This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یین و یانگ
مفهومی است در نگرش و فلسفه چین باستان
یین و یانگ
شکل سادهشدهای از مفهوم یگانگی متضادها است.
از این دیدگاه در همهٔ پدیدهها و اشیاء غیر ایستا در جهان هستی،
دو اصل متضاد ولی مکمل وجود دارد.
یین و یانگ
مانند شب و روز
یا زمستان و تابستان
بخشی از چرخه هستی میباشند.
وقتی تعادل و احساس خوبی به وجود میآید، که تعادل بین یین و یانگ برقرار باشد.
نقطههای متضادی که داخل شکل یین و یانگ دیده میشود به این مفهوم است که
یین وقتی به حداکثر خودش برسد،
و میخواهد تمام شود
در درونش یانگ را دارد
و وقتی هم که یانگ میخواهد
به حداکثر خود برسد
در درونش یین را دارد.
یعنی وقتی یکی تمام میشود،
دیگری در درونش رشد میکند و این چرخه ادامه پیدا میکند.
یین و یانگ به ترتیب نام اصلها یا نیروهای مکمل مادینه و نرینهٔ جهان در فلسفهٔ ذن و تائوئیسم است ،که همهٔ وجوه زندگی را در بر میگیرد.
نمادى از اتحاد بين آنیما و آنیموس نيز به شمار ميرود.
این دو وجه در روانشناسی #یونگ بسیار کاربرد دارد.
هر زمان كه يكى از ديگرى بيشتر شود، اين تعادل به هم ريخته و دچار مشكل و اختلال در عملکرد می شويم.
@qodrattaqeer
مفهومی است در نگرش و فلسفه چین باستان
یین و یانگ
شکل سادهشدهای از مفهوم یگانگی متضادها است.
از این دیدگاه در همهٔ پدیدهها و اشیاء غیر ایستا در جهان هستی،
دو اصل متضاد ولی مکمل وجود دارد.
یین و یانگ
مانند شب و روز
یا زمستان و تابستان
بخشی از چرخه هستی میباشند.
وقتی تعادل و احساس خوبی به وجود میآید، که تعادل بین یین و یانگ برقرار باشد.
نقطههای متضادی که داخل شکل یین و یانگ دیده میشود به این مفهوم است که
یین وقتی به حداکثر خودش برسد،
و میخواهد تمام شود
در درونش یانگ را دارد
و وقتی هم که یانگ میخواهد
به حداکثر خود برسد
در درونش یین را دارد.
یعنی وقتی یکی تمام میشود،
دیگری در درونش رشد میکند و این چرخه ادامه پیدا میکند.
یین و یانگ به ترتیب نام اصلها یا نیروهای مکمل مادینه و نرینهٔ جهان در فلسفهٔ ذن و تائوئیسم است ،که همهٔ وجوه زندگی را در بر میگیرد.
نمادى از اتحاد بين آنیما و آنیموس نيز به شمار ميرود.
این دو وجه در روانشناسی #یونگ بسیار کاربرد دارد.
هر زمان كه يكى از ديگرى بيشتر شود، اين تعادل به هم ريخته و دچار مشكل و اختلال در عملکرد می شويم.
@qodrattaqeer
#کهن_الگو
#آنیما #آنیموس
در روان شناسی تحلیلی #یونگ در میان بیشمار کهن الگوهایی که در ناخودآگاه بشر وجود دارد، هیچ یک به اندازه آنیما و آنیموس رازناک، پیچیده و چندلایه نیستند. یونگ شیوه درست برخورد با آنیما و آنیموس را شاهکار تشخیص شخصیت فرد می نامد.
این دو کهن الگو که یکی تصویر زنانه و دیگری تصویر مردانه را حمل می کند، نشان دهنده طبیعت دوگانه آدمی است. یعنی این که یک زن کاملاً و صد در صد زن و یک مرد کاملاً و صد در صد مرد نیست. آنیما و آنیموس هر دو قبل از آنکه با انسانی واقعی و بیرون از ما مطابق باشند، دو راهنمای درونی هستند که معرفت ما از جهان درون و بیرون رو شکل می دهند.
آنیما برای مرد پیوند با لایه های عمیق روانش را میسر می سازد و او را به جستجوی معنا وا می دارد در حالیکه آنیموس پیوند زن با جهان بیرون را فراهم می کند و سبب می شود که زن معنایی از جهان را برای خود به دست آورد.
این هر دو کهن الگو خلاق و آفرینشگر هستند. بُعد آفرینشگری آنیما متوجه دنیای درون می شود. آنیما خالق همه چیزهایی است که از درون می جوشد مانند شعر، موسیقی و نقاشی. در حالیکه آنیموس در هیئت یک مخترع آشکار می شود، چیزی ابداع می کند و یا به فرد قدرت ابتکار می بخشد.
شناخت این دو کهن الگو زندگی زن و مرد را غنی و پر نشاط می سازد و آنها را از احساس تهی بودن و پوچی می رهاند.
برای بقای جهان این هر دو لازمند. در نمادپردازی ها خورشید (روز، گرما و خشکی) ناظر بر آنیموس، اصل و هوشیاری مردانه است و ماه (شب، سرما و رطوبت) مظهر آنیما و اصل و هوشیاری زنانه.
جهان به درخشندگی و گرمای آنیموس نیاز دارد ولی اگر سرما، تاریکی و نمناکی آنیما وجود نمی داشت، بی درنگ جهان به جایی سترون تبدیل می شد.
بقای ما مدیون رشد و تعادل میان زنانگی و مردانگی ما و اضدادمان است. این مفهوم را می توان در نماد #یین_یانگ مشاهده کرد. هیچ کدام نه یین و نه یانگ، صد در صد یین و یانگ نیستند. خط منحی ای که آنها را از هم جدا می کند نماد جفتهای متضاد است. افزون بر آن هر کدام بخشی از متضادش را درون خود دارد و البته یین یا یانگ در آن واحد می توانند آن دیگری باشند. چنان چه آب سرد در مقابل آب جوش، یین و در مقابل یخ، یانگ است.
ما با متضادهای خود کامل می شویم، معنا پیدا می کنیم و خلاق و آفرینشگر می شویم. این متضادها امری درونی است و به خود ما تعلق دارد. ما باید خواست و نیازِ آنها را کشف کنیم و جودمان را گسترش دهیم. تاباندن آنها بر روی دیگران یک پیامد دارد و آن هم محروم شدن ما از این دو سرچشمه خلاقیت است.
══༻༺═══
خــود شــنــاســے بــه روش پــرفــســور #یــونــگ
@qodrattaqeer
#آنیما #آنیموس
در روان شناسی تحلیلی #یونگ در میان بیشمار کهن الگوهایی که در ناخودآگاه بشر وجود دارد، هیچ یک به اندازه آنیما و آنیموس رازناک، پیچیده و چندلایه نیستند. یونگ شیوه درست برخورد با آنیما و آنیموس را شاهکار تشخیص شخصیت فرد می نامد.
این دو کهن الگو که یکی تصویر زنانه و دیگری تصویر مردانه را حمل می کند، نشان دهنده طبیعت دوگانه آدمی است. یعنی این که یک زن کاملاً و صد در صد زن و یک مرد کاملاً و صد در صد مرد نیست. آنیما و آنیموس هر دو قبل از آنکه با انسانی واقعی و بیرون از ما مطابق باشند، دو راهنمای درونی هستند که معرفت ما از جهان درون و بیرون رو شکل می دهند.
آنیما برای مرد پیوند با لایه های عمیق روانش را میسر می سازد و او را به جستجوی معنا وا می دارد در حالیکه آنیموس پیوند زن با جهان بیرون را فراهم می کند و سبب می شود که زن معنایی از جهان را برای خود به دست آورد.
این هر دو کهن الگو خلاق و آفرینشگر هستند. بُعد آفرینشگری آنیما متوجه دنیای درون می شود. آنیما خالق همه چیزهایی است که از درون می جوشد مانند شعر، موسیقی و نقاشی. در حالیکه آنیموس در هیئت یک مخترع آشکار می شود، چیزی ابداع می کند و یا به فرد قدرت ابتکار می بخشد.
شناخت این دو کهن الگو زندگی زن و مرد را غنی و پر نشاط می سازد و آنها را از احساس تهی بودن و پوچی می رهاند.
برای بقای جهان این هر دو لازمند. در نمادپردازی ها خورشید (روز، گرما و خشکی) ناظر بر آنیموس، اصل و هوشیاری مردانه است و ماه (شب، سرما و رطوبت) مظهر آنیما و اصل و هوشیاری زنانه.
جهان به درخشندگی و گرمای آنیموس نیاز دارد ولی اگر سرما، تاریکی و نمناکی آنیما وجود نمی داشت، بی درنگ جهان به جایی سترون تبدیل می شد.
بقای ما مدیون رشد و تعادل میان زنانگی و مردانگی ما و اضدادمان است. این مفهوم را می توان در نماد #یین_یانگ مشاهده کرد. هیچ کدام نه یین و نه یانگ، صد در صد یین و یانگ نیستند. خط منحی ای که آنها را از هم جدا می کند نماد جفتهای متضاد است. افزون بر آن هر کدام بخشی از متضادش را درون خود دارد و البته یین یا یانگ در آن واحد می توانند آن دیگری باشند. چنان چه آب سرد در مقابل آب جوش، یین و در مقابل یخ، یانگ است.
ما با متضادهای خود کامل می شویم، معنا پیدا می کنیم و خلاق و آفرینشگر می شویم. این متضادها امری درونی است و به خود ما تعلق دارد. ما باید خواست و نیازِ آنها را کشف کنیم و جودمان را گسترش دهیم. تاباندن آنها بر روی دیگران یک پیامد دارد و آن هم محروم شدن ما از این دو سرچشمه خلاقیت است.
══༻༺═══
خــود شــنــاســے بــه روش پــرفــســور #یــونــگ
@qodrattaqeer
احتمالا بسیاری از شما اصطلاح آرکتایپ را با روانشناس سوئیسی به نام #یونگ شنیده اید.
که در علم روانشناسی تحلیلی به معنای تکرار یک سری کهن الگوها در شخصیتها و داستانها از گذشته تاکنون است.
در این بخش می خواهیم به آرکیتایپهایی بپردازیم که به کهن الگوهای قهرمان درون معروف هستند و به برندها راه پیدا کرده اند.
به نظر شما دلیل علاقه خاص افراد به بعضی از برندها چیست؟ برای مثال چرا اپل اینقدر محبوب شده و قشر خاصی از جامعه هرگز دوست ندارند آن را با برندهای محبوب دیگری مثل سامسونگ عوض کنند؟ بد نیست بدانید موضوعی به نام آرکتایپ (archetype) یا کهن الگو، از دلایل اصلی ایجاد چنین حسی در مشتریان این برند هستند.
شخصیت برند شما حاکم است یا جادوگر؟ حکیم و خردمند است یا قانونشکن؟ اگر در مورد این لغات کنجکاو هستید باید به شما بگوییم که تقریبا تمامی برندهای موفق از بزرگترینها تا نمونههای مشابه ایرانی، استفاده از کهن الگوها یا آرکتایپ برند را برای نفوذ به ریشههای دیداری و شنیداری مشتریان خود انجام میدهند.
چند نمونه از برندها و ارتباطشان با آرکیتایپهای قهرمان درون بررسی می کنیم .
@qodrattaqeer
که در علم روانشناسی تحلیلی به معنای تکرار یک سری کهن الگوها در شخصیتها و داستانها از گذشته تاکنون است.
در این بخش می خواهیم به آرکیتایپهایی بپردازیم که به کهن الگوهای قهرمان درون معروف هستند و به برندها راه پیدا کرده اند.
به نظر شما دلیل علاقه خاص افراد به بعضی از برندها چیست؟ برای مثال چرا اپل اینقدر محبوب شده و قشر خاصی از جامعه هرگز دوست ندارند آن را با برندهای محبوب دیگری مثل سامسونگ عوض کنند؟ بد نیست بدانید موضوعی به نام آرکتایپ (archetype) یا کهن الگو، از دلایل اصلی ایجاد چنین حسی در مشتریان این برند هستند.
شخصیت برند شما حاکم است یا جادوگر؟ حکیم و خردمند است یا قانونشکن؟ اگر در مورد این لغات کنجکاو هستید باید به شما بگوییم که تقریبا تمامی برندهای موفق از بزرگترینها تا نمونههای مشابه ایرانی، استفاده از کهن الگوها یا آرکتایپ برند را برای نفوذ به ریشههای دیداری و شنیداری مشتریان خود انجام میدهند.
چند نمونه از برندها و ارتباطشان با آرکیتایپهای قهرمان درون بررسی می کنیم .
@qodrattaqeer
کارل گوستاو #یونگ، روانپزشک سوئیسی، در کتاب "سمینار یونگ درباره زرتشت نیچه" با زبان طنز می گوید:
"اگر یک روز با کسی برخورد کردید که تصور کردید یک پیر طریقت یا مرشد معنوی است از او بخواهید پرواز کند یا روی آب راه برود!" یونگ می خواهد بگوید تصور خیالی که ما از یک راهنمای معنوی داریم گاهی اوقات آسیب های جدی به ما وارد می کند. ما بر اساس قصه ها، کارتون ها، شعرها و فیلم ها در انتظار ملاقات با کسی هستیم که بتوانیم سر بر آستان او بگذاریم و بخوانیم:
بر آستان جانان گر سر توان نهادن
فریاد سربلندی بر آسمان توان زد
تصور می کنیم روزی کسی با محاسن سفید از راه خواهد رسید و به تمام سوالات ما پاسخ های وحیانی و شهودی و ماورایی خواهد داد و ما خود را به تمامی به او خواهیم سپرد که:
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزل ها
و فریاد سر خواهیم داد که: "شمس من و خدای من!"
یونگ برای این که ما را از غرق شدن در این افسانه ها نجات دهد به ما یادآوری می کند که پیر طریقت و شیخ مراد در این افسانه ها به آسمان می پرید، طی الارض می کرد و بر آب قدم می زد، اگر می خواهید "مطیع اوامر" کسی باشید ببینید چه چیزی از افسانه ها در وجود او می یابید.
خطر غرق شدن در افسانه هایی شبیه #شمس و #مولانا کم نیست. برخی با "رهبران سیاسی" چنان تعامل می کنند که گویا در مقابل یک مرشد خطاناپذیر افسانه ای قرار دارند!
رهبران سیاسی بر اساس یک قرارداد اجتماعی دارای اختیارات ویژه شده اند نه بر مبنای ارائه معجزه و کرامت!
گروهی از کاردینال ها پس از فوت پاپ دور هم جمع می شوند و با بحث و گفتگو و شورا و رای گیری از بین خودشان پاپ جدید انتخاب می کنند. آن وقت ببینید چه قدر مسخره و مضحک است که همین "ریش سفید های واتیکان" در سال ۱۸۶۹ میلادی تصویب کرده اند که چون "روح القدس" در هنگام انتخاب پاپ , ریش سفید ها را هدایت می کند پس پاپ انتخاب شده در انجام وظایفش "خطاناپذیر" است!
گاهی این خطا در رابطه درمانی هم ایجاد می شود. کم پیش نمی آید که درمانجو و درمانگر گرفتار قصه "شمس و مولانا" هستند!
درمانگر از جایگاه حرفه ای به جایگاه اسطوره ای می لغزد و درمانجو را هم با خودش به دره می اندازد.
قصه شمس و مولانا در دنیای امروزی هم کم بازتولید نمی شود. در داستان های "کیمیاگر" ، "بریدا" , "ساحره ی پورتوبلو" و برخی دیگر از آثار #پائولوکوئیلو یک استاد عجیب و غریب ظاهر می شود و معجزات و کراماتی از خود نشان می دهد و مسیر رشد معنوی یک سالک را به شکلی "جهشی" تغییر می دهد.
در فیلم های سینمایی زیادی یک پیرمرد فرتوت (که اغلب هم چینی است!) از راه می رسد و اکسیر اعظم را در اختیار جوانی به بن بست رسیده می گذارد و او ناگهان تبدیل به یک قهرمان می شود!
باید به خاطر داشته باشیم که اغلب قصه ها، روایت جهان (آن گونه که هست) نیستند، هر چه هم جذاب و دلنشین باشند، قصه ها بازسازی جهان به شکلی که دوست داریم باشد هستند.
این جهان خیالی می تواند الهام بخش و آموزنده باشد ولی اشتباه گرفتن آن با جهان فیزیکی ممکن است سقوط های دردناک یا حتی مرگباری را برای یک فرد یا یک ملت به همراه داشته باشد.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
"اگر یک روز با کسی برخورد کردید که تصور کردید یک پیر طریقت یا مرشد معنوی است از او بخواهید پرواز کند یا روی آب راه برود!" یونگ می خواهد بگوید تصور خیالی که ما از یک راهنمای معنوی داریم گاهی اوقات آسیب های جدی به ما وارد می کند. ما بر اساس قصه ها، کارتون ها، شعرها و فیلم ها در انتظار ملاقات با کسی هستیم که بتوانیم سر بر آستان او بگذاریم و بخوانیم:
بر آستان جانان گر سر توان نهادن
فریاد سربلندی بر آسمان توان زد
تصور می کنیم روزی کسی با محاسن سفید از راه خواهد رسید و به تمام سوالات ما پاسخ های وحیانی و شهودی و ماورایی خواهد داد و ما خود را به تمامی به او خواهیم سپرد که:
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزل ها
و فریاد سر خواهیم داد که: "شمس من و خدای من!"
یونگ برای این که ما را از غرق شدن در این افسانه ها نجات دهد به ما یادآوری می کند که پیر طریقت و شیخ مراد در این افسانه ها به آسمان می پرید، طی الارض می کرد و بر آب قدم می زد، اگر می خواهید "مطیع اوامر" کسی باشید ببینید چه چیزی از افسانه ها در وجود او می یابید.
خطر غرق شدن در افسانه هایی شبیه #شمس و #مولانا کم نیست. برخی با "رهبران سیاسی" چنان تعامل می کنند که گویا در مقابل یک مرشد خطاناپذیر افسانه ای قرار دارند!
رهبران سیاسی بر اساس یک قرارداد اجتماعی دارای اختیارات ویژه شده اند نه بر مبنای ارائه معجزه و کرامت!
گروهی از کاردینال ها پس از فوت پاپ دور هم جمع می شوند و با بحث و گفتگو و شورا و رای گیری از بین خودشان پاپ جدید انتخاب می کنند. آن وقت ببینید چه قدر مسخره و مضحک است که همین "ریش سفید های واتیکان" در سال ۱۸۶۹ میلادی تصویب کرده اند که چون "روح القدس" در هنگام انتخاب پاپ , ریش سفید ها را هدایت می کند پس پاپ انتخاب شده در انجام وظایفش "خطاناپذیر" است!
گاهی این خطا در رابطه درمانی هم ایجاد می شود. کم پیش نمی آید که درمانجو و درمانگر گرفتار قصه "شمس و مولانا" هستند!
درمانگر از جایگاه حرفه ای به جایگاه اسطوره ای می لغزد و درمانجو را هم با خودش به دره می اندازد.
قصه شمس و مولانا در دنیای امروزی هم کم بازتولید نمی شود. در داستان های "کیمیاگر" ، "بریدا" , "ساحره ی پورتوبلو" و برخی دیگر از آثار #پائولوکوئیلو یک استاد عجیب و غریب ظاهر می شود و معجزات و کراماتی از خود نشان می دهد و مسیر رشد معنوی یک سالک را به شکلی "جهشی" تغییر می دهد.
در فیلم های سینمایی زیادی یک پیرمرد فرتوت (که اغلب هم چینی است!) از راه می رسد و اکسیر اعظم را در اختیار جوانی به بن بست رسیده می گذارد و او ناگهان تبدیل به یک قهرمان می شود!
باید به خاطر داشته باشیم که اغلب قصه ها، روایت جهان (آن گونه که هست) نیستند، هر چه هم جذاب و دلنشین باشند، قصه ها بازسازی جهان به شکلی که دوست داریم باشد هستند.
این جهان خیالی می تواند الهام بخش و آموزنده باشد ولی اشتباه گرفتن آن با جهان فیزیکی ممکن است سقوط های دردناک یا حتی مرگباری را برای یک فرد یا یک ملت به همراه داشته باشد.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
اما حالا... کاش کنارت بودم... و از سال های پرافتخار
و در عین حال دردناک تنهایی ام برایت می گفتم.
سال هایی که به محض مواجه شدن با دنیای جدید برایم آغاز شد.
از دوستان صمیمی ام که بی اعتنا بودند و درکم نمی کردند برایت می گفتم. از لحظات مهیبی که به نظرم راه گم کرده بودم و نگران بودم که چگونه میتوان این زندگی منزوی را در خدمت خانه و خانواده قرار دهم.از رشد آرام و بطئی عقایدم که ریشه در تعبیر رویا داشت و مثل صخره ای در دریای خروشان به نظر می رسید و از یقین روشن و آرام بخشی بگویم که سرانجام بر من چیده شد.
| نامه زیگموند #فروید به کارل #یونگ ۲ سپتامبر ۱۹۰۷ |
#نامه_های_فروید
و در عین حال دردناک تنهایی ام برایت می گفتم.
سال هایی که به محض مواجه شدن با دنیای جدید برایم آغاز شد.
از دوستان صمیمی ام که بی اعتنا بودند و درکم نمی کردند برایت می گفتم. از لحظات مهیبی که به نظرم راه گم کرده بودم و نگران بودم که چگونه میتوان این زندگی منزوی را در خدمت خانه و خانواده قرار دهم.از رشد آرام و بطئی عقایدم که ریشه در تعبیر رویا داشت و مثل صخره ای در دریای خروشان به نظر می رسید و از یقین روشن و آرام بخشی بگویم که سرانجام بر من چیده شد.
| نامه زیگموند #فروید به کارل #یونگ ۲ سپتامبر ۱۹۰۷ |
#نامه_های_فروید
آیا ممکنه در ذهن افراد غیر از اطلاعاتی که از زندگی خود فرد به دست میاد، تهماندههایی از تجربههای کهنه و باستانیِ گذشتگان هم ذخیره شده باشه؟
این سؤالی بود که برای #یونگ وقتی در یه آسایشگاه روانی کار میکرد، پیش اومد.
یونگ متوجه شد بسیاری از مضامین روانرنجوری بیماران و تصاویر ذهنیشون با هم مشترکه و ریشه در گذشتهای بسیار دور، خیلی دورتر از زندگی شخصی خود بیماران داره.
یونگ یه بیماری اسکیزوفرن با اوهام خداپنداری داشت و چون از یونگ خوشش اومده بود تصمیم گرفت یونگ رو به دین خودش دعوت کنه. این بیمار یه روز به یونگ گفت اگر با دقت به خورشید نگاه کنه، آلت تناسلی خورشید رو میبینه. وقتی این آلت تناسلی به چپ و راست حرکت کنه، باد تولید میشه.
چهار سال بعد یونگ در یک کتاب تازهچاپشده درباره آیین میترایی از آلبرت دیتریش، تصویر پاپیروسی رو دید شبیه چیزی که بیمارش گفته بود. بیمار یونگ قبل از بلوغ در آسایشگاه بستری شده بود، سواد کافی نداشت، به زبانهای باستانی آشنا نبود و در عین حال از چنین انگارهای در آیین میترایی باخبر بود.
چطور؟ تنها فرض محتمل یونگ این بود که بیمار به یه نحوی حافظه جمعی رو شنود کرده بود.
چطور شنود کرده بود؟ پاسخ مفصل یونگ به این پرسش دو تا مفهوم بنیادین بود به نام ناخودآگاه جمعی و محتویاتش، یعنی کهنالگوها.
@qodrattaqeer
این سؤالی بود که برای #یونگ وقتی در یه آسایشگاه روانی کار میکرد، پیش اومد.
یونگ متوجه شد بسیاری از مضامین روانرنجوری بیماران و تصاویر ذهنیشون با هم مشترکه و ریشه در گذشتهای بسیار دور، خیلی دورتر از زندگی شخصی خود بیماران داره.
یونگ یه بیماری اسکیزوفرن با اوهام خداپنداری داشت و چون از یونگ خوشش اومده بود تصمیم گرفت یونگ رو به دین خودش دعوت کنه. این بیمار یه روز به یونگ گفت اگر با دقت به خورشید نگاه کنه، آلت تناسلی خورشید رو میبینه. وقتی این آلت تناسلی به چپ و راست حرکت کنه، باد تولید میشه.
چهار سال بعد یونگ در یک کتاب تازهچاپشده درباره آیین میترایی از آلبرت دیتریش، تصویر پاپیروسی رو دید شبیه چیزی که بیمارش گفته بود. بیمار یونگ قبل از بلوغ در آسایشگاه بستری شده بود، سواد کافی نداشت، به زبانهای باستانی آشنا نبود و در عین حال از چنین انگارهای در آیین میترایی باخبر بود.
چطور؟ تنها فرض محتمل یونگ این بود که بیمار به یه نحوی حافظه جمعی رو شنود کرده بود.
چطور شنود کرده بود؟ پاسخ مفصل یونگ به این پرسش دو تا مفهوم بنیادین بود به نام ناخودآگاه جمعی و محتویاتش، یعنی کهنالگوها.
@qodrattaqeer
قــدرت تــغــیــیــرر...
آیا ممکنه در ذهن افراد غیر از اطلاعاتی که از زندگی خود فرد به دست میاد، تهماندههایی از تجربههای کهنه و باستانیِ گذشتگان هم ذخیره شده باشه؟ این سؤالی بود که برای #یونگ وقتی در یه آسایشگاه روانی کار میکرد، پیش اومد. یونگ متوجه شد بسیاری از مضامین روانرنجوری…
به نظرتون انسان موقع تولد یه لوح سفیده یا در ضمیر او محتویاتی از قبل نقش بسته؟
#یونگ موافق نظریه دوم بود.
در پست قبلی گفتم : دو مفهوم بنیادین روانشناسی یونگ یکی ناخودآگاه جمعی و یکی هم کهنالگوئه.
خب ناخودآگاه جمعی چیه؟
چنانچه از اسمش پیداست این قسمت از روان انسان که یونگ به اقیانوس تشبیهش کرده، بین همه انسانها مشترکه. یه بایگانی خیلی خیلی بزرگ پر از تجربههای انسانهای باستانی. یونگ حتی محتویات این آرشیو عظیم رو تا دوره اجداد ماقبل انسانی ما به عقب برمیگردونه و به محتویات این آرشیو میگه آرکیتایپ یا کهن الگو.
خبر خوبیه،اینکه ما در مواجهه با جهان دست خالی نیستیم و تجریههای انسانهای گذشته در اختیار ماست.
خب کهنالگو چیه؟ یا در واقع چه جور چیزیه؟ چون متوجه شدید که کهنالگو همون تجربههای انسان باستانی است.
کهنالگو میشه گفت یه جور ماده خام و اولیه ست. مثلاً گلولههای نخ رو تصور کنید. این نخها تا بافته نشن هیچ سر و شکل مشخص و هیچ وزن و حجمی ندارن. البته اونچه هم بافته میشه با جنس این نخ همسویی داره.
به کهنالگو سرنمون و صورت مثالی و ایده اولیه هم میگن. مثلاً ما یه ایده ازلی شر داریم. این ایده وقتی تو ایران بافته میشه ازش اهریمن درمیاد و وقتی در یهودیت و اسلام بافته میشه ازش شیطان درمیاد.
در من و شما هم مثلاً به شکل رذائل اخلاقی مثل دروغ و شهوتجویی و قتل و تجاوز خودش رو نشون میده.
کهنالگوها هرجا و به هر شکلی که نمود پیدا کنن تکراریان. واسه همینه که شما یه خط سیر مشترک مثلاً در همه اسطورههای قهرمانی، میخواد رستم باشه یا هرکول، پیدا میکنید. یعنی یه اَبَرداستان داریم پشت قصههای مختلف.
خب یه نکته مهم: بخشی از این کهنالگوها تعیین میکنن ما چه جور شخصیتی داشته باشیم.
@qodrattaqeer
#یونگ موافق نظریه دوم بود.
در پست قبلی گفتم : دو مفهوم بنیادین روانشناسی یونگ یکی ناخودآگاه جمعی و یکی هم کهنالگوئه.
خب ناخودآگاه جمعی چیه؟
چنانچه از اسمش پیداست این قسمت از روان انسان که یونگ به اقیانوس تشبیهش کرده، بین همه انسانها مشترکه. یه بایگانی خیلی خیلی بزرگ پر از تجربههای انسانهای باستانی. یونگ حتی محتویات این آرشیو عظیم رو تا دوره اجداد ماقبل انسانی ما به عقب برمیگردونه و به محتویات این آرشیو میگه آرکیتایپ یا کهن الگو.
خبر خوبیه،اینکه ما در مواجهه با جهان دست خالی نیستیم و تجریههای انسانهای گذشته در اختیار ماست.
خب کهنالگو چیه؟ یا در واقع چه جور چیزیه؟ چون متوجه شدید که کهنالگو همون تجربههای انسان باستانی است.
کهنالگو میشه گفت یه جور ماده خام و اولیه ست. مثلاً گلولههای نخ رو تصور کنید. این نخها تا بافته نشن هیچ سر و شکل مشخص و هیچ وزن و حجمی ندارن. البته اونچه هم بافته میشه با جنس این نخ همسویی داره.
به کهنالگو سرنمون و صورت مثالی و ایده اولیه هم میگن. مثلاً ما یه ایده ازلی شر داریم. این ایده وقتی تو ایران بافته میشه ازش اهریمن درمیاد و وقتی در یهودیت و اسلام بافته میشه ازش شیطان درمیاد.
در من و شما هم مثلاً به شکل رذائل اخلاقی مثل دروغ و شهوتجویی و قتل و تجاوز خودش رو نشون میده.
کهنالگوها هرجا و به هر شکلی که نمود پیدا کنن تکراریان. واسه همینه که شما یه خط سیر مشترک مثلاً در همه اسطورههای قهرمانی، میخواد رستم باشه یا هرکول، پیدا میکنید. یعنی یه اَبَرداستان داریم پشت قصههای مختلف.
خب یه نکته مهم: بخشی از این کهنالگوها تعیین میکنن ما چه جور شخصیتی داشته باشیم.
@qodrattaqeer
#پرسش
سلام
آیا در واقعه کربلا یا هر واقعه تاریخی دیگر هم می توان افراد را از نظر کهن الگویی بررسی کرد؟
#پاسخ
کهن الگوها در روان همه انسان ها وجود دارد و محتویات ناخودآگاه انسان را تشکیل می دهد.
در ماجرای کربلا به گونه ای که به دست ما رسیده ( ناخودآگاه جمعی ) به طور کلی سپاه یزید تجلی #سایه و سیمای شرارت است. مهم ترین نمودهای سایه یعنی جاه طلبی، زور، تزویر و دروغ را می توان در سپاه شام یافت. اساساً برابر گواهی های تاریخ، زور و تزویر و دروغ مهم ترین ابزار گسترش قدرت معاویه و پس از او یزید بود. این در حالی است که در مقابل، امام حسین به هیچ روی حاضر به تطمیع افراد و گفتن دروغ مصلحتی برای حفظ افراد در کنارش و دادن وعده راضی نشد. عظمت امام حسین در همین حقیقت است که او حاضر نشد حتی برای دفاع از ارزش هایش اخلاق را قربانی کند. در شبی که همراهانش را گرد آورد برای دفاع از ارزشهایش جنگ با یزید را که تجسم عصیان بر ضد والاترین ارزشهای دینی بود، موجب بخشودن حق الناس ندانست.
از دیگر سو، در هر دو سپاه می توان تجسم کهن الگوی جنگجو را دید. همانطور که می دانیم کهن الگوها دو سویه دارند؛ که در یک سو در حالت سایه وار خود بروز کرده و در دیگری در والاترین سطح خود نمود یافته است.
جنگجو کهن الگویی است که توسط رویارویی با یک چالش فراخوانده می شود. در سطح ابتدایی خود جنگجو هدفش پیروزی است و برای آن هر طریقی را مجاز می داند. در سطحی بعدی جنگجو اصول اخلاقی را رعایت می کند و منصفانه نبرد می کند. اما در سطح سوم جنگجو منافع شخصی برایش اهمیتی ندارد. به خشونت بی نیاز است و می کوشد به شکل صادقانه ای اختلاف را تشریح کند.
آنچه از سپاه شام در مصاف سال ۶۱ هجری سر زد، نه تنها جنگجوی سطح یک بلکه سایه های جنگجو بود. سپاه شام به هر شکلی فقط می خواست برنده جنگ باشد و این هدف هر وسیله ای را توجیه می کرد، چنانچه از رسیدن آب به سپاه امام حسین جلوگیری کردند. پیروزی آنها با قساوت همراه بود و اهانت به اجساد جان باختگان دلیلی بر این مدعاست. باز هم به گواهی تاریخ می دانیم که از معیارها و اصول جنگی حفظ حرمت خانواده بازندگان جنگ بود. می دانیم که این اصل در روز عاشورا از سوی سپاه شام نقض شد و پس از آزار و اذیت زنان و کودکان حرم آنان را به اسارت گرفتند و اموالشان را غارت کردند. بنابرین مهمترین حالت سایه گون جنگجو یعنی نیاز اجباری و غیراخلاقی به برنده شدن در میان شامیان بروز کرده است. در حالی که سپاه شام گویی در یک مقطع روانشناختی متوقف شده است در سپاه امام حسین نمود سایر کهن الگوها دیده می شود:
معصوم: ایمان و پایبندی به ارزش ها
حامی: پذیرش مسئولیت در برابر انسان ها
جوینده: جستجوی معنویت و تحول بنیادین در سطح روان
ویرانگر: پذیرش فناپذیری و توان رها کردن هرچه که در راستای ارزش ها و رشد و تعالی زندگی فردی و گروهی نیست.
عاشق: نهایت درجه پذیرش خود و زایش خویشتن (مرکز معنوی روان) و اتصال با این هسته معنوی درونی که شخص را در هماهنگی با جهان بیرون نیز قرار می دهد.
آفریننده: درک هدف و خواست واقعی
حکمران : تعلق به خیر گروهی و جامعه
فرزانه: جستجوی حقیقت و رسیدن به خرد و تلاش برای یافتن حقیقت یا حقایق نهایی.
پ.ن: تحلیل صرفا بر مبنای اسطوره پژوهی و روانشناسی کهن الگویی #یونگ از روایات و شواهد تاریخی برای آشنایی با مفاهیم کهن الگویی می باشد.
@qodrattaqeer
سلام
آیا در واقعه کربلا یا هر واقعه تاریخی دیگر هم می توان افراد را از نظر کهن الگویی بررسی کرد؟
#پاسخ
کهن الگوها در روان همه انسان ها وجود دارد و محتویات ناخودآگاه انسان را تشکیل می دهد.
در ماجرای کربلا به گونه ای که به دست ما رسیده ( ناخودآگاه جمعی ) به طور کلی سپاه یزید تجلی #سایه و سیمای شرارت است. مهم ترین نمودهای سایه یعنی جاه طلبی، زور، تزویر و دروغ را می توان در سپاه شام یافت. اساساً برابر گواهی های تاریخ، زور و تزویر و دروغ مهم ترین ابزار گسترش قدرت معاویه و پس از او یزید بود. این در حالی است که در مقابل، امام حسین به هیچ روی حاضر به تطمیع افراد و گفتن دروغ مصلحتی برای حفظ افراد در کنارش و دادن وعده راضی نشد. عظمت امام حسین در همین حقیقت است که او حاضر نشد حتی برای دفاع از ارزش هایش اخلاق را قربانی کند. در شبی که همراهانش را گرد آورد برای دفاع از ارزشهایش جنگ با یزید را که تجسم عصیان بر ضد والاترین ارزشهای دینی بود، موجب بخشودن حق الناس ندانست.
از دیگر سو، در هر دو سپاه می توان تجسم کهن الگوی جنگجو را دید. همانطور که می دانیم کهن الگوها دو سویه دارند؛ که در یک سو در حالت سایه وار خود بروز کرده و در دیگری در والاترین سطح خود نمود یافته است.
جنگجو کهن الگویی است که توسط رویارویی با یک چالش فراخوانده می شود. در سطح ابتدایی خود جنگجو هدفش پیروزی است و برای آن هر طریقی را مجاز می داند. در سطحی بعدی جنگجو اصول اخلاقی را رعایت می کند و منصفانه نبرد می کند. اما در سطح سوم جنگجو منافع شخصی برایش اهمیتی ندارد. به خشونت بی نیاز است و می کوشد به شکل صادقانه ای اختلاف را تشریح کند.
آنچه از سپاه شام در مصاف سال ۶۱ هجری سر زد، نه تنها جنگجوی سطح یک بلکه سایه های جنگجو بود. سپاه شام به هر شکلی فقط می خواست برنده جنگ باشد و این هدف هر وسیله ای را توجیه می کرد، چنانچه از رسیدن آب به سپاه امام حسین جلوگیری کردند. پیروزی آنها با قساوت همراه بود و اهانت به اجساد جان باختگان دلیلی بر این مدعاست. باز هم به گواهی تاریخ می دانیم که از معیارها و اصول جنگی حفظ حرمت خانواده بازندگان جنگ بود. می دانیم که این اصل در روز عاشورا از سوی سپاه شام نقض شد و پس از آزار و اذیت زنان و کودکان حرم آنان را به اسارت گرفتند و اموالشان را غارت کردند. بنابرین مهمترین حالت سایه گون جنگجو یعنی نیاز اجباری و غیراخلاقی به برنده شدن در میان شامیان بروز کرده است. در حالی که سپاه شام گویی در یک مقطع روانشناختی متوقف شده است در سپاه امام حسین نمود سایر کهن الگوها دیده می شود:
معصوم: ایمان و پایبندی به ارزش ها
حامی: پذیرش مسئولیت در برابر انسان ها
جوینده: جستجوی معنویت و تحول بنیادین در سطح روان
ویرانگر: پذیرش فناپذیری و توان رها کردن هرچه که در راستای ارزش ها و رشد و تعالی زندگی فردی و گروهی نیست.
عاشق: نهایت درجه پذیرش خود و زایش خویشتن (مرکز معنوی روان) و اتصال با این هسته معنوی درونی که شخص را در هماهنگی با جهان بیرون نیز قرار می دهد.
آفریننده: درک هدف و خواست واقعی
حکمران : تعلق به خیر گروهی و جامعه
فرزانه: جستجوی حقیقت و رسیدن به خرد و تلاش برای یافتن حقیقت یا حقایق نهایی.
پ.ن: تحلیل صرفا بر مبنای اسطوره پژوهی و روانشناسی کهن الگویی #یونگ از روایات و شواهد تاریخی برای آشنایی با مفاهیم کهن الگویی می باشد.
@qodrattaqeer
سلام دوستان و اعضای محترم
در مورد دکتر علی صاحبی و تمام صحبتها و عذرخواهی هاشون و مطالب پیرامونش ( فارغ از درستی یا نادرستی جریان پیش آمده ) یک موضوعی نظرم را جلب کرد که حتما بسیاری از شما دوستان هم متوجه شده اید
این که ناخودآگاه به تئوری انتخاب می چربه 🔝
#یونگ به انسان نگاه منصفانه تری داره و در روانشناسی تحلیلی و رویکردهای انسان گرا معتقدند اراده ما بر زندگی مون و رفتارمون صد در صد نیست و ما در بسیاری از مواقع تحت تأثیر کهن الگوها و جبر هستیم .
ما آن چیزی نیستیم که می گوییم
آن چیزی هستیم که انجام می دهیم
در مورد دکتر علی صاحبی و تمام صحبتها و عذرخواهی هاشون و مطالب پیرامونش ( فارغ از درستی یا نادرستی جریان پیش آمده ) یک موضوعی نظرم را جلب کرد که حتما بسیاری از شما دوستان هم متوجه شده اید
این که ناخودآگاه به تئوری انتخاب می چربه 🔝
#یونگ به انسان نگاه منصفانه تری داره و در روانشناسی تحلیلی و رویکردهای انسان گرا معتقدند اراده ما بر زندگی مون و رفتارمون صد در صد نیست و ما در بسیاری از مواقع تحت تأثیر کهن الگوها و جبر هستیم .
ما آن چیزی نیستیم که می گوییم
آن چیزی هستیم که انجام می دهیم
امشب می خواهم تیپ شخصیتی دکتر پزشکیان را بر اساس نماد های اسطوره ای در روانشناسی #یونگ ( آرکیتایپ ها) بررسی کنیم.
به نظر شما تیپ شخصیتی ایشون کدام کهن الکوها هستند؟
به نظر شما تیپ شخصیتی ایشون کدام کهن الکوها هستند؟
روزی روزگاری مردی بود که در سرزمینی کوهستانی، جایی که مردمی خود کفا دارد زندگی می کرد. او در سراسر عمرش خواب می دید و خوابهای خودش و دیگران را تعبیر و تفسیر و بررسی می کرد. بیمارانی بودند که نزدش می آمدند و سعی می کردند مفهوم منطق رویا را درک کنند. او روانپزشک موفقی بود که هرگز از صحبت کردن در مورد روح و افسانه باز نمی ایستاد، او قصه گو، محقق و کاوشگر بود ولی بیشتر از همه خواب گذار بود، خوابهای او بینش ما را درباره خواب تغییر داد.
او قبل از مرگ گفته بود کارهای مرا کسانی که درد می کشند ادامه خواهند داد.
۲۶ جولای زادروز #یونگ
@qodrattaqeer
او قبل از مرگ گفته بود کارهای مرا کسانی که درد می کشند ادامه خواهند داد.
۲۶ جولای زادروز #یونگ
@qodrattaqeer
#یونگ_شناسی
"هرچه فروید ناگفته گذاشته، یونگ تکمیل کردهاست."
فریدا فوردهام، پژوهشگر آثار یونگ
کارل گوستاو یونگ در ۲۶ ژوئیه ۱۸۷۵م. در کسویل سوییس متولد شد. او را در کنار فروید از بنیادگذاران دانش نوین روانشناسی می دانند. او تنها پسر یک کشیش پروتستان انجیلی اصلاحطلب سوییسی بود و در خانواده ای مذهبی بالید.
یونگ در جوانی مجذوب فلسفه شد اما با دریافت بورسیه از دانشگاه بازل در رشته پزشکی ادامه تحصیل داد. او در سال ۱۹۰۰ به عنوان روانپزشک در یک مرکز بیماران روانی در زوریخ مشغول به کار شد و در سال ۱۹۰۵ در سی سالگی هنگامی که به واسطه ارائه آزمون ربط کلمات به شهرت دست یافته بود، در دانشگاه زوریخ مشغول به تدریس شد. در سال ۱۹۰۹ یونگ با زیگموند فروید دیدار کرد. در نخستین ملاقاتشان آنها به مدت سیزده ساعت گفتگو کردند و از آن پس یونگ در زمینه روانکاوی نزد فروید به آموختن مشغول شد. مدتی بعد فروید با توجه به توانایی بالای یونگ در تحلیل مسائل روانشناختی او را وارث بدون معارض خود نامید. اما آن دو بر سر برخی مسائل روانکاوی اختلاف نظر پیداکردند و سرانجام همین اختلاف ها به قطع همکاری میان آنها انجامید.
یونگ پس از جدایی از فروید نظریات خود را در قالب جدیدی با عنوان روانشناسی تحلیلی مطرح نمود.
در میانه سالهای ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۹ که با بحران میانسالی یونگ همراه بود، او از فضای علمی و تدریس در دانشگاه کناره گیری کرد و به واکاوی ضمیر ناخودآگاه خود پرداخت. در این هنگام او غرق در مطالعه اساطیر و کتاب مقدس شد. بازگشت او به انقلابی در روانشناسی منجر شد. او در سال ۱۹۱۹ برای نخستین بار واژه #آرکی_تایپ (صورت مثالی، #کهن_الگو) را به کار برد.
"هرچه فروید ناگفته گذاشته، یونگ تکمیل کردهاست."
فریدا فوردهام، پژوهشگر آثار یونگ
کارل گوستاو یونگ در ۲۶ ژوئیه ۱۸۷۵م. در کسویل سوییس متولد شد. او را در کنار فروید از بنیادگذاران دانش نوین روانشناسی می دانند. او تنها پسر یک کشیش پروتستان انجیلی اصلاحطلب سوییسی بود و در خانواده ای مذهبی بالید.
یونگ در جوانی مجذوب فلسفه شد اما با دریافت بورسیه از دانشگاه بازل در رشته پزشکی ادامه تحصیل داد. او در سال ۱۹۰۰ به عنوان روانپزشک در یک مرکز بیماران روانی در زوریخ مشغول به کار شد و در سال ۱۹۰۵ در سی سالگی هنگامی که به واسطه ارائه آزمون ربط کلمات به شهرت دست یافته بود، در دانشگاه زوریخ مشغول به تدریس شد. در سال ۱۹۰۹ یونگ با زیگموند فروید دیدار کرد. در نخستین ملاقاتشان آنها به مدت سیزده ساعت گفتگو کردند و از آن پس یونگ در زمینه روانکاوی نزد فروید به آموختن مشغول شد. مدتی بعد فروید با توجه به توانایی بالای یونگ در تحلیل مسائل روانشناختی او را وارث بدون معارض خود نامید. اما آن دو بر سر برخی مسائل روانکاوی اختلاف نظر پیداکردند و سرانجام همین اختلاف ها به قطع همکاری میان آنها انجامید.
یونگ پس از جدایی از فروید نظریات خود را در قالب جدیدی با عنوان روانشناسی تحلیلی مطرح نمود.
در میانه سالهای ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۹ که با بحران میانسالی یونگ همراه بود، او از فضای علمی و تدریس در دانشگاه کناره گیری کرد و به واکاوی ضمیر ناخودآگاه خود پرداخت. در این هنگام او غرق در مطالعه اساطیر و کتاب مقدس شد. بازگشت او به انقلابی در روانشناسی منجر شد. او در سال ۱۹۱۹ برای نخستین بار واژه #آرکی_تایپ (صورت مثالی، #کهن_الگو) را به کار برد.
Telegram