گزارش تصویری تشییع پیکر #منصور_خورشیدی ، شاعر معاصر و عضو سابق هیئت دبیران #پیاده_رو
محل تشییع : شهر بهشهر
محل تدفین : روستای خورشید کُلا
◼️تصاویر بیشتر :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2612
🆔 @piaderonews
محل تشییع : شهر بهشهر
محل تدفین : روستای خورشید کُلا
◼️تصاویر بیشتر :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2612
🆔 @piaderonews
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹شعری از #مهدی_قلایی
درون قلب تو باید
دستها را ها کرد و به هم مالید
درون قلب تو نباید خوابید
باید گلکوچک بازی کرد و به سلامتی دست خدا نوشید
درون قلب تو باید با خط درشت نوشت: "خوب شد تو را دیدم تا خیلیها را نادیده بگیرم"
درون قلب تو باید پیغام گذاشت: " هرچه سریعتر با من تماس بگیر"
درون قلب تو باید تنها بود
تنها آواز خواند
تنها اصلاح کرد
پا روی پا انداخت
و با خیال راحت آخرین قیمتهای طلا، نفت
و فروش گیشهها را سرچ کرد
درون قلب تو فقط باید به بیرون قلب تو فکر کرد
خانهای رویایی خرید
و به دیوار خانه عکسهای جیم جارموش، فروغ و براتیگان را چسباند
به مهرداد ابراهیمی هم سفارش داد
با جیرجیر نستعلیق روی کاغذ خوشنویسی بنویسد:
"حالا
نزدیکتر بیا و، کلید در باغ را
از من بگیر
نشانی آن باغ را
روی کلید
برای تو در اینجا نوشتهام"
http://uupload.ir/files/y0vf_m.gh.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2613
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹شعری از #مهدی_قلایی
درون قلب تو باید
دستها را ها کرد و به هم مالید
درون قلب تو نباید خوابید
باید گلکوچک بازی کرد و به سلامتی دست خدا نوشید
درون قلب تو باید با خط درشت نوشت: "خوب شد تو را دیدم تا خیلیها را نادیده بگیرم"
درون قلب تو باید پیغام گذاشت: " هرچه سریعتر با من تماس بگیر"
درون قلب تو باید تنها بود
تنها آواز خواند
تنها اصلاح کرد
پا روی پا انداخت
و با خیال راحت آخرین قیمتهای طلا، نفت
و فروش گیشهها را سرچ کرد
درون قلب تو فقط باید به بیرون قلب تو فکر کرد
خانهای رویایی خرید
و به دیوار خانه عکسهای جیم جارموش، فروغ و براتیگان را چسباند
به مهرداد ابراهیمی هم سفارش داد
با جیرجیر نستعلیق روی کاغذ خوشنویسی بنویسد:
"حالا
نزدیکتر بیا و، کلید در باغ را
از من بگیر
نشانی آن باغ را
روی کلید
برای تو در اینجا نوشتهام"
http://uupload.ir/files/y0vf_m.gh.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2613
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈ڪلیڪ
🔹شعری از #بهزاد_خواجات
عکس یادگاری گرفتیم
تا زودتر فراموش کنیم.
پلهها در مِه گم میشدند
و ما که در صبحانهای دونفره
دربارهی ظرف عسل حرف میزدیم
(که هر روز خودبهخود خالی میشود)
ما که هی کفش میخریدیم که نپوشیم
و هی سینما میرفتیم که فیلم نبینیم،
ما، یعنی دقیقن من و تو
با آن رتیلها که عشقبازی میکنند در چشمت
دقیقن تو و من
با این دهانی که چیزها گفته
تا چیزی نگفته باشد،
در کنار یکدیگر، در تناسخِ این پارک
بر نیمکتی که در بهتِ اَعمالِ خویش است
میخواهیم دوباره عکسی بگیریم
اما نمیشود، نمیتوانیم
و در پشت لنزهای جلبکگرفته
موجودی، بیحضور خودش
پنهانیترین بوسهها را تمشیّت میکند
که بچه در قنداق، متواری...
و یک زوج، با رازهایی خسته
رحلت کنند به یکی گردو
تا دلِ سیری عاشقیت
و دلِ سیری غیبت
از آخرین سرشماری ملی
در هوایی که مِه را
حقیقتی چند برابر کردهست.
http://uupload.ir/files/ykwu_1.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2614
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹شعری از #بهزاد_خواجات
عکس یادگاری گرفتیم
تا زودتر فراموش کنیم.
پلهها در مِه گم میشدند
و ما که در صبحانهای دونفره
دربارهی ظرف عسل حرف میزدیم
(که هر روز خودبهخود خالی میشود)
ما که هی کفش میخریدیم که نپوشیم
و هی سینما میرفتیم که فیلم نبینیم،
ما، یعنی دقیقن من و تو
با آن رتیلها که عشقبازی میکنند در چشمت
دقیقن تو و من
با این دهانی که چیزها گفته
تا چیزی نگفته باشد،
در کنار یکدیگر، در تناسخِ این پارک
بر نیمکتی که در بهتِ اَعمالِ خویش است
میخواهیم دوباره عکسی بگیریم
اما نمیشود، نمیتوانیم
و در پشت لنزهای جلبکگرفته
موجودی، بیحضور خودش
پنهانیترین بوسهها را تمشیّت میکند
که بچه در قنداق، متواری...
و یک زوج، با رازهایی خسته
رحلت کنند به یکی گردو
تا دلِ سیری عاشقیت
و دلِ سیری غیبت
از آخرین سرشماری ملی
در هوایی که مِه را
حقیقتی چند برابر کردهست.
http://uupload.ir/files/ykwu_1.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2614
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈ڪلیڪ
🔹شعری از #هما_تیمورنژاد
صدای سمّ اسب سرکش جنون
شکافِ سینه ام به درّه های خون
نهنگ خفته در گلوی مادیون
به شیهه می کشاندم به زیر پا
جهان چو جام شوکرانِ تلخ و گس
خروس خوان سفره های پر مگس
سکوت نای کبک های در قفس
سپید می نشاند برف بر سرش
به گه کشانده زندگی سگ پدر
گلوی استخوان دریده ی بشر
درون کوچه های شوم دربدر
چه بوی جزّ و خون بلند گشته است!
بشر که حلقه ی کلَک به گوش کرد
و سیب های کرم خورده نوش کرد
بهشت سمت درّه ای خروش کرد
جهان که نام دیگرش جهنم است
به اهدنا صراط های مستقیم
جهنّم و بهشت و حور و زرّ و سیم
چه زخم های تاولانه ای وخیم
به قلب و جان و روح آدمی نشست
http://uupload.ir/files/7kvr_1.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2615
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #قوالب_کلاسیک
زیر نظر شهرام میرزایی
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹شعری از #هما_تیمورنژاد
صدای سمّ اسب سرکش جنون
شکافِ سینه ام به درّه های خون
نهنگ خفته در گلوی مادیون
به شیهه می کشاندم به زیر پا
جهان چو جام شوکرانِ تلخ و گس
خروس خوان سفره های پر مگس
سکوت نای کبک های در قفس
سپید می نشاند برف بر سرش
به گه کشانده زندگی سگ پدر
گلوی استخوان دریده ی بشر
درون کوچه های شوم دربدر
چه بوی جزّ و خون بلند گشته است!
بشر که حلقه ی کلَک به گوش کرد
و سیب های کرم خورده نوش کرد
بهشت سمت درّه ای خروش کرد
جهان که نام دیگرش جهنم است
به اهدنا صراط های مستقیم
جهنّم و بهشت و حور و زرّ و سیم
چه زخم های تاولانه ای وخیم
به قلب و جان و روح آدمی نشست
http://uupload.ir/files/7kvr_1.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2615
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #قوالب_کلاسیک
زیر نظر شهرام میرزایی
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈ڪلیڪ
🔹شعرهایی از #علی_خاکزاد
🔸شعر اول :
در یادهای وارسیشده همیشه پوزخندی هست
لبی جویده در بهار
گزلیکی که بریدن بلد نبود
و آن زن بلند
که در انتهای خیابان خانه داشت
حتی پیرچای چیزی برای گفتن داشت
آن قند چه ترد و شیرین بود
آن صبح که مژگان صورت جوانیاش را نشسته بود
و برادرش گربهی براقی در نارنجها میدید...
من بچه بودم
همیشه بچه بودم
در یادها بویی روان بود و
جز برف روی برف
حاصلی نداشت زندگیام.
🔸شعر دوم :
پناه آفتاب
با سایهی مکدرم
لقمهای بردارم
ناب از بهار و رنج
بهارنارنج
بوی تو را دارد
گل بوی تو
آب؛
دل به هوای تو میپرد
ای همیشه
کلمهای در خون نشست و رفت
تنها کلمهای پریده پر
و من راههای آسمان را با تو آزمودم
که از قضا دلی پریده داشتی
چون چشمهای پریده در یأس
رنگ پریده از مرگ میگوید
از شهری در خون نشستهتر
چه آبی فلجی
چه آبهای فلجی
خاک را به اسارت گرفتهاند
تا اشاره بر شریان شهر بگذارم و
بر رأس بریده شهادت دهم
🔸شعر سوم :
ما وقت شکنجه آزاد بودیم
تنها
زیر شکنجه آزاد بودیم
زخم این ایام را بلیسیم
به خیابان آمدیم بیخبر
هنوز از سگ چیزی در ما زوزه میکشید
و مرگ هرگز به فرمانمان نبود
اما
فریاد زدیم
فریاد زدیم و
خدا استوار بر سنت خود
در سرنوشت هیچ قومی مداخله نمیکرد
ناگهان فریاد زدیم:
-مرگ بر بیطرف!
رسمی از سگ و تازیانه بر ما میرفت
و تاریخ روی پوزهی پارسی سکته میکرد
به تصادف
خدا هالهی نوری کشید
دور صورت چند تنی از ما
و با انگشت اتهام نشان مأمور داد
ما فریاد میزدیم و
مرگ
تنها مداخلهی ما بود
🔸شعر چهارم :
هنوز همان حکایت است
تنها ما پیرتر شدهایم
ترانههای موسمی
در مردهبادها به گوش میرسند
و باران شیوع یأس است
هر سلام دلتنگی تازهای
و عابری که سوی مرگ میشتابد
هنجار شهر ماست
گوشهای بنشین
زندگی از خیالش که زیباتر نیست
http://uupload.ir/files/7q61_2.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2102
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹شعرهایی از #علی_خاکزاد
🔸شعر اول :
در یادهای وارسیشده همیشه پوزخندی هست
لبی جویده در بهار
گزلیکی که بریدن بلد نبود
و آن زن بلند
که در انتهای خیابان خانه داشت
حتی پیرچای چیزی برای گفتن داشت
آن قند چه ترد و شیرین بود
آن صبح که مژگان صورت جوانیاش را نشسته بود
و برادرش گربهی براقی در نارنجها میدید...
من بچه بودم
همیشه بچه بودم
در یادها بویی روان بود و
جز برف روی برف
حاصلی نداشت زندگیام.
🔸شعر دوم :
پناه آفتاب
با سایهی مکدرم
لقمهای بردارم
ناب از بهار و رنج
بهارنارنج
بوی تو را دارد
گل بوی تو
آب؛
دل به هوای تو میپرد
ای همیشه
کلمهای در خون نشست و رفت
تنها کلمهای پریده پر
و من راههای آسمان را با تو آزمودم
که از قضا دلی پریده داشتی
چون چشمهای پریده در یأس
رنگ پریده از مرگ میگوید
از شهری در خون نشستهتر
چه آبی فلجی
چه آبهای فلجی
خاک را به اسارت گرفتهاند
تا اشاره بر شریان شهر بگذارم و
بر رأس بریده شهادت دهم
🔸شعر سوم :
ما وقت شکنجه آزاد بودیم
تنها
زیر شکنجه آزاد بودیم
زخم این ایام را بلیسیم
به خیابان آمدیم بیخبر
هنوز از سگ چیزی در ما زوزه میکشید
و مرگ هرگز به فرمانمان نبود
اما
فریاد زدیم
فریاد زدیم و
خدا استوار بر سنت خود
در سرنوشت هیچ قومی مداخله نمیکرد
ناگهان فریاد زدیم:
-مرگ بر بیطرف!
رسمی از سگ و تازیانه بر ما میرفت
و تاریخ روی پوزهی پارسی سکته میکرد
به تصادف
خدا هالهی نوری کشید
دور صورت چند تنی از ما
و با انگشت اتهام نشان مأمور داد
ما فریاد میزدیم و
مرگ
تنها مداخلهی ما بود
🔸شعر چهارم :
هنوز همان حکایت است
تنها ما پیرتر شدهایم
ترانههای موسمی
در مردهبادها به گوش میرسند
و باران شیوع یأس است
هر سلام دلتنگی تازهای
و عابری که سوی مرگ میشتابد
هنجار شهر ماست
گوشهای بنشین
زندگی از خیالش که زیباتر نیست
http://uupload.ir/files/7q61_2.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2102
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈ڪلیڪ
▪️برای رفیقی گمشدە
🔹شعری از: محمود محمدیان
🔸برگردان از کردی: ارسلان چلبی
ببخش مرا که نمیتوانم بگویمت
ببخش اگر
یک چای تلخ و پُکی از "مونتانا"
به هم نمیرساندمان
من به مانند قبل
خیابانهای خلوت را جار میزنم
و کندوکاو میکنم کلمات را
تو هم به دنبال انقلابی کوبیستی
رنگ را از رخسار شهر کِش رفتی...
اما نه من زبان حال آدمهای سه راه کارگر شدم
نه تو هم نقاشی خلاق شدی!
...
شاید خبری تو را نیابد رفیق!
فعلاً هیچ فرصتی ما را نمییازد
هیچ رازی پنهانمان نمیکند،
حتی شعر هم نمیشناسد مارا...
کجایند بهار...زمستان...برگ...؟
قامت کدام زن تسکین را در دلمان بنوازد؟
زجه کدامین کارگر
نایمان را بگیرد!
بگوکدامین سرزمین فرصتی شود
که تک تک شعرهایمان شهید شوند
و اندیشه کوه
دچار تناسخ بیابان نشود...؟
http://uupload.ir/files/y59z_1.jpg
(متن اصلی را در سایت بخوانید )
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2617
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #ادبیات_کردستان
زیر نظر بابک صحرانورد
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
▪️برای رفیقی گمشدە
🔹شعری از: محمود محمدیان
🔸برگردان از کردی: ارسلان چلبی
ببخش مرا که نمیتوانم بگویمت
ببخش اگر
یک چای تلخ و پُکی از "مونتانا"
به هم نمیرساندمان
من به مانند قبل
خیابانهای خلوت را جار میزنم
و کندوکاو میکنم کلمات را
تو هم به دنبال انقلابی کوبیستی
رنگ را از رخسار شهر کِش رفتی...
اما نه من زبان حال آدمهای سه راه کارگر شدم
نه تو هم نقاشی خلاق شدی!
...
شاید خبری تو را نیابد رفیق!
فعلاً هیچ فرصتی ما را نمییازد
هیچ رازی پنهانمان نمیکند،
حتی شعر هم نمیشناسد مارا...
کجایند بهار...زمستان...برگ...؟
قامت کدام زن تسکین را در دلمان بنوازد؟
زجه کدامین کارگر
نایمان را بگیرد!
بگوکدامین سرزمین فرصتی شود
که تک تک شعرهایمان شهید شوند
و اندیشه کوه
دچار تناسخ بیابان نشود...؟
http://uupload.ir/files/y59z_1.jpg
(متن اصلی را در سایت بخوانید )
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2617
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #ادبیات_کردستان
زیر نظر بابک صحرانورد
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈ڪلیڪ
▪️هزارپا
🔸داستانی از #لیدیا_دیویس
🔹ترجمه سعید جهان پولاد و فیروزه محمدزاده
صبح امروز روی تختم هزارپا کوچکی یافتم ، پنجره ای. در اتاقم نیست که بشود آن را به بیرون پرت کرد ، البته اگر ناگزیر نشوم هیچگاه جانور زنده ایی را نخواهم کشت ، و زیر پاهام لگد نخواهم کرد ، خودم را به زحمت انداختم که این جانورنحیف و سیاه و کم مو را بیرون ببرم ، از پله ها به قصد حیاط و باغچه پایین آمدم تا آن را آنجا رها کنم ، شبیه کرم کوچکی بود به اندازه کرم چند میلی متری ، در میانه بدنش ، هیچ برجستگی نداشت ، از هر دو سمت بدنش ، چند جفت پا داشت ، زمانی که اتاق خوابم را پشت سر گذاشتم ، خیلی زود به دور انگشتم پیچید، و از طرف دیگرش آویزان شد ، در وسط راهرو پله ها بودم که تازه فهمیدم ، غیبش زده و دیگر لای انگشتم نیست ، هزارپا ، حتما از لای انگشتم افتاده بود ، چون پیدایش نبود و
نمی توانستم ببینمش
راه پله تاریک بود و دیوارها هم رنگ کدر قهوه ایی تیره و تار ، می توانستم چراغ قهوه را روشن کنم و آن هزارپا کوچک را بیابم و جانش را نجات دهم ، اما مطمۓن بودم که زیاده دور نشدم ، و آن هزارپا حتما راه مناسبی برای نجات جان خود خواهد یافت و به این فکر می کردم که او چطور
می تواند تمام راه پله ها را پایین بیاید و خودش را به حیاط و باغچه برساند
برگشتم به اتاقم و به کارهای روزمره مشغول شدم ، فکر کردم که دیگر فراموشش کنم اما فراموشش نکردم
هر چند باری که به سمت راه پله ها مسیرم می افتاد و از پله ها بالا و پایین می شدم ، مراقب بودم که زیر پا لگد مالش نکنم و آنجایی که افتاده بود پا نگذارم ، یقین دارم که هنوز آنجاست و دارد تلاش می کند که پایین تر بیاید
سر آخر نتوانستم طاقت بیاورم ، چراغ قوه را روشن کردم اما مشکل اصلی آن است که راه پله ها زیاده کثیف هستند و من هیچوقت آنها را تمیز نمی کنم چون این قسمت آنقدر تاریک است که کسی نمی تواند کثیفی اش را ببیند ، هزارپا زیاده کوچک بود و شاید هم آنجا بود ، یا چیزهایی شبیه جثه اش که در زیر نور چراغ قوه ، خرده چوبی و خرده نانی و ...به هر کدام ش که دست می زدم هیچ تکانی نمی خوردند ، تمام راه پله ها را وارسی کردم ، ابتدا طرفی که افتاده بود و بعد طرف دیگر پله ها را ، و بعد هر دو طرف را ، چون وقتی
می خواهید به جانور زنده ایی کمک کنید به هر چیزی باید توجه کنید ، اما هزارپا هیچ جا نبود انگار آب شده بود رفته بود تو زمین ، پشم سگ ،و گرد و غبار زیادی روی پله ها پهن بود،
بی شک به بدن نحیفش ، پشم و مویی چسبیده و جلو رفتن و
حرکتش را گرفته ، و شاید ممکن است یک جا مانده و بی حال شده و شایدم اصلا عوض اینکه به طرف پایین بیاید رفته سمت بالا ؟ در قسمت پاگرد پله ها آنجا که ناگهان غیبش زد را خوب نگشتم ، زیاده دور نشده بودم ، برگشتم که بروم سرکارم ، خواستم فراموشش کنم ، یک ساعتی هم طول کشید ، اما وقتی داشتم دوباره به طرف پله ها سرازیر می شدم ، چیزی دیدم دقیقا به اندازه و شکل و جثه خودش که روی پله ها نمایان شد ، کمی تپل تر و خشک تر ، اما
نمی توانست به این صورت تغییر شکل داده باشد ، چیزی شبیه یک تکه برگ سوزنی شکل سرو بود یا چیزی شبیه یک تکه از سبزی خشک شده
باردیگر که به نظرم آمد، چند ساعتی بود که فراموشش کرده بودم ، وقتی هر بار می خواستم از پله ها پایین یا بالا بروم ، حواسم جمع می شد و به او فکر می کردم ، از این موضوعات که بگذریم ، آن هزارپا ، براستی جایی در همین نزدیکی هاست ، و حتما دارد تلاش می کند که خودش را به طرف حیاط با برگهای سبزش برساند و حتا احتمال دارد که مرده باشد ، حالا که دیگر برایم اهمیت ندارد ، یقین دارم تماما و به زودی فراموشش خواهم کرد
بوی متعفن جانوری از طرف راه پله ها
به دماغم می خورد اما نمی تواند بوی او باشد ، آخر آنقدر کوچک و نحیف است که نمی تواند چنین بوی تندی داشته باشد، شاید تا الان مرده باشد، واقعا او زیاده کوچک است که بخواهم فکرم را مشغول اش کنم.
http://uupload.ir/files/9eqk_1.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2618
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #ادبیات_جهان
زیر نظر آزیتا قهرمان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
▪️هزارپا
🔸داستانی از #لیدیا_دیویس
🔹ترجمه سعید جهان پولاد و فیروزه محمدزاده
صبح امروز روی تختم هزارپا کوچکی یافتم ، پنجره ای. در اتاقم نیست که بشود آن را به بیرون پرت کرد ، البته اگر ناگزیر نشوم هیچگاه جانور زنده ایی را نخواهم کشت ، و زیر پاهام لگد نخواهم کرد ، خودم را به زحمت انداختم که این جانورنحیف و سیاه و کم مو را بیرون ببرم ، از پله ها به قصد حیاط و باغچه پایین آمدم تا آن را آنجا رها کنم ، شبیه کرم کوچکی بود به اندازه کرم چند میلی متری ، در میانه بدنش ، هیچ برجستگی نداشت ، از هر دو سمت بدنش ، چند جفت پا داشت ، زمانی که اتاق خوابم را پشت سر گذاشتم ، خیلی زود به دور انگشتم پیچید، و از طرف دیگرش آویزان شد ، در وسط راهرو پله ها بودم که تازه فهمیدم ، غیبش زده و دیگر لای انگشتم نیست ، هزارپا ، حتما از لای انگشتم افتاده بود ، چون پیدایش نبود و
نمی توانستم ببینمش
راه پله تاریک بود و دیوارها هم رنگ کدر قهوه ایی تیره و تار ، می توانستم چراغ قهوه را روشن کنم و آن هزارپا کوچک را بیابم و جانش را نجات دهم ، اما مطمۓن بودم که زیاده دور نشدم ، و آن هزارپا حتما راه مناسبی برای نجات جان خود خواهد یافت و به این فکر می کردم که او چطور
می تواند تمام راه پله ها را پایین بیاید و خودش را به حیاط و باغچه برساند
برگشتم به اتاقم و به کارهای روزمره مشغول شدم ، فکر کردم که دیگر فراموشش کنم اما فراموشش نکردم
هر چند باری که به سمت راه پله ها مسیرم می افتاد و از پله ها بالا و پایین می شدم ، مراقب بودم که زیر پا لگد مالش نکنم و آنجایی که افتاده بود پا نگذارم ، یقین دارم که هنوز آنجاست و دارد تلاش می کند که پایین تر بیاید
سر آخر نتوانستم طاقت بیاورم ، چراغ قوه را روشن کردم اما مشکل اصلی آن است که راه پله ها زیاده کثیف هستند و من هیچوقت آنها را تمیز نمی کنم چون این قسمت آنقدر تاریک است که کسی نمی تواند کثیفی اش را ببیند ، هزارپا زیاده کوچک بود و شاید هم آنجا بود ، یا چیزهایی شبیه جثه اش که در زیر نور چراغ قوه ، خرده چوبی و خرده نانی و ...به هر کدام ش که دست می زدم هیچ تکانی نمی خوردند ، تمام راه پله ها را وارسی کردم ، ابتدا طرفی که افتاده بود و بعد طرف دیگر پله ها را ، و بعد هر دو طرف را ، چون وقتی
می خواهید به جانور زنده ایی کمک کنید به هر چیزی باید توجه کنید ، اما هزارپا هیچ جا نبود انگار آب شده بود رفته بود تو زمین ، پشم سگ ،و گرد و غبار زیادی روی پله ها پهن بود،
بی شک به بدن نحیفش ، پشم و مویی چسبیده و جلو رفتن و
حرکتش را گرفته ، و شاید ممکن است یک جا مانده و بی حال شده و شایدم اصلا عوض اینکه به طرف پایین بیاید رفته سمت بالا ؟ در قسمت پاگرد پله ها آنجا که ناگهان غیبش زد را خوب نگشتم ، زیاده دور نشده بودم ، برگشتم که بروم سرکارم ، خواستم فراموشش کنم ، یک ساعتی هم طول کشید ، اما وقتی داشتم دوباره به طرف پله ها سرازیر می شدم ، چیزی دیدم دقیقا به اندازه و شکل و جثه خودش که روی پله ها نمایان شد ، کمی تپل تر و خشک تر ، اما
نمی توانست به این صورت تغییر شکل داده باشد ، چیزی شبیه یک تکه برگ سوزنی شکل سرو بود یا چیزی شبیه یک تکه از سبزی خشک شده
باردیگر که به نظرم آمد، چند ساعتی بود که فراموشش کرده بودم ، وقتی هر بار می خواستم از پله ها پایین یا بالا بروم ، حواسم جمع می شد و به او فکر می کردم ، از این موضوعات که بگذریم ، آن هزارپا ، براستی جایی در همین نزدیکی هاست ، و حتما دارد تلاش می کند که خودش را به طرف حیاط با برگهای سبزش برساند و حتا احتمال دارد که مرده باشد ، حالا که دیگر برایم اهمیت ندارد ، یقین دارم تماما و به زودی فراموشش خواهم کرد
بوی متعفن جانوری از طرف راه پله ها
به دماغم می خورد اما نمی تواند بوی او باشد ، آخر آنقدر کوچک و نحیف است که نمی تواند چنین بوی تندی داشته باشد، شاید تا الان مرده باشد، واقعا او زیاده کوچک است که بخواهم فکرم را مشغول اش کنم.
http://uupload.ir/files/9eqk_1.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2618
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #ادبیات_جهان
زیر نظر آزیتا قهرمان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈ڪلیڪ
🔹شعرهایی از #فریاد_شیری
▪️شفا
بیماری قشنگیست دوستت دارم
تو اما علاجاش نکن
گوشهی روسریات را
گره بزن به انگشت اشارهام
دخیل! دخیل یا شافیالعُشاق
و سیگاری برایم آتش بزن
نترس!
دودش به چشم خدا نمیرسد
شفای من
«دوستت دارم»یست
که به تو هم سرایت کرده است.
▪️خیانت
از ما سه نفر
که عاشق یک نفر بودیم
و یک نفر بودیم
سه نفر مانده است
با عشق دیگری
که دیگری را کُشت در خودش
یک نفر از ما پیش از مرگ
سیبار نوشت: «مرجان تو مرا کشتی»
یک نفر آدم شد
اما حوای خودش را نداشت
از کوی پرت شد
دیگری اما که من باشم
هنوز عاشق آن یک نفرم
که در قتلهای زنجیرهایاش
هر بار که میکشد
خودش کشته میشود.
▪️اعتراف
گلولهها را من خوردم و
انگشت شما ماشه را ...
نه! بگذارید بکشد
هرچند جز خدا هیچکس ندید
و مرگ
خودش لباسهای مرا پوشید.
حالا هرچه به اطرافم نگاه میکنم
جای کسی را خالی میبینم
کسی که پیش از خوردن گلوله
گرسنه بود
و پیراهن دامادیاش را
شیک جویده بود مرگ
با اینهمه یأس
جای امیدواریست
من زنده میمانم
و انگشتهای شما
به مرگ شلیک خواهند کرد.
▪️من
مشتاش را در آینه گره کرد
و جایش را به انگشتانی داد
که دوست، دشمن نمیشناختند:
انگشت شست دشمن
انگشت اشارهی دوست
انگشت وسطی دشمن
انگشت انگشتری دوست
انگشت کوچک دشمن
دشمن، دوست، دشمن، دوست، دشمن ...
جای دوست خالی بود
از زندگی سبقت گرفت
از دوست، از دشمن
از خودش گذشت
و پنج باریکهی خون
جاری بر چهرهی نامرئیاش:
ارواح از آنچه در آینه میبینيم به ما نزدیکترند.
▪️هرگز
روی گورش سنگِ تمام گذاشتند
سنگِ سکوت
سنگِ صبور
سنگ ...
به این سادگی هرگز
فریب مرگ را نخورده بود هرگز
**
نه! نمیدانستند
نمیدانستند در پایان هر گریهای
لبخند تازهای آغاز میشود
روی گورم سنگِ تمام گذاشتند
روی سنگم
گلهایی که نچیده بودم هرگز
هرگز!
به این سادگی هرگز
فریب زندگی را نخورده بودم هرگز!
http://uupload.ir/files/r3z8_3.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2619
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹شعرهایی از #فریاد_شیری
▪️شفا
بیماری قشنگیست دوستت دارم
تو اما علاجاش نکن
گوشهی روسریات را
گره بزن به انگشت اشارهام
دخیل! دخیل یا شافیالعُشاق
و سیگاری برایم آتش بزن
نترس!
دودش به چشم خدا نمیرسد
شفای من
«دوستت دارم»یست
که به تو هم سرایت کرده است.
▪️خیانت
از ما سه نفر
که عاشق یک نفر بودیم
و یک نفر بودیم
سه نفر مانده است
با عشق دیگری
که دیگری را کُشت در خودش
یک نفر از ما پیش از مرگ
سیبار نوشت: «مرجان تو مرا کشتی»
یک نفر آدم شد
اما حوای خودش را نداشت
از کوی پرت شد
دیگری اما که من باشم
هنوز عاشق آن یک نفرم
که در قتلهای زنجیرهایاش
هر بار که میکشد
خودش کشته میشود.
▪️اعتراف
گلولهها را من خوردم و
انگشت شما ماشه را ...
نه! بگذارید بکشد
هرچند جز خدا هیچکس ندید
و مرگ
خودش لباسهای مرا پوشید.
حالا هرچه به اطرافم نگاه میکنم
جای کسی را خالی میبینم
کسی که پیش از خوردن گلوله
گرسنه بود
و پیراهن دامادیاش را
شیک جویده بود مرگ
با اینهمه یأس
جای امیدواریست
من زنده میمانم
و انگشتهای شما
به مرگ شلیک خواهند کرد.
▪️من
مشتاش را در آینه گره کرد
و جایش را به انگشتانی داد
که دوست، دشمن نمیشناختند:
انگشت شست دشمن
انگشت اشارهی دوست
انگشت وسطی دشمن
انگشت انگشتری دوست
انگشت کوچک دشمن
دشمن، دوست، دشمن، دوست، دشمن ...
جای دوست خالی بود
از زندگی سبقت گرفت
از دوست، از دشمن
از خودش گذشت
و پنج باریکهی خون
جاری بر چهرهی نامرئیاش:
ارواح از آنچه در آینه میبینيم به ما نزدیکترند.
▪️هرگز
روی گورش سنگِ تمام گذاشتند
سنگِ سکوت
سنگِ صبور
سنگ ...
به این سادگی هرگز
فریب مرگ را نخورده بود هرگز
**
نه! نمیدانستند
نمیدانستند در پایان هر گریهای
لبخند تازهای آغاز میشود
روی گورم سنگِ تمام گذاشتند
روی سنگم
گلهایی که نچیده بودم هرگز
هرگز!
به این سادگی هرگز
فریب زندگی را نخورده بودم هرگز!
http://uupload.ir/files/r3z8_3.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2619
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈ڪلیڪ
🔸نامه #انس_کیشویچ به #ایرج_زبردست
🔹مترجم : دکتر #ابتهاج_نوایی
در دوران پیری من، برادری به اعضای خانوادهی ما اضافه شدهاست. اگر چه او را مادر به دنیا آورده، همو خود را دوباره از بطن واژهها به دنیا آورده است تا جاودان بماند و واژههایش مایهی خیر مردمان باشد حتی آن زمان که شاعری در این جهان نباشد. نام برادر من ایرج زبردست است. در ایران شهر شیراز زندگی میکند و رباعی می گوید .ابیات او شادیبخش افکار من است. هربار که آنها را میخوانم، یاختههای مغزیام نورانی میشوند – هزاران ستارهی چشمکزن در آسمان ذهن من.هنگامی که سخن از واژه است، برادر من و من، از نزدیکترین خویشاوندان هم به هم نزدیکتر هستیم.
ما از یک ریشه و از یک نهال رشد میکنیم. واژهها نیاکان ژنهای ما هستند. ببینید:
پشت سر من، برابر من کلمه
دنیا و تمام باور من کلمه
من شیر ز پستان ازل نوشیدم
من کودک شعر، مادر من کلمه
و
یا رب من از این ره و قدم میترسم
از این همه مسجد و حرم میترسم
از بس که ریا در این جماعت دیدم
از راز و نیاز با تو هم میترسم
انس کیشویچ
زاگرب . ۹ ژانویه ۲۰۱۹
http://uupload.ir/files/0l4a_4.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2620
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸نامه #انس_کیشویچ به #ایرج_زبردست
🔹مترجم : دکتر #ابتهاج_نوایی
در دوران پیری من، برادری به اعضای خانوادهی ما اضافه شدهاست. اگر چه او را مادر به دنیا آورده، همو خود را دوباره از بطن واژهها به دنیا آورده است تا جاودان بماند و واژههایش مایهی خیر مردمان باشد حتی آن زمان که شاعری در این جهان نباشد. نام برادر من ایرج زبردست است. در ایران شهر شیراز زندگی میکند و رباعی می گوید .ابیات او شادیبخش افکار من است. هربار که آنها را میخوانم، یاختههای مغزیام نورانی میشوند – هزاران ستارهی چشمکزن در آسمان ذهن من.هنگامی که سخن از واژه است، برادر من و من، از نزدیکترین خویشاوندان هم به هم نزدیکتر هستیم.
ما از یک ریشه و از یک نهال رشد میکنیم. واژهها نیاکان ژنهای ما هستند. ببینید:
پشت سر من، برابر من کلمه
دنیا و تمام باور من کلمه
من شیر ز پستان ازل نوشیدم
من کودک شعر، مادر من کلمه
و
یا رب من از این ره و قدم میترسم
از این همه مسجد و حرم میترسم
از بس که ریا در این جماعت دیدم
از راز و نیاز با تو هم میترسم
انس کیشویچ
زاگرب . ۹ ژانویه ۲۰۱۹
http://uupload.ir/files/0l4a_4.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2620
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈ڪلیڪ
🔹نگاهی به کتاب "عروسکها هم عاشق می شوند"
🔸نوشته #زهرا_فخرایی
▪️#احمد_خلفانی
بر روی زمین مناطقی هست که فصل پاییز به آنها راه ندارد. و نیز چنین قلبهایی هست. گلهایی که در آن حوالی میشکفند هیچ گاه پژمرده نمیشوند. در آنجا گیاهانی هستند که در سایه و تاریکی رشد میکنند و میوههای وحشی، ترد و خوشمزه به بار میآورند. و البته گاهی تلخ.
جایی که زهرا فخرایی در کتاب "عروسکها هم عاشق میشوند" از درون ترسیم میکند یکی از همین مناطق است. چیزی شبیه یک واحه. یک جزیره آرام در میان دریای مشکلات، جنگها، درگیریها و سروصداهای دنیای متلاطم ما، و به شکلی بسیار نرم و بی ادعا در تقابل با آن.
چه چیزی این جا را از بقیه جهان متفاوت میکند؟ از گذشتهها چیزهایی باقی مانده است: تور ماهیگیری، آرامش، سادگی، قناعت و خانهای یک طبقه ـ که زهرا فخرایی گاهی به پشت بام آن میرود و از زمین تا دلت بخواهد دور میشود ـ از زمانه جدید: دوربین، کامپیوتر، چَت و سریالهای تلویزیونی ـ که مادر مهربانش قلیانکشان تماشا میکند. و جالب این که هر دو کنار هماند و تعادل آنها به نفع هیچکدام به هم نخورده است. یک همزیستی مسالمتآمیز که در ذهن خلاق فخرایی به همگرایی میرسد، طوری که انگار این عناصر از ازل با هم بودهاند و میتوانند هنوز به همزیستی ادامه دهند بی آنکه کسی بتواند تعادلشان را به هم بزند
http://uupload.ir/files/10ya_2.jpg
🔴 لطفاً ادامه ی متن را در سایت بخوانید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2621
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #اندیشه_و_نقد
زیر نظر سید حمید شریف نیا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹نگاهی به کتاب "عروسکها هم عاشق می شوند"
🔸نوشته #زهرا_فخرایی
▪️#احمد_خلفانی
بر روی زمین مناطقی هست که فصل پاییز به آنها راه ندارد. و نیز چنین قلبهایی هست. گلهایی که در آن حوالی میشکفند هیچ گاه پژمرده نمیشوند. در آنجا گیاهانی هستند که در سایه و تاریکی رشد میکنند و میوههای وحشی، ترد و خوشمزه به بار میآورند. و البته گاهی تلخ.
جایی که زهرا فخرایی در کتاب "عروسکها هم عاشق میشوند" از درون ترسیم میکند یکی از همین مناطق است. چیزی شبیه یک واحه. یک جزیره آرام در میان دریای مشکلات، جنگها، درگیریها و سروصداهای دنیای متلاطم ما، و به شکلی بسیار نرم و بی ادعا در تقابل با آن.
چه چیزی این جا را از بقیه جهان متفاوت میکند؟ از گذشتهها چیزهایی باقی مانده است: تور ماهیگیری، آرامش، سادگی، قناعت و خانهای یک طبقه ـ که زهرا فخرایی گاهی به پشت بام آن میرود و از زمین تا دلت بخواهد دور میشود ـ از زمانه جدید: دوربین، کامپیوتر، چَت و سریالهای تلویزیونی ـ که مادر مهربانش قلیانکشان تماشا میکند. و جالب این که هر دو کنار هماند و تعادل آنها به نفع هیچکدام به هم نخورده است. یک همزیستی مسالمتآمیز که در ذهن خلاق فخرایی به همگرایی میرسد، طوری که انگار این عناصر از ازل با هم بودهاند و میتوانند هنوز به همزیستی ادامه دهند بی آنکه کسی بتواند تعادلشان را به هم بزند
http://uupload.ir/files/10ya_2.jpg
🔴 لطفاً ادامه ی متن را در سایت بخوانید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2621
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #اندیشه_و_نقد
زیر نظر سید حمید شریف نیا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈