@piaderonews
شعری از #پویان_صادقی
بگذار تا غرور تو از مرز بگذرد
محکم بمان و باج نده پای زندگی
با چشم های باز بخواب و قوی بمان
هرگز به سر نیامده دوران بردگی
لبخند، نه...سکوت نکن، تا ابد بجنگ
یک لحظه وا دهی به تنت داغ میزنند
در بند میکشند تو را مردم پلید
چون بردهای به کوچه و بازار میبرند
در روزهای خوب که دنیا به کام بود
گاهی بترس، شک کن و آمادهتر بمان
محکمتر از همیشه گذر کن تو از همه
محکمتر از همیشه بمان، بین دیگران
گاهی خودت بزن به دلت زخم تازهای
در روزهای خوب که لبخند میزنند
نگذار طعم زخم بمیرد، سبک نشو
این مردمان خوب همیشه تهاش بدند
بالا بگیر مشت خودت را درون رینگ
این جنگ لعنتی همهی زندگی ماست
هرگز به زنگ آخر این جنگ خوش نباش
پشت نبرد های تو تنها نبردهاست
در اوج باش و خیره به پایین نگاه کن
درگیر شک و سرد، پر از وحشت و دقیق
این مردمان همیشه پی فرصتند تا
خالی کنند زیر دو پای تورا رفیق
بالا بمان و محکم و آماده باش تا
آن آخرین نفس که پی اش مرگ میرسد
هر روز تا رسیدن آن ثانیه بترس
از هرچه هست دور و برت هرچه خوب و بد
از او بترس او که به لبخند، میرسد
از او که زخم دارد و شاید شبیه توست
از او بترس او که شبیهات نبود و نیست
از او که درک میکند این زخم را درست
از من بترس من که رفیقت صدا زدم
از دوستت بترس در این سیل دشمنان
شک کن به من بزرگتر از هرکه بود و هست
شعر مرا اگر که شنیدی رفیق جان!
http://s1.upzone.ir/99459/P.S.JPG
منبع : مجله ادبی پیاده رو
سایت پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1665
بخش : غزل معاصر ایران
زیر نظر مریم جعفری آذرمانی
@piaderonews
شعری از #پویان_صادقی
بگذار تا غرور تو از مرز بگذرد
محکم بمان و باج نده پای زندگی
با چشم های باز بخواب و قوی بمان
هرگز به سر نیامده دوران بردگی
لبخند، نه...سکوت نکن، تا ابد بجنگ
یک لحظه وا دهی به تنت داغ میزنند
در بند میکشند تو را مردم پلید
چون بردهای به کوچه و بازار میبرند
در روزهای خوب که دنیا به کام بود
گاهی بترس، شک کن و آمادهتر بمان
محکمتر از همیشه گذر کن تو از همه
محکمتر از همیشه بمان، بین دیگران
گاهی خودت بزن به دلت زخم تازهای
در روزهای خوب که لبخند میزنند
نگذار طعم زخم بمیرد، سبک نشو
این مردمان خوب همیشه تهاش بدند
بالا بگیر مشت خودت را درون رینگ
این جنگ لعنتی همهی زندگی ماست
هرگز به زنگ آخر این جنگ خوش نباش
پشت نبرد های تو تنها نبردهاست
در اوج باش و خیره به پایین نگاه کن
درگیر شک و سرد، پر از وحشت و دقیق
این مردمان همیشه پی فرصتند تا
خالی کنند زیر دو پای تورا رفیق
بالا بمان و محکم و آماده باش تا
آن آخرین نفس که پی اش مرگ میرسد
هر روز تا رسیدن آن ثانیه بترس
از هرچه هست دور و برت هرچه خوب و بد
از او بترس او که به لبخند، میرسد
از او که زخم دارد و شاید شبیه توست
از او بترس او که شبیهات نبود و نیست
از او که درک میکند این زخم را درست
از من بترس من که رفیقت صدا زدم
از دوستت بترس در این سیل دشمنان
شک کن به من بزرگتر از هرکه بود و هست
شعر مرا اگر که شنیدی رفیق جان!
http://s1.upzone.ir/99459/P.S.JPG
منبع : مجله ادبی پیاده رو
سایت پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1665
بخش : غزل معاصر ایران
زیر نظر مریم جعفری آذرمانی
@piaderonews