This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
همین الان #شهرک_اکباتان / ۲۱ آبان ۱۴۰۱
مدرسه دخترونه و پسرونه باهم یکی شدن و شعار مرگ بر دیکتاتور میدن
شنبـــــــــه ۲۱ آبان
مدرسه دخترونه و پسرونه باهم یکی شدن و شعار مرگ بر دیکتاتور میدن
شنبـــــــــه ۲۱ آبان
من #میلاد_آرمون هستم. من زنده هستم ولی زندانیم، از تاریخ ۱۲ آبان ماه ۱۴۰۱. بیست و پنج سالمه، متولد ۱۴ اسفندماه ۱۳۷۷. اصالتاً اهل روستای قوشا در استان اردبیل و تا قبل از بازداشتم ساکن شهرک اکباتان در غرب تهران بودم. اصولا پسری فعال، شاد، مهربون، پرشور و سرزنده و از نظر روانی و جسمی کاملا سالم بودم. به موزیکهایی با سبک دیپ هاوس، ملودیک هاوس و تکنو علاقمند بودم. اسکی روی برف رو خیلی دوست داشتم همینطور گیم. پسر ملایمی بودم، دور از روحیات خشن و پرخاشگرانه. تو یه بوتیک لباس فروشی کار میکردم. یه برادر داشتم که تو قهوه آرمون مشغول به کار بود. پدرمم تو یه مغازه نان فانتزی کار میکرد و مادرم هم متأسفانه درگیر سرطان بود.
اعتراضات سراسری بعد از کشته شدن مهسا ژینا امینی تو شهریور ماه ۱۴۰۱ شروع شده بود. روز ۴ آبان ماه بود اونروز طلبه بسیجی بنام «آرمان علی وردی» به دستور فرمانده اش برای سرکوب اعتراضات به #شهرک_اکباتان اعزام شد. اونجا با مردم درگیر شد حسابی کتک خورد و بهش چاقو زدن ولی مردم عادی که معترض بودن سلاح سرد نداشتن و طبق اسناد موثق کسایی که بهش چاقو زدن و زخمیش کردن همون شب از کشور خارج شدن.
«آرمان علی وردی» تا زمانیکه نیروهای کمکی بهش برسن هشیاری کامل داشت و داد و فریاد میکرد و حتی با پای خودش سوار ماشین شد و به بیمارستان انتقالش دادن. اون موقع اصلا من در بین جمعیت معترض نبودم، وقتی متوجه شدم بیرون شلوغه و صدای جمعیت به گوشم خورد کنجکاو شدم و رفتم بیرون ببینم چه اتفاقی افتاده. من فقط بیننده بودم و وقتی متوجه درگیریها شدم مسیری رو همراه جمعیت طی کردم. اونشب من نه هیجانی داشتم که بخوام تخلیه کنم، نه اهل درگیری بودم و نه اصلا سلاحی همرام بود بنابراین با اطمینان خاطر كامل بعد از مشاهده اون درگیری ها برگشتم خونه. چند روز از اون اتفاق گذشت، روز ۱۲ آبان ماه بود که به گیم نت توی محله مون رفتم که ناگهان مأمورها که موقعیت مناسبی پیدا کرده بودن اومدن جلو و منو دستگیر کردن. من بیگناه بودم ولی مامورای امنیتی سعی داشتن خیلی زود ازم اعتراف اجباری ضبط کنن، با اجبار، شکنجه، تهدید و ارعاب منو بین چندین خبرنگار و جلوی دوربین آوردن و با وجود شوکی که بهم دست داده بود و آشفتگی هایی که از سر گذرونده بودم تمام واقعیتی که اتفاق افتاده بود رو عینا توضیح دادم. همش میگفتم: سر و صدا میومد، رفتم ببینم چی شده، بخدا من چاقو همراهم نداشتم، با ضاربین همکاری نکردم و فقط وقتی رسیدم اونجا بیننده بودم، بسیجیه فرار کرد رفت تو پارکینگ منم رفتم پشت سر بچه ها دیدم دارن میزننش ده نفر با چاقو و یک نفر با سنگ.
مامورا تو گرفتن اعتراف اجباری از من شکست خوردن به همین دلیل فشار رو روی من بیشتر کردن. به مدت ۶۰ روز فرستادنم انفرادی، تا ۱۴ روز مواد غذایی بهم ندادن، اینجوری قصد داشتن منو وادار به تسلیم کنن. حتی از لحاظ کلامی هم بسیار تهدیدم کردن ولی با این حال من قوی و استوار ایستادگی کردم و با وجود فشار و شکنجه جسمی و روحی که روم بود مبارزه کردم. مامورا صحنه جرم رو بازسازی کردن، من و دوستای دیگه ام که بخاطر این پرونده بازداشت شده بودیم بارها توضیح دادیم که ما هیچ درگیری با «علی وردی» پیدا نکردیم و به پدرش هم همین توضیحات رو دادیم. ما اول تو زندان رجائی شهر بودیم بعد در مرداد ماه ۱۴۰۲ به زندان قزلحصار منتقل شدیم. توی این مدت رنجهای فراوانی رو متحمل شدیم تا بیگناهیمونو ثابت کنیم ولی پرونده هنوز پر از ابهامه. همون اول که بازداشت شدیم طی تشکیل فقط یه جلسه دادگاه ما رو به محاربه محکوم کردن بدون هیچ سند و مدرکی!! منو ضارب اصلی اعلام کردن در صورتیکه من چاقو همراه نداشتم. توی دادگاه دو اتهام بمن زدن محاربه و مشارکت در قتل عمد!
اتهام مشارکت در قتل عمد تو دادگاه کیفری زیر نظر قاضی «ایمان افشاری» رسیدگی شد ولی هنوز هیچ حکمی برام صادر نشده، اتهام محاربه هم تو دادگاه انقلاب زیر نظر قاضی «صلواتی» هنوز بهش رسیدگی نشده ولی باید تو اردیبهشت ماه ۱۴۰۳ قراره دادگاه دیگه ای برام تشکیل بشه. من همچنان در بلاتکلیفی به سر میبرم.
هموطن من به ناحق بازداشت و زندانی شدم، همیشه پسر سالمی بودم و هرگز تو زندگیم جرمی مرتکب نشدم. به ناحق منو متهم کردن و جونم به شدت در خطره، یه سال و نیمه که تحت فشار روانی و جسمی قرار گرفتم که به جرم ناکرده اعتراف کنم! سکوت نکن صدای من و دوستای بیگناهم باش …
#علیه_فراموشی
اعتراضات سراسری بعد از کشته شدن مهسا ژینا امینی تو شهریور ماه ۱۴۰۱ شروع شده بود. روز ۴ آبان ماه بود اونروز طلبه بسیجی بنام «آرمان علی وردی» به دستور فرمانده اش برای سرکوب اعتراضات به #شهرک_اکباتان اعزام شد. اونجا با مردم درگیر شد حسابی کتک خورد و بهش چاقو زدن ولی مردم عادی که معترض بودن سلاح سرد نداشتن و طبق اسناد موثق کسایی که بهش چاقو زدن و زخمیش کردن همون شب از کشور خارج شدن.
«آرمان علی وردی» تا زمانیکه نیروهای کمکی بهش برسن هشیاری کامل داشت و داد و فریاد میکرد و حتی با پای خودش سوار ماشین شد و به بیمارستان انتقالش دادن. اون موقع اصلا من در بین جمعیت معترض نبودم، وقتی متوجه شدم بیرون شلوغه و صدای جمعیت به گوشم خورد کنجکاو شدم و رفتم بیرون ببینم چه اتفاقی افتاده. من فقط بیننده بودم و وقتی متوجه درگیریها شدم مسیری رو همراه جمعیت طی کردم. اونشب من نه هیجانی داشتم که بخوام تخلیه کنم، نه اهل درگیری بودم و نه اصلا سلاحی همرام بود بنابراین با اطمینان خاطر كامل بعد از مشاهده اون درگیری ها برگشتم خونه. چند روز از اون اتفاق گذشت، روز ۱۲ آبان ماه بود که به گیم نت توی محله مون رفتم که ناگهان مأمورها که موقعیت مناسبی پیدا کرده بودن اومدن جلو و منو دستگیر کردن. من بیگناه بودم ولی مامورای امنیتی سعی داشتن خیلی زود ازم اعتراف اجباری ضبط کنن، با اجبار، شکنجه، تهدید و ارعاب منو بین چندین خبرنگار و جلوی دوربین آوردن و با وجود شوکی که بهم دست داده بود و آشفتگی هایی که از سر گذرونده بودم تمام واقعیتی که اتفاق افتاده بود رو عینا توضیح دادم. همش میگفتم: سر و صدا میومد، رفتم ببینم چی شده، بخدا من چاقو همراهم نداشتم، با ضاربین همکاری نکردم و فقط وقتی رسیدم اونجا بیننده بودم، بسیجیه فرار کرد رفت تو پارکینگ منم رفتم پشت سر بچه ها دیدم دارن میزننش ده نفر با چاقو و یک نفر با سنگ.
مامورا تو گرفتن اعتراف اجباری از من شکست خوردن به همین دلیل فشار رو روی من بیشتر کردن. به مدت ۶۰ روز فرستادنم انفرادی، تا ۱۴ روز مواد غذایی بهم ندادن، اینجوری قصد داشتن منو وادار به تسلیم کنن. حتی از لحاظ کلامی هم بسیار تهدیدم کردن ولی با این حال من قوی و استوار ایستادگی کردم و با وجود فشار و شکنجه جسمی و روحی که روم بود مبارزه کردم. مامورا صحنه جرم رو بازسازی کردن، من و دوستای دیگه ام که بخاطر این پرونده بازداشت شده بودیم بارها توضیح دادیم که ما هیچ درگیری با «علی وردی» پیدا نکردیم و به پدرش هم همین توضیحات رو دادیم. ما اول تو زندان رجائی شهر بودیم بعد در مرداد ماه ۱۴۰۲ به زندان قزلحصار منتقل شدیم. توی این مدت رنجهای فراوانی رو متحمل شدیم تا بیگناهیمونو ثابت کنیم ولی پرونده هنوز پر از ابهامه. همون اول که بازداشت شدیم طی تشکیل فقط یه جلسه دادگاه ما رو به محاربه محکوم کردن بدون هیچ سند و مدرکی!! منو ضارب اصلی اعلام کردن در صورتیکه من چاقو همراه نداشتم. توی دادگاه دو اتهام بمن زدن محاربه و مشارکت در قتل عمد!
اتهام مشارکت در قتل عمد تو دادگاه کیفری زیر نظر قاضی «ایمان افشاری» رسیدگی شد ولی هنوز هیچ حکمی برام صادر نشده، اتهام محاربه هم تو دادگاه انقلاب زیر نظر قاضی «صلواتی» هنوز بهش رسیدگی نشده ولی باید تو اردیبهشت ماه ۱۴۰۳ قراره دادگاه دیگه ای برام تشکیل بشه. من همچنان در بلاتکلیفی به سر میبرم.
هموطن من به ناحق بازداشت و زندانی شدم، همیشه پسر سالمی بودم و هرگز تو زندگیم جرمی مرتکب نشدم. به ناحق منو متهم کردن و جونم به شدت در خطره، یه سال و نیمه که تحت فشار روانی و جسمی قرار گرفتم که به جرم ناکرده اعتراف کنم! سکوت نکن صدای من و دوستای بیگناهم باش …
#علیه_فراموشی
من #نوید_نجاران هستم. من زنده ام ولی تو زندانم، از اواخر ۱۴۰۱. سی و دو سالم هست، متولد؟ فروردین ماه ۱۳۷۱. اهل و تا قبل از بازداشتم ساکن اهواز در استان خوزستان بودم. در دوران بچگی پدرمو از دست داده بودم، فقط یه خواهر دارم. از مدرسه تیز هوشان اهواز فارغ التحصیل شده بودم و توی دانشگاه رشته مهندسی عمران خوندم. من یکی از دانشجوهای نخبه و اصولا پسری مودب، پر انرژی، باهوش، خونگرم و اهل معاشرت بودم.
اعتراضات سراسری بعد از کشته شدن مهسا ژینا امینی در شهریور ماه ۱۴۰۱ شروع شد. آتش اعتراضات و خشم مردم روز به روز شعله ورتر میشد. روز ۴ آبان ماه ۱۴۰۱ بود، اونروز یه طلبه بسیجی بنام «آرمان علی وردی» به دستور فرمانده اش برای سرکوب اعتراضات به #شهرک_اکباتان اعزام شده بود. اونجا با مردم خشمگین درگیر شد و حسابی کتک خورد. چند نفر بهش چاقو زدن ولی مردم عادی که معترض بودن سلاح سرد نداشتن و طبق اسناد موثق کسایی که بهش چاقو زدن و زخمیش کردن همون شب از کشور خارج شدن.
«آرمان علی وردی» تا زمانیکه نیروهای کمکی بهش برسن هشیاری کامل داشت و داد و فریاد میکرد و حتی با پای خودش سوار ماشین شد و به بیمارستان انتقالش دادن. اون دو روز بعد تو بیمارستان بقیه الله س پ ا ه مُرد. مزدورای حکومت در همین رابطه تعدادی رو بازداشت کردن که برای هشت نفرشون کیفر خواست صادر شد. من آخرین نفر از اون گروه بودم که دستگیر شدم. اونا منو به بچه های اکباتان ارتباط دادن و اسممو کنار هفت متهم دیگه قرار دادن.
داستان از این قرار بود که حدودای ماههای آخر ۱۴۰۱ من از طرف نهادهای اطلاعات س پ ا ه تو اهواز بازداشت شدم. توی بازداشتگاه زیر سخت ترین شکنجه ها قرار گرفتم. مامورا میخواستن منو مجبور کنن که اعتراف کنم به قتل «آرمان علیوردی» با چاقو!بعد از بازجوییهای اولیه منو برای ادامه تحقیقات به تهران منتقل کردن. بعد از انتقالم خانوادمو شدیدا تحت فشار گذاشتن که هیچ حرفی از من نزنن و اطلاع رسانی نکنن، اونا هم به ناچار سکوت کردن. تا مدت ها هیچ وکیلی نداشتم ولی بعد از مدتی تونستن برام وکیل بگیرن که پیگیر پرونده ام باشه. بازپرس هم تحقیقات خودشو شروع کرد و بعد از چند ماه برای منم مثل میلاد کیفرخواست محاربه صادر کردن .…
از ما هشت نفر چهارتاشون بنامهای علیرضا برمرز پورناک، علیرضا کفایی، حسین نعمتی و امیر محمد خوش اقبال مدتی پیش به قید وثیقه آزاد شدن ولی من، میلاد آرمون، مهدی ایمانی و مهدی حسینی همچنان تو زندانیم و با اتهامات سنگین روبرو هستیم. شرایط من و میلاد از دو نفر دیگه خیلی بدتره و جونمون تو خطره. اتهاماتی که بهم وارد کردن مشارکت در قتل عمد و یه سری اتهامات امنیتی بود ولی کسی از پرونده ام خبر نداره و همین موضوع نگران کننده هست. ما از ده مرداد ماه ۱۴۰۲ از زندان رجایی شهر به قزلحصار کرج منتقل شدیم و قراره اردیبهشت ماه به پروندمون در خصوص اتهام محاربه زیر نظر قاضی صلواتی رسیدگی کنن.
نهادهای امنیتی همچنان خانوادمو زیر فشار و تهدید گذاشتن و ساکتشون کردن. هیچکدوم از اعضای خانوادم تا حالا پیگیر وضعیت پرونده ام نشدن.
متاسفانه به اتهام ارتکاب اعمال مجرمانه و مشارکت در م ر گ اون طلبه بسیجی همه نهادهای امنیتی وارد این پرونده شدن و هر کدومشون در رقابت با بقیه متهمانی رو بازداشت و بعد از شکنجه اونا رو وادار به اعتراف اجباری کردن!
هموطن، من هیچ ارتباطی با شهرک اکباتان نداشتم و اهواز بودم! بمن ناجوانمردانه اتهام سنگین محاربه و مشارکت در قتل زدن. در برابر اینهمه ظلم سکوت نکن و صدای من و دوستام باش ما بیگناهیم…
اعتراضات سراسری بعد از کشته شدن مهسا ژینا امینی در شهریور ماه ۱۴۰۱ شروع شد. آتش اعتراضات و خشم مردم روز به روز شعله ورتر میشد. روز ۴ آبان ماه ۱۴۰۱ بود، اونروز یه طلبه بسیجی بنام «آرمان علی وردی» به دستور فرمانده اش برای سرکوب اعتراضات به #شهرک_اکباتان اعزام شده بود. اونجا با مردم خشمگین درگیر شد و حسابی کتک خورد. چند نفر بهش چاقو زدن ولی مردم عادی که معترض بودن سلاح سرد نداشتن و طبق اسناد موثق کسایی که بهش چاقو زدن و زخمیش کردن همون شب از کشور خارج شدن.
«آرمان علی وردی» تا زمانیکه نیروهای کمکی بهش برسن هشیاری کامل داشت و داد و فریاد میکرد و حتی با پای خودش سوار ماشین شد و به بیمارستان انتقالش دادن. اون دو روز بعد تو بیمارستان بقیه الله س پ ا ه مُرد. مزدورای حکومت در همین رابطه تعدادی رو بازداشت کردن که برای هشت نفرشون کیفر خواست صادر شد. من آخرین نفر از اون گروه بودم که دستگیر شدم. اونا منو به بچه های اکباتان ارتباط دادن و اسممو کنار هفت متهم دیگه قرار دادن.
داستان از این قرار بود که حدودای ماههای آخر ۱۴۰۱ من از طرف نهادهای اطلاعات س پ ا ه تو اهواز بازداشت شدم. توی بازداشتگاه زیر سخت ترین شکنجه ها قرار گرفتم. مامورا میخواستن منو مجبور کنن که اعتراف کنم به قتل «آرمان علیوردی» با چاقو!بعد از بازجوییهای اولیه منو برای ادامه تحقیقات به تهران منتقل کردن. بعد از انتقالم خانوادمو شدیدا تحت فشار گذاشتن که هیچ حرفی از من نزنن و اطلاع رسانی نکنن، اونا هم به ناچار سکوت کردن. تا مدت ها هیچ وکیلی نداشتم ولی بعد از مدتی تونستن برام وکیل بگیرن که پیگیر پرونده ام باشه. بازپرس هم تحقیقات خودشو شروع کرد و بعد از چند ماه برای منم مثل میلاد کیفرخواست محاربه صادر کردن .…
از ما هشت نفر چهارتاشون بنامهای علیرضا برمرز پورناک، علیرضا کفایی، حسین نعمتی و امیر محمد خوش اقبال مدتی پیش به قید وثیقه آزاد شدن ولی من، میلاد آرمون، مهدی ایمانی و مهدی حسینی همچنان تو زندانیم و با اتهامات سنگین روبرو هستیم. شرایط من و میلاد از دو نفر دیگه خیلی بدتره و جونمون تو خطره. اتهاماتی که بهم وارد کردن مشارکت در قتل عمد و یه سری اتهامات امنیتی بود ولی کسی از پرونده ام خبر نداره و همین موضوع نگران کننده هست. ما از ده مرداد ماه ۱۴۰۲ از زندان رجایی شهر به قزلحصار کرج منتقل شدیم و قراره اردیبهشت ماه به پروندمون در خصوص اتهام محاربه زیر نظر قاضی صلواتی رسیدگی کنن.
نهادهای امنیتی همچنان خانوادمو زیر فشار و تهدید گذاشتن و ساکتشون کردن. هیچکدوم از اعضای خانوادم تا حالا پیگیر وضعیت پرونده ام نشدن.
متاسفانه به اتهام ارتکاب اعمال مجرمانه و مشارکت در م ر گ اون طلبه بسیجی همه نهادهای امنیتی وارد این پرونده شدن و هر کدومشون در رقابت با بقیه متهمانی رو بازداشت و بعد از شکنجه اونا رو وادار به اعتراف اجباری کردن!
هموطن، من هیچ ارتباطی با شهرک اکباتان نداشتم و اهواز بودم! بمن ناجوانمردانه اتهام سنگین محاربه و مشارکت در قتل زدن. در برابر اینهمه ظلم سکوت نکن و صدای من و دوستام باش ما بیگناهیم…