@piaderonews
چهار شعر از #نیما_صفار_سفلایی
1
درون ِكشور ِپهلو
كنار ِجمجمهي مرگ
چنين مني كه نبودم
پُر از حاشا بود
2
مرگ ِخوبي بود
دستآموزمان ميشد
با قلب و ريه و رودههاش
به مردن شبيهتر ميشد از من
كه مردهاي از پنجره برميدارم
و گوشهايش را ميگيرد كه نشنود
چون وارد ِگوش كه ميشوي
يعني شروع شدهاي و
باقي ميان ِمردنمان
به همين ادامهداريهاست
به چركمردگيي اين رخت قسم و
خراساني كه نگاه
و از بيخ اشتباه است
3
همه چيز
در كسري از ثانيه
همان همه چيز است
ميدانم انتظار چيز ديگري داشتي
4
من به شدّت از لفظ پنبه بدم ميآيد
او به شدّت از لفظ پنبه بدش ميآيد
تو به شدّت از لفظ پنبه بدت ميآيد
او ميآيد
ميان ِآنها و ما كه قابل تشخيص از هم نيستيم
با يك شدّت ِعادّي شده بين ِلبهاي همهمان يكجا
بذار دقيقاً ببينيم چه ميگوييم
چيزي نيست چيزي نيست چيزي نيست
پس بذار با همان دقت بشنويم چه ميگوييم
چيزي هست چيزي هست چيزي هست
لفظ ِپنبه دست نميآيد كه در بياري از گوش، سر ببري باهاش، تماشا كني: چه سر ِبريدهي تميزي! و يادت نيايد سر كسيست كه ميشناسي يا شبيه ِسر كسيست كه ميشناسي يا نه
گوش كن! داري ميگويي!
سر افتاده به تماشا همينطور براي خودش، پنبه سيگارش را روشن ميكند مثل حوصلههايي كه ندارد ولي گوشش بدهكار نيست
عكسهاي ارسالي از سعيدين، مرتضوي و طوسي، خيلي شيك و شاداب، لبخند با لباس عزا ميزنند و قسمت ِلبخند ِصحنه راستتر به نظر ميرسد، من؟
شير از گاوي ميخورم كه لكّههايي ايران دارد روي تنش، گاو خوبيست اگر باشي، باش و ببين!
و غير از اين يك بيگانه هستيم ميان ِتني كه به چشم ميشناسيم
گوش كن به قول فروغ! صداي خزش ِغربت را ميشنوي؟ وزش ِظلمت بود؟ نزدي پس، زنگ!
گوش كن حواسمان آنقدر پرت از هم شده كه كنار باشيم؟ شيراز بهانه بود براي مردن ِابراهيم گلستان در نودوپنج سالگي، خوبي تو؟ من؟
ياد ِبرخي نفرات نشسته باشد ميان ِمحوطهي دوشنبهاي، نارنجها رسيده باشد، تعمير ِپرههاي چرخ ِدوچرخه كند سر بخورد دلوزوار اين تو، تيك تاك، باز شود در
در نور شديد ببينيم خبريمان نيست از لانگ تايم اگو
اين بمانيم امّا نرويم از رو
و نگو ميدانستي!
http://s1.upzone.ir/102556/N.S.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1678
◾️بخش : شعر امروز ایران
زیر نظر محمد آشور
@piaderonews
چهار شعر از #نیما_صفار_سفلایی
1
درون ِكشور ِپهلو
كنار ِجمجمهي مرگ
چنين مني كه نبودم
پُر از حاشا بود
2
مرگ ِخوبي بود
دستآموزمان ميشد
با قلب و ريه و رودههاش
به مردن شبيهتر ميشد از من
كه مردهاي از پنجره برميدارم
و گوشهايش را ميگيرد كه نشنود
چون وارد ِگوش كه ميشوي
يعني شروع شدهاي و
باقي ميان ِمردنمان
به همين ادامهداريهاست
به چركمردگيي اين رخت قسم و
خراساني كه نگاه
و از بيخ اشتباه است
3
همه چيز
در كسري از ثانيه
همان همه چيز است
ميدانم انتظار چيز ديگري داشتي
4
من به شدّت از لفظ پنبه بدم ميآيد
او به شدّت از لفظ پنبه بدش ميآيد
تو به شدّت از لفظ پنبه بدت ميآيد
او ميآيد
ميان ِآنها و ما كه قابل تشخيص از هم نيستيم
با يك شدّت ِعادّي شده بين ِلبهاي همهمان يكجا
بذار دقيقاً ببينيم چه ميگوييم
چيزي نيست چيزي نيست چيزي نيست
پس بذار با همان دقت بشنويم چه ميگوييم
چيزي هست چيزي هست چيزي هست
لفظ ِپنبه دست نميآيد كه در بياري از گوش، سر ببري باهاش، تماشا كني: چه سر ِبريدهي تميزي! و يادت نيايد سر كسيست كه ميشناسي يا شبيه ِسر كسيست كه ميشناسي يا نه
گوش كن! داري ميگويي!
سر افتاده به تماشا همينطور براي خودش، پنبه سيگارش را روشن ميكند مثل حوصلههايي كه ندارد ولي گوشش بدهكار نيست
عكسهاي ارسالي از سعيدين، مرتضوي و طوسي، خيلي شيك و شاداب، لبخند با لباس عزا ميزنند و قسمت ِلبخند ِصحنه راستتر به نظر ميرسد، من؟
شير از گاوي ميخورم كه لكّههايي ايران دارد روي تنش، گاو خوبيست اگر باشي، باش و ببين!
و غير از اين يك بيگانه هستيم ميان ِتني كه به چشم ميشناسيم
گوش كن به قول فروغ! صداي خزش ِغربت را ميشنوي؟ وزش ِظلمت بود؟ نزدي پس، زنگ!
گوش كن حواسمان آنقدر پرت از هم شده كه كنار باشيم؟ شيراز بهانه بود براي مردن ِابراهيم گلستان در نودوپنج سالگي، خوبي تو؟ من؟
ياد ِبرخي نفرات نشسته باشد ميان ِمحوطهي دوشنبهاي، نارنجها رسيده باشد، تعمير ِپرههاي چرخ ِدوچرخه كند سر بخورد دلوزوار اين تو، تيك تاك، باز شود در
در نور شديد ببينيم خبريمان نيست از لانگ تايم اگو
اين بمانيم امّا نرويم از رو
و نگو ميدانستي!
http://s1.upzone.ir/102556/N.S.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1678
◾️بخش : شعر امروز ایران
زیر نظر محمد آشور
@piaderonews