پیچک
2.4K subscribers
203 photos
51 videos
243 links
عاشق زندگی‌ام.
الحق که دیوونه‌ام.


متن‌های چالش تصویرسازی رو در این کانال بخونید:
https://t.me/SynesthesiaChallenge
Download Telegram
سواد مالی یاد بگیرید. مزخرف و رو مخه، ولی لازمه. هر چقدر ازش فرار کنید بالاخره یه جا یقه‌تون رو می‌گیره.
خیلی عجیبه که کمبود خواب حتی روی امید به زندگی من هم اثر داره. اصلاً به آدم دیگه میشم که الان خودم هم نمی‌فهممش.
باید عادت کنم که یهو چندتا چیز با هم اتفاق بیفته. بیشتر زندگی همین شکلیه. مشکلات منتظر همدیگه نمی‌مونن که به نوبت بیان سراغت.
Forwarded from خونهٔ شماره ۸ (Samyar)
یه کاریش می‌کنم، هنوز نمردم که!
چقدر این‌روزها نیاز دارم به شنیدنِ «تنها نیستی، من پیشتم.» و ندارمش.
تن من و این خستگی بی‌نهایت، سرچشمه‌اش کجاست؟
نمی‌دونم چرا وقتی می‌خوای باشعور باشی فکر می‌کنن احمقی.
زندگی: ببین من هنوز خیلی بهت سخت نگرفتم. تازه اولشه.
من: فاک یو بابا. تو هم هنوز اون روی منو ندیدی.
بچه که بودیم دروغ‌های زیادی بهمون گفته شد؛ از جمله اینکه قراره زندگی کنیم.
چقدر این متن منم. خسته از اینکه همش ازم انتظار میره خوشحال باشم که یه آدم مزخرف که اومده بود تو زندگیم زود رفت بیرون. بدون توجه به اینکه تا حالا برام از این جا جلوتر نرفته و اتفاق بهتر نیفتاده. تا ابد که نمیشه واسه حداقل ها خوشحالی کرد.
می‌فهمیدم که کمک می‌خوام و باید برم تراپی، ولی ضرورتش رو اونجایی حس کردم که دیدم اگه جلوی خودم رو نگیرم، برای هر کی که بشه می‌خوام حرف بزنم. حتی غریبه‌ای تو اتوبوس یا فروشنده‌ی یه مغازه. در این حد پرم.
Forwarded from 𝐍𝐀𝐍𝐀
صادق‌ هدایت یه جمله ی خیلی قشنگ داره که می‌گه:
«به پایان فکر نکن ،اندیشیدن به پایان هر چیز شیرینی حضورش را تلخ می‌کند.
بگذار پایان تو را غافلگیر کند،درست مثل آغاز.»
کاش حداقل بلد بودم پیانو بزنم تا از این همه غم یه چیز قشنگ دربیاد.
Forwarded from mim (Mitra)
«آدم هایی که هیچوقت حوصله ندارند،بیشتر از همه انتظار کشیده‌اند.»
من فعلا نفر سوم تانگوی بقیه‌م فقط.
شاید باید ساز رو بذارم کنار و پا شم برقصم تا نوبت خودم بشه.
این روزها خیلی از فیلم‌هایی که می‌بینم کلاسیکن، و چه فیلم‌هایی. دوران کلاسیک پر از جواهره‌.
آخه چرا روز تعطیلی که کلی براش برنامه ریختم که کلی کار کنم باید با سردرد شروع بشه؟
Forwarded from Toska|توسکا
در نقاشی، لحظه‌ای هست که نقاش می‌داند دیگر تابلویش تمام شده. چرایش را نمی‌داند. فقط به ناتوانی ناگهانی‌اش در ایجاد هرگونه تغییر در تابلو، اعتراف می‌کند. تابلو و نقاش، وقتی از هم جدا می‌شوند که دیگر به هم کمکی نمی‌کنند. وقتی که تابلو دیگر نمی‌تواند چیزی به نقاش ببخشد، وقتی که نقاش دیگر نمی‌تواند چیزی به تابلو اضافه کند.
Forwarded from آقای الف
پیچک
Voice message
دیدم!
خیلی زیبا بود. ممنون.