👤 زمزمههای یک روانشناس
#علوم_انسانی
🖌 آغاز
سال آخر دبیرستان بود. برای کنکور آماده میشد. یک روز در حین قدردانی از حسننیت یکی از بستگان نزدیکش که برای او آرزوی موفقیت میکرد، متوجه گفتگویی شد که در #درونش جریان داشت. او از فرد مقابل تشکر میکرد، اما محتوای آنچه در ذهنش میگذشت، متفاوت با آن چیزی بود که بر زبان میآورد. #گفتار_درونی او حاکی از #ناامیدی و ناباوری نسبت به #موفقیت خود بود و شرایط حاکم بر زندگیاش را در آن مؤثر میدانست.
💢 زمزمهها
روزها گذشت، اما او همچنان به آن روز و به آنچه در درونش میگذشت، فکر میکرد پیش از این نیز بارها اتفاق افتاده بود که به زبان، چیزی و در دل، چیز دیگری میگفت، اما چرا اینبار، این موضوع تا این حد برایش #اهمیت پیدا کرده بود؟
در ذهنش #معادلۀ مبهمی در حال شکلگیری بود و او چیزی از آن سر در نمیآورد. روزهای اول، تلاشش بر تأیید تأثیر شرایط زندگی در آنچه از دست داده و آنچه در آینده از دست خواهد داد، صرف شد و بارها و بارها، شکستهای خود را مرور کرد و بر آنها تأسف خورد.
شاید با این کار در #جستجوی مقصری بود تا شکستهای احتمالی آیندۀ خود را به آن نسبت دهد. اما این دست از #تلاشها نیز، چیزی از #ابهام جاری ذهنش کم نکرد.
موضوع پیشآمده، او را بیش از پیش به آنچه در #درونش جریان داشت مشغول ساخته بود و وادارش میکرد، محتویات ذهنی خود را بارها و بارها #مرور کند.
🔝 ماهها گذشت و در این مدت، #کاویدن #اندیشههایش به عادتی تبدیل شد که به تدریج به #تحولی_بزرگ در زندگیاش انجامید سرآغاز این تحول اما روزی بود که در جمع دوستانش سرگرم گفتوگو بودند که ناگهان یکی از آنان به هوا پرید و فریاد زد: «فکر من بود، فکر خودم بود».
❇️ با شنیدن این جملهها، واژهها در ذهن او به رقص درآمدند و پیدرپی تکرار شدند: « #فکر_من، فکر خودم، من» همه چیز به سرعت اتفاق افتاد و پیش از اینکه او فرصت فکر کردن بیابد، ناگاه #درونش از #تلاطم باز ایستاد و قفل ذهنش گشوده شد و #دورنمای روشنی را در مقابل او نمایان ساخت.
🔅 اینک در طی مسیری طولانی، که عبور از آن چندان هم آسان نبود، #خالق_افکارش را یافته بود خالقی که کسی جز
#خود_او نبود اما درک این موضوع، یک فهم ساده نبود، بلکه عامل ایجاد #دانشی بود که به #تحول او منجر شد رسیدن به این مرحله، چند سال طول کشید. او دانشجوی ترم پنجم بود و حالا دیگر میدانست که #منشأ بیشتر گرفتاریهایش، #افکار خودش است و #دروننگری، تنها کانالی است که از طریق آن به #خودشناسی و در نهایت #تغییر_افکار و #رفتارش دست خواهد یافت. از این رو #تلاش خود را با #تغییر نگرشش نسبت به #نقش_خود در #زندگی آغاز کرد.
💢 سرانجام
✅ او که تا آن زمان، نقش چندانی برای خود قائل نبود، باید یاد میگرفت که به #گفتار_درونیاش گوش دهد و با تغییر آن، #مسئولیت_شکستها و #پیروزیهای خود را بپذیرد. البته انجام این کار اصلاً آسان نبود و در این راه، با #اُفت و #خیزهای زیادی مواجه شد، اما بهتدریج از عهدۀ آن برآمد، تا جایی که امروز وقتی کسی برای او آرزوی موفقیت میکند، همزمان با #تشکر و قدردانی از او، آنچه بر زبان ذهنش جاری میشود، جملهای نیست جز این که «آیندهای موفق را برای خود رقم خواهم زد.»
#شبنم_جلیلی_منجیلی
📚منبع:
مقدمۀ کتاب روانشناسی کنکور
@psychology_moshaveran
#علوم_انسانی
🖌 آغاز
سال آخر دبیرستان بود. برای کنکور آماده میشد. یک روز در حین قدردانی از حسننیت یکی از بستگان نزدیکش که برای او آرزوی موفقیت میکرد، متوجه گفتگویی شد که در #درونش جریان داشت. او از فرد مقابل تشکر میکرد، اما محتوای آنچه در ذهنش میگذشت، متفاوت با آن چیزی بود که بر زبان میآورد. #گفتار_درونی او حاکی از #ناامیدی و ناباوری نسبت به #موفقیت خود بود و شرایط حاکم بر زندگیاش را در آن مؤثر میدانست.
💢 زمزمهها
روزها گذشت، اما او همچنان به آن روز و به آنچه در درونش میگذشت، فکر میکرد پیش از این نیز بارها اتفاق افتاده بود که به زبان، چیزی و در دل، چیز دیگری میگفت، اما چرا اینبار، این موضوع تا این حد برایش #اهمیت پیدا کرده بود؟
در ذهنش #معادلۀ مبهمی در حال شکلگیری بود و او چیزی از آن سر در نمیآورد. روزهای اول، تلاشش بر تأیید تأثیر شرایط زندگی در آنچه از دست داده و آنچه در آینده از دست خواهد داد، صرف شد و بارها و بارها، شکستهای خود را مرور کرد و بر آنها تأسف خورد.
شاید با این کار در #جستجوی مقصری بود تا شکستهای احتمالی آیندۀ خود را به آن نسبت دهد. اما این دست از #تلاشها نیز، چیزی از #ابهام جاری ذهنش کم نکرد.
موضوع پیشآمده، او را بیش از پیش به آنچه در #درونش جریان داشت مشغول ساخته بود و وادارش میکرد، محتویات ذهنی خود را بارها و بارها #مرور کند.
🔝 ماهها گذشت و در این مدت، #کاویدن #اندیشههایش به عادتی تبدیل شد که به تدریج به #تحولی_بزرگ در زندگیاش انجامید سرآغاز این تحول اما روزی بود که در جمع دوستانش سرگرم گفتوگو بودند که ناگهان یکی از آنان به هوا پرید و فریاد زد: «فکر من بود، فکر خودم بود».
❇️ با شنیدن این جملهها، واژهها در ذهن او به رقص درآمدند و پیدرپی تکرار شدند: « #فکر_من، فکر خودم، من» همه چیز به سرعت اتفاق افتاد و پیش از اینکه او فرصت فکر کردن بیابد، ناگاه #درونش از #تلاطم باز ایستاد و قفل ذهنش گشوده شد و #دورنمای روشنی را در مقابل او نمایان ساخت.
🔅 اینک در طی مسیری طولانی، که عبور از آن چندان هم آسان نبود، #خالق_افکارش را یافته بود خالقی که کسی جز
#خود_او نبود اما درک این موضوع، یک فهم ساده نبود، بلکه عامل ایجاد #دانشی بود که به #تحول او منجر شد رسیدن به این مرحله، چند سال طول کشید. او دانشجوی ترم پنجم بود و حالا دیگر میدانست که #منشأ بیشتر گرفتاریهایش، #افکار خودش است و #دروننگری، تنها کانالی است که از طریق آن به #خودشناسی و در نهایت #تغییر_افکار و #رفتارش دست خواهد یافت. از این رو #تلاش خود را با #تغییر نگرشش نسبت به #نقش_خود در #زندگی آغاز کرد.
💢 سرانجام
✅ او که تا آن زمان، نقش چندانی برای خود قائل نبود، باید یاد میگرفت که به #گفتار_درونیاش گوش دهد و با تغییر آن، #مسئولیت_شکستها و #پیروزیهای خود را بپذیرد. البته انجام این کار اصلاً آسان نبود و در این راه، با #اُفت و #خیزهای زیادی مواجه شد، اما بهتدریج از عهدۀ آن برآمد، تا جایی که امروز وقتی کسی برای او آرزوی موفقیت میکند، همزمان با #تشکر و قدردانی از او، آنچه بر زبان ذهنش جاری میشود، جملهای نیست جز این که «آیندهای موفق را برای خود رقم خواهم زد.»
#شبنم_جلیلی_منجیلی
📚منبع:
مقدمۀ کتاب روانشناسی کنکور
@psychology_moshaveran