♨️ معرفی یک اثر زیبا و خواندنی
از طرف همکاران عزیز #کتابفروشی_محام_اهواز
هانی عیدی زاده
.
نام اثر: #روح_گریان_من
نوشته: #کیم_هیون_هی
ترجمه: #فرشاد_رضایی
انتشارات: #ققنوس
.
آیا تا به حال به این فکر کرده اید که یک انسان ملحد ، کافر و بی دین در لحظات سخت زندگی و مرگ به چه کس یا چیزی متوسل میشود؟ نظامهای دیکتاتوری و سلطانی تا چه حد در شستشوی مغزی افراد جامعه موفق بودهاند؟ ارزش واقعی انسانهای وفادار در این حکومتها چه اندازه است؟ چگونه ماموران مخفی و سری این نظامها از درون فرو می ریزند؟ برای فروریختن چنین افرادی از چه تاکتیک و روش هایی استفاده می شود؟ مأموران مخفی در تنهایی و خلوت خود با چه افکار و اندیشه هایی درگیرند؟ مغزهای شستشو شده در بر خورد با تمدن و تکنولوژی چگونه تأثیر می بینند؟ و ...
.
بی تردید داستان واقعی « کیم هیون هی » دانشجوی رشته زیست دانشگاه « کیم سونگ ایل » خواندنی است.
خود وی می گوید :« انجام دادن کار اجباری در مزرعه در روستایی در نزدیکی شهرمان مرا مجبور به تغییر رشته تحصیلی کرد.»
« کیم سونگ هی » رشته زبان ژاپنی را انتخاب می کند ، و دانشجوی کالج زبانهای خارجی « پیونگ یانگ » می شود.
این انتخاب و تغییر مسیر زندگی و عواقب دیگری را برای او رقم می زند. خود می گوید :
« اگر من به پیونگ یانگ نرفته بودم و زبان ژاپنی نخوانده بودم هرگز مأمور مخفی نمی شدم.»
.
کتاب « #روح_گریان_من » داستان زنی است که 22 سال او را طوری بزرگ کرده بودند که بر این باور باشد که همه چیز غرب شوم است و برای همین این دنیای نو را از طریق چشم هایی برنامه ریزی شده و مغزی شستشو شده می دید.
.
زنی که با اعتراف به انفجار هواپیمای کرهٔ جنوبی و مرگ 115 نفر از مسافران آن وجدان خود و دیگران را در مقام قضاوت قرار داده ، لب به سخن می گشاید.
« ... مدتی طول کشیده بود تا به این درک برسم ولی حالا دیگر می دانستم که خانواده ام از حزب و دولت برایم مهمتر بودند.... وقتی به میلیون ها کودکی که هر سال در کرهٔ شمالی به دنیا می آیند و همچنین به تمام کودکانی که در چهل سال گذشته و بعد از آزادی از ژاپن به دنیا آمده اند فکر می کنم. خشم تمام وجودم را می گیرد. هر کودکی که دقیقاً همان تعالیمی را آموخته و خواهد آموخت که من آموختم و همان دروغ ها را هم باور خواهد کرد. این تباهی دردناک عمر انسانهاست که دارد رُخ می دهد.... هر مأمور ویژه بعد از سفر به خارج از کشور ملزم است یک دورهٔ سه ماههٔ ایدئولوژیک را بگذراند تا تعهدش به عقاید سوسیالیستی را استحکام بیشتری ببخشد. جالب اینکه من به هیچ وجه نمی توانستم جوامع متمکن و آسوده خاطری را که در اروپا دیده بودم کاملاً فراموش یا محکوم کنم. خاطرات فروشگاه های مملو از کالا و مردم خوشپوش مدام به ذهنم هجوم می آورد ... در کرهٔ شمالی مغازه دارها بی ادب و بی حوصله اند چون اصلاً چیز زیادی برای فروش ندارند.... یادم آمد ده سالی می شد که کالباس کله پاچهٔ خوک در شمال گیر نمی آمد. یک بار که مادرم هندوانه ای فاسد پیدا کرد خیال می کرد شانس بهمان رو آورده است.»
از طرف همکاران عزیز #کتابفروشی_محام_اهواز
هانی عیدی زاده
.
نام اثر: #روح_گریان_من
نوشته: #کیم_هیون_هی
ترجمه: #فرشاد_رضایی
انتشارات: #ققنوس
.
آیا تا به حال به این فکر کرده اید که یک انسان ملحد ، کافر و بی دین در لحظات سخت زندگی و مرگ به چه کس یا چیزی متوسل میشود؟ نظامهای دیکتاتوری و سلطانی تا چه حد در شستشوی مغزی افراد جامعه موفق بودهاند؟ ارزش واقعی انسانهای وفادار در این حکومتها چه اندازه است؟ چگونه ماموران مخفی و سری این نظامها از درون فرو می ریزند؟ برای فروریختن چنین افرادی از چه تاکتیک و روش هایی استفاده می شود؟ مأموران مخفی در تنهایی و خلوت خود با چه افکار و اندیشه هایی درگیرند؟ مغزهای شستشو شده در بر خورد با تمدن و تکنولوژی چگونه تأثیر می بینند؟ و ...
.
بی تردید داستان واقعی « کیم هیون هی » دانشجوی رشته زیست دانشگاه « کیم سونگ ایل » خواندنی است.
خود وی می گوید :« انجام دادن کار اجباری در مزرعه در روستایی در نزدیکی شهرمان مرا مجبور به تغییر رشته تحصیلی کرد.»
« کیم سونگ هی » رشته زبان ژاپنی را انتخاب می کند ، و دانشجوی کالج زبانهای خارجی « پیونگ یانگ » می شود.
این انتخاب و تغییر مسیر زندگی و عواقب دیگری را برای او رقم می زند. خود می گوید :
« اگر من به پیونگ یانگ نرفته بودم و زبان ژاپنی نخوانده بودم هرگز مأمور مخفی نمی شدم.»
.
کتاب « #روح_گریان_من » داستان زنی است که 22 سال او را طوری بزرگ کرده بودند که بر این باور باشد که همه چیز غرب شوم است و برای همین این دنیای نو را از طریق چشم هایی برنامه ریزی شده و مغزی شستشو شده می دید.
.
زنی که با اعتراف به انفجار هواپیمای کرهٔ جنوبی و مرگ 115 نفر از مسافران آن وجدان خود و دیگران را در مقام قضاوت قرار داده ، لب به سخن می گشاید.
« ... مدتی طول کشیده بود تا به این درک برسم ولی حالا دیگر می دانستم که خانواده ام از حزب و دولت برایم مهمتر بودند.... وقتی به میلیون ها کودکی که هر سال در کرهٔ شمالی به دنیا می آیند و همچنین به تمام کودکانی که در چهل سال گذشته و بعد از آزادی از ژاپن به دنیا آمده اند فکر می کنم. خشم تمام وجودم را می گیرد. هر کودکی که دقیقاً همان تعالیمی را آموخته و خواهد آموخت که من آموختم و همان دروغ ها را هم باور خواهد کرد. این تباهی دردناک عمر انسانهاست که دارد رُخ می دهد.... هر مأمور ویژه بعد از سفر به خارج از کشور ملزم است یک دورهٔ سه ماههٔ ایدئولوژیک را بگذراند تا تعهدش به عقاید سوسیالیستی را استحکام بیشتری ببخشد. جالب اینکه من به هیچ وجه نمی توانستم جوامع متمکن و آسوده خاطری را که در اروپا دیده بودم کاملاً فراموش یا محکوم کنم. خاطرات فروشگاه های مملو از کالا و مردم خوشپوش مدام به ذهنم هجوم می آورد ... در کرهٔ شمالی مغازه دارها بی ادب و بی حوصله اند چون اصلاً چیز زیادی برای فروش ندارند.... یادم آمد ده سالی می شد که کالباس کله پاچهٔ خوک در شمال گیر نمی آمد. یک بار که مادرم هندوانه ای فاسد پیدا کرد خیال می کرد شانس بهمان رو آورده است.»