هر شب در حسرت بوسه زدن بر چشم های بیخوابِ منتظرت، میسوزم و خاکسترم بر روی کاغذهای کاهیِ میان اتاق میریزد.
چه بسا روزی ویرانهی وجودم، در قالبِ تکه کاغذی به جا مانده از قتل عام درختان، به دستانِ همیشه سبزِ تو، برسد.
چه بسا روزی ویرانهی وجودم، در قالبِ تکه کاغذی به جا مانده از قتل عام درختان، به دستانِ همیشه سبزِ تو، برسد.
Forwarded from آتاوایِ سابق.
تمام محاسبه هایم نشان میدهد
وقت شاعر شدن است.
وقت شاعر شدن است.
میبینید دوست عزیز؟
این عارضه، بزرگترین ایراد من است.
حتی در مواقعی که کارد به استخوان میرسد و تمام روزگار به هم میپیچد، من همچنان اندک امیدی در جیبِ کهنهی پالتوی خود، برای ادامه دادن زندگی، همراهم دارم.
و حاصل اینهمه امیدواری، جراحت هایی است که نمیدانم، حتی پس از رسیدن به مقصود، هرگز التیام مییابد یا نه.
این عارضه، بزرگترین ایراد من است.
حتی در مواقعی که کارد به استخوان میرسد و تمام روزگار به هم میپیچد، من همچنان اندک امیدی در جیبِ کهنهی پالتوی خود، برای ادامه دادن زندگی، همراهم دارم.
و حاصل اینهمه امیدواری، جراحت هایی است که نمیدانم، حتی پس از رسیدن به مقصود، هرگز التیام مییابد یا نه.
من ماهی کوچکی هستم که در سیاهیِ سرمهی چشمانت، رخصتی برای زیستن میجویم.
_ نزار قبانی
_ نزار قبانی
عزیزترینم ما با زبان مشترک چقدر تنها ماندهایم، مگر نه؟ خاطراتمان مثل پیلههای شفافی به دور چشمهایمان پیچیده شدهاند و ما را تافتهی جدا بافته کردهاند.
میچکای کوچک من؛
در این شوریده بازارِ آلوده به خشم، در این میادینِ وحشت زده، به من پناه بیاور.
تا از شراب چشمهایت مست و در رود خروشان گیسوانت غوطه ور شوم، شاید که صدایِ ولولهی این دنیا، به حرمتِ وجود تو، لحظه ای خاموش شود.
در این شوریده بازارِ آلوده به خشم، در این میادینِ وحشت زده، به من پناه بیاور.
تا از شراب چشمهایت مست و در رود خروشان گیسوانت غوطه ور شوم، شاید که صدایِ ولولهی این دنیا، به حرمتِ وجود تو، لحظه ای خاموش شود.
چقدر دلمان میخواهد خودمان را در یک زندگی و محیط متفاوتی به غیر از زندگی خودمان، ملاقات کنیم.
من هنوز به این دنیایی که در آن زندگی میکردم انس نگرفته بودم، دنیای دیگر به چه درد من میخورد؟
_بوف کور
_بوف کور
گم شدن در جادههای زمستان، جادههای پرت و بی تابلوی راهنما، باران و برفپاکنها آواز بخوانند و پیشانیات بر سبزه زار سینهام پروانه آفریقاییِ رنگینی باشد که پرواز را از یاد برده.
آنقدر ز من دور افتاده ای، که برای به آغوش کشیدنت، باید جهانی را سفر کنم.