#نثر_پارسی
#نثر_عرفانی
[از مقالات شمس الدین تبریزی]
_________
معرفت زندگی دل است به خدای عزّوجل.
آنچه زنده است بمیران، و آن تن توست،
و آنچه مرده است زنده کن، و آن دل توست.
و آنچه غایب است حاضر کن، و آن آخرت است،
و آنچه حاضر است غایب کن، و آن دنیاست.
و آنچه هست بود نیست کن، و آن هواست،
و آنچه نیست بود هست کن، و آن نیّت است.
#شمس_الدین_تبریزی
_________
کانال تلگرام ادبستان شعر پارسی:
@poempersiantelegram
.....
صفحه اینستاگرام:
https://www.instagram.com/__poempersian__/
#نثر_عرفانی
[از مقالات شمس الدین تبریزی]
_________
معرفت زندگی دل است به خدای عزّوجل.
آنچه زنده است بمیران، و آن تن توست،
و آنچه مرده است زنده کن، و آن دل توست.
و آنچه غایب است حاضر کن، و آن آخرت است،
و آنچه حاضر است غایب کن، و آن دنیاست.
و آنچه هست بود نیست کن، و آن هواست،
و آنچه نیست بود هست کن، و آن نیّت است.
#شمس_الدین_تبریزی
_________
کانال تلگرام ادبستان شعر پارسی:
@poempersiantelegram
.....
صفحه اینستاگرام:
https://www.instagram.com/__poempersian__/
به یاد معینی کرمانشاهی
۱۵ بهمن ۱۳۰۱
۲۶ آبان ۱۳۹۴
#غزلی_از معینی کرمانشاهی
____
خانۀ خدا
دلم گرفته ز تنهایی ای حبیب کجایی
خوشا به حال تو کز قید و بند مهر رهایی
به انتظار که یی، دیدۀ ندیده وفایم
به عهد بسته که پاییده، چشم خسته چه پایی
سپیده زد دگر ای شمع بزم غیر، خدا را
سزد که مرغ شب آید به بامم و تو نیایی
چراغ محفل تاریک نیمه های شب من
دو دیده دوخته دارم به در، که کی ز در آیی
گناه آینۀ بخت نیست، چهره سیاهست
کجایی ای مه تابان که گرد غم بزدایی
نشان جای تو دارم، به کوی بی خبرانی
به هر دلی که حرمخانه شد تو خانه خدایی
چه نالی از غم تنهائی ای شکسته دل من
همان خوشست که در خلوتی به سوز و نوایی
#معینی_کرمانشاهی
_
#کانال تلگرام ادبستان شعر پارسی:
@poempersiantelegram
.......
صفحه اینستاگرام:
https://www.instagram.com/__poempersian__/
۱۵ بهمن ۱۳۰۱
۲۶ آبان ۱۳۹۴
#غزلی_از معینی کرمانشاهی
____
خانۀ خدا
دلم گرفته ز تنهایی ای حبیب کجایی
خوشا به حال تو کز قید و بند مهر رهایی
به انتظار که یی، دیدۀ ندیده وفایم
به عهد بسته که پاییده، چشم خسته چه پایی
سپیده زد دگر ای شمع بزم غیر، خدا را
سزد که مرغ شب آید به بامم و تو نیایی
چراغ محفل تاریک نیمه های شب من
دو دیده دوخته دارم به در، که کی ز در آیی
گناه آینۀ بخت نیست، چهره سیاهست
کجایی ای مه تابان که گرد غم بزدایی
نشان جای تو دارم، به کوی بی خبرانی
به هر دلی که حرمخانه شد تو خانه خدایی
چه نالی از غم تنهائی ای شکسته دل من
همان خوشست که در خلوتی به سوز و نوایی
#معینی_کرمانشاهی
_
#کانال تلگرام ادبستان شعر پارسی:
@poempersiantelegram
.......
صفحه اینستاگرام:
https://www.instagram.com/__poempersian__/
#نثر_پارسی
#نثر_عرفانی
[از کتاب معارف سلطان العلما بهاء ولد]
دهان بر دهان عدم
______
و چون به دل زیاد جدّ می کنم در تفکر گویی شکوفه بیرون می آرم و چون به ذکر به زبان بر می آیم گویی میوه بیرون می آرم، همچنین پرده در پرده است هر چند که جد کنم گویی چیزهای عجیب تر از من بیرون آید و این همه را گویی که در دهان عدم است و عدم دهان بر دهان من نهاده است.
#بهاء_ولد
_____
کانال تلگرام ادبستان شعر پارسی:
@poempersiantelegram
........
صفحه اینستاگرام:
https://www.instagram.com/__poempersian__/
#نثر_عرفانی
[از کتاب معارف سلطان العلما بهاء ولد]
دهان بر دهان عدم
______
و چون به دل زیاد جدّ می کنم در تفکر گویی شکوفه بیرون می آرم و چون به ذکر به زبان بر می آیم گویی میوه بیرون می آرم، همچنین پرده در پرده است هر چند که جد کنم گویی چیزهای عجیب تر از من بیرون آید و این همه را گویی که در دهان عدم است و عدم دهان بر دهان من نهاده است.
#بهاء_ولد
_____
کانال تلگرام ادبستان شعر پارسی:
@poempersiantelegram
........
صفحه اینستاگرام:
https://www.instagram.com/__poempersian__/
#نثر_پارسی
#نثر_عرفانی
[ از مقالات شمس الدین تبریزی ]
______
صوفی را گفتند که : سیلی نقد خواهی یا دیناری به نسیه؟
گفت: بزن و بگذر
نعمتی است درگذر، بترسید از درد و دریغ فوات این نعمت.
#شمس_الدین_تبریزی
____
کانال تلگرام ادبستان شعر پارسی:
@poempersiantelegram
.....
صفحه اینستاگرام:
https://www.instagram.com/__poempersian__/
#نثر_عرفانی
[ از مقالات شمس الدین تبریزی ]
______
صوفی را گفتند که : سیلی نقد خواهی یا دیناری به نسیه؟
گفت: بزن و بگذر
نعمتی است درگذر، بترسید از درد و دریغ فوات این نعمت.
#شمس_الدین_تبریزی
____
کانال تلگرام ادبستان شعر پارسی:
@poempersiantelegram
.....
صفحه اینستاگرام:
https://www.instagram.com/__poempersian__/
#نثر_پارسی
#نثر_عرفانی
[ از کتاب تذکرة الاولیا/عطار نیشابوری]
در معراج شیخ بایزید:
و روشنتر از خاموشی چراغی ندیدم...
__________
چون در مستی خویشتن خود را به همه وادی ها درانداختم و به آتشِ غیرت تن را بر همه بوته ها بگداختم و اسبِ طلب در فضای صحرا بتاختم، بِهْ از نیاز صیدی ندیدم و بِهْ از عجز چیزی نیافتم و روشنتر از خاموشی چراغی ندیدم و سخنی بِهْ از بی سخنی نشنیدم، ساکن سرای سکوت شدم و صُدرۀ صابری در پوشیدم تا کار به غایت رسید...
#عطار
صدره: بالاپوش، نیم تنه
_________
کانال تلگرام ادبستان شعر پارسی:
@poempersiantelegram
........
صفحه اینستاگرام:
https://www.instagram.com/__poempersian__/
#نثر_عرفانی
[ از کتاب تذکرة الاولیا/عطار نیشابوری]
در معراج شیخ بایزید:
و روشنتر از خاموشی چراغی ندیدم...
__________
چون در مستی خویشتن خود را به همه وادی ها درانداختم و به آتشِ غیرت تن را بر همه بوته ها بگداختم و اسبِ طلب در فضای صحرا بتاختم، بِهْ از نیاز صیدی ندیدم و بِهْ از عجز چیزی نیافتم و روشنتر از خاموشی چراغی ندیدم و سخنی بِهْ از بی سخنی نشنیدم، ساکن سرای سکوت شدم و صُدرۀ صابری در پوشیدم تا کار به غایت رسید...
#عطار
صدره: بالاپوش، نیم تنه
_________
کانال تلگرام ادبستان شعر پارسی:
@poempersiantelegram
........
صفحه اینستاگرام:
https://www.instagram.com/__poempersian__/
دعای باران
_______
ای آسمان
ای آسمان اصفهان مهربان
و زنده رود بی تپش، بی جان
از ابر هایت انتظار گریه ها دارم
بر حال زار این عطش آلود
این خشک زار مانده با بی برگ و باری ها
این رود ناخشنود.
از اشک هایت برفراز رود خشک و خرد و خاک آلود
من انتظار معجزات انبیا دارم.
این، زنده رود روزهای سابق من نیست
آن روزهای شاد
آن روزهای زنده و آباد
آن روزهای چهچه مرغان به دور گل
آواز مردان زیر تاق پل
و رقص گرم دختران لاله و شمشاد
پرواز بال روسری های هزاران رنگ
در نرمْ نرمای حریرِ باد.
ای آسمان
ای آسمان خشک فروردین
ای آسمان خالی خرداد
ای آسمان تابش بی پیر تیر و آتش مرداد
این زنده رود پر سرود سابق من نیست.
ای آسمان ساکت مغرور
از چشم هایت انتظار گریه ها دارم
بر اين کویر لوت و سوت و کور.
ای آسمان پیر
ای آسمان پار و پیراری
باری،
اگر بر ما نمی باری
با چشم های عاشق این شهر
با قلب های خسته ی محزون
که با تو کرده قهر
آنقدْر بر این رود می باریم اشک و خون
تا بار دیگر زندگی در آن شود جاری
تا گوشْ ماهی های خشک بستر خاکش
یک بار دیگر جلوه و جان و جلا گیرند
بر روی جلد و جسم ماهی های پرواری.
ای آسمان
ای آسمان دریاب
دریاب حال ناخوش ما را
دریاب و از راه وفاداری
در زنده رود ما روان کن روح دریا را...
#ارسالی
#شعری_از
#غلامحسین_درویشی
۲۱ فروردین ۱۴۰۰
________
کانال تلگرام ادبستان شعر پارسی:
@poempersiantelegram
.....
صفحه اینستاگرام:
https://www.instagram.com/__poempersian__/
_______
ای آسمان
ای آسمان اصفهان مهربان
و زنده رود بی تپش، بی جان
از ابر هایت انتظار گریه ها دارم
بر حال زار این عطش آلود
این خشک زار مانده با بی برگ و باری ها
این رود ناخشنود.
از اشک هایت برفراز رود خشک و خرد و خاک آلود
من انتظار معجزات انبیا دارم.
این، زنده رود روزهای سابق من نیست
آن روزهای شاد
آن روزهای زنده و آباد
آن روزهای چهچه مرغان به دور گل
آواز مردان زیر تاق پل
و رقص گرم دختران لاله و شمشاد
پرواز بال روسری های هزاران رنگ
در نرمْ نرمای حریرِ باد.
ای آسمان
ای آسمان خشک فروردین
ای آسمان خالی خرداد
ای آسمان تابش بی پیر تیر و آتش مرداد
این زنده رود پر سرود سابق من نیست.
ای آسمان ساکت مغرور
از چشم هایت انتظار گریه ها دارم
بر اين کویر لوت و سوت و کور.
ای آسمان پیر
ای آسمان پار و پیراری
باری،
اگر بر ما نمی باری
با چشم های عاشق این شهر
با قلب های خسته ی محزون
که با تو کرده قهر
آنقدْر بر این رود می باریم اشک و خون
تا بار دیگر زندگی در آن شود جاری
تا گوشْ ماهی های خشک بستر خاکش
یک بار دیگر جلوه و جان و جلا گیرند
بر روی جلد و جسم ماهی های پرواری.
ای آسمان
ای آسمان دریاب
دریاب حال ناخوش ما را
دریاب و از راه وفاداری
در زنده رود ما روان کن روح دریا را...
#ارسالی
#شعری_از
#غلامحسین_درویشی
۲۱ فروردین ۱۴۰۰
________
کانال تلگرام ادبستان شعر پارسی:
@poempersiantelegram
.....
صفحه اینستاگرام:
https://www.instagram.com/__poempersian__/
پاییز
_________
با درختان بجز بپاش و بریز
کار دیگر نمی کند پاییز
باد آمد دوباره خوشبو شد
خاک از ابرهای باران ریز
من گره می زنم به شاخه دلم
کی بمن می رسی خزان عزیز؟
پاک کن لکه های آینه را
گوشه ی خاطرات من را نیز
من دراین شهر سخت تاریکم
شمس من را بیاور از تبریز
دست تو دست مهربانی هاست
مهربانا! به شاخه ام آویز
میز من را ببر کنار درخت
خسته ام از اتاق و از این میز
#ارسالی
#شعری_از
#حبیب_الله_بخشوده
________
کانال تلگرام ادبستان شعر پارسی:
@poempersiantelegram
.....
صفحه اینستاگرام:
https://www.instagram.com/__poempersian__/
_________
با درختان بجز بپاش و بریز
کار دیگر نمی کند پاییز
باد آمد دوباره خوشبو شد
خاک از ابرهای باران ریز
من گره می زنم به شاخه دلم
کی بمن می رسی خزان عزیز؟
پاک کن لکه های آینه را
گوشه ی خاطرات من را نیز
من دراین شهر سخت تاریکم
شمس من را بیاور از تبریز
دست تو دست مهربانی هاست
مهربانا! به شاخه ام آویز
میز من را ببر کنار درخت
خسته ام از اتاق و از این میز
#ارسالی
#شعری_از
#حبیب_الله_بخشوده
________
کانال تلگرام ادبستان شعر پارسی:
@poempersiantelegram
.....
صفحه اینستاگرام:
https://www.instagram.com/__poempersian__/
چشمانت...
______
به صلح می زند انگار رنگ چشمانت
به جنگ می کشد امّا درنگ چشمانت
به صلح می زند و جنگ در عقب دارد
شبیه آهوی خفته، پلنگ چشمانت!
چه صلحنامۀ جنگی دو مصرع غزلت!
چه جنگنامۀ صلحی ست جنگ چشمانت!!
ببین! به مذهب رندی چه مومنم کرده
رهای تابوی باغ قشنگ چشمانت؟!
مرا به مشرب مجذوب باده نوشان بُرد
پیاله های می مست و شنگ چشمانت
ببین! چه چشمۀ سرسبز زندگی دارد
کرشمه های نگاه شرنگ چشمانت!
شبیه ماهی سرخم در آبی رامت
و قاتلی ست_ یقینا_نهنگ چشمانت!
به خاک راه نشاندی مرا و امّا، من
به سینه می زنم اینگونه سنگ چشمانت!
#شعری_از
#محمدرضا_دیری
#ارسالی
_____
کانال تلگرام ادبستان شعر پارسی:
@poempersiantelegram
.....
صفحه اینستاگرام:
https://www.instagram.com/__poempersian__/
______
به صلح می زند انگار رنگ چشمانت
به جنگ می کشد امّا درنگ چشمانت
به صلح می زند و جنگ در عقب دارد
شبیه آهوی خفته، پلنگ چشمانت!
چه صلحنامۀ جنگی دو مصرع غزلت!
چه جنگنامۀ صلحی ست جنگ چشمانت!!
ببین! به مذهب رندی چه مومنم کرده
رهای تابوی باغ قشنگ چشمانت؟!
مرا به مشرب مجذوب باده نوشان بُرد
پیاله های می مست و شنگ چشمانت
ببین! چه چشمۀ سرسبز زندگی دارد
کرشمه های نگاه شرنگ چشمانت!
شبیه ماهی سرخم در آبی رامت
و قاتلی ست_ یقینا_نهنگ چشمانت!
به خاک راه نشاندی مرا و امّا، من
به سینه می زنم اینگونه سنگ چشمانت!
#شعری_از
#محمدرضا_دیری
#ارسالی
_____
کانال تلگرام ادبستان شعر پارسی:
@poempersiantelegram
.....
صفحه اینستاگرام:
https://www.instagram.com/__poempersian__/
به دریایی در افتادم که پایانش نمیبینم
#غزلی_از عطار نیشابوری
____
به دریایی در افتادم که پایانش نمیبینم
به دردی مبتلا گشتم که درمانش نمیبینم
در این دریا یکی دُرّ است و ما مشتاق درّ او
ولی کس کو که در جوید که جویانش نمیبینم
چه جویم بیش ازین گنجی که سرّ آن نمیدانم
چه پویم بیش ازین راهی که پایانش نمیبینم
درین ره کوی مهرویی است خلقی در پی اش پویان
ولیک این کوی چون یابم که پیشانش نمیبینم
به خونِ جان من جانان ندانم دست آلاید
که او بس فارغ است از ما سرِ آنش نمیبینم
دلا، بیزار شو از جان اگر جانان همی خواهی
که هر کو شمعِ جان جوید غم جانش نمیبینم
برو عطار بیرون آی با جانان به جان بازی
که هر کو جان در او بازد پشیمانش نمیبینم
#عطار
____
کانال تلگرام ادبستان شعر پارسی:
@poempersiantelegram
.....
صفحه اینستاگرام:
https://www.instagram.com/__poempersian__/
#غزلی_از عطار نیشابوری
____
به دریایی در افتادم که پایانش نمیبینم
به دردی مبتلا گشتم که درمانش نمیبینم
در این دریا یکی دُرّ است و ما مشتاق درّ او
ولی کس کو که در جوید که جویانش نمیبینم
چه جویم بیش ازین گنجی که سرّ آن نمیدانم
چه پویم بیش ازین راهی که پایانش نمیبینم
درین ره کوی مهرویی است خلقی در پی اش پویان
ولیک این کوی چون یابم که پیشانش نمیبینم
به خونِ جان من جانان ندانم دست آلاید
که او بس فارغ است از ما سرِ آنش نمیبینم
دلا، بیزار شو از جان اگر جانان همی خواهی
که هر کو شمعِ جان جوید غم جانش نمیبینم
برو عطار بیرون آی با جانان به جان بازی
که هر کو جان در او بازد پشیمانش نمیبینم
#عطار
____
کانال تلگرام ادبستان شعر پارسی:
@poempersiantelegram
.....
صفحه اینستاگرام:
https://www.instagram.com/__poempersian__/
ای قامتِ بلندت معراجِ آفريدن!
#غزلی_از صائب تبریزی
_______
ای قامتِ بلندت معراجِ آفريدن!
يک شيوۀ خرامت در پيشِ پا نديدن
پروازِ طايرِ شوق مقراضِ قطعِ راه است
صد ساله راه طی شد دل را به يک تپيدن
مرد آن بُوَد که چون می در شيشه گر کنندش
چون رنگ می تواند از خود برون دويدن
روزی که حلقه کردند زلفِ کمند او را
از فکرِ وحشيان جَست انديشۀ رميدن
در خاکِ تيره ديدن نور صفا، کمال است
هر طفل می تواند مَه را در آب ديدن
ای عنکبوتِ غافل! در تنگنای گردون
آخر دلت نشد سير زين پرده ها تنيدن؟
«مُلّای روم» صائب! ما را بُوَد سخن کَش
«احسنت ای کَشَنده، شاباش ای کشيدن!»*
#صائب
*مصرع از مولاناست.
____
کانال تلگرام ادبستان شعر پارسی:
@poempersiantelegram
.....
صفحه اینستاگرام:
https://www.instagram.com/__poempersian__/
#غزلی_از صائب تبریزی
_______
ای قامتِ بلندت معراجِ آفريدن!
يک شيوۀ خرامت در پيشِ پا نديدن
پروازِ طايرِ شوق مقراضِ قطعِ راه است
صد ساله راه طی شد دل را به يک تپيدن
مرد آن بُوَد که چون می در شيشه گر کنندش
چون رنگ می تواند از خود برون دويدن
روزی که حلقه کردند زلفِ کمند او را
از فکرِ وحشيان جَست انديشۀ رميدن
در خاکِ تيره ديدن نور صفا، کمال است
هر طفل می تواند مَه را در آب ديدن
ای عنکبوتِ غافل! در تنگنای گردون
آخر دلت نشد سير زين پرده ها تنيدن؟
«مُلّای روم» صائب! ما را بُوَد سخن کَش
«احسنت ای کَشَنده، شاباش ای کشيدن!»*
#صائب
*مصرع از مولاناست.
____
کانال تلگرام ادبستان شعر پارسی:
@poempersiantelegram
.....
صفحه اینستاگرام:
https://www.instagram.com/__poempersian__/
#شعر_نوشته
#رباعی
از بیدل دهلوی
ای آینه...!
_______
ای آینه! منزلت مبارک باشد
شد جلوه مقابلت مبارک باشد
آمد ز سفر کسی که دل با او بود
بیدل! اکنون دلت مبارک باشد
#بیدل
__
کانال تلگرام ادبستان شعر پارسی:
@poempersiantelegram
......
صفحه اینستاگرام:
https://www.instagram.com/__poempersian__/
#رباعی
از بیدل دهلوی
ای آینه...!
_______
ای آینه! منزلت مبارک باشد
شد جلوه مقابلت مبارک باشد
آمد ز سفر کسی که دل با او بود
بیدل! اکنون دلت مبارک باشد
#بیدل
__
کانال تلگرام ادبستان شعر پارسی:
@poempersiantelegram
......
صفحه اینستاگرام:
https://www.instagram.com/__poempersian__/
#شعر_نوشته
#رباعی
از بیدل دهلوی
___
دین، وقت شریفی که به کیش تو گذشت
خُلد آنچه به وصل کم و بیش تو گذشت
تا حشر، ذخیرۀ حیاتم کافی است
عمر نگذشته یی که پیش تو گذشت
#بیدل
____
کانال تلگرام ادبستان شعر پارسی:
@poempersiantelegram
........
صفحه اینستاگرام:
https://www.instagram.com/__poempersian__/
#رباعی
از بیدل دهلوی
___
دین، وقت شریفی که به کیش تو گذشت
خُلد آنچه به وصل کم و بیش تو گذشت
تا حشر، ذخیرۀ حیاتم کافی است
عمر نگذشته یی که پیش تو گذشت
#بیدل
____
کانال تلگرام ادبستان شعر پارسی:
@poempersiantelegram
........
صفحه اینستاگرام:
https://www.instagram.com/__poempersian__/
دَم
#شعری_از بانو پروین سلاجقه
از مجموعه شعر «در ارتفاع شانه هایت برف می بارد»
_____
بارانی که بر چترهایمان می بارد
در عصری عاشقانه از پاییز
قهوه
سیب
پیراهن شب
کروات زرد
لبخند
عطری گَس از روایح جنگلی
و تماشای گلی تازه
در آغوش برگ های سبز
بازوان تو
شانه های من
می نوشیم تمامی دَم ها را
با چاشنی تلخی از پایان
سپس برفی سنگین
همه چیز را می پوشاند...
#پروین_سلاجقه
___
کانال تلگرام ادبستان شعر پارسی:
@poempersiantelegram
.....
صفحه اینستاگرام:
https://www.instagram.com/__poempersian__/
#شعری_از بانو پروین سلاجقه
از مجموعه شعر «در ارتفاع شانه هایت برف می بارد»
_____
بارانی که بر چترهایمان می بارد
در عصری عاشقانه از پاییز
قهوه
سیب
پیراهن شب
کروات زرد
لبخند
عطری گَس از روایح جنگلی
و تماشای گلی تازه
در آغوش برگ های سبز
بازوان تو
شانه های من
می نوشیم تمامی دَم ها را
با چاشنی تلخی از پایان
سپس برفی سنگین
همه چیز را می پوشاند...
#پروین_سلاجقه
___
کانال تلگرام ادبستان شعر پارسی:
@poempersiantelegram
.....
صفحه اینستاگرام:
https://www.instagram.com/__poempersian__/
افتادن
#شعری_از اسماعیل خوئی
__________
هستم ، اما بودنم چونان که نابودن :
همچو خورشیدی که ننماید.
گر بمیرم، خود نکاهد هیچ؛
ور بمانم هیچ نفزاید.
گفته بودم که :
« خدا گر نافریند، نیست ؛
هم بدانسانی که دیده گر نبیند، نیست. »
خود کنون آن دیده را مانم
که نبیند هیچ ؛
خود کنون مانم خدایی را
که توانش نآفریند هیچ.
گفته بودم :
« من نمی خواهم، نمی خواهم،
اختری از بیشمارِ اختران باشم.
من نمی خواهم بپرسد اینی از آنی
کاندرین انبوه یکسانان کدامین اوست؟
من دلم خواهد عیان باشم؛
من دلم خواهد عیان تر نیز از آن باشم
که نمایندم به هم کاین اوست.
بودن ار باید،
من برآنستم که چون خورشید باید بود؛
ورنه کز این سان،
نشاید بود.»-
وین زمان مانم به خورشیدی که ننماید:
گر بمیرم خود نکاهد هیچ؛
ور بمانم، هیچ نفزاید.
خسته و بسته ،
هستم، اما بودنم چونان که نابودن:
خستگی هام از نکردن ها،
بستگی هام از رها بودن.
چه کسی داند
درد دُردیخوار رندی را
که شرابش مست می دارد سبو را،
لیکن او ساغر نمی گیرد؟
چه کسی داند
درد شاهینی که بالش هست، اما پر نمی گیرد؟
چه کسی داند
درد مردی را
کاو برآن بوده ست
تا سرافرازد به همت چون ستیغ آسمان سائی ؛
وین زمان هستیش
قطره ای ناچیز را ماند، گم اندر تیرۀ انبوه دریائی؟
چه کسی داند
(جز تو، این که ) بی تو من چونم؟
وای من! کو آن دل هشیار ، کو آن جان ژرف اندیش؟
با که گویم « شرح این هجران و این خون جگر»* خوردن؟
کی که بازت بینم،
ای من بی تو دور از خویش !
#اسماعیل_خویی
30 آذر 41- لندن
*مصرعی از مثنوی معنوی مولانا
_______
کانال تلگرام ادبستان شعر پارسی:
@poempersiantelegram
....
صفحه اینستاگرام:
https://www.instagram.com/__poempersian__/
#شعری_از اسماعیل خوئی
__________
هستم ، اما بودنم چونان که نابودن :
همچو خورشیدی که ننماید.
گر بمیرم، خود نکاهد هیچ؛
ور بمانم هیچ نفزاید.
گفته بودم که :
« خدا گر نافریند، نیست ؛
هم بدانسانی که دیده گر نبیند، نیست. »
خود کنون آن دیده را مانم
که نبیند هیچ ؛
خود کنون مانم خدایی را
که توانش نآفریند هیچ.
گفته بودم :
« من نمی خواهم، نمی خواهم،
اختری از بیشمارِ اختران باشم.
من نمی خواهم بپرسد اینی از آنی
کاندرین انبوه یکسانان کدامین اوست؟
من دلم خواهد عیان باشم؛
من دلم خواهد عیان تر نیز از آن باشم
که نمایندم به هم کاین اوست.
بودن ار باید،
من برآنستم که چون خورشید باید بود؛
ورنه کز این سان،
نشاید بود.»-
وین زمان مانم به خورشیدی که ننماید:
گر بمیرم خود نکاهد هیچ؛
ور بمانم، هیچ نفزاید.
خسته و بسته ،
هستم، اما بودنم چونان که نابودن:
خستگی هام از نکردن ها،
بستگی هام از رها بودن.
چه کسی داند
درد دُردیخوار رندی را
که شرابش مست می دارد سبو را،
لیکن او ساغر نمی گیرد؟
چه کسی داند
درد شاهینی که بالش هست، اما پر نمی گیرد؟
چه کسی داند
درد مردی را
کاو برآن بوده ست
تا سرافرازد به همت چون ستیغ آسمان سائی ؛
وین زمان هستیش
قطره ای ناچیز را ماند، گم اندر تیرۀ انبوه دریائی؟
چه کسی داند
(جز تو، این که ) بی تو من چونم؟
وای من! کو آن دل هشیار ، کو آن جان ژرف اندیش؟
با که گویم « شرح این هجران و این خون جگر»* خوردن؟
کی که بازت بینم،
ای من بی تو دور از خویش !
#اسماعیل_خویی
30 آذر 41- لندن
*مصرعی از مثنوی معنوی مولانا
_______
کانال تلگرام ادبستان شعر پارسی:
@poempersiantelegram
....
صفحه اینستاگرام:
https://www.instagram.com/__poempersian__/
به یاد اسماعیل شاهرودی
۱۰بهمن ۱۳۰۴
۴آذر ۱۳۶۰
تلاش
اندیشه ای همراه با پنجمین سمفونی بتهوون
#شعری_از اسماعیل شاهرودی
______
آی...دروازه بان شهر،
باز کن!_
( کلون را ) باز کن!_
که من بازگشتن
نمی توانم.
دروازۀ عشق و زندگی را
به رویم
بسته اند
و قلبم را آکنده اند
از درد و دریغ.
تنها
تنها
تنها من مانده ام
و چله نشینی یأس ها و شکست ها
تنها
تنها
تنها!
خرابۀ این تنهایی را
اما
به جا خواهم گذارد
و چون ابر و هوا
آزاد خواهم شد
و خواهم پیمود
تنگۀ وحشتزایی را
که در فاصلۀ اکنون
و دنیای فرداست
و فواره های بلند آرزو را
باز می کنم!
تا قطره های فتح بپاشند،
تا موج های رنگ بریزند،
تا حماسه ای بسرایند
و بفشارند
حلقوم
رنج
سالیانم را
و فرود آورند
خواب پریشان یأسم را
از بالا
حالا!
آی دروازه بان شهر
باز کن!_
( کلون را ) باز کن!_
که من بازگشتن
نمی توانم.
و اینک
باد با آشوب عصیانش
در این جا
پی چیزی که نامی دارد ( از هر چیز ) می گردد
و از اقصا نقاط این بیابان
ز فریادی که بر می دارد
چینه ای دیگر به روی چینۀ باروی وحشت می گذارد._
باز کن!
باز کن
دروازه بان
در را!
باز کن
تا در تلاش زندۀ من
مردی را ببینی،
زجری را بخوانی،
عشقی را بدانی!
باز کن
من انتظار خسته ات را
در صدای پای خود آرام خواهم کرد.
باز کن
بیگانۀ من
تا دیار آشنا راه درازی را سپرده،
خون دل بسیار خورده
باز کن!
باز کن
تا سوزش بی تاب سرمایی که می آید
حرف آخر را نگفته است با من
باز کن!
باز کن
دروازه بان دیگر!_
در
را
با...
تهران_ ۱۳۳۱
#اسماعیل_شاهرودی
____
کانال تلگرام ادبستان شعر پارسی:
@poempersiantelegram
....
صفحۀ اینستاگرام:
https://www.instagram.com/__poempersian__/
۱۰بهمن ۱۳۰۴
۴آذر ۱۳۶۰
تلاش
اندیشه ای همراه با پنجمین سمفونی بتهوون
#شعری_از اسماعیل شاهرودی
______
آی...دروازه بان شهر،
باز کن!_
( کلون را ) باز کن!_
که من بازگشتن
نمی توانم.
دروازۀ عشق و زندگی را
به رویم
بسته اند
و قلبم را آکنده اند
از درد و دریغ.
تنها
تنها
تنها من مانده ام
و چله نشینی یأس ها و شکست ها
تنها
تنها
تنها!
خرابۀ این تنهایی را
اما
به جا خواهم گذارد
و چون ابر و هوا
آزاد خواهم شد
و خواهم پیمود
تنگۀ وحشتزایی را
که در فاصلۀ اکنون
و دنیای فرداست
و فواره های بلند آرزو را
باز می کنم!
تا قطره های فتح بپاشند،
تا موج های رنگ بریزند،
تا حماسه ای بسرایند
و بفشارند
حلقوم
رنج
سالیانم را
و فرود آورند
خواب پریشان یأسم را
از بالا
حالا!
آی دروازه بان شهر
باز کن!_
( کلون را ) باز کن!_
که من بازگشتن
نمی توانم.
و اینک
باد با آشوب عصیانش
در این جا
پی چیزی که نامی دارد ( از هر چیز ) می گردد
و از اقصا نقاط این بیابان
ز فریادی که بر می دارد
چینه ای دیگر به روی چینۀ باروی وحشت می گذارد._
باز کن!
باز کن
دروازه بان
در را!
باز کن
تا در تلاش زندۀ من
مردی را ببینی،
زجری را بخوانی،
عشقی را بدانی!
باز کن
من انتظار خسته ات را
در صدای پای خود آرام خواهم کرد.
باز کن
بیگانۀ من
تا دیار آشنا راه درازی را سپرده،
خون دل بسیار خورده
باز کن!
باز کن
تا سوزش بی تاب سرمایی که می آید
حرف آخر را نگفته است با من
باز کن!
باز کن
دروازه بان دیگر!_
در
را
با...
تهران_ ۱۳۳۱
#اسماعیل_شاهرودی
____
کانال تلگرام ادبستان شعر پارسی:
@poempersiantelegram
....
صفحۀ اینستاگرام:
https://www.instagram.com/__poempersian__/
دیوان ایرج میرزا
*****
دیوان ایرج میرزا، به صورت نگارش اختصاصی پس از یک ماه تلاش گروه نگارشی ادبستان شعر پارسی، در سایت قرار گرفت.
دیوان ایرج میرزا شامل بخش های غزل، قصیده، قطعه، رباعی، مثنوی و سایر اشعار می باشد .
از لینک زیر می توانید به بخش " دیوان ایرج میرزا " وارد شوید :
https://www.poempersian.ir/%D8%A7%D8%B4%D8%B9%D8%A7%D8%B1-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%AC-%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%B2%D8%A7/
*****
.....
کانال تلگرام ادبستان شعر پارسی :
@poempersiantelegram
*****
اینستاگرام ادبستان شعر پارسی :
https://www.instagram.com/__poempersian__/
*****
دیوان ایرج میرزا، به صورت نگارش اختصاصی پس از یک ماه تلاش گروه نگارشی ادبستان شعر پارسی، در سایت قرار گرفت.
دیوان ایرج میرزا شامل بخش های غزل، قصیده، قطعه، رباعی، مثنوی و سایر اشعار می باشد .
از لینک زیر می توانید به بخش " دیوان ایرج میرزا " وارد شوید :
https://www.poempersian.ir/%D8%A7%D8%B4%D8%B9%D8%A7%D8%B1-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%AC-%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%B2%D8%A7/
*****
.....
کانال تلگرام ادبستان شعر پارسی :
@poempersiantelegram
*****
اینستاگرام ادبستان شعر پارسی :
https://www.instagram.com/__poempersian__/
شیر
#شعری_از حسن هنرمندی
____
چون زخمیان خسته، ز دل می کشد غريو
شیری که خفته غرقه به خون در درون من
با چشم های شعله ورِ زود خشم خویش
بس طعنه می زند به نگاه زبون من
او با غريو و غرّشِ طوفانِ سهمگین
من با سکوتِ بی ثمرِ کوهسارها
او سیل وار بر کَنَد از جا هر آنچه هست
با من، وليک، زمزمۀ جویبارها
او همچو برق سينه شکافد ز ابرها
من چون غبارِ خسته تنی می کشم به خاك
او شعله درفکنده به هر گوشۀ افق
من چون شراره ای که دهد بوسه بر هلاك
او در نبرد تیره دلان سخت و کینه توز
من در ستیز بی هنران سست و بی گزند
گوید که: بشکن آنچه پسند دل تو نیست
بگسل هر آنچه می کشدت ناروا به بند
او، آنکه در من است و به پاکی فرشته ایست
با دیو سیرتان نکند لحظه ای درنگ
با من سرود سازش و با او خروشِ خشم
من پاسدار صلحم و او خواستار جنگ
یک شب اگر رها کنمش در کنام خویش
زنجیرها بدرّد و غوغا برآورد
وين تارهای تنگ که بر او تنيده اند
هریک به جنبشی ز سر انگشت بر درد
تا کی ز سینه برکشی این بانگ نامراد؟
تا چند از ملال به دل پنجه افکنی
وقت است سر به در کنی ای شیر! زین قفس
وز روبهانِ پست سر و دست بشکنی
#حسن_هنرمندی
___
کانال تلگرام ادبستان شعر پارسی:
@poempersiantelegram
....
صفحه اینستاگرام:
https://www.instagram.com/__poempersian__/
#شعری_از حسن هنرمندی
____
چون زخمیان خسته، ز دل می کشد غريو
شیری که خفته غرقه به خون در درون من
با چشم های شعله ورِ زود خشم خویش
بس طعنه می زند به نگاه زبون من
او با غريو و غرّشِ طوفانِ سهمگین
من با سکوتِ بی ثمرِ کوهسارها
او سیل وار بر کَنَد از جا هر آنچه هست
با من، وليک، زمزمۀ جویبارها
او همچو برق سينه شکافد ز ابرها
من چون غبارِ خسته تنی می کشم به خاك
او شعله درفکنده به هر گوشۀ افق
من چون شراره ای که دهد بوسه بر هلاك
او در نبرد تیره دلان سخت و کینه توز
من در ستیز بی هنران سست و بی گزند
گوید که: بشکن آنچه پسند دل تو نیست
بگسل هر آنچه می کشدت ناروا به بند
او، آنکه در من است و به پاکی فرشته ایست
با دیو سیرتان نکند لحظه ای درنگ
با من سرود سازش و با او خروشِ خشم
من پاسدار صلحم و او خواستار جنگ
یک شب اگر رها کنمش در کنام خویش
زنجیرها بدرّد و غوغا برآورد
وين تارهای تنگ که بر او تنيده اند
هریک به جنبشی ز سر انگشت بر درد
تا کی ز سینه برکشی این بانگ نامراد؟
تا چند از ملال به دل پنجه افکنی
وقت است سر به در کنی ای شیر! زین قفس
وز روبهانِ پست سر و دست بشکنی
#حسن_هنرمندی
___
کانال تلگرام ادبستان شعر پارسی:
@poempersiantelegram
....
صفحه اینستاگرام:
https://www.instagram.com/__poempersian__/
#شعر_نوشته
#تک_بیتی از صائب تبریزی
وطن
______
دل رمیدۀ ما شکوه از وطن دارد
عقیق ما دل پرخونی از یمن دارد...
#صائب
____
کانال تلگرام ادبستان شعر پارسی:
@poempersiantelegram
....
صفحه اینستاگرام:
https://www.instagram.com/__poempersian__/
#تک_بیتی از صائب تبریزی
وطن
______
دل رمیدۀ ما شکوه از وطن دارد
عقیق ما دل پرخونی از یمن دارد...
#صائب
____
کانال تلگرام ادبستان شعر پارسی:
@poempersiantelegram
....
صفحه اینستاگرام:
https://www.instagram.com/__poempersian__/
عروسک
#شعری_از محمدرضا شفیعی کدکنی
[ از مجموعه طفلی به نام شادی ]
___
ما چشم در راهِ بهار دیگری بودیم
جویای روز و روزگار دیگری بودیم
آن خواجۀ خضری که آمد خشکسال آورد
ما تشنه و چشم انتظار دیگری بودیم
بُن بستی از این سان نبود آن کوچه سارِ شوق
ما رهسپار رهگذار دیگری بودیم
همچون پیازی پوست ها بر پوست ها، افسوس!
بعد از رهایی در حصار دیگری بودیم
گُلخانۀ تنگ و چراغ نفتی و گرماش
وقف تو! ما محوِ بهار دیگری بودیم
شد آسمان بی آسمان و صبح شد بی صبح
چون دید ما را در گذار دیگری بودیم
نخ را بکش تا این عروسک، راهِ خود گیرد
ما بیقرارانِ مدار دیگری بودیم
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
اسفند ۱۳۸۷
_____
کانال تلگرام ادبستان شعر پارسی:
@poempersiantelegram
....
صفحه اینستاگرام:
https://www.instagram.com/__poempersian__/
#شعری_از محمدرضا شفیعی کدکنی
[ از مجموعه طفلی به نام شادی ]
___
ما چشم در راهِ بهار دیگری بودیم
جویای روز و روزگار دیگری بودیم
آن خواجۀ خضری که آمد خشکسال آورد
ما تشنه و چشم انتظار دیگری بودیم
بُن بستی از این سان نبود آن کوچه سارِ شوق
ما رهسپار رهگذار دیگری بودیم
همچون پیازی پوست ها بر پوست ها، افسوس!
بعد از رهایی در حصار دیگری بودیم
گُلخانۀ تنگ و چراغ نفتی و گرماش
وقف تو! ما محوِ بهار دیگری بودیم
شد آسمان بی آسمان و صبح شد بی صبح
چون دید ما را در گذار دیگری بودیم
نخ را بکش تا این عروسک، راهِ خود گیرد
ما بیقرارانِ مدار دیگری بودیم
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
اسفند ۱۳۸۷
_____
کانال تلگرام ادبستان شعر پارسی:
@poempersiantelegram
....
صفحه اینستاگرام:
https://www.instagram.com/__poempersian__/