Forwarded from داستان ایرانی
#محمد_اسماعیل_حاجی_علیان
#چی_خوندم_توی_این_هفته
نمی دانم تاحالا چندتا از داستانهای محمدرضا گودرزی رو خوندید؟ از داستان های کوتاه مجموعه اگه تو بمیری نشر افق بگیر تا داستان بلند نعش کش و تا مجموعه داستان تازه منتشر شده اش # بگذار_برسانمت با #نشر_هیلا #چاپ_اول_1395
در آثار داستانی محمدرضا گودرزی نوعی فانتزی خاص وجود دارد که رگه هایی از طنز خاصی از موقعیت ها بوجود می آورد که دلنشین است و خودمانی. نثر همه آثارش تا کنون نثر روان و سلیسی است که تلاش دارد از هرگونه پیچیدگی زبانی به دور باشد. آدمهای قصه هایش آدمها معمول جامعه اند ولی در موقعیت ایجاد شده رفتار معمول ندارند و این تضاد بازهم بر شوخ طبعی داستانهای گودرزی می افزاید. دغدقه مدرن ، نثر روان و گسستگی روایت همراه با سایر ویژگیهای فرم داستانی مدرن گودرزی را در جرگه داستان نویسان مدرن قرار می دهد - مطابق نظریه ژانر، نظریه مورد علاقه ایشان در نقد- و این اثر هم از همین گونه است. اغلب داستانها از 4 یا 5 صفحه تجاوز نمی کند و برشی کوتاه از زندگیها را به نمایش می گذارد. هرچند در چند داستان این مجموعه شخصیتی به داستان دیگر سریده اند و نقش گرفته اند.
نکته جالب اغلب کتابهای محمدرضا گودرزی اینست که خود نویسنده و فرایند خلق اثر داستانی و دغدقه ها و دلمشغولی نویسندگی همیشه حضوری تاثیر گذار دارند. کتاب خواندن شخصیت ها یا بهتر است بگویم شخصیت های متفاوت کتابخوان موجود در آثارشان- بخصوص همین کتاب بگذار برسانمت- نوعی آرمانخواهی هنرمندانه است و -متاسفانه باید بگویم- آرزوی انسانی جامعه روشنفکری ایران.
میخواستم کتاب را معرفی کنم ولی رفتم به صحرای کربلا.
#بگذار_برسانمت در 114 صفحه کتابی است که امروز در مسیر رفت و برگشت و در وقتهای اضافه و زمانهای انتظارم خواندم و روز شادی را برایم رقم زد. ناگفته نماند که من گرایش ناخواسته ای به طنز زیبای آثار گودرزی دارم و برایم لذتش را دو چندان کرد.
بنظرم بعد ایرج پزشکزاد طنازترین داستان نویس معاصر گودرزیست.
دعوت به خوانش #بگذار_برسانمت و بقیه آثار محمد رضا گودرزی، دعوت به خوانش طنازانه زندگیست در کمال جدی گری.
#محمد_اسماعیل_حاجی_علیان
#کی_چی_خونده
#چی_خوندم_توی_این_هفته
نمی دانم تاحالا چندتا از داستانهای محمدرضا گودرزی رو خوندید؟ از داستان های کوتاه مجموعه اگه تو بمیری نشر افق بگیر تا داستان بلند نعش کش و تا مجموعه داستان تازه منتشر شده اش # بگذار_برسانمت با #نشر_هیلا #چاپ_اول_1395
در آثار داستانی محمدرضا گودرزی نوعی فانتزی خاص وجود دارد که رگه هایی از طنز خاصی از موقعیت ها بوجود می آورد که دلنشین است و خودمانی. نثر همه آثارش تا کنون نثر روان و سلیسی است که تلاش دارد از هرگونه پیچیدگی زبانی به دور باشد. آدمهای قصه هایش آدمها معمول جامعه اند ولی در موقعیت ایجاد شده رفتار معمول ندارند و این تضاد بازهم بر شوخ طبعی داستانهای گودرزی می افزاید. دغدقه مدرن ، نثر روان و گسستگی روایت همراه با سایر ویژگیهای فرم داستانی مدرن گودرزی را در جرگه داستان نویسان مدرن قرار می دهد - مطابق نظریه ژانر، نظریه مورد علاقه ایشان در نقد- و این اثر هم از همین گونه است. اغلب داستانها از 4 یا 5 صفحه تجاوز نمی کند و برشی کوتاه از زندگیها را به نمایش می گذارد. هرچند در چند داستان این مجموعه شخصیتی به داستان دیگر سریده اند و نقش گرفته اند.
نکته جالب اغلب کتابهای محمدرضا گودرزی اینست که خود نویسنده و فرایند خلق اثر داستانی و دغدقه ها و دلمشغولی نویسندگی همیشه حضوری تاثیر گذار دارند. کتاب خواندن شخصیت ها یا بهتر است بگویم شخصیت های متفاوت کتابخوان موجود در آثارشان- بخصوص همین کتاب بگذار برسانمت- نوعی آرمانخواهی هنرمندانه است و -متاسفانه باید بگویم- آرزوی انسانی جامعه روشنفکری ایران.
میخواستم کتاب را معرفی کنم ولی رفتم به صحرای کربلا.
#بگذار_برسانمت در 114 صفحه کتابی است که امروز در مسیر رفت و برگشت و در وقتهای اضافه و زمانهای انتظارم خواندم و روز شادی را برایم رقم زد. ناگفته نماند که من گرایش ناخواسته ای به طنز زیبای آثار گودرزی دارم و برایم لذتش را دو چندان کرد.
بنظرم بعد ایرج پزشکزاد طنازترین داستان نویس معاصر گودرزیست.
دعوت به خوانش #بگذار_برسانمت و بقیه آثار محمد رضا گودرزی، دعوت به خوانش طنازانه زندگیست در کمال جدی گری.
#محمد_اسماعیل_حاجی_علیان
#کی_چی_خونده
انتشارات ققنوس
دلم میخواست با شمر توی خانه خاله بازی باشیم. برایش استامبولی درست کنم یاخورشتقیمه. زنها میگفتند که خیلی دوست دارد و وقتی لقمه قیمه را میگذارد توی دهنش انگار خون ازگوشه لبش خط میکشد. @qoqnoospub
دلم میخواست با شمر توی خانه خاله بازی باشیم. برایش استامبولی درست کنم یا خورشت قیمه.
زنها میگفتند که خیلی دوست دارد و وقتی لقمه قیمه را میگذارد توی دهنش انگار خون از گوشه لبش خط میکشد تا روی گونه آفتاب سوختهاش. یکبار به دخترش که هم سن و سال ما بود، گفتم؛ میذاری باباتو بغل کنم؟ چشمهایش را برایم براق کرد که یاد شمر افتادم و خشت، گفت: «چه حرفا؟ برو بابای خودتو بغل کن»
دلم میخواست مثل وقتی که سر امام را میبریدند و روی نیزه میگذاشتند و میچرخاندند که ببرند شام، سر شمر را روی نیزه میگذاشتم و میبردم توی خانه خاله بازیمان و قُرمه را لقمه میکردم و توی دهانش میگذاشتم که سرخ بشود.
پاره ای از داستان #اگه_زنش_بشم_میتونم_شمرو_بغل_کنم از مجموعه داستان #اگه_زنش_بشم_میتونم_شمرو_بغل_کنم
#محمد_اسماعیل_حاجی_علیان
#نشر_هیلا
#چاپ_دوم_1394
@qoqnoospub
زنها میگفتند که خیلی دوست دارد و وقتی لقمه قیمه را میگذارد توی دهنش انگار خون از گوشه لبش خط میکشد تا روی گونه آفتاب سوختهاش. یکبار به دخترش که هم سن و سال ما بود، گفتم؛ میذاری باباتو بغل کنم؟ چشمهایش را برایم براق کرد که یاد شمر افتادم و خشت، گفت: «چه حرفا؟ برو بابای خودتو بغل کن»
دلم میخواست مثل وقتی که سر امام را میبریدند و روی نیزه میگذاشتند و میچرخاندند که ببرند شام، سر شمر را روی نیزه میگذاشتم و میبردم توی خانه خاله بازیمان و قُرمه را لقمه میکردم و توی دهانش میگذاشتم که سرخ بشود.
پاره ای از داستان #اگه_زنش_بشم_میتونم_شمرو_بغل_کنم از مجموعه داستان #اگه_زنش_بشم_میتونم_شمرو_بغل_کنم
#محمد_اسماعیل_حاجی_علیان
#نشر_هیلا
#چاپ_دوم_1394
@qoqnoospub
انتشارات ققنوس
در #سیامین_نمایشگاه_کتاب_تهران رونمایی از #نیستدرجهان #داستان_ایرانی #محمداسماعیل_حاجیعلیان @qoqnoospub
محمد اسماعیل حاجی علیان:
دو روز از ماه عسل مان نگذشته بود، خبرمان کردند نیستدرجهان فوت کرده و زود برگردید. برگشتیم. گُلی بدتر از من بود و کارش کشید به فال قهوه و احضار روح. آقاجان آلزایمر گرفته، یک گوشه می نشیند و با نیستدرجهانش حرف میزند. از بچگی اش می گوید تا وقتی که به نیستدرجهان برسد. انگار دنیایش همانجا تمام می شود.
اوایل نمی توانستم بفهمم آقاجان چی می گوید و چکار می کند؟ از در خانه بیرون نمی رفت و فقط به سفیدی دیوار زل می زد. کاغذ دیواری همه ی اتاقها را کندم تا غریبی نکند.
حالا اوضاع کمی فرق کرده است. خودم و گلی را می بینم، حرف های آقاجان را ضبط می کنم تا یادگاری از او داشته باشم. کاری که می خواستم برای نیستدرجهان بکنم و فرصتش ازم گرفته شد.
آقاجان، نیستدرجهانش را دارد و من... نمی دانم منم برسم به سن و سال آقاجان و هفتاد و شش سالم بشود، مثل آقاجان از گُلی می گویم یا نه، دوره زمانه ما عوض می شود؟!
امروز هم گلی با دوستهایش رفته اند دورهمی، روح احضار بفرمایند. من حوصله این بازی ها را ندارم. هِدسِت را توی گوشم می گذارم و پوشه آقاجان و نیستدر را باز می کنم و دوباره از سر گوش می کنم. نمی دانم این چه عادت بدی است که من دارم؟
پاره ای از رمان #نیستدرجهان
#محمد_اسماعیل_حاجی_علیان
#نشر_هیلا
#چاپ_اول_1396
@qoqnoospub
دو روز از ماه عسل مان نگذشته بود، خبرمان کردند نیستدرجهان فوت کرده و زود برگردید. برگشتیم. گُلی بدتر از من بود و کارش کشید به فال قهوه و احضار روح. آقاجان آلزایمر گرفته، یک گوشه می نشیند و با نیستدرجهانش حرف میزند. از بچگی اش می گوید تا وقتی که به نیستدرجهان برسد. انگار دنیایش همانجا تمام می شود.
اوایل نمی توانستم بفهمم آقاجان چی می گوید و چکار می کند؟ از در خانه بیرون نمی رفت و فقط به سفیدی دیوار زل می زد. کاغذ دیواری همه ی اتاقها را کندم تا غریبی نکند.
حالا اوضاع کمی فرق کرده است. خودم و گلی را می بینم، حرف های آقاجان را ضبط می کنم تا یادگاری از او داشته باشم. کاری که می خواستم برای نیستدرجهان بکنم و فرصتش ازم گرفته شد.
آقاجان، نیستدرجهانش را دارد و من... نمی دانم منم برسم به سن و سال آقاجان و هفتاد و شش سالم بشود، مثل آقاجان از گُلی می گویم یا نه، دوره زمانه ما عوض می شود؟!
امروز هم گلی با دوستهایش رفته اند دورهمی، روح احضار بفرمایند. من حوصله این بازی ها را ندارم. هِدسِت را توی گوشم می گذارم و پوشه آقاجان و نیستدر را باز می کنم و دوباره از سر گوش می کنم. نمی دانم این چه عادت بدی است که من دارم؟
پاره ای از رمان #نیستدرجهان
#محمد_اسماعیل_حاجی_علیان
#نشر_هیلا
#چاپ_اول_1396
@qoqnoospub
آدم حیرت میکند چه قدر زندگی واقعی، کلیشهایتر و سطحیتر از فیلمهاست. به نظر من داستاننویسها و فیلمنامهنویسها کلی ذوق و عمق به داستانهاشان میدهند، کلی آنها را بزک میکنند تا نسبت به زندگی واقعی قابل تحمل شوند. زندگی واقعی، بیرحمتر و خالیتر از هر فیلم سطحی است. #برشی از رمان #مرداد_دیوانه نوشته #محمد_حسن_شهسواری #نشر_هیلا
#گروه_انتشاراتی_ققنوس
@qoqnoospub
#گروه_انتشاراتی_ققنوس
@qoqnoospub
در فهرست راهیافته به مرحلهی نیمهنهایی جایزهی دوسالانهی #داستان_شیراز نام دو کتاب از #نشر_هیلا نیز جای گرفته است؛ به امید موفقتشان: #الفبایم_را_جدی_بگیر نوشتهی #پریناز_موسوي
@qoqnoospub
@qoqnoospub
@qoqnoospub
✍🎭✍🎭
.
🗣گپ و گفت و جشن امضای کتاب “کجا گمم کردم”
👤با حضور نویسنده کتاب: مهسا دهقانیپور
🎭نمایشنامه نویس و کارگردان تئاتر محمد رحمانیان
و علیاصغر دشتی
📅زمان: دوشنبه ۲۴ دیماه ۱۳۹۷ ساعت ۱۷:۳۰
🏠محل برگزاری: تهران، خیابان انقلاب، خیابان قدس، نبش بزرگمهر، شهر کتاب دانشگاه
🔴ورود برای عموم آزاد است.
🔻کجا گمم کردم رمانی است که یکشبه خوانده میشود. رمان دختران امروز است. راوی داستان دختری است که زیاد اهل حرف زدن نیست و با دردودل میانهای ندارد.
دختری با رازهای سر به مهر!
این رمان قصه زندگی سه نسل است در باغی قدیمی، واقع در یکی از روستاهای کوهستانی اطراف تهران، حوالی احمدآباد، روستای دکتر مصدق.
#جشن_امضا #نشر_ققنوس #نویسنده #تئاتر #کتاب #نشر_هیلا
✍🎭✍🎭
.
🗣گپ و گفت و جشن امضای کتاب “کجا گمم کردم”
👤با حضور نویسنده کتاب: مهسا دهقانیپور
🎭نمایشنامه نویس و کارگردان تئاتر محمد رحمانیان
و علیاصغر دشتی
📅زمان: دوشنبه ۲۴ دیماه ۱۳۹۷ ساعت ۱۷:۳۰
🏠محل برگزاری: تهران، خیابان انقلاب، خیابان قدس، نبش بزرگمهر، شهر کتاب دانشگاه
🔴ورود برای عموم آزاد است.
🔻کجا گمم کردم رمانی است که یکشبه خوانده میشود. رمان دختران امروز است. راوی داستان دختری است که زیاد اهل حرف زدن نیست و با دردودل میانهای ندارد.
دختری با رازهای سر به مهر!
این رمان قصه زندگی سه نسل است در باغی قدیمی، واقع در یکی از روستاهای کوهستانی اطراف تهران، حوالی احمدآباد، روستای دکتر مصدق.
#جشن_امضا #نشر_ققنوس #نویسنده #تئاتر #کتاب #نشر_هیلا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش/ باز جوید روزگار وصل خویش
چه عواملی باعث میشود آدمی از اصل خویش دور شود و سیر بازگشت به خود چگونه است؟
#غنچه_وزیری در مهر ماه۱۳۵۶ در شهرری به دنیا آمد.
رمان #گیسیا اولین رمان اوست که در سال۹۷ توسط #نشر_هیلا( گروه انتشاراتی ققنوس) چاپ و منتشر شد. این رمان به زندگی زنی می پردازد که از ریشههای خود فاصله گرفته است. اتفاقی غیر منتظره، گیسیای دورمانده از اصل را وادار میکند به درون خود سفر کند و خاطراتش را با سه مرد مهم زندگیاش مرور کند. داستان، به زندگی این مردان نیز میپردازد.
داستان گیسیا، قصهی نشناختن خود, فاصله از خود و تلاش برای یافتن خود است.
اگر شما هم داستان گیسیا را خواندهاید، شما سیر بازگشت به خویشتن گیسیا را چطور دیدهاید؟
نظرتان در مورد مردهای مهم زندگی گیسیا چیست؟
اگر شاهو به هورامان نمی رفت آیا زندگی گیسیا طور دیگری رقم میخورد؟
و در آخر، به نظر شما اگر شهداد حضانت نیلو را به گیسیا نمیداد، گیسیا چه تصمیمی میگرفت؟
.
#جشنواره_داستان_ایرانی_ققنوس #من_هم_داستان_ایرانی_میخوانم #روز_قلم #قلم #نویسنده #داستان_ایرانی #نشر_ققنوس
@qoqnoospub
چه عواملی باعث میشود آدمی از اصل خویش دور شود و سیر بازگشت به خود چگونه است؟
#غنچه_وزیری در مهر ماه۱۳۵۶ در شهرری به دنیا آمد.
رمان #گیسیا اولین رمان اوست که در سال۹۷ توسط #نشر_هیلا( گروه انتشاراتی ققنوس) چاپ و منتشر شد. این رمان به زندگی زنی می پردازد که از ریشههای خود فاصله گرفته است. اتفاقی غیر منتظره، گیسیای دورمانده از اصل را وادار میکند به درون خود سفر کند و خاطراتش را با سه مرد مهم زندگیاش مرور کند. داستان، به زندگی این مردان نیز میپردازد.
داستان گیسیا، قصهی نشناختن خود, فاصله از خود و تلاش برای یافتن خود است.
اگر شما هم داستان گیسیا را خواندهاید، شما سیر بازگشت به خویشتن گیسیا را چطور دیدهاید؟
نظرتان در مورد مردهای مهم زندگی گیسیا چیست؟
اگر شاهو به هورامان نمی رفت آیا زندگی گیسیا طور دیگری رقم میخورد؟
و در آخر، به نظر شما اگر شهداد حضانت نیلو را به گیسیا نمیداد، گیسیا چه تصمیمی میگرفت؟
.
#جشنواره_داستان_ایرانی_ققنوس #من_هم_داستان_ایرانی_میخوانم #روز_قلم #قلم #نویسنده #داستان_ایرانی #نشر_ققنوس
@qoqnoospub
Forwarded from پخش ققنوس
زندگی با مرگ
درباره کتاب «اقامت ابدی» نوشته ساناز زمانی
اقامت ابدی از آن دسته رمانهای پلیسی است که گره رمان از روی نشانههای ریز توسط سرگرد ریاحی همچون نوشتههای ژرژ سیمنون (سربازرس مگره) و هنینگ مانکل (کارآگاه والاندر) باز میشود. اینکه مثلا بوی عطر زنانهای با مارک جاسمین نویر در ماشین به مشام میرسد که نشان از این است صاحب عطر زنی میانسال و باوقار باید باشد یا شکلاتی نصفهخوردهشده در محل قتل پیدا میشود که جای ریز دندان کودکی خردسال روی آن جا انداخته است...
#اقامت_ابدی
نوشته: #ساناز_زمانی
#گروه_انتشاراتی_ققنوس
#نشر_هیلا
ادامهی مطلب را در لینک زیر بخوانید:
http://www.armanmeli.ir/fa/pdf/main/3199/11
درباره کتاب «اقامت ابدی» نوشته ساناز زمانی
اقامت ابدی از آن دسته رمانهای پلیسی است که گره رمان از روی نشانههای ریز توسط سرگرد ریاحی همچون نوشتههای ژرژ سیمنون (سربازرس مگره) و هنینگ مانکل (کارآگاه والاندر) باز میشود. اینکه مثلا بوی عطر زنانهای با مارک جاسمین نویر در ماشین به مشام میرسد که نشان از این است صاحب عطر زنی میانسال و باوقار باید باشد یا شکلاتی نصفهخوردهشده در محل قتل پیدا میشود که جای ریز دندان کودکی خردسال روی آن جا انداخته است...
#اقامت_ابدی
نوشته: #ساناز_زمانی
#گروه_انتشاراتی_ققنوس
#نشر_هیلا
ادامهی مطلب را در لینک زیر بخوانید:
http://www.armanmeli.ir/fa/pdf/main/3199/11
انتشارات ققنوس
Photo
#نشر_هیلا منتشر کرد؛
.
این #رمان دربرگیرندۀ اتفاقات آخرین روز #جنگ_جهانی دوم در خانهای مخروبه در برلین است، اتفاقاتی که به سبب مواجهۀ یک افسر #آلمانی، یک افسر #روس و یک امدادگر #آمریکایی شکل میگیرند. خانۀ مخروبه در منطقهای از شهر قرار دارد که هنوز نیروهای متفقین آن را اشغال نکردهاند و افسر آلمانیای که وارد خانه میشود هم هنوز از پایان جنگ و خودکشی #هیتلر اطلاع ندارد. با ورود یک زن آمریکایی و یک مرد مست روسی که مشغول شادخواری است، آنچه پیش روی مخاطب داستان قرار میگیرد سفرهایی به گذشته و حال این شخصیتهاست.
.
#رمان_جنگ_کی_تمام_میشود؟، علاوه بر ساختار داستانیاش، مروری بر #تاریخ #انقلاب اکتبر #روسیه، جنگ جهانی دوم در #اروپا، زندگی مردم آمریکا در آن برهه و دیگر مسائل تاریخی #قرن_بیستم در جوامع غربی است.
.
#صادق_وفایی، #نویسندۀ این رمان، از دهۀ ٨٠ تحقیق و #پژوهش دربارۀ تاریخ جنگ جهانی دوم را آغاز کرده و تا به حال چند نمایشنامۀ صحنهای و رادیویی با محوریت این موضوع اجرا کرده است، از جمله جنگ کی تمام میشود؟ و عدالت. او، علاوه بر موضوع جنگ جهانی دوم، در زمینۀ تاریخ استیلای #کمونیسم در اروپا بهویژه در چکسلواکی نیز مطالعه کرده و نمایشنامههای در کار رفتن، فرشتۀ نگهبان و تعلیق در اعماق آتلانتیک از واتسلاف هاول را اجرا کرده است.
لینک خرید کتاب👇👇👇
https://cutt.ly/ftwxhax
@qoqnoospub
.
این #رمان دربرگیرندۀ اتفاقات آخرین روز #جنگ_جهانی دوم در خانهای مخروبه در برلین است، اتفاقاتی که به سبب مواجهۀ یک افسر #آلمانی، یک افسر #روس و یک امدادگر #آمریکایی شکل میگیرند. خانۀ مخروبه در منطقهای از شهر قرار دارد که هنوز نیروهای متفقین آن را اشغال نکردهاند و افسر آلمانیای که وارد خانه میشود هم هنوز از پایان جنگ و خودکشی #هیتلر اطلاع ندارد. با ورود یک زن آمریکایی و یک مرد مست روسی که مشغول شادخواری است، آنچه پیش روی مخاطب داستان قرار میگیرد سفرهایی به گذشته و حال این شخصیتهاست.
.
#رمان_جنگ_کی_تمام_میشود؟، علاوه بر ساختار داستانیاش، مروری بر #تاریخ #انقلاب اکتبر #روسیه، جنگ جهانی دوم در #اروپا، زندگی مردم آمریکا در آن برهه و دیگر مسائل تاریخی #قرن_بیستم در جوامع غربی است.
.
#صادق_وفایی، #نویسندۀ این رمان، از دهۀ ٨٠ تحقیق و #پژوهش دربارۀ تاریخ جنگ جهانی دوم را آغاز کرده و تا به حال چند نمایشنامۀ صحنهای و رادیویی با محوریت این موضوع اجرا کرده است، از جمله جنگ کی تمام میشود؟ و عدالت. او، علاوه بر موضوع جنگ جهانی دوم، در زمینۀ تاریخ استیلای #کمونیسم در اروپا بهویژه در چکسلواکی نیز مطالعه کرده و نمایشنامههای در کار رفتن، فرشتۀ نگهبان و تعلیق در اعماق آتلانتیک از واتسلاف هاول را اجرا کرده است.
لینک خرید کتاب👇👇👇
https://cutt.ly/ftwxhax
@qoqnoospub
گروه انتشاراتی ققنوس
جنگ کی تمام میشود
صادق وفایی , 160 , رقعی , داستانهای فارسی , 360 , /Content/Images/uploaded/jang-key-tamam-mishavad.PDF , جنگ کی تمام میشود
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
✒قلم، زبان عقل و معرفت و احساس انسانها و بیان کننده اندیشه و شخصیت صاحب آن است.
قلم، زبان دوم انسانهاست. هویت، چیستی و قلمرو قلم بسیار گستردهتر از آن است که در بیان بگنجد.
هرگونه رشد و پیشرفت، پیروزی و آرامش و معرفت و شناخت، ریشه در قلم دارد.
تمدنها، تجربه های تلخ و شیرین و علوم با نوشتن ماندگار میشوند.
.
📝چهاردهم تیرماه به عنوان «روز قلم» فرصتی است برای یادآوری منزلت و حرمت قلم و صاحبان آن که عمر خود را برای ارتقای فرهنگ و هنر این مرز و بوم در طبق اخلاص گذاشتهاند.
.
این روز را به تمامی اهالی قلم و نویسندگان گرانقدر گروه انتشاراتی ققنوس تبریک میگوییم و امیدواریم بتوانیم قدردان گوشهای از تلاشهای بیشائبه آنان باشیم.🙏🏻💐
.
#انتشارات_ققنوس
#نشر_ققنوس
#نشر_هیلا
#نشر_آفرینگان
#کتاب
#کتاب_بخوانیم
#کتاب_خوب_بخوانیم
#روز_قلم
#قلم
#نویسنده
#نویسنده_ایرانی
@qoqnoospub
قلم، زبان دوم انسانهاست. هویت، چیستی و قلمرو قلم بسیار گستردهتر از آن است که در بیان بگنجد.
هرگونه رشد و پیشرفت، پیروزی و آرامش و معرفت و شناخت، ریشه در قلم دارد.
تمدنها، تجربه های تلخ و شیرین و علوم با نوشتن ماندگار میشوند.
.
📝چهاردهم تیرماه به عنوان «روز قلم» فرصتی است برای یادآوری منزلت و حرمت قلم و صاحبان آن که عمر خود را برای ارتقای فرهنگ و هنر این مرز و بوم در طبق اخلاص گذاشتهاند.
.
این روز را به تمامی اهالی قلم و نویسندگان گرانقدر گروه انتشاراتی ققنوس تبریک میگوییم و امیدواریم بتوانیم قدردان گوشهای از تلاشهای بیشائبه آنان باشیم.🙏🏻💐
.
#انتشارات_ققنوس
#نشر_ققنوس
#نشر_هیلا
#نشر_آفرینگان
#کتاب
#کتاب_بخوانیم
#کتاب_خوب_بخوانیم
#روز_قلم
#قلم
#نویسنده
#نویسنده_ایرانی
@qoqnoospub
سرم را که بالا گرفتم، طناب دار بالای سرم تاب میخورد. سوزِ بادِ پائیزی لاخهای سبیلم را تکان میداد. موهای صورتم و پشت شانهام تا کمر سیخ شده بود. صدای مردم در نمیآمد. فیخ هم نمیکشیدند بالا. ایستاده بودند و ما را تماشا میکردند. وقت داشتم که به صورت تک تکشان نگاه کنم. ترسیده بودند و چشمهایشان میخواست از کاسه چشمخانه بیرون بزند. مرتضی که کنار افسر پاسگاه ایستاده بود، آب دهانش را جوری قورت میداد که انگار نیزه گلویش از بالا سُر میخورد تا توی چال گردنش گم بشود. گوشه چشمش میپرید، انگار بخواهد با چشمش چیزی به من بگوید. دوباره نیزه راه افتاد. سرم را چرخاندم تا بقیه مردم را نگاه کنم. چشمهای قلوه سنگهای رج دوم به بعد دیگر معلوم نبود. از آن بالا و زیر طناب، صدتایی یا بیشتر قلوه سنگ بودند که کلاه نمدی یا کشباف کشیده باشند به سرشان.
از توی مگسی کلاش، قلوه سنگشان چاک میخورد که انگار رویش گال بسته باشد. گال از بس آفتاب خورده، سیاه شده بود. دلم رضا بود که روی پیشانی قلوه سنگ گال بسته یِ میزنامدارِ خَرچِران، خال هندی بگذارم. یاد ماه تی تی افتادم و مگسی را سراندم. سُر خورد و روی قلوه سنگِ کبل تقی خاکباز نشست. خال هندی قیافه سیاه سوختهاش را نمکین میکرد. دلم رضا نشد. سرم را بلند کردم و دست چپم را از زیر کرسیِ کلاش در کردم و عرق پیشانیام را با پسِ دست پاک کردم. کلاش را برگرداندم روی پیش دست چپم و سفت گرفتمش. از توی مگسی همه دستهایشان را بالا کرده و روی سر قلوه سنگیشان میزدند. چاپ... چاپ صدا بدهد که دلشان قیل برود. صداشان توی گوشم قنات میزد؛ حسینامانه کُشتن... خاک بر سَرُم نبودُم. سوی چِشانه کُشتن...ای وای چرا نبودُم. مگسی را میسُراندم و زیر لب میگفتم: «ها، نی اگه بودین ورمیخیزیدین، کاری میکردینا! همون بخفتین و خُرناسه بکردین، قبول آبو» زبانم را لوله کردم و گوشه سنگ دهانم گیر کشیدمش. دلم رضا نشد که ماشه بچکانم. صدبار به این میزنامدار خیکی گفته بودم که این بساطت را بر ندار بیاور پشت خانه و کاشانه مردم، مگر اینجا قتلگاه است که میآئید پشت دیوار خانه من دارامب و دورومب راه میاندازید و قال میکنید که من نبودم یا بودم؟ مردم از دست شماها آسایش ندارند، شاید به خانه ناخوش احوال داشته باشیم. برید همان میدانگاهی سطوه را قتلگاه کنید. مرتیکه خر چران میخندید و دست خیکیاش را روی قلوه سنگش میکشید و میگفت: «خوبیت نداره رضا علیا! تو که سبیلا گپ کردیا، حسینا پور همان مولا علیا که سبیلا براش گپ میکننا!» بهش گفتم: «چی همین ور... ور عا میچسبانی و گوز رو به شقیقه! کی تو رو گفته؛ من درویشم که سبیل برا کسی گپ بکنم؟ همین چند لاخ سبیلم چشم ندارین؟ کوسه یِگری بودم، این بساطو میبردین پس خانه کی علم میکردینا... خُب، الانم همون کنینا! اَه... همکلامی با تونم کفاره داره!» دلم رضا نشد. مگسی را سُراندم سرِ کبل تقی.
پاره ای از داستان #تو_به_سطوه_من_بیدستان
از مجموعه داستان #اگه_زنش_بشم_می_تونم_شمرو_بغل_کنم
#محمد_اسماعیل_حاجی_علیان
#نشر_هیلا
#چاپ_اول_1393
#چاپ_دوم_1394
@qoqnoospub
از توی مگسی کلاش، قلوه سنگشان چاک میخورد که انگار رویش گال بسته باشد. گال از بس آفتاب خورده، سیاه شده بود. دلم رضا بود که روی پیشانی قلوه سنگ گال بسته یِ میزنامدارِ خَرچِران، خال هندی بگذارم. یاد ماه تی تی افتادم و مگسی را سراندم. سُر خورد و روی قلوه سنگِ کبل تقی خاکباز نشست. خال هندی قیافه سیاه سوختهاش را نمکین میکرد. دلم رضا نشد. سرم را بلند کردم و دست چپم را از زیر کرسیِ کلاش در کردم و عرق پیشانیام را با پسِ دست پاک کردم. کلاش را برگرداندم روی پیش دست چپم و سفت گرفتمش. از توی مگسی همه دستهایشان را بالا کرده و روی سر قلوه سنگیشان میزدند. چاپ... چاپ صدا بدهد که دلشان قیل برود. صداشان توی گوشم قنات میزد؛ حسینامانه کُشتن... خاک بر سَرُم نبودُم. سوی چِشانه کُشتن...ای وای چرا نبودُم. مگسی را میسُراندم و زیر لب میگفتم: «ها، نی اگه بودین ورمیخیزیدین، کاری میکردینا! همون بخفتین و خُرناسه بکردین، قبول آبو» زبانم را لوله کردم و گوشه سنگ دهانم گیر کشیدمش. دلم رضا نشد که ماشه بچکانم. صدبار به این میزنامدار خیکی گفته بودم که این بساطت را بر ندار بیاور پشت خانه و کاشانه مردم، مگر اینجا قتلگاه است که میآئید پشت دیوار خانه من دارامب و دورومب راه میاندازید و قال میکنید که من نبودم یا بودم؟ مردم از دست شماها آسایش ندارند، شاید به خانه ناخوش احوال داشته باشیم. برید همان میدانگاهی سطوه را قتلگاه کنید. مرتیکه خر چران میخندید و دست خیکیاش را روی قلوه سنگش میکشید و میگفت: «خوبیت نداره رضا علیا! تو که سبیلا گپ کردیا، حسینا پور همان مولا علیا که سبیلا براش گپ میکننا!» بهش گفتم: «چی همین ور... ور عا میچسبانی و گوز رو به شقیقه! کی تو رو گفته؛ من درویشم که سبیل برا کسی گپ بکنم؟ همین چند لاخ سبیلم چشم ندارین؟ کوسه یِگری بودم، این بساطو میبردین پس خانه کی علم میکردینا... خُب، الانم همون کنینا! اَه... همکلامی با تونم کفاره داره!» دلم رضا نشد. مگسی را سُراندم سرِ کبل تقی.
پاره ای از داستان #تو_به_سطوه_من_بیدستان
از مجموعه داستان #اگه_زنش_بشم_می_تونم_شمرو_بغل_کنم
#محمد_اسماعیل_حاجی_علیان
#نشر_هیلا
#چاپ_اول_1393
#چاپ_دوم_1394
@qoqnoospub
این روزها تعداد کسانی که دوست دارند درددل کنند هزار برابر تعداد کسانی است که نیخواهند جشن بگیرند.
#آینه_تال
#سودابه_فرضیپور
#نشر_هیلا
@qoqnoospub
#آینه_تال
#سودابه_فرضیپور
#نشر_هیلا
@qoqnoospub
تنها حسن مستاجر بودن شاید این باشد که خاطرات آدم را طبقه بندی میکند.
#آینه_تال
#سودابه_فرضیپور
#نشر_هیلا
@qoqnoospub
#آینه_تال
#سودابه_فرضیپور
#نشر_هیلا
@qoqnoospub
بعد از هفت قدم بلند شامل ده داستان کوتاه تأثیرگذار است که تا پایان خواننده را با خود همراه میکند. تنوع شخصیتها و سرنوشت جالب و تأملبرانگیز آنها از ویژگیهای این مجموعهداستان است.
در این مجموعهداستان مادری داریم که تبدیل به زایندهرود میشود، دختر ایرانی دوچرخهسواری که بالای کوه فوجی پیدایش میکنند، دختری که در منهتن زندگی میکند، روزها را میشمارد تا به ایران مهاجرت کند و مربی باله شود، پسری اهل بوشهر که سفری را آغاز میکند و به قبری در آلمان میرسد، استاد دانشگاهی در سیاتل که با الکسا و کورتانا و گوگل و سیری معاشرت و زندگی میکند. و در داستانِ آخر همۀ این شخصیتها در مقابل نویسندۀ کتاب قرار میگیرند.
لینک صفحه کتاب👇👇👇
https://zaya.io/mwhkz
#بعد_از_هفت_قدم_بلند
#راضیه_مهدی_زاده
#نشر_هیلا
#گروه_انتشاراتی_ققنوس
@qoqnoospub
در این مجموعهداستان مادری داریم که تبدیل به زایندهرود میشود، دختر ایرانی دوچرخهسواری که بالای کوه فوجی پیدایش میکنند، دختری که در منهتن زندگی میکند، روزها را میشمارد تا به ایران مهاجرت کند و مربی باله شود، پسری اهل بوشهر که سفری را آغاز میکند و به قبری در آلمان میرسد، استاد دانشگاهی در سیاتل که با الکسا و کورتانا و گوگل و سیری معاشرت و زندگی میکند. و در داستانِ آخر همۀ این شخصیتها در مقابل نویسندۀ کتاب قرار میگیرند.
لینک صفحه کتاب👇👇👇
https://zaya.io/mwhkz
#بعد_از_هفت_قدم_بلند
#راضیه_مهدی_زاده
#نشر_هیلا
#گروه_انتشاراتی_ققنوس
@qoqnoospub
منتشر شد
"اسپری قهوه" ، اولین داستان کوتاه از مجموعه داستان "جانِ وَر" است.
قصه در شهر آبادان اتفاق می افتد و مواجهه ی فرزند یکی از قهرمان های جنگ ایران و عراق با فیلمی سینمایی است که از ماجرای قهرمانی پدرش ساخته می شود.
در این داستان، زندگی فلاکت بار و واقعی پسر ، در مقابل نگاه بیرونی به قهرمانی اسطوره ای پدر، قرار گرفته است. تا حدی که پسر، قهرمانی پدر را بر نمی تابد و حتی او و قهرمانی اش را بدلیل نابود کردن زندگی شان، با کنایه زیر سوال هم می برد. سوالی که ذهن بسیاری دیگر را نیز در مورد جنگ و عواقب آن، مشغول کرده است.
آنچه از جنگ نمادسازی و تبلیغ شده، با آنچه واقعا جنگ به روز بازماندگان و انسانهای گمنام آسیب دیده از جنگ آورده، با رگه هایی از طنزی تلخ و گزنده روایت می شود.
و برای این روایت ضد جنگ، کجا بهتر از آبادان؟
...
#جان_ور
#علی_صالحی_بافقی
#نشر_هیلا گروه انتشارات #ققنوس
@qoqnoospub
"اسپری قهوه" ، اولین داستان کوتاه از مجموعه داستان "جانِ وَر" است.
قصه در شهر آبادان اتفاق می افتد و مواجهه ی فرزند یکی از قهرمان های جنگ ایران و عراق با فیلمی سینمایی است که از ماجرای قهرمانی پدرش ساخته می شود.
در این داستان، زندگی فلاکت بار و واقعی پسر ، در مقابل نگاه بیرونی به قهرمانی اسطوره ای پدر، قرار گرفته است. تا حدی که پسر، قهرمانی پدر را بر نمی تابد و حتی او و قهرمانی اش را بدلیل نابود کردن زندگی شان، با کنایه زیر سوال هم می برد. سوالی که ذهن بسیاری دیگر را نیز در مورد جنگ و عواقب آن، مشغول کرده است.
آنچه از جنگ نمادسازی و تبلیغ شده، با آنچه واقعا جنگ به روز بازماندگان و انسانهای گمنام آسیب دیده از جنگ آورده، با رگه هایی از طنزی تلخ و گزنده روایت می شود.
و برای این روایت ضد جنگ، کجا بهتر از آبادان؟
...
#جان_ور
#علی_صالحی_بافقی
#نشر_هیلا گروه انتشارات #ققنوس
@qoqnoospub