انتشارات ققنوس
4.95K subscribers
1.58K photos
570 videos
108 files
1.13K links
کانال رسمی گروه انتشاراتی ققنوس
آدرس اینستاگرام:
http://instagram.com/qoqnoospub
آدرس فروشگاه:
انقلاب-خیابان اردیبهشت-بازارچه کتاب
آدرس سایت:
www.qoqnoos.ir
ارتباط با ما:
@qoqnoospublication
Download Telegram
🍁🍁🍁🍁🍁🍁

#پری_از_بال_ققنوس

عمرباخته‌ها عاشق عمر ديگران می‌شوند...

#سال_بلوا
#عباس_معروفی

@qoqnoospub
🍁🍁🍁🍁🍁🍁

#پری_از_بال_ققنوس

خدا نکند آدم چیزی یا کسی را گم کند،
مثل سوزن می‌شود که اگر تمام خانه را زیر و رو کنی پیداش نمی‌کنی،
فرش را وجب به وجب دست می‌مالی، اما نیست. فکر می‌کنی خب حتما یک جایی گذاشته‌ام
که حالا یادم نیست،
بعد بی‌آنکه یادت باشد از ته دل فریاد جگر خراشی می‌کشی و می‌نشینی...

#سال_بلوا
#عباس_معروفی
#ققنوس
@qoqnoospub
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#پری_از_بال_ققنوس

آن روز باد می‌آمد و موهای او را پریشان می‌کرد...
آن روز در باغ‌های درگزین راه نمی‌رفتم، پا بر روی ابرها می‌گذاشتم و ابرها مرا با خود می‌بردند و می ‌رقصاندند.
دیگر به پروانه‌ها سرگرم نمی‌شدم، هیچ‌ گلی را هم نچیدم، حتی کنار چشمه‌ای که از زیر سنگ‌ها بیرون می‌زد و ماهی‌ها را خنک می‌کرد، ننشستم و به صورتم آب نزدم، گفتم شاید از یادم برود. مدام به خود میگفتم چه شکلی بود؟
مادر گفت: «کی چه شکلی بود؟»
چه می‌دانم مردی بود که به خاطر موهایش باد سختی در گرفته بود...
مادر گفت: «امروز تو چه‌ت شده؟ خودت می‌فهمی نوشا؟»
خندیدم و گفتم: «بله مامان، من امروز حال خوشی دارم.»
_ «چی خوشحالت کرده؟»
+ « باد »


#سال_بلوا
#عباس_معروفی
#ققنوس

@qoqnoospub
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁

#پری_از_بال_ققنوس

ميدانی اولين بوسه‌ ی جهان چه‌طور کشف شد؟
دست‌هاش تا آرنج گلي بود گفت که در زمان‌هاي بسيار قديم زن و مردي پينه‌دوز يک روز به هنگام کار، بوسه را کشف کردند.
مرد دست‌هاش به کار بود، تكه نخي را به دندان کند، به زنش گفت بيا اين را از لب من بردار و بينداز.
زن هم دست‌هاش به سوزن و وصله بود، آمد که نخ را از لب‌هاي مرد بردارد، ديد دستش بند است، گفت چه کار کنم. ناچار با لب برداشت، شيرين بود، ادامه دادند.

از کتابِ #سال_بلوا
#عباس_معروفی

@qoqnoospub
🍁🍁🍁🍁🍁🍁‌‌‌‏
#پري_از_بال_ققنوس

+ دنبال کی می‌گردی؟
- خودم .
+ مگر کجایی؟
- تویِ دست‌ هایِ تو، لایِ موهایِ تو. کارم ساخته شده...

#سال_بلوا
#عباس_معروفی
#ققنوس

@qoqnoospub
🕸🕸🕸🕸🕸🕸
#پری_از_بال_ققنوس

بچه که بودم خیال می‌کردم همه‌چیز مال من است، دنیا را آفریده‌اند که من سرگرم باشم، آسمان، زمین، پدر، مادر، درخت‌ها، اسب‌ها، کالسکه و حتی آن گنجشک‌ها برای سرگرمی من به وجود آمده‌اند.
بعدها یکی‌یکی همه‌چیز را ازم گرفتند. مایعی در رگ‌هام جاری بود که می‌گفت این مال شما نیست، راحت باشید. پسری که عاشق کبوترها و خرگوش‌ها بود، خودش را به درختی دار زد. چرا؟ مادر گفت بماند برای بعد.
کاش تولد من هم می‌ماند برای بعد؛
به کجای دنیا برمی‌خورد؟

#سال_بلوا
#عباس_معروفی
#ققنوس



@qoqnoospub
🕸🕸🕸🕸🕸

#پري_از_بال_ققنوس


آن روز باد می‌آمد و موهای او را پریشان می‌کرد...
آن روز در باغ‌های درگزین راه نمی‌رفتم، پا بر روی ابرها می‌گذاشتم و ابرها مرا با خود می‌بردند و می ‌رقصاندند.
دیگر به پروانه‌ها سرگرم نمی‌شدم، هیچ‌ گلی را هم نچیدم، حتی کنار چشمه‌ای که از زیر سنگ‌ها بیرون می‌زد و ماهی‌ها را خنک می‌کرد، ننشستم و به صورتم آب نزدم، گفتم شاید از یادم برود. مدام به خود میگفتم چه شکلی بود؟
مادر گفت: «کی چه شکلی بود؟»
چه می‌دانم مردی بود که به خاطر موهایش باد سختی در گرفته بود...
مادر گفت: «امروز تو چه‌ت شده؟ خودت می‌فهمی نوشا؟»
خندیدم و گفتم: «بله مامان، من امروز حال خوشی دارم.»
_ «چی خوشحالت کرده؟»
+ « باد »

#سال_بلوا
#عباس_معروفی
#ققنوس

@qoqnoospub

اطلاعات كامل كتاب در لينك زير
👇👇👇👇
https://b2n.ir/n92794
🕸🕸🕸🕸🕸

#پري_از_بال_ققنوس

آدم‌ها از ترس وحشی می‌شوند،
از ترس به قدرت رو می‌آورند که چرخ آدم‌های دیگر را از کار بیندازند؛
و گرنه این همه زمین و زراعت و دام و پرنده و نان و آب هست، به قدر همه هم هست.
اما چرا به حق خودشان قانع نیستند؟
چرا کتاب نمی‌خوانند؟
چرا هیچ‌چیز از تاریخ نمی‌دانند؟
چرا ما این همه در تیره ‌بختی تکرار می‌شویم؟
این همه جنگ...
این همه آدم برای چه چیزی کشته شده‌اند!
که آن چیز حالا دستشان نیست،
و دست بچه‌هاشانم نیست..؟!

#سال_بلوا
#عباس_معروفی
#ققنوس
@qoqnoospub

اطلاعات كامل كتاب در لينك زير
👇👇👇👇
https://b2n.ir/n92794
🌺🌺🌺🌺🌺

#پری_از_بال_ققنوس

و سال‌ها بعد فهمیدم که مردها همه‌شان بچه‌اند، اما بعضی‌ها ادای آدم بزرگ‌ها را درمی‌آورند و نمی‌شود بهشان اعتماد کرد، به خودشان هم دروغ می‌گویند.

#سال_بلوا
#عباس_معروفی

از صميم قلب براي عباس معروفی خالق سمفونی مردگان و سال بلوا و.....سلامت آرزو می‌كنيم

@qoqnoospub
❄️❄️❄️❄️

وقتی سر قدرت دعوا دارند با همه چیز مردم بازی می‌کنند ، ساده نباش

#سال_بلوا
#عباس_معروفی


@qoqnoospub
🍀🍀🍀🍀

تو دلم گفتم کاش آدم بتواند دنیا را بالا بیاورد و این همه دروغ و ریا نبیند. دنیا به دست دروغگو ها و پشت هم اندازها و حقه‌بازها اداره می شود، مرده شورش ببرد.

#سال_بلوا
#عباس_معروفى

@qoqnoospublication
عباس معروفی درگذشت…🥀🖤

نام عباس معروفی، برای همگان و البته دوستدارانش، بی‌درنگ، «سمفونی مردگان»ش را به یاد می‌آورد. او سال‌ها در خانهٔ هدایت برلین در آن کتابفروشی و پاتوق فرهنگی پرماجرایش در گوشه‌ای نشست و نظاره‌گر ایرانیانی شد که با شوق به دیدار او و کتاب‌ها می‌آمدند. قلمش لحظه‌ای زمین ننشست و حتی با هجوم بیماری بر تنش همچنان می‌نوشت و می‌خواند و می‌گفت. هنوز هم ایران خواب‌های شبانه‌‌اش را پر می‌کرد و دلش ایران را می‌خواست.
👤عباس معروفی، بی‌تردید، با آثار تحسین‌برانگیز و درخور توجهش به #ادبیات داستانی معاصر ایران رنگ و شکل تازه‌ای بخشید. او آموزگار بسیاری از نویسندگان جوان شد و جهان‌بینی و فنون نویسندگی‌اش را به آن‌ها منتقل کرد.

🥀درگذشت این نویسندهٔ توانا برای گروه انتشاراتی ققنوس، که سال‌ها یگانه‌ناشر آثار ارزشمند او بوده و با عشق و علاقه سمفونی مردگان و #پیکر_فرهاد او را به دست دوستدارانش رسانده، ضایعه‌ای بس بزرگ است و غمی بیش.

🖤یادش گرامی است و آثارش یادگارانی بس ارزشمند.


#سال_بلوا
#سمفونی_مردگان

@qoqnoospub
صدای چند تیر پیاپی آمد، بعد سگ‌ها پارس کردند، از دور صدای پتک می‌آمد. گفت: «اوضاع بدجوری قمر در عقرب است، اگر تک‌تک مردم را دار بزنند، باز هم تیراندازی قطع نمی‌شود.»
حالا جز معصوم کسی در حوضخانه نبود، انعکاس صداش انگار روی آب حوض موج می‌خورد و ماهی‌ها از ترس سر به زیر آب می‌بردند. یک لحظه به فکرم رسید که ماهی‌ها از ترس آدم‌ها ماهی شده‌اند و به آب پناه برده‌اند، ولی آن‌جا هم در امان نیستند.

#سال_بلوا
#عباس_معروفی
@qoqnoospub
دار سایۀ درازی داشت، وحشتناک و عجیب. روزها که خورشید برمی‌آمد، سایه‌اش از جلو همۀ مغازه‌ها و خانه‌های خیابان خسروی می‌گذشت؛ سایۀ مردی که در برابر نورد گرد سوز پاهاش را از هم باز کرده و بالا سر آدم ایستاده است. شب‌ها شکل جانوری می‌شد که صورتش را روی ستون یادبود گذاشته و دست‌هاش را از دو طرف حمایل کرده است، شکل یک جانور خیس که آویخته‌اندش تا خشک شود و قطره‌قطره آبچکان تا صبح به گوش می‌رسید. انگار کسی را که دار زده‌اند خونش قطره‌قطره در حوض می‌ریزد، یا اشک‌هاش بر صورتش سُر می‌خورد و از چانه‌اش فرو می‌افتد. چیزی نظیر صدای سکسکۀ مردی مست که از واماندگی در ساعت بزرگ بالای ساختمان انجمن شهر تکرار می‌شود: «دنگ، دنگ، دنگ.»

#سال_بلوا
#عباس_معروفی
@qoqnoospub
🕸🕸🕸🕸

هیچ نمی‌فهمیدم و تشنه‌ام بود. در راه مدرسه به کوچۀ مناره می‌دویدم، میدان تعزیه را دور می‌زدم، و خود را در کوزه‌گری می‌یافتم. جلو آینه‌ای می‌ایستادم که در آن مجسمه‌ای چرخ را می‌چرخاند، می‌ساخت و باز درهم می‌کوبید، یا نه، می‌ساخت و خود درهم می‌ریخت.
باید شهامت به خرج می‌دادم، تبر برمی‌داشتم همۀ آن کوزه‌ها را می‌شکستم، آن سرها را می‌شکستم و تبر را می‌انداختم به گردن سری که بر نیزه بود.

#سال_بلوا
#عباس_معروفی
#ققنوس

@qoqnoospub
🌿🌿🌿🌿🌿🌿

پدرم می‌گفت در سرزمینی که جنگ و گرسنگی باشد، انواع و اقسام دین و خدا و باور و خرافات به وجود می‌آید،
یادت باشد خدا یکی است و او هم ارحم الراحمین است.


#سال_بلوا
#عباس_معروفی

@qoqnoospub