Forwarded from رسانۀ روانسینمایی (Mohamad Pourfar)
🔰 مادر آلودهکنندهٔ زن
✍️ #لکان؛ #تلویزیون؛ چالشی برای استقرار روانکاوی
♨️ هیچ سطحی از برانگیختگی (که گفتمان روانکاوی آن را فزاینده هم میکند) نمیتواند سند نفرین بر رابطهٔ جنسی را، که فروید در «ناخرسندیها» پیش میکشد، از میان بردارد.
- ناممکنِ «خوشبیان» در ارتباط با سکس...
♨️ اگر من از رنجش و دلزدگی، در رابطه با رویکرد «خداگونه» به عشق صحبت کردهام، چطور آدم میتواند تصدیق نکند که این دو عاطفه مورد خیانت قرار گرفتهاند، در لفظ و حتی در عمل، در آن مردمان جوان که وقف رابطههای بدون واپسرانی شدهاند؟ شگفتتر از همه هم آنکه، روانکاوهایی که آنها مدعی حمایتگریشان هستند، با لبان دوختهشده به آنها زل میزنند.
♨️ حتی اگر خاطرههای سرکوبگری خانوادگی حقیقت نداشتند، باید اختراع میشدند، و این قطعاً به انجام رسیده. افسانه چنین چیزی است؛ تلاش برای دادن یک قالب حماسی به آنچه درون ساختار مشغول به کار است.
♨️ بنبست جنسی قصههایی را عیان میکند که برای ناممکن در سرمنشأ آن دلیلتراشی میکنند. من نمیگویم آنها خیالپردازی شدهاند؛ مانند فروید در آنها دعوتی به امر واقع را میخوانم که زیرنویسشان میشود.
- ...درون ساختار است...
♨️ نظم خانوادگی چیزی نیست جز ترجمان این واقعیت که «پدر» نیا [سرمنشأ] نیست، و «مادر» آلودهکنندهٔ زن برای فرزند انسان باقی میماند: الباقی از آن منتج میشود.
- ...افسانۀ اُدیپ را بخوانید.
♨️ نه اینکه من ارزشی برای مطالبهٔ نظمی که در این فرزند مییابیم قائل باشم، که با این جمله به بیان درآمده: «من به شخصه از هرجومرج بیزارم.» تعریف نظم، به محض آنکه کوچکترین ذرهٔ آن وجود داشته باشد، این است که شما نباید آن را مطالبه کنید، چون بفرما خودش آنجاست: به شکل استقرار یافته.
♨️ این واقعیت که این اتفاق از قبل جایی در تقدیر خوب ما افتاده، تقدیری که تنها خوبیاش در این است که نشان دهد اتفاقات بدی دارد آنجا برای آزادی، حتی در مخدوشترین شکل آن میافتد. این خیلی ساده بازتعریف سرمایهداری است. پس برگردیم به نقطهٔ اول، برای مبحث تنآمیزی، چون بهرحال سرمایهداری نقطهٔ شروع آن بود: خلاص شدن از شر تنآمیزی.
♻️ ترجمه: محمد پورفر
✔️ جملات نوشته شده با فونت ایتالیک حاشیهنویسیهای ژاک آلن میلر بر متن گفتگو هستند.
⚡️ Lacan: Television; A Challenge to the Psychoanalytic Establishment
@PSYCIN ✨ کانال روانسینماتیک
✍️ #لکان؛ #تلویزیون؛ چالشی برای استقرار روانکاوی
♨️ هیچ سطحی از برانگیختگی (که گفتمان روانکاوی آن را فزاینده هم میکند) نمیتواند سند نفرین بر رابطهٔ جنسی را، که فروید در «ناخرسندیها» پیش میکشد، از میان بردارد.
- ناممکنِ «خوشبیان» در ارتباط با سکس...
♨️ اگر من از رنجش و دلزدگی، در رابطه با رویکرد «خداگونه» به عشق صحبت کردهام، چطور آدم میتواند تصدیق نکند که این دو عاطفه مورد خیانت قرار گرفتهاند، در لفظ و حتی در عمل، در آن مردمان جوان که وقف رابطههای بدون واپسرانی شدهاند؟ شگفتتر از همه هم آنکه، روانکاوهایی که آنها مدعی حمایتگریشان هستند، با لبان دوختهشده به آنها زل میزنند.
♨️ حتی اگر خاطرههای سرکوبگری خانوادگی حقیقت نداشتند، باید اختراع میشدند، و این قطعاً به انجام رسیده. افسانه چنین چیزی است؛ تلاش برای دادن یک قالب حماسی به آنچه درون ساختار مشغول به کار است.
♨️ بنبست جنسی قصههایی را عیان میکند که برای ناممکن در سرمنشأ آن دلیلتراشی میکنند. من نمیگویم آنها خیالپردازی شدهاند؛ مانند فروید در آنها دعوتی به امر واقع را میخوانم که زیرنویسشان میشود.
- ...درون ساختار است...
♨️ نظم خانوادگی چیزی نیست جز ترجمان این واقعیت که «پدر» نیا [سرمنشأ] نیست، و «مادر» آلودهکنندهٔ زن برای فرزند انسان باقی میماند: الباقی از آن منتج میشود.
- ...افسانۀ اُدیپ را بخوانید.
♨️ نه اینکه من ارزشی برای مطالبهٔ نظمی که در این فرزند مییابیم قائل باشم، که با این جمله به بیان درآمده: «من به شخصه از هرجومرج بیزارم.» تعریف نظم، به محض آنکه کوچکترین ذرهٔ آن وجود داشته باشد، این است که شما نباید آن را مطالبه کنید، چون بفرما خودش آنجاست: به شکل استقرار یافته.
♨️ این واقعیت که این اتفاق از قبل جایی در تقدیر خوب ما افتاده، تقدیری که تنها خوبیاش در این است که نشان دهد اتفاقات بدی دارد آنجا برای آزادی، حتی در مخدوشترین شکل آن میافتد. این خیلی ساده بازتعریف سرمایهداری است. پس برگردیم به نقطهٔ اول، برای مبحث تنآمیزی، چون بهرحال سرمایهداری نقطهٔ شروع آن بود: خلاص شدن از شر تنآمیزی.
♻️ ترجمه: محمد پورفر
✔️ جملات نوشته شده با فونت ایتالیک حاشیهنویسیهای ژاک آلن میلر بر متن گفتگو هستند.
⚡️ Lacan: Television; A Challenge to the Psychoanalytic Establishment
@PSYCIN ✨ کانال روانسینماتیک
👍1😁1
Forwarded from فیلم و هُنر فاخر
دایرهٔ مینا پنجمین فیلم داریوش مهرجویی محصول ۱۳۵۳
نخستین فیلم رنگی او و دومین همکاری او با غلامحسین ساعدی است
فیلم به مدت سه سال توقیف بود
و در ۱۳۵۶ پروانهٔ نمایش گرفت
@Filmkootahh
نخستین فیلم رنگی او و دومین همکاری او با غلامحسین ساعدی است
فیلم به مدت سه سال توقیف بود
و در ۱۳۵۶ پروانهٔ نمایش گرفت
@Filmkootahh
Forwarded from فیلم و هُنر فاخر
Dayereh.Mina.1978.720p.mkv
704 MB
دایرهٔ مینا پنجمین فیلم داریوش مهرجویی محصول ۱۳۵۳
نخستین فیلم رنگی او و دومین همکاری او با غلامحسین ساعدی است
فیلم به مدت سه سال توقیف بود
و در ۱۳۵۶ پروانهٔ نمایش گرفت
@Filmkootahh
نخستین فیلم رنگی او و دومین همکاری او با غلامحسین ساعدی است
فیلم به مدت سه سال توقیف بود
و در ۱۳۵۶ پروانهٔ نمایش گرفت
@Filmkootahh
Forwarded from فیلم و سریال روانشناسی
فیلم هفته
#مستاجر
کارگردان:رومن پولانسکی
فیلمنامه:ژرلربراش،پولانسکی
فیلمبردار:سون نیکویست
بازیگران:رومن پولانسکی-ملوین داگلاس- ایزابل آجانی-شلی وینترز-جووان فلیت-لیلا کدرووا..
محصول:۱۹۷۶-فرانسه-آمریکا-رنگی
مدت:۱۲۶ دقیقه
یک مردلهستانی به آپارتمانی درپاریس نقل مکان میکند ودر ارتباط بادیگر ساکنان ساختمان دچاراشکال می شود.به خصوص آنکه درمی یابد که آنهادرصدد کشتن او هستند.
@ravankades
#مستاجر
کارگردان:رومن پولانسکی
فیلمنامه:ژرلربراش،پولانسکی
فیلمبردار:سون نیکویست
بازیگران:رومن پولانسکی-ملوین داگلاس- ایزابل آجانی-شلی وینترز-جووان فلیت-لیلا کدرووا..
محصول:۱۹۷۶-فرانسه-آمریکا-رنگی
مدت:۱۲۶ دقیقه
یک مردلهستانی به آپارتمانی درپاریس نقل مکان میکند ودر ارتباط بادیگر ساکنان ساختمان دچاراشکال می شود.به خصوص آنکه درمی یابد که آنهادرصدد کشتن او هستند.
@ravankades
Forwarded from رسانۀ روانسینمایی (Mohamad Pourfar)
🔰 ناهید؛ تیر؛ خورشید؛ پرتوافشان؛ همدمی روانکاوی (بخش هشتم)
✍️ #لکان؛ #یک_روانپریشی_لکانی
دکتر لکان:
و چه کسی غیر از «درخشان»، اگر بخواهیم به نام خودش صدایش کنیم، و «ناتیر» (Venure) [نوواژهسازیِ آقای پریمو با ادغام نام دو ستارۀ «ناهید» و «تیر»] تو را «نارافشان» (venurated) کرد؟
آقای پریمو:
آن زمان خانم «سست باروها» بود، من او را در س... ملاقات کردم.
دکتر لکان:
کمی دربارۀ او برایم بگو.
آقای پریمو:
او هم شاعر بود. به تنهایی با پیانو کار میکرد، و روی سبک پیانوی چهاردستی کار میکرد، میرقصید، نقاشی میکرد.
دکتر لکان:
او هم «پرتوافشان» بود؟
آقای پریمو:
زمانی که من ملاقاتش کردم، نوعی از زیبایی را داشت. به خاطر دارویی که مصرف میکرد لکهدار شده بود. چهرهاش پف کرده بود. بعداً پس از آنکه کلینیک را ترک کرد، به ملاقات با او ادامه دادم. وزن کم کرده بود، زیبایی پرتوافشانی داشت. من همیشه جذب این زیبارویان میشوم. بگذارید ببینم در این اتاق کسی را پیدا میکنم. شاید این خانمِ چشمآبی که لباس نخیِ قرمز پوشیده. حیف که آرایش کرده.
دکتر لکان:
«سُست» شبیه این خانم بود؟
آقای پریمو:
بله، کمی شبیهش بود. ولی «سُست» آرایش نمیکرد. این خانم آرایش کرده.
دکتر لکان:
تو خودت هم هیچوقت آرایش میکنی؟
آقای پریمو:
بله، پیش میآید که آرایش کنم. برایم پیش آمده، بله. (لبخند میزند) وقتی نوزده سالم بود این اتفاق افتاد، چون این تصور را داشتم... من گرههای جنسی زیادی داشتم... چون طبیعت به من نرینۀ بسیار کوچکی داده.
دکتر لکان:
کمی دربارهاش برایم بگو.
آقای پریمو:
این تصور برایم پیش آمده بود که اندام آمیزشیام دارد کوچک میشود، و فکر میکردم قرار است تبدیل به یک زن شوم.
دکتر لکان:
بله.
آقای پریمو:
فکر میکردم قرار است تبدیل به یک تراجنسیتی شوم.
دکتر لکان:
یک تراجنسیتی؟
آقای پریمو:
به عبارتی، یک جهشیافتۀ جنسی.
دکتر لکان:
منظورت این است؟ احساس میکردی که قرار بوده تبدیل به یک زن بشوی؟
آقای پریمو:
بله، من یک سری عادتهایی داشتم، قبلاً خودم را آرایش میکردم، این تصور را در مورد کوچک شدن اندام جنسیام داشتم و در عین حال این اراده را برای آنکه بفهمم یک زن چیست، تا سعی کنم وارد دنیای یک زن شوم، وارد روانشناسیِ یک زن، و وارد صورتبندی روانشناسانه و عقلانی یک زن.
دکتر لکان:
امید داشتی... به هر حال این یک نوع امید است.
آقای پریمو:
هم امید بود هم تجربه.
دکتر لکان:
تجربۀ تو این است... که به هر حال تو هنوز یک اندام نرینه داری، بله یا خیر؟
آقای پریمو:
بله.
دکتر لکان:
بسیار خب، پس چطور این یک تجربه است؟ بیشتر شبیه یک امید بوده. از چه طریقی یک تجربه است؟
آقای پریمو:
از طریق امید داشتن به اینکه تجربی باشد.
دکتر لکان:
که اگر دوباره با این واژهها بازی کنیم، یعنی تو «امید داشتی که تجربه کنی.» این در وضعیت یک امید باقی ماند... در آخر، تو خودت هیچوقت احساس نکردی تبدیل به یک زن شدهای؟
آقای پریمو:
نه.
دکتر لکان:
بله یا نه؟
آقای پریمو:
نه. میشود سوال را دوباره تکرار کنید؟
دکتر لکان:
پرسیدم آیا خودت احساس کردی یک زن شده باشی؟
آقای پریمو:
واقعیت احساس کردن آن به شکل روانشناختی، بله. با این نوع از شهودی که...
دکتر لکان:
بله، ببخشید، از شهود. چون شهودها هم تصاویریاند که از درون تو میگذرند. آیا تو هرگز خودت را به شکل یک زن «دیدهای؟»
آقای پریمو:
نه، من در یک رؤیا خودم را به شکل یک زن دیدم، ولی میخواهم تلاش کنم...
دکتر لکان:
تو خودت را در یک رؤیا به شکل یک زن دیدی؟ «یک رؤیا» را برای تو چیست؟
آقای پریمو:
یک رؤیا؟ من شبها رؤیا میبینم.
دکتر لکان:
به هر حال باید درک کنی که اینها با هم یکی نیستند، یک رؤیا در شب...
آقای پریمو:
و یک رؤیای بیدار.
دکتر لکان:
و این «رؤیا» که تو خودت نامش را «بیدار» گذاشتی و اگر درست برداشت کرده باشم، گزارههای واداشته را به آن گره زدهای. آنچه هنگام شب رخ میدهد، این انگاشتهها که آدم وقتی خواب است میبیند، آیا همان ویژگی سخن واداشته را دارند؟
آقای پریمو:
نه، هیچ ارتباطی وجود ندارد.
دکتر لکان:
پس چرا سخن واداشتهات را رؤیا مینامی؟
آقای پریمو:
سخن واداشته یک رؤیا نیست؛ شما درست برداشت نکردید.
دکتر لکان:
خیلی ببخشید. من وقتی واژۀ «رؤیا» را در آن زمینه به کار بردی خیلی خوب صدایت را شنیدم. حتی با اضافه کردن «بیدار،» این تو بودی که واژۀ «رؤیا» را به کار بردی. یادت میآید این واژۀ «رؤیا» را به کار برده باشی؟
آقای پریمو:
بله، من واژۀ «رؤیا» را به کار بردم، ولی گزارههای واداشته میان «گردی تنها» و چیزی است که من در واقعیت به آن حمله میکنم. نمیدانم کدامشان بخشی از...
♻️ ترجمه: محمد پورفر
⚡️ Returning to Freud; Clinical Psychoanalysis in the School of Lacan (1980)
@PSYCIN ✨ کانال روانسینماتیک
✍️ #لکان؛ #یک_روانپریشی_لکانی
دکتر لکان:
و چه کسی غیر از «درخشان»، اگر بخواهیم به نام خودش صدایش کنیم، و «ناتیر» (Venure) [نوواژهسازیِ آقای پریمو با ادغام نام دو ستارۀ «ناهید» و «تیر»] تو را «نارافشان» (venurated) کرد؟
آقای پریمو:
آن زمان خانم «سست باروها» بود، من او را در س... ملاقات کردم.
دکتر لکان:
کمی دربارۀ او برایم بگو.
آقای پریمو:
او هم شاعر بود. به تنهایی با پیانو کار میکرد، و روی سبک پیانوی چهاردستی کار میکرد، میرقصید، نقاشی میکرد.
دکتر لکان:
او هم «پرتوافشان» بود؟
آقای پریمو:
زمانی که من ملاقاتش کردم، نوعی از زیبایی را داشت. به خاطر دارویی که مصرف میکرد لکهدار شده بود. چهرهاش پف کرده بود. بعداً پس از آنکه کلینیک را ترک کرد، به ملاقات با او ادامه دادم. وزن کم کرده بود، زیبایی پرتوافشانی داشت. من همیشه جذب این زیبارویان میشوم. بگذارید ببینم در این اتاق کسی را پیدا میکنم. شاید این خانمِ چشمآبی که لباس نخیِ قرمز پوشیده. حیف که آرایش کرده.
دکتر لکان:
«سُست» شبیه این خانم بود؟
آقای پریمو:
بله، کمی شبیهش بود. ولی «سُست» آرایش نمیکرد. این خانم آرایش کرده.
دکتر لکان:
تو خودت هم هیچوقت آرایش میکنی؟
آقای پریمو:
بله، پیش میآید که آرایش کنم. برایم پیش آمده، بله. (لبخند میزند) وقتی نوزده سالم بود این اتفاق افتاد، چون این تصور را داشتم... من گرههای جنسی زیادی داشتم... چون طبیعت به من نرینۀ بسیار کوچکی داده.
دکتر لکان:
کمی دربارهاش برایم بگو.
آقای پریمو:
این تصور برایم پیش آمده بود که اندام آمیزشیام دارد کوچک میشود، و فکر میکردم قرار است تبدیل به یک زن شوم.
دکتر لکان:
بله.
آقای پریمو:
فکر میکردم قرار است تبدیل به یک تراجنسیتی شوم.
دکتر لکان:
یک تراجنسیتی؟
آقای پریمو:
به عبارتی، یک جهشیافتۀ جنسی.
دکتر لکان:
منظورت این است؟ احساس میکردی که قرار بوده تبدیل به یک زن بشوی؟
آقای پریمو:
بله، من یک سری عادتهایی داشتم، قبلاً خودم را آرایش میکردم، این تصور را در مورد کوچک شدن اندام جنسیام داشتم و در عین حال این اراده را برای آنکه بفهمم یک زن چیست، تا سعی کنم وارد دنیای یک زن شوم، وارد روانشناسیِ یک زن، و وارد صورتبندی روانشناسانه و عقلانی یک زن.
دکتر لکان:
امید داشتی... به هر حال این یک نوع امید است.
آقای پریمو:
هم امید بود هم تجربه.
دکتر لکان:
تجربۀ تو این است... که به هر حال تو هنوز یک اندام نرینه داری، بله یا خیر؟
آقای پریمو:
بله.
دکتر لکان:
بسیار خب، پس چطور این یک تجربه است؟ بیشتر شبیه یک امید بوده. از چه طریقی یک تجربه است؟
آقای پریمو:
از طریق امید داشتن به اینکه تجربی باشد.
دکتر لکان:
که اگر دوباره با این واژهها بازی کنیم، یعنی تو «امید داشتی که تجربه کنی.» این در وضعیت یک امید باقی ماند... در آخر، تو خودت هیچوقت احساس نکردی تبدیل به یک زن شدهای؟
آقای پریمو:
نه.
دکتر لکان:
بله یا نه؟
آقای پریمو:
نه. میشود سوال را دوباره تکرار کنید؟
دکتر لکان:
پرسیدم آیا خودت احساس کردی یک زن شده باشی؟
آقای پریمو:
واقعیت احساس کردن آن به شکل روانشناختی، بله. با این نوع از شهودی که...
دکتر لکان:
بله، ببخشید، از شهود. چون شهودها هم تصاویریاند که از درون تو میگذرند. آیا تو هرگز خودت را به شکل یک زن «دیدهای؟»
آقای پریمو:
نه، من در یک رؤیا خودم را به شکل یک زن دیدم، ولی میخواهم تلاش کنم...
دکتر لکان:
تو خودت را در یک رؤیا به شکل یک زن دیدی؟ «یک رؤیا» را برای تو چیست؟
آقای پریمو:
یک رؤیا؟ من شبها رؤیا میبینم.
دکتر لکان:
به هر حال باید درک کنی که اینها با هم یکی نیستند، یک رؤیا در شب...
آقای پریمو:
و یک رؤیای بیدار.
دکتر لکان:
و این «رؤیا» که تو خودت نامش را «بیدار» گذاشتی و اگر درست برداشت کرده باشم، گزارههای واداشته را به آن گره زدهای. آنچه هنگام شب رخ میدهد، این انگاشتهها که آدم وقتی خواب است میبیند، آیا همان ویژگی سخن واداشته را دارند؟
آقای پریمو:
نه، هیچ ارتباطی وجود ندارد.
دکتر لکان:
پس چرا سخن واداشتهات را رؤیا مینامی؟
آقای پریمو:
سخن واداشته یک رؤیا نیست؛ شما درست برداشت نکردید.
دکتر لکان:
خیلی ببخشید. من وقتی واژۀ «رؤیا» را در آن زمینه به کار بردی خیلی خوب صدایت را شنیدم. حتی با اضافه کردن «بیدار،» این تو بودی که واژۀ «رؤیا» را به کار بردی. یادت میآید این واژۀ «رؤیا» را به کار برده باشی؟
آقای پریمو:
بله، من واژۀ «رؤیا» را به کار بردم، ولی گزارههای واداشته میان «گردی تنها» و چیزی است که من در واقعیت به آن حمله میکنم. نمیدانم کدامشان بخشی از...
♻️ ترجمه: محمد پورفر
⚡️ Returning to Freud; Clinical Psychoanalysis in the School of Lacan (1980)
@PSYCIN ✨ کانال روانسینماتیک
❤1
Forwarded from رسانۀ روانسینمایی (Mohammad Pourfar)
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔰 اگر امروز فردا بود
✍️ #لکان #پرونده_ایمی #فیلمکاوی
♨️ در ساعت هشت شب دهم آوریل خانم ز.، یک هنرپیشۀ زن مشهور پاریسی، به سالن نمایشی رسید که آن شب در آن اجرا داشت. جلوی درب صحنه یک زن غریبه جلویش را گرفته و از او میپرسد: «آیا شما خانم ز. هستید؟» به گفتۀ خانم ز. زمانی که او پاسخ مثبت میدهد، زن غریبه حالت دیگری به چهرهاش میگیرد، به سرعت چاقویی را از کیف دستیاش در میآورد، و با چهرهای پر از نفرت، آن را بالا میبرد تا به او ضربه بزند.
♨️ «نگار» (Aimée) در بازجوییِ نخست انگیزۀ رفتارش را اینگونه روشن کرد که آن هنرپیشۀ زن در حال ایجاد «پروندۀ رسوایی» برای او بوده. بنا به گفتۀ «نگار»، زن هنرپیشه اکنون چند سال بود که داشت او را تمسخر و ارعاب میکرد. همدستِ او در این اقدامات تعقیب و گریز نویسندهای جوان بود که وقایع مختلفی از زندگی شخصی «نگار» را در رمانهایش فاش کرده بود.
♻️ محمد پورفر
⚡️Lacan; The Case of Aimee, or self-punitive paranoia (1931)
کلیدگزارهها:
- خیلی روشن «شنیدم» که تو...
- اگر اینجا ۹:۴۵ باشد، از دید من نیمهشب بامداد «بود»
- «تردستی» هم هنوز هست
@PSYCIN ✨ رسانۀ روانسینمایی
✍️ #لکان #پرونده_ایمی #فیلمکاوی
♨️ در ساعت هشت شب دهم آوریل خانم ز.، یک هنرپیشۀ زن مشهور پاریسی، به سالن نمایشی رسید که آن شب در آن اجرا داشت. جلوی درب صحنه یک زن غریبه جلویش را گرفته و از او میپرسد: «آیا شما خانم ز. هستید؟» به گفتۀ خانم ز. زمانی که او پاسخ مثبت میدهد، زن غریبه حالت دیگری به چهرهاش میگیرد، به سرعت چاقویی را از کیف دستیاش در میآورد، و با چهرهای پر از نفرت، آن را بالا میبرد تا به او ضربه بزند.
♨️ «نگار» (Aimée) در بازجوییِ نخست انگیزۀ رفتارش را اینگونه روشن کرد که آن هنرپیشۀ زن در حال ایجاد «پروندۀ رسوایی» برای او بوده. بنا به گفتۀ «نگار»، زن هنرپیشه اکنون چند سال بود که داشت او را تمسخر و ارعاب میکرد. همدستِ او در این اقدامات تعقیب و گریز نویسندهای جوان بود که وقایع مختلفی از زندگی شخصی «نگار» را در رمانهایش فاش کرده بود.
♻️ محمد پورفر
⚡️Lacan; The Case of Aimee, or self-punitive paranoia (1931)
کلیدگزارهها:
- خیلی روشن «شنیدم» که تو...
- اگر اینجا ۹:۴۵ باشد، از دید من نیمهشب بامداد «بود»
- «تردستی» هم هنوز هست
@PSYCIN ✨ رسانۀ روانسینمایی
Forwarded from رسانۀ روانسینمایی (Mohamad Pourfar)
🔰 چیزی به نام پیوند تنآمیزی وجود ندارد
✍️ #لکان؛ #سمینار_بیست
♨️ آنچه شالودۀ زندگی را تشکیل میدهد، این است که تمام چیزهایی که به روابط بین زن و مرد مربوط میشوند، آنچه اشتراکپذیری نام میگیرد، درست کار نمیکند. درست کار نمیکند و همۀ دنیا هم در موردش حرف میزنند، و بخش عمدهای از فعالیت ما هم صرف گفتن همین حرف میشود.
♨️ این شامل این حقیقت هم میشود که این پیوند، این پیوند تنآمیزی، تا زمانی که درست کار نمیکند، بهرحال کار میکند؛ به لطف تعداد مشخصی از سنتها، ممنوعیتها و خودداریها که نتیجۀ زبان هستند و فقط میتوانند از آن ساختار و محدوده گرفته شوند. کوچکترین واقعیتِ از پیش تعیینشدهای وجود ندارد، به دلیل درستی که آنچه اشتراکپذیری را تشکیل میدهد - آنچه من مردان، زنان و کودکان نام مینهم - در مقام واقعیتِ از پیشتعیینشده هیچ مفهومی ندارند. مردان، زنان و کودکان چیزی جز شکافندهها نیستند.
♨️ یک مرد چیزی جز یک شکافنده نیست. یک زن به دنبال مردی در مقام یک شکافنده میگردد. یک مرد به دنبال زنی در مقام چیزی میگردد که فقط میتواند داخل گفتمان تبیین شود - و این به نظر شما عجیب خواهد رسید - چون، اگر آنچه من ادعایش را دارم صحیح باشد - یعنی این که زن بیکرانه است - چیزی در وجود اوست که از گفتمان میگریزد.
♨️ اگر گفتمان روانکاوی وجود نداشت، شما به حرف زدن همچون گنجشکمغزها ادامه میدادید، آواز «صفحۀ گرامافون کنونی» را سر میدادید، صفحه را میچرخاندید، صفحهای که تکرار میشود چون «چیزی به نام پیوند تنآمیزی وجود ندارد».
♨️ همۀ آنچه که نوشته شده از این واقعیت سرچشمه میگیرد که تا ابد غیرممکن خواهد بود چیزی همچون پیوند تنآمیزی را نوشت. تنها بر این مبناست که گفتمان نتیجۀ مشخصی دارد که نوشتن نام گرفته است.
♨️ اگر ضرورت داشته باشد آدم میتواند بنویسد «میم ز پ»، و بگوید «میم» مرد است، «ز» زن است و «پ» پیوند تنآمیزی است. چرا که نه؟ تنها مشکل این است که احمقانه است، چون همۀ چیزهایی که بر پایۀ کارکرد شکافندگیِ «مرد» و «زن» بنا شدهاند صرفاً شکافندههایی هستند مرتبط با شیوۀ «کنونیِ» استفادۀ از زبان. اگر گفتمانی وجود داشته باشد که این را به شما نشان دهد، این به طور قطع گفتمان روانکاوی است، چون این گفتمان این واقعیت را به میان میآورد که زن را هرگز نمیتوان جز در مقام مادر تصاحب کرد. زن تنها به عنوان مادر است که در «پیوند تنآمیزی» پیکر پیدا میکند.
♨️ اینها حقایق کلی هستند، ولی ما را به جلوتر رهنمون میسازند. به لطف چه؟ به لطف نوشتن. نوشتن به این تخمینِ حدودیِ اولیه اعتراض نخواهد کرد. چون از این طریق است که نوشتن نشان خواهد داد فزونسرخوشی زن [φ] بر پایۀ درپوشگذاریِ این بیکرانگی است. او درپوش این فزونسرخوشی را بر پایۀ این واقعیت پیدا میکند که بیکرانه است، به بیان دیگر آنچه او را از خودش، به عنوان شناسا [$]، درون یک پرسته (a) غایب میکند که توسط کودکش پیکرنگاری شده است.
♻️ ترجمه: محمد پورفر
⚡️ Lacan – Encore On Feminine Sexuality, The limits of Love and Knowledge
@PSYCIN ✨ کانال روانسینماتیک
✍️ #لکان؛ #سمینار_بیست
♨️ آنچه شالودۀ زندگی را تشکیل میدهد، این است که تمام چیزهایی که به روابط بین زن و مرد مربوط میشوند، آنچه اشتراکپذیری نام میگیرد، درست کار نمیکند. درست کار نمیکند و همۀ دنیا هم در موردش حرف میزنند، و بخش عمدهای از فعالیت ما هم صرف گفتن همین حرف میشود.
♨️ این شامل این حقیقت هم میشود که این پیوند، این پیوند تنآمیزی، تا زمانی که درست کار نمیکند، بهرحال کار میکند؛ به لطف تعداد مشخصی از سنتها، ممنوعیتها و خودداریها که نتیجۀ زبان هستند و فقط میتوانند از آن ساختار و محدوده گرفته شوند. کوچکترین واقعیتِ از پیش تعیینشدهای وجود ندارد، به دلیل درستی که آنچه اشتراکپذیری را تشکیل میدهد - آنچه من مردان، زنان و کودکان نام مینهم - در مقام واقعیتِ از پیشتعیینشده هیچ مفهومی ندارند. مردان، زنان و کودکان چیزی جز شکافندهها نیستند.
♨️ یک مرد چیزی جز یک شکافنده نیست. یک زن به دنبال مردی در مقام یک شکافنده میگردد. یک مرد به دنبال زنی در مقام چیزی میگردد که فقط میتواند داخل گفتمان تبیین شود - و این به نظر شما عجیب خواهد رسید - چون، اگر آنچه من ادعایش را دارم صحیح باشد - یعنی این که زن بیکرانه است - چیزی در وجود اوست که از گفتمان میگریزد.
♨️ اگر گفتمان روانکاوی وجود نداشت، شما به حرف زدن همچون گنجشکمغزها ادامه میدادید، آواز «صفحۀ گرامافون کنونی» را سر میدادید، صفحه را میچرخاندید، صفحهای که تکرار میشود چون «چیزی به نام پیوند تنآمیزی وجود ندارد».
♨️ همۀ آنچه که نوشته شده از این واقعیت سرچشمه میگیرد که تا ابد غیرممکن خواهد بود چیزی همچون پیوند تنآمیزی را نوشت. تنها بر این مبناست که گفتمان نتیجۀ مشخصی دارد که نوشتن نام گرفته است.
♨️ اگر ضرورت داشته باشد آدم میتواند بنویسد «میم ز پ»، و بگوید «میم» مرد است، «ز» زن است و «پ» پیوند تنآمیزی است. چرا که نه؟ تنها مشکل این است که احمقانه است، چون همۀ چیزهایی که بر پایۀ کارکرد شکافندگیِ «مرد» و «زن» بنا شدهاند صرفاً شکافندههایی هستند مرتبط با شیوۀ «کنونیِ» استفادۀ از زبان. اگر گفتمانی وجود داشته باشد که این را به شما نشان دهد، این به طور قطع گفتمان روانکاوی است، چون این گفتمان این واقعیت را به میان میآورد که زن را هرگز نمیتوان جز در مقام مادر تصاحب کرد. زن تنها به عنوان مادر است که در «پیوند تنآمیزی» پیکر پیدا میکند.
♨️ اینها حقایق کلی هستند، ولی ما را به جلوتر رهنمون میسازند. به لطف چه؟ به لطف نوشتن. نوشتن به این تخمینِ حدودیِ اولیه اعتراض نخواهد کرد. چون از این طریق است که نوشتن نشان خواهد داد فزونسرخوشی زن [φ] بر پایۀ درپوشگذاریِ این بیکرانگی است. او درپوش این فزونسرخوشی را بر پایۀ این واقعیت پیدا میکند که بیکرانه است، به بیان دیگر آنچه او را از خودش، به عنوان شناسا [$]، درون یک پرسته (a) غایب میکند که توسط کودکش پیکرنگاری شده است.
♻️ ترجمه: محمد پورفر
⚡️ Lacan – Encore On Feminine Sexuality, The limits of Love and Knowledge
@PSYCIN ✨ کانال روانسینماتیک
Forwarded from رسانۀ روانسینمایی (Mohammad Pourfar)
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔰 خاموش! #راهبر_آغازماهان؛ تکۀ ۶
✍️ #فیلمکاوی #لینچ #لکان؛ روانکاوی ۶
♨️ ولی ژرفآهنگ همگان [JA] که شناسا [$] به این شیوه از آن بیبهره مانده، به «دگرۀ همانندسازی» [(i(a] واگذار شده که آن را مانند ژرفآهنگ یک نمایش میپندارد: ریزنگرانه نمایش پدیدآمده به دست شناسا در گودال، با همیاری همهسویۀ برخی از جانوران درندۀ راستین [R]، در بیشتر زمانها به دست آمده به تاوان آنها، شناسا دلاوریِ ورزشهای تراز بالایی را پی میگیرد که با آنها به خودش میباوراند زنده است.
♨️ این کار که تنها باوراندن به خودش است، مرگ همگانیِ زیردست را زیر چالشی که به او داده شده پنهان میکند. ولی همۀ سرخوشی برای این دگره [a] است که نمیتوان بدون آنکه مرگ رهانیده شود او را از جایش پایین کشید، هرچند پیشبینی میشود که مرگ همگان در پایانۀ راه فرا رسد. این گونه است که دگرۀ همانندسازیِ مرگ همگان میآید تا همتا را برباید، و بر سر مرگ همگان است که «دیگری راستین» [RA] فروکاسته میشود. پیکرهای کرانمند برای پاسخ به پرسش همگان دربارۀ هستی همگان.
♻️ محمد پورفر
⚡️ Lacan; Ecrits,
LA Psychanalyse et...
@PSYCIN ✨ رسانۀ روانسینمایی
✍️ #فیلمکاوی #لینچ #لکان؛ روانکاوی ۶
♨️ ولی ژرفآهنگ همگان [JA] که شناسا [$] به این شیوه از آن بیبهره مانده، به «دگرۀ همانندسازی» [(i(a] واگذار شده که آن را مانند ژرفآهنگ یک نمایش میپندارد: ریزنگرانه نمایش پدیدآمده به دست شناسا در گودال، با همیاری همهسویۀ برخی از جانوران درندۀ راستین [R]، در بیشتر زمانها به دست آمده به تاوان آنها، شناسا دلاوریِ ورزشهای تراز بالایی را پی میگیرد که با آنها به خودش میباوراند زنده است.
♨️ این کار که تنها باوراندن به خودش است، مرگ همگانیِ زیردست را زیر چالشی که به او داده شده پنهان میکند. ولی همۀ سرخوشی برای این دگره [a] است که نمیتوان بدون آنکه مرگ رهانیده شود او را از جایش پایین کشید، هرچند پیشبینی میشود که مرگ همگان در پایانۀ راه فرا رسد. این گونه است که دگرۀ همانندسازیِ مرگ همگان میآید تا همتا را برباید، و بر سر مرگ همگان است که «دیگری راستین» [R
♻️ محمد پورفر
⚡️ Lacan; Ecrits,
LA Psychanalyse et...
@PSYCIN ✨ رسانۀ روانسینمایی
چه پیشوندی را برای واژه «زیستن» در ایران درخور کاربردتر میدانید؟
Anonymous Poll
2%
خوشبختی زیستن
1%
شادکامی زیستن
11%
معنای زیستن
14%
انتظار زیستن
2%
دلخوشی زیستن
24%
رنج زیستن
6%
دردمندی زیستن
16%
فاجعهٔ زیستن
10%
شکنجهٔ زیستن
15%
مشاهدهٔ نتایج
😡1
🔰 ژوئیسانس «دیگری» نشانۀ عشق نیست
✍️ #لکان؛ #سمینار_بیست
♨️ ژوئیسانس «دیگری،» دیگری بزرگ درون گیومه، «تن دیگری که دیگری بزرگ را نمادین میکند، نشانۀ عشق نیست.»
♨️ من آن را مینویسم، ولی پشتش نمینویسم «پایان»، «آمین»، یا «چنین باد.» البته که عشق شامل یک نشانه میشود، و همواره دوسویه است.
♻️ ترجمه: محمد پورفر
⚡️ Lacan – Encore On Feminine Sexuality, The limits of Love and Knowledge
⚡️ لکان، دگرباره دربارۀ تنآمیزی زنانه، مرزهای عشق و دانش
@PSYCIN ✨ رسانۀ روانسینمایی
✍️ #لکان؛ #سمینار_بیست
♨️ ژوئیسانس «دیگری،» دیگری بزرگ درون گیومه، «تن دیگری که دیگری بزرگ را نمادین میکند، نشانۀ عشق نیست.»
♨️ من آن را مینویسم، ولی پشتش نمینویسم «پایان»، «آمین»، یا «چنین باد.» البته که عشق شامل یک نشانه میشود، و همواره دوسویه است.
♻️ ترجمه: محمد پورفر
⚡️ Lacan – Encore On Feminine Sexuality, The limits of Love and Knowledge
⚡️ لکان، دگرباره دربارۀ تنآمیزی زنانه، مرزهای عشق و دانش
@PSYCIN ✨ رسانۀ روانسینمایی
👏3🔥1😡1
پیگیری کدام مطلب را در کانال ترجیح میدهید؟
Anonymous Poll
14%
در حال حاضر هیچ مطلبی
16%
سمینار «رابطۀ ابژه» لکان
6%
سمینار «اخلاقیات» لکان
7%
سمینار «انتقال» لکان
7%
سمینار «بنیادینها» لکان
7%
سمینار «دگرباره؛ جنسیت زنانه، محدودیتهای عشق و دانش»
4%
مقالۀ «کاوش هراس یک پسرک پنجساله (هانس)» فروید
9%
مقالۀ «یادوارهای از دوران کودکی لئوناردو داوینچی» فروید
31%
مشاهدۀ نتایج
🤷♂1❤1😱1
🔰 بینیاز از یک رابطۀ ابژه
✍️ #لکان؛ #رابطۀ_ابژه
♨️ این نوشته شده: پیشتناسلیها آدمهایی هستند با «خود»هایی که [...] ضعیفاند. برای آنها انسجام «خود» انحصاراً به استحکام روابط ابژه با یک ابژۀ چشمگیر وابسته است. این همانجایی است که ما میتوانیم سؤال بپرسیم. بعداٌ شاید ببینیم این مفهوم فاقد توضیح از یک ابژۀ چشمگیر در دیگر متون به کجا رهنمون میشود، به عبارتی فقدان مطلق تمایزگذاری و تفکیک دربارۀ آنچه چشمگیر است. مفهوم فنی که این به ذهن متبادر میکند آوردن به بازی، و در یک ضرب تأکید گذاشتن، درون رابطۀ کاوشگرانه است، رابطههای پیشتناسلی، همانها که به این رابطۀ فرد پیشتناسلی با دنیایش وجه مشخصه میدهند.
♨️ به ما گفته شده: از میان رفتن این روابط، یا ابژۀشان (که همسان همدیگرند چرا که ابژه تنها به لطف رابطهاش با سوژه وجود خارجی دارد)، ممکن است ناملایمات کارکردی «خود» را پدید آورد، همچون شخصیتزدایی یا اختلالات روانپریشانه. اینجا ما از نقطهای پرده برمیداریم که یک آزمون جستجو میشود که بر این شکنندگی در روابط «خود» با ابژهاش صحه میگذارد.
♨️ سوژه هر تلاشی را انجام میدهد تا به هر قیمتی روابط ابژهاش را حفظ کند، انواع اصلاحیهها را برای این هدف انجام میدهد، ابژه را از طریق به کارگیری جابجایی یا نمادینسازی به گونهای تغییر میدهد که گزینش یک نماد، به شکل کاملاً دلبخواهی آکنده از برخی ارزشهای عاطفی همانند ابژۀ اصلی، او را قادر میسازد تا از یک رابطۀ ابژه محروم نشود. برای این ابژه، که رویش ارزش عاطفی ابژۀ اصلی جابجا شده، اصطلاح «خود کمکی» کاملاً موجه است.
♨️ این متن پیشرو را توضیح میدهد: گونۀ تناسلی، از سوی دیگر، واجد یک «خود» است که نیرومندی و عملکرد سالمش وابسته به تصرف یک ابژۀ چشمگیر نیست. درحالیکه، برای گروه نخست، از دست دادن شخصی واجد اهمیت سوژگانی بالا -- برای ذکر نمونهای به غایت سرراست -- ممکن است کل شخصیت را به خطر اندازد، برای گروه دوم، هرچقدر که فقدان ممکن است دردناک باشد، شامل تهدیدی برای استحکام شخصیت نمیشود.
♨️ افراد این دسته وابسته به یک رابطۀ ابژه نیستند. این بدان معنا نیست که آنها میتوانند به سادگی بدون همۀ روابط ابژهای سر کنند -- چیزی که گذشته از همه، در عمل ناشدنی است، این روابط بسیار زیاد و بسیار متنوعاند -- ولی به زبان ساده انسجام وجودشان به فقدان یک ابژۀ چشمگیر گره نخورده است. این همان جایی است، از منظر پیوند میان «خود» و روابط ابژهاش، که ما تفاوت میان این گونه و گونههای قبلی شخصیت را مییابیم.
♻️ محمد پورفر
⚡️ JACQUES LACAN: 1956-57 IV- The Object-Relation
@PSYCIN ✨ رسانۀ روانسینمایی
✍️ #لکان؛ #رابطۀ_ابژه
♨️ این نوشته شده: پیشتناسلیها آدمهایی هستند با «خود»هایی که [...] ضعیفاند. برای آنها انسجام «خود» انحصاراً به استحکام روابط ابژه با یک ابژۀ چشمگیر وابسته است. این همانجایی است که ما میتوانیم سؤال بپرسیم. بعداٌ شاید ببینیم این مفهوم فاقد توضیح از یک ابژۀ چشمگیر در دیگر متون به کجا رهنمون میشود، به عبارتی فقدان مطلق تمایزگذاری و تفکیک دربارۀ آنچه چشمگیر است. مفهوم فنی که این به ذهن متبادر میکند آوردن به بازی، و در یک ضرب تأکید گذاشتن، درون رابطۀ کاوشگرانه است، رابطههای پیشتناسلی، همانها که به این رابطۀ فرد پیشتناسلی با دنیایش وجه مشخصه میدهند.
♨️ به ما گفته شده: از میان رفتن این روابط، یا ابژۀشان (که همسان همدیگرند چرا که ابژه تنها به لطف رابطهاش با سوژه وجود خارجی دارد)، ممکن است ناملایمات کارکردی «خود» را پدید آورد، همچون شخصیتزدایی یا اختلالات روانپریشانه. اینجا ما از نقطهای پرده برمیداریم که یک آزمون جستجو میشود که بر این شکنندگی در روابط «خود» با ابژهاش صحه میگذارد.
♨️ سوژه هر تلاشی را انجام میدهد تا به هر قیمتی روابط ابژهاش را حفظ کند، انواع اصلاحیهها را برای این هدف انجام میدهد، ابژه را از طریق به کارگیری جابجایی یا نمادینسازی به گونهای تغییر میدهد که گزینش یک نماد، به شکل کاملاً دلبخواهی آکنده از برخی ارزشهای عاطفی همانند ابژۀ اصلی، او را قادر میسازد تا از یک رابطۀ ابژه محروم نشود. برای این ابژه، که رویش ارزش عاطفی ابژۀ اصلی جابجا شده، اصطلاح «خود کمکی» کاملاً موجه است.
♨️ این متن پیشرو را توضیح میدهد: گونۀ تناسلی، از سوی دیگر، واجد یک «خود» است که نیرومندی و عملکرد سالمش وابسته به تصرف یک ابژۀ چشمگیر نیست. درحالیکه، برای گروه نخست، از دست دادن شخصی واجد اهمیت سوژگانی بالا -- برای ذکر نمونهای به غایت سرراست -- ممکن است کل شخصیت را به خطر اندازد، برای گروه دوم، هرچقدر که فقدان ممکن است دردناک باشد، شامل تهدیدی برای استحکام شخصیت نمیشود.
♨️ افراد این دسته وابسته به یک رابطۀ ابژه نیستند. این بدان معنا نیست که آنها میتوانند به سادگی بدون همۀ روابط ابژهای سر کنند -- چیزی که گذشته از همه، در عمل ناشدنی است، این روابط بسیار زیاد و بسیار متنوعاند -- ولی به زبان ساده انسجام وجودشان به فقدان یک ابژۀ چشمگیر گره نخورده است. این همان جایی است، از منظر پیوند میان «خود» و روابط ابژهاش، که ما تفاوت میان این گونه و گونههای قبلی شخصیت را مییابیم.
♻️ محمد پورفر
⚡️ JACQUES LACAN: 1956-57 IV- The Object-Relation
@PSYCIN ✨ رسانۀ روانسینمایی
🤔4
🔰 دوست داشتن آنچه در چشم توست
✍️ #لکان؛ #رابطۀ_ابژه
♨️ شما از پیش با این ابژۀ احتمالاً خیالی به شیوهای که در تجربۀ تحلیل به نمایش در میآید آشنایی دارید. برای متوقف کردن تصوراتتان دربارهاش، من دو نمونه آوردهام که گفتم رویشان متمرگز میشوم: فوبیا و فتیش.
♨️ در اشتباه خواهید بود اگر باور کنید این ابژهها از پیش رازشان را برملا کردهاند. برعکس. صرف نظر از تمرین، آکروبات، ژیمناستیک، پیدایش خیالی، که مردم خودشان را وقف آن کردهاند، این همچنان تا حدودی معماگونه باقی مانده که کودکان در حین مقاطع مشخصی از زندگی ، چه نر باشند چه ماده، احساس میکنند باید از شیرها بترسند، با وجود اینکه شیر ابژهای نیست که آنها روزمره در زندگیشان ببینند.
♨️ دشوار است که قالبش را فراخوانیم، یا هرگونه خصلت ابتدایی را که، برای نمونه، روی تصویر بدن حک میشود. یکی ممکن است تلاش کند، یکی ممکن است هر کاری میتواند انجام دهد، ولی حتی در این حالت یک بازمانده جا میماند. بازماندهها در توضیحات علمی همواره در بررسی ما سودمندترین هستند. با این وجود، ما قطعاً با چرخ زدن دورشان به پیشرفتی دست نمییابیم.
♨️ به همین سان، شما قادر بودهاید متوجه شوید که چگونه، در کلیت، تعداد فتیشهای جنسی به نسبت محدود میماند. برای چه؟ به غیر از کفشها، که چنان نقش خیرهکنندهای ایفا میکنند که آدم میماند چرا توجه بیشتری به این نشده است، به زحمت چیزی بیش از بند جوراب، جوراب، سینهبند و از این قبیل را پیدا میکنیم، که همۀشان هم به پوست میچسبند. سرآمد آنها، البته، کفش است و اینجا هم یک بازمانده هست. چطور کسی میتواند در زمانۀ کتولوس* فتیشیست باشد؟
♨️ *کتولوس، شاعر رومی ۶۵-۸۳ پیش از میلاد، کسی که شعرهایی برای گنجشک «لزبیا» معشوقۀ متأهلش میسرود و در مرگ گنجشک او را برای خیس و سرخ کردن چشمان «لزبیا» مورد خطاب قرار داد.
♻️ محمد پورفر
⚡️ JACQUES LACAN: 1956-57 IV- The Object-Relation
@PSYCIN ✨ رسانۀ روانسینمایی
✍️ #لکان؛ #رابطۀ_ابژه
♨️ شما از پیش با این ابژۀ احتمالاً خیالی به شیوهای که در تجربۀ تحلیل به نمایش در میآید آشنایی دارید. برای متوقف کردن تصوراتتان دربارهاش، من دو نمونه آوردهام که گفتم رویشان متمرگز میشوم: فوبیا و فتیش.
♨️ در اشتباه خواهید بود اگر باور کنید این ابژهها از پیش رازشان را برملا کردهاند. برعکس. صرف نظر از تمرین، آکروبات، ژیمناستیک، پیدایش خیالی، که مردم خودشان را وقف آن کردهاند، این همچنان تا حدودی معماگونه باقی مانده که کودکان در حین مقاطع مشخصی از زندگی ، چه نر باشند چه ماده، احساس میکنند باید از شیرها بترسند، با وجود اینکه شیر ابژهای نیست که آنها روزمره در زندگیشان ببینند.
♨️ دشوار است که قالبش را فراخوانیم، یا هرگونه خصلت ابتدایی را که، برای نمونه، روی تصویر بدن حک میشود. یکی ممکن است تلاش کند، یکی ممکن است هر کاری میتواند انجام دهد، ولی حتی در این حالت یک بازمانده جا میماند. بازماندهها در توضیحات علمی همواره در بررسی ما سودمندترین هستند. با این وجود، ما قطعاً با چرخ زدن دورشان به پیشرفتی دست نمییابیم.
♨️ به همین سان، شما قادر بودهاید متوجه شوید که چگونه، در کلیت، تعداد فتیشهای جنسی به نسبت محدود میماند. برای چه؟ به غیر از کفشها، که چنان نقش خیرهکنندهای ایفا میکنند که آدم میماند چرا توجه بیشتری به این نشده است، به زحمت چیزی بیش از بند جوراب، جوراب، سینهبند و از این قبیل را پیدا میکنیم، که همۀشان هم به پوست میچسبند. سرآمد آنها، البته، کفش است و اینجا هم یک بازمانده هست. چطور کسی میتواند در زمانۀ کتولوس* فتیشیست باشد؟
♨️ *کتولوس، شاعر رومی ۶۵-۸۳ پیش از میلاد، کسی که شعرهایی برای گنجشک «لزبیا» معشوقۀ متأهلش میسرود و در مرگ گنجشک او را برای خیس و سرخ کردن چشمان «لزبیا» مورد خطاب قرار داد.
♻️ محمد پورفر
⚡️ JACQUES LACAN: 1956-57 IV- The Object-Relation
@PSYCIN ✨ رسانۀ روانسینمایی
Engelsberg ideas
Will the real Lesbia please stand up?
Classicists have finally worked out an identity for Catullus's lover Lesbia we can all believe in - Clodia Pulchra, wife of Pompey Junior.
😱3🔥1
Forwarded from utubebot
Der_Lauf_der_Dinge_The_way_things_go_.134.mp4
78.4 MB
Der Lauf der Dinge (The way things go)
👏2🤔2👌1
Sacrifice
London After Midnight
And here we go again
We've taken it to the end
With every waking moment
We face this silent torment
I'd sacrifice
I'd sacrifice myself to you
Right here tonight
'Cause you know that I love you
Sacrifice
I'd sacrifice myself to you
Right here tonight
'Cause you know that I love you
Darkness
Is all I want to see
I could never put into words
What is it you mean to me
I'd sacrifice
I'd sacrifice myself to you
Right here tonight
'Cause you know that I love you
Sacrifice
I'd sacrifice myself to you
Right here tonight
'Cause you know that I love you
Love you, love you
The candle's burning lower
At the window to my soul
The reaper's at my door now
He's come to take me home
I'd sacrifice
I'd sacrifice myself to you
Right here tonight
'Cause you know that I love you
Sacrifice
I'd sacrifice myself to you
Right here tonight
'Cause you know that I love you
I'd sacrifice
Sacrifice
Myself to you
Right here tonight
'Cause you know that I love you
I'd sacrifice
@PSYCIN ✨ رسانۀ روانسینمایی
We've taken it to the end
With every waking moment
We face this silent torment
I'd sacrifice
I'd sacrifice myself to you
Right here tonight
'Cause you know that I love you
Sacrifice
I'd sacrifice myself to you
Right here tonight
'Cause you know that I love you
Darkness
Is all I want to see
I could never put into words
What is it you mean to me
I'd sacrifice
I'd sacrifice myself to you
Right here tonight
'Cause you know that I love you
Sacrifice
I'd sacrifice myself to you
Right here tonight
'Cause you know that I love you
Love you, love you
The candle's burning lower
At the window to my soul
The reaper's at my door now
He's come to take me home
I'd sacrifice
I'd sacrifice myself to you
Right here tonight
'Cause you know that I love you
Sacrifice
I'd sacrifice myself to you
Right here tonight
'Cause you know that I love you
I'd sacrifice
Sacrifice
Myself to you
Right here tonight
'Cause you know that I love you
I'd sacrifice
@PSYCIN ✨ رسانۀ روانسینمایی
❤🔥8👌1
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎞 روانکاوی
💠 #لکان_تلویزیون؛ ویدئوی کامل
♻️ ترجمه: محمد پورفر
⭐️ با استفاده از متن ویراستاری شدۀ ژاک آلن میلر
@PSYCIN ✨ رسانۀ روانسینمایی
💠 #لکان_تلویزیون؛ ویدئوی کامل
♻️ ترجمه: محمد پورفر
⭐️ با استفاده از متن ویراستاری شدۀ ژاک آلن میلر
@PSYCIN ✨ رسانۀ روانسینمایی
❤8👏5