«تو جهان را زلال می خواهی»
تو جهان را زلال می خواهی، وقتی به اشیاء نگاه می کنی تا عمق آن را ببینی و وقتی با آدم ها برخورد داری می فهمی که پشت صحنه وجودشان کدام نخ نامرئی، آن ها را به این طرف و آن طرف می کشد. دوست داشتن خالص را می خواهی، نمی توانی بپذیری که زنگاری خفیف حتی، بر صافی ِ این دوست داشتن نقشی ببندد و یا خطی بکشد.
تو تنهایی را برمی گزینی تا نپذیرفته باشی که آدم هایی که دوستشان داری چاه های عمیق ناخودآگاهشان آنها را به حرکت وا می دارد و تنها می شوی و در تنهائی ات «گل یخ» می روید.
تو انتظار داری، تو توقع داری که انسان، رابطه انسانی داشته باشد: بی غل و غش.
و انتظار برآورده نمی شود و می بینی آدم ها چه به سادگی نیات خودشان را حتی از خودشان مخفی می کنند.
تو باور داری که شکل عمل به تنهایی نمی تواند خوبی یک عمل را دلیل باشد و به دنبال حسن فاعلی آن یعنی «نیت» می گردی و باور داری که «نیت» رکن عمل است.
تو در آرزوی یک رفتار انسانی در پیرامونت می سوزی، آب می شوی و قطه قطره بخار می شوی در تبِ تند یک آفتاب، آفتابی که در درونت طلوع کرده است و تو را آگاه به نیات اعمال کرده است.
رخساره بر می تابی، و به خلوت خود پناه می بری ای عزیز!
نمی گویی که ما نیازمند این #آفتاب هستیم؟ و نمی گوئی که صراحت گویای این آفتاب را نیازمندیم؟
ولی بی شک حق داری! حق داری!
و من و همه، آیا نباید خود را شایسته تو بکنیم؛ شایسته تو که این #آفتاب را به همراه داری؟
#وحید_تمنا
تو جهان را زلال می خواهی، وقتی به اشیاء نگاه می کنی تا عمق آن را ببینی و وقتی با آدم ها برخورد داری می فهمی که پشت صحنه وجودشان کدام نخ نامرئی، آن ها را به این طرف و آن طرف می کشد. دوست داشتن خالص را می خواهی، نمی توانی بپذیری که زنگاری خفیف حتی، بر صافی ِ این دوست داشتن نقشی ببندد و یا خطی بکشد.
تو تنهایی را برمی گزینی تا نپذیرفته باشی که آدم هایی که دوستشان داری چاه های عمیق ناخودآگاهشان آنها را به حرکت وا می دارد و تنها می شوی و در تنهائی ات «گل یخ» می روید.
تو انتظار داری، تو توقع داری که انسان، رابطه انسانی داشته باشد: بی غل و غش.
و انتظار برآورده نمی شود و می بینی آدم ها چه به سادگی نیات خودشان را حتی از خودشان مخفی می کنند.
تو باور داری که شکل عمل به تنهایی نمی تواند خوبی یک عمل را دلیل باشد و به دنبال حسن فاعلی آن یعنی «نیت» می گردی و باور داری که «نیت» رکن عمل است.
تو در آرزوی یک رفتار انسانی در پیرامونت می سوزی، آب می شوی و قطه قطره بخار می شوی در تبِ تند یک آفتاب، آفتابی که در درونت طلوع کرده است و تو را آگاه به نیات اعمال کرده است.
رخساره بر می تابی، و به خلوت خود پناه می بری ای عزیز!
نمی گویی که ما نیازمند این #آفتاب هستیم؟ و نمی گوئی که صراحت گویای این آفتاب را نیازمندیم؟
ولی بی شک حق داری! حق داری!
و من و همه، آیا نباید خود را شایسته تو بکنیم؛ شایسته تو که این #آفتاب را به همراه داری؟
#وحید_تمنا