✍️ مجله ادبی پیاده رو
1.26K subscribers
1.1K photos
45 videos
8 files
1.68K links
سردبیر
@bankiman
شعر آزاد
@mohammad_ashour
شعر کلاسیک
@Shahrammirzaii
داستان
@Ahmad_derakhshan
نقد و اندیشه
@Sharifnia1981
ادبیات جهان
@Azitaghahreman
ادبیات ترکیه آذربایجان
@Alirezashabani33
ادبیات فرانسه

ادبیات عرب
@Atash58
کردستان
@BABAKSAHRA
Download Telegram
تجربه‌هایی هست که کسی نمی‌تواند از آنها جان به در برد. تجربه‌هایی که در پی آنها حس می‌کنی همه چیز از معنا تهی می‌شود. همین که به کرانه زندگی دست یافته باشی و تمام آنچه را که در آن مرزهای پرخطر فراهم است به غایت زیسته باشی، تمام رفتارهای روزمره و اشتیاق های معمول، افسون اغواگرانه شان را از دست می‌دهند. تو تنها با ظرفیتت برای ابژه کردن می‌توانی به زندگی ادامه دهی، با توانایی برای رهایی از این فشار بی‌نهایت، با نوشتن. خلاقیت راه نجاتی موقتی از چنگال مرگ است. حس می‌کنم باید به‌خاطر هرآنچه زندگی به من پیشکش کرده منفجر شوم، و نیز به‌خاطر دورنمای مرگ. انگار دارم می‌میرم از انزوا، عشق، ناامیدی، نفرت و هرآنچه این جهان در اختیارم گذاشته.
            
#امیل_چوران
#بر_قله_های_ناامیدی ۱۳۹۵
مترجم #سپیده_کوتی
#ادبیات_غیر_داستانی_بزرگسالان
▪️به #انتخاب سید حمید شریف نیا
🆔 @piaderonews  👈
در جذبه‌ای که حاصل زیبایی شب است
رویای دوردست تو نزدیک می‌شود
بوی تو موج میزند آنجا، بروی آب
چشم تو میدرخشد و تاریک میشود
            
#فروغ
#اسیر ۱۳۳۴
#چهارپاره
▪️به #انتخاب سید حمید شریف نیا
🆔 @piaderonews  👈
_چطور می‌توانم منظورم را به تو بفهمانم.
_و دیگران چه برداشتی داشته باشند.
_اما، چرا میخواهی هرطور که شده مرا به او نزدیک کنی و از عشقمان صحبت نمایی؟
_این سوالی است که جوابش را به هیچ عنوان نمی‌توانم برایت تفسیر کنم. به یکدیگر درس عشق یاد می‌دهیم اما خود هیچگاه به ارزش واقعی این یادگیری پی نمی بریم. پس اگر میخواهی عشقت را برای من حاشا نکنی پس اصلا حرفی در مورد او برایم نگو.

#جین_اوستین
#غرور_و_تعصب انتشارات ارسطو ۱۳۶۴
#رمان #داستان
▪️به #انتخاب سید حمید شریف نیا
🆔 @piaderonews  👈
پس سحرگاه به در خانه [مادر] رفت، و گوش داد. آواز مادر شنید که طهارت مى‏ساخت و مى‏گفت: «الهى آن غریب مرا نیکو دار و دل مشایخ را با وى خوش دار. و احوال نیکو او را کرامت کن». بایزید چون این بشنید، بگریست. پس در بزد. مادر گفت: «کیست؟».
گفت: «غریب تو».
مادر گریان شد و در بگشاد. پس گفت: «اى طیفور! چشمم خلل کرده است، از بس که گریستم در فراق تو و پشتم دو تا شد، از بس که غم تو خوردم».
- نقل است که گفت: «آن کار که بازپسین کارها دانستم، پیش از همه بود و آن‏ رضا [ى‏] مادر بود»

#ذکر_بایزید_بسطامی رحمة الله علیه
#تذکرة_الأولیا
#ادبیات_عرفانی
▪️به #انتخاب سید حمید شریف نیا
🆔 @piaderonews  👈
آرمیده میان دو پلک توام
این حضور پنهانی
لهجه‌ی غریبی دارد.

تا دور می‌شوی.

از گلوی یک ستاره
سر می‌خورم
تا نامت را
دوباره جار زنم!

#یار_محمد_اسد_پور
#بر_سینه_سنگ_ها_بر_سنگ_ها_نام_ها ۱۳۶۰
#موج_نو #شعر_دیگر #شعر_حجم #شعر_موج_ناب #شعر_دهه_چهل_پنجاه
▪️به #انتخاب سید حمید شریف نیا
🆔 @piaderonews  👈
از پیرهن
افتاده دکمه.

چون تسبیحی که
می‌چرخد بر انگشتِ
و خفا می‌نشیند.

علّاف این روزها
منم که نمی‌گذرم!
گوزن از قالیچه و
حواشی ی مخفی ی این آهو...
چه مرزه این جهان،
ای تصادف
پرنده فریاد می‌کشد:
_ایست!
_ایست.

#داریوش_اسدی_کیارس
#بیامرزی_ها ۱۳۸۲
#موج_نو #شعر_دیگر #شعر_حجم #شعر_موج_ناب #شعر_دهه_چهل_پنجاه
▪️به #انتخاب سید حمید شریف نیا
🆔 @piaderonews  👈
بالاخره تشریفات گمرکی به پایان رسید و من ناگهان خودم را در بغل هواپیما دیدم. با آخرین همراهم نیز خداحافظی کردم. میترسیدم برگردم و به پشت سر نگاه کنم. یک مشت دست در حال حرکت مثل شاخه‌های درختی که در مسیر باد قرار گرفته باشد و دستمال‌های رنگارنگ در فضا به اینسو و آنسو می‌رفتند. از آن طرف اسم خودم را شنیدم، کسی به فریاد مرا می‌نامید. فروغ . فروغ. صدای کوچکترین برادرم را شناختم، لبهایم لرزید و آنوقت برای اولین‌بار حس کردم که دارم دور می‌شوم. از هرچه که در اطرافم وجود داشت و من به آن دلبسته بودم دور می‌شوم. دوست من یک‌بار دیگر دستم را فشار داد. از روی پله‌های متحرکی که به دریچه هواپیما وصل کردند بالارفتم و چشمانم سوخت. از اشک‌ها سوخت و من خجالت کشیدم که برگردم و پشت سرم را نگاه کنم. میترسیدم دوست من اشکهایم را ببیند. از در داخل شدم و بی آنکه لحظه‌ای توقف کنم رفتم و روی صندلی نشستم... و بلافاصله هواپیما با تکان شدیدی به راه افتاد و من باز از دوردست‌ها دستمالها را دیدم و آنوقت سرم را به شیشه تکیه دادم و آرام گریستم.

#فروغ
فردوسی ۱۳۴۸/۵/۶ (۹۲۱) :
#خاطرات_و_نامه_ها
▪️به #انتخاب سید حمید شریف نیا
🆔 @piaderonews  👈
و خداحافظی اش،
آنچنان چلچله سانست که من می‌خواهم،
دائماً باز بگوید که: خداحافظ اما نرود.
و سخن گفتن او،
مثل اسطورهٔ یک جنگل شیشه ست، که بر سطحش،
بلبل از حیرت دیوانه شده، لال شده ست.

#رضا_براهنی
#مجله_فردوسی ۱۳۴۸/۱۱/۱۳ شماره ۹۴۸
#شعر_دهه_چهل_پنجاه
▪️به #انتخاب سید حمید شریف نیا
🆔 @piaderonews  👈
کجا رفته‌ای
بی آنکه رفته باشی
چگونه رفته‌ای
بی آنکه رفته باشی

می‌بینم چشمانت را، لبات را، بازوانت را
و تنت را
اما تو کجایی؟
آه کجایی که تو را سخت گم کرده‌ام؟

#غادة_السمان
#در_بند_کردن_رنگین_کمان ۱۳۸۵
#شعر_عرب #شعر_ترجمه
ترجمه: عبدالحسین فرزاد
▪️به #انتخاب سید حمید شریف نیا
🆔 @piaderonews  👈
بر طاقش می‌نهم
            مثلِ آمرزشی عتیق
و خیره در بی‌گناهیش نگاه می‌کنم
گرچه به یادِ عشقی عزیز

ای ماه چون برآیی
یادم ده
چگونه خو کنم
با دردِ غیبتش

#قاسم_هاشمی_نژاد
#تک_چهره_در_دو_قاب ۱۳۵۹
#موج_نو #دیگر #حجم #موج_ناب
#قلمرو_شعر
▪️به #انتخاب سید حمید شریف نیا
🆔 @piaderonews  👈
حفره‌ی قلبم
                گل میخ سینه‌ات را
                چنان تنگ میفشارد
                تا در هر طپش
               شکنجهٔ مرگ را دریابد
              در پهنه‌ی جاودانگیش
آنگاه
        در نمی‌یابم چیزی
        جز به تو نگریستن
        و تنها ترا
                 اندیشیدن

#منوچهر_شیبانی
#سرابهای_کویری ۱۳۵۵
#موج_نو #دیگر #حجم #موج_ناب
#شعر_دهه_چهل_پنجاه
#قلمرو_شعر
رسم الخط شاعر رعایت شده است
▪️به #انتخاب سید حمید شریف نیا
🆔 @piaderonews  👈
ماهِ مهربانِ معصومم
باور نمی‌کنم هنوز هم سپید مانده باشی
مثل تمام دروغ های آسمانی
رسوای رهاشده در کهکشان
کاش در حرارت آفتاب می‌رسیدی و
در حیرت ستاره‌ها فرو می‌افتادی
ماهِ کالِ کثیفِ پیرِ چروکِ دروغ
در رختخوابِ من چه می‌کنی؟

#علیشاه_مولوی
#کاملن_خصوصی_برای_آگاهی_عموم  
چاپ دوم ۱۳۹۱
▪️به #انتخاب سید حمید شریف نیا
🆔 @piaderonews  👈
ای خطبه‌های آب
بر میزهای مفرغی دریا!
ای کاش با فصاحت سنگین این کبود
اندام من تلفظ شیرین آب بود

#یدالله_رویایی
#جنگ_طرفه ۱۳۴۳
#شعر_دهه_چهل_پنجاه
#شعر_حجم #شعر_دیگر #شعر_موج_ناب #شعر_موج_نو
▪️به #انتخاب سید حمید شریف نیا
🆔 @piaderonews  👈
وقتی‌که چشمهات در حلقه‌ی سرمه فرود آمد
من فراموش کرده بودم که دستهام در خواب شده‌ست.

حالا نمی‌ترسم به‌یاد بیاورم آن را که ندیده بودمش اما
نفسش آبی نفسهایم بود
نمی‌ترسم به‌یاد بیاورم آن را که ندیده بودمش اما
خونم را از گلی به بنفشه و از بنفشه به نارنجی می‌کشاند.

#محمود_شجاعی
#شعر_دیگر ۲, ۱۳۴۹
#شعر_دهه_چهل_پنجاه
#شعر_حجم #شعر_دیگر #شعر_موج_ناب #شعر_موج_نو
▪️به #انتخاب سید حمید شریف نیا
🆔 @piaderonews  👈
اما من و تو پیله هامان میله هم داشت
دیوارهای خانه‌مان جن پرورش می‌داد
مجبور بودیم واژه‌ها را در گوش فرو کنیم
سر به سطرهایی بگذاریم
که نقطه‌چین بانان درزهایش را پوشانده بودند

تمام روز به فکر پناهِ پیراهنی هستیم
که جیب‌هاش دستمان را استتار کند
اینجا همیشه چند ساعت از خودت عقب تری
ناچاری       قدم‌های کوتاه برداری
تا سایه ات بر سایه ی کسی منطبق نشود

ما تنها دو کلمه‌ی تنهاییم
بین نقطه‌ها گیر افتادیم
شعر فقط سیگارمان را زیاد می‌کند
بیا قدم بزنیم
دست هامان را در صندوق پست بیندازیم
           تا پروانه‌ای آنسوی اقیانوس متولد شود

#رضا_حیرانی
#چند_رضایی ۱۳۹۱
▪️به #انتخاب سید حمید شریف نیا
🆔 @piaderonews  👈
نبود
نه آن قناری خاموش
نه کودکی که در تالار خون مشق خشم می‌نوشت
تو هم نبودی پدر که از آن سوی ناکجات
خبر از پایان خاکستری بیاوری
که بر زمین خسته‌ی خانه پاشیده ست
آیا جهان تپش تند یک ستاره در اعماق شب نبود؟
آیا نبود جهان جز صدای آخ
در لحظه های خون چکیدن از ماه     
بر کف پوش سیمانی؟

#رضا_حیرانی
#روایت_هول ۱۳۹۳
▪️به #انتخاب سید حمید شریف نیا
🆔 @piaderonews  👈
با یک قلب
و دو پلکِ دور پرواز
کنار سایه‌ات
می‌نشینی و
اندوه
تکه‌ تکه‌ات می‌کند

#هوشنگ_آزادی_ور
#پنج_آواز_برای_ذوالجناح ۱۳۵۰
#شعر_دهه_چهل_پنجاه
#شعر_حجم #شعر_دیگر #شعر_موج_ناب #شعر_موج_نو
پرتره هوشنگ آزادی‌ور اثر منوچهر صفرزاده معروف به مش صفر
▪️به #انتخاب سید حمید شریف نیا
🆔 @piaderonews  👈
نشسته بودم تنها به سوگواری دشت
میان عطر شقایق کنار جوی حقیر
افول سیطره با شکوه را دیدم
لگام سرخ شفق را به خویش می پیچید
و غمگنانه نگاهی به دشت می افکند
که یاد شوکت مردان مرد خرّم باد
که ارجمندی خاک از درنگ آنان بود
* * *
نشسته بودم تنها به سوگواری دشت
و لحظه لحظه تاریخ پیش چشمم بود
قراولان دلاور شتابناک و عبوس
ز گند بومی این قرن دور می‌گشتند
و پیشتاز قراول بدوش خود می‌برد
نشان شوکت مردان مرد را

#حبیب_قلیش_لی
#مجله_فردوسی ۱۳۴۹
#شعر_دهه_چهل_پنجاه
#شعر_حجم #شعر_دیگر #شعر_موج_ناب #شعر_موج_نو
▪️به #انتخاب سید حمید شریف نیا
🆔 @piaderonews  👈
قاسم،
کاش بودی پیراهنِ تارو پودم،
یا که پیراهنِ تنِ تو من بودم؛
یا کاش هردو بودیم در پیاله‌ی یاران،
تو شراب، من آب باران؛
یا کاش دو مرغک عشق بودیم، دو تنها،
به صحرای همدمی،
بدون آدمی.

#قاسم_هاشمی_نژاد
#گواهی_عاشق_اگر_بپذیرند ۱۳۷۳
#موج_نو #دیگر #حجم #موج_ناب
#قلمرو_شعر
با یاد هشتمین سالروز پر کشیدن آن فرزانه، قاسم هاشمی نژاد
▪️به #انتخاب سید حمید شریف نیا
🆔 @piaderonews  👈
انگار که درست به لحظه‌ای یا شاید سنی رسیده بودم که آدم در آن خوب می‌داند که با گذشت هر ساعت چه چیزی را از دست می‌دهد...آنوقت است که دیگر به جوانی‌اش نمی‌بالد، هنوز نمی‌تواند پیش همه اعتراف کند که جوانی شاید فقط همین باشد، فقط شتاب برای پیرشدن. در تمام گذشتهٔ مسخره اش آنقدر پوچی و حقه بازی و زودباوری کشف می‌کند که شاید دلش بخواهد دست از جوان بودن بردارد، منتظر بماند که جوانی اش ازش جدا بشود، ببیند که می‌رود و دور می‌شود، تمام پوچی اش را ببیند، توی خلئش دست ببرد، برای آخرین بار نگاهی بهش بیندازد و بعد تنهایی راهش را بکشد و برود، مطمئن باشد که جوانی اش رفته و آنوقت آهسته به طرف دیگر زمان قدم بردارد تا واقعاً نگاه کند و ببیند که مردم و اشیاء چگونه‌اند.

#لویی_فردینان_سلین   ترجمه #فرهاد_غبرایی
#سفر_به_انتهای_شب ۱۳۷۳.   ص۳۰۲
#رمان #داستان
▪️به #انتخاب سید حمید شریف نیا
🆔 @piaderonews  👈