Psycho.methods
3.21K subscribers
90 photos
12 videos
7 files
235 links
.
دیدن خود از بیرون ودیدن دیگری از درون.
Download Telegram
حبس مدفوع و غریزه ی بقا در کودکان (قسمت اول)

جویس مکدوگال روانکاو نیوزلندی-فرانسوی و یکی از شاگردان مکتب روانکاوی لندن در گرامیداشت وینیکات (روانکاو و پزشک کودک)، موقعیت بالینی فراموش نشدنی ای را از نبوغ وینیکات در درمان کودکان را این گونه بازگو می‌کند: یک روز مادری از اهالی لندن در حالی که پسربچه‌ی سه ساله‌اش را کِشان کِشان به سمت اتاق مشاوره ی وینیکات در بیمارستان کودکان گرین پدینگتون لندن می‌آورد، با حالت استیصال و کلافگی وارد اتاق شد. وینیکات در همان لحظه اول پسر بچه را روی صندلی نشاند و یک مداد و کاغذ به او داد و به او گفت: "تو الان یک مداد و کاغذ داری و میتونی هر چه که دوست داری بکشی". در حالی که پسر بچه سرگرم کشیدن نقاشی شده بود، وینیکات از مادر پرسید: "چه چیزی باعث شده که شما اینجا بیاید؟" مادر در پاسخ گفت: "خوب، دکتر واقعیت اینه که مدتیه بابی بیرون روی نداره و پزشک خانوادگی ما گفته که بابی مشکل خاصی نداره؛ فقط بایستی پیش یک متخصص ببریدش و برای همینه که اینجا آمده‌ایم".

وینیکات: "چند وقته که بابی بیرون روی نداشته؟" مادر: "تقریباً بیش از دو هفته است که بیرون روی نداشته؛ آیا این عجیب نیست، دکتر!؟"
سپس وینیکات از مادر خواست تا اطلاعات بیشتری در مورد شرایط موجود و دختر بزرگترش بگوید. در ادامه مادر مطالبی از دخترش اضافه کرد که او بطور مرتب توالت میرود و تا حالا مشکل خاصی با او نداشته است و بعد در مورد شوهرش و کارهای روزانه ی خودش صحبت کرد. در یک لحظه وینیکات در حالی که به حرف‌های مادر به دقت گوش میداد و بابی را مشاهده میکرد، صحبت مادر را قطع کرد و گفت: "به من بگو، چند هفته است که شما باردار هستید؟" مادر جواب داد: "آقای دکتر شما از کجا می دونید!؟ من این موضوع رو به هیچ کسی نگفتم! حتی شوهرم ازش خبر نداره!"
وینیکات در پاسخ گفت: "بابی خبر داره! بابی خبر داره! او به سمت پسر بچه برگشت و به او گفت: دوست داری بیشتر در مورد بچه‌ای که تو شکم مادرته بدونی؟" بابی با اشتیاق زیادی گفت: "بله، من میخوام". وبعد وینیکات رو به مادر کرد و گفت: "اگر نمیخوای به شوهرت چیزی بگی، مجبور نیستی این موضوع رو باهاش مطرح کنی".

به نظر میرسید که مادر بابی از گفتن اینکه حامله است، میترسید چون به احتمال زیاد شوهرش با داشتن بچه مخالفت میکرد و از این میترسید که مبادا شوهرش از او بخواهد که بچه را سقط کند. به هرحال، وینیکات خطاب به مادر گفت: "تو این اختیار رو داری که با شوهرت چیزی در مورد این قضیه مطرح نکنی؛ اما تو بایستی زمان مناسبی رو پیدا کنی تا در مورد آن با بابی صحبت کنی؛ بهش اجازه بده که شکمت رو حس کنه. به او بگو که یک خواهر یا برادر کوچک داخل شکمته؛ هر چیزی که به ذهنت خطور میکنه رو بهش بگو".

هفته بعد خیلی از کسانی که موضوع بابی را می‌دانستد پیگیر ماجرا بودند که بدانند کار بابی به کجا کشیده. مادر به محض اینکه از راه رسید، با حالت پیرورمندانه‌ای گفت: "اوه، دکتر، اوه دکتر، مشکل یبوست بابی رفع شد، مشکل یبوست بابی رفع شد، این یک معجزه است!" بعد از این ماجرا همه همکاران و کسانی که در جریان این موضوع بودند به این باور رسیده بودند که وینیکات در کارش نبوغ خاصی دارد.

ادامه دارد...

#فرهاد_رادفر
#امیرحسین_کمیجانی
#حبس_مدفوع_در_کودکان


کانال تلگرام:          
@rasaninstitute
@vieeyanapay
@psycho_nabanalytic


📲۰۹۱۰۳۵۰۴۳۲۰

که روان را باید فراتر از روان "روان" کرد.
.
"مرحله‌ای از آزادی زنان"

در مرحله‌ای از رشدِ دختر، لذت بردن از کلیتوریس در مقابل با رشکی قرار می‌گیرد که او به فالوس مردانه می‌برد؛ دختر بدون پذیرش اختگی‌اش امکان لذت بردن از کلیتوریس، مهبل و در نهایت تمام بدن زنانه‌اش را نخواهد داشت.
رشک به فالوسِ مردانه پذیرش اختگی را سخت و اغلب ناممکن می‌سازد. گویا در ذهن دختر فقدان فالوس، یک امر ناپذیرفتنی باقی می‌ماند.

تعارض شدید با اختگی و لذا جنسیتِ خویش آنچنان قدرتمند است که حتی اگر دختر بتواند با تمام دردی که زن بودن به همراه دارد کنار آمده و لذا از تحریک کلیتوریس یا بدن زنانه‌ی خود لذت زیادی را کسب نماید، همچنان از چیزی ناراضی خواهد بود؛ نارضایتی‌ای که می‌توان ریشه‌های آن را تا رشک فالوس در او جستجو نمود. این نارضایتی گاهی به شکل امری گنگ و بدون مصداقی مشخص ابراز می‌شود؛ گاهی به شکل ابراز علنی حسادت و خشم به جنس مردانه؛ گاهی بر روی اجحاف‌هایی که او متحمل شده فرافکن می‌شود؛ گاهی هم در قالب عدم رضایت از هر آنچه که او به دست آورده است؛ گویی هیچ چیز دختر را راضی نمی‌کند و همیشه از یک فقدانِ گنگ شکایت می‌نماید.
درد اختگی منجر می‌شود تا او از شبیه مادر بودن متنفر باشد، هر چند گویا خود را ناگزیر از این همانندسازی می‌یابد.
اگر به هنگام مواجهه‌ی دختر با اختگی، دختر با مادر همانندسازی نَنموده و به سمت مردانه شدن و تصورِ داشتنِ "فالوس‌ِ مردانه‌ی خیالی" روانه شود، آیا می‌تواند رضایتی نسبت به هویت خویش کسب نماید؟

انکار مادر، انکار پارت زنانه‌ و انکار زنانگی است! او با کندن از مادر و رفتن به سمت مردانه شدن در حقیقت تکه‌ی بزرگی از خود را از دیده و شنیده‌شدن محروم نموده؛ هر میزان که دختر از تن و روح مادرش متنفر باشد و او را در وجود خویش منکر شود به همان میزان قسمت عظیمی از درون خویش را خواهد کشت.
گویا در هر دو صورت (زن بودگی یا مردانه شدن)، دختر توان نشستنِ کامل با پارت زنانه‌ی خود را نخواهد داشت؛ رشک فالوس همیشه در او پارت زنانه و لذت زنانه را چیزی حقیر و بی‌مایه خواهد ساخت.

دختر درون کشمکشی خشونت‌آمیز گرفتار می‌آید میان پذیرش زن‌بودگی (تصدیق مادر) و وسوسه‌ ترسناکی از سویِ رشک به فالوسِ مردانه که او را به انکار زنانگی و جنگ با مادر وا می‌دارد.
او برای رسیدن به آزادی در میان این کشمکش چاره‌ای ندارد جز آنکه خشمش را به مادرِ از اعتبار ساقط شده‌اش ابراز نماید تا راه برای همانندسازی‌ با او باز شود. همانندشدنی که با تنفر باشد آزادیِ دختر را از او خواهد گرفت و از سویی مردانه شدن نیز ره به آزادی نخواهد برد.

#امیرحسین_کمیجانی
Psycho.methods
Voice message
شاید شدیدترین لحظه‌ی تقابل نیروی خیر و شر در درون آدمی را وقتی می‌توان شاهدش بود که او حس می‌کند لازم است تا "روانکاوی را بی‌آغازد". تجربه‌ی این نیاز وقتی اتفاق می‌افتد که چیزی در دل، از تحمل خارج می‌شود: شاید حقارتی تکرار شونده، پرخاشگریِ غیرارادی، ناتوانی در تحمل سوگ، وسواسی که از حدِ تحمل خارج شده، حس تنهایی شدید، ناتوانی در سکس و تجربه‌ی لذت یا عذاب وجدانی کشنده.
با تمام تحمل‌ناپذیریِ بار این سیمپتوم‌های رنج‌آفرین؛ در لحظات پایانیِ تصمیم‌گیری، در اغلب ما، نیروی شر غالب شده و روانکاوی را با تمام قوا پس‌می‌زنیم.
به نظر می‌رسد خیل کثیری از انسان‌ها به دنبال تجربه‌ی "کِیف" که از فهمی عمیق زاده می‌شود، نبوده و لولیدن و ماندن در "تاریکی" و "گندیدگی" را بر تجربه‌ی "رهایی" و "طراوت" رجحان می‌بخشند.
ما در ظاهر، از سویدای دلِ خویش آزادی، عشق و لذت را تمنا می‌کنیم، اما گویی در باطن، در نهایت جذب اسارت، وابستگی و رنجِ دائمی می‌شویم.
آنجا که پدرِ #بابک_خرمدین در مراسمی در تجلیل از پسرش گفت: "از جوان‌ها این خواهش را دارم که به هیچ عنوان مملکتشان را ترک نکنند؛ چون در گهواره‌ی مملکتِ "بیگانه" هرگز نمی‌توانید به آسودگی بخوابید و در گهواره‌ی مملکت شماست که حتی با "شکم گرسنه"، خواب راحتی خواهیم داشت"؛ برای من ناخوداگاه این معنا تداعی می‌شد که ماندن و خوابیدنی عادت‌وار در "گهواره‌ی وطنِ گذشته‌ی خویش" که همان ناآگاهی و گرسنگی است؛ آرامشِ فریبنده‌ی بیشتری برایمان به ارمغان می‌آورد تا کوچ به اقلیمی ناشناخته که در آن خبری از اسارت و گرسنگیِ آدمی نیست". بابک شاید برای پدر همان جوان سرکشی است که توصیه‌ی اکیدِ او را تصدیق نکرد و به "وطن بیگانه‌ی معرفت" کوچ‌اید. بابک، این شهروندِ اقلیمِ آزادی، همانطور از حافظه‌ی فرهنگ پس زده می‌شود که "زن"، که "آگاهی"، که "روانکاوی".

#امیرحسین_کمیجانی
پر واضح است که واگذاریِ خود به دیگری، تا چه اندازه می‌تواند حس ناامنی و متقابلا خشم و طلبکاری را در آنها بیدار سازد.‌ اگر در ساحت هیستری، احساس "اجحاف" یک حس آشنای همیشگی است، شاید به دلیل همین سپردن بخش ارزشمند خود به دیگری است. تو‌ گویی آنها ناخوداگاه می‌دانند که آنچه دیگری قرار است به آنها بدهد در اصل چیزی است که آنها ابتدا خود به او بخشیده‌اند! بنابراین شکایت، طلب و "غُرِ دائمی"، همراه‌ همیشگی فرد هیستریک می‌گردد.

نکته‌ی جالب دیگر این است که گاهی افراد هیستریک از "کنجکاوی" (curiosity) از سوی روانکاو حس مطلوبی دریافت نمی‌کنند؛ آنچه به آنها احساس خوبی منتقل می‌نماید "توجه" (attention) دیگری است و نه کنجکاوی! در واقع آنها لزوما به دنبال "دیده شدن حقیقی" نیستند لذا تفسیر دادن در مورد درون آنها یا نشان دادن پارت‌های گوناگون وجودیشان، معمولا برای آنها امری دلپذیر نیست. حرکت در سطح امور و عمیق نشدن در درون خویش که جزو نشانه‌های تشخیصی در هیستری است نیز شاید به همین دلیل باشد.

نشانه‌ی عجیب دیگری نیز در هیستری وجود دارد که به باور من قسمتی از آن ریشه در همین تفاوت میان کنجکاوی و توجه دارد: ما با فرد هیستریک دچار یک گیجی می‌شویم مبنی بر اینکه آنها دقیقا از ما "چه" می‌خواهند. فرد هیستریک معمولا نمی‌تواند خواسته‌اش را شفاف بیان نماید؛ از آن‌ جهت که آنها خود نیز نمی‌دانند از ما (دیگری) حقیقتا چه‌ می‌خواهند یا چه چیزی "می‌توانند" بخواهند. خواستن حقیقی شاید لحظه‌ای رخ می‌دهد که فرد در دیگری چیزی ارزشمند را ادراک نماید که جای خالی آن را در خود حس می‌کند و حالا بخواهد آن چیز را در خود نیز درونی سازد؛ اما در هیستری به دلیل آنکه از اساس تمام‌ پارت ایده‌آل‌ایگو و متعلقاتش به دیگری واگذار شده است، دیگر پارتی که آنها را به سمت خواستن چیزی مطلوب هدایت نماید در آنها حضور نخواهد داشت؛ بنابراین انگیزه‌‌ای هم جهت کنجکاوی در درون خود، عمیق شدن و طلب کردن در آنها باقی نمی‌ماند. گویا توجه "دیگریِ ایده‌آل" برای آنها کافی است؛ هر چند از آن نیز اغلب در نهایت شکایتی بیرون خواهند کشید!
#امیرحسین‌_کمیجانی
@amirkomijaniii
از اساس زنانگی در رابطه با مردان است که امکان تصدیق شدن، تثبیت و پیشرفت را خواهد داشت؛ همانگونه که مردانگی نیز نیازمند تصدیق مداوم زنان برای حفظ جایگاه و اعتبار خویش است. مفهوم و ماهیت زنانگی و مردانگی بدون حضور یکدیگر کاملا بی‌معنا می‌گردد؛ همیشه از دیالکتیک این دو با یکدیگر می‌توان برای زنانگی و مردانگی هویت و معنایی قائل شد. در میان هموسکشوال‌ها نیز این مساله صادق است؛ در آنجا نیز رابطه‌ی عمیق عاطفی صرفا از طریق حضور دو بعد زنانه و‌ مردانه امکان شکل‌گیری را پیدا می‌کند؛ از این‌رو در فضای هم‌جنس‌خواهانه نیز تعارض‌ و ارتباط مداوم میان پارت مردانه و زنانه به طور جدی حضور خواهد داشت (نگاه کنید به لفظ butch و‌ ارتباطش با بُعد مردانه در میان لزبین‌ها).

اگر به چنین تعامل هویت‌بخشی میان زنانگی و‌ مردانگی قائل باشیم آنگاه دیگر سخن از یک "زنِ تنهای موفق" یا یک‌ "مرد تنهای موفق" (به‌معنایی که در متن شرح داده شد) از یک منظر بی‌معنا خواهد بود؛ آنجا زن یا مردی اساساً وجود ندارد. تنها بودن در اینجا نه یک عیب قابل سرزنش، بلکه تجربه‌ی یک فقدان عظیم است؛ فقدان هویت جنسی خویش!

صرفا کسی که در رابطه‌‌ی غنی عاطفی است می‌تواند از تجربه‌ی زنانگی یا مردانگی به طریق عمیقی سخن بگوید. هر قدر هم این دو پارت را در پارتهای انفرادی وجود خویش تجربه نماییم، این تجارب، قسمت‌های بسیار ناقصی از زنانگی و مردانگی ما خواهند بود؛ ناقص و حتی محروم‌کننده! ما گاهی با گریز از رابطه در واقع خود را نه از دیگری بلکه از تجربه‌ی عمیق‌تر وجود خودمان محروم می‌نماییم. تنهایی با تمام‌ مزایایی که به همراه دارد آنگاه که تبدیل به loneliness می‌گردد، یک سویه‌ی مرگ‌خواهانه و مازوخیستیک به خود می‌گیرد. فرق است میان تجربه‌ی تنهایی در حضور دیگری و تنها بودنی که حضور دیگری را به رسمیت نمی‌شناسد؛ اولی حس "بودن" را منتقل‌می‌نماید و دومی حس "گم شدن"!

#امیرحسین‌_کمیجانی
@amirkomijaniii