بعد از رفتن تو، من گلدانی مطرود بر طاقچهی خانه ای شدم، که ساکنانش آب دادن به گل ها را یاد نگرفته بودند.
میل به ناامیدی در پوست من میدود و هر بار، خاک گلدان و صدای گنجشکها دستانم را میگیرند!
شاید هنوز زود باشد؟
شاید هنوز زود باشد؟
Seven Ponds (live) (AK_Moozik)
Sina Bathaie(AK_Moozik)
ساز به دست، برقص.
@qhayatevojod
@qhayatevojod
اینجا یک چیزی از دست رفته است. اینکه چه چیزی و کجا باید دنبالش بگردم را نمیدانم.
شاید در آغوش یک درخت!
شاید در آغوش یک درخت!
من میان وهم سبز خود سرگردانم، بر مرز ایینه قدم می گذارم و تا انتهای بهار سفر میکنم.
حریر آرامش را دریده مییابم و لحظه ای در این کنج خلوت آرام نمیگیرم.
در این روزگار که ستاره با نگاهی میشکند و ماه متواری است، تو مرا بگذار و برو.
من در این دنیای پر برگ و بارِ خیال انگیز، شادترینِ والهی این وادی ام. رویا می بافم و سبد های ریحانم را به قیمت گزاف میفروشم و زندگی می گذرانم.
دل دل نکن هم قبیله، تو نیز مرا بگذار و برو.
حریر آرامش را دریده مییابم و لحظه ای در این کنج خلوت آرام نمیگیرم.
در این روزگار که ستاره با نگاهی میشکند و ماه متواری است، تو مرا بگذار و برو.
من در این دنیای پر برگ و بارِ خیال انگیز، شادترینِ والهی این وادی ام. رویا می بافم و سبد های ریحانم را به قیمت گزاف میفروشم و زندگی می گذرانم.
دل دل نکن هم قبیله، تو نیز مرا بگذار و برو.
از نبض آن گردن که هنگام در آغوش کشیدنش، گریهات میگیرد،
چیزی نوشتهاند؟
چیزی نوشتهاند؟
گاهی فکر میکنم، آسمان و آن همه ابهتش، اقیانوس و تمام بندرگاه هایش که مأمن دریا زدگان است، تمام خیابان ها و بید مجنون ها، زیبا ترین ساز ها و آواز ها، حتی آن رهگذرانِ ز دنیا غافل با چتر های رنگی و افکار به هم تنیده، همه و همه، تنها در گوشه ای از چشم خمارِ تو جای گرفته اند.
هرچه خواستید بگویید آقا، ما زبانمان کوتاه است، اصلا حق با شماست.
ما در خیابانها تیر نخوردیم و هیچ لاله ای از خونِ ریخته شدهی ما نرویید.
با تومی بر تن های نحیفِ ما ننشست، حتی طناب داری هم دور گردنمان چفت نشد.
ما نسلی حاصل از سرکوبیم، سرتاسر، جوانیِ بر باد رفته ایم، زخم هایمان بی التیام مانده.
بله آقا، ما جز قمار کردن بر سر آینده و آزادی مان چیزی برای این کشور فدا نکرده ایم.
ما در خیابانها تیر نخوردیم و هیچ لاله ای از خونِ ریخته شدهی ما نرویید.
با تومی بر تن های نحیفِ ما ننشست، حتی طناب داری هم دور گردنمان چفت نشد.
ما نسلی حاصل از سرکوبیم، سرتاسر، جوانیِ بر باد رفته ایم، زخم هایمان بی التیام مانده.
بله آقا، ما جز قمار کردن بر سر آینده و آزادی مان چیزی برای این کشور فدا نکرده ایم.
دیشب یک سیگار کشیدم.
بعد کنار ساحل یک تتوی کوچک روی بازوی چپم.
شاید من یک روح پیرِ گیر افتاده در یک بدن جوانام؟
در همهی مهمانیها به این فکر میکنم
که چه میشود؟
چرا اینطور هستم؟
پس این جینوتونیک من کجاست؟
چرا من اینطور هستم؟
چرا این را دوست دارم؟
باید کلماتی که هرگز به زبان نیاوردم را فریاد بزنم.
هیچوقت نپرسیدم که آن دخترِ گریانِ در قطار، حالش خوب است یا نه؟
اوه عزیزم.
بعد کنار ساحل یک تتوی کوچک روی بازوی چپم.
شاید من یک روح پیرِ گیر افتاده در یک بدن جوانام؟
در همهی مهمانیها به این فکر میکنم
که چه میشود؟
چرا اینطور هستم؟
پس این جینوتونیک من کجاست؟
چرا من اینطور هستم؟
چرا این را دوست دارم؟
باید کلماتی که هرگز به زبان نیاوردم را فریاد بزنم.
هیچوقت نپرسیدم که آن دخترِ گریانِ در قطار، حالش خوب است یا نه؟
اوه عزیزم.
«آخر روزی از خانه میگذرم، از لب بامی میپرم، به هرچه خواستم میرسم.
آخر روزی به نوک قله میرسم، از من و تو هم میگذرم.»
آخر روزی به نوک قله میرسم، از من و تو هم میگذرم.»
مگر میشود تسلیم شالوهای نگاه تو نشد؟ چشمهای تو به تنهایی انقلاباند و من، آزادیخواهی که در این جنگ، تنها گنجشکان در کنارش خواهند بود.
برای غم نوشتم: از قوری و فنجان چایام، از ملافهی تختام، از پیراهن گلدارم، از استخوانها و انگشتان دستانم، از جعد موهایم، از خمیر مسواکم، از گلدان نعنای اتاقم، از تمامی چیزهای کوچک بیرون بیا، تا بتوانم گذر کنم!
وقتی در وطن باران میبارد، نهالهای غصه قد میکشند و من به درخت پرتقالی میمانم، روییده در کنارهی آبی، که تویی.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
از هامون و مهشیدش.