شمع را روشن کردم. سردم بود. خیلی سردم بود. دندانهایم روی هم نمیماند. هوای غار خفه بود. جاوید آمد؛ با آن شباهتش به مودیلیانی که توی تاریکروشن هم پیدا بود و شمع را ازم گرفت. به خاشاکهای اطراف کشید. گُر گرفتند. انگار که سالها در انتظار شعلهای باشند. کنار آتش رفتم. دلم میخواست وسط شعله باشم که حسابی گرم شوم. بعد گرما در جانم رخنه کرد و حالم جا آمد. گفتم:
«خودت هم بیا کنار آتیش گرم شی.»
#دویدن_در_تاریکی
#ناهید_شاه_محمدی
342 صفحه | شومیز / رقعی |قیمت 56,000 تومان
#رمان
#رمان_فارسی
نشر #حکمت_کلمه
#چاپ_اول
#تازه_ها
#پخش_ققنوس
@qoqnoosp
«خودت هم بیا کنار آتیش گرم شی.»
#دویدن_در_تاریکی
#ناهید_شاه_محمدی
342 صفحه | شومیز / رقعی |قیمت 56,000 تومان
#رمان
#رمان_فارسی
نشر #حکمت_کلمه
#چاپ_اول
#تازه_ها
#پخش_ققنوس
@qoqnoosp