پخش ققنوس
1.99K subscribers
30.2K photos
208 videos
52 files
13.7K links
معرفی کتاب پخش ققنوس
Download Telegram
#زندگی_پشت_و_رو
#نشر_آفرینگان
#تاینها_لای
#ترجمه_بهزاد_صادقیان

هر سال نو، مادر
نزد پیشگوی سرنوشت ای‌چینگ می‌رود
امسال او پیش‌بینی کرده
که زندگی ما پشت و رو خواهد شد

شاید سربازها دیگر
در محله ما کشیک نکشند
شاید بتوانم بعد از تاریکی هم
طناب‌بازی کنم
شاید صدای سوت‌هایی
که به مادر می‌گویند
باید ما را زیر تخت قایم کند
دیگر در آسمان نپیچد
اما توی زمین بازی
شنیدم که
امسال بان‌کوان
غذایی که در مراسم تت می‌خوریم
به خون آغشته خواهد شد.

جنگ دارد
به خانه نزدیک‌تر می‌شود.

تقدیم به میلیون‌ها پناهنده در سرتاسر دنیا
به امید این‌که هر یک خانه‌ای بیابند.
#زندگی_پشت_و_رو
#تاینها_لای
#ترجمه_بهزاد_صادقیان
#نشر_آفرینگان

۱۹۷۵: سال گربه
امروز تت است،
اولین روز از
تقویم قمری.

ما، هر سال، تت
دانه‌های شیرین گل نیلوفر
و کیک برنجی چسبانک می‌خوریم.
همه لباس‌هایمان را نو می‌کنیم
حتی لباس‌های زیر را.

مادر یادآوری می‌کند
که رفتار امروز ما
نشان‌دهنده رفتارمان در تمام سال است.

همه باید لبخند بزنیم،
چه خوشحال باشیم چه نباشیم.

هیچ‌کس نباید جارو بکشد،
زیرا ممکن است امید را هم جارو کنیم.
هیچ‌کس نباید آب به زمین بریزد،
زیرا ممکن است امید را هم به زمین بریزیم.

امروز،
یک سال به سن همه‌مان اضافه می‌شود،
فرقی نمی‌کند کی به دنیا آمده باشیم.
تت، عید سال نو ما،
یکی دیگر از تولدهایش را جشن می‌گیرد.

حالا من ده‌ساله‌ام، و دارم یاد می‌گیرم
چطور بافتنی‌ها را تزیین کنم،
کسرهای ریاضی را به درصد حساب کنم،
از درخت پاپایای خودم مراقبت کنم تا میوه‌های زیادی بدهد.

اما دیشب دهن‌کجی کردم
چون مادر اصرار کرد که
تنها یکی از برادرهایم
حق دارد صبح
زودتر بیدار شود
و خانه‌مان را برکت بدهد
چون فقط قدم مردها
خوش‌شانسی می‌آورد.
یک گره کهنه و خشمگین
راه گلویم را بست.

تصمیم گرفتم
پیش از سحر بیدار شوم
و شست پایم را
قبل از همه
به کاشی‌های کف خانه بزنم.
حتی مادر، که
کنارم خوابیده بود، چیزی نفهمید.
#زندگی_پشت_و_رو
#تاینها_لای
#نشر_آفرینگان

آرزوهای تولد
آرزوهایی که به کسی نمی‌گویم:
ای کاش می‌توانستم هر کاری که پسرها می‌کنند بکنم
و خورشید پوستم را تیره کند
و زانوهایم همیشه زخم و زیلی باشند

ای کاش می‌توانستم موهایم را بلند کنم،
اما مادر می‌گوید برای مقابله با گرما و شپش‌های سایگون
مو هر چه کوتاه‌تر باشد بهتر است.

ای کاش لپ‌هایم این‌قدر تپل نباشند.

ای کاش برادرهایم هر چه می‌گویند
من بتوانم
خونسردی‌ام را حفظ کنم.
ای کاش مادر این‌قدر مرا سرزنش نکند
که چرا خونسرد نیستم
چون این بیشتر کفری‌ام می‌کند.

ای کاش یک خواهر داشتم
تا با هم طناب‌بازی کنیم
و عروسک‌های پارچه‌ای بدوزیم
و در سرمای نیمه شب
همدیگر را در آغوش بگیریم و گرم شویم.

ای کاش پدر به خانه برمی‌گشت
تا مجبور نباشم مدام رویابافی کنم
که او یک روز
با لباس سفید نیروی دریایی
سر کلاس من پیدایش می‌شود
و دستش را به طرف من دراز می‌کند
و همه همکلاسی‌ها با تحسین نگاهمان می‌کنند.

مهم‌تر از همه، ای کاش
پدر از در وارد شود
و لب‌های مادر را
که همیشه نگران است
و اخم کرده
به خنده
باز کند.

@qoqnoosp