Nab_psychoanalysis
4.24K subscribers
93 photos
12 videos
7 files
236 links
آن کس که چشمِ دیدن و گوش شنیدن دارد مطمئن باشد که هیچ موجود فانی نمیتواند رازی را از او پنهان نگاه دارد. دروغ گو حتی هنگامی که لبهایش خاموشند با سرانگشتانش سخن میگوید و خیانت از سرتاپایش میبارد.
مدرس: دکتر زهرا حاج رحیمی
نظام۵۲۵۱۶
www.rasanpsy.ir
Download Telegram
برای فهم برخی مسائل ، دانش کافی نیست

#معرفت لازمه.


#به_کجا_چنین_شتابان
Nab_psychoanalysis
برای فهم برخی مسائل ، دانش کافی نیست #معرفت لازمه. #به_کجا_چنین_شتابان
🗞 تازه‌ها

#دکتر_نصیر_قائمی. روان‌‌پزشک‌
برگردان: #دکتر_امیرحسین_جلالی_ندوشن

توصیه‌های یکی از بنیانگذاران روان‌شناسی مدرن
دیدگاه هانس آیزنک از رشته‌ی ما در سال ۱۹۸۹

پیش‌درآمد: دکتر سید نصیر قائمی روان‌پزشک نامدار ایرانی و استاد دانشگاه اموری در امریکا که در کشور هم به واسطه ایده‌هایی که در زمینه‌های مختلف از جمله اختلال خلقی دارد و بابت سخنرانی‌هایی که هر چند سال یک‌بار در مراکز دانشگاهی چون بیمارستان روزبه انجام داده شناخته شده وبلاگی دارد و در آن یادداشت‌های کوتاهی پیرامون دیدگاه‌های خود در حوزه‌های مختلف از جمله روان‌پزشکی معاصر یا نقد جریان‌های تاریخی و امروزی به رشته تحریر در می‌آورد.

هانس آیزنک بزرگ‌ترین روان‌شناسی است که ممکن است بشناسید یا نشناسید. او هزاران مقاله منتشر کرد و به طور کلی به عنوان تأثیرگذارترین رهبر در روان‌شناسی حرفه‌ای در انگلستان در اواسط قرن بیستم -اگر نگوییم اروپا و بیش‌تر کشورهای جهان- دیده می‌شد. او پیشرو در بنیان‌گذاری رشته‌ی روان‌شناسی شناختی رفتاری، پیشرو در کاربرد ژنتیک در روان‌شناسی، پیشرو در تحقیقات شخصیتی (ایجاد ساختار اساسی سیستم مشهور NEO)، پیشرو در روان‌شناسی سیاسی و پیشروترین روان‌شناس سرسخت ضد فرویدی دوران خود بود. هر یک از این دستاوردها قابل توجه بود، اما او همه‌ی آنها را داشت.

آیزنک دشمنان زیادی داشت، و هنوز هم دارد، و اعتبارش به دلیل شواهد بعدی سرقت ادبی، و ارتباط بعدی او با صنعت دخانیات در تلاش برای ادعای ضرر کمتر از آنچه واقعاً با سیگار وجود داشت، نابود شد. من به محدودیت‌های او اشاره می‌کنم فقط برای اینکه آنها را تصدیق کنم و بپذیرم که او نقاط ضعف هم دارد. اما آیزنک نقاط قوتی داشت و کمک‌های مهمی به روان‌شناسی و روان‌پزشکی کرد. و من فکر می کنم مهم است که ایده‌های او را جدی بگیریم.

توصیه می‌کنم خود را به صفحه ویکی پدیا او محدود نکنید. او به معنای واقعی کلمه ده‌ها کتاب نوشت. اگر می‌خواهید ورای روایت داستان‌های تاریخی روان‌شناسی و روان‌پزشکی، محتوای آن را بهتر هم درک کنید، برخی از آنها را بخوانید.

زمانی که در سال ۱۹۹۰ دانشجوی پزشکی در لندن بودم، او را ملاقات کردم. مربی پژوهشی‌ام در ویرجینیا، لیندون ایوز، یک متخصص ژنتیک رفتاری، که توسط آیزنک راهنمایی شده بود و از همکاران نزدیک در تحقیقات ژنتیک رفتاری بود، من را به او معرفی کرد.

به بیمارستان مادزلی رفتم و به دفتر آیزنک هدایت شدم، آنجا با من ملاقات کرد و مرا به کافه تریا برد. قهوه خوردیم و یک ساعتی صحبت کردیم.
من او را فردی روشنفکر و مهربان، و شاید تاثیرگذارتر از همه، مستقل یافتم.

در ادامه گزیده‌ای از گفتگوی ما نقل شده.

او گفت:

«یک بار از [بی. اسکینر [پیشرو در رفتارگرایی] پرسیدم که چرا نقش ژنتیک و فیزیولوژی عصبی را نادیده گرفته و در نظریه روان‌شناسی خود تنها بر محیط تاکید دارد. او پاسخ داد که پیروانش از غیر آن حمایت نخواهند کرد.»

آیزنک از افول رهبران بزرگ در روان‌شناسی و روان‌پزشکی ابراز تاسف کرد: "بیشتر دانشمندان دانشمند نیستند." او برای آینده‌ام به عنوان یک روان‌‌پزشک توصیه‌هایی به من کرد:

«ای جوان، اجازه دهید به شما بگویم: بیشتر روان‌پزشکان عصبی هستند. آنها مشکلات خاص خود را دارند. به یاد بیاور. و سبک زندگی قرص‌خوار را انتخاب نکن. با وجود نیازهای مالی، همیشه می‌توانی تحقیقات دانشگاهی در مقیاس کوچک انجام دهی. هر تحقیقی که می‌توانی انجام بده و زمان زیادی را در مسابقه دریافت کمک هزینه تلف نکن. امروزه بسیاری از مردم زمان بیشتری را برای نگارش پیشنهادهایی جهت دریافت کمک هزینه صرف می‌کنند تا تحقیقات واقعی انجام دهند. حرفه‌ی دانشگاهی به یک تجارت تبدیل شده، چنین مواردی در دوران جوانی من نبود. اکثر دانشمندان اکنون دانشمند نیستند. آنها ۵ تا ۹ تکنسین هستند.

من اغلب به این فکر می‌کردم که چرا به نظر می‌رسد قلمرویی از رهبران علمی در روان‌شناسی وجود دارد. زمانی که من برای اولین بار وارد حرفه شدم، هال، مک دوگال، ثورندایک، واتسون، اسکینر حضور داشتند - رهبران بزرگ! ولی الان هیچ کدام نیستند، آنها کجا رفتند؟ من فکر می‌کنم به این دلیل است که علم استقلال خود را از دست داده و به مکانی برای تکنسین‌ها تبدیل شده است.»
Nab_psychoanalysis
Voice message
شاید شدیدترین لحظه‌ی تقابل نیروی خیر و شر در درون آدمی را وقتی می‌توان شاهدش بود که او حس می‌کند لازم است تا "روانکاوی را بی‌آغازد". تجربه‌ی این نیاز وقتی اتفاق می‌افتد که چیزی در دل، از تحمل خارج می‌شود: شاید حقارتی تکرار شونده، پرخاشگریِ غیرارادی، ناتوانی در تحمل سوگ، وسواسی که از حدِ تحمل خارج شده، حس تنهایی شدید، ناتوانی در سکس و تجربه‌ی لذت یا عذاب وجدانی کشنده.
با تمام تحمل‌ناپذیریِ بار این سیمپتوم‌های رنج‌آفرین؛ در لحظات پایانیِ تصمیم‌گیری، در اغلب ما، نیروی شر غالب شده و روانکاوی را با تمام قوا پس‌می‌زنیم.
به نظر می‌رسد خیل کثیری از انسان‌ها به دنبال تجربه‌ی "کِیف" که از فهمی عمیق زاده می‌شود، نبوده و لولیدن و ماندن در "تاریکی" و "گندیدگی" را بر تجربه‌ی "رهایی" و "طراوت" رجحان می‌بخشند.
ما در ظاهر، از سویدای دلِ خویش آزادی، عشق و لذت را تمنا می‌کنیم، اما گویی در باطن، در نهایت جذب اسارت، وابستگی و رنجِ دائمی می‌شویم.
آنجا که پدرِ #بابک_خرمدین در مراسمی در تجلیل از پسرش گفت: "از جوان‌ها این خواهش را دارم که به هیچ عنوان مملکتشان را ترک نکنند؛ چون در گهواره‌ی مملکتِ "بیگانه" هرگز نمی‌توانید به آسودگی بخوابید و در گهواره‌ی مملکت شماست که حتی با "شکم گرسنه"، خواب راحتی خواهیم داشت"؛ برای من ناخوداگاه این معنا تداعی می‌شد که ماندن و خوابیدنی عادت‌وار در "گهواره‌ی وطنِ گذشته‌ی خویش" که همان ناآگاهی و گرسنگی است؛ آرامشِ فریبنده‌ی بیشتری برایمان به ارمغان می‌آورد تا کوچ به اقلیمی ناشناخته که در آن خبری از اسارت و گرسنگیِ آدمی نیست". بابک شاید برای پدر همان جوان سرکشی است که توصیه‌ی اکیدِ او را تصدیق نکرد و به "وطن بیگانه‌ی معرفت" کوچ‌اید. بابک، این شهروندِ اقلیمِ آزادی، همانطور از حافظه‌ی فرهنگ پس زده می‌شود که "زن"، که "آگاهی"، که "روانکاوی".

#امیرحسین_کمیجانی
📋 تازه‌ها

#دکتر_فرانه_غفاری. دستیار روان‌پزشکی‌. تجربه‌ها

مطالعه مروری از تحقیقات در زمینه‌ی فامیل‌کشی

كلمه Familicide (ارتكاب به قتل اعضای خانواده) اصطلاحی كلی براي توصيف قتل اعضای خانواده است. هرچند كه معمولا در معنای قتل همسر و يك يا تعدادی از فرزندان استفاده می‌شود. يك مطالعه كه با هدف پيشگيری از اين اقدام صورت گرفته است در اين مورد توضيح می‌دهد كه معمولا هدف قتل همسر فرد بوده و فرزندان به اين علت قربانی می‌شوند كه صرفا مرتكب هويتی جدا برای ايشان قايل نيست. مطالعه‌ی ديگری با جمعيت هدف كشورهای غربی، مرتكبين را مردانی با سطح تحصيلات بالا و اختلالات سلامت روان مطرح كرده است. آنها معمولا سابقه رفتارهای تكانه‌ای و خشونت در روابط داشته و در بسياری از موارد نيز سابقه‌ای از مراجعات جهت دريافت خدمات سلامت روان ذكر شده است.
ساير مطالعات نيز موارد مشابهی به دست آورده‌اند. به طور خلاصه ارتكاب قتل اعضای خانواده با بروز ۲-۱ مورد در ده ميليون نفر تخمين زده می‌شود. تقريبا همواره توسط مردان ۴۰-۳۰ ساله اتفاق می‌افتد. از علل شايع باعث اين اقدام می‌توان به مشكلات مالی، و مشكلات روابط اشاره كرد. همچنين مقالات نشان می‌دهند كه پنجاه درصد موارد آن با اقدام فرد به خودكشی پايان می‌یابد. هرچند كه اقدام به خودكشی و خودكشی از هم تفكيك نشده است؛ ٣٠ تا ٣٨ درصد با نوشتن وصيت‌نامه‌ی قبلی همراه بوده است. بر اساس سه مطالعه، مرتكبين مبتلا به اختلالات سلامت روان بوده‌اند. گزارش‌ها، افسردگی را بين ١٣ تا ٦٩ درصد تخمين زده، اين در حالی است كه ١٣ تا ٤٤ درصد اين افراد جهت دريافت درمان‌های روان‌پزشكی مراجعه داشته‌اند. يك مطالعه ديگر شيوع سايكوز و مصرف مواد را ١٧ تا ٢٢ درصد مطرح كرده است. همچنين در ٢٢ تا ٣٣ درصد موارد، مرتكب تحت تاثير مواد بوده است. در پنج مطالعه افراد سابقه‌ای از رفتارهای خشونت‌آميز داشته‌اند و به طور دقيق‌تر سه مطالعه آماری از اقدام قبلی خشونت خانگی با شيوع ٣٩ تا ٩٢ درصد گزارش كرده‌اند. انواع آن را به دو دسته ستيزه‌جويانه و مرعوب دسته‌بندی می‌شود.
اين بررسی‌ها محدوديت‌های بسيار داشته و لازم است ارزيابی‌های بيشتری صورت پذيرد. چرا كه اين مطالعات اكثرا با نمونه‌های انگشت‌شماری و محدود به اروپا يا آمريكای شمالی هستند. اين مطالعه حاصل بررسی ٦٧ مقاله قبلی، كه تنها هشت مورد آن با هدف بررسی اين موضوع طراحی شده است.

https://pubmed.ncbi.nlm.nih.gov/30704336/

#تجربه‌های_روان‌پزشکانه
https://www.aparat.com/v/P3Zc2





درود به
دوستانم

#فیلم_ویکتوریا


🗞 ارغنون

#دکتر_کاوه_علوی. روان‌‌پزشک

معرفی فیلم ویکتوریا

🖍 ممکن است یادداشت بخشی از داستان فیلم را آشکار کند.

فیلم «ویکتوریا» یکی از عجیب‌ترین فیلم‌هایی است که تا حالا دیده‌ام. داستان فیلم به‌آرامی شروع می‌شود: دختر جوانی به‌تنهایی در یک کلوب شبانه می‌رقصد. بعد کمی ودکا می‌خورد و راه می‌افتد تا به سر کارش برگردد. چند پسر جوان به او گیر می‌دهند، اما هیچ توهین یا پرخاشی ندارند. دختر همراه آنها می‌شود. تا اینجا طبیعتاً بیننده منتظر است تا بلایی سر دختر بیاید. شاید تجاوز یا قتلی رخ بدهد. شاید تصادفی پیش بیاید. اما هیچ‌کدام از اینها نیست. دختر با این پسرها مشروب می‌خورد، می‌گردد، می‌خندد و بعد خیلی آرام جدا می‌شود. اما از همین‌جا تریلر فیلم، بدون آنکه از قواعد ژانری تبعیت کند، پیش می‌آید. پسرها از دختر می‌خواهند در کاری آنها را همراهی کند که ظاهراً کار خلافی است، اما قرار نیست برای دختر مشکلی پیش بیاید. شاید هم این را صادقانه می‌گویند. اما حوادث طور دیگری پیش می‌رود.
داستان فیلم بسیار منسجم و مستحکم است. آشنایی با دختر جوان اسپانیایی که در مدرسه موسیقی شکست خورده و به برلین آمده و در یک کافی‌شاپ کار می‌کند و نیز پسرهایی که با او ملاقات می‌کنند، خیلی تدریجی است و بیننده را آرام‌آرام همراه داستان می‌کند. اتفاقات فیلم هم کاملاً واقع‌گرایانه و باورپذیرند. اما نقطه قوت فیلم تنها فیلمنامه و کارگردانی عالی نیست. حتی بازی فوق‌العاده Laia Cata و بازی بسیار خوب Ferederick Lau (در نقش Sonne؛ پسری که دختر را تا انتها همراهی می‌کند) هم بزرگ‌ترین قوت فیلم نیستند. راستش عجیب‌ترین و بهترین وجه فیلم فیلمبرداری آن است. فیلم تدوین چندانی ندارد. تمام فیلم، به‌مدت ۱۳۴ دقیقه، به‌طور پیوسته فیلمبرداری شده است و فیلمبردار در تمام لحظه‌ها همراه بازیگرانی است که اجازه ندارند هیچ اشتباهی مرتکب شوند. فیلمبرداری از ساعت چهار و نیم صبح تا هفت صبح روز ۲۷ آپریل ۲۰۱۴ در یک single continuous shot انجام شده است (متوسط shot length فیلم ۷۹۷۵ ثانیه است). اشتباهات ناچیز بازیگران نادیده گرفته شده و حتی در یک صحنه که دختر با تسلطی عجیب پیانو می‌زند، در حالی که پیانیست نیست، بیننده متوجه نمی‌شود گاهی دستی که ماهرانه پیانو می‌نوازد، با پیانو تماس ندارد. در واقع، یکی از دوستان کارگردان و همکاران فیلم مدتی دختر را برای این صحنه آموزش داده، اما به هر حال، دختر پیانیست نبوده است.
فیلم «ویکتوریا» عالی و به‌یادماندنی است. فیلم در German Film Award سال ۲۰۱۵ برنده جوایز بهترین فیلم، کارگردان، هنرپیشه‌های مرد و زن، فیلمبرداری و موسیقی شده و نامزد جایزه بهترین صدا هم بوده. همچنین در جشنواره برلین ۲۰۱۵ علاوه‌بر دو جایزه فرعی، نامزد جایزه خرس طلا بوده و فیلمبردار فیلم، Sturla Brandth Grøvlen، جایزه خرس نقره‌ی دستاورد هنری را گرفته است. در European Film Award هم «ویکتوریا» نامرد دریافت جوایز بهترین فیلم، کارگردانی و هنرپیشه زن بوده است. «ویکتوریا» از طرف آلمان به آکادمی اسکار هم معرفی شد، اما حجم بالای دیالوگ‌های فیلم به زبان انگلیسی باعث شد تا فیلم واجد شرایط نامزدی برای جایزه اسکار بهترین فیلم خارجی‌زبان نباشد.

#تجربه‌های_روان‌پزشکانه
📌بوک کلاب|سلسله دوره های تحلیلی خوانی آثار ادبی
💣ویژه متخصصین و عموم علاقه مندان




ترم تابستان با ادبیات ژاپن شروع خواهیم‌کرد

📚کتاب کافکا در کرانه نوشته هاروکی موراکامی

دوره رایگان بوده و آنلاین در گوگل مییت است
جهت اطلاع از لینک جلسه انلاین و تارخ برگزاری عضو گروه زیر شوید

ابتدا به شماره داخل پوستر پیامک بزنید و سپس روی لینک بزنید😊


https://t.me/+pe_SdPXK_eNhMTFk
سلام به دوستان عزیزم

📌دوستان عزیزم قصد دارم در این ۹ ماه باقی مانده تا پایان سال به شرط قید حیات
در فصل تابستان
ادبیات ژاپن(کافکا در کرانه هاروکی موراکامی )  سپس در ترم پاییز (جای خالی سلوچ محمود دولت ابادی) و در ترم زمستان (مرشد و مارگاریتا میخائیل بولگاکف)  را تحلیل و برسی کنیم






از صفحه یک تا ۱۰۰ کتاب تحلیل خواهد شد
کتاب ادبیاتی از منظر اول شخص دارد و همین در ابتدا شاید عجیب باشد اما به مرور به سبک و قلم نویسنده خو  میگیرید.


اولین جلسه تحلیل کتاب در برنامه میت انلاین خواهد بود به تاریخ ۲۹مرداد ماه.


ویس دوره در سایت گروه راسان بارگزاری خواهد شد .

هریک از دوستان به شکل داوطلبانه میتوانند در جلسه( ۲۹ مرداد ساعت ۲۰:۳۰)تحلیل و یا نظر خود را پیرامون ۱۰۰صفحه ابتدایی این کتاب ارائه دهند.


عموم دوستان غیرروانشناس نیز میتوانند در ان شرکت کنند .
لینک جلسه در کانال بارگزاری خواهد شد.

سپاس از همراهیتان😊


https://t.me/+pe_SdPXK_eNhMTFk
Forwarded from بوک کلاب|تحلیلی خوانی آثار ادبی_روان
#معرفی_کتاب
مهم نیست تا کجا فرار کنی، فاصله هیچ چیز را حل نمی‌کند.

وقتی طوفان تمام شد، یادت نمی آید چگونه از آن گذشتی، چطور جان به در بردی. حتی در حقیقت مطمئن نیستی، که طوفان واقعاً تمام شده باشد.

😊".اما یک چیز مسلم است. وقتی از طوفان بیرون آمدی، دیگر آنی نیستی، که قدم به درون طوفان گذاشت…


📌
اما یک چیز مسلم است. وقتی از طوفان بیرون آمدی، دیگر آنی نیستی، که قدم به درون طوفان گذاشت…


📌
اما یک چیز مسلم است. وقتی از طوفان بیرون آمدی، دیگر آنی نیستی، که قدم به درون طوفان گذاشت…


📕 کافکا در کرانه
✍️🏻 #هاروکی_موراکامی
عشق فرافکن ( Love Projective )

از دیدگاه فروید توانایی برقراری روابط ارضا کننده ی متقابل ، تا حدودی به الگوهای درون فکنی شده ی ناشی از تعاملات اولیه با والدین یا سایر افراد مهم مربوط است . این توانایی نیز یکی از عملکردهای بنیادی ایگو است ، چرا که رابطه ی رضایت بخش بستگی به توانایی ادغام جنبه های مثبت و منفی دیگران و خود و حفظ یک احساس درونی از دیگران حتی در غیاب آنها دارد .
فروید خاطر نشان کرد که انتخاب ابژه ی محبوب در بزرگسالی ، روابط عاشقانه و ماهیت تمامی روابط ابژه ای دیگر ، عمدتا به ماهیت و کیفیت روابط کودک در سالهای اول زندگی بستگی دارد . فروید در توصیف مراحل لیبیدویی ( Libido ) رشد روانی جنسی ، مکررا به اهمیت روابط کودک با والدین و سایر اشخاص مهم در محیط زندگی اشاره کرد .
در دیدگاه فروید عشق به معنای رابطه ای ناخودآگاه نسبت به غیر است . فروید آن را گاه لیبیدو و گاه انتخاب مطلوب و یا رانش ( اروس ) می خواند .
با ارجاع به اصطلاح لیبیدو که فروید آن را در رابطه با اروس قرار می دهد ، ساخت رانشی آن را مشخص می کند . در این صورت عشق مقوله ای دفع شده و حاوی قدرتی ناآگاه است . با ارجاع به معنای اخص آن در روان شناسی عشق که غایت آن تعیین این امر است که چگونه فرد به « انتخاب مطلوب عشق خود » نائل می آید . یعنی چگونه تخیلات او با مطلوب عشق وی از طریق عقده ی ادیپ هماهنگی می یابند . این نوع برداشت موجب تمایز میان دو جریان مختلف در زندگی لیبیدویی می شود : جریان شهوی و جریان مهر و محبت .
این دو جریان در لفط عشق به صورت نامتمایزی وجود دارند ، یعنی هم به محرکات جنسی اشاره دارند و هم به محرکات دوستانه و توام با مهر و محبت .
تفکر فروید به نحو قاطعی مفهوم عشق را تغییر داده است و محتوای ناآگاهش را به خوبی نشان داده است ، محتوایی که در تقاطع میان رانش ، آرزومندی و تعاضات نفسانی قرار گرفته است . هم از این رو است که عشق ادیپی با ریشه گرفتن در قانون زنا با محارم اساس عواطف آدمی را معین می سازد .  
عشق از دیدگاه روابط شی
نظریه های روابط شی به جای سایق های غریزی، بیشتر روی روابط میان فردی با اشیای انتقالی تاکید می کنند. از دیدگاه کلاین، در این فرایند، ابژه از دست رفته در ایگوی فرد سوگوار، همراه با دیگر ابژه های عشقی درونی دوران کودکی تثبیت می گردد. تاکید کلاین بر گسیختن گره های هیجانی از ابژه از دست رفته نبود، بلکه او بر حفظ و بازسازی روابط درونی ابژه در شخصیت فرد تاکید می کند.
انتخاب همسر در مردان از منظر فروید
رابطه زن و مرد ترکیبی از عناصر عاطفی و جنسی است . فرد مورد عشق کودک در ابتدا مادرش است ولی این عشق با موانع فرهنگی بازداری می شود و به ناخودآگاه می رود .
فروید 4 نوع انتخاب همسر را در مردان توصیف می کند .
1- عشق به زن آسیب دیده
این نوع مردان ، هیچ موقع زنی را انتخاب نمی کنند که در ارتباط با دیگران نباشند . آنها ، زنی را می خواهند که شوهر ، نامزد و یا رابطه ای دارد و تنها در این صورت است که آن زن برایشان ارزشمند و خواستنی می شود .
هر چه مانع برای رسیدن سخت تر ، عشق و تمنای مرد ، بیشتر می شود . زن باید غیر قابل دسترس باشد و احساسات حاکم بر رابطه ، عدم امنیت و اطمینان خاطر باشد .
این نوع انتخاب ، نیاز به رقابت و خشونت را تامین می کند که مرتبط است با دوران کودکی فرد و عقده ادیپ حل نشده ی او . چنین مردی در خانواده ای بزرگ شده که عمیقا حس کرده ، مادرش متعلق به مرد دیگری ( پدر ) است . این نوع انتخاب تکرار موقعیت قدیم کودکی است . بنابر این ، سوم شخص آسیب دیده کسی نیست جز پدر . در واقع دسترسی و تملک مادر آسان نیست ، بنابر این او که چنین یاد گرفته ، نحوه انتخاب شریک در روانش تنها با گذاشتن از موانع بسیار امکان پذیر است .
2- عشق به روسپی ( فاحشه )
مردانی که هیچ علاقه ای به زن نجیب و پاکدامن ندارند . آن ها ترجیح می دهند زنی را انتخاب کنند که به واقع روسپی است و یا درباره عفیف بودن وی شبهات و شایعاتی وجود دارد . جالب اینجاست که حسادت این مرد متوجه شوهر زن نیست ، بلکه متوجه مردانی است که با این زن در ارتباط مشکوک هستند .
Nab_psychoanalysis
عشق فرافکن ( Love Projective ) از دیدگاه فروید توانایی برقراری روابط ارضا کننده ی متقابل ، تا حدودی به الگوهای درون فکنی شده ی ناشی از تعاملات اولیه با والدین یا سایر افراد مهم مربوط است . این توانایی نیز یکی از عملکردهای بنیادی ایگو است ، چرا که رابطه ی…
این نوع از انتخاب تحت تاثیر تثبیتی است که در کودکی در ارتباط با مادر رخ داده است . در هشیاری مرد ، مادرش مقدس ترین و پاک ترین زن جهان است و بین مادر و فاحشه تفاوت بسیار زیادی وجود دارد . با رجوع به گذشته ی مرد ، می توان لحظاتی را یافت که در روان او این دو مفهوم متضاد " مادر عفیف " و " فاحشه " با هم یکی شده اند . این زمانی رخ داده است که پسر بچه در حال کشف رازهای موجود در روابط زناشویی بین بزرگسالان بوده است . در ابتدا پسر بچه احتمال هرگونه رابطه ای را بین والدینش انکار می کند . از دیگران چنین چیزی ممکن است ولی والدین او فراتر از این گونه مسائل هستند . گرچه که دیر یا زود به مستثنی نبودن پدر و مادرش پی می برد ، خصوصا مادرش دیگر بی گناه به نظر نمی رسد و از این پس او و فاحشه ، فاصله ی بسیار زیادی وجود ندارد .
چنین دریافت و باوری ، آرزوی پنهان کودکی او در مورد میل نزدیکی بیشتر با مادرش را بیدار می کند ، گرچه امکان داشتن او را تمام و کمال نداشته است . این قضیه عقده ادیپ را نیز از نو فعال می کند ، پسر بچه از پدرش متنفر می شود و تمایل به مادرش پیدا می کند ، گرچه عمل خیانت او را هم نمی تواند ببخشد .
ترکیب دو رانه ی متضاد - تمایل به مادر و تمایل به انتقام او - خیانت مادر را در نظر او جذاب تر می سازد . پارتنر مادر ، همان کسی که مادر با او مرتکب خیانت می شود ، ویژگی های ایگوی پسر یا شخصیت ایده آل وی را پیدا می کند . در این فانتزی ها پسر رشد کرده و خود را در سطح پدرش می بیند . بنابر این عشق به روسپی نوعی تثبیت است . این فانتزی را پسر در بلوغ خود شکل داده و در بزرگسالی به چنین روابطی منجر می شود .
3- نجات زن ( غمگین ) مورد علاقه
این گونه مردان معتقدند که پارتنرشان به کمک آنها نیاز دارد و در غیر این صورت جایگاه اجتماعی خود را از دست می دهد و یا بدون آن ها کلا از دست می رود . به همین دلیل است که جذب زنانی می شوند که ناشاد هستند و می خواهند آنها را از خطر یا رنجی نجات دهند .
مفهوم نجات از دل عقده ی والدینی ناشی می شود . به محض اینکه پسر بچه متوجه می شود زندگیش را مدیون والدینش است و یا اینکه مادرش به او زندگی بخشیده است ، مشتاق می شود که با چیزی با ارزش لطف آنها را جبران کند . او می خواهد با پدرش تسویه حساب کند ، " من هیچ چیز از پدرم نمی خواهم ، در عوض ، می خواهم هر چه برایم هزینه کرده است را به او پس دهم " .
به این شکل است که پسر فانتزی نجات پدر را شکل می دهد . به همین شکل ، می خواهد در عوض اینکه مادر به او حیات بخشیده و برای نیازهای او تلاش کرده ، چیزی بدهد . مثلا به مادر فرزندی بدهد که بیشترین شباهت را به وی دارد . او در فانتزی نجات ، تماما با پدری همانند سازی می کند . تمام غرایز او برای شفقت ، قدر شناسی ، شهوت و استقلال ، تنها در یک آرزو ، تبدیل شدن به پدرش ، ارضا می شوند . این گونه است که او با پدرش و مادرش که به او زندگی داده اند ، بی حساب می شود .
4- عشق به باکره
نوعی از عشق که با متمدن و با فرهنگ شدن بشر ، ایجاد شده است . محدودیتی که بر زندگی جنسی به واسطه تمدن اعمال شده ، باعث نوعی ریاکاری و اخلاقیات دوگانه شده است . 
رابطه زن و مرد بایستی ترکیبی از عنصر عاطفی و جنسی باشد . فرد مورد عشق کودک در ابتدا مادرش است ولی این عشق با موانع فرهنگی بازداری می شود و به ناخودآگاه می رود . در واقع پسر بچه محتوای جنسی عشقش را باید سرکوب کند و تنها اجازه دارد محتوای عاطفی آن را نشان دهد .
وجود همزمان این فشارها منجر به نوعی از انتخاب پارتنر می شود که می توان به آن عشق به زن باکره گفت . بین محتوای جنسی و عاطفی ، دوپارگی رخ می دهد . در واقع این دو عنصر نمی توانند باهم یکی شوند . بنابر این مرد تنها می تواند عشقش را به یک زن بی گناه بدهد و از سوی دیگر منبع لذت جنسی اش زنی از لحاظ اخلاقی ، فرهنگی و اقتصادی در سطح پایین تر خواهد بود ، در غیر این صورت توان لذت بردن جنسی را ندارد . اگر این گونه تثبیت ، برطرف و حل نشود ، می تواند ریشه ناتوانی جنسی در مردان نیز باشد .
"لغزش" حقیقت ماست. آن چیز که بیشتر نهانش می‌کنیم، پیشترها حقیقت‌ ما را ساخته‌است. اما دردناک آنکه گریز از لغزش و پنهان ساختنش گویی تنها راهی است که از قضاوت‌های بی‌رحمانه‌ی دیگران دور می‌سازد ما را و مجبور می‌شویم به تظاهر که فقط لغزش بود؛ پشتش که چیزی نبود.
از دست داده‌ایم حقیقت خود را و آن‌ را به لغزشی مبدل ساخته‌ایم که مایه‌ی شرم است و جدایی و طردشدگی.
چه می‌شود دل را اگر مقیم لغزش‌هایش شود؟ چه می‌شود اگر از "خودِ بی‌مایه‌ترش" دست بشوید و دل را اسیر لغزش کند؟ شاید در تب و تاب چنین بودنی به مهمل‌گویی بیفتیم؛ بی‌معنی‌ترین جلوه کنیم؛ از راستی به دور افتیم و به صراط کژی رهسپار شویم اما دل می‌داند که این کژ، راست‌ترین راست‌هاست و آیا همین ما را برای خوش‌زیستن بسنده نباشد؟

"نصرت فاتح علی‌خان" آنگاه که "قوالی" می‌خواند گویی "خودِ لغزش" است. انگار او می‌فهمد که تا چه اندازه آن چیزهایی که فرهنگ در وجود آدمی انحرافش می‌خواند دُرّی است بی‌قیمت و خورشیدی ذی حیات.
نصرت فاتح علی‌خان سِرّ نهانی است که در عصر ما تداوم‌ِ جان و صدایش ضروری‌ترین می‌نماید. چراغی است گرما‌بخش که نه تنها نور می‌بخشد که هدایت‌گر است.

به مستانگیِ مردی گوش خواهیم سپرد که از فقدانِ وجودِ پرهیبتش درد کشیدن و حسرت کشیدن نیز شرم‌آور است.

به نقل از امیر حسین کمیجانی
کودکان، زنانگی و هویت دو جنسیتی

مشاهده کرده‌ایم بسیار که پسربچه ها مایلند تا لباس زنانه تن کنند، لاک بزنند و حتی عروسکی را بدون هرگونه خجلت‌زدگی متعلق به خود بدانند. آنها را می‌بینیم در حالی که تمایل به بارداری و بچه‌دار شدن از خود نشان می‌دهند. تمامیِ این نشانه‌ها ما را به این سمت هدایت می‌کند که گویی آنها تمایلی قوی به سمت زنانگی و تجربه‌ی احساسات، فانتزی‌ها و قابلیت‌های زنانه داشته و از این تمایلِ خویش شرمگین نیستند. روندی که در بزرگسالی خلافِ آن را مشاهده می‌کنیم؛ آن هم به شکلی اغراق‌آمیز! اگر مردی هر رفتار زنانه‌ای از خود ابراز نماید در کلام و رفتار یا پوشش به شدت زیر نگاه‌های قضاوت‌گرایانه‌ی مردانه تحقیر می‌شود. چیزی که می‌توان به وضوح در نگاه مردهای straight (دگرجنس‌خواه) نسبت به مردان هوموسکشوال (gay) رویت کرد. نگاهی که در انتهای آن به این باورِ پُر از تحقیر باز‌ میگردد که گِی‌ها همه به این دلیل گی شده‌اند که در کودکی "ترتیبشان را داده‌اند."
کودکان بدون این اَنگ‌ها در پی شناخت جنسِ دیگرِ خود هستند. جستجویی که عینیتِ کاملش را به هنگام "تعویض پوشکِ" بچه‌ها مشاهده کنیم آنگاه که آنها با ولعی زیاد سرک می‌کشند که عضو تناسلی خواهر یا برادر خود را بدین هنگام ببینند و دریابند که چگونه و چه‌ شکلی است! آنها فارغ از باورهای دُگمِ دنیای بزرگسالانه ناخوداگاه مایلند تا هر دو گرایش مردانه و زنانه را در وجود خود پرورش داده و ابراز نمایند. گویی جنسیت برای آنها چندان مساله نیست و به یک معنا، هم زن هستند و هم‌ مرد. این امری است بسی ارزشمند.
گویی آنها همچون ما وارد بازیِ "زن‌ها فلانند و مردها فلان" نشده‌اند و به هر دو جنس گشوده‌اند پنجره‌های شناختشان را. در حقیقت آنها هنوز آلوده به فرهنگ متمایزگری که خط می‌کشد بین زن و مرد نشده‌اند.
پُر واضح است با تاکید بر متون تحلیلی به خصوص اندوخته‌هایی که فروید از جنسیت برای ما به ارمغان آورده، اگر کودکی چنین گرایشاتِ دو جنسه‌ای را از خود بروز دهد ما ابداً کار او را "زشت" خطاب نخواهیم کرد و شرمش نخواهیم داد.
شاید بذر تحقیرِ جنس مخالف و تبعیض جنسیتی از همین چشمهای ترسیده‌ و نگران ما در کودکان گذاشته می‌شود که اگر پسری، مرد باش و اگر زنی، زن. اما روان، چیز دیگری طلب می‌کند. روان متمایل است به اینکه تمامیت وجودیِ انسان را با تمام تفاوت‌هایش تجربه نماید. زنانگی قسمتی از روح مردهاست و مردانگی قسمتی از روح یک زن. و تا این اندازه افراطی می‌توانم بگویم که ما مردها بدون پرورش بعد زنانه‌ی خود هر چه بگوییم یاوه‌گویی است و بالعکس. فهمندگی، بینش، اخلاق، شعر و فلسفه و هر آنچه نام ارزش را می‌توان بر آن اطلاق نمود، جایی به نحو احسن و در کمال خودش شکل می‌گیرد که فرد بتواند جنسیتِ خود را "به تمامه" تجربه کند. این فرهنگ است که ما را زن یا مرد خطاب می‌کند و الا که این‌ها فقط یک سری قرارداهای ساختگیِ توخالی است برای مانع شدن از "آشوب" و سرکوبِ اصل ماهیتِ وجودیِ انسان که روحِ اوست و جنسیت بردار نیست؛ و نه چیزی بیشتر!

به نقل از امیرحسین_کمیجانی
تجریه "ناکامی بهینه" یک ۱صل رفتار انسانی(نروتیک) است.
"لغزش" حقیقت ماست. آن چیز که بیشتر نهانش می‌کنیم، پیشترها حقیقت‌ ما را ساخته‌است. اما دردناک آنکه گریز از لغزش و پنهان ساختنش گویی تنها راهی است که از قضاوت‌های بی‌رحمانه‌ی دیگران دور می‌سازد ما را و مجبور می‌شویم به تظاهر که فقط لغزش بود؛ پشتش که چیزی نبود.
از دست داده‌ایم حقیقت خود را و آن‌ را به لغزشی مبدل ساخته‌ایم که مایه‌ی شرم است و جدایی و طردشدگی.
چه می‌شود دل را اگر مقیم لغزش‌هایش شود؟ چه می‌شود اگر از "خودِ بی‌مایه‌ترش" دست بشوید و دل را اسیر لغزش کند؟ شاید در تب و تاب چنین بودنی به مهمل‌گویی بیفتیم؛ بی‌معنی‌ترین جلوه کنیم؛ از راستی به دور افتیم و به صراط کژی رهسپار شویم اما دل می‌داند که این کژ، راست‌ترین راست‌هاست و آیا همین ما را برای خوش‌زیستن بسنده نباشد؟

"نصرت فاتح علی‌خان" آنگاه که "قوالی" می‌خواند گویی "خودِ لغزش" است. انگار او می‌فهمد که تا چه اندازه آن چیزهایی که فرهنگ در وجود آدمی انحرافش می‌خواند دُرّی است بی‌قیمت و خورشیدی ذی حیات.
نصرت فاتح علی‌خان سِرّ نهانی است که در عصر ما تداوم‌ِ جان و صدایش ضروری‌ترین می‌نماید. چراغی است گرما‌بخش که نه تنها نور می‌بخشد که هدایت‌گر است.

به مستانگیِ مردی گوش خواهیم سپرد که از فقدانِ وجودِ پرهیبتش درد کشیدن و حسرت کشیدن نیز شرم‌آور است.

#امیر_حسین_کمیجانی
@amirkomijaniii
در هیستری، اغلب فردی در رابطه در جایگاه ارباب باقی می‌ماند و فرد دیگر در جایگاه برده؛ موضوع اصلی در رابطه‌ی ارباب-برده، دو‌ چیز است: واگذاری فالوس به دیگری (ارباب) و به رسمیت شناختن آن یا حفاظت از فالوس در برابر طغیان برده؛ و این، همان مساله‌ی همیشگی در ساختار هیستری است: ترس از دزدیده شدنِ فالوسِ (اعتبار) خویش یا رشک بردن به فالوسِ ارباب که گویی حتی ذره‌ای از آن متعلق به او (فرد هیستریک) نخواهد شد! اگر رابطه‌ی جنسی گاهی حس rape را در زنان هیستریک تداعی می‌نماید شاید از همین جهت است!

یکی از ملزومات احساس تجاوز یا rape این است که فردی که در جایگاه‌ قربانی قرار گرفته احساس کند که در برابر متجاوز کاملا اخته و ناتوان است و یا تصور نماید دیگری با نزدیکی به او آسیبی به ساحت ارزشمند او وارد خواهد ساخت (به زبان تحلیلی به فالوس او آسیبی وارد می‌سازد). در هیستری رابطه‌ی جنسی چنین کیفیتی می‌تواند به خود بگیرد؛ تو‌ گویی حتی شریک عاطفی او نیز با نزدیکی به وی قرار است به زن هیستریک ثابت کند که او تا چه اندازه اخته و ناتوان است و یا از وجود او چیزی ارزشمند را بکاهد؛ همان فالوسی را که زن هیستریک‌ تصور می‌کند در اختیار دارد؛ لذا گاهی هیستریک‌ها بیان‌ عجیبی دارند مبنی بر اینکه پارتنرم مرا "گول" زد تا با من رابطه برقرار کند. اما ما در بستر رابطه‌ی عاطفی از لفظ "گول زدن دیگری" برای سکس استفاده می‌کنیم؟!

نکته‌ی قابل توجه این است که فرد هیستریک حتی آنجا که تصور می‌کند فالوسی برای خویش دست و پا کرده، آن را عمیقا متعلق به خود نمی‌داند؛ از همین جهت است که ترس از ربوده شدنِ آن را دارد. حسادت پایه‌ای در هیستری شاید مربوط به همین مساله باشد. یکی از موضوعاتی که سبب شعله‌ور شدن حسادت در آدمی می‌شود این است که تصور کند رقیبِ او توانسته با تقلب و تزویر توجه‌ها را از روی او برگردانده و به سمت خود بچرخاند و این نکته به زبان تحلیلی نوعی بی‌اعتبار دانستن فالوس خود یا متعلق به خویش ندانستنِ آن فالوس تعبیر می‌گردد.

فرد هیستریک باور ندارد که آنقدر فالیک (معتبر) است که می‌تواند با حضور رقیب یا بدون حضور او برای ابژه "جایگاه" داشته باشد. به دلیل همین از آنِ خویش ندانستن فالوس است که در هیستری فرد ادای آن چیزی که "هست" را درمی‌آورد! او زیباست اما ادای زیبا بودن را درمی‌آورد؛ توانمند و باعرضه است اما ادای آنها را درمی‌آورد؛ ادا و تظاهری که ما آن را به خوبی در آنها احساس می‌نماییم. گویی آنچه که فرد هیستریک دارد را عاریتی به او بخشیده‌اند و لذا هر لحظه ممکن است دیگران پی به fake بودن اعتبار او و هویت بی‌اصالت او ببرند. احتمالا ایده‌ی "جذابیت" که از مهمترین دغدغه‌های افراد هیستریک است به همین حس عاریتی بودنِ فالوس در آنها مربوط می‌گردد.

آنچه که در مکرد ساز و کار این حس عاریتی بودن می‌فهمم این است که پارت مربوط به ideal ego در هیستری به دیگری امانت داده می‌شود. آنها با واگذاری این قسمت از وجود خود به دیگری تا همیشه بخش پر و راضی‌کننده از وجود خویش را در دیگری جستجو می‌نمایند. لذا دلبستگیِ آنها به دیگری دارای کیفیت از خودگذشتگی که علی القاعده بایستی در عشق نمود یابد نیست؛ بلکه آنها دلبسته‌ی دیگری می‌شوند چرا که تکه‌‌ای از آنها در دیگری جا مانده است! نیازی شدید برای اتصال دائمی به آن تکه‌ی ایده‌آل خود که حالا به دیگری واگذارشده است.‌ در ادامه نقش دیگری در این عشق صرفا یک چیز است: حفظ هویت والای آنها از طریق تایید دائمی آنها؛ بنابراین زمانی که ابژه آنها را تایید می‌نماید، آنها مورد تایید بخش ایده‌آل "خود" قرار می‌گیرند و نه دیگری. لذاست‌ که دیگری (ابژه) در هیستری اصولا غایب است؛ هر چه هست اربابی است که‌ فرد هیستریک پارت ایده‌آل خود را به او واگذار نموده است و حالا به دنبال طلب همان تکه‌‌ی واگذار شده می‌گردد و ره‌ می‌پوید.

از همین روست که آنها معنای زندگی را صرفا در تپیدن قلب یک عاشق برای خود می‌یابند. اتصال آنها به تمام‌ شئونات زندگی نیز به واسطه‌ی همین میل دیگری به آنها است که برقرار می‌گردد. در واقع فرد هیستریک از اساس با اشتیاق دیگری به خود احساس معنا و زنده بودن می‌نماید؛ آنها از قِبَل مورد نوازش ابژه‌ی ایده‌آل قرار گرفتن، تصور می‌نمایند که فالیک هستند؛ هر چند واژه‌ی "ابژه" در اینجا لفظ درستی نیست؛ در هیستری، "دیگری" هیچ‌گاه در جایگاه ابژه‌ای که‌ می‌توان به او دلبسته شد و از او حقیقتا "استفاده" نمود قرار نمی‌گیرد؛ این، گونه‌ی خاصی از عشق است که با تعریف عامیانه از عشق بسیار متفاوت است.
ادامه👇
@amirkomijaniii
پر واضح است که واگذاریِ خود به دیگری، تا چه اندازه می‌تواند حس ناامنی و متقابلا خشم و طلبکاری را در آنها بیدار سازد.‌ اگر در ساحت هیستری، احساس "اجحاف" یک حس آشنای همیشگی است، شاید به دلیل همین سپردن بخش ارزشمند خود به دیگری است. تو‌ گویی آنها ناخوداگاه می‌دانند که آنچه دیگری قرار است به آنها بدهد در اصل چیزی است که آنها ابتدا خود به او بخشیده‌اند! بنابراین شکایت، طلب و "غُرِ دائمی"، همراه‌ همیشگی فرد هیستریک می‌گردد.

نکته‌ی جالب دیگر این است که گاهی افراد هیستریک از "کنجکاوی" (curiosity) از سوی روانکاو حس مطلوبی دریافت نمی‌کنند؛ آنچه به آنها احساس خوبی منتقل می‌نماید "توجه" (attention) دیگری است و نه کنجکاوی! در واقع آنها لزوما به دنبال "دیده شدن حقیقی" نیستند لذا تفسیر دادن در مورد درون آنها یا نشان دادن پارت‌های گوناگون وجودیشان، معمولا برای آنها امری دلپذیر نیست. حرکت در سطح امور و عمیق نشدن در درون خویش که جزو نشانه‌های تشخیصی در هیستری است نیز شاید به همین دلیل باشد.

نشانه‌ی عجیب دیگری نیز در هیستری وجود دارد که به باور من قسمتی از آن ریشه در همین تفاوت میان کنجکاوی و توجه دارد: ما با فرد هیستریک دچار یک گیجی می‌شویم مبنی بر اینکه آنها دقیقا از ما "چه" می‌خواهند. فرد هیستریک معمولا نمی‌تواند خواسته‌اش را شفاف بیان نماید؛ از آن‌ جهت که آنها خود نیز نمی‌دانند از ما (دیگری) حقیقتا چه‌ می‌خواهند یا چه چیزی "می‌توانند" بخواهند. خواستن حقیقی شاید لحظه‌ای رخ می‌دهد که فرد در دیگری چیزی ارزشمند را ادراک نماید که جای خالی آن را در خود حس می‌کند و حالا بخواهد آن چیز را در خود نیز درونی سازد؛ اما در هیستری به دلیل آنکه از اساس تمام‌ پارت ایده‌آل‌ایگو و متعلقاتش به دیگری واگذار شده است، دیگر پارتی که آنها را به سمت خواستن چیزی مطلوب هدایت نماید در آنها حضور نخواهد داشت؛ بنابراین انگیزه‌‌ای هم جهت کنجکاوی در درون خود، عمیق شدن و طلب کردن در آنها باقی نمی‌ماند. گویا توجه "دیگریِ ایده‌آل" برای آنها کافی است؛ هر چند از آن نیز اغلب در نهایت شکایتی بیرون خواهند کشید!
#امیرحسین‌_کمیجانی
@amirkomijaniii
Forwarded from Ali Kamali's lib
Textbook of Psychoanalysis(AliKamali's lib).pdf
187.6 MB
TEXTBOOK OF PSYCHOANALYSIS

THIRD EDITION

Glen O. Gabbard
Bonnie E. Litowitz
Paul Williams

@Philopsychologer

American Psychiatric Association Publishing
2025
درود به دوستانم
بر اساس این چکیده این بیمار رو مرزی، سایکوز یا میکرو سایکوز میبینید!؟