🕸🕸🕸🕸🕸
#پري_از_بال_ققنوس
تكرار مشكلات اميد را ميكشد..
#داستان_اضطراب_من
#داريا_بينياردي
#بهاره_جهانبخش
#ققنوس
@qoqnoospub
اطلاعات كامل كتاب در لينك زير
👇👇👇👇
https://b2n.ir/g55188
#پري_از_بال_ققنوس
تكرار مشكلات اميد را ميكشد..
#داستان_اضطراب_من
#داريا_بينياردي
#بهاره_جهانبخش
#ققنوس
@qoqnoospub
اطلاعات كامل كتاب در لينك زير
👇👇👇👇
https://b2n.ir/g55188
گروه انتشاراتی ققنوس
داستان اضطراب من
داریا بینیاردی , 1 , شومیز , 1399 , بالکی , 978-622-040-339-5 , داستان اضطراب من
🕸🕸🕸🕸🕸
#پري_از_بال_ققنوس
يعني من مرد خشن را ميتوانم تحمل كنم اما مرد ضعيف را نه؟
چه جور زني هستم من؟؟
«روحي سرگردان در جستجوي راه»...
#داستان_اضطراب_من
#داريا_بينياردي
#بهاره_جهانبخش
#ققنوس
@qoqnoospub
اطلاعات كامل كتاب در لينك زير
👇👇👇👇
https://b2n.ir/g55188
#پري_از_بال_ققنوس
يعني من مرد خشن را ميتوانم تحمل كنم اما مرد ضعيف را نه؟
چه جور زني هستم من؟؟
«روحي سرگردان در جستجوي راه»...
#داستان_اضطراب_من
#داريا_بينياردي
#بهاره_جهانبخش
#ققنوس
@qoqnoospub
اطلاعات كامل كتاب در لينك زير
👇👇👇👇
https://b2n.ir/g55188
گروه انتشاراتی ققنوس
داستان اضطراب من
داریا بینیاردی , 1 , شومیز , 1399 , بالکی , 978-622-040-339-5 , داستان اضطراب من
🕸🕸🕸🕸🕸
#پري_از_بال_ققنوس
با سردي تمام و صدايي آرامتر ميگويد: «اگه يه چيز باشه كه بهخاطرش بايد ازت تشكر كنم اينه كه هيچوقت دلم رو مثل اون نلرزوندي، عاشقي آدم رو از پا ميندازه.»
بله، گفت، بالاخره حقيقت را گفت.
عاشقم نيست و خدا ميداند آيا هر گز بوده يا نه؟
#داستان_اضطراب_من
#داريا_بينياردي
#بهاره_جهانبخش
#ققنوس
@qoqnoospub
اطلاعات كامل كتاب در لينك زير
👇👇👇👇
https://b2n.ir/g55188
#پري_از_بال_ققنوس
با سردي تمام و صدايي آرامتر ميگويد: «اگه يه چيز باشه كه بهخاطرش بايد ازت تشكر كنم اينه كه هيچوقت دلم رو مثل اون نلرزوندي، عاشقي آدم رو از پا ميندازه.»
بله، گفت، بالاخره حقيقت را گفت.
عاشقم نيست و خدا ميداند آيا هر گز بوده يا نه؟
#داستان_اضطراب_من
#داريا_بينياردي
#بهاره_جهانبخش
#ققنوس
@qoqnoospub
اطلاعات كامل كتاب در لينك زير
👇👇👇👇
https://b2n.ir/g55188
گروه انتشاراتی ققنوس
داستان اضطراب من
داریا بینیاردی , 1 , شومیز , 1399 , بالکی , 978-622-040-339-5 , داستان اضطراب من
نگذار کسی بداند ما چه جوری همدیگر را دوست داریم. نگذار کسی بفهمد عشق یعنی چی، خب ؟
گفتم خب.
گفت این چیزها فقط مال من و توست، خب؟
گفتم خب.
بندبند انگشتهام را میبوسید و میگفت خب؟
و من فقط نگاهش میکردم. اینهمه قشنگی کجای خلقت پنهان شده بود که حالا یکباره همهاش بریزد توی بغلم؟
صداش نور بود، نگاهش نور بود، حضورش نور بود. میترسیدم یکوقت پلک بزنم نباشد، میترسیدم تنهام بگذارد برود و من توی تاریکی گم شوم. میترسیدم.
گفت به هیشکی نگو! خب؟
گفتم خب.
از خواب که پریدم تمام صورتم خیس بود. دلم پنجره نمیخواست، سایههای درخت نمیخواست، گوشواره نمیخواست، صدای سورملینا میخواست که توی سینهام میسوخت، مثل آتش که حجم اتاق را پر کرده بود. تب داشتم. دلم آب یخ میخواست.
گفتم یه قرص تببر داری؟
جوابم را نداد. توی بغلم خوابش برده بود. دست به موهاش کشیدم
گفتم عزیزم، عزیزم
.
#سمفونی_مردگان
#عباس_معروفی
#داستان #داستان_ایرانی #کتاب_خوب #عاشقانه #ققنوس #گروه_انتشاراتی_ققنوس
@qoqnoospub
گفتم خب.
گفت این چیزها فقط مال من و توست، خب؟
گفتم خب.
بندبند انگشتهام را میبوسید و میگفت خب؟
و من فقط نگاهش میکردم. اینهمه قشنگی کجای خلقت پنهان شده بود که حالا یکباره همهاش بریزد توی بغلم؟
صداش نور بود، نگاهش نور بود، حضورش نور بود. میترسیدم یکوقت پلک بزنم نباشد، میترسیدم تنهام بگذارد برود و من توی تاریکی گم شوم. میترسیدم.
گفت به هیشکی نگو! خب؟
گفتم خب.
از خواب که پریدم تمام صورتم خیس بود. دلم پنجره نمیخواست، سایههای درخت نمیخواست، گوشواره نمیخواست، صدای سورملینا میخواست که توی سینهام میسوخت، مثل آتش که حجم اتاق را پر کرده بود. تب داشتم. دلم آب یخ میخواست.
گفتم یه قرص تببر داری؟
جوابم را نداد. توی بغلم خوابش برده بود. دست به موهاش کشیدم
گفتم عزیزم، عزیزم
.
#سمفونی_مردگان
#عباس_معروفی
#داستان #داستان_ایرانی #کتاب_خوب #عاشقانه #ققنوس #گروه_انتشاراتی_ققنوس
@qoqnoospub
درد مشترک
نویسنده و راوی: یاسمن خلیلی فرد
درد مشترک
نویسنده و راوی: #یاسمن_خلیلی_فرد
از مجموعه داستان فکرهای خصوصی
#نشر_ققنوس
🎧 #معرفی_کتاب
#کتاب_صوتی
#مجله_صوتی
#داستان_کوتاه
#منراوی
@Manraavi
منراوی را در اینستاگرام دنبال کنید:
http://instagram.com/manraavi
کست باکس منراوی:
https://castbox.fm/va/3122818
نویسنده و راوی: #یاسمن_خلیلی_فرد
از مجموعه داستان فکرهای خصوصی
#نشر_ققنوس
🎧 #معرفی_کتاب
#کتاب_صوتی
#مجله_صوتی
#داستان_کوتاه
#منراوی
@Manraavi
منراوی را در اینستاگرام دنبال کنید:
http://instagram.com/manraavi
کست باکس منراوی:
https://castbox.fm/va/3122818
🎤نقد و بررسی کتاب #خون_خواهی نوشتهٔ #الهام_فلاح، با حضور نویسندهٔ کتاب و #مرتضی_برزگر نویسنده و مدرس #داستان_نویسی
📚خونخواهی داستان احمد است و ترسهایش. سرگشتگیها و تردیدهایش. داستان انتظار و رسیدن وقتی که دیگر دیر شده باشد. داستان تردید و شک به همۀ باورها و اصول ترتیبی فرهنگی و عرفی.
.
🔸خونخواهی داستان برادرهایی است از ایران و برادرهایی از #عراق. داستان #برادرکشی بر سر اعتقاد. حقانیت آتش گشودن بر همخون و همدین. خونخواهی داستان پیروزی #عشق است بر #جنگ. جنگها تمام میشوند و نقطۀ پایان هرجنگی، تنها عشق است. باید زنی از یکسوی جبهه و مردی از سوی دیگرِ جبهه به هم بپیوندند، پسرانی دورگه پا بر خاک بگذارند، رشد کنند، مرد شوند، و جنگها را چیزی جز این خاتمه نمیدهد؛ آنگاه که در ازای خونِ ریخته، خونی تازه در رگ مولودی بیطرف بجوشد.
🔹خونخواهی داستان بتی و لیلا و مونیکا و باقی زنهایی است که سرنوشت جنگها را در دست دارند.
🔻دوستان عزیز ققنوس همراه ما باشید تا بیشتر با این کتاب آشنا شویم.
📆چهارشنبه ۲۳ اردیبهشت، ساعت ۱۸
🖇از صفحهٔ انتشارات ققنوس
@qoqnoospub
📚خونخواهی داستان احمد است و ترسهایش. سرگشتگیها و تردیدهایش. داستان انتظار و رسیدن وقتی که دیگر دیر شده باشد. داستان تردید و شک به همۀ باورها و اصول ترتیبی فرهنگی و عرفی.
.
🔸خونخواهی داستان برادرهایی است از ایران و برادرهایی از #عراق. داستان #برادرکشی بر سر اعتقاد. حقانیت آتش گشودن بر همخون و همدین. خونخواهی داستان پیروزی #عشق است بر #جنگ. جنگها تمام میشوند و نقطۀ پایان هرجنگی، تنها عشق است. باید زنی از یکسوی جبهه و مردی از سوی دیگرِ جبهه به هم بپیوندند، پسرانی دورگه پا بر خاک بگذارند، رشد کنند، مرد شوند، و جنگها را چیزی جز این خاتمه نمیدهد؛ آنگاه که در ازای خونِ ریخته، خونی تازه در رگ مولودی بیطرف بجوشد.
🔹خونخواهی داستان بتی و لیلا و مونیکا و باقی زنهایی است که سرنوشت جنگها را در دست دارند.
🔻دوستان عزیز ققنوس همراه ما باشید تا بیشتر با این کتاب آشنا شویم.
📆چهارشنبه ۲۳ اردیبهشت، ساعت ۱۸
🖇از صفحهٔ انتشارات ققنوس
@qoqnoospub
🌿🌿🌿🌿🌿
#پری_از_بال_ققنوس
ضربه زدن به ديوار فكر خودش بود؛
تشنگي يك ضربه،
گرسنگي دو ضربه،
درد سه ضربه،
بيرون آوردنش از رختخواب چهار ضربه
و دستشويي پنج ضربه،
و هر بار من به دو ميرفتم تا ببينم مادر چه ميخواهد،
اما گاهي يادش ميرفت كه بايد به ديوار بكوبد؛
آنوقت من ميماندم و گريههاي او و رختخواب كثيفش،
گاهي هم يادش ميرفت كه اصلا چرا به ديوار كوبيده....
#اين_طور_مردها
#رويا_محقق
#داستان_ايراني
#به_زودي
@Qoqnoospub
#پری_از_بال_ققنوس
ضربه زدن به ديوار فكر خودش بود؛
تشنگي يك ضربه،
گرسنگي دو ضربه،
درد سه ضربه،
بيرون آوردنش از رختخواب چهار ضربه
و دستشويي پنج ضربه،
و هر بار من به دو ميرفتم تا ببينم مادر چه ميخواهد،
اما گاهي يادش ميرفت كه بايد به ديوار بكوبد؛
آنوقت من ميماندم و گريههاي او و رختخواب كثيفش،
گاهي هم يادش ميرفت كه اصلا چرا به ديوار كوبيده....
#اين_طور_مردها
#رويا_محقق
#داستان_ايراني
#به_زودي
@Qoqnoospub
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
#پري_از_بال_ققنوس
در آخرین پیغامش برایم نوشت که شوهرش، خانه را « بسیار محترمانه» ترک کرده و او هم بسیار ناراحت و هم دیوانهوار هیجانزده است.
برایش نوشتم :«خودت را دوست بدار. به فردا اطمینانی نیست » او هم شکلک دستی با شست بلندشده را به علامت تائید فرستاد.
گاه برایم پیش میآمد که وضعیت بیماریام را بیشتر از دوستان صمیمیام با افرادی که پیش از این غریبه بودهاند در میان بگذارم، فقط به این دلیل که دوستانم دور و اطرافم نبودند.
این اتفاقی كه برایم افتاده چیزی نیست که بتوانم در یک ایمیل یا یک پیامک بگويم. حسش را هم ندارم که تماس بگیرم و پیشنهاد ملاقات به دوستانم بدهم.. بنابراین بهتر است به اولین موقعیتی که پیش میآید موکولش کنم. گرچه پس از سه ماه ،در آستانه سومین دوره شیمیدرمانی و بدون مو ، شاید افشای این موضوع بعضیها را بهت زده کند.
کتاب « داستان اضطراب من درباره رویارویی زني است با زندگي و بيماري؛ زني كه شغلیانگیزه بخش و همسری دارد که دوستش دارد اما عذابش می دهد و بیمارياي که ناگهان میتواند همه زیبایی، توانایی و ... را بگیرد ...
#داستان_اضطراب_من
#داریا_بینیاردی
#بهاره_جهانبخش
#ققنوس
@qoqnoospub
#پري_از_بال_ققنوس
در آخرین پیغامش برایم نوشت که شوهرش، خانه را « بسیار محترمانه» ترک کرده و او هم بسیار ناراحت و هم دیوانهوار هیجانزده است.
برایش نوشتم :«خودت را دوست بدار. به فردا اطمینانی نیست » او هم شکلک دستی با شست بلندشده را به علامت تائید فرستاد.
گاه برایم پیش میآمد که وضعیت بیماریام را بیشتر از دوستان صمیمیام با افرادی که پیش از این غریبه بودهاند در میان بگذارم، فقط به این دلیل که دوستانم دور و اطرافم نبودند.
این اتفاقی كه برایم افتاده چیزی نیست که بتوانم در یک ایمیل یا یک پیامک بگويم. حسش را هم ندارم که تماس بگیرم و پیشنهاد ملاقات به دوستانم بدهم.. بنابراین بهتر است به اولین موقعیتی که پیش میآید موکولش کنم. گرچه پس از سه ماه ،در آستانه سومین دوره شیمیدرمانی و بدون مو ، شاید افشای این موضوع بعضیها را بهت زده کند.
کتاب « داستان اضطراب من درباره رویارویی زني است با زندگي و بيماري؛ زني كه شغلیانگیزه بخش و همسری دارد که دوستش دارد اما عذابش می دهد و بیمارياي که ناگهان میتواند همه زیبایی، توانایی و ... را بگیرد ...
#داستان_اضطراب_من
#داریا_بینیاردی
#بهاره_جهانبخش
#ققنوس
@qoqnoospub
انتشارات ققنوس
معرفی کتاب «داستان اضطراب من» روزنامه ایران-دوشنبه ۴ بهمن ۱۴۰۰ @qoqnoospub
مواجهه تازه با زندگی
✍🏻بهاره جهانبخش
مترجم
«داستان اضطراب من»، رمانی است درباره زنی حدود پنجاهسال بهنام لئا که خیلی اتفاقی و غافلگیرکننده متوجه وجود توده سرطانی در سینهاش میشود. لنا، نویسندهای است که خود دو پسر از دو ازدواجش دارد و پسر همسرش هم با او و همسرش «شالوم» زندگی میکند. لئا تمام سالهای گذشته خود را وقف کار منظم، زندگی، نوشتن و بچهها و همسرش کرده و حالا که این توده بدخیم در مسیر زندگیاش قرار گرفته تلاش میکند با بازنگری به گذشته، رابطه با والدین – خصوصاً مادر- ازدواج اول و شوهر فعلیاش و انتظارات و مشکلات بچهها، دنبال دلایل روانی منجرشده به بیماری خود بگردد. نویسنده در بخشهای مختلف رمان سعی دارد تأثیر عمیق زخمهای روحی، دلشکستگی و رنجشهای عاطفی را در بدن و سلامت انسان نشان دهد. «داستان اضطراب من» اتفاقاً داستان زنی مضطرب وسواسی و رنجور نیست که بعد از شنیدن خبر ابتلا به سرطان دست و پایش را گم کرده باشد، بلکه زن میانسال داستان تازه به بهانه فرصت محدودی که پیش رو دارد سعی میکند مواجهه تازهتری با زندگی را امتحان کند. و همیشه عشق در غم، درد، بیماری، تنهایی و ترس پیدا میشود. هرقدر همه اینها در روح انسان عمیقتر و کاریتر باشند عشق عجیبتر و آتشینتری بروز خواهد کرد و این را تاریخ عشاق جهان براحتی نشان میدهند. لئا در جریان شیمیدرمانی عاشق میشود و بعد باید برای مدت محدود زندگی پیش رو تصمیم بگیرد. اینکه میخواهد آلام روحی و جسمی را در کنار چه کسی تاب بیاورد. لئا در طول داستان بارها به بیان روشن اقرار میکند که هر زمان که شوهرش با او قهرهای طولانی کرده یا او را تحقیر کرده و نادیده انگاشته خودش متوجه شده که اتفاق ناخوشایندی در بدنش در حال روی دادن است. همان چیزی که سرانجام با هیولایی به نام سرطان سربرمیآورد.بینیاردی نویسنده کتاب خود تجربه دستوپنجه نرمکردن با سرطان را از سر گذرانده و اول کتاب سعی دارد زندگی شخصی خود را به شکلی قاطعانه از داستان لئای کتابش مبرا کند، اما کمی پیگیری اخبار زندگی شخصی او بهخوبی نشان میدهد لئا چقدر و تا کجاها به بینیاردی شبیه است. همیشه داستانها زمانی به دردآورترین شکل ممکن نگاشته میشوند که بیشترین قرابت را با تجربه واقعی نویسنده خود از جهان واقعی و زیست او دارد. و «داستان اضطراب من» خواننده را دچار دردی که لئا با آن دست به گریبان است میکند و موجب میشود به فکر سلامت روح و تن خود بیفتد پیش از آنکه خیلی دیر شده باشد.
#داستان_اضطراب_من
#داریا_بینیاردی
ترجمه #بهاره_جهانبخش
#نشر_ققنوس
روزنامه ایران-دوشنبه ۴ بهمن ۱۴۰۰
@qoqnoospub
✍🏻بهاره جهانبخش
مترجم
«داستان اضطراب من»، رمانی است درباره زنی حدود پنجاهسال بهنام لئا که خیلی اتفاقی و غافلگیرکننده متوجه وجود توده سرطانی در سینهاش میشود. لنا، نویسندهای است که خود دو پسر از دو ازدواجش دارد و پسر همسرش هم با او و همسرش «شالوم» زندگی میکند. لئا تمام سالهای گذشته خود را وقف کار منظم، زندگی، نوشتن و بچهها و همسرش کرده و حالا که این توده بدخیم در مسیر زندگیاش قرار گرفته تلاش میکند با بازنگری به گذشته، رابطه با والدین – خصوصاً مادر- ازدواج اول و شوهر فعلیاش و انتظارات و مشکلات بچهها، دنبال دلایل روانی منجرشده به بیماری خود بگردد. نویسنده در بخشهای مختلف رمان سعی دارد تأثیر عمیق زخمهای روحی، دلشکستگی و رنجشهای عاطفی را در بدن و سلامت انسان نشان دهد. «داستان اضطراب من» اتفاقاً داستان زنی مضطرب وسواسی و رنجور نیست که بعد از شنیدن خبر ابتلا به سرطان دست و پایش را گم کرده باشد، بلکه زن میانسال داستان تازه به بهانه فرصت محدودی که پیش رو دارد سعی میکند مواجهه تازهتری با زندگی را امتحان کند. و همیشه عشق در غم، درد، بیماری، تنهایی و ترس پیدا میشود. هرقدر همه اینها در روح انسان عمیقتر و کاریتر باشند عشق عجیبتر و آتشینتری بروز خواهد کرد و این را تاریخ عشاق جهان براحتی نشان میدهند. لئا در جریان شیمیدرمانی عاشق میشود و بعد باید برای مدت محدود زندگی پیش رو تصمیم بگیرد. اینکه میخواهد آلام روحی و جسمی را در کنار چه کسی تاب بیاورد. لئا در طول داستان بارها به بیان روشن اقرار میکند که هر زمان که شوهرش با او قهرهای طولانی کرده یا او را تحقیر کرده و نادیده انگاشته خودش متوجه شده که اتفاق ناخوشایندی در بدنش در حال روی دادن است. همان چیزی که سرانجام با هیولایی به نام سرطان سربرمیآورد.بینیاردی نویسنده کتاب خود تجربه دستوپنجه نرمکردن با سرطان را از سر گذرانده و اول کتاب سعی دارد زندگی شخصی خود را به شکلی قاطعانه از داستان لئای کتابش مبرا کند، اما کمی پیگیری اخبار زندگی شخصی او بهخوبی نشان میدهد لئا چقدر و تا کجاها به بینیاردی شبیه است. همیشه داستانها زمانی به دردآورترین شکل ممکن نگاشته میشوند که بیشترین قرابت را با تجربه واقعی نویسنده خود از جهان واقعی و زیست او دارد. و «داستان اضطراب من» خواننده را دچار دردی که لئا با آن دست به گریبان است میکند و موجب میشود به فکر سلامت روح و تن خود بیفتد پیش از آنکه خیلی دیر شده باشد.
#داستان_اضطراب_من
#داریا_بینیاردی
ترجمه #بهاره_جهانبخش
#نشر_ققنوس
روزنامه ایران-دوشنبه ۴ بهمن ۱۴۰۰
@qoqnoospub
qoqnoos.ir
گروه انتشاراتی ققنوس | مواجهه تازه با زندگی
انتشارات ققنوس ، ناشر بیش از هزار عنوان کتاب در حوزههای گوناگونی چون ادبیات، داستان، تاریخ، فلسفه، روانشناسی و... ناشر برگزیده دوازدهمین، چهاردهمین و سی امین نمایشگاه کتاب ، ناشر برگزیده وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در سال 1380
Forwarded from نشر و پخش آفرینگان
#کتاب_کودک_نوجوان
من مانولیتو هستم.هشت و نیم سال سن دارم و همیشه اتفاقات عجیب و غریب برام می افته.بابابزرگم نیکلاس معتقده که میشه در مورد زندگی من ، به اندازه ی یک کوه ، کتاب دایره المعارف نوشت!😅
البته چون پدر بزرگم هست این حرف رو نمیگه چون واقعا حقیقت داره می گه.
یادتون باشه که هر کتاب من ، یه دایره المعارف بزرگه😉😉😉
🔶️موجود در نشر آفرینگان 🔶️
#نشرآفرینگان #کودک #کودک_کتابخوان #گروه_سنی_ج #گروه_سنی_ب #نشر_و_پخش_آفرينگان #داستان_طنز
🆔️@afarineganp
🆔️Instagram.com//afarinegan
🆔️Http://www.afarineganpub.com
من مانولیتو هستم.هشت و نیم سال سن دارم و همیشه اتفاقات عجیب و غریب برام می افته.بابابزرگم نیکلاس معتقده که میشه در مورد زندگی من ، به اندازه ی یک کوه ، کتاب دایره المعارف نوشت!😅
البته چون پدر بزرگم هست این حرف رو نمیگه چون واقعا حقیقت داره می گه.
یادتون باشه که هر کتاب من ، یه دایره المعارف بزرگه😉😉😉
🔶️موجود در نشر آفرینگان 🔶️
#نشرآفرینگان #کودک #کودک_کتابخوان #گروه_سنی_ج #گروه_سنی_ب #نشر_و_پخش_آفرينگان #داستان_طنز
🆔️@afarineganp
🆔️Instagram.com//afarinegan
🆔️Http://www.afarineganpub.com
🕸🕸🕸🕸🕸🕸
من فکر می کنم این جمله در دهان بعضی آدم ها طلسم می شود و نتیجه معکوس می دهد.
یکسری آدم ها مثل تو وقتی می گویند همه چیز درست می شود، نظام زندگی آدم به هم می ریزد. و من پاهایم هرگز از آن گِل ها بیرون نمیآید و همانجا توی باتلاق بدجور گیر میکنم.
من استانبول را دوست داشتم. کوچهها و دیوارهای سنگیاش و خزههای روی چوب خانههای مشرف به آبش را.
ای کاش فرار میکردم و یک جایی توی آن شهر شلوغ بین ترک ها خودم را از تو پنهان میکردم. حالا اما صدای جیغ قطارها دست از سرم بر نمیدارند. موشخرماهای مرده دارند توی تنم فرو می روند و امروز دست و پایم را به خاطر این جنایت میبندند و هیچ یک از اهالی استانبول برای نویسندهای ایرانی که در ژاپن میمیرد گریه نخواهد کرد.
میبینی، هیچچیز انگار هیچوقت قرار نیست که درست شود.
کاش مرگ اینقدر حالش از آدمهایی که دلشان میخواهد بمیرند به هم نمیخورد.
از داستان #فصل_قحطی_کنگر
#داستان_ایرانی
#نسرین_یوسفی
#انتشارات_ققنوس
@qoqnoospub
من فکر می کنم این جمله در دهان بعضی آدم ها طلسم می شود و نتیجه معکوس می دهد.
یکسری آدم ها مثل تو وقتی می گویند همه چیز درست می شود، نظام زندگی آدم به هم می ریزد. و من پاهایم هرگز از آن گِل ها بیرون نمیآید و همانجا توی باتلاق بدجور گیر میکنم.
من استانبول را دوست داشتم. کوچهها و دیوارهای سنگیاش و خزههای روی چوب خانههای مشرف به آبش را.
ای کاش فرار میکردم و یک جایی توی آن شهر شلوغ بین ترک ها خودم را از تو پنهان میکردم. حالا اما صدای جیغ قطارها دست از سرم بر نمیدارند. موشخرماهای مرده دارند توی تنم فرو می روند و امروز دست و پایم را به خاطر این جنایت میبندند و هیچ یک از اهالی استانبول برای نویسندهای ایرانی که در ژاپن میمیرد گریه نخواهد کرد.
میبینی، هیچچیز انگار هیچوقت قرار نیست که درست شود.
کاش مرگ اینقدر حالش از آدمهایی که دلشان میخواهد بمیرند به هم نمیخورد.
از داستان #فصل_قحطی_کنگر
#داستان_ایرانی
#نسرین_یوسفی
#انتشارات_ققنوس
@qoqnoospub
🕸🕸🕸🕸🕸
همیشه همین بوده زندگیات.
همیشه واکنش داشته باشی؟
موجی ایجاد کنی.
بلرزانی دنیا را.
کی شده فریاد بزنی رو به کوه و منتظر بمانی تا صدایت را برگرداند؟
تو انعکاس دیگران بودهای همیشه.
چند بر هیچ جلو بودهای از تاریخ اختهگی، همیشه و همیشه.
ابتر بوده تمام کارهات.
#شهری_از_خواب
#جابر_حسینزاده_نودهی
#داستان_ایرانی
#منتشرشد
@qoqnoospub
همیشه همین بوده زندگیات.
همیشه واکنش داشته باشی؟
موجی ایجاد کنی.
بلرزانی دنیا را.
کی شده فریاد بزنی رو به کوه و منتظر بمانی تا صدایت را برگرداند؟
تو انعکاس دیگران بودهای همیشه.
چند بر هیچ جلو بودهای از تاریخ اختهگی، همیشه و همیشه.
ابتر بوده تمام کارهات.
#شهری_از_خواب
#جابر_حسینزاده_نودهی
#داستان_ایرانی
#منتشرشد
@qoqnoospub
چشمهای ترکمنی برای آدمبرفیها
یادداشت علیالله سلیمی بر رمان«فصل قحطی کنگر»
نوشته نسرین یوسفی
«نادی» شخصیت اصلی داستان «فصل قحطی کنگر» نوشته نسرین یوسفی، ناخواسته به سرنوشت تلخ و دردناکی دچار میشود که هرگز از آن رهایی نمییابند.
طرد شدگی به واسطه برخی علایم و نشانههای فرو رفتن طولانیمدت در درون خویش و فاصله گرفتن از آدمهای پیرامون که روزی حشر و نشر و گپ و گفت عادی و معمولی با آنها داشتیم اما به دلایل گوناگون رفتار غیرمتعارف، از نظر دیگران، برگزیدهایم، سرنوشت ناخواستهای است که ممکن است هر یک از ما، یا آدمهای اطرافمان به آن دچار شوند و برای رهایی از این شرایط دشوار و غیرمعمول مدتهای طولانی و حتی سالهای متمادی دستوپا بزنیم و چه بسا ممکن است هرگز از این چاه تنهایی رهایی نیابیم. مانند شخصیت اصلی داستان«فصل قحطی کنگر» نوشته نسرین یوسفی، که در آن، «نادی» شخصیت زن و محوری داستان، ناخواسته به سرنوشت تلخ و دردناکی دچار میشود که هرگز از آن رهایی نمییابند. هرچند در همه سالهای طردشدگی، به زندگی در کنار سایر اعصای خانواده، به ویژه «نادر» و«اختر»؛ برادر و خواهری که در قید حیات هستند فکر کرده و همواره انتظار آمدن آنها را دارد که بیایند تا او را از بند آسایشگاهی که در آن نگهداری میشود آزاد سازند که بار دیگر طعم زندگی در کنار خانواده را بچشد. داستان از جایی شروع میشود که نادی در آسایشگاهی در کشور ژاپن با خیالها و رویاهایش روزگار میگذراند. دلمشغولیهای ناچیز و چه بسا بیهودهای را دنبال میکند که در شرایط موجود، او را به ادامه زندگی پویند میزند؛ با کلاغهای باغ آسایشگاه مدام درگیر است و با باغبان آسایشگاه رابطه تعریفنشده و سر و سرّی دارد که میکوشد از چشم مسئولان آسایشگاه دور نگهدارد. نادی به این دلمشغولیها به عنوان اسرار زندگی جدیدش در آسایشگاه نگاه میکند و خود را صاحب هویت تازهای میپندارد. با این حال، دغدغهها و دلمشغولیهای دوران حضور در آسایشگاه را مقطعی میداند و آرزوی پیوستن به جمع خانوادهای را دارد که عملاً دیگر وجود خارجی ندارد. نادر در آن سوی دنیا اقامت گزیده و اختر که ظاهراً در نزدیکیهای نادی اقامت دارد، هیچ نشانهای از حضور خود برجا نگذاشته و به نظر میرسد نادی، علاوه بر اینکه از زندگی خواهر و برادرش به شکل تعمدی کنار گذاشته شده، به نوعی بهعمد از سوی خواهر و برادرش فراموش هم شده است. در یادآوریهای ذهنی نادی از گذشته، مخاطب با خانواده بهشدت آشفتهای مواجه میشود که از جریانات سیاسی و اجتماعی لطمه دیده و ازدستدادن مادرِ خانواده در این جریانات، عملاً باعث از هم پاشیدن تاروپود خانواده شده است. پس از مرگ دردناک مادر، فرزندان خانواده؛ نادر، نادی و اختر راه مهاجرت و گریز از زادگاه و سرزمین خود را در پیش گرفته و در این گریز و گذار، تعادل روحی نادی به هم خورده و از برادر و خواهر خود جدا افتاده و سرانجام سر از آسایشگاهی در ژاپن در آورده و روزها و شبهای دلگیر و تنهاییاش شروع شده است. شکل روایی داستان به گونهای که تقریبا همه داستان در قالب نامهای بلند بالا از سوی نادی به برادرش، نادر نوشته و روایت میشود. حتی آن بخشهایی که به گذشته مربوط است و نادر خودش هم در آن حضور داشته است. در مجموع، رمان «فصل قحطی کنگر» قصه زن تنها و طرد شده است که قربانی تب و تاب اجتماع و خانواده شده و در گریز ناخواسته به سرنوشت تلخ و محتومی دچار شده که فصلهای پوسته و سرد زندگیاش را رقم زده و او برای رهایی از این موقعیت دشواری که در آن گرفتار شده، هر چه بیشتر دستوپا میزند، بیشتر در عمق تنهایی فرو میرود و به نوعی در قعر نیستی دفن میشود. سطرهای پایانی داستان به شکل تاثیرگذاری این موقعیت دردناک و بهتآور را روایت میکند: «من در برف حبس میشوم و فردا صبح با کلاغی که روی شانهام زیر چمدان به خواب رفته در خواب میمانم و تو هر سال زمستان به یاد من برای آدمبرفیهایی که درست میکنی چشمهای ترکمنی میگذاری. تو درست میگویی نادر. بگذار اختر گریهاش را بکند و تو برای همیشه خشمگین باشی که نمیتوانی متقاعدمان کنی که من حالم خوب نیست. حق با توست. من خوب نمیشوم، حتی اینجا، بعد از بیست سال، در آسایشگاه. و، برای آنکه اینهمه فکر از سرم بیرون برود و من شبیه تو و اختر به دنیا نگاه کنم، باید به قدر کافی برف بیاید و سرم را منجمد کند تا خیال مثل ساقههای خشکیده کنگر، که از شکافهای قبر مادر بیرون میزدند، از سرم بیرون برود. بلندگو آخرین اخطار را میدهد و بعد آهنگ مردی را پخش میکند که تمام عمر برای رسیدن به ستارهاش جادهها را طی میکرد.»
همشهری آنلاین
#فصل_قحطی_کنگر
#نسرین_یوسفی
#داستان_ایرانی
#منتشرشد
@qoqnoospub
یادداشت علیالله سلیمی بر رمان«فصل قحطی کنگر»
نوشته نسرین یوسفی
«نادی» شخصیت اصلی داستان «فصل قحطی کنگر» نوشته نسرین یوسفی، ناخواسته به سرنوشت تلخ و دردناکی دچار میشود که هرگز از آن رهایی نمییابند.
طرد شدگی به واسطه برخی علایم و نشانههای فرو رفتن طولانیمدت در درون خویش و فاصله گرفتن از آدمهای پیرامون که روزی حشر و نشر و گپ و گفت عادی و معمولی با آنها داشتیم اما به دلایل گوناگون رفتار غیرمتعارف، از نظر دیگران، برگزیدهایم، سرنوشت ناخواستهای است که ممکن است هر یک از ما، یا آدمهای اطرافمان به آن دچار شوند و برای رهایی از این شرایط دشوار و غیرمعمول مدتهای طولانی و حتی سالهای متمادی دستوپا بزنیم و چه بسا ممکن است هرگز از این چاه تنهایی رهایی نیابیم. مانند شخصیت اصلی داستان«فصل قحطی کنگر» نوشته نسرین یوسفی، که در آن، «نادی» شخصیت زن و محوری داستان، ناخواسته به سرنوشت تلخ و دردناکی دچار میشود که هرگز از آن رهایی نمییابند. هرچند در همه سالهای طردشدگی، به زندگی در کنار سایر اعصای خانواده، به ویژه «نادر» و«اختر»؛ برادر و خواهری که در قید حیات هستند فکر کرده و همواره انتظار آمدن آنها را دارد که بیایند تا او را از بند آسایشگاهی که در آن نگهداری میشود آزاد سازند که بار دیگر طعم زندگی در کنار خانواده را بچشد. داستان از جایی شروع میشود که نادی در آسایشگاهی در کشور ژاپن با خیالها و رویاهایش روزگار میگذراند. دلمشغولیهای ناچیز و چه بسا بیهودهای را دنبال میکند که در شرایط موجود، او را به ادامه زندگی پویند میزند؛ با کلاغهای باغ آسایشگاه مدام درگیر است و با باغبان آسایشگاه رابطه تعریفنشده و سر و سرّی دارد که میکوشد از چشم مسئولان آسایشگاه دور نگهدارد. نادی به این دلمشغولیها به عنوان اسرار زندگی جدیدش در آسایشگاه نگاه میکند و خود را صاحب هویت تازهای میپندارد. با این حال، دغدغهها و دلمشغولیهای دوران حضور در آسایشگاه را مقطعی میداند و آرزوی پیوستن به جمع خانوادهای را دارد که عملاً دیگر وجود خارجی ندارد. نادر در آن سوی دنیا اقامت گزیده و اختر که ظاهراً در نزدیکیهای نادی اقامت دارد، هیچ نشانهای از حضور خود برجا نگذاشته و به نظر میرسد نادی، علاوه بر اینکه از زندگی خواهر و برادرش به شکل تعمدی کنار گذاشته شده، به نوعی بهعمد از سوی خواهر و برادرش فراموش هم شده است. در یادآوریهای ذهنی نادی از گذشته، مخاطب با خانواده بهشدت آشفتهای مواجه میشود که از جریانات سیاسی و اجتماعی لطمه دیده و ازدستدادن مادرِ خانواده در این جریانات، عملاً باعث از هم پاشیدن تاروپود خانواده شده است. پس از مرگ دردناک مادر، فرزندان خانواده؛ نادر، نادی و اختر راه مهاجرت و گریز از زادگاه و سرزمین خود را در پیش گرفته و در این گریز و گذار، تعادل روحی نادی به هم خورده و از برادر و خواهر خود جدا افتاده و سرانجام سر از آسایشگاهی در ژاپن در آورده و روزها و شبهای دلگیر و تنهاییاش شروع شده است. شکل روایی داستان به گونهای که تقریبا همه داستان در قالب نامهای بلند بالا از سوی نادی به برادرش، نادر نوشته و روایت میشود. حتی آن بخشهایی که به گذشته مربوط است و نادر خودش هم در آن حضور داشته است. در مجموع، رمان «فصل قحطی کنگر» قصه زن تنها و طرد شده است که قربانی تب و تاب اجتماع و خانواده شده و در گریز ناخواسته به سرنوشت تلخ و محتومی دچار شده که فصلهای پوسته و سرد زندگیاش را رقم زده و او برای رهایی از این موقعیت دشواری که در آن گرفتار شده، هر چه بیشتر دستوپا میزند، بیشتر در عمق تنهایی فرو میرود و به نوعی در قعر نیستی دفن میشود. سطرهای پایانی داستان به شکل تاثیرگذاری این موقعیت دردناک و بهتآور را روایت میکند: «من در برف حبس میشوم و فردا صبح با کلاغی که روی شانهام زیر چمدان به خواب رفته در خواب میمانم و تو هر سال زمستان به یاد من برای آدمبرفیهایی که درست میکنی چشمهای ترکمنی میگذاری. تو درست میگویی نادر. بگذار اختر گریهاش را بکند و تو برای همیشه خشمگین باشی که نمیتوانی متقاعدمان کنی که من حالم خوب نیست. حق با توست. من خوب نمیشوم، حتی اینجا، بعد از بیست سال، در آسایشگاه. و، برای آنکه اینهمه فکر از سرم بیرون برود و من شبیه تو و اختر به دنیا نگاه کنم، باید به قدر کافی برف بیاید و سرم را منجمد کند تا خیال مثل ساقههای خشکیده کنگر، که از شکافهای قبر مادر بیرون میزدند، از سرم بیرون برود. بلندگو آخرین اخطار را میدهد و بعد آهنگ مردی را پخش میکند که تمام عمر برای رسیدن به ستارهاش جادهها را طی میکرد.»
همشهری آنلاین
#فصل_قحطی_کنگر
#نسرین_یوسفی
#داستان_ایرانی
#منتشرشد
@qoqnoospub
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
همه ما كودكان بزرگی هستيم كه نياز به رويابافی داريم
این کتاب داستان زندگی مردی است که بلد نبود بگوید دوستت دارم... و آن را با یاری گرفتن از سنگها بیان کرد.
کاخی که او ساخت زیباترین نامۀ عاشقانهای است که آدمی میتواند برای فرزند خود به یادگار بگذارد، زیرا کلمات حجاریشده در سکوت شب بسیار قدرتمندند.
فردینان شوال، معروف به پستچی شوال، در قرن نوزدهم به دنیا آمد و بیش از سی سال از عمر خود را صرف ساختن کاخی فوقالعاده کرد، آن هم بهتنهایی، فقط با دستها، چند ابزار و فرغونش.
انتشارات آفرینگان رؤیای یک دیوانه را که اثری اقتباسی است از نادین مونفیس از زندگی پستچی شوال با ترجمه خوب فرزانه مهری به تازگی منتشر کرده.
تعداد صفحات ۱۱۷
قیمت ۲۸ تومن
#رویای_یک_دیوانه #فرزانه_مهری #آفرینگان #انتشارات_آفرینگان #گروه_انتشاراتی_ققنوس #داستان_نوجوان
@afarineganp
@qoqnoospub
@qoqnoosp
این کتاب داستان زندگی مردی است که بلد نبود بگوید دوستت دارم... و آن را با یاری گرفتن از سنگها بیان کرد.
کاخی که او ساخت زیباترین نامۀ عاشقانهای است که آدمی میتواند برای فرزند خود به یادگار بگذارد، زیرا کلمات حجاریشده در سکوت شب بسیار قدرتمندند.
فردینان شوال، معروف به پستچی شوال، در قرن نوزدهم به دنیا آمد و بیش از سی سال از عمر خود را صرف ساختن کاخی فوقالعاده کرد، آن هم بهتنهایی، فقط با دستها، چند ابزار و فرغونش.
انتشارات آفرینگان رؤیای یک دیوانه را که اثری اقتباسی است از نادین مونفیس از زندگی پستچی شوال با ترجمه خوب فرزانه مهری به تازگی منتشر کرده.
تعداد صفحات ۱۱۷
قیمت ۲۸ تومن
#رویای_یک_دیوانه #فرزانه_مهری #آفرینگان #انتشارات_آفرینگان #گروه_انتشاراتی_ققنوس #داستان_نوجوان
@afarineganp
@qoqnoospub
@qoqnoosp
Forwarded from نشر و پخش آفرینگان
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
عشق چیست؟ حقیقت چه معنایی دارد؟
عشق وجود دارد؟
به راستی فلسفه و مطالعه آن به چه کار میآید؟ فلسفه میتواند همه هستی آدمی را زیر و زبر کند. این کتاب به خوبی میآموزد که چگونه فلسفه را نه فقط در کلاس درس که در زندگی روزانه نیز میتوان به کار بست...
#فلسفه #آفرینگان #انتشارات_آفرینگان #گروه_انتشاراتی_ققنوس #داستان_نوجوان
@afarineganp
@qoqnoospub
@qoqnoosp
عشق وجود دارد؟
به راستی فلسفه و مطالعه آن به چه کار میآید؟ فلسفه میتواند همه هستی آدمی را زیر و زبر کند. این کتاب به خوبی میآموزد که چگونه فلسفه را نه فقط در کلاس درس که در زندگی روزانه نیز میتوان به کار بست...
#فلسفه #آفرینگان #انتشارات_آفرینگان #گروه_انتشاراتی_ققنوس #داستان_نوجوان
@afarineganp
@qoqnoospub
@qoqnoosp