امين يازدهمین پسری بود که زاییده بود و تنها پسری که زنده مانده بود. ده سال پیش از دست ماموران سربازگیری دررفت و رفت هشتگرد. بعد گفتند: رفت تهران. بعد گفتند: رفت خراسان. بعد از آن دیگر هرجا کار بود، امین رفت آنجا، اما خانه نیامد. عین پدرش سهکله بود و دستهای کوچکی داشت که به درد دوخت و دوز میخورد. چشمهایش تیز و برنده بود، ابیش، پدرش میگفت: چشمهای این ولدالزنا چشم جلاده....#تازه_های_پخش_ققنوس
#سریه زن پیر رهاشده در کوهستان #سعید_سلطانی_طارمی
#انتشارات_روشنگران_و_مطالعات_زنان #روشنگران
شومیز / رقعی / ۱۱۴ صفحه / ۲۰۰۰۰ تومان
#رمان #داستان #رمان_فارسی #رمان_ایرانی #داستان #داستان_ایرانی
#پخش_ققنوس
#سریه زن پیر رهاشده در کوهستان #سعید_سلطانی_طارمی
#انتشارات_روشنگران_و_مطالعات_زنان #روشنگران
شومیز / رقعی / ۱۱۴ صفحه / ۲۰۰۰۰ تومان
#رمان #داستان #رمان_فارسی #رمان_ایرانی #داستان #داستان_ایرانی
#پخش_ققنوس