#قایم_موشک
دوست داری قایم موشک بازی کنیم من چشم می گذارم تو قایم شو
چشمان محمد از خوشحالی درخشید، پدر دستانش را روی دیوار گذاشت و سرش را روی دستانش و به آرامی شروع کرد به شمارش: ۱، ۲، ۳
محمد رفت تا به خیال خودش از دست پدر قایم شود؛ محمد با این که می دانست پدر او را پیدا خواهد کرد ولی بازی را دوست داشت ، پدر را بیشتر؛
پدر می شمارد: ۴، ۵، ۶
اول فکر کرد برود پشت پرده ولی تا یخچال را دید یادش آمد آنجا پدر او را دیرتر پیدا می کند، رفت بین دیوار و یخچال نشست؛
پدر می شمارد: ۷، ۸، ۹
ناگهان صدای مهیبی زمین و زمان را لرزاند و یخچال حائل شد و آوار روی یخچال ریخت، محمد از ترس گوش هایش را گرفت و سرش را بین دو پایش قایم کرد.
سر و صداها که خوابید سرش را که بالا گرفت، ناباورانه دید همه چیز روی سرش خراب شده و تنها یک شکاف کوچک به اندازه جثه او باز مانده، خودش را با هر زحمتی که بود از بین شکاف بیرون کشید و حیرت زده دید هواپیماهای آمریکایی عربستان همه چیز را با خاک یکسان کرده اند.
محمد تنها بین آوار به دنبال پدرش می گشت؛ پارسال همین موقع ها مادر و خواهرهایش توی بمباران مراسم عروسی کشته شده بودند.
چشمان محمد خیس بود و دائم صدا می زد:
_ بابا جون کجائی؟! کجا قایم شدی؟! قرار بود تو من رو پیدا کنی، بابا جون، بابای خوبم...
پاهای پدر را دید، خوشحال به سمتش دوید: من بُردم، پیدات کردم.
ناگهان ایستاد، سر پدر زیر آوار مانده؛ پدر هنوز چشم گذاشته بود.
محمد سرش را روی سینه ی پدر گذاشت و آرام گرفت. آن روز هیچ کس نتوانست محمد را از آغوش پدرش جدا کند...
#استکبار_ستیزی
#معاونت_فضای_مجازی_مرکز_قم
@qomirib
دوست داری قایم موشک بازی کنیم من چشم می گذارم تو قایم شو
چشمان محمد از خوشحالی درخشید، پدر دستانش را روی دیوار گذاشت و سرش را روی دستانش و به آرامی شروع کرد به شمارش: ۱، ۲، ۳
محمد رفت تا به خیال خودش از دست پدر قایم شود؛ محمد با این که می دانست پدر او را پیدا خواهد کرد ولی بازی را دوست داشت ، پدر را بیشتر؛
پدر می شمارد: ۴، ۵، ۶
اول فکر کرد برود پشت پرده ولی تا یخچال را دید یادش آمد آنجا پدر او را دیرتر پیدا می کند، رفت بین دیوار و یخچال نشست؛
پدر می شمارد: ۷، ۸، ۹
ناگهان صدای مهیبی زمین و زمان را لرزاند و یخچال حائل شد و آوار روی یخچال ریخت، محمد از ترس گوش هایش را گرفت و سرش را بین دو پایش قایم کرد.
سر و صداها که خوابید سرش را که بالا گرفت، ناباورانه دید همه چیز روی سرش خراب شده و تنها یک شکاف کوچک به اندازه جثه او باز مانده، خودش را با هر زحمتی که بود از بین شکاف بیرون کشید و حیرت زده دید هواپیماهای آمریکایی عربستان همه چیز را با خاک یکسان کرده اند.
محمد تنها بین آوار به دنبال پدرش می گشت؛ پارسال همین موقع ها مادر و خواهرهایش توی بمباران مراسم عروسی کشته شده بودند.
چشمان محمد خیس بود و دائم صدا می زد:
_ بابا جون کجائی؟! کجا قایم شدی؟! قرار بود تو من رو پیدا کنی، بابا جون، بابای خوبم...
پاهای پدر را دید، خوشحال به سمتش دوید: من بُردم، پیدات کردم.
ناگهان ایستاد، سر پدر زیر آوار مانده؛ پدر هنوز چشم گذاشته بود.
محمد سرش را روی سینه ی پدر گذاشت و آرام گرفت. آن روز هیچ کس نتوانست محمد را از آغوش پدرش جدا کند...
#استکبار_ستیزی
#معاونت_فضای_مجازی_مرکز_قم
@qomirib
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#ببینید 👆👆
🎥 سیزدهم آبان مظهر استکبارستیزی ملّت ایران
🔰ستیزه گری با استکبار ضد عقلانیت است؟
▫️آمریکا دشمنی را شروع کرد. حرکت دانشجویان که به سفارت حمله کردند در حقیقت حرکت دفاعی، بهجا، بهموقع و کاملاً عقلانی بود.
#️⃣ #حقوق_بشر_آمریکایی #استکبار_ستیزی #مرگ_بر_آمریکا
@qomirib
🎥 سیزدهم آبان مظهر استکبارستیزی ملّت ایران
🔰ستیزه گری با استکبار ضد عقلانیت است؟
▫️آمریکا دشمنی را شروع کرد. حرکت دانشجویان که به سفارت حمله کردند در حقیقت حرکت دفاعی، بهجا، بهموقع و کاملاً عقلانی بود.
#️⃣ #حقوق_بشر_آمریکایی #استکبار_ستیزی #مرگ_بر_آمریکا
@qomirib