Forwarded from شهر کتاب ترانه
انتشارات ترانه منتشر کرد؛
#تنهایی_یک_دونده_دو_استقامت
#آلن_سیلیتو
#فرهادمنشوری
تنها چیزی که می دانستم این بود که مجبور بودی همه اش بدوی.
بدوی و باز هم بدوی. بی این که بدانی چرا می دوی. اما در لحظاتی که دشت را زیر پا می گذاشتی چیزی حالی ات نمیشد.
وقتی وارد جنگل می شدی ترس به دلت راه می یافت.
روی تپه ها، پستی و بلندیها را احساس نمی کردی.
وقتی از رویِ جویها و نهرها می پریدی از این که ممکن است قلبت بایستد و با کله توی آب بیفتی، وحشت بَرت نمی داشت.
خطِ پایان و حتی کسانی که با هوراهای خود باید تورا تشویق میکردند، چندان دور نبودند، مجبور بودی تا لحظه ای که نفَست پس می زد، به راهت ادامه دهی، وقتی می توانستی بایستی که هنگامِ پریدن از روی تنۀ درختی به زمین میخوردی و گردنت می شکست، یا توی چاهی متروک می افتادی و تا ابد بی حرکت در تاریکی می ماندی...
@taranehbookcity
#تنهایی_یک_دونده_دو_استقامت
#آلن_سیلیتو
#فرهادمنشوری
تنها چیزی که می دانستم این بود که مجبور بودی همه اش بدوی.
بدوی و باز هم بدوی. بی این که بدانی چرا می دوی. اما در لحظاتی که دشت را زیر پا می گذاشتی چیزی حالی ات نمیشد.
وقتی وارد جنگل می شدی ترس به دلت راه می یافت.
روی تپه ها، پستی و بلندیها را احساس نمی کردی.
وقتی از رویِ جویها و نهرها می پریدی از این که ممکن است قلبت بایستد و با کله توی آب بیفتی، وحشت بَرت نمی داشت.
خطِ پایان و حتی کسانی که با هوراهای خود باید تورا تشویق میکردند، چندان دور نبودند، مجبور بودی تا لحظه ای که نفَست پس می زد، به راهت ادامه دهی، وقتی می توانستی بایستی که هنگامِ پریدن از روی تنۀ درختی به زمین میخوردی و گردنت می شکست، یا توی چاهی متروک می افتادی و تا ابد بی حرکت در تاریکی می ماندی...
@taranehbookcity