اجرا کرد.

فرمانده گوسفند را ذبح کرد، از گوشت آن غذایی تهیه کرد و یک میهمانی ترتیب داد. از شیخ جعفر کاشف الغطاء هم برای حضور در آن میهمانی دعوت به عمل آورد. مرحوم شیخ، دعوت را پذیرفت و با شرکت در آن مجلس، از غذاهای تهیه شده میل کرد.

در پایان میهمانی، فرمانده به شیخ گفت: "دیروز فرمودید، هرگاه مؤمن چهل روز از خوردن حرام خودداری کند، خداوند متعال او را از خوردن غذای حرام باز می‌دارد. حالا به اطلاع شما می‌رسانم تمامی غذایی که امشب میل کردید، از راه حرام تهیه شده بود".

شیخ پرسید: " چه طور؟"
فرمانده گفت: "یکی از پاسبان‌ها را دستور دادم که گوسفندی را به زور بگیرد و بیاورد. او نیز چنین کرد. گوسفند را کُشتیم و تمام غذای امشب از گوشت آن حیوان تهیه شده بود".

مرحوم شیخ، پس از اندکی درنگ و تأمل درخواست کرد آن پاسبان را در مجلس حاضر کنند. پاسبان که به مجلس وارد شد، شیخ از او پرسید: "داستان گوسفند از چه قرار بود؟" پاسبان گفت: "از شهر بیرون رفتم، کشاورزی را دیدم که با یک گوسفند به طرف شهر می‌آید. او را دستگیر کردم، کتک مفصل زدم و زندانی نمودم، گوسفندش را به زور گرفتم و به منزل به منزل فرمانده بردم".

شیخ فرمود: "کشاورز را بیاورید".

کشاورز را که آوردند، جریان واقعه را از او پرسید، گفت: "از اهالی فلان ده هستم. شنیدم که عالم بزرگوار ما از نجف اشرف آمده است دوست داشتم که گوسفندی را به او هدیه کنم. نزدیک شهر که رسیدم، این پاسبان به من حمله کرد و بعد از کتک زدن، مرا زندانی کرد، گوسفندم را هم بُرد، یعنی همان گوسفندی که برای هدیه کردن به شیخ آورده بودم"

اینجا باید این ضرب‌المثل معروف را یادآوری کرد که: «تا سیه روی شود، هر که در او غش باشد»
@quranir
#برگ_سبز

صلوات

کاروانی از فرشتگان
به امر پروردگار در جهان
حرکت می‌کنند
و هنگامی که به جلسه
ذکر و صلوات می‌رسند،
به یکدیگر می‌گویند: فرود آییم.

زمانی که پیاده می‌شوند،
اهل جلسه را هنگام دعا با ذکر آمین،
یاری کرده و نیز اهل جلسه را
هنگام صلوات کمک و همراهی می‌کنند

و در پایان به یکدیگر می‌گویند:
«خوشا به حال افراد این جلسه که خدا آنان را آمرزید.»

«اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد
وَ عَجِّلْ فَرَجَهُم»

آثار و برکات صلوات، ص ۳۷
@quranir
#برگ_سبز

بهترین عمل

خداوند به حضرت موسی (علیه‌السلام) وحی کرد: آیا برای من هرگز عملی انجام داده‌ای؟

موسی (علیه‌السلام) عرض کرد: برای تو نماز خوانده‌ام، روزه گرفتم، صدقه دادم و برایت ذکر گفته‌ام.

خداوند به موسی (علیه‌السلام) وحی کرد: نماز، دلیل خداپرستی و نجات تو است و روزه، سپری است برای تو از آتش دوزخ. صدقه نیز برای تو، سایه‌ای در محشر است و ذکر خدا برای تو روشنایی است، پس چه عملی را فقط برای من انجام داده‌ای؟

موسی (علیه‌السلام) عرض کرد: مرا به عملی که به‌خصوص برای تو است راهنمایی کن!

خداوند فرمود: آیا هرگز برای من، به دوستم دوستی کرده‌ای و با دشمنم دشمنی نموده‌ای؟

موسی (علیه‌السلام) دریافت که بهترین اعمال، دوستی برای خدا و دشمنی برای او است.

داستان‌ها و پندها، ج 10، ص 2 - 142
@quranir
🍀 #برگ_سبز

🌺 گریه آیت‌الله حق‌شناس

🍃 یکی از دوستان نقل می‌کرد: یک روز یا شب که احتمال بیشتر می‌داد که شب و بعد از نماز مغرب و عشا بوده، به در منزل ایشان رفته بودم.

🍃 در زدم و وارد شده و در اتاق به خدمت رسیدم. ایشان روی صندلی نشسته بود. من که وارد شدم سلام کردم و نشستم. جواب فرمود، و یک مرتبه حالش متغیر شد، و بلند بلند شروع به گریه کرد.

🍃 رنگ صورت به طور غریبی عوض شده بود. گریه، گریه‌ای بی‌قرار بود. مثل کسی بود که همه چیز خود را از دست داده باشد. بعد از مدتی که آرام شد، فرمود: می‌دانی برای چه گریه کردم؟

🍃 گفتم: نخیر! فرمود: تابستان آمده و شب‌ها کوتاه شده است. دیگر چیزی نفرمود؛ ولی باز هم شروع به گریه کرد. با این سخن معلوم شد که از کوتاهی مدت بیداری شب غصه دارند.

🍃 تا وقتی به حال و هوش بودند ممکن نبود نماز شب را ترک کنند، و هیچ نوع بیماری و بدحالی باعث نمی‌شد که سحر و تهجد ایشان تعطیل شود.

🍃 پزشک مخصوص ایشان می‌گوید: «اگر به عنوان یک پزشک بخواهم از ویژگی‌های آیت‌الله حق‌شناس بگویم باید به یکی از اموری که برای ایشان ملکه شده بود، اشاره کنم. چندین بار وقتی حال آیت‌الله حق‌شناس وخیم بود، من در نزد ایشان تا صبح مانده‌ام در آن حالت نیم ساعت یا گاهی یک ربع مانده به اذان صبح بلند می‌شدند و نماز شب را به جا می‌آوردند.

🍃 این عمل برای یکبار، برای من به عنوان یک پزشک بسیار عجیب‌تر بود. در یکی از سفرهای مشهد مقدس، حال حاج آقای حق‌شناس بسیار خراب و خطرناک شد. ایشان را در یکی از بیمارستان‌های مشهد بستری کرده بودند و می‌خواستند به ccu منتقل کنند.

🍃 من خودم را به بیمارستان رساندم. دیدم بهتر است حاج آقا را از آن بیمارستان خارج کنیم و به هتل منتقل نماییم و خودم تا صبح بالای سر ایشان بیدار بمانم. آن شب با این که وضعیت حال ایشان خوب نبود، درست نیم ساعت مانده به اذان صبح بلند شده و به نافله‌های شب مشغول شدند.»
👇👇👇
🆔 quranir
#برگ_سبز

احترام به مادر

آیت‌الله کوهستانی هر شب پس از نماز مغرب و عشا نزد مادرش می‌رسید و از وی احوال‌پرسی و دل‌جویی می‌کرد. همیشه او را «ننه‌جان» خطاب می‌نمود و ذره‌ای صدایش را در برابرش بلند نمی‌ساخت.

نقل شده ست که آیت‌الله کوهستانی شبی مشغول غذا دادن به مادرش بود که مقداری از غذا روی لباس مادرش ریخت، لذا خیلی عصبانی و ناراحت شد و از روی ناراحتی سخنی گفت که سبب آزردگی خاطر آیت‌الله کوهستانی گردید.

ایشان بی‌درنگ برخاست و زود اتاق را ترک کرد و پس از لحظاتی بار دیگر خدمت مادر رسید و سلام کرد باکمال خونسردی و آرامش گفت: نه نه جان می‌خواهی لباست را عوض کنم؟! گویا اصلاً هیچ اتفاقی نیفتاده است.

روزی شخصی منزل آیت‌الله کوهستانی آمد و خواست با ایشان ملاقات کند. در خانه را به صدا درآورد و گفت: آقاجان منزل تشریف دارند؟ آقا مشغول استراحت بود و مادرشان پاسخ داد که آقا خوابیده است. هم‌زمان ایشان از خواب برخاست و از اتاق بیرون آمد و به مادرش گفت: ننه‌جان شما دیگر به من آقا نگو همان محمد صدا بزنی کافی است.

در اواخر عمر که مادرشان بر اثر کهولت نمی‌توانستند برای قضای حاجت بیرون بروند و خودشان را رسیدگی نمایند، آیت‌الله کوهستانی در گوشه اتاق جایی درست کرده بود که مادرشان برای قضای حاجت در زحمت نباشند و معمولاً خودشان ظرف و لگن را خالی می‌کردند

وقتی به ایشان اعتراض می‌کردند که بچه‌ها ظرف را خالی می‌کنند و شما چرا به زحمت میافتید! می‌فرمود: من بچه‌های خود را دوست دارم، اگر آن‌ها این وظیفه را خوب انجام ندهند و کوتاهی کنند. آن‌وقت از آنان دلگیر می‌شوم.

روزی آقاجان از مسجد بازمی‌گشت وقتی نزدیک منزل رسید، والده‌ی محترم را دید که با یکی همسایگان در داخل کوچه مشغول صحبت است. آیت‌الله کوهستانی با این که معمولاً از داخل کوچه عبور نمی‌کردند، ولی برای احترام و عرض سلام مسیر را تغییر داد و از داخل کوچه عبور کرد. مادرش چون مشغول صحبت بود و گویا نشنیده بود جواب سلامش را نداد، ایشان برگشت و دوباره سلام نمود.
این بار مادر جواب سلامش را داد و آنگاه آقا به منزل رفت.
@quranir
#برگ_سبز

نه از تو، نه از من

روزی شیخ ابوالحسن خرقانی نماز می‌خواند؛
آوازی شنید: که‌ ای ابوالحسن، خواهی که آنچه از تو می‌دانم با خلق بگویم تا سنگسارت کنند؟

شیخ گفت: بار خدایا! خواهی آنچه را که از "رحمت" تو می‌دانم و از "بخشایش" تو می‌بینم با خلق بگویم تا دیگر هیچ کس سجده‌ات نکند؟

آواز آمد: نه از تو؛ نه از من!

تذکره الاولیاء عطار نیشابوری
@quranir