#همه_دختران_دریا خوب نوشته شده است چارچوب و ساخت خوبی دارد. #الهام_فلاح نوشتن را بلد است. داستان را میشناسد و ریتم و ضرب آهنگ مناسبی به کار زده است و قصهگوی خوبی است. #علی_چنگیزی
@qoqnoospub
@qoqnoospub
انتشارات ققنوس
#همه_دختران_دریا خوب نوشته شده است چارچوب و ساخت خوبی دارد. #الهام_فلاح نوشتن را بلد است. داستان را میشناسد و ریتم و ضرب آهنگ مناسبی به کار زده است و قصهگوی خوبی است. #علی_چنگیزی @qoqnoospub
a.changizy.
#همه_دختران_دریا خوب نوشته شده است چارچوب و ساخت خوبی دارد. نویسندهاش #الهام_فلاح نوشتن را بلد است. داستان را میشناسد و ریتم و ضرب آهنگ مناسبی به کار زده است و قصهگوی خوبی است.
اما ایراد کار این است که این همه توانایی، داستان گویی در خدمت چیز بارزی قرار ندارد. یعنی اندیشه پس پشت رمان رقیق است.
کمی رمان همه دختران دریا اطاله کلام هم دارد. البته تمام اینها ایراداتی کلیشهای است که میشود به هر کتابی وارد دانست و اغلب هم وارد است.
در کل آیا از رمان خوشم آمد؟ در پاسخ قطعا میگویم بله، بد نبود. دست کم قصهای داشت. فضاسازی بخش شمالش عالی بود. دیالوگها تصویری بودند. زنهای داستان هر کدامشان جهانی مجزا داشتند. خوب بود.
به نظر در چند داستان اخیری که خواندهم نویسندگان زن بهتر نوشتهاند کتابهای کتایون سنگستانی، الهام فلاح و مریم جهانی جزو کتابهای خوب امسال هستند.
#نشر_ققنوس
mohammad.hosamiجناب چنگیزی! الهام فلاح مجموعه داستانی دارد به نام "کشور چهاردهم"... برای من که گیلکم, خاطره ای شده است خواندنش. وقتی خواندمش باورم نمیشد زنی جوان بتواند اینقدر خوب با فرهنگ و لحن بومی شمال داستان بنویسد
از صفحه اینستاگرام #علی_چنگیزی
@qoqnoospub
#همه_دختران_دریا خوب نوشته شده است چارچوب و ساخت خوبی دارد. نویسندهاش #الهام_فلاح نوشتن را بلد است. داستان را میشناسد و ریتم و ضرب آهنگ مناسبی به کار زده است و قصهگوی خوبی است.
اما ایراد کار این است که این همه توانایی، داستان گویی در خدمت چیز بارزی قرار ندارد. یعنی اندیشه پس پشت رمان رقیق است.
کمی رمان همه دختران دریا اطاله کلام هم دارد. البته تمام اینها ایراداتی کلیشهای است که میشود به هر کتابی وارد دانست و اغلب هم وارد است.
در کل آیا از رمان خوشم آمد؟ در پاسخ قطعا میگویم بله، بد نبود. دست کم قصهای داشت. فضاسازی بخش شمالش عالی بود. دیالوگها تصویری بودند. زنهای داستان هر کدامشان جهانی مجزا داشتند. خوب بود.
به نظر در چند داستان اخیری که خواندهم نویسندگان زن بهتر نوشتهاند کتابهای کتایون سنگستانی، الهام فلاح و مریم جهانی جزو کتابهای خوب امسال هستند.
#نشر_ققنوس
mohammad.hosamiجناب چنگیزی! الهام فلاح مجموعه داستانی دارد به نام "کشور چهاردهم"... برای من که گیلکم, خاطره ای شده است خواندنش. وقتی خواندمش باورم نمیشد زنی جوان بتواند اینقدر خوب با فرهنگ و لحن بومی شمال داستان بنویسد
از صفحه اینستاگرام #علی_چنگیزی
@qoqnoospub
انتشارات ققنوس
گروه انتشاراتی ققنوس #همه_دختران_دریا اثر #الهام_فلاح با تشکر از #مهیار_بهمنش @qoqnoospub
جنازهی محمدکریم را رو به قبله خواباندند توی اتاق مهمان خانهی همسادهی دیوار به دیوار خاله. طبَق دامادی آوردند. زن کوتاهقد که حالا دیگر نفسکشیدنش شده بود عینهو ماهی بیرون افتاده از تنگ، حنا مالید کف دست غسل و کفن شده محمدکریم. دستش خیلی سفید بود. گلوله درست خورده بود سمت چپ سینه اش. نشسته بود توی همان مخروطی گوشتی و بعدش برای همیشه از تک و تا افتاده بود. خاله نشسته بود زیر پای محمدکریم، سرش به قرآنش بند بود. تند و تند مُلک را میرفت تا ته و باز از سر. زن پا به ماه مستاجر سیگاری خوفش شده بود شب بماند توی خانه ای که جنازهی جوان خوابانده اند روی گل قالی اش. راهش را کشیده بود و رفته بود و عذرخواسته بود که تا نزاید برنمی گردد. و خواسته بود عدله ارائه کند برای زن کوتاه قد همساده که خاله ردش کرده بود برود خانهی مادر شوهرش پی ناز و اطوار هفتهی آخر حاملگی. ماندگار از بعد اذان صبح نشسته بود روی پله ها و نخواسته بود برود بالا. خاله گفته بود نیا. مادرش عزادار است و اختیار زبانش دستش نیست. از دهانش میپرد که نشانت کرده بود برای جوان شهیدش. خوبیت ندارد. برایش مهم نبود اما. به دلش اگر بود میرفت و حتی می نشست بالای سر جنازهی جوان و یس می خواند اما خودش نخواسته بود برود از هراس اینکه مبادا چشمش بخورد به روی میت محمدکریم که با پارچهی کفنی سفید قاب شده و تا آخر عمر همین بشود پسزمینهی تمام خاطرات تلخ و شیرین مانده در ذهنش.
#همه_دختران_دریا
#الهام_فلاح
#همه_دختران_دریا
#الهام_فلاح
انتشارات ققنوس
فکر کنم تب دارم. کاغذ را باز می کنم و برای بینهایتمین بار میخوانم. اعترافش را.اعتراف به عشقش را میخوانم.سند بدون منگوله بودنمان با هم تا آخرین روز.تا قیامت.میرسم به جمله آخر توی گیومه. @qoqnoospub
فکر کنم تب دارم. کاغذ را باز می کنم و برای بینهایتمین بار می خوانم. اعترافش را. اعتراف به عشقش را میخوانم. سند بدون منگوله بودنمان با هم تا آخرین روز. تا قیامت. میرسم به جمله آخر توی گیومه.جمله ای که بعد نوشتنش جوهر خودکار تمام شده و آن جمله از همه جملهها کمرنگتر است. خیلی خیلی کمرنگ نوشته شده "دوستت دارم"...
#زمستان_با_طعم_آلبالو
#الهام_فلاح
#ققنوس
@qoqnoospub
#زمستان_با_طعم_آلبالو
#الهام_فلاح
#ققنوس
@qoqnoospub
اولش عشق
خیلی شانس بیاوری بعدش دوست داشتن معمولی
بعدش عادت به همزیستی
و بعدش شاید، به بعدی نرسد.
#سامار
#الهام_فلاح
@qoqnoospub
خیلی شانس بیاوری بعدش دوست داشتن معمولی
بعدش عادت به همزیستی
و بعدش شاید، به بعدی نرسد.
#سامار
#الهام_فلاح
@qoqnoospub
چرا بعضی وقتها اینطور میشود؟ اینطور که یک غریبه پیدا شود و بنشیند صاف توی دلت. دقیقا روی همان فؤادش. یکی هم باشد که سالها ور دلت بوده باشد و تا حد مرگ از او بیزار باشی. که بخواهی سر به تنش نباشد و هیچ چیزی از روی عادت نمیشود که بشود علاقه. اینکه هر روز دلت بخواهد بهش بگویی بزن به چاک رفیق. ولی یکی پیدا شود توی خیابان یا محل کار یا روی نیمکت سالن ترانزیت فرودگاه یا چه میدانم، مثلا همینجا توی شهر غریب و لب ساحل و تو خیال کنی چه هوایی با خودش دارد. چه موجی میفرستد سمت تو. بعد بخواهی برهی رامش بشوی و فقط برایت نی بزند. آدمی موجود غریبیست. حتی قدر سگ هم نمیشود ازش خیالجمع شد. آدمی را با نان و جای خواب و تیمار نمیشود خام و خر کرد. آدم است دیگر. از اسمش پیداست. آآآآآ دم. یعنی هر دم میشود یکی دیگر. یک زمانی خیال میکردم از آن قدری که خر و خام پسر محمد فتوت شدهام عمرا یک مثقال بیشترش از من بربیاید. حالا اما مانده بودم... مانده بودم بین خودم و پسر محمد فتوت. مانده بودم بین ترسهام و عشقم. نمیدانستم دست کدامش را بگیرم و راه بیفتم پی باقیمانده عمرم.
#الهام_فلاح
#خرده_کلمات_من
@qoqnoospub
#الهام_فلاح
#خرده_کلمات_من
@qoqnoospub
اینکه ندانی عاشقی یا وابستهای؟
ندانی وابستگیات عشق می آورد یا عاشقیات وابستگی...
اینکه از هرچه وابستگی و عاشقی بترسی
و از این ترس بیشتر از هر چیزی بترسی،
اینکه خجالت بکشی از این ترس،
از این ترس بیپدر و مادر که مثل خوره میخوردت،
که نمیتوانی فرق بین عاشقی و وابستگی را بفهمی
و یا اینکه میفهمی و خودت را بزنی به نفهمیدن، آخرش مجبور میشوی دهانت را ببندی...
بریده ای از رمان "سامار"
#سامار
#الهام_فلاح
@qoqnoospub
ندانی وابستگیات عشق می آورد یا عاشقیات وابستگی...
اینکه از هرچه وابستگی و عاشقی بترسی
و از این ترس بیشتر از هر چیزی بترسی،
اینکه خجالت بکشی از این ترس،
از این ترس بیپدر و مادر که مثل خوره میخوردت،
که نمیتوانی فرق بین عاشقی و وابستگی را بفهمی
و یا اینکه میفهمی و خودت را بزنی به نفهمیدن، آخرش مجبور میشوی دهانت را ببندی...
بریده ای از رمان "سامار"
#سامار
#الهام_فلاح
@qoqnoospub