✍️ مجله ادبی پیاده رو
1.26K subscribers
1.1K photos
45 videos
8 files
1.68K links
سردبیر
@bankiman
شعر آزاد
@mohammad_ashour
شعر کلاسیک
@Shahrammirzaii
داستان
@Ahmad_derakhshan
نقد و اندیشه
@Sharifnia1981
ادبیات جهان
@Azitaghahreman
ادبیات ترکیه آذربایجان
@Alirezashabani33
ادبیات فرانسه

ادبیات عرب
@Atash58
کردستان
@BABAKSAHRA
Download Telegram
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔹 پنج داستانک از #نیلوفر_منشی_زاده
▫️برای رنج و درد کودکان کار


🔸ناکام

ناله چرخها بلند شد. گلها در هوا پرپر شدند. ماشین دور شد. بیمارستان پذیرشش نکرد. جلوی اورژانس کم‌کم یخ زد.

🔸خواب تلخ

بچه رو به پشتش بسته بود. خیلی بیتابی می‌کرد. چند قطره از معجون قهوه‌ای تلخ توی شیرش ریخت. تخت خوابید.

🔸مرد کوچک

پدر صبح‌ها پول اجاره‌اش را می‌گرفت و با لبخند چرکی راهیش می‌کرد. مادر اما شبها با گریه پاهایش را می‌‌مالید.

🔸سواد

ظهر شد. فالها را کنار گذاشت .گوشه جدول نشست. کتاب را سروته گرفت. زنگ مدرسه خورد. دیگر مانند آنها بود.

🔸ترس

دخترک باز گفت: بخر دیگه...
- جوراب لازم ندارم...
با ترس به مرد گوشه چهارراه نگاه کرد.
- تو رو خدا بخررر...

http://www.uupload.ir/files/mgeg_n.m.jpg

☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران

http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2505

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔹 مینیمال هایی از #عباس_رمضانی

🔸یک

پدر بزرگ به شوخی به نوه هایش گفت:امشب آخرین شبی است که برایتان قصه می گویم باید قول بدهید زود بخوابید!
نوه هایش خندیدندو بازیگوشانه پا بر زمین کوباندند و گفتند:ای!پدر بزرگ چرا؟چرا شب آخر باشه،ما دوست نداریم!یعنی دیگه نمی خوای برامون قصه بگی؟
پدر بزرگ غمگینانه گفت:شوخی کردم نوه های گلم اما نمی دانم چرا نا خودآگاه این حرف از دهانم پرید!نه تنها امشب که همه شبها براتون قصه میگم،حالا بیان تو بغلم تا بابا بزرگ یه قصه قشنگ تعریف کنه!
سه نوه اش بی مهابا خود را دوان دوان به آغوش پدربزرگشان انداختند
پدر بزرگ شروع کرد:یکی بود......
پیرمرد تنها توانست نوه هایش را زیر تن فرتوت و لرزان خود از ریزش آوارحفظ کند،چند ساعت بعد که نوه هایش سالم از زیر سنگ و آهن بیرون کشیده شدند همه فهمیدند بعد از جمله ناتمام یکی بود پدر بزرگ باید بگویند یکی نبود

🔸دو

آقای وکیل پایه یک کانون وکلا گفت: فکر کنم جایزه ترازوی طلایی را همان سالی بردم که شما رمانتان جایزه اریش ماریا ریلکه را از آن خودش کرد ؟!
آقای نویسنده فکورانه جواب داد: نه اون جایزه سال بعدش بود ،درست نمیگم؟!
و بلافاصله سرش را به سمت آقای روزنگار معروف چرخاند ؟
اقای روزنامه نگار مات و‌مبهوت گفت:چی؟هان؟با من هستید؟بگذارید ببینم !نه، اشتباه می کنید ،مگر یادتان نمی آید ما در فرودگاه با هم آشنا شدیم ،من داشتم برای گرفتن جایزه قلم به آمریکا می رفتم و شما هم به آلمان ،بنابراین دو سال بعد از گرفتن جایزه جناب وکیل بود!
آقای وکیل که انگار داشت چیزهایی یادش می آمد گفت: آهان!گویا.....
اما ، ناگهان صدای فریاد نگهبان زندان آنها را بخود آورد ،او همانطور که به سمت سلول آنها می آمد فریاد می زد: یه ساعته خاموشی زدیم ،فکر کردید اینجا فرهنگسراست ،بخدا با همین باتوم می یام سراغتون و همه تون رو لت و پار می کنم ،پس بگیرید کپه ی مرگتون رو بذارید!
بدنبال آن همه ساکت و خاموش شدند و تا صبح تکان نخوردند

🔸سه

فکر کنم دو شب پیش بود شاید هم سه شب پیش وقتی زنگ آیفون به صدا درآمد رفتم پشت آیفون و گفتم :کیه؟
اون بنده خدا از پشت آیفون گفت: ببخشید اگر دارید یه کم برنج کمک کنید!
گفتم:نداریم!
دوباره گفت:یه ذره قند وچای چطور؟
باز هم گفتم: هیچی نداریم ،هیچی!
گفت:یه مبلغ ناچیز پول هم خوبه!
گفتم: وقتی میگم هیچی نداریم یعنی نداریم!
اون بنده خدا خداحافظی کرد و رفت ،شب بعد دیدم دوباره در همان ساعت زنگ آیفون بصدا در آمد دوباره رفتم پای آیفون گفتم ،کیه؟
از پشت آیفون یکی گفت: میشه یه لحظه تشریف بیاورید دم در!
رفتم دم در دیدم یه آقایی با یه کیسه برنج و مقداری قند و شکر و چای به همراه یه پاکت که احتمالا درونش پول بود ‌دم در ایستاده ، او همینکه چشمش به من افتاد بلافاصله با احترام همه اقلامی را که بر شمردم به من داد و گفت : ببخشیدما اینها رو برای نیازمندان می بریم از اونجایی که دیدیم شما هیچی نداشتید برای شما هم آوردیم البته چیز قابل داری نیست !
وبلافاصله رفت ،همینکه یکی دو متری دور شد فریاد زدم: آها ی آقا ما احتیاجی به اینها نداریم الحمدالله همه چیز داریم!
مرد برگشت و گفت: پس چرا دیشب گفتید هیچی ندارید!
خجلت زده گفتم: نه داریم بگذارید برایتان بیاورم!


http://www.uupload.ir/files/kgq3_a.r.jpg

☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران

http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2506

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔹در تاریخ دنبال چه هستیم؟
🔸#حسام_اسماعیلی

تاریخ:قلمروی فراموشی
حتما زیاد شنیده اید که خواندن تاریخ وقت تلف کردن است و هیچ کاربردی در زندگی ندارد. راجع به عبرت آموزی از تاریخ هم زیاد شنیده ایم. اما مهم تر از همه ی این ها داستان تاریخ است که به مثابه کتابی ارزشمند همواره در اختیار ماست. اگر انسان ها در دل تاریخ سیر کنند و به تاریخ نه به عنوان مبحثی کسل کننده و تلف کننده وقت بلکه به عنوان داستانی شیرین بنگرند خواهند دید که شیرین ترین داستان های جهان در تاریخ نهفته اند.حتی بعضی از مشهورترین داستان های جهان که هم اکنون نیز خوانده می شوند همه از دل تاریخ سر برآورده و با تخیل انسانی ترکیب و اسطوره را به وجود آورده اند . مگر غیر از آن است که تمامی کتابها و داستان ها نماینده و روشنگر دوره های تاریخی خود هستند؟ انسان در تاریخ با مردمانی روبه رو می شود که برای هر موقعیتی آماده بوده اند و از این نکته که‌ هر لحظه مرگ درکمین آن هاست، بسیار بیشتر از جوامع امروزی آگاه بودند .محیط غالفگیر کننده بود و خطرات توانایی انسان را در کوچکترین جنبه های زندگی نیز مورد امتحان قرار می داد و به هر چه خلاقانه تر بودن زندگی انسان ها کمک می کرد.اگر نیک بنگریم در هیچ جنبه ای از زندگی انسان مانند تاریخ مرگ به او نزدیک نبوده است. انسان هایی که مجبورند برای هر خطر و موقعیتی آماده باشند. محیط غالفگیر کننده بود و طبیعت هر لحظه انسان ها را در شرایطی قرار می داد که آن ها مجبور به وفق خود با محیط می شدند ...

http://www.uupload.ir/files/b11i_h.e.jpg

🔴لطفاً ادامه ی متن را در سایت بخوانید :

http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2507

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #اندیشه_و_نقد
زیر نظر حمید شریف نیا

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔹 شعری از #حامد_رمضانی

«بعد از درخت نوبتِ قتلِ نهال هاست»
یک مدت است فکرِ تبر این خیال هاست

در باغ انقلابِ زمستان چه کرده است؟!
این خونِ سرخ ِ کیست که در پرتقال هاست؟

یادش به خیر جنگل و شوکای منقرض
حالا زمان کوه و شکارِ غزال هاست!

خشکیده خاکِ مزرعه اما هنوز هم
ورزای اخته بسته به یوغ ِ ازال هاست

مازندرانِ دلخوری ام؛ ببرِ زخمی ام ↓
سرگرم با مسابقه ها و مدال هاست

ای باد، قصّه از پرِ مرغابیان بگو
بر آسمانِ ابریِ من ردِّ بال هاست

اسبی چرا از آبی ِ دریا نمی جهد؟
این موج ها تلاطمِ آشفته یال هاست

***
دستی به ماهِ صورتِ من چنگ می کشد
بر چهره ام نشانِ پلنگینِ خال هاست


▫️شوکا: نوعی گوزن کوچک بومی مازندران که شبیه به آهوست.
▫️ورزا: گاوِ نرِ بزرگسال
▫️ازال: خیش یا گاوآهن به زبان مازندرانی

http://s3.picofile.com/file/8284108392/H_R_1.jpg

☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران

http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2508

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #قوالب_کلاسیک
زیر نظر شهرام میرزایی

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

▫️بهار
🔸شعری از #ویکتور_هوگو
🔹ترجمه ی #محمد_زیار


اینک دورِ روزهای بلند، روشنایی، دلدادگی و بی‌خبریست
بهار آمده است؛ اسفند، فروردین با لبخندی شیرین،
اردیبهشتِ گل افشان، خردادِ سوزان، همه ماههای زیبای مهربان.
چناران تنومند بر کرانه‌ی رود های خفته
همچون نخل های سترگ به نرمی سر فرود می‌آورند
قلب پرنده در دلِ بیشه‌های نیم‌گرم می‌تپد
گویا همه چیز می خندد و گویی درختان سرسبز
از کنارِ یکدیگر بودن مسرو‌راند و برای یکدیگر شعر می گویند
روزبا افسری برگرفته ازسپیده‌ی خرم و دلنواز پدیدار می شود
شامگاهان سرشار از عشق است؛ شباهنگام می‌پنداری
چیزی از سرِ خرسندی، میان سایه‌ی سترگ
و زیر آسمان فرخنده آوازی جاودانه می خواند.

▫️Printemps
▪️Victor Hugo

Voici donc les longs jours, lumière, amour, délire
Voici le printemps ! mars, avril au doux sourire
Mai fleuri, juin brûlant, tous les beaux mois amis
Les peupliers, au bord des fleuves endormis
Se courbent mollement comme de grandes palmes
L’oiseau palpite au fond des bois tièdes et calmes
Il semble que tout rit, et que les arbres verts
Sont joyeux d’être ensemble et se disent des vers
Le jour naît couronné d’une aube fraîche et tendre
Le soir est plein d’amour ; la nuit, on croit entendre
A travers l’ombre immense et sous le ciel béni
Quelque chose d’heureux chanter dans l’infini

Victor Hugo, Toute la lyre

http://www.uupload.ir/files/yfjp_m.z.jpg

☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران

http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2509

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #ادبیات_فرانسه
زیر نظر آسیه حیدری

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔸زهرخند
🔹 داستانی از #محسن_آثارجوی

هيچ كس نمي‌ايستاد. پيرمرد به شكم روي زمين افتاده بود و به نظر مي‌آمد دارد جان مي‌كند. ماشين را كنار زدم و رفتم بالاي سرش. صورتش به زمين چسبيده بود و بدنش مرتعش بود. خيابان خلوت بود و گاهي ماشيني رد مي‌شد. تا آن موقع در چنين شرايطي قرار نگرفته بودم. زبان پيرمرد بيرون افتاده بود و داشت خِرخِر مي‌كرد. چند بار زدم روي شانه‌هايش و گفتم: « آقا... آقا... آآآقا... » بي‌فايده بود. مي‌خواستم بلندش كنم. خيلي سنگين بود. مستأصل شده بودم. نمي‌دانستم اصلا تكان دادنش درست است يا نه. نگاهم به موبايلم افتاد كه در دستم بود اما نمي‌دانستم با كجا تماس بگيرم. « آهان... اورژانس... بايد با اورژانس تماس بگيرم... اما... اما شماره اورژانس چند بود؟ خاك بر سرت كه شماره اورژانس رو يادت رفته. اما به خدا هميشه حفظ بودم. نمي‌دونم چم شده كه حتي شماره به اين آسوني رو هم يادم رفته. »
صدايي شنيدم: « چي شده؟ » انگار كه خدا يكي از فرشته‌هايش را فرستاده بود. خانم جواني بود با يك عينك دودي بزرگ كه چشمان خونسردش از پشت آن پيدا بود. گفتم:‌ « نمي‌دونم‏‌، داشتم رد مي‌شدم كه اين صحنه رو ديدم. نمي‌دونم بايد چيكار كنم.» « زنگ بزنيد اورژانس.‌ « وقتي اين را شنيدم‏، از خجالت داغ شدن گوشهايم را احساس كردم. با لكنت گفتم: « يادم نيست...

http://www.uupload.ir/files/dgs7_m.a.jpg

🔴لطفاً ادامه ی داستان را در سایت بخوانید :

http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2510

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

▫️یە قصە برا اونایی کە فکر میکنن دنیا الکی نیست
🔹داستانی از #جلال_نجاری
🔸ترجمە از کردی: #ارسلان_چلبی

▫️نکتە: نوشتە زیر بخشی از دستنوشتەهای ج.ن است، نامبردە در تهران دانشجوی جامعە شناسی بود، نزدیک دروازە دولت یە اطاق کوچک اجارە کردە بود. در حال حاضر در تیمارستانی در ارومیە بستری است.

▪️▪️▪️

سە سالی میشە یە شکم سیر غذا نخوردم، دم بە ساعت گرسنمە، شکمم از گرسنگی شب و روز قار و قور میکنە، اون اولا خجالت میکشیدم ولی الان برام عادی شدە. حتی همکلاسیهامم الان خندشون نمیگیرە.
*
آە تو بساط ندارم، هفتە قبل تو تاکسی کیفم رو جا گذاشتم، شناسنامە و کارت دانشجویی و کارت عابر بانک و موبایل و دار و ندارم داخلش بود!!
یە چند دفعە بە شمارە خودم زنگ زدم ولی یارو گوشی رو بر نمیداشت، دفعە آخری کە زنگ زدم خاموشش کرد و دیگە روشنش هم نکرد.
*
تنهایی، بی‌پولی، گرسنگ و غربت دورم رو گرفتن، بد جوری تو مخمصە افتادەام. یە قرون هم ندارم، تک و توک از این و اون سیگار میگیرم، میگم میخوام ترک کنم، اونا هم میدونن دروغ میگم.
یادم نمیاد آخرین باری کە رفتم حموم کی بود، صابون ندارم و این رو بهانە می‌آورم! فکر کنم بو میدم، تو کلاس همکلاسیهام ازم فاصلە میگیرند!! اون روزم تو تاکسی یکی کە بغل دستم نشستە بود و دستاش رو رو بینیش گذاشتە بود!! خودم زیاد احساسش نمیکنم ...

http://www.uupload.ir/files/n79_a.ch.jpg

🔴لطفاً ادامه ی متن را در سایت بخوانید :

http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2511

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #ادبیات_کردستان
زیر نظر بابک صحرانورد

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔹فصل‌نامه‌ی الکترونیکی یاپراک به زودی منتشر خواهد شد.


فصل‌نامه‌ی الکترونیکی یاپراک معطوف به ادبیات جهان و شامل سه گرایش شعر/ ادبیات داستانی/ و نقد به زودی منتشر خواهد شد. این نشریه به ادبیات ترکیه و سایر کشورهای جهان اختصاص خواهد داشت. شماره‌ی صفر که نشان‌دهنده‌ی خط مشی این فصل‌نامه است به طور آزمایشی منتشر خواهد شد و به طور کامل به ادبیات ترکیه معطوف خواهد بود اما از شماره‌ی اول به بعد به سایر کشورها و زبان‌ها نیز اشتمال خواهد داشت. نام نشریه یادآور یکی از مهم‌ترین نشریات ادبی ترکیه به نام یاپراک YAPRAK به معنای برگ است که به همت اورهان ولی کانیک و دوستان او منتشر می‌شد.
علاقه‌مندان می‌توانند آثاری را که از ادبیات ترکیه ترجمه کرده‌اند به هم‌راه اصل اثر به یکی از آی دی‌های زیر ارسال کنند:
@pasha1345
@Alirezashabani33

◾️بخش : #بازتاب

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇

🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔹نام #رضا_براهنی در ارشاد ممنوع است!

#اکتای_براهنی، فرزند رضا براهنی:

✔️ تغییری در وضعیت براهنی به وجود نیامده البته حال جسمانی او خوب است اما همچنان با بیماری آلزایمر دست به گریبان است. گاهی ذهن بسیار آماده‌ای دارد که ما می‌نشینیم و با او مصاحبه هم می‌کنیم و تصاویر وی را ضبط و منتشر می‌کنیم اما در مقطعی دچار فراموشی می‌شود. در کل به دلیل داشتن مغزی انباشته از مفاهیم و فرم و ساختار، روند پیشرفت بیماری آلزایمر بسیار کند است.

✔️ به جز نسخه‌ای از کتاب «روزگار دوزخی آقای ایاز» که رضا براهنی با دستخط خود آن را نوشته، یک نسخه‌ی چاپی نیز از آن وجود داشت و بعدها هرگز رضا براهنی برای چاپ دوباره‌ی کتاب به زبان فارسی اقدام نکرد. تا اینکه متوجه شدیم نسخه غیرقانونی آن در ایران منتشر شده است.

✔️ حدود ۱۵ کتاب از آثار #رضا_براهنی در وزارت ارشاد منتظر مجوز است که تعداد زیادی از آنها تاکنون منتشر نشده و قرار است برای اولین بار منتشر شود. وزارت ارشاد سال ۹۳ به سه کتاب مجوز داد و بعد از آن دیگر به هیچ‌کدام از کتاب‌ها مجوز نداد. مجموعه اشعار رضا براهنی نیز دو سال است که منتظر مجوز انتشار است.

✔️ حساسیت ارشاد بیشتر از آن‌که روی مطالب باشد روی اسم افراد است. حتی من چند نفر از اهالی سینما و ادبیات را واسطه کرده‌ام تا بتوانم مجوز کتاب‌ها را بگیرم اما به نتیجه نرسیده‌ام. انگار نام رضا براهنی در ارشاد ممنوع است. مثلاً نمایشنامه‌ی «ریچارد سوم» شکسپیر که رضا براهنی فقط آن را ترجمه کرده نیز اجازه‌ی انتشار پیدا نکرده است .

http://www.uupload.ir/files/acx3_baraheni.jpg

◾️بخش : #بازتاب

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔸چهار شعر از بشیر حسن الزریقی شاعر یمنی
🔹ترجمه ی #حمزه_کوتی

بشیر حسن الزریقی شاعر و منتقد یمنی متولد ۱۹۷۲ است‌. دبیر ریاضیات است، و علاوه بر کار شعر در زمینه‌ی فلسفه، هنر و ادبیات پژوهش و نقد می‌نویسد.

#ادبیات_یمن
#ادبیات_عرب

▪️آنچه دقیقاً اتفاق افتاد


گاهی وقت‌ها هنگامی که تنها می‌شوم؛ بادی نیرومند می‌وزد، و اندامی بزرگ نقش می‌زند، که از روحِ من زنی می‌آفریند. آیینه‌اش هیمه‌ی معابد تندباد است، که در او ساکن شده و او نیز هم در من ساکن می‌شود. در گرمای فرات آن شنا می‌کنم. او پادزهر تنهایی من است. تنها بودن برای چه؟ واقعاً نمی‌دانم. اما جزئیات آن کوچک و رازهایش بسیار است؛ و همیشه رؤیایی به‌تاراج‌رفته را جست‌وجو می‌کند، که به آخرین قرارش شتابان می‌رود.
ـــــ

▪️این پرسشی بیش نیست

چنین است
آنچه بر آن شرط بستیم:
یکی پری
و دیگری پُشته‌ای هیزم
نقاشی کرد.
من اما زنی عروسک‌فروش
نقاشی کردم.

کدام‌یک از ما
به شاخه‌ها دهانِ شبنم داد
چه کسی با فراخیِ حال
به ایوانِ قلب راه پیدا کرد
و چه کسی
مطیع خواهش‌های آتش شد؟
ـــــ

▪️سقوطِ ایکاروس

ایکاروس سقوط کرد
و من صدایِ بازدم موج را شنیدم
که بر سطح دریای اژه
خروشان شد.
آیا پرواز را دوباره
از سر بگیرد؟
گرمای خورشید
شمع‌ها را می‌گدازد
و خلأ اینجا هنوز
سترون و خشمگین است
و بال‌های گداخته‌ی شمع
چون دو پر بزرگ بر سطح آب
بی حرکت آرام گرفتند.
همه‌چیز می‌گوید
که ماجراجوی جسور
در حال احتضار است.
شتاب کن ایکاروس
پرنده جان می‌دهد
و آماده می‌شود
که در گرداب کران دوردست
پرواز کند.
ـــــ

▪️زنِ آب

دریا، سپیده‌دم و رنگین‌کمان

میراث وعده‌ی غزل آب بر حلبی داغ میان دالان‌های نبض ممنوع از پهناوری سخاوت‌مند میان سرانگشتان اشک‌های شوق و میان شرشر خشکی سوزش مجبور به سیالیت جیک‌جیک علف تشنه.

دریا خفتن تشنگی که عرق نبوت محض می‌ریزد.

سپیده‌دم واژه‌ای که آن را مست می‌کند گیسوان عشق مشرک به رستاخیر حفره‌ی اول نور.

رنگین‌کمان ژرفای دلایل درد روان با مُهره‌ی آزاد بر میز کشتگان خورشید در حضور انجمن اعدام‌کنندگان ابر، روایت‌کنندگان مهربانی.
آیین‌هایی هست که امواجی پوشیده دارند. گناه رقص آب ساکن در بی‌وحی که زن نام دارد.

http://www.uupload.ir/files/j1rx_h.k.jpg

☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران

http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2512

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #ادبیات_عرب
زیر نظر تیرداد آتشکار

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔹شعری از #آیدا_مجیدآبادی
▫️به زبان تورکی آذربایجانی
🔸و با ترجمه به زبان فارسی

▪️Necə alım səni

Necə alım səni nəfəsin duran yerindən
Yel mənə qarşı, yağış mənə qarşı
Gözümü batan yerdən qurtarar mı günəş
Açılar mı əllərin quruyan bağlarıma
Urmunun xəyalında bitən sevgilim
Yaşamaq mı sən
Yaşımla, yaşıl damarlara dolaşıram
Yenə çaxır səssizlik
Aynalarda səni darıxıram
Çalıram sinəmdəki adıni
Dünya sən çalır

▪️چه‌گونه بگیرم‌ات؟

چه‌گونه بگیرم‌ات از جایی که نفس می‌ایستد
باد: مخالف من
باران: مخالف من
چشم‌ام را از مغرب‌اش نجات می‌دهد خورشید؟
دست‌های‌ات شکوفه می‌زند به سوی باغ‌های پژمرده‌ام؟
عشق من که در خیال اورمیه گل داده‌یی
تو یعنی همان زندگی هستی؟
با اشک‌ام به رگ‌های سبز گره می‌خورم
باز هم نبودن‌ات می‌غرد
تو را دل‌تنگ می‌شوم در آیینه‌ها
می‌تپم نام‌ات را در سینه‌ام
و دنیا تو را می‌تپد.

http://www.uupload.ir/files/fqfu_i.m.jpg

☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران

http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2515

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #ادبیات_ترکیه_و_آذربایجان
زیر نظر ابوالفضل پاشا

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈
🔰 «پروانه های پراکنده»
ششمین مجموعه شعر #منصور_خورشیدی منتشر شد.
#موسسه_انتشارات_نگاه

🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔸دعوت به يك جشن تولدي ديگر
🔹 داستانی از #محمود_بادیه

عصرچهارشنبه ها جلسه داستان برگزار مي‌شود.غيراز من و دوستم كه مسنيم، بقيه همگي جوان و پايه جلسات هستند.هردوي ما در مدت كوتاهي به اين جوان ها علاقه مند و حتي به آن ها عادت كرده ايم .
داستان امروز- خانم سيما جولائي تصميم داشت ترتيب تهيه ي كيك و جشن تولد را در خانه مادر بزرگ برگزار كند.
واقعا موجب شادي ،مسرت و البته براي دوستان سيما مايه شگفتي ست كه دختري جوان بدون حضور دوستانش درچنين جشن هائي با سالخوردگان حشر و نشرداشته باشد.
سيما بيست ساله و دانشجوي دانشكده معماري خليج فارس است.علاقه او به خانه ي پدر بزرگ در بافت قديم وصف نشدني ست.طوري كه ويلائي دو اشكوب مادر بزرگ را با هيچ آپارتمان خوش ساختي در مركز شهرتعوض نمي‌كند.
عكس مي‌گيرد.از پنجره هاي چوبي،شيشه هاي رنگي، اتاق هاي پنج دري ، ميز و صندلي هاي چوبي،كمدهاي لباسي.روبروي كمد اتاق رو به حياط مي‌ايستد.دركمد را باز مي‌كند. لباس هاي مادر بزرگ از روي طبقه ي كمد لباسي جمع شده و داخل چمدان گذاشته شده.سرش را توي كمد مي‌برد.مي‌خواهد بوي چه چيزي را از نزدك حس كند؟
روي بالكن مي‌رود،راه پله را مي‌گيرد و به پشت بام مي‌رود. هنوز جاي پاي آدم روي گل پشت بام پيداست ...

http://www.uupload.ir/files/n9uk_m.b.jpg

🔴لطفاً ادامه ی داستان را در سایت بخوانید :

http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2513

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews👈ڪلیڪ

🔹دو شعر از #فهیمه_محمودی

🔸یک :

كبريت بكش
تكليف اين‌همه تاريكی كه در من است
روشن نيست!
و نور اجاق گاز
از مقدسات كتاب‌های آسمانی حرفی نمی‌زند...

دست ببر در سينه‌ام
و انجيل را بيرون بياور
ديوانه‌های زيادی
در من آواز عاشقانه می‌خوانند

خوش به حال خاكی
كه از گلوگاه كوه در آورده بيل مكانيكی!
و فرو كرده در جان جاده
خوشبخت خاكی
كه بداند از كجا كنده و در كجا كاشته می‌شود
بايد بنويسم
به ايماء و اشاره هم كه شده بايد برسانم
آن‌چه از تو به من نرسيده را!
ياكريم‌ها
هميشه پای ثابت سفرند
شايد مجبور شوم
آش پشت پای خودم را خودم بپزم ،..

🔸دو :

دستت را به من بسپار
می‌خواهم
سرت را
در چشم‌هايم فرو كنم
جهان از نقطه‌ای آغاز می‌شود
كه لب‌هايت از قلم بيفتند!

ماهی‌ها را كه ببلعيم
تازه دريا شروع می‌شود
يادت هست؟!
مسافران زيادی
در قايق شكسته‌ی ما سوار شدند
كه حتی نفهميديم كجا پياده‌شان كرديم

ای‌كاش نهنگ‌ها را بلد بوديم
يا يك‌روز صبح
خسته از هم‌آغوشی خورشيد
من
ترا به دنيا می‌آوردم
شيربها حلال خودت
فقط قول می‌دادی
سرت را از چشم‌هايم بيرون نكشی
دريا در ادامه خودش هميشه درياست.

http://www.uupload.ir/files/l44f_f.m.jpg

☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران

http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2517

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

▪️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔸معنا
🔹ياداشتي بر مجموعه داستان "باجي" از #نعمت_مرادي
▫️#رضا_روشنی

شايد شما هم اين سخن ويت گنشتاين را شنيده ايد كه مي گويد" انچه مي توانيم بپرسيم اين است كه معنادار است كه بدان شك كنيم." اين جمله زبان حال هنر است. به يك معنا هنر يعني تشكيك، تشكيك در معناهاي مسلم و قطعي. تشكيك در هر انچه كه سعي مي كند حقيقي و جاودانه خود را عنوان كرده وواغلب ظاهري حاد و شديد دارد. داستان به عنوان يك فراورده زباني و به عنوان مجموعه اي از گزاره ها، هم هستي را مطرح مي كند و هم نيستي. هم از هست ها سخن مي راند و هم از نيست ها. به همين معنا هم اينجايي است و هم انجايي. دلالت هاي مشخص از جنس هستي اند و دلالت هاي نامشخص از جنس نيستي. انچه اين وسط از راهكار هنر به منصه ظهور مي رسد، احساس بودگي و حضور است،حضوري كه "با_ در جهان" و" با_بي ديگران" به صورت "اين_ ان" جايي بودن تجلي پيدا مي كند و چنين معنارساني مي نمايد. بنابراين معنادار و طبيعي است وقتي هنرمند مي پرسد هستي چيست؟ ايا من هستم در اين جا در ان جا ؟ ايا من در انجا كه مي خواهم، هستم و حضور دارم؟
اثر ادبي مي كوشد معنايي به جهان بخشيده و يا جهان را از پوشيدگي و ابهام به در اورد. داستان به عنوان يكي از ژانرهاي هنري، ارتباط مسلمي با اين معنا دارد. اين معنا در مجموعه باجي نيز قابل رديابي است و مي توان از ان سخن گفت ...

http://www.uupload.ir/files/g11q_r.r.jpg

🔴لطفاً ادامه ی متن را در سایت .بخوانید :

http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2514

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #اندیشه_و_نقد
زیر نظر سید حمید شریف نیا

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔹 شعرهایی از #شهریار_بهروز

🔸یک :

پس بچرخم به سمت باد
که مشتعلم می‌کند
و بیرقِ سرخ را
از جناقِ تو بردارم
که آبرویِ ریخته‌ام به خیابان و
خون تو را بو می‌کشم

جای گلوله‌ای که تو خوردی
چون ماه گرفتگیِ نوزاد
بر کتف من است
فریاد تو با گلوی بریده همان می‌کند
که با موسی با رود
عیسی با جسد
آتش با من

با دست‌های مختصر
برخاسته‌ام به قیام
برادرِ مجروحم
که چون لباسِ مجنونین
هر چه در این زندگی تکان خوردیم
تنگ‌تر شد.



🔸دو :

می‌چرخد به سمت دلم
خروسِ مفرغین

گاهی هم به سلوک بادها بیاندیش
و رفتاری که درخت دارد
و آن شعورِ بی‌تاب و ایستا
که در سکوتِ پاره‌سنگی پیدا

برمی‌دارم از سرم
کلاهِ آرزوهای معیوب
و آن نقاب را
که خواستنی بود

می‌چرخد به سمت دلم
آن صورتِ آشنا وُ
دلتنگ می‌دوم
به خاک و سنگ و درخت
تا بغل بگیرمش
و آبِ شور مقدس را
به باد می‌دهم

کجا بودی این‌همه وقت
خیلی‌ست که می‌گذرد.

http://www.uupload.ir/files/vbez_sh.b.jpg

☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران

http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2190

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈
🔹دو شعر از #کیومرث_منشی_زاده

🍁26فروردین ماه سالروز درگذشت منشی زاده است ، یادش گرامی .

🔸شعر اول :

آبی ست
آبی ست
نگاه او
    آبی ست
( گویا آسمان را
در چشمهایش
ریخته اند )

 
وقتی که دستهای مرا
در دست می گیرد
گردش خون را
در سر انگشت هایش
احساس می کنم
نبضش چنان به سرعت می زند
که گویی
قلب خرگوشی را
در سینه اش
پیوند کرده اند

 
وسواس دوست داشتن
مرا به یاد ماهی قرمزی می اندازد
که در آبهای تنگ بلور
به آرامی
خواب رفته است
یک روز ماهی قرمز
از آب سبک تر خواهد شد
و دستی ماهی قرمز را ـــ که دیگر نه ماهی ست
                                                 و نه قرمز ـــ
از پنجره
به باغ
پر
تا
ب خواهد کرد
تا باران خاکستری مرغان ماهیخوار
بر برگ های سپیدار و زرد آلو
                            فرو ریزد

 
قلب من
مانند قهوه خانه های سر راه
یاد آور غربت است
هیچ مسافری را
برای همیشه
در خود جای نخواهد داد
هیچ مسافری را
برای همیشه
در خود جای نخواهد داد

 
🔸شعر دوم :

"همیشه دیر است"


دیر آمدی من می روم
بدرود
بدرود
بر سبزه های خیس چشمت زیر باران
پا می گذارم سرد و مغرور
بی آن که رویم را بگردانم زنفرت
تا جای پای خسته خود را ببینم
دیر آمدی ، من شاعری بد سرنوشتم
مردی که در دنیای او
همواره دیر است
من سال ها دنبال یک پل گشته بودم
تا سینه خز خود را بدان سویش کشانم
یک روز پل را یافتم
پل بود ، اما
آن سوی پل دیگر برای من در آن روز
بیهوده چون این سوی پل بود
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔹 شعری از #عارفه_یزدان_پناه

هزاران قصه و احوال پرسی های تکراری
ولی یکبار نشنیدم بگویی دوستم داری؟

شبیه دوره گردی که بساط عاشقی دارد
دلی دارم که ویران است،محبوبم،خریداری؟

تمام روز در راهت نشستم باز خندیدی
که یا مجنون شدی آخر و یا بی عار و بیکاری!

نمیدانم که چندین بار از عشقت زمین خوردم
بده قولی اگر افتاد قلبم، زود برداری

فراوانی لبخندی تجمع شد به لبهایم
فراتر رفت و ترسیدی از آن تصویر آماری!

بیا یکبار با قلبت کمی رو راست تر تا کن
اگر دل باختی ناگه،چرا در فکر انکاری ؟

بگو آرام در گوشم همه شب گریه هایت را
که مهمان است در چشمان من تا صبح بیداری

به ترس دلنشینی که درون سینه ام دارم
پیاپی باز میگویم که من را دوست میداری......


http://www.uupload.ir/files/4k7q_a.y.jpg

☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران

http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2521

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #قوالب_کلاسیک
زیر نظر شهرام میرزایی

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔹 شعرهایی از #فرامرز_سه_دهی

🔸پیری

راه افتاده‌ام
به دنبال پیری راه افتاده‌ام
بلند برمی‌دارم
کوتاه‌تر قدم‌هایم را
بلندتر می‌شود
کوتاه
می‌ایستم
می‌ایستد
برمی گردم
راه می‌افتد به دنبال من
بلند برمی‌دارد
کوتاه
می‌ایستم
دست چپ‌ام را به دست راست
می‌فشارد
نگاهش می‌کنم
لب همان لب است
می‌پرسم:
بوسه‌هایم را گم کرده‌ام
کرده‌ام گم
کجا بود برایت انار دانه کردم؟

🔸چه کرده‌ای تو با من چه کرده‌ای؟

من هم نمی‌میرم
یکی مثل "شاپور بنیاد"
در بدی‌هایی که به من کردید زنده می‌مانم
چراغ‌ها را خاموش کنید
بگذارید شانه‌های شما بلرزد
اعتراف کنید
به یاد بیاورید
که می‌خندم
که زنده‌ام
در باران‌هایی که مرا می‌تابد
در آفتاب‌هایی که می‌بارد
از شما گذشته‌ام
رسیده‌ام به تو
با توام!
در گرگ‌ومیش‌هایی که بیدار می‌شوی
در "قد، قامت الصلواتی" که می‌ایستی
چشم در چشم خدایی که دیر است
روزی که جان فدا کنمت
هنوز و همیشه و هرگز
و تو باور می نمی‌کنی
که چه کرده‌ای تو با من
از تو گذشتم
به شما رسیده‌ام
که سنگینی می‌کند
تابوت من بر شانه‌های شما
که شانه‌هایتان را جا گذاشته‌اید
در خانه
که با توام!
که سیاه پوشیده‌ای چادرت را
که در سایه برایت خواندم
زیر درخت کنار به گمانم:
"روزی که جان فدا کنمت باورت شود"
که

http://www.uupload.ir/files/4e7_f.s.jpg

☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران

http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2522

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈