دربارۀ ایکاش
✍محمدمهدی اردبیلی
@philosophicalhalt
به محض اینکه این کلمه را در سخنان فردی شنیدید، زره بر تن کنید و شمشیر را بیرون آورید، مبادا همدردیتان باعث شود خوشخیالانه گاردِ خود را باز کنید. شاید بر اساس معیارهای سادهانگارانه، حماقت بتواند منجر به اشتباه شود، اما ابراز منفعلانه پشیمانی، حماقتی است صدچندان. کسی که واژه ایکاش را در معنای متداول به کار میبرد، مسموم شده است و قصد دارد شما را نیز مسموم کند. او نه تنها خود را نسبت به شرایط علّیِ رخ دادن یک اتفاق به تجاهل میزند، بلکه حتی از تاثیر علّیِ آن اتفاق بر داوری فعلیاش نیز غافل است. او میکوشد تا با خودش و وضعیتش مواجه نشود و فقط میخواهد غُر بزند و غوطهور در جهالتش، هم مسئولیت خودش در وضعیت حاضر را نپذیرد و آن را به «ایکاش» فرافکنی کند، و هم ناخواسته شما را نیز در جهالتش غوطهور سازد.
«ایکاش ...»، همان اسب تروایی است که به راحتی میتواند حتی دیوار دفاعی خلاقترین، مقاومترین، و عمیقترین اذهان را دور بزند و آنها را به قعر چاه ویل وراجیِ سوگوارانه در قبال گذشته تنزل دهد. از سوی دیگر، «ایکاش ...» برخلاف ظاهرِ پشیمانش، اصلاً پشیمان نیست. بلکه به دلیل عدم ردیابی و مواجهه با عللِ ایجابکنندۀ فلان تصمیم یا بهمان اتفاق، مجدداً همان اشتباه را در عمل تکرار خواهد کرد. «ایکاش ...» در این معنا ماهیتی ابدی دارد: یعنی من، تا ابد، در حماقتم غوطهور خواهم بود، زیرا هر بار به خود حق میدهم که بگویم: «ایکاش ...».
«ایکاش ...» نوعی اعتیاد است. فرد معتاد به استعمال «ایکاش ...» دارای نوعی رابطۀ مازوخیستی با میل خویش است. او در حقیقت معتاد است به غصه خوردن بر عدم ارضایش. به بیان دیگر، او با استعمال «ایکاش ...» از یک سو، به دنبال توجیه وضعیت و تسلیبخشی به خویش و دیگران است و از سوی دیگر، این تسلیبخشی به منزلۀ بلاهتی عمل میکند که منجر به عدم مواجهه با عللِ برسازندۀ وضعیت نارضایتبخش و در نتیجه باعث تکرارش میشود. اعتیاد او چنان رشد میکند که حتی وقتی بر اساس معیارهای خودش، اتفاقی مطلوب رخ داده یا تصمیمی درست اتخاد کرده، بازهم منطق داوری خود را چنان تغییر میدهد تا آن را غلط و نامطلوب جلوه دهد، و بتواند بگوید: «ایکاش ...».
صرف نظر از غرغرهای عاطفی و تاسف خوردنهای مبتذل رایج که معتاد به استعمال «ایکاش ...» هستند، خطرناکترین شکل استعمال «ایکاش ...» در گفتمان سیاسی است. مسمومیت اپیدمیک این استعمال را میتوان امروز در کل گستره عرصه عمومی مشاهده کرد. افراد در قبال همه رویدادهای گذشته پشیماناند. هرچه اشتیاقشان در زمان وقوع فلان اتفاق بیشتر بوده باشد، پشیمانیشان نیز بیشتر است. اگر استعمال این «ایکاش ...» اپیدمیک شود (که شده) و ما هر روز در تمام مظاهر تمدنمان با آن مواجه شویم (که شدهایم)، آنگاه میتوان ادعا کرد که هرچند زمان زوال یک دوره تمدنی فرارسیده است، اما به جای پیشروی به سوی وضعیتی فرارونده و رفعکننده، مشتاقانه به دنبال بازگشتی ارتجاعی به نوع دیگری از یکجانبگی هستیم که احتمالاً سالها بعد دربارهاش خواهیم گفت «ایکاش ...».
همیشه، و امروز بیش از همیشه، یکی از رسالتهای کنش سیاسی و آگاهیرسانی عمومی، مقابلۀ همهجانبه و بیرحمانه با «ایکاش ...» در حوزه سیاست است. نباید عافیتطلبانه نسبت به رواج گفتمانهای فریبکارانه و شیوع اسمرمزهای انحطاط بیتفاوت بود. بیتفاوتی در قبال شیوع بیماری مسری، ما را از آن مصون نمیسازد. بهترین راه مبارزه با ایکاش، مواجه کردنِ دردناکِ فردِ گویندۀ «ایکاش ...»، در هر مقام و جایگاهی، با ضرورتِ علّیِ وقوع فلان امر تروماتیک و تلاش برای مسئولیتپذیر ساختن فرد و جامعه در قبال نقششان در وضعیت است. در غیر این صورت، منطق حاکم بر «ایکاش ...» چنان بر ذهن و روان جامعه تسلط مییابد، که هیولاهایی که سالها پیش از خانه بیرون کردهایم، مانند هیولاهایی که در آینده بیرون خواهیم کرد، به نوبت و در فواصل تاریخی، از در پشتی، و با لباسهای شیک و مبدل، دگر بار سر وقت ما میآیند. و آن زمان، مثل همیشه، برای گفتنِ «ایکاش ...» بسیار دیر شده است.
@philosophicalhalt
@qoqnoospub
✍محمدمهدی اردبیلی
@philosophicalhalt
به محض اینکه این کلمه را در سخنان فردی شنیدید، زره بر تن کنید و شمشیر را بیرون آورید، مبادا همدردیتان باعث شود خوشخیالانه گاردِ خود را باز کنید. شاید بر اساس معیارهای سادهانگارانه، حماقت بتواند منجر به اشتباه شود، اما ابراز منفعلانه پشیمانی، حماقتی است صدچندان. کسی که واژه ایکاش را در معنای متداول به کار میبرد، مسموم شده است و قصد دارد شما را نیز مسموم کند. او نه تنها خود را نسبت به شرایط علّیِ رخ دادن یک اتفاق به تجاهل میزند، بلکه حتی از تاثیر علّیِ آن اتفاق بر داوری فعلیاش نیز غافل است. او میکوشد تا با خودش و وضعیتش مواجه نشود و فقط میخواهد غُر بزند و غوطهور در جهالتش، هم مسئولیت خودش در وضعیت حاضر را نپذیرد و آن را به «ایکاش» فرافکنی کند، و هم ناخواسته شما را نیز در جهالتش غوطهور سازد.
«ایکاش ...»، همان اسب تروایی است که به راحتی میتواند حتی دیوار دفاعی خلاقترین، مقاومترین، و عمیقترین اذهان را دور بزند و آنها را به قعر چاه ویل وراجیِ سوگوارانه در قبال گذشته تنزل دهد. از سوی دیگر، «ایکاش ...» برخلاف ظاهرِ پشیمانش، اصلاً پشیمان نیست. بلکه به دلیل عدم ردیابی و مواجهه با عللِ ایجابکنندۀ فلان تصمیم یا بهمان اتفاق، مجدداً همان اشتباه را در عمل تکرار خواهد کرد. «ایکاش ...» در این معنا ماهیتی ابدی دارد: یعنی من، تا ابد، در حماقتم غوطهور خواهم بود، زیرا هر بار به خود حق میدهم که بگویم: «ایکاش ...».
«ایکاش ...» نوعی اعتیاد است. فرد معتاد به استعمال «ایکاش ...» دارای نوعی رابطۀ مازوخیستی با میل خویش است. او در حقیقت معتاد است به غصه خوردن بر عدم ارضایش. به بیان دیگر، او با استعمال «ایکاش ...» از یک سو، به دنبال توجیه وضعیت و تسلیبخشی به خویش و دیگران است و از سوی دیگر، این تسلیبخشی به منزلۀ بلاهتی عمل میکند که منجر به عدم مواجهه با عللِ برسازندۀ وضعیت نارضایتبخش و در نتیجه باعث تکرارش میشود. اعتیاد او چنان رشد میکند که حتی وقتی بر اساس معیارهای خودش، اتفاقی مطلوب رخ داده یا تصمیمی درست اتخاد کرده، بازهم منطق داوری خود را چنان تغییر میدهد تا آن را غلط و نامطلوب جلوه دهد، و بتواند بگوید: «ایکاش ...».
صرف نظر از غرغرهای عاطفی و تاسف خوردنهای مبتذل رایج که معتاد به استعمال «ایکاش ...» هستند، خطرناکترین شکل استعمال «ایکاش ...» در گفتمان سیاسی است. مسمومیت اپیدمیک این استعمال را میتوان امروز در کل گستره عرصه عمومی مشاهده کرد. افراد در قبال همه رویدادهای گذشته پشیماناند. هرچه اشتیاقشان در زمان وقوع فلان اتفاق بیشتر بوده باشد، پشیمانیشان نیز بیشتر است. اگر استعمال این «ایکاش ...» اپیدمیک شود (که شده) و ما هر روز در تمام مظاهر تمدنمان با آن مواجه شویم (که شدهایم)، آنگاه میتوان ادعا کرد که هرچند زمان زوال یک دوره تمدنی فرارسیده است، اما به جای پیشروی به سوی وضعیتی فرارونده و رفعکننده، مشتاقانه به دنبال بازگشتی ارتجاعی به نوع دیگری از یکجانبگی هستیم که احتمالاً سالها بعد دربارهاش خواهیم گفت «ایکاش ...».
همیشه، و امروز بیش از همیشه، یکی از رسالتهای کنش سیاسی و آگاهیرسانی عمومی، مقابلۀ همهجانبه و بیرحمانه با «ایکاش ...» در حوزه سیاست است. نباید عافیتطلبانه نسبت به رواج گفتمانهای فریبکارانه و شیوع اسمرمزهای انحطاط بیتفاوت بود. بیتفاوتی در قبال شیوع بیماری مسری، ما را از آن مصون نمیسازد. بهترین راه مبارزه با ایکاش، مواجه کردنِ دردناکِ فردِ گویندۀ «ایکاش ...»، در هر مقام و جایگاهی، با ضرورتِ علّیِ وقوع فلان امر تروماتیک و تلاش برای مسئولیتپذیر ساختن فرد و جامعه در قبال نقششان در وضعیت است. در غیر این صورت، منطق حاکم بر «ایکاش ...» چنان بر ذهن و روان جامعه تسلط مییابد، که هیولاهایی که سالها پیش از خانه بیرون کردهایم، مانند هیولاهایی که در آینده بیرون خواهیم کرد، به نوبت و در فواصل تاریخی، از در پشتی، و با لباسهای شیک و مبدل، دگر بار سر وقت ما میآیند. و آن زمان، مثل همیشه، برای گفتنِ «ایکاش ...» بسیار دیر شده است.
@philosophicalhalt
@qoqnoospub
نگاهی به رمان “سمفونی مردگان”
شهرام امیرپور سرچشمه
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
ادامه در پست بعد
@qoqnoospub
شهرام امیرپور سرچشمه
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
ادامه در پست بعد
@qoqnoospub
انتشارات ققنوس
نگاهی به رمان “سمفونی مردگان” شهرام امیرپور سرچشمه در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود ادامه در پست بعد @qoqnoospub
نگاهی به رمان “سمفونی مردگان”
شهرام امیرپور سرچشمه
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار ازین بیابان وین راه بینهایت
رمان «سمفونی مردگان» نوشته ی عباس معروفی، هم اکنون اعتباری اندوهبار به خود گرفته است و از این جهت همطراز با سوگنامههای دردناکی شده که خود را پس از خواندن آن با قوای تحلیل رفته در ساحل حرمان رنج و ملال مییابیم؛ کتابی است سرشار از حس نیرومند دلمردگی؛ حسی که قهرمان آن غلتیده در خون سرخ شکست و شهادت دست و پا میزند.
در این رمان خون سیاه هراسانگیز شاعر نفرین شده روزگار ما جاری است؛ خون خودکشی و دیوانگی، خون برادرکشی و نفاق، خون عصیان و طغیان و خشم و انکار، خون پسرکشی، خون سرخی که در هزارتوی سرنوشت رقّتانگیز «آیدین» در پیچ و تاب سرگشتگی و گمگشتگی روح انسانی دچار انشقاق و دگردیسی میشود و ما را در گرداب خود فرو میکشد؛ گردابی که چون جویباری از خون غلیظ، زهرآگین و مسموم از انسانهای دون روزگار فوران میکند و همه چیز را با ترشحات عفونی خود غرق در صمغ زرد چسبنده، در جنبش درازدامن بادبان کشتی در برابر باد با اهتزاز پرجنبشی، در خفقان خود ناپدید میسازد. این شعر خونبار و سیاه، این کتاب جنونانگیز و سوزناک همچون خون بر زمین ریختهای فجیع و اسفانگیز است و به طور حیرتآوری جوانی زندگی ما در آن به تصویر کشیده شده است. سکوتی عمیق چون سکون شبی وحشتانگیز در آن خفته است؛ سکوتی که اسیر چنگ اهریمنان است و ما آشکارا میتوانیم چهرۀ شیطانی و نفرین شده دوران خود را در آن ببینیم. دورانی که یکی از جلوه های گویای آن آشفتگی و هرج و مرج موجود در وجود انسانهایی است که هولناکترین قسمت روح خود را در خشم فروخوردهای همچون بزرگترین پنهانکاران زیر پوستۀ نازک جسم، مخفی میدارند و تا روزی که فاجعه را رقم بزنند، هیچ نشانه و علائمی از آن بروز نمیدهند.
«سمفونی مردگان» کتابی است زنده و پویا، همچون قلبی تپنده برای جامعه برادرکش و پسرکشی که در ژرفای نهاد خود از این خون ریختنها و سرکوبگریها احساس مسرت و غرور میکند.
ماجرای داستان بین سالهای ۱۳۱۰ تا ۱۳۳۰ شمسی میگذرد و شخصیت اصلی آن «آیدین» نام دارد. او شاعر روزگار ماست؛ شاعری که پس از تلاشهای بیپایان، زردی ملال و بیثمری بر تخم چشمانش رنگ میبازد و امید و درخشش درون و روشنبینیاش به کدورت و سیاهی زهرناکی بدل میگردد. گویی این وجودی که روزی زلال و صاف بود به چنان تیرگی و جنونی رسیده که ظلمت قعر کائنات یادآور آن است. کم نیستند کسانی که به عاقبت «آیدین» دچار شدهاند و زیر خروارها خاک در زمانهای گمشده، طعمۀ کرمهای ملول گشتهاند و همچون گذر ستارهای درخشان در سیاهی مطلق کهکشانها برای ابد ناپدید گشتهاند. شوریدگی و شیدایی زندگی، جوهرۀ حرکتهای عظیم انسانی بوده است و هرآینه این سودا از اذهان فروافکنده شود و جوانان به رخوت و سستی روی آورند، آینده خوبی پیش رو نخواهد بود. این نیروی حرکت در جامعههای ناآرام همیشه وجود داشته و تکانهای تاریخی و تغییرات روزگار حاصل فعل و انفعالاتی اینچنین است.
@Qoqnoospub
شهرام امیرپور سرچشمه
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار ازین بیابان وین راه بینهایت
رمان «سمفونی مردگان» نوشته ی عباس معروفی، هم اکنون اعتباری اندوهبار به خود گرفته است و از این جهت همطراز با سوگنامههای دردناکی شده که خود را پس از خواندن آن با قوای تحلیل رفته در ساحل حرمان رنج و ملال مییابیم؛ کتابی است سرشار از حس نیرومند دلمردگی؛ حسی که قهرمان آن غلتیده در خون سرخ شکست و شهادت دست و پا میزند.
در این رمان خون سیاه هراسانگیز شاعر نفرین شده روزگار ما جاری است؛ خون خودکشی و دیوانگی، خون برادرکشی و نفاق، خون عصیان و طغیان و خشم و انکار، خون پسرکشی، خون سرخی که در هزارتوی سرنوشت رقّتانگیز «آیدین» در پیچ و تاب سرگشتگی و گمگشتگی روح انسانی دچار انشقاق و دگردیسی میشود و ما را در گرداب خود فرو میکشد؛ گردابی که چون جویباری از خون غلیظ، زهرآگین و مسموم از انسانهای دون روزگار فوران میکند و همه چیز را با ترشحات عفونی خود غرق در صمغ زرد چسبنده، در جنبش درازدامن بادبان کشتی در برابر باد با اهتزاز پرجنبشی، در خفقان خود ناپدید میسازد. این شعر خونبار و سیاه، این کتاب جنونانگیز و سوزناک همچون خون بر زمین ریختهای فجیع و اسفانگیز است و به طور حیرتآوری جوانی زندگی ما در آن به تصویر کشیده شده است. سکوتی عمیق چون سکون شبی وحشتانگیز در آن خفته است؛ سکوتی که اسیر چنگ اهریمنان است و ما آشکارا میتوانیم چهرۀ شیطانی و نفرین شده دوران خود را در آن ببینیم. دورانی که یکی از جلوه های گویای آن آشفتگی و هرج و مرج موجود در وجود انسانهایی است که هولناکترین قسمت روح خود را در خشم فروخوردهای همچون بزرگترین پنهانکاران زیر پوستۀ نازک جسم، مخفی میدارند و تا روزی که فاجعه را رقم بزنند، هیچ نشانه و علائمی از آن بروز نمیدهند.
«سمفونی مردگان» کتابی است زنده و پویا، همچون قلبی تپنده برای جامعه برادرکش و پسرکشی که در ژرفای نهاد خود از این خون ریختنها و سرکوبگریها احساس مسرت و غرور میکند.
ماجرای داستان بین سالهای ۱۳۱۰ تا ۱۳۳۰ شمسی میگذرد و شخصیت اصلی آن «آیدین» نام دارد. او شاعر روزگار ماست؛ شاعری که پس از تلاشهای بیپایان، زردی ملال و بیثمری بر تخم چشمانش رنگ میبازد و امید و درخشش درون و روشنبینیاش به کدورت و سیاهی زهرناکی بدل میگردد. گویی این وجودی که روزی زلال و صاف بود به چنان تیرگی و جنونی رسیده که ظلمت قعر کائنات یادآور آن است. کم نیستند کسانی که به عاقبت «آیدین» دچار شدهاند و زیر خروارها خاک در زمانهای گمشده، طعمۀ کرمهای ملول گشتهاند و همچون گذر ستارهای درخشان در سیاهی مطلق کهکشانها برای ابد ناپدید گشتهاند. شوریدگی و شیدایی زندگی، جوهرۀ حرکتهای عظیم انسانی بوده است و هرآینه این سودا از اذهان فروافکنده شود و جوانان به رخوت و سستی روی آورند، آینده خوبی پیش رو نخواهد بود. این نیروی حرکت در جامعههای ناآرام همیشه وجود داشته و تکانهای تاریخی و تغییرات روزگار حاصل فعل و انفعالاتی اینچنین است.
@Qoqnoospub
انتشارات ققنوس
نگاهی به رمان “سمفونی مردگان” شهرام امیرپور سرچشمه در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود ادامه در پست بعد @qoqnoospub
«آیدین» شاعر بیدار کنندۀ شامه جوانان جویای مهربانی و دانش است؛ بیدارکننده سرخی شفق هر سحرگاه که همچون بویی که از زن افشانده میشود، گیرندگی و بالندگی اجتناب ناپذیری دارد. این بوی خوش عطرآگین ساطع شونده از «سرملینا» ـ عشق زندگی او ـ در داستان یادآور سرودهای جاودان و رنگهای پیرامون ما انسانها است که چون نفخهای سحرآمیز روانها را جادو میکند و تحت تأثیر قرار میدهد و در پرتو گزند دلبستگی احساسات به تکاپو وامیدارد. زندگی «آیدین» همچون بوی عطری جاودان در هوا موج میزند: کوتاه ولی پرقوّت، مسحور کننده و جذب کننده روانهای حساس ذوقپرور. با شروع خواندن کتاب ما در گوی پر از نکبتی اسیر میشویم و دردی عمیق همچون خلیدن خنجری زهرآگین در بدن حاصل میشود؛ ولی در میان این گوی پر از رنج، هالهای از عشق و شیدایی ما را پوشش میدهد و از جوّ پر زرق و برق و عطرآگین «سرملینا» بهره میبریم. در میان این درد، غوطهور شدن در بوی دستها، سینهها و جامههای نرم این عشق که زندگی «آیدین» تحت تأثیر آن قرار میگیرد، بسیار ژرف است. نکهت این عشق هر ملالی را به روییدن نهال سبزبختی و نیکبختی وامیدارد. این است زیبایی سرد و مرمریرنگ این کتاب که ما را در درۀ خوفناک اژدهای آدمخوار زندگی، از نومیدی مطلق نجات میدهد و روزنه زیبایی را به روی ما باز نگه میدارد. عصیانی شاعرانه در این کتاب وجود دارد؛ عصیانی که به ما میآموزد این رمان را با «دل خونین لب خندان» بخوانیم؛ داستانی که ریشه در زندگی ما دارد. اینچنین است که از هم گسیختن زنجیرهای درونی برای درک این زندگی و خلق آنچه به دنبالش هستیم، عملی میشود که ضرورتاً جنبه تقدّس به خود می گیرد؛ تقدّسی که پاکی، طهارت و انزوا پیشگی در آن ما را مصون نگه نمیدارد. در نتیجه باید این خیمه را درید و به ییلاق فوران و غلیان فضیلت تمرّد پناه برد؛ تمرّدی که نمیخواهد خواری و خفت بطور قهری بر روح انسانی تحمیل شود.
داستان از این قرار است که «جابر اورخانی» پدر یک خانواده ساکن در شهر اردبیل، یک مغازه در دالان کاروانسرای آجیلفروشها و یک خانه بزرگ و باغی مشجر در شمال سرداب دارد. او صاحب سه پسر است که بزرگترین آنها به نام «یوسف» در حادثهای که در کودکی برایش اتفاق افتاده مانند تکهلاشهای در گوشه خانه در بستر است. این پسر در ادامه داستان از حالت انسانی خارج میشود و مانند حیوانی زبانبسته،تمام وقت در سکوت مطلق مشغول نشخوار کردن است. پسران دیگر او «آیدین» و «اورهان» هستند. پدر در وصیتنامه پس از مرگ خود تمام دارایی را بین این دو نصف میکند و موضوع حسادت برادر به برادر، افزون بر حسادت پدر به پسر در داستان برجستهتر میشود. «آیدین» از برادر دیگر خود چندسالی بزرگتر است و دارای احوال شاعرانه و آزادگی پر حدّت که زیر بار هیچ تحکم و خودکامگی نمیرود. او به دنبال مال و مکنتی نیست؛ دل به کاغذ و قلم داده و زندگی را با کتابخوانی و نوشتن و شعر سرودن پیش میراند. به شدّت اهل کتاب است و در محضر شاعر شهر «ناصر دلخون» حضور مییابد و با آموزشهای او شعر میگوید و دست به قلم میبرد. «آیدین»با تمام اعمال خود مقابل پدر میایستد و آنطور که او میخواهد زندگی نمیکند و همانطور که خود میخواهد روزها را پیش میراند. در این میان جدال غریبی بین پدر و پسر درمیگیرد. «آیدین» پس از این کشاکشها خانه را ترک میکند. «اورهان» پسر مورد علاقه و حرف گوشکن پدر است و تمام مدّت در حجره کنار دست او شاگردی میکند و کار میآموزد و پول در میآورد. «آیدا» خواهر دوقلوی «آیدین» است که پس از عروسی با شوهر خود به نام «آبادانی» برای زندگی به جنوب ایران میروند و پس از چند سالی در آنجا با خودسوزی به زندگی خود پایان میدهد. مادر خانواده که تمام وقت غم فرزندان را میخورد، مدّتی پس از مرگ پدر میمیرد. «اورهان» حسادت عمیقی به «آیدین» دارد و او را پس از مرگ پدر، چیزخور میکند که این دسیسه به دیوانگی «آیدین» منجر میشود. در ابتدا و انتهای کتاب پس از جنون «آیدین»، یک دختر بور زیبای پانزدهساله از او به یادگار مانده که نتیجه عشق به دختری ارمنی به نام «سرملینا» است. «اورهان» پس از مرگ پدر و مادر به زندگی «یوسف» در گودالی پایان میدهد و او را همانجا دفن میکند و در انتهای داستان تابلوی زیبایی پیش روی خواننده است که طناب مرگی دور گردن پیچیده شده و بدنی درون آب فرو رفته و همه چیز در درهم برهمی واژگون کنندهای به پایان میرسد. این آخرین تصویر آهنگین کتاب پدیدۀ ناگهانی، خودجوش، نهانی و بدون انگیزۀ عقلانی و بسیار دور از دلمشغولیهای امروزه زندگی است.
@qoqnoospub
داستان از این قرار است که «جابر اورخانی» پدر یک خانواده ساکن در شهر اردبیل، یک مغازه در دالان کاروانسرای آجیلفروشها و یک خانه بزرگ و باغی مشجر در شمال سرداب دارد. او صاحب سه پسر است که بزرگترین آنها به نام «یوسف» در حادثهای که در کودکی برایش اتفاق افتاده مانند تکهلاشهای در گوشه خانه در بستر است. این پسر در ادامه داستان از حالت انسانی خارج میشود و مانند حیوانی زبانبسته،تمام وقت در سکوت مطلق مشغول نشخوار کردن است. پسران دیگر او «آیدین» و «اورهان» هستند. پدر در وصیتنامه پس از مرگ خود تمام دارایی را بین این دو نصف میکند و موضوع حسادت برادر به برادر، افزون بر حسادت پدر به پسر در داستان برجستهتر میشود. «آیدین» از برادر دیگر خود چندسالی بزرگتر است و دارای احوال شاعرانه و آزادگی پر حدّت که زیر بار هیچ تحکم و خودکامگی نمیرود. او به دنبال مال و مکنتی نیست؛ دل به کاغذ و قلم داده و زندگی را با کتابخوانی و نوشتن و شعر سرودن پیش میراند. به شدّت اهل کتاب است و در محضر شاعر شهر «ناصر دلخون» حضور مییابد و با آموزشهای او شعر میگوید و دست به قلم میبرد. «آیدین»با تمام اعمال خود مقابل پدر میایستد و آنطور که او میخواهد زندگی نمیکند و همانطور که خود میخواهد روزها را پیش میراند. در این میان جدال غریبی بین پدر و پسر درمیگیرد. «آیدین» پس از این کشاکشها خانه را ترک میکند. «اورهان» پسر مورد علاقه و حرف گوشکن پدر است و تمام مدّت در حجره کنار دست او شاگردی میکند و کار میآموزد و پول در میآورد. «آیدا» خواهر دوقلوی «آیدین» است که پس از عروسی با شوهر خود به نام «آبادانی» برای زندگی به جنوب ایران میروند و پس از چند سالی در آنجا با خودسوزی به زندگی خود پایان میدهد. مادر خانواده که تمام وقت غم فرزندان را میخورد، مدّتی پس از مرگ پدر میمیرد. «اورهان» حسادت عمیقی به «آیدین» دارد و او را پس از مرگ پدر، چیزخور میکند که این دسیسه به دیوانگی «آیدین» منجر میشود. در ابتدا و انتهای کتاب پس از جنون «آیدین»، یک دختر بور زیبای پانزدهساله از او به یادگار مانده که نتیجه عشق به دختری ارمنی به نام «سرملینا» است. «اورهان» پس از مرگ پدر و مادر به زندگی «یوسف» در گودالی پایان میدهد و او را همانجا دفن میکند و در انتهای داستان تابلوی زیبایی پیش روی خواننده است که طناب مرگی دور گردن پیچیده شده و بدنی درون آب فرو رفته و همه چیز در درهم برهمی واژگون کنندهای به پایان میرسد. این آخرین تصویر آهنگین کتاب پدیدۀ ناگهانی، خودجوش، نهانی و بدون انگیزۀ عقلانی و بسیار دور از دلمشغولیهای امروزه زندگی است.
@qoqnoospub
انتشارات ققنوس
نگاهی به رمان “سمفونی مردگان” شهرام امیرپور سرچشمه در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود ادامه در پست بعد @qoqnoospub
کتاب شامل چهار «موومان» است که داستان در هر موومان از نگاه یکی از شخصیتها روایت میشود. موومان اول، دو بخش داردکه شروع و پایان کتاب با آن است. راوی این قسمت «اورهان» برادر کوچکتر «آیدین» است. موومان دوم که طولانیترین موومان کتاب محسوب میشود، راوی از بالا و نگاهی کلیتر و متفاوتتر و به اصطلاح «دانای کل» همه چیز را به تصویر میکشد و زندگی تمام شخصیتها را روایت میکند. راوی داستان در موومان سوم «سرملینا» عشق زندگی «آیدین» است. راوی موومان چهارم «آیدین» است که جنون بر او غالب گشته و زنجیر شده به نردههای راهپلۀ زیرزمین در ژرفای تاریکی افکار خود فرو رفته و با خود کلنجار میرود. این موومان دردناکترین، کوتاهترین، سیاهترین و نومیدکنندهترین قسمت کتاب است. در این بخش قلمِ نویسندهْ بیمار است؛ رمیده از نظم موجود روزگار در حال چنگ انداختن به ناکجا، همه چیز را با تازیانههای عبرت خود شلاق میزند. حاضر به توجیه وجودی بیمعنا و بیمنظور نیست که معنای زندگی بسیاری از انسانها است. آشفته از هر چیز سخن میگوید و به نبرد با روزگار خویش برمیخیزد. شمشیر کین زبان پرستیز خود را روی جامعه شاعرکش میکشد و با هیچ وعده و فریبی سر سازش نمیگیرد. هذیان، درد، رنج و مالیخولیا در این یازده صفحۀ کتاب موج میزند. جملاتی ناقص در آن میخروشد؛ گویی نویسنده تاب نوشتن ندارد و واژگان به سختی روی کاغذ جاری میشوند. قلم رمیده و وحشی، از نیرومندی فروافتاده است. دیگر رمقی در جان نیست و میخواهیم همه چیز را رها کرده و وداع کنیم؛ این یک شکست مطلق است؛ دیگر هیچ ارزشی پابرجا نمانده و سرنوشت مرگبار با هیئتی قتال سراغ «آیدین» آمده است و میخواهد او را تا سرای نیستی و نابودی همراهی کند. «شعر سرخ» او سرنوشت شوم عمیقتر از بدبختی را برایش همراه داشته است. اکنون هنگام تاوان پس دادن به محیطی فرارسیده که انجماد فکر تا مغز استخوانهایش ریشه دوانده است. ولی تاوان برای چه؟ شاید برای متفاوت بودن. وهم «آیدین» در این بخش پادشاه سرزمین جنون اوست؛ جنونی که تنگ چشمانی همچون پدر پسرکش و برادر برادرکش برای او مهیا کردهاند. پس از جنونِ «آیدین» همه محکوم به سردرگمی هستند. کیست که شاعر جوان روشنبین زمان خود را به جنون سوق بدهد و دچار یأس و گنگی نشود؟ حتی پدر خودکامه او نیز خود را در برابرش شکست خورده میبیند؛ چرا که او وضع موجود زمان خود را نپذیرفت و بر آن سرکشی کرد. گویی همیشه نامردان و پستفطرتان پیروز کار هستند و برای ما درد و رنج راه میماند که با تن خسته و ملول به مغز فشار میآورد تا ما را از درون متلاشی سازد.
* * *
شعر سرشار از نیروی غرّنده و نعرهکنندهای است که عطش «آیدین» را تا حدی فرو مینشاند. خواندن داستان هم جزو کارهایی است که او را به اوج میبرد، ولی پدر و برادر پذیرای راهی نیستند که او انتخاب کرده است. هر دوی آنها نماینده ی طبقه ی پوسیده فکر و عقب ماندهای هستند که از هر راهی میخواهد مقابل پیشرفت و نوی بایستد، امّا «آیدین» صاحب زیبایی مردانۀ همراه با غرامت و پوشیدگی است. از خصیصههای این زیبایی، نامنتظر بودن و غافلگیری در عمل است. پدر همیشه از کارهای او یکه میخورد؛ چرا که تملک مال و منال برای او کششی ندارد. هرچه پدر او را به سوی کسب ثروت میراند، بیشتر از آن فاصله میگیرد. این جهان برای جوانانی چون او لختی آساییدن و بهره بردن از موهبتهای دنیوی و پرورش جان و روح و فکر است؛ البته خودشان هم میدانند که در انتها نجات ممکن نیست؛ چرا که کسانی چون ایشان محکوم به زجر و تحمّل مشقات فراوان هستند و از اینرو است که با همه ی نیروی عقلشان خود را به سوی جنون میرانند؛ چنانکه میاندیشند به سوی کنام امن و آرامی میروند. تحمّل زیستن برای ایشان یکی از سختترین کارها است. در این دریای محنت، صاحبان اندیشه توان درانداختن طرحی نو ندارند؛ چرا که جامعه پذیرای چنین چیزی نیست و آنانی که چون گردبادی رمیده از خود در این جوامع دست و پا میزنند محکوم به تحمّل قساوت هستند. این اصحاب شقاوت از دیرباز صلیب رنج و درد عقاید خود را به دوش کشیدهاند و چنین است که در مواردی از سر درد گفتهاند: «ای کاش که جای آرمیدن بودی!» آنها حتی در این تنهایی و ناکامی آرزوی مرگ دارند، ولی مرگ برایشان در این محیط دون و مملوّ از افکار فسرده و خالی از هر بارقه امید، غیرقابل تحمّل است. در این فضایی که هر احساس حقیقی در آن توان بیان شدن ندارد، روح سرخورده، منزوی، درمانده، مستأصل و حیران به شوریدگی پناه میبرد.
@qoqnoospub
* * *
شعر سرشار از نیروی غرّنده و نعرهکنندهای است که عطش «آیدین» را تا حدی فرو مینشاند. خواندن داستان هم جزو کارهایی است که او را به اوج میبرد، ولی پدر و برادر پذیرای راهی نیستند که او انتخاب کرده است. هر دوی آنها نماینده ی طبقه ی پوسیده فکر و عقب ماندهای هستند که از هر راهی میخواهد مقابل پیشرفت و نوی بایستد، امّا «آیدین» صاحب زیبایی مردانۀ همراه با غرامت و پوشیدگی است. از خصیصههای این زیبایی، نامنتظر بودن و غافلگیری در عمل است. پدر همیشه از کارهای او یکه میخورد؛ چرا که تملک مال و منال برای او کششی ندارد. هرچه پدر او را به سوی کسب ثروت میراند، بیشتر از آن فاصله میگیرد. این جهان برای جوانانی چون او لختی آساییدن و بهره بردن از موهبتهای دنیوی و پرورش جان و روح و فکر است؛ البته خودشان هم میدانند که در انتها نجات ممکن نیست؛ چرا که کسانی چون ایشان محکوم به زجر و تحمّل مشقات فراوان هستند و از اینرو است که با همه ی نیروی عقلشان خود را به سوی جنون میرانند؛ چنانکه میاندیشند به سوی کنام امن و آرامی میروند. تحمّل زیستن برای ایشان یکی از سختترین کارها است. در این دریای محنت، صاحبان اندیشه توان درانداختن طرحی نو ندارند؛ چرا که جامعه پذیرای چنین چیزی نیست و آنانی که چون گردبادی رمیده از خود در این جوامع دست و پا میزنند محکوم به تحمّل قساوت هستند. این اصحاب شقاوت از دیرباز صلیب رنج و درد عقاید خود را به دوش کشیدهاند و چنین است که در مواردی از سر درد گفتهاند: «ای کاش که جای آرمیدن بودی!» آنها حتی در این تنهایی و ناکامی آرزوی مرگ دارند، ولی مرگ برایشان در این محیط دون و مملوّ از افکار فسرده و خالی از هر بارقه امید، غیرقابل تحمّل است. در این فضایی که هر احساس حقیقی در آن توان بیان شدن ندارد، روح سرخورده، منزوی، درمانده، مستأصل و حیران به شوریدگی پناه میبرد.
@qoqnoospub
انتشارات ققنوس
نگاهی به رمان “سمفونی مردگان” شهرام امیرپور سرچشمه در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود ادامه در پست بعد @qoqnoospub
روزگار در برابر سرکشانی چون «آیدین» ستیزهخو است و هر آن آماده فرود آوردن شمشیر کین خود بر سر و روی آنها است. سرنوشت انسانهای رمیده از وضع روزگار همچون فرجام بیمزدگان نشسته در زورق شکستۀ گرفتار در موجهای سهمگین دریای خروشان، با آرزوی گذران یکی دو ساعتی بیشتر در این دنیای پر از انسانهای پست و دنیاست. سقوط در نظرشان اجتناب ناپذیر است و بوی مرگ و نیستی را از مدّتها پیش شنیدهاند، ولی از آن نمیترسند و هنگامی که وقتش برسد خود به آغوش فنا میروند. ساخت و ساز و روش جاری زندگی را با آزادگان چه کار؟ «آیدین» شاعری آزاده و حقیقتجو است و خون آزادگی در رگهایش جریان دارد. از قدیم گفتهاند شعر تنها چیزی است که حقیقت را بیان میکند و به این دلیل است که عدهای آن را دوست ندارند و اهل شعر و شاعران را خطرناک پنداشته و به سخره میگیرند.
شوریدگانی چون آیدین «آه عذرخواه نوای سحرشان» سرکشی است و «فراز مسند خورشید» را تکیه گاه خود میدانند. منطق زندگی در چنین محیطی برای آنها بگونهای است که ناگاه تیغ اجل چون گیوتینی خونین رشته پیوند آنان را از هستی میبرد؛ زندگی در این جهان ژاژ هرزۀ هذیان آلود چاهی است که روشن ضمیران را به عفونت مرگبار اعماق خود فرو میکشد؛ برای ایشان فرار از این جبر زندگی ناممکن است، زیرا بیخردان در همه جا آنان را احاطه کردهاند.
بهتر زکدوئی نباشد آن سر کو فضل و خرد را مقرّ نباشد
در خورد تنوره و تنور باشد شاخی که بر او برگ و بر نباشد۶
مایۀ نیرومندی و سودمندی این جهانی در نظر «آیدین»، اندیشه کردن و کسب فضیلت و دانش است. کاری که بیخردانی چون پدر او هرگز برنمیتابند. پدر نماینده نسلی است «سفلهپرور» که پرورش اندیشه و کسب آگاهی را عذاب جهانی میبیند و رضایت از زندگی را در نادانی، محدود بودن و فهم کمتر میداند. او کسی است که رخوت فکر و فطرت پست و منفعت چند روزه را بر داشتن اندیشه چالاک و کوشش برای کشف محیطی که در آن زیست میکند و شناخت فکر و روح و روان خود ترجیح میدهد. این دو تیرۀ فکر چنان از هم بیگانهاند که ستیز بینشان همیشه به فرجامی خونین ختم خواهد شد؛ این یکی آتش در سر دارد و آن یکی زر در مشت. تن بیفکر همچون لاشۀ بیهوده دنیا را به سیاهی میکشد و عفونت خود را میپراکند تا دیگران را مانند خود آلوده و فاسد کند. در نظر روشنبینان سخن باید از عشق به انسان آغاز شود و درک محیطی که در آن زیست میکنند و کوشش برای بهتر کردن جامعهای که در آن نفس میکشند و عشق میورزند. ولی در این خاک شاعرکش در تنگنای روزگار کسانی چون «آیدین» همواره از درد به خود میپیچند و نعره برمیآورند: «کو همرهی که خیمه ازین خاک برکنم.» او در این داستان همانند شعر فارسی در ادوار پر فراز و نشیب تاریخی خود، نگاه شکسته شاعری رنجیده دارد که این نگاه حزنآلود بیش از پیش نشانگر شخصیت ستم کشیده اوست.
ادامه دارد
پانویس ها:
۱ـ مصرعی از شعر «خیمۀ سبز» سروده دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن.
۲ـ ترجمه دکتر پرویز خانلری
۳ـ رنه فرانسوا آرمان سولی پرودوم (René François Armand (Sully) Prudhomme)، شاعر و مقالهنویس فرانسوی(۱۹۰۷-۱۸۳۹) که برندۀ نخستین جایزه ادبی نوبل در سال ۱۹۰۱ شد.
۴ـ ترجمه دکتر پرویز خانلری
۵ ـ یگانگی در چندگانگی، محمدعلی اسلامی ندوشن، انتشارات آرمان، چاپ اول، ۱۳۸۳، صفحه ۲۸.
۶ ـ ناصرخسرو
@Qoqnoospub
شوریدگانی چون آیدین «آه عذرخواه نوای سحرشان» سرکشی است و «فراز مسند خورشید» را تکیه گاه خود میدانند. منطق زندگی در چنین محیطی برای آنها بگونهای است که ناگاه تیغ اجل چون گیوتینی خونین رشته پیوند آنان را از هستی میبرد؛ زندگی در این جهان ژاژ هرزۀ هذیان آلود چاهی است که روشن ضمیران را به عفونت مرگبار اعماق خود فرو میکشد؛ برای ایشان فرار از این جبر زندگی ناممکن است، زیرا بیخردان در همه جا آنان را احاطه کردهاند.
بهتر زکدوئی نباشد آن سر کو فضل و خرد را مقرّ نباشد
در خورد تنوره و تنور باشد شاخی که بر او برگ و بر نباشد۶
مایۀ نیرومندی و سودمندی این جهانی در نظر «آیدین»، اندیشه کردن و کسب فضیلت و دانش است. کاری که بیخردانی چون پدر او هرگز برنمیتابند. پدر نماینده نسلی است «سفلهپرور» که پرورش اندیشه و کسب آگاهی را عذاب جهانی میبیند و رضایت از زندگی را در نادانی، محدود بودن و فهم کمتر میداند. او کسی است که رخوت فکر و فطرت پست و منفعت چند روزه را بر داشتن اندیشه چالاک و کوشش برای کشف محیطی که در آن زیست میکند و شناخت فکر و روح و روان خود ترجیح میدهد. این دو تیرۀ فکر چنان از هم بیگانهاند که ستیز بینشان همیشه به فرجامی خونین ختم خواهد شد؛ این یکی آتش در سر دارد و آن یکی زر در مشت. تن بیفکر همچون لاشۀ بیهوده دنیا را به سیاهی میکشد و عفونت خود را میپراکند تا دیگران را مانند خود آلوده و فاسد کند. در نظر روشنبینان سخن باید از عشق به انسان آغاز شود و درک محیطی که در آن زیست میکنند و کوشش برای بهتر کردن جامعهای که در آن نفس میکشند و عشق میورزند. ولی در این خاک شاعرکش در تنگنای روزگار کسانی چون «آیدین» همواره از درد به خود میپیچند و نعره برمیآورند: «کو همرهی که خیمه ازین خاک برکنم.» او در این داستان همانند شعر فارسی در ادوار پر فراز و نشیب تاریخی خود، نگاه شکسته شاعری رنجیده دارد که این نگاه حزنآلود بیش از پیش نشانگر شخصیت ستم کشیده اوست.
ادامه دارد
پانویس ها:
۱ـ مصرعی از شعر «خیمۀ سبز» سروده دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن.
۲ـ ترجمه دکتر پرویز خانلری
۳ـ رنه فرانسوا آرمان سولی پرودوم (René François Armand (Sully) Prudhomme)، شاعر و مقالهنویس فرانسوی(۱۹۰۷-۱۸۳۹) که برندۀ نخستین جایزه ادبی نوبل در سال ۱۹۰۱ شد.
۴ـ ترجمه دکتر پرویز خانلری
۵ ـ یگانگی در چندگانگی، محمدعلی اسلامی ندوشن، انتشارات آرمان، چاپ اول، ۱۳۸۳، صفحه ۲۸.
۶ ـ ناصرخسرو
@Qoqnoospub
انتشارات ققنوس
نگاهی به رمان “سمفونی مردگان” شهرام امیرپور سرچشمه در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود ادامه در پست بعد @qoqnoospub
آیدین جوانی است دلافگار و نومید با «بخت تلخ»، «سرنوشت شوم»، «فرجام تیره» و «زندگی سیاه» که گردش این روزگار پرجنون، فرجام مطرودی و تنهایی برای او ارمغان میآورد. او عروس طبع خود را به زیور فکر بکر آراسته میسازد و نقش شوم تیره ایام را به جان و دل میخرد تا بهای آزادی انتخاب خود را بپردازد. چه بسیار بودهاند کسانی چون او که در تاریخ ایران تن به مرگ داده ولی زیر بار پذیرش سرنوشت جبّار نرفتهاند. هنر ابزار هنرمند است و شعر به نوع خود هنر به کار بستن واژگان. «شیلر» شاعر آلمانی میگوید: «شیر چون سیر شد و هماوردی نداشت موضوعی برای صرف نیروی خود مییابد و فضای دشت را از غرش خود پر میکند.۲» هنر شعر از دیرباز در ایران وسیلهای بوده است برای بیان دنیای بیکران درونی و زیباییهای جهان بیرونی که شاعر، سرشار از این نیروی وصف و تصویرسازی به سخنوری میپردازد. حوائج زندگی هیچگاه جوابگوی روح حساس و شوریده شاعر نبوده است. از اینرو او را وادار به عملی میکند تا قوای خود را به کنش درآورد. شوق به زیبایی پرستی همیشه در فطرت و روح حساس انسانهای اهل هنر وجود دارد و خیال در نظر آنان تجسم آرزوها و آمالهای دستنیافته است. اینگونه است که شاعر فرانسوی «سولی پرودم۳» در تعریف شعر میگوید: «شعر تخیلی است که آرزوی زندگانی عالیتری در آن جلوه میکند.۴ » شاعر داستان ما «آیدین» میداند که شهرۀ شهر شدن تاوان دارد، ولی تن به آن میدهد و بر امواج پرغوغای زندگی غوطهور میشود. چنین زندگیای هیچگاه بر روی بستر سفت و محکم استقرار نیافته است، ولی او دانسته بر لب بحر فنا منتظر روز مبادا مینشیند. همین تمرّد و سرکشی است که معنای شعر و شاعری را در ذهن یک هنرمند و یک انسان عادی متمایز میسازد. بدینگونه است که ما او را شاعری از تبار هنرمندان شوریده مییابیم. شاعری که توان زیست در دنیای کنونی ندارد، از بد حادثه رفته رفته اندوهگین و ملول میشود و به شعر فارسی پناه میآورد و در آن دنیای خاص خود درمیاندازد؛ دنیایی که معجزه زبان فارسی اجازه ساخت آن را به هر ایرانی میدهد. «زبان شاعرانۀ فارسی البتّه، زبان اقتصاد هم نیست. فراتر از علم حرکت میکند. آنجا که دیگر علم نمیتواند به ندای درونی انسان پاسخ بدهد، شعر فارسی وارد میشود. علم، جنبۀ ابزاری دارد. برای بهبودی زندگی مادّی انسان به کار میرود و بسیار سودمند است، ولی شعر انسان را به وطنی دیگر دعوت میکند که گرچه دست نیافتنی است در بطن نیاز انسان است. زبان شعر، زبان کائناتی است، زبان همبستگی انسان. زبان «آشیانۀ سیمرغ». آیا آدمیزاد که دستخوش عوارضی چون بیماری و پیری و ناکامی و مرگ است، آرزو نمیکند که بر فراز آنها مأوایی بجوید و از آن صدایی بشنود؟۵» او در ادامه میگوید: «زبان دیگری نمیشناسیم که آن همه نقش چندگانه در سرنوشت ملّتش ایفا کرده باشد، آنگونه که (زبان) فارسی کرده. فارسی نه تنها وسیلۀ تفهیم و تفهّم بوده است، بلکه نگهبانی قومیّت، استقلال، آزادی و فرهنگ را هم بر عهده داشته، و طیّ قرون پرحادثه و در شرایط ناآرام مردمش را با زندگی در حال آشتی نگاه داشته. اگر این نرمْداروی شاعرانه، در روح مردم ما تزریق نشده بود، کشیدن بار زندگی با آنهمه ناهمواریها مشکل میشد. شعر فارسی، علاوه بر خود شعر، بار سنگین تاریخ و حکمت و هنر را نیز بر دوش کشیده، زیرا فلسفه و موسیقی و نقش به چشم مساعد نگریسته نمیشدهاند.»هدف از بیان این نکته این بود که یادآور شویم علاقه و شوریدگی «آیدین» به شعر و سخنوری و خواندن کتاب نشانگر این است که او ملجاء و پناهگاهی امن و پرآسایش در زندگی یافته که او را همچون بسیار ایرانیان دیگر در طول تاریخ، از خطرات دور نگه میدارد؛تا زمانی که او در این پناهگاه امن زیست کند، در امان خواهد بود و هرآینه ترک این کنام کند، شکارگر سایۀ تقدیر، سرنوشت او را در چنگال خود خواهد فشرد. شعر بیش از هزار سال امنترین پناهگاه و بزرگترین مسکّن برای دردها و آلامهای ما بوده است و کسانی چون «آیدین» که دارنده روح ناآرام و دلریش ایرانی هستند، از سر غریزه ترک این مکان امن نخواهند کرد؛ چرا که خارج از آن، افعی مرگ آنها را در دم فرو خواهد بلعید.
@qoqnoospub
@qoqnoospub
انتشارات ققنوس
@qoqnoospub
عزیز فرهیخته
با افتخار از شما دعوت میشود در آیین رونمایی کتاب “به من نگاه کن” تازهترین اثر داستانی “الهام فلاح” حضور به هم رسانید.
زمان: دوم مردادماه ۱۳۹۷-ساعت۱۸
مکان: خیابان انقلاب، خیابان قدس، نبش بزرگمهر، شماره۹، شهر کتاب دانشگاه
@qoqnoospub
با افتخار از شما دعوت میشود در آیین رونمایی کتاب “به من نگاه کن” تازهترین اثر داستانی “الهام فلاح” حضور به هم رسانید.
زمان: دوم مردادماه ۱۳۹۷-ساعت۱۸
مکان: خیابان انقلاب، خیابان قدس، نبش بزرگمهر، شماره۹، شهر کتاب دانشگاه
@qoqnoospub
گفتوگو با جواد مجابی به مناسبت انتشار رمانِ تازهاش «گفتن در عین نگفتن»
مینویسم چون از نوشتن لذت میبرم
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
@QOQNOOSPUB
مینویسم چون از نوشتن لذت میبرم
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
@QOQNOOSPUB
انتشارات ققنوس
گفتوگو با جواد مجابی به مناسبت انتشار رمانِ تازهاش «گفتن در عین نگفتن» مینویسم چون از نوشتن لذت میبرم 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 @QOQNOOSPUB
مینویسم چون از نوشتن لذت میبرم
گفتگو با #جواد_مجابی
«گفتن در عین نگفتن» را با لذت و سرگرمی نوشتم. سعی میکردم بروم در اعماق وجود شخصیت داستان و این خیلی مرا سرگرم میکرد.
مینویسم چون از نوشتن لذت میبرم
خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)_علی شروقی:«گفتن در عین نگفتن» تازهترین رمان جواد مجابی است. رمانی که اواخر سال گذشته در نشر ققنوس منتشر شد. راوی این رمان شخصیتی غریب است با مجموعهای از تضادها؛ از سویی انباشته از رذالتهایی است که ترس و نفرت میانگیزد و از سوی دیگر واجد آنچنان تخیلات و تأملات و حساسیتهای هنری است که همدلی خواننده را به خود جلب میکند. از این رمان پیش از این نوشتهام و بیش از آن هرچه بگویم تکرار مکررات خواهد بود و چه بهتر که اینبار خودِ نویسنده از آن سخن بگوید. گفتوگوی پیشِ رو درباره همین رمان است. مجابی در این گفتوگو از شخصیتِ غریب این رمان و اینکه چهطور چنین شخصیتی پدید آمد و چه شد که او دست به کار نوشتنِ این رمان شد سخن گفته است و همچنین از اینکه امروزه چرا و با چه هدفی مینویسد و چه تعبیری از نوشتن دارد و چه چیزهایی را مانع فرایند طبیعی عملِ نوشتن میداند. از جواد مجابی تقریبا همزمان با انتشار «گفتن در عین نگفتن»، مجموعه داستان «روایت عور» و رمانهای «در این هوا» و «باغ گمشده» نیز تجدید چاپ شدند. ....
ادامه را در لينك زير بخوانيد
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
yon.ir/Kc8gu
@QOQNOOSPUB
گفتگو با #جواد_مجابی
«گفتن در عین نگفتن» را با لذت و سرگرمی نوشتم. سعی میکردم بروم در اعماق وجود شخصیت داستان و این خیلی مرا سرگرم میکرد.
مینویسم چون از نوشتن لذت میبرم
خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)_علی شروقی:«گفتن در عین نگفتن» تازهترین رمان جواد مجابی است. رمانی که اواخر سال گذشته در نشر ققنوس منتشر شد. راوی این رمان شخصیتی غریب است با مجموعهای از تضادها؛ از سویی انباشته از رذالتهایی است که ترس و نفرت میانگیزد و از سوی دیگر واجد آنچنان تخیلات و تأملات و حساسیتهای هنری است که همدلی خواننده را به خود جلب میکند. از این رمان پیش از این نوشتهام و بیش از آن هرچه بگویم تکرار مکررات خواهد بود و چه بهتر که اینبار خودِ نویسنده از آن سخن بگوید. گفتوگوی پیشِ رو درباره همین رمان است. مجابی در این گفتوگو از شخصیتِ غریب این رمان و اینکه چهطور چنین شخصیتی پدید آمد و چه شد که او دست به کار نوشتنِ این رمان شد سخن گفته است و همچنین از اینکه امروزه چرا و با چه هدفی مینویسد و چه تعبیری از نوشتن دارد و چه چیزهایی را مانع فرایند طبیعی عملِ نوشتن میداند. از جواد مجابی تقریبا همزمان با انتشار «گفتن در عین نگفتن»، مجموعه داستان «روایت عور» و رمانهای «در این هوا» و «باغ گمشده» نیز تجدید چاپ شدند. ....
ادامه را در لينك زير بخوانيد
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
yon.ir/Kc8gu
@QOQNOOSPUB
خبرگزاری کتاب ايران (IBNA)
ایبنا - مینویسم چون از نوشتن لذت میبرم
«گفتن در عین نگفتن» را با لذت و سرگرمی نوشتم. سعی میکردم بروم در اعماق وجود شخصیت داستان و این خیلی مرا سرگرم میکرد.
📌📚🎧 کتابهای صوتی تازهی «نوین کتاب گویا» از انتشارات ققنوس
برای اطلاعات بیشتر دربارهی کتابها و خرید و دانلودشون میتونید به سایت «نوین کتاب گویا» مراجعه کنید:
https://novinketab.com
@Qoqnoospub
برای اطلاعات بیشتر دربارهی کتابها و خرید و دانلودشون میتونید به سایت «نوین کتاب گویا» مراجعه کنید:
https://novinketab.com
@Qoqnoospub
انتشار رمانی با سه نویسنده؛
فرزانه کرمپور: قبول ندارم نوشتن در انزوا شکل میگیرد
به مناسبت انتشار رمان #پنهان_در_تاريكي
@qoqnoospub
فرزانه کرمپور: قبول ندارم نوشتن در انزوا شکل میگیرد
به مناسبت انتشار رمان #پنهان_در_تاريكي
@qoqnoospub
انتشارات ققنوس
انتشار رمانی با سه نویسنده؛ فرزانه کرمپور: قبول ندارم نوشتن در انزوا شکل میگیرد به مناسبت انتشار رمان #پنهان_در_تاريكي @qoqnoospub
فرزانه کرمپور میگوید: اینکه مدتی طولانی با آدمهایی مینشینی و در حین ساخت شخصیتها با روحیه همدیگر آشنا میشویم بسیار لذتبخش است. به سرانجام رساندن یک کار گروهی لذتی دارد که از فعالیتهای فردی کمتر نیست.
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در فعالیتهای ادبی و فرهنگی آنجا که پای فعالیت گروهی به میان میآید توجه به سمت کارهای تحقیقاتی جلب میشود و کمتر کسی است که به فکر نوشتن رمان یا داستانی بیفتد که نتیجه کارحرفهای نه تنها یک نفر بلکه یک گروه از نویسندگان باشد. به نظر میرسد در این زمینه غرب از ما جلوتر است و خیل عظیم فیلمنامههایی که برای سریالهای تلویزیونی نوشته میشود نتیجه کار گروهی از نویسندگان حرفهای است که روی شخصیتهای مختلف یک طرح داستانی کار میکنند. البته فعالیت گروهی به این شکل در سینما و تلویزیون کار چندان غریبی نیست ولی در ادبیات کمتر رخ میدهد. به تازگی رمانی به نام «پنهان در تاریکی» از سوی انتشارات ققنوس منتشر شده که حاصل کار سه نویسنده است. با فرزانه کرمپور یکی از نویسندگان این رمان که قبلا هم تجربه نوشتن رمان گروهی را داشته است، گپوگفتی کوتاه درباره روند نوشتن رمانهای گروهی و بایدونبایدهای آن انجام دادهایم که در ادامه میخوانید:
ایده نوشتن رمانی به صورت مشترک از
هر کدام از شخصیتها فصلهای خودشان را دارند و هر کدام از ما فصل های مربوط به شخصیتهای خودش را می نوشت
کجا در ذهن شما شکل گرفت و به نظرتان اینگونه نوشتن به موضوع رمان هم مربوط میشود یا خیر؟
رمان «پنهان در تاریکی» یک اثر جنایی است و درواقع پس از دو کتاب مشترک قبلی که با لادن نیکنام و مهناز رونقی داشتم این سومین کتاب مشترک من است. من کاری را شروع کرده و حتا تا دو فصل آن هم پیش رفته بودم. بعد به این فکر افتادم که هرکدام از پرسوناژها صدای خودش را داشته باشد و هر کدام طور خاصی روایت کنند. بعد به این فکر افتادم که این رمان را به طور مشترک بنویسم و هر کس در رمان صدای خودش را داشته باشد. مانند آن چیزی که در تئاتر رخ میدهد و هر شخصیت با صدای نویسندهاش در رمان حاضر شود. من با نیکنام و رونقی تماس گرفتم و ایدهام را برایشان شرح دادم. آنها هم پذیرفتند و نتیجه آن شد کتابی به نام، «علائم حیاتی یک زن». بعد از آن هم تجربه نوشتن «این خانه پلاک ندارد» را با خانم نیکنام داشتیم و سپس من به این فکر افتادم که این کار را با کسانی انجام بدهم که تجربه نوشتن حرفهای ندارند. من با دو نویسنده دیگر این کتاب؛ آسیه مشکی و حامد معصومی نیز از قبل آشنایی داشتم و توانستیم با همدیگر این کار را آغاز کنیم و با نظم و ترتیب خاصی ادامه دهیم.
روند نوشتن این رمان سه نفره چطور پیش رفت؟
نوشتن این رمان یک و نیم سال به طول انجامید. در این رمان هر کس نقش خودش را مینوشت. این رمان سه شخصیت اصلی داشت؛ بیتا،مادر و بهرام. هر کدام از شخصیتها فصلهای خودشان را دارند و هر کدام از ما فصل های مربوط به شخصیتهای خودش را مینوشت در جلساتی که برگزار میکردیم
آن چیزی که این رمان بر آن استوار است این یک جمله است، آن چیزی که میبینید و میشنوید همیشه واقعیت نیست. ممکن است حقیقت باشد اما واقعیت چیز دیگری است.
هر نویسنده فصل مربوط به کاراکتر خودش را میخواند و اصلاحات مربوط هم با مشورت هم انجام میشد. در نهایت هم تمام کار در حضور هر سه نفرمان خوانده شد.
ماجرای اصلی رمان طوری هست که بتوان به راحتی آن را به صورت مشترک نوشت؟
این یک کار جنایی است و میتوان گفت که رمان ژانر است.
برای نوشتن آن چه تحقیقات و مطالعات ویژهای انجام دادید. به هر حال رمان ژانر نوشتن پیشنیازهای ویژهای را میطلبد.
من به کارهای جنایی علاقه خاصی دارم و حتا فیلمهای این ژانر را هم زیاد میبینم. کار تم جنایی دارد و کل ماجرای آن پیداکردن قاتل است اما آن چیزی که این رمان بر آن استوار است این یک جمله است؛ آن چیزی که میبینید و میشنوید همیشه واقعیت نیست. ممکن است حقیقت باشد اما واقعیت چیز دیگری است.
طرح اصلی رمان از شما بود یا آن را هم به صورت اشتراکی نوشتید؟
طرح اولیه از من بود اما با پیشرفت و جلورفتن کار نگارش آن چیزهای تازهای ساخته شد.
شما کارگاه داستاننویسی و داستانخوانی هم مدتهاست که برگزار میکنید، دو نویسندهای که در این کار همراه شما بودند، از هنرجویان همین کارگاهها انتخاب کردید؟
من البته نام هنرجو بر آنها نمیگذارم. این دو نفر در داستاننویسی با من از قبل کار کرده بودند. آقای معصومی از قبل هم در نوشتن فعال بود اما خانم مشکی از اول با من شروع کرد و هر دو این دو نفر با ظرفیت بالا و پذیرشی که داشتند باعث شدند تا در نهایت نظم و ترتیب این جلسات و روند نوشتن و خواندن این رمان طی شود و این کار به سرانجام برسد.
ادامه متن در لينك زير
👇👇👇👇👇👇👇👇
http://yon.ir/ZMRyI
@qoqnoospub
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در فعالیتهای ادبی و فرهنگی آنجا که پای فعالیت گروهی به میان میآید توجه به سمت کارهای تحقیقاتی جلب میشود و کمتر کسی است که به فکر نوشتن رمان یا داستانی بیفتد که نتیجه کارحرفهای نه تنها یک نفر بلکه یک گروه از نویسندگان باشد. به نظر میرسد در این زمینه غرب از ما جلوتر است و خیل عظیم فیلمنامههایی که برای سریالهای تلویزیونی نوشته میشود نتیجه کار گروهی از نویسندگان حرفهای است که روی شخصیتهای مختلف یک طرح داستانی کار میکنند. البته فعالیت گروهی به این شکل در سینما و تلویزیون کار چندان غریبی نیست ولی در ادبیات کمتر رخ میدهد. به تازگی رمانی به نام «پنهان در تاریکی» از سوی انتشارات ققنوس منتشر شده که حاصل کار سه نویسنده است. با فرزانه کرمپور یکی از نویسندگان این رمان که قبلا هم تجربه نوشتن رمان گروهی را داشته است، گپوگفتی کوتاه درباره روند نوشتن رمانهای گروهی و بایدونبایدهای آن انجام دادهایم که در ادامه میخوانید:
ایده نوشتن رمانی به صورت مشترک از
هر کدام از شخصیتها فصلهای خودشان را دارند و هر کدام از ما فصل های مربوط به شخصیتهای خودش را می نوشت
کجا در ذهن شما شکل گرفت و به نظرتان اینگونه نوشتن به موضوع رمان هم مربوط میشود یا خیر؟
رمان «پنهان در تاریکی» یک اثر جنایی است و درواقع پس از دو کتاب مشترک قبلی که با لادن نیکنام و مهناز رونقی داشتم این سومین کتاب مشترک من است. من کاری را شروع کرده و حتا تا دو فصل آن هم پیش رفته بودم. بعد به این فکر افتادم که هرکدام از پرسوناژها صدای خودش را داشته باشد و هر کدام طور خاصی روایت کنند. بعد به این فکر افتادم که این رمان را به طور مشترک بنویسم و هر کس در رمان صدای خودش را داشته باشد. مانند آن چیزی که در تئاتر رخ میدهد و هر شخصیت با صدای نویسندهاش در رمان حاضر شود. من با نیکنام و رونقی تماس گرفتم و ایدهام را برایشان شرح دادم. آنها هم پذیرفتند و نتیجه آن شد کتابی به نام، «علائم حیاتی یک زن». بعد از آن هم تجربه نوشتن «این خانه پلاک ندارد» را با خانم نیکنام داشتیم و سپس من به این فکر افتادم که این کار را با کسانی انجام بدهم که تجربه نوشتن حرفهای ندارند. من با دو نویسنده دیگر این کتاب؛ آسیه مشکی و حامد معصومی نیز از قبل آشنایی داشتم و توانستیم با همدیگر این کار را آغاز کنیم و با نظم و ترتیب خاصی ادامه دهیم.
روند نوشتن این رمان سه نفره چطور پیش رفت؟
نوشتن این رمان یک و نیم سال به طول انجامید. در این رمان هر کس نقش خودش را مینوشت. این رمان سه شخصیت اصلی داشت؛ بیتا،مادر و بهرام. هر کدام از شخصیتها فصلهای خودشان را دارند و هر کدام از ما فصل های مربوط به شخصیتهای خودش را مینوشت در جلساتی که برگزار میکردیم
آن چیزی که این رمان بر آن استوار است این یک جمله است، آن چیزی که میبینید و میشنوید همیشه واقعیت نیست. ممکن است حقیقت باشد اما واقعیت چیز دیگری است.
هر نویسنده فصل مربوط به کاراکتر خودش را میخواند و اصلاحات مربوط هم با مشورت هم انجام میشد. در نهایت هم تمام کار در حضور هر سه نفرمان خوانده شد.
ماجرای اصلی رمان طوری هست که بتوان به راحتی آن را به صورت مشترک نوشت؟
این یک کار جنایی است و میتوان گفت که رمان ژانر است.
برای نوشتن آن چه تحقیقات و مطالعات ویژهای انجام دادید. به هر حال رمان ژانر نوشتن پیشنیازهای ویژهای را میطلبد.
من به کارهای جنایی علاقه خاصی دارم و حتا فیلمهای این ژانر را هم زیاد میبینم. کار تم جنایی دارد و کل ماجرای آن پیداکردن قاتل است اما آن چیزی که این رمان بر آن استوار است این یک جمله است؛ آن چیزی که میبینید و میشنوید همیشه واقعیت نیست. ممکن است حقیقت باشد اما واقعیت چیز دیگری است.
طرح اصلی رمان از شما بود یا آن را هم به صورت اشتراکی نوشتید؟
طرح اولیه از من بود اما با پیشرفت و جلورفتن کار نگارش آن چیزهای تازهای ساخته شد.
شما کارگاه داستاننویسی و داستانخوانی هم مدتهاست که برگزار میکنید، دو نویسندهای که در این کار همراه شما بودند، از هنرجویان همین کارگاهها انتخاب کردید؟
من البته نام هنرجو بر آنها نمیگذارم. این دو نفر در داستاننویسی با من از قبل کار کرده بودند. آقای معصومی از قبل هم در نوشتن فعال بود اما خانم مشکی از اول با من شروع کرد و هر دو این دو نفر با ظرفیت بالا و پذیرشی که داشتند باعث شدند تا در نهایت نظم و ترتیب این جلسات و روند نوشتن و خواندن این رمان طی شود و این کار به سرانجام برسد.
ادامه متن در لينك زير
👇👇👇👇👇👇👇👇
http://yon.ir/ZMRyI
@qoqnoospub
خبرگزاری کتاب ايران (IBNA)
ایبنا - فرزانه کرمپور: قبول ندارم نوشتن در انزوا شکل میگیرد
فرزانه کرمپور میگوید: اینکه مدتی طولانی با آدمهایی مینشینی و در حین ساخت شخصیتها با روحیه همدیگر آشنا میشویم بسیار لذتبخش است. به سرانجام رساندن یک کار گروهی لذتی دارد که از فعالیتهای فردی کمتر نیست.
انتشارات ققنوس
ایبنا - دوران اینکه بگوییم این زن است و زنانه مینویسد گذشته! 👇👇👇👇👇👇 @qoqnoospub
محمد حسینی در نشست رونمایی از «به من نگاه کن» گفت: در هیچجای اینکتاب متوجه جنسیت نویسنده نمیشویم و این یک موفقیت بزرگ در ادبیات است. دیگر دوران این نیست که بگوییم این زن است و زنانه مینویسد. قلم و نثر جنسیت ندارد.
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) آیین رونمایی از تازهترین اثر الهام فلاح به نام «به من نگاه کن» با حضور شهلا زرلکی، محمد حسینی و هادی خورشاهیان روز گذشته سهشنبه(2مرداد) در شهرکتاب دانشگاه برگزار شد.
هادی خورشاهیان که اجرای این نشست را به عهده داشت از الهام فلاح دعوت کرد تا درباره رمانش صحبت کند.
الهام فلاح سخنان خود را اینگونه آغاز کرد: «به من نگاه کن» ششمین کتاب من در حوزه بزرگسال است. در ابتدا قرار بود این کتاب فیلمنامه باشد که به رمان تبدیل شد. در بدایت امر قصدم این بود که فروپاشی بنیان خانواده را روایت کنم اما فکر کردم از خیانت در خانواده بسیار سخن گفته شده است پس بهتر است به شرایط دیگری بپردازیم که کمی سوال برانگیزتر باشد. در حال حاضر سلامت نسلی که متولد میشوند کمی با خطر همراه مخصوصا اختلال اتیسم که رایج شده است. در این کتاب نیز به این اختلال پرداختم.
مشکل اصلی دقیقا آنجاست که اتیسم درمان ندارد و فقط میتوان با دارو رفتار این بیماران را کنترل کرد. متاسفانه از هر ۶۰ کودکی که متولد میشود یک نفر مبتلا به اختلال اتیسم است. باید مهارت کار درمانی و گفتار درمانی را آموخت. زمان طلایی این اختلال بین 1 تا 3سال است که اگر در این موقع متوجه شوند راحتتر کنترل میشود. کودکان اتیسم در چند سال اول زندگیشان تفاوتی با سایرکودکان ندارند و باید خیلی دقیق و ریزبین بود تا متوجه آن شد. این رمان داستان زن و مردی است که در ابتدای زندگی و کار و مشغله فراوان فرزند متولد شدهشان مبتلا به اختلال اتیسم است
ادامه نقد را در لينك زير ملاحظه فرماييد
👇👇👇👇👇👇
http://yon.ir/oKBNb
@qoqnoospub
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) آیین رونمایی از تازهترین اثر الهام فلاح به نام «به من نگاه کن» با حضور شهلا زرلکی، محمد حسینی و هادی خورشاهیان روز گذشته سهشنبه(2مرداد) در شهرکتاب دانشگاه برگزار شد.
هادی خورشاهیان که اجرای این نشست را به عهده داشت از الهام فلاح دعوت کرد تا درباره رمانش صحبت کند.
الهام فلاح سخنان خود را اینگونه آغاز کرد: «به من نگاه کن» ششمین کتاب من در حوزه بزرگسال است. در ابتدا قرار بود این کتاب فیلمنامه باشد که به رمان تبدیل شد. در بدایت امر قصدم این بود که فروپاشی بنیان خانواده را روایت کنم اما فکر کردم از خیانت در خانواده بسیار سخن گفته شده است پس بهتر است به شرایط دیگری بپردازیم که کمی سوال برانگیزتر باشد. در حال حاضر سلامت نسلی که متولد میشوند کمی با خطر همراه مخصوصا اختلال اتیسم که رایج شده است. در این کتاب نیز به این اختلال پرداختم.
مشکل اصلی دقیقا آنجاست که اتیسم درمان ندارد و فقط میتوان با دارو رفتار این بیماران را کنترل کرد. متاسفانه از هر ۶۰ کودکی که متولد میشود یک نفر مبتلا به اختلال اتیسم است. باید مهارت کار درمانی و گفتار درمانی را آموخت. زمان طلایی این اختلال بین 1 تا 3سال است که اگر در این موقع متوجه شوند راحتتر کنترل میشود. کودکان اتیسم در چند سال اول زندگیشان تفاوتی با سایرکودکان ندارند و باید خیلی دقیق و ریزبین بود تا متوجه آن شد. این رمان داستان زن و مردی است که در ابتدای زندگی و کار و مشغله فراوان فرزند متولد شدهشان مبتلا به اختلال اتیسم است
ادامه نقد را در لينك زير ملاحظه فرماييد
👇👇👇👇👇👇
http://yon.ir/oKBNb
@qoqnoospub
خبرگزاری کتاب ايران (IBNA)
ایبنا - دوران اینکه بگوییم این زن است و زنانه مینویسد گذشته!
محمد حسینی در نشست رونمایی از «به من نگاه کن» گفت: در هیچجای این کتاب متوجه جنسیت نویسنده نمیشویم و این یک موفقیت بزرگ در ادبیات است. دیگر دوران این نیست که بگوییم این زن است و زنانه مینویسد. قلم و نثر جنسیت ندارد.
انتشارات ققنوس
#مجموعه_پانوراما از بزرگان ادبيات جهان #سميه_نوروزي درباره اين مجموعه ميگويد: 👇👇👇👇👇👇👇👇 @qoqnoospub
"این مجموعه گزیدهی رمان نیست"... سوالی که مخاطبان بارها و بارها پرسیدهاند، در مقدمه کاملا توضیح داده شده:
این روزها با وجود وسایل الکترونیک متعدد، صفحات مجازی، ترافیک و چندشغله بودن اعضاء خانوادهها و دیگر مشغلههای ذهنی، کتاب خواندن گزینهایست مهجور. توقع مطالعه از کارمندی که صبح آفتابنزده سر کار میرود و شب، خسته و بیانگیزه به خانه میآید کمی فانتزی شده. اعصابهایی که در این اوضاع اقتصادی و سیاسی جهان چیزی ازشان نمانده با شعار "نه به کتاب نخواندن" ِ نمایشگاه کتاب تهران یکشبه متحول نمیشوند.
اما اگر ناامید نشویم میبینیم که در چنین اوضاعی هم میشود کار کرد و برنامه ریخت.
در همین راستا سال گذشته انتشارات ققنوس مجموعهای انتخاب کرد که نه تنها فاکتور حجم پایین را در نظر دارد، بلکه حامل اسامی بزرگی نیز هست. عنوان مجموعه، "پانوراما" نامگذاری شده به نشانه نگاهی تمامنما به وسعت جهان. کمی که فکر میکنیم میبینیم دقیقن چنین هدفی در همین هفت جلدی که تا به حال منتشر شده، دیده میشود: "پدرم" دو داستان دارد از اورهان پاموک نویسنده ترک و یک نوشته از او، "آزمایش دکتر اُکس"، "مسافرخانه سرخ"، "فلسفه زندگی زناشویی" و "رستوران نقاشی" همه داستانهایی هستند از نویسندگانی فرانسوی با بازه زمانی قرن هفده تا قرن بیستم، اولی از ژول ورن است، دو تای دیگر از بالزاک و آخری از مارسل امه، "خواندن در توالت" دو نوشته است از هنری میلر با زبان طنز مخصوصش و "سرزمین غریب" داستانیست از همینگوی، نویسندگانی آمریکایی.
بد نیست بدانید پانوراما از مجموعهای فرانسوی الگوبرداری شده: مجموعه فولیو دو یورو که در انتشارات گالیمار فرانسه منتشر میشود، برای دانشجویان و دیگر خوانندگانی در نظر گرفته شده که نمیتوانند هزینه بالایی برای کتاب کنار بگذارند، ضمن اینکه نمیخواهند در قدم اول سراغ آثار حجیم نویسندهای بروند. بنابراین با مبلغی کم، داستانی کوتاه از بالزاک، فلوبر، رمانی کوتاه از استاندال، دو سه داستان از نویسندهای جدید و ... تهیه میکنند و میخوانند و اگر خوششان آمد، میروند سراغ آثار حجیمتر و مطرحتر نویسنده. فولیو دویورو ده سالیست که فعالیت خود را آغاز کرده و تعداد کتابهای این مجموعه تا کنون به پانصد جلد رسیده است...
#سميه_نوروزي
@qoqnoospub
این روزها با وجود وسایل الکترونیک متعدد، صفحات مجازی، ترافیک و چندشغله بودن اعضاء خانوادهها و دیگر مشغلههای ذهنی، کتاب خواندن گزینهایست مهجور. توقع مطالعه از کارمندی که صبح آفتابنزده سر کار میرود و شب، خسته و بیانگیزه به خانه میآید کمی فانتزی شده. اعصابهایی که در این اوضاع اقتصادی و سیاسی جهان چیزی ازشان نمانده با شعار "نه به کتاب نخواندن" ِ نمایشگاه کتاب تهران یکشبه متحول نمیشوند.
اما اگر ناامید نشویم میبینیم که در چنین اوضاعی هم میشود کار کرد و برنامه ریخت.
در همین راستا سال گذشته انتشارات ققنوس مجموعهای انتخاب کرد که نه تنها فاکتور حجم پایین را در نظر دارد، بلکه حامل اسامی بزرگی نیز هست. عنوان مجموعه، "پانوراما" نامگذاری شده به نشانه نگاهی تمامنما به وسعت جهان. کمی که فکر میکنیم میبینیم دقیقن چنین هدفی در همین هفت جلدی که تا به حال منتشر شده، دیده میشود: "پدرم" دو داستان دارد از اورهان پاموک نویسنده ترک و یک نوشته از او، "آزمایش دکتر اُکس"، "مسافرخانه سرخ"، "فلسفه زندگی زناشویی" و "رستوران نقاشی" همه داستانهایی هستند از نویسندگانی فرانسوی با بازه زمانی قرن هفده تا قرن بیستم، اولی از ژول ورن است، دو تای دیگر از بالزاک و آخری از مارسل امه، "خواندن در توالت" دو نوشته است از هنری میلر با زبان طنز مخصوصش و "سرزمین غریب" داستانیست از همینگوی، نویسندگانی آمریکایی.
بد نیست بدانید پانوراما از مجموعهای فرانسوی الگوبرداری شده: مجموعه فولیو دو یورو که در انتشارات گالیمار فرانسه منتشر میشود، برای دانشجویان و دیگر خوانندگانی در نظر گرفته شده که نمیتوانند هزینه بالایی برای کتاب کنار بگذارند، ضمن اینکه نمیخواهند در قدم اول سراغ آثار حجیم نویسندهای بروند. بنابراین با مبلغی کم، داستانی کوتاه از بالزاک، فلوبر، رمانی کوتاه از استاندال، دو سه داستان از نویسندهای جدید و ... تهیه میکنند و میخوانند و اگر خوششان آمد، میروند سراغ آثار حجیمتر و مطرحتر نویسنده. فولیو دویورو ده سالیست که فعالیت خود را آغاز کرده و تعداد کتابهای این مجموعه تا کنون به پانصد جلد رسیده است...
#سميه_نوروزي
@qoqnoospub