#پايان_تنهایی حول داستان مردي میچرخد كه بر اثر تصادف دو روز به كما رفته و تمام دوران زندگیاش مرور میشود.
«خيلی وقت است كه مرگ را میشناسم، ولی حالا #مرگ هم مرا میشناسد. چشمانم را با احتياط باز میكنم و چندبار پلك میزنم تاريكی كم كم محو میشود، اتاقی خالی كه فقط با پرتوهای نور سبز و قرمز دستگاهی كوچك روشن شده و با نوری كه از لای در نيمهباز وارد اتاق میشود.
سكوت شبانه بيمارستان، به نظرم میآيد از رويايی چندروزه بيدار شدهام ... .
كم كم حدس میزنم بايد چه اتفاقی افتاده باشد، جان سالم به در بردهام، تصاوير جلو چشمانم ظاهر میشوند با موتور سيكلت از شهر خارج میشوم، سرعتم را زياد میکنم، جلو رويم يك پيچ، چرخها ديگر سطح جاده را لمس نمیكنند، چشمم به درختی میافتد بيهوده سعی میكنم مسير را عوض كنم، چشمانم را میبندم...»
این کتاب جزو آثار تقدیرشده و پرمخاطب #ادبیات_آلمان بوده و نظر منتقدان و اهل ادب را به خود جلب کرده است.
۳۰ هفته، بیوقفه، در فهرست #ده_کتاب_پرفروش_آلمان
ترجمه #حسین_تهرانی
شومیز / رقعی / ۳۱۲ ص/ ۲۷۰۰۰ ت
#رمان #رمان_خارجی #داستان #داستان_خارجی
#گروه_انتشاراتی_ققنوس
#انتشارات_ققنوس
#پخش_ققنوس
«خيلی وقت است كه مرگ را میشناسم، ولی حالا #مرگ هم مرا میشناسد. چشمانم را با احتياط باز میكنم و چندبار پلك میزنم تاريكی كم كم محو میشود، اتاقی خالی كه فقط با پرتوهای نور سبز و قرمز دستگاهی كوچك روشن شده و با نوری كه از لای در نيمهباز وارد اتاق میشود.
سكوت شبانه بيمارستان، به نظرم میآيد از رويايی چندروزه بيدار شدهام ... .
كم كم حدس میزنم بايد چه اتفاقی افتاده باشد، جان سالم به در بردهام، تصاوير جلو چشمانم ظاهر میشوند با موتور سيكلت از شهر خارج میشوم، سرعتم را زياد میکنم، جلو رويم يك پيچ، چرخها ديگر سطح جاده را لمس نمیكنند، چشمم به درختی میافتد بيهوده سعی میكنم مسير را عوض كنم، چشمانم را میبندم...»
این کتاب جزو آثار تقدیرشده و پرمخاطب #ادبیات_آلمان بوده و نظر منتقدان و اهل ادب را به خود جلب کرده است.
۳۰ هفته، بیوقفه، در فهرست #ده_کتاب_پرفروش_آلمان
ترجمه #حسین_تهرانی
شومیز / رقعی / ۳۱۲ ص/ ۲۷۰۰۰ ت
#رمان #رمان_خارجی #داستان #داستان_خارجی
#گروه_انتشاراتی_ققنوس
#انتشارات_ققنوس
#پخش_ققنوس