حکایت شمس لنگرودی که ... در خزینه ریخت
🔹ابوالفضل پاشا :
در مثل مناقشه نیست. میگویند سلمانی ها که بیکار میشوند سر یکدیگر را میتراشند. حالا بگو شاعران شکست خوردهیی مثل شمس لنگرودی که بیکار میشوند چه کنند؟ این آقا خیلی وقت است که در شعر به آخر خط رسیده است و از آنجایی که میل به شهرت او را رها نمیکند و آتش این اژدهای درون کم مانده است که بیرون را بسوزاند لاجرم مثل غریقی که به هر حال به هر چیزی دست میاندازد بلکه نجات یابد او نیز به هنرهای دیگر روی میآورد تا مبادا شهرت او مخدوش شود، آواز میخواند، بازیگری میکند و به لطایفالحیل میخواهد همچنان حضور داشته باشد برای او شهرام و بهرام هم ندارد هر رشتهیی که شد سرک میکشد و البته از شعر هم رویگردان نیست اما شعر از او رویگردان شده است چرا که این معشوق (شعر) بسیار زودرنج است و اگر عاشق (شاعر) کمی با او بیمهری کند معشوق میرود و پشت سر را نیز نگاه نمی کند، که بر سر شمس لنگرودی همین آمده و معشوق را از کف داده است اما به سبب میل به شهرت از طریق همهی هنرها، گاهی مزاحمتی برای شعر به وجود میآورد. دیرزمانی که با حقهی سادهنویسی شعر را به بازگشت ادبی دچار کرد و جوانان را فریفت. حالا هم میخواهد با این شیوه سر زبانها بیفتد. حکایت او حکایت آن کسیست که روز جمعه در خزینه ... ریخت و در کمتر زمانی بر سر زبانها افتاد و مشهور شد. ببینید شمس که از یادها رفته بود با ... ریختن در خزینه چگونه باز بر سر زبانها افتاد!
🔘با ما در "پیاده رو" هم قدم باشید : 👇👇👇
https://telegram.me/joinchat/BNRUYzu3hryL-0Np9O6uGA
🔹ابوالفضل پاشا :
در مثل مناقشه نیست. میگویند سلمانی ها که بیکار میشوند سر یکدیگر را میتراشند. حالا بگو شاعران شکست خوردهیی مثل شمس لنگرودی که بیکار میشوند چه کنند؟ این آقا خیلی وقت است که در شعر به آخر خط رسیده است و از آنجایی که میل به شهرت او را رها نمیکند و آتش این اژدهای درون کم مانده است که بیرون را بسوزاند لاجرم مثل غریقی که به هر حال به هر چیزی دست میاندازد بلکه نجات یابد او نیز به هنرهای دیگر روی میآورد تا مبادا شهرت او مخدوش شود، آواز میخواند، بازیگری میکند و به لطایفالحیل میخواهد همچنان حضور داشته باشد برای او شهرام و بهرام هم ندارد هر رشتهیی که شد سرک میکشد و البته از شعر هم رویگردان نیست اما شعر از او رویگردان شده است چرا که این معشوق (شعر) بسیار زودرنج است و اگر عاشق (شاعر) کمی با او بیمهری کند معشوق میرود و پشت سر را نیز نگاه نمی کند، که بر سر شمس لنگرودی همین آمده و معشوق را از کف داده است اما به سبب میل به شهرت از طریق همهی هنرها، گاهی مزاحمتی برای شعر به وجود میآورد. دیرزمانی که با حقهی سادهنویسی شعر را به بازگشت ادبی دچار کرد و جوانان را فریفت. حالا هم میخواهد با این شیوه سر زبانها بیفتد. حکایت او حکایت آن کسیست که روز جمعه در خزینه ... ریخت و در کمتر زمانی بر سر زبانها افتاد و مشهور شد. ببینید شمس که از یادها رفته بود با ... ریختن در خزینه چگونه باز بر سر زبانها افتاد!
🔘با ما در "پیاده رو" هم قدم باشید : 👇👇👇
https://telegram.me/joinchat/BNRUYzu3hryL-0Np9O6uGA
🔹 بهزاد خواجات :
مجمع شاعران ساده نویس در وهله ی اول یک مجمع اجتماعی است . در یک طبقه ی هنری آرام گرفته و از خلا میان شاعران پیشرو و مخاطبان نیمه حرفه ای بهره ی مادی و معنوی می برد . این مجمع چون موجودیتش مرهون عامه است و نه خواص چرا نباید بر براهنی و رویایی بتازد تا با نفی ژرف نویسان خود را به اثبات بنشیند ؟ شمس لنگرودی شعرهای درخشانی داشته است. خاکستر و بانو و جشن ناپیدای او هنوز در زمان خود مثال زدنی است و وجه پژوهشگری اش هم نقشی سترگ است اما کسی که براهنی و رویایی را شاعر نداند باید بازگردد و شعر نو را از اول؛از اکابر بخواند .پیچیده اند این دو ؟ خوب باشند.مگر الیوت نیست ؟ مگر حافظ و بیدل نیستند ؟ چرا یک شاعر بعد این قدر قلم زنی و آرتیست بازی در سینما هنوز نمی داند که در هنر منِ مشتمل به معنی منِ اکمل نیست ؟ من نه از شعر رویایی جز در هفتاد سنگ قبر خوشم می آید و نه از شعر براهنی جز یک دو قطعه اما مگر جرات می کنم آن ها را شاعر یا حتا شاعرانی بزرگ ندانم ؟ من زمانی درباره ی شمس نوشتم که آرمان گرایی دهه های چهل و پنجاه در شمسِ دهه ی شصت از بین نرفته بلکه وجه کلامی و معنایی اش در نوعی ایماژیسم مفرط استحاله یافته اما اینک می بینم که در این شعر و صاحب شعر نه ایماژی است که از سطح بگذرد و نه آرمانی که گفتن اش بشاید . در این انسداد عروق روحانی تاریخ تحلیلی آیندگان تاریخ تقلیل است و تسلیم.
🔘با ما در "پیاده رو" هم قدم باشید : 👇👇👇👇
https://telegram.me/joinchat/BNRUYzu3hryL-0Np9O6uGA
مجمع شاعران ساده نویس در وهله ی اول یک مجمع اجتماعی است . در یک طبقه ی هنری آرام گرفته و از خلا میان شاعران پیشرو و مخاطبان نیمه حرفه ای بهره ی مادی و معنوی می برد . این مجمع چون موجودیتش مرهون عامه است و نه خواص چرا نباید بر براهنی و رویایی بتازد تا با نفی ژرف نویسان خود را به اثبات بنشیند ؟ شمس لنگرودی شعرهای درخشانی داشته است. خاکستر و بانو و جشن ناپیدای او هنوز در زمان خود مثال زدنی است و وجه پژوهشگری اش هم نقشی سترگ است اما کسی که براهنی و رویایی را شاعر نداند باید بازگردد و شعر نو را از اول؛از اکابر بخواند .پیچیده اند این دو ؟ خوب باشند.مگر الیوت نیست ؟ مگر حافظ و بیدل نیستند ؟ چرا یک شاعر بعد این قدر قلم زنی و آرتیست بازی در سینما هنوز نمی داند که در هنر منِ مشتمل به معنی منِ اکمل نیست ؟ من نه از شعر رویایی جز در هفتاد سنگ قبر خوشم می آید و نه از شعر براهنی جز یک دو قطعه اما مگر جرات می کنم آن ها را شاعر یا حتا شاعرانی بزرگ ندانم ؟ من زمانی درباره ی شمس نوشتم که آرمان گرایی دهه های چهل و پنجاه در شمسِ دهه ی شصت از بین نرفته بلکه وجه کلامی و معنایی اش در نوعی ایماژیسم مفرط استحاله یافته اما اینک می بینم که در این شعر و صاحب شعر نه ایماژی است که از سطح بگذرد و نه آرمانی که گفتن اش بشاید . در این انسداد عروق روحانی تاریخ تحلیلی آیندگان تاریخ تقلیل است و تسلیم.
🔘با ما در "پیاده رو" هم قدم باشید : 👇👇👇👇
https://telegram.me/joinchat/BNRUYzu3hryL-0Np9O6uGA
از خدا جوییم توفیق ادب
بی ادب محروم گشت از لطف رب
بی ادب تنها نه خود را داشت بد
بلکه آتش درهمه آفاق زد
#مولانا
به انتخاب #قاسم_آهنین_جان
سپاس استاد 🙏
بی ادب محروم گشت از لطف رب
بی ادب تنها نه خود را داشت بد
بلکه آتش درهمه آفاق زد
#مولانا
به انتخاب #قاسم_آهنین_جان
سپاس استاد 🙏
🔹 #عبدالکریم_قیطانی_فرد :
شعر صاحب دارد، و صاحب شعر ذات و ماهیت خودش است. اینگونه نیست که هرکسی هرچه دلش بخواهد بگوید تا کلامش را صاحب شعر نشان دهد. به نظر حقیر ما دو دسته شاعر نوآور داریم دسته ی اول آنهایی هستند که از طریق استخراج مفاهیم حقیقی شعر به شناختی از ذات شعر می رسند و دسته ای دیگر شاعرانی که ابتدا خودشان مفهومی ازحقیقت شعر را خلق کرده و سپس سعی بر تطبیق آن با ذات شعر دارند. حاصل تلاش این دو شاعر یکی میشود شعر نو که علاوه بر تخیل، اندیشه، احساس و موسیقی، آزادی را در شعر فارسی به ارمغان آورد و دیگری می شود شعر ساده که بغیر از آنکه هیچ نوآوری در چنته نداشت ذات و ماهیت شعر فارسی را امروز مورد حمله ی خود قرار می دهد. ما منطق شعری نداریم چرا برخی برای خودشان بدون هیچ دلیل و منطقی فلسفه بافی می کنند٬ خوب بفرض گیریم که منطق شعری هم وجود دارد، این منطق شعری مولفه و تعریفش چیست؟ چه چیزی است که می خواهد کلاه صداقتش را بر سر ماهیت شعر بگذارد؟ ساده نویسی، شعر ساده یا آنچه که منظور جناب شمس لنگرودی است یعنی شعرگونه و شعرگونه یعنی نثری که از لحاظ ساختاری شبیه به شعر است اما شعر نیست. اینکه شعری موسیقی نداشته باشد شعر گونه است ، اینکه شعری تخیل نداشته باشد شعرگونه است، اینکه شعری خالی از احساس باشد شعرگونه است و آنجا که در شعر اندیشه ای نباشد توهم است و این یعنی منطق ریاضی نه منطق شعری و آنهایی که شعرگونه می سرایند راهشان چه از لحاظ فرم و چه از لحاظ محتوا از راه شاعران جدا است.
🔘با ما در "پیاده رو" هم قدم باشید : 👇👇👇👇👇👇👇
https://telegram.me/joinchat/BNRUYzu3hryL-0Np9O6uGA
شعر صاحب دارد، و صاحب شعر ذات و ماهیت خودش است. اینگونه نیست که هرکسی هرچه دلش بخواهد بگوید تا کلامش را صاحب شعر نشان دهد. به نظر حقیر ما دو دسته شاعر نوآور داریم دسته ی اول آنهایی هستند که از طریق استخراج مفاهیم حقیقی شعر به شناختی از ذات شعر می رسند و دسته ای دیگر شاعرانی که ابتدا خودشان مفهومی ازحقیقت شعر را خلق کرده و سپس سعی بر تطبیق آن با ذات شعر دارند. حاصل تلاش این دو شاعر یکی میشود شعر نو که علاوه بر تخیل، اندیشه، احساس و موسیقی، آزادی را در شعر فارسی به ارمغان آورد و دیگری می شود شعر ساده که بغیر از آنکه هیچ نوآوری در چنته نداشت ذات و ماهیت شعر فارسی را امروز مورد حمله ی خود قرار می دهد. ما منطق شعری نداریم چرا برخی برای خودشان بدون هیچ دلیل و منطقی فلسفه بافی می کنند٬ خوب بفرض گیریم که منطق شعری هم وجود دارد، این منطق شعری مولفه و تعریفش چیست؟ چه چیزی است که می خواهد کلاه صداقتش را بر سر ماهیت شعر بگذارد؟ ساده نویسی، شعر ساده یا آنچه که منظور جناب شمس لنگرودی است یعنی شعرگونه و شعرگونه یعنی نثری که از لحاظ ساختاری شبیه به شعر است اما شعر نیست. اینکه شعری موسیقی نداشته باشد شعر گونه است ، اینکه شعری تخیل نداشته باشد شعرگونه است، اینکه شعری خالی از احساس باشد شعرگونه است و آنجا که در شعر اندیشه ای نباشد توهم است و این یعنی منطق ریاضی نه منطق شعری و آنهایی که شعرگونه می سرایند راهشان چه از لحاظ فرم و چه از لحاظ محتوا از راه شاعران جدا است.
🔘با ما در "پیاده رو" هم قدم باشید : 👇👇👇👇👇👇👇
https://telegram.me/joinchat/BNRUYzu3hryL-0Np9O6uGA
🔸چقدر شعر را ساده گرفته ایم!
شنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۵، ۰۶:۲۶ ب.ظ
🔹 #مریم_جعفری_آذرمانی
"دبیر بخش غزل معاصر پیاده رو"
مصاحبه ای با شمس لنگرودی درباره شعر امروز، در تاریخ 25 دی ماه 1395 در ایسنا منتشر شده با عنوان «خیلی از نوشتهها خزعبل و هذیان است». انتقاداتی بر بعضی از حرفهای این شاعر و پژوهشگر دارم، به این شرح:
بر خلاف آنچه آقای لنگرودی می گویند، به نظر من اگر مخاطب برای شعر خاقانی وقت بگذارد، متوجه می شود که اصلاً ارتباط با شعر خاقانی با رمز و اسطرلاب نیست، بلکه بسیار هم، زبان و اندیشه و صور خیال واضحی دارد فقط باید با جهانِ شاعریِ او آشنا شد، به هر حال خاقانی شاعرِ با سوادی است و قرنها از ما فاصله دارد، خوب معلوم است که باید بعضی اصطلاحات را به فرهنگ لغت مراجعه کرد، خیلی از شعرهای سعدی و حافظ هم آسان نیست، فقط چون مخاطب آنها را زیاد شنیده و حتا حفظ کرده، ممکن است تصور کند که کاملا آنها را می فهمد، ولی آیا از لحاظ ادبی هم آنها را می فهمد یا فقط هاله ای از معنا را متوجه می شود؟ و بالاتر از این، مگر خاقانی علم غیب داشته که چند قرن بعد، عده ای می آیند و هر سطر بی معنی و بی موسیقی و بی فرم را با در دست داشتنِ تریبون های کتبی و شفاهی شان، به عنوان شعر معرفی می کنند؟ علاوه بر اینکه جغرافیای زیستی خاقانی متفاوت بوده و در پیِ آن نوعی ویژه از شعر فارسی را ارائه داده، اصلاً به نظر من خاقانی پیچیدگی ندارد، بلکه برای اذهان ساده و مخاطبان عام قابل درک نیست. من هم وقتی شعر را تازه شروع کرده بودم نوجوان بودم و به نظرم خاقانی سخت بود، اما بعد از مدتی که مطالعاتم بیشتر شد متوجه ارزشهای ادبیِ آثار خاقانی شدم.
نکته دوم اینکه، گذاشتنِ نام یداله رویایی در کنار دو نام دیگر، دور از انصاف است، به عبارت دقیقتر می شود گفت از یک سنخ نیستند، الان قصد نقد و ارزشگذاری بر آثار دو نام دیگر را ندارم چون اصولاً شیوه حضورشان در شعر و نقد معاصر متفاوت از یکدیگر است، اینجا فقط درباره رویایی صحبت می کنم و باید بگویم که حداقل چیزی که رویایی به شعر امروز اضافه کرده این است که به زبان، به عنوان یک هنر نگاه می کند، نه وسیله ای برای تطمیع جامعه، رویایی برعکس برخی از معاصران برای اتفاقات سیاسی اجتماعی، هرچیزی را که مردم بپسندند نمی گوید، رویایی خودش است و شبیهی ندارد و تمامِ موجودیتش در شعر معاصر وابسته به تلاش خودش است، هیچ وقت هم سعی نکرده که تظاهر به مردم دوستی کند و مرید جمع کند. من به شخصه با اینکه در اصل شاعر غزلسرا هستم، نه تنها شعرها و نقد و نظرات رویایی در شعر معاصر را جدی و دقیق می دانم، بلکه حتا همان چند سطری که در وبلاگش به عنوان یک امر روزمره منتشر می کند، به من حس نوشتن می دهد، این قضیه برای کسی که اهل خودِ نوشتن و لذت بردن از نوشتن نباشد، شاید آنچنان قابل درک نیست.
نکته سوم این که آقای لنگرودی می گویند شعرهای بودلر و پل والری را می فهمند، خب از کجا می فهمند؟ هرچقدر هم که زبان فرانسه بدانند یا ندانند، شعر را با ترجمه ی متنی یا ذهنی و آن هم ذهنیتِ فارسی می فهمند، خوب این قابل قیاس با زبان مادری نیست، برای اثبات این امر باید بگویم: شعر بودلر و والری که هیچ، من می توانم شعر مالارمه را که اصلا در زبان فرانسه هم چندان قابل فهم نیست، چنان به فارسی ترجمه کنم که بشود یک شاعر ساده نویس! کاری ندارد چند کلمه از یک بند شعر درآوردن و چیدنِ آن در نحوِ زبان فارسی. به هر حال هر چقدر که به یک زبان غیر مادری تسلط داشته باشیم، آن شعر را با زبان مادری خودمان قضاوت می کنیم و این نمی تواند معیاری برای شعر باشد. و حتا برعکس، بارها پیش آمده که یک ترانۀ عامه پسند فارسی را با دوستانم به عنوان شوخی به زبانِ مثلا انگلیسی ترجمه کرده ایم و دیده ایم که در زبان انگلیسی چه شاهکاری شده است!
نکته بعدی اینکه، بسیاری مخاطبانی که به زعم ایشان با شعر آشتی کرده اند، اصلا آشتی نکرده اند، آنها فقط برای آنکه مثلا مد شده است که کتاب شمس لنگرودی را بخرند، آنها هم می خرند، کاری ندارد: می توانید به شکل اتفاقی هم که شده از چند تا از همین مخاطبان بپرسید که معنای فلان شعرتان چیست، آن وقت معلوم می شود که با شعر آشتی نکرده اند، با یک نوع تظاهرِ کتاب خریدن که اصلاً حاصلِ فرهنگی ندارد آشتی کرده اند، جنبه دیگر هم دارد: شاید بتوان گفت که همین ساده نویسی کاری کرده که مخاطب برای درک شعر، تنبل هم شده است، آنقدر ساده و گاهی نه چندان معنی دار بوده، که مخاطب اصلا یادش رفته که استعاره و کنایه و پیچیدگی های فکری و بیانی نیز وجود دارد، پیچیدگی هایی که ناشی از طبیعتِ زبان و مسائل اجتماعی و انسانی است، نه پیچیده کردنِ مسائل، در واقع می شود گفت نه شعرهای پیچیده، بلکه همین جریان ساده نویسی است که مسئله ی شعر و مخاطب را پیچیده کرده است.
ادامه مطلب 👇👇👇
شنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۵، ۰۶:۲۶ ب.ظ
🔹 #مریم_جعفری_آذرمانی
"دبیر بخش غزل معاصر پیاده رو"
مصاحبه ای با شمس لنگرودی درباره شعر امروز، در تاریخ 25 دی ماه 1395 در ایسنا منتشر شده با عنوان «خیلی از نوشتهها خزعبل و هذیان است». انتقاداتی بر بعضی از حرفهای این شاعر و پژوهشگر دارم، به این شرح:
بر خلاف آنچه آقای لنگرودی می گویند، به نظر من اگر مخاطب برای شعر خاقانی وقت بگذارد، متوجه می شود که اصلاً ارتباط با شعر خاقانی با رمز و اسطرلاب نیست، بلکه بسیار هم، زبان و اندیشه و صور خیال واضحی دارد فقط باید با جهانِ شاعریِ او آشنا شد، به هر حال خاقانی شاعرِ با سوادی است و قرنها از ما فاصله دارد، خوب معلوم است که باید بعضی اصطلاحات را به فرهنگ لغت مراجعه کرد، خیلی از شعرهای سعدی و حافظ هم آسان نیست، فقط چون مخاطب آنها را زیاد شنیده و حتا حفظ کرده، ممکن است تصور کند که کاملا آنها را می فهمد، ولی آیا از لحاظ ادبی هم آنها را می فهمد یا فقط هاله ای از معنا را متوجه می شود؟ و بالاتر از این، مگر خاقانی علم غیب داشته که چند قرن بعد، عده ای می آیند و هر سطر بی معنی و بی موسیقی و بی فرم را با در دست داشتنِ تریبون های کتبی و شفاهی شان، به عنوان شعر معرفی می کنند؟ علاوه بر اینکه جغرافیای زیستی خاقانی متفاوت بوده و در پیِ آن نوعی ویژه از شعر فارسی را ارائه داده، اصلاً به نظر من خاقانی پیچیدگی ندارد، بلکه برای اذهان ساده و مخاطبان عام قابل درک نیست. من هم وقتی شعر را تازه شروع کرده بودم نوجوان بودم و به نظرم خاقانی سخت بود، اما بعد از مدتی که مطالعاتم بیشتر شد متوجه ارزشهای ادبیِ آثار خاقانی شدم.
نکته دوم اینکه، گذاشتنِ نام یداله رویایی در کنار دو نام دیگر، دور از انصاف است، به عبارت دقیقتر می شود گفت از یک سنخ نیستند، الان قصد نقد و ارزشگذاری بر آثار دو نام دیگر را ندارم چون اصولاً شیوه حضورشان در شعر و نقد معاصر متفاوت از یکدیگر است، اینجا فقط درباره رویایی صحبت می کنم و باید بگویم که حداقل چیزی که رویایی به شعر امروز اضافه کرده این است که به زبان، به عنوان یک هنر نگاه می کند، نه وسیله ای برای تطمیع جامعه، رویایی برعکس برخی از معاصران برای اتفاقات سیاسی اجتماعی، هرچیزی را که مردم بپسندند نمی گوید، رویایی خودش است و شبیهی ندارد و تمامِ موجودیتش در شعر معاصر وابسته به تلاش خودش است، هیچ وقت هم سعی نکرده که تظاهر به مردم دوستی کند و مرید جمع کند. من به شخصه با اینکه در اصل شاعر غزلسرا هستم، نه تنها شعرها و نقد و نظرات رویایی در شعر معاصر را جدی و دقیق می دانم، بلکه حتا همان چند سطری که در وبلاگش به عنوان یک امر روزمره منتشر می کند، به من حس نوشتن می دهد، این قضیه برای کسی که اهل خودِ نوشتن و لذت بردن از نوشتن نباشد، شاید آنچنان قابل درک نیست.
نکته سوم این که آقای لنگرودی می گویند شعرهای بودلر و پل والری را می فهمند، خب از کجا می فهمند؟ هرچقدر هم که زبان فرانسه بدانند یا ندانند، شعر را با ترجمه ی متنی یا ذهنی و آن هم ذهنیتِ فارسی می فهمند، خوب این قابل قیاس با زبان مادری نیست، برای اثبات این امر باید بگویم: شعر بودلر و والری که هیچ، من می توانم شعر مالارمه را که اصلا در زبان فرانسه هم چندان قابل فهم نیست، چنان به فارسی ترجمه کنم که بشود یک شاعر ساده نویس! کاری ندارد چند کلمه از یک بند شعر درآوردن و چیدنِ آن در نحوِ زبان فارسی. به هر حال هر چقدر که به یک زبان غیر مادری تسلط داشته باشیم، آن شعر را با زبان مادری خودمان قضاوت می کنیم و این نمی تواند معیاری برای شعر باشد. و حتا برعکس، بارها پیش آمده که یک ترانۀ عامه پسند فارسی را با دوستانم به عنوان شوخی به زبانِ مثلا انگلیسی ترجمه کرده ایم و دیده ایم که در زبان انگلیسی چه شاهکاری شده است!
نکته بعدی اینکه، بسیاری مخاطبانی که به زعم ایشان با شعر آشتی کرده اند، اصلا آشتی نکرده اند، آنها فقط برای آنکه مثلا مد شده است که کتاب شمس لنگرودی را بخرند، آنها هم می خرند، کاری ندارد: می توانید به شکل اتفاقی هم که شده از چند تا از همین مخاطبان بپرسید که معنای فلان شعرتان چیست، آن وقت معلوم می شود که با شعر آشتی نکرده اند، با یک نوع تظاهرِ کتاب خریدن که اصلاً حاصلِ فرهنگی ندارد آشتی کرده اند، جنبه دیگر هم دارد: شاید بتوان گفت که همین ساده نویسی کاری کرده که مخاطب برای درک شعر، تنبل هم شده است، آنقدر ساده و گاهی نه چندان معنی دار بوده، که مخاطب اصلا یادش رفته که استعاره و کنایه و پیچیدگی های فکری و بیانی نیز وجود دارد، پیچیدگی هایی که ناشی از طبیعتِ زبان و مسائل اجتماعی و انسانی است، نه پیچیده کردنِ مسائل، در واقع می شود گفت نه شعرهای پیچیده، بلکه همین جریان ساده نویسی است که مسئله ی شعر و مخاطب را پیچیده کرده است.
ادامه مطلب 👇👇👇
👆👆ادامه مطلب بالا:
درباره ی این که آقای لنگرودی شعر خودشان را سهل و ممتنع می دانند و تلویحاً با شعر سعدی قیاس می کنند باید گفت شعر آقای لنگرودی از سهل و ممتنع بودن گاهی اوقات اولی را هم ندارد چه برسد به دومی، بارها شده است که بسیاری از شعرهای ایشان و همفکرانشان برای مخاطبانِ جدی شعر که این سو و آن سو با آنها برخورد داشته ام، غیر قابل درک بوده است، در حالی که همین ها شعر خاقانی را بسیار دوست دارند و می فهمند، باید دقت کنیم که مخاطبهای جدی شعر، ذهن پیچیده ای دارند و بعضی شعرها که با صفت ساده، توصیف می شوند، برای این مخاطبان، هنر به حساب نمی آید و هنگام خواندنِ این متون درک ذهنشان ممکن است بالاتر از سطح اندیشه و زبانی باشد که در متن هست، دلیلش هم واضح است: ذهن ساده را می شود با تمرین و مطالعه و تجربه ی نوشتن، پیچیده کرد، اما متن ساده، ذهن پیچیده را تحت تأثیر قرار نمی دهد.
🔘با ما در "پیاده رو" هم قدم باشید : 👇👇👇👇👇👇
https://telegram.me/joinchat/BNRUYzu3hryL-0Np9O6uGA
درباره ی این که آقای لنگرودی شعر خودشان را سهل و ممتنع می دانند و تلویحاً با شعر سعدی قیاس می کنند باید گفت شعر آقای لنگرودی از سهل و ممتنع بودن گاهی اوقات اولی را هم ندارد چه برسد به دومی، بارها شده است که بسیاری از شعرهای ایشان و همفکرانشان برای مخاطبانِ جدی شعر که این سو و آن سو با آنها برخورد داشته ام، غیر قابل درک بوده است، در حالی که همین ها شعر خاقانی را بسیار دوست دارند و می فهمند، باید دقت کنیم که مخاطبهای جدی شعر، ذهن پیچیده ای دارند و بعضی شعرها که با صفت ساده، توصیف می شوند، برای این مخاطبان، هنر به حساب نمی آید و هنگام خواندنِ این متون درک ذهنشان ممکن است بالاتر از سطح اندیشه و زبانی باشد که در متن هست، دلیلش هم واضح است: ذهن ساده را می شود با تمرین و مطالعه و تجربه ی نوشتن، پیچیده کرد، اما متن ساده، ذهن پیچیده را تحت تأثیر قرار نمی دهد.
🔘با ما در "پیاده رو" هم قدم باشید : 👇👇👇👇👇👇
https://telegram.me/joinchat/BNRUYzu3hryL-0Np9O6uGA
🔹 #محمد_لوطیج
🔸و باز هم شمس لنگرودی عزیز!
گفت و گوی تازه شمس لنگرودی را خواندم. آن چه من از حرف های ایشان دریافتم و در پاره ای حرف های این سال هایشان نیز مستتر است این است که شمس لنگرودی خودش را مرکز ثقل ادبی و ذهنیت اش را معیار تشخیص شعر از ناشعر می داند. و اگر این ها شعر باشد٬ ایشان باید بتوانند از آن سردرآورند و چون چنین نیست٬ پس هذیان و خزعبل است. اتفاقا ارائه ی خزعبل به جای شعر در این سال ها کم نبوده٬ اما اقای لنگرودی عمدا یا سهوا آدرس را اشتباه می دهند.
آن چه که شمس عزیز باید بگوید اعتراف به این نکته است که از زیبایی شناسی شعر امروز سردرنمی آورد و این اعتراف برای ایشان بسیار دشوار می نماید. شمس لنگرودی به جای آن که ذهنیت« وقوعی» خود را با نگاهی اسیب شناسانه بازنگری کند٬ در مقام انکار برآمده است که آسان ترین راه برای فرار از نقد منطقی است. مطمئنم که اقای لنگرودی با بازخوانی مصاحبه شان٬ خشم و اضطراب و عصبانیت کلام شان را به خوبی درمی یابند.
او صاحب شعرهای خوبی ست. تاریخ تحلیلی اش غنیمتی است برای منتقدان شعر معاصر و منبعی ارزشمند برای بازخوانی آن. تلاش ها و پشتکارش برای تبدیل ساده نویسی به یک جریان شعری- که مدام در مقام انکارش برمی آیند - می تواند ستایش برخی را به دنبال داشته باشد. اما دیدگاه هایشان در این سال ها بر نگاه یک سویه استوار است که هر شعری جز ساده نویسی را به لطایف الحیل تخطئه می کنند و مایلند تا یک تنه جریان ساز این سال ها ی شعر فارسی شناخته شوند ٬ عنوانی که با مصاحبه و انکار دیگران حاصل نمی شود . حتا با شمارگان و چاپ های مکرر کتاب هم به دست نمی آید که اگر این ها معیار بود٬ مهدی سهیلی و فهیمه ی رحیمی جریان سازان شعر و داستان معاصر می بودند.
حرف های اقای لنگرودی در این مصاحبه٬ نسبتی با نقد و نظر ندارد و گاه به توهین می انجامد. کاش شمس لنگرودی کمی منطقی تر حرف میزد و حتی در صورت عصبانی بودن از جایگاه رویایی و باباچاهی و براهنی و دیگران٬ مستند و مستدل سخن می گفت. پس از خواندن مصاحبه ی احساسی و غضب آلود آقای لنگرودی عزیز و برخی واکنش ها به آن ٬ یک نکته بیشتر به چشم می آید :
این که ما هنوز شیوه ی گفت و گو را نیاموخته ایم و در بهترین حالت استاد انکار دیگران برای اثبات خویشتن ایم.
🔘با ما در "پیاده رو" هم قدم باشید : 👇👇👇👇👇👇
https://telegram.me/joinchat/BNRUYzu3hryL-0Np9O6uGA
🔸و باز هم شمس لنگرودی عزیز!
گفت و گوی تازه شمس لنگرودی را خواندم. آن چه من از حرف های ایشان دریافتم و در پاره ای حرف های این سال هایشان نیز مستتر است این است که شمس لنگرودی خودش را مرکز ثقل ادبی و ذهنیت اش را معیار تشخیص شعر از ناشعر می داند. و اگر این ها شعر باشد٬ ایشان باید بتوانند از آن سردرآورند و چون چنین نیست٬ پس هذیان و خزعبل است. اتفاقا ارائه ی خزعبل به جای شعر در این سال ها کم نبوده٬ اما اقای لنگرودی عمدا یا سهوا آدرس را اشتباه می دهند.
آن چه که شمس عزیز باید بگوید اعتراف به این نکته است که از زیبایی شناسی شعر امروز سردرنمی آورد و این اعتراف برای ایشان بسیار دشوار می نماید. شمس لنگرودی به جای آن که ذهنیت« وقوعی» خود را با نگاهی اسیب شناسانه بازنگری کند٬ در مقام انکار برآمده است که آسان ترین راه برای فرار از نقد منطقی است. مطمئنم که اقای لنگرودی با بازخوانی مصاحبه شان٬ خشم و اضطراب و عصبانیت کلام شان را به خوبی درمی یابند.
او صاحب شعرهای خوبی ست. تاریخ تحلیلی اش غنیمتی است برای منتقدان شعر معاصر و منبعی ارزشمند برای بازخوانی آن. تلاش ها و پشتکارش برای تبدیل ساده نویسی به یک جریان شعری- که مدام در مقام انکارش برمی آیند - می تواند ستایش برخی را به دنبال داشته باشد. اما دیدگاه هایشان در این سال ها بر نگاه یک سویه استوار است که هر شعری جز ساده نویسی را به لطایف الحیل تخطئه می کنند و مایلند تا یک تنه جریان ساز این سال ها ی شعر فارسی شناخته شوند ٬ عنوانی که با مصاحبه و انکار دیگران حاصل نمی شود . حتا با شمارگان و چاپ های مکرر کتاب هم به دست نمی آید که اگر این ها معیار بود٬ مهدی سهیلی و فهیمه ی رحیمی جریان سازان شعر و داستان معاصر می بودند.
حرف های اقای لنگرودی در این مصاحبه٬ نسبتی با نقد و نظر ندارد و گاه به توهین می انجامد. کاش شمس لنگرودی کمی منطقی تر حرف میزد و حتی در صورت عصبانی بودن از جایگاه رویایی و باباچاهی و براهنی و دیگران٬ مستند و مستدل سخن می گفت. پس از خواندن مصاحبه ی احساسی و غضب آلود آقای لنگرودی عزیز و برخی واکنش ها به آن ٬ یک نکته بیشتر به چشم می آید :
این که ما هنوز شیوه ی گفت و گو را نیاموخته ایم و در بهترین حالت استاد انکار دیگران برای اثبات خویشتن ایم.
🔘با ما در "پیاده رو" هم قدم باشید : 👇👇👇👇👇👇
https://telegram.me/joinchat/BNRUYzu3hryL-0Np9O6uGA
🔹 #محمد_آشور :
دبیر بخش شعر امروز پیاده رو
ﺟﻨﺎﺏ ﺷﻤﺲ ﻟﻨﮕﺮﻭﺩﻱ ﺩﺭ ﮔﻔﺘﮕﻮي اﺧﻴﺮﺷﺎﻥ ﺑﺎ اﻳﺴﻨﺎ ﺑﻪ ﻣﺴﺎﻳﻠﻲ اﺷﺎﺭﻩ ﻛﺮﺩﻩاﻧﺪ ﻛﻪ ﺣﺘﺎ اﮔﺮ ﻣﺮﻍ ﭘﺨﺘﻪ ﺭا ﺑﻪ ﺧﻨﺪﻩ ﻧﻴﻨﺪازد ﻻاﻗﻞ ﻫﺮ ﻣﺨﺎﻃﺐ ﺟﺪﻱ ﺷﻌﺮ اﻣﺮﻭﺯ ﺭا ﺑﻪ ﺣﻴﺮﺕ ﻣﻲاﻧﺪاﺯﺩ!؛ ﻫﺮﭼﻨﺪ ﻣﺨﺎﻃﺒﺎﻥ ﺣﺮﻑﻫﺎﻱ اﻳﺸﺎﻥ ﺩﻳﺮﻱﺳﺖ ﺩﺭ ﺯﻣﺮﻩي ﻣﺘﺤﻴﺮاﻧﻨﺪ...
ﺷﺎﻋﺮ ﺑﺰﺭﮔﻮاﺭ ﻣﺎ ﺳﺎﻝﻫﺎﺳﺖ ﺣﺮﻓﺸﺎﻥ ﻫﻤﺎﻥ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﻮﺩ و ﻣﺮﻏﺸﺎﻥ ﻫﻤﺎﻥ ﻳﻚ ﭘﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺩاﺭد ﺭا ﺗﻮﻱ ﺗﻨﻬﺎ ﻟﻨﮕﻪﻛﻔﺸﻲ ﻛﻪ ﺩاﺭﺩ ﻛﺮﺩﻩ اﺳﺖ.
فرمایشات ایشان درباره «علی باباچاهی» و «رضا براهنی» همان تکرار مکررات است اما اینبار پای «دیگر»ان را هم به میان ﻛﺸﻴﺪﻩاند و البته ﭼﻪ شدّاد و ﭼﻪ غلّاظ!
ﻗﺼﺪ ﻧﻴّﺖﺧﻮاﻧﻲ ﻧﺪاﺭﻡ اﻣﺎ ﭼﻪﻛﻨﻢ (ﻛﻪ اﺯ ﺧﺪا ﻛﻪ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﻧﻴﺴﺖ اﺯ ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﭘﻨﻬﺎﻥ) ﻛﻪ ﻧﻤﻲﺗﻮاﻧﻢ ﻣﺨﻔﻲ ﻛﻨﻢ اﻳﻦ ﺭا ﻛﻪ ﻓﻜﺮ ﻣﻲﻛﻨﻢ اﻳﺸﺎﻥ ﻛﻤﻲ ﺗﺎ ﻗﺴﻤﺘﻲ ﻧﮕﺮاﻥ ﻭﺿﻌﻴﺖ اﻣﺮﻭﺯ ﺷﻌﺮﻱ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﺳﺎﻝﻫﺎﺳﺖ ﭘﺮﭼﻢﺩاﺭ و داﻋﻴﻪﺩاﺭ ﺁﻥ ﺑﻮﺩﻩاﻧﺪ و ﻋﻠﻲﺭﻏﻢ اﻳﻦﻛﻪ ﻣﺪﺕﻫﺎﺳﺖ ﺗﺸﺖ ﺳﺎﺩﻩﻧﻮﻳﺴﻲ اﺯ ﺑﺎﻡ اﻓﺘﺎﺩه و ﺻﺪاﻱ اﻓﺘﺎﺩﻧﺶ خفتگان را پراندﻩ، ﮔﻮﻳﺎ ﻗﺮاﺭ ﻧﻴﺴﺖ اﻳﺸﺎﻥ (ﻛﻪ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺑﻪ ﺧﻮاﺏ اصحاﺏ ﻛﻬﻒ ﺯﺩﻩاﻧﺪ) ﺭا ﺑﻴﺪاﺭ ﻛﻨﺪ ﺗﺎ ﺻﺎﺩﻗﺎﻧﻪ ﺑﺎ ﻭﺿﻌﻴﺘﻲ ﻛﻪ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﺷﻜﻞﮔﻴﺮﻱ ﺁﻥ ﻧﻘﺸﻲ ﺑﺰﺭﮒ ﺩاﺷﺘﻪاﻧﺪ ﻣﻮاﺟﻪ ﻛﻨﺪ!
اﻳﻦ ﺳﻮاﻝ ﺑﺮاﻱ ﻣﻦ ﺑﺮﺟﺎﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺳﺎﻝﻫﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺳﺎﺩﻩﻧﻮﻳﺴﺎﻥ (ﺑﺨﻮاﻧﻴﺪ ﺑﻪ ﻗﻮﻝ اﻳﺸﺎﻥ "ﺳﺎﺩﻩﻟﻮﺡﻧﻮﻳﺴﺎﻥ") ﻣﻲﺗﺎﺧﺘﻨﺪ و ﻋﺮﺻﻪ ﺭا ﺑﺮ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺤﻠﻪﻫﺎﻱ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ اﻳﺸﺎﻥ ﺑﺎ ﺳﻜﻮﺕﺷﺎﻥ ﻛﺪاﻡ ﺳﻴﺎﺳﺖ ﺭا ﭘﻲﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ و ﺣﺎﻻ ﭼﻪ ﭼﻴﺰ ﺗﻐﻴﻴﺮ ﻛﺮﺩه ﺟﺰ اﻳﻦﻛﻪ اﻳﻦ ﺣﻨﺎ ﺭﻧﮓ ﺑﺎﺧﺘﻪ؟!
ﺟﺰ اﻳﻦﻛﻪ اﻳﻦﺭﻭﺯﻫﺎ ﻣﻮﺝ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﺗﺤﺖﻋﻨﻮاﻥ «ﺷﻌﺮ ﺩیگر» ﺑﻪ ﺭاﻩ اﻓﺘﺎﺩﻩ و ﺟﺮﻳﺎﻥ «ﺳﺎﺩﻩﻧﻮﻳﺴﻲ» ﺭا ﺗﺤﺖ ﺷﻌﺎﻉ ﻗﺮاﺭ ﺩاﺩﻩ و ﺧﻮﺵﺑﺨﺘﺎﻧﻪ ﻓﻴﻞ ایشان را ﺑﺎﺯ ﺑﻪﻳﺎﺩ ﻫﻨﺪﻭﺳﺘﺎﻥ ﺷﻌﺮ اﻧﺪاﺧﺘﻪ (ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺭا ﺑﻪ ﮔﻔﺘﮕﻮي ﭼﻨﺪﻣﺎﻩ ﭘﻴﺶ اﻳﺸﺎن ﺩﺭﺑﺎﺭﻩي «ﺷﻌﺮ و ﺳﻴﻨﻤﺎ» اﺭﺟﺎﻉ ﻣﻲﺩﻫﻢ و ﻓﺮﻣﺎﻳﺶﺷﺎﻥ ﻛﻪ: اﺯ ﻋﺎﻟﻢ ﺷﻌﺮ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻩاﻡ و ﺑﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﺁﻥ ﺭا ﺗﺮﻙ ﻛﺮﺩﻡ و...)
اﻟﺒﺘﻪ ﻧﮕﺎﺭﻧﺪﻩ ﻧﻘﺪ و ﻧﻆﺮ ﺧﻮﺩ ﺭا ﭘﻴﺮاﻣﻮﻥ اﻳﻦ ﻣﻮﺝ ﺗﺎﺯﻩ ﻛﻪ ﭘﺲ ﺑﺎ ﺳﺎﻝﻫﺎ ﺗﺎﺧﻴﺮ ﺑﻪﺭاﻩ اﻓﺘﺎﺩﻩ (رویکرد ﺷﻴﻔﺘﻪوار ﺷﺎﻋﺮاﻥ و مخاطبان به شعر دیگر) ﻧﻴﺰ ﺩاﺭﺩ ﻛﻪ ﺑﻤﺎﻧﺪ اﻣﺎ...
ﺟﻨﺎﺏ ﺷﻤﺲ ﺁﺳﻴﺐﻫﺎﻱ "اﻇﻬﺮ ﻣﻦ اﻟﺸﻤﺲ" ﺟﺮﻳﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺧﻮﺩ اﺯ ﺑﺎﻧﻴﺎﻥ ﺁﻥ ﺑﻮﺩﻩاﻧﺪ ﺭا ﻧﺎﺩﻳﺪﻩ ﮔﺮﻓﺘﻪ و ﺭﻧﺪاﻧﻪ ﺗﻮﭖ اﻳﻦ ﺑﺎﺯﻱ ﺭا ﺑﻪ ﺯﻣﻴﻦ ﺳﺎﺩﻩﻟﻮﺣﺎﻧﻪﻧﻮﻳﺴﺎﻥ ﻣﻲاﻧﺪاﺯﻧﺪ و ﺷﻌﺮ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺳﻮاﻱ ﺁﻥ ﻗﻠﻤﺪاﺩ ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ!
ﺧﻴﺮ ﺟﻨﺎﺏ ﺷﻤﺲ ﻟﻨﮕﺮﻭﺩﻱ! اﺗﻔﺎﻗﺎ اﻏﻠﺐ ﺷﻌﺮﻫﺎﻱ اﺧﻴﺮ ﺷﻤﺎ (ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﻧﺎﻣﺪاﺭاﻥ اﻳﻦ ﺟﺮﻳﺎﻥ ﺷﻌﺮﻱ) اﺯ ﻣﺼﺎﺩﻳﻖ ﺑﺮﺟﺴﺘﻪي ﺷﻌﺮ ﺳﺎﺩﻩي ﺗﺨﺖ و ﺗﻚﻻﻳﻪ ﻳﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺷﻌﺮ ﺳﺎﺩﻩﻟﻮﺣﺎﻧﻪ اﺳﺖ!... ﻣﺼﺪاﻕ ﻣﻲﺧﻮاﻫﻴﺪ! ﺳﺮﻱ ﺑﻪ ﭼﻨﺪ ﻛﺘﺎﺏ ﺁﺧﺮﺗﺎﻥ ﺑﺰﻧﻴﺪ و اﮔﺮ ﺑﺎﺯﻳﮕﺮﻱ و ﻛﺘﺎﺏﺳﺎﺯﻱ اﻳﻦ ﻓﺮﺻﺖ ﺭا ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﻲﺩﻫﺪ ﻳﻚﺑﺎﺭ اﺯ ﻣﻮﺿﻊ ﻳﻚ ﻣﺨﺎﻃﺐ ﺣﺮﻓﻪاﻱ ﺑﺎ ﺷﻌﺮﺗﺎﻥ ﻣﻮاﺟﻪ ﺷﻮﻳﺪ... ﺁﻥﻭﻗﺖ اﺣﺘﻤﺎﻻ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺭا ﺩﺭ ﺟﺎﻳﮕﺎﻩ ﺳﻌﺪﻱ ﻣﻌﺎﺻﺮ ﻧﺪﻳﺪﻩ و اﻳﻦﻃﻮﺭ ﺧﻮاﻫﻴﺪ ﺩﻳﺪ ﻛﻪ اﮔﺮ ﻧﺎﻣﺘﺎﻥ ﺭا اﺯ ﺷﻌﺮ ﺣﺬﻑ ﻛﻨﻴﺪ، اﻏﻠﺐ ﺷﻌﺮﻫﺎﺗﺎﻥ ﻫﻢﻛﻨﺎﺭ و ﻫﻢﺭﺩﻳﻒ ﻫﻤﺎﻥ ﺷﻌﺮﻫﺎﻳﻲﺳﺖ ﻛﻪ ﺳﺎﺩﻩﻟﻮﺣﺎﻧﻪ اﺭﺯﻳﺎﺑﻲﺷﺎﻥ ﻣﻲﻛﻨﻴﺪ و ﺣﺴﺎب ﺁﻥ ﺭا اﺯ ﺷﻌﺮ ﺧﻮﺩ ﺟﺪا!
ﺷﻌﺮﻱ ﻛﻪ ﺩﺭ «ﭼﻪ» ﮔﻔﺘﻦ ﻣﺘﻮﻗﻒ ﺷﻮﺩ و ﺑﻪ «ﭼﮕﻮﻧﻪ» ﮔﻔﺘﻦ ﻧﺮﺳﻴﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ، ﺷﻌﺮي که ﺑﺎ ﺗﺮﺟﻤﻪاﺵ ﻓﺎﺻﻠﻪاﻱ ﻣﺤﺴﻮﺱ ﻧﺪاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ، نهایتا ﭘﻴﺶشعر است!
ﺷﺎﻋﺮﻱ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺯﺑﺎﻥ ﺷﻌﺮﺵ ﺷﺎﻋﺮﻱ ﺯﻧﺪه ﻧﺒﺎﺷﺪ، ﺣﺘﺎ اﮔﺮ ﺩﺭ ﺻﺪ ﺯﺑﺎﻥ ﺩﻳﮕﺮ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻛﻨﺪ ﺷﺎﻋﺮ ﻣﺮﺩﻩاﻱﺳﺖ!
ﺩﻳﮕﺮ اﻳﻦﻛﻪ ﺟﻨﺎﺏ ﺷﻤﺲ ﺩﺭﻙ و ﻓﻬﻢ ﺧﻮﺩ اﺯ ﺷﻌﺮ ﺭا ﻣﻼﻙ ﻗﻀﺎﻭﺕ و ﻣﺘﺮ ﺧﻮﺩ ﺭا ﻣﻌﻴﺎﺭ ﺷﻌﺮ و ﻧﺎﺷﻌﺮ ﻗﺮاﺭ ﺩاﺩﻩاﻧﺪ و ﮔﻮﻳﺎ ﻗﺎﻳﻞ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ ﺑﻪ ﺩﺭﺟﺎﺕ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﻓﻬﻢ!
ﺑﺎ اﻳﻦ ﺗﻠﻘﻲ ﻟﺰﻭﻡ اﻧﻘﻼﺏ «ﻧﻴﻤﺎ» ﭼﻪ ﺑﻮﺩ؟ ﻧﻪﻣﮕﺮ اﻳﻦﻛﻪ ﻧﻴﻤﺎ ﺩﺭﻙ ﻣﺨﺎﻃﺐ اﺯ ﺷﻌﺮ ﺭا اﺭﺗﻘﺎ ﺩاﺩ؟ و اﮔﺮ ﻗﺮاﺭ ﺑﻮﺩ ﻣﺘﺮ «ﺩﺭﻙ ﻣﺨﺎﻃﺐ اﺯ ﺷﻌﺮ» ﺭا ﻣﻼﻙ ﺳﺮاﻳﺶ ﻗﺮاﺭ ﺩﻫﺪ، ﺷﻌﺮ اﻭ ﻧﻬﺎﻳﺘﺎ ﺩﺭ ﺳﻂﺢ «اﺷﺮﻑاﻟﺪﻳﻦ ﮔﻴﻼﻧﻲ»ها ﻣﺘﻮﻗﻒ ﻣﻲﻣﺎﻧﺪ!
حرف بسیار است اما کوتاه کنم و اﺭﺟﺎعﺗﺎﻥ ﺩﻫﻢ ﺑﻪ شعری اﺯ «ﺑﻴﮋﻥ اﻟﻬﻲ» و ﺷﻌﺮﻱ اﺯ «ﺷﻤﺲ ﻟﻨﮕﺮﻭﺩﻱ» ﻛﻪ ﺩﻫﻪﻫﺎ ﺑﻌﺪ و اﺣﺘﻤﺎﻻ ﺑﺎ ﻧﻆﺮ ﺑﺮ ﺷﻌﺮ «اﻟﻬﻲ» ﺳﺮﻭﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﺗﺎ تخيل ژرف، چندلايه و عميق «الهي» را مقايسه کنيد با تخيل در سطح، ﺗﻚبعدي و در دسترس «شمس لنگرودی»:
"روزی بزرگ میگذرد
بر پل
بیصدا.
هنوز مردمکهای تو میخارد، ای ناظم!
بخواه! بخواه بر آن
گربهیی چنگ بیندازد در تاریکی!
گربهیی با سبیل چیده، گربهی گیج،
گربهیی با همهی ستارهها
در کیف بنفش یک ملکه!
نابینا شو، ناظم! و کورمال
کورمال، به اتاق من نظم بده، و به اعضای تنم:
دست به جای پا، چشم به جای قلب، دندان جای مژه.
تا بدنها را
نوازش نکنم، طی کنم، بپیمایم
درازتر از جادهیی که مسافر را میکشد،
تا مهر نورزم، نگه کنم
تا نگه نکنم، بجوم."
(بيژن الهي)
"چشمانی كو كه تو را ببينم
دهانی كه تو را بخوانم
گوشی كه تو را بشنوم
بارانم
میبارم
كورمال، كورمال
در كنارت."
(شمس لنگرودی)
🔘با ما در "پیاده رو" هم قدم باشید : 👇👇👇👇👇👇
https://telegram.me/joinchat/BNRUYzu3hryL-0Np9O6uGA
دبیر بخش شعر امروز پیاده رو
ﺟﻨﺎﺏ ﺷﻤﺲ ﻟﻨﮕﺮﻭﺩﻱ ﺩﺭ ﮔﻔﺘﮕﻮي اﺧﻴﺮﺷﺎﻥ ﺑﺎ اﻳﺴﻨﺎ ﺑﻪ ﻣﺴﺎﻳﻠﻲ اﺷﺎﺭﻩ ﻛﺮﺩﻩاﻧﺪ ﻛﻪ ﺣﺘﺎ اﮔﺮ ﻣﺮﻍ ﭘﺨﺘﻪ ﺭا ﺑﻪ ﺧﻨﺪﻩ ﻧﻴﻨﺪازد ﻻاﻗﻞ ﻫﺮ ﻣﺨﺎﻃﺐ ﺟﺪﻱ ﺷﻌﺮ اﻣﺮﻭﺯ ﺭا ﺑﻪ ﺣﻴﺮﺕ ﻣﻲاﻧﺪاﺯﺩ!؛ ﻫﺮﭼﻨﺪ ﻣﺨﺎﻃﺒﺎﻥ ﺣﺮﻑﻫﺎﻱ اﻳﺸﺎﻥ ﺩﻳﺮﻱﺳﺖ ﺩﺭ ﺯﻣﺮﻩي ﻣﺘﺤﻴﺮاﻧﻨﺪ...
ﺷﺎﻋﺮ ﺑﺰﺭﮔﻮاﺭ ﻣﺎ ﺳﺎﻝﻫﺎﺳﺖ ﺣﺮﻓﺸﺎﻥ ﻫﻤﺎﻥ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﻮﺩ و ﻣﺮﻏﺸﺎﻥ ﻫﻤﺎﻥ ﻳﻚ ﭘﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺩاﺭد ﺭا ﺗﻮﻱ ﺗﻨﻬﺎ ﻟﻨﮕﻪﻛﻔﺸﻲ ﻛﻪ ﺩاﺭﺩ ﻛﺮﺩﻩ اﺳﺖ.
فرمایشات ایشان درباره «علی باباچاهی» و «رضا براهنی» همان تکرار مکررات است اما اینبار پای «دیگر»ان را هم به میان ﻛﺸﻴﺪﻩاند و البته ﭼﻪ شدّاد و ﭼﻪ غلّاظ!
ﻗﺼﺪ ﻧﻴّﺖﺧﻮاﻧﻲ ﻧﺪاﺭﻡ اﻣﺎ ﭼﻪﻛﻨﻢ (ﻛﻪ اﺯ ﺧﺪا ﻛﻪ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﻧﻴﺴﺖ اﺯ ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﭘﻨﻬﺎﻥ) ﻛﻪ ﻧﻤﻲﺗﻮاﻧﻢ ﻣﺨﻔﻲ ﻛﻨﻢ اﻳﻦ ﺭا ﻛﻪ ﻓﻜﺮ ﻣﻲﻛﻨﻢ اﻳﺸﺎﻥ ﻛﻤﻲ ﺗﺎ ﻗﺴﻤﺘﻲ ﻧﮕﺮاﻥ ﻭﺿﻌﻴﺖ اﻣﺮﻭﺯ ﺷﻌﺮﻱ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﺳﺎﻝﻫﺎﺳﺖ ﭘﺮﭼﻢﺩاﺭ و داﻋﻴﻪﺩاﺭ ﺁﻥ ﺑﻮﺩﻩاﻧﺪ و ﻋﻠﻲﺭﻏﻢ اﻳﻦﻛﻪ ﻣﺪﺕﻫﺎﺳﺖ ﺗﺸﺖ ﺳﺎﺩﻩﻧﻮﻳﺴﻲ اﺯ ﺑﺎﻡ اﻓﺘﺎﺩه و ﺻﺪاﻱ اﻓﺘﺎﺩﻧﺶ خفتگان را پراندﻩ، ﮔﻮﻳﺎ ﻗﺮاﺭ ﻧﻴﺴﺖ اﻳﺸﺎﻥ (ﻛﻪ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺑﻪ ﺧﻮاﺏ اصحاﺏ ﻛﻬﻒ ﺯﺩﻩاﻧﺪ) ﺭا ﺑﻴﺪاﺭ ﻛﻨﺪ ﺗﺎ ﺻﺎﺩﻗﺎﻧﻪ ﺑﺎ ﻭﺿﻌﻴﺘﻲ ﻛﻪ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﺷﻜﻞﮔﻴﺮﻱ ﺁﻥ ﻧﻘﺸﻲ ﺑﺰﺭﮒ ﺩاﺷﺘﻪاﻧﺪ ﻣﻮاﺟﻪ ﻛﻨﺪ!
اﻳﻦ ﺳﻮاﻝ ﺑﺮاﻱ ﻣﻦ ﺑﺮﺟﺎﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺳﺎﻝﻫﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺳﺎﺩﻩﻧﻮﻳﺴﺎﻥ (ﺑﺨﻮاﻧﻴﺪ ﺑﻪ ﻗﻮﻝ اﻳﺸﺎﻥ "ﺳﺎﺩﻩﻟﻮﺡﻧﻮﻳﺴﺎﻥ") ﻣﻲﺗﺎﺧﺘﻨﺪ و ﻋﺮﺻﻪ ﺭا ﺑﺮ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺤﻠﻪﻫﺎﻱ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ اﻳﺸﺎﻥ ﺑﺎ ﺳﻜﻮﺕﺷﺎﻥ ﻛﺪاﻡ ﺳﻴﺎﺳﺖ ﺭا ﭘﻲﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ و ﺣﺎﻻ ﭼﻪ ﭼﻴﺰ ﺗﻐﻴﻴﺮ ﻛﺮﺩه ﺟﺰ اﻳﻦﻛﻪ اﻳﻦ ﺣﻨﺎ ﺭﻧﮓ ﺑﺎﺧﺘﻪ؟!
ﺟﺰ اﻳﻦﻛﻪ اﻳﻦﺭﻭﺯﻫﺎ ﻣﻮﺝ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﺗﺤﺖﻋﻨﻮاﻥ «ﺷﻌﺮ ﺩیگر» ﺑﻪ ﺭاﻩ اﻓﺘﺎﺩﻩ و ﺟﺮﻳﺎﻥ «ﺳﺎﺩﻩﻧﻮﻳﺴﻲ» ﺭا ﺗﺤﺖ ﺷﻌﺎﻉ ﻗﺮاﺭ ﺩاﺩﻩ و ﺧﻮﺵﺑﺨﺘﺎﻧﻪ ﻓﻴﻞ ایشان را ﺑﺎﺯ ﺑﻪﻳﺎﺩ ﻫﻨﺪﻭﺳﺘﺎﻥ ﺷﻌﺮ اﻧﺪاﺧﺘﻪ (ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺭا ﺑﻪ ﮔﻔﺘﮕﻮي ﭼﻨﺪﻣﺎﻩ ﭘﻴﺶ اﻳﺸﺎن ﺩﺭﺑﺎﺭﻩي «ﺷﻌﺮ و ﺳﻴﻨﻤﺎ» اﺭﺟﺎﻉ ﻣﻲﺩﻫﻢ و ﻓﺮﻣﺎﻳﺶﺷﺎﻥ ﻛﻪ: اﺯ ﻋﺎﻟﻢ ﺷﻌﺮ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻩاﻡ و ﺑﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﺁﻥ ﺭا ﺗﺮﻙ ﻛﺮﺩﻡ و...)
اﻟﺒﺘﻪ ﻧﮕﺎﺭﻧﺪﻩ ﻧﻘﺪ و ﻧﻆﺮ ﺧﻮﺩ ﺭا ﭘﻴﺮاﻣﻮﻥ اﻳﻦ ﻣﻮﺝ ﺗﺎﺯﻩ ﻛﻪ ﭘﺲ ﺑﺎ ﺳﺎﻝﻫﺎ ﺗﺎﺧﻴﺮ ﺑﻪﺭاﻩ اﻓﺘﺎﺩﻩ (رویکرد ﺷﻴﻔﺘﻪوار ﺷﺎﻋﺮاﻥ و مخاطبان به شعر دیگر) ﻧﻴﺰ ﺩاﺭﺩ ﻛﻪ ﺑﻤﺎﻧﺪ اﻣﺎ...
ﺟﻨﺎﺏ ﺷﻤﺲ ﺁﺳﻴﺐﻫﺎﻱ "اﻇﻬﺮ ﻣﻦ اﻟﺸﻤﺲ" ﺟﺮﻳﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺧﻮﺩ اﺯ ﺑﺎﻧﻴﺎﻥ ﺁﻥ ﺑﻮﺩﻩاﻧﺪ ﺭا ﻧﺎﺩﻳﺪﻩ ﮔﺮﻓﺘﻪ و ﺭﻧﺪاﻧﻪ ﺗﻮﭖ اﻳﻦ ﺑﺎﺯﻱ ﺭا ﺑﻪ ﺯﻣﻴﻦ ﺳﺎﺩﻩﻟﻮﺣﺎﻧﻪﻧﻮﻳﺴﺎﻥ ﻣﻲاﻧﺪاﺯﻧﺪ و ﺷﻌﺮ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺳﻮاﻱ ﺁﻥ ﻗﻠﻤﺪاﺩ ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ!
ﺧﻴﺮ ﺟﻨﺎﺏ ﺷﻤﺲ ﻟﻨﮕﺮﻭﺩﻱ! اﺗﻔﺎﻗﺎ اﻏﻠﺐ ﺷﻌﺮﻫﺎﻱ اﺧﻴﺮ ﺷﻤﺎ (ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﻧﺎﻣﺪاﺭاﻥ اﻳﻦ ﺟﺮﻳﺎﻥ ﺷﻌﺮﻱ) اﺯ ﻣﺼﺎﺩﻳﻖ ﺑﺮﺟﺴﺘﻪي ﺷﻌﺮ ﺳﺎﺩﻩي ﺗﺨﺖ و ﺗﻚﻻﻳﻪ ﻳﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺷﻌﺮ ﺳﺎﺩﻩﻟﻮﺣﺎﻧﻪ اﺳﺖ!... ﻣﺼﺪاﻕ ﻣﻲﺧﻮاﻫﻴﺪ! ﺳﺮﻱ ﺑﻪ ﭼﻨﺪ ﻛﺘﺎﺏ ﺁﺧﺮﺗﺎﻥ ﺑﺰﻧﻴﺪ و اﮔﺮ ﺑﺎﺯﻳﮕﺮﻱ و ﻛﺘﺎﺏﺳﺎﺯﻱ اﻳﻦ ﻓﺮﺻﺖ ﺭا ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﻲﺩﻫﺪ ﻳﻚﺑﺎﺭ اﺯ ﻣﻮﺿﻊ ﻳﻚ ﻣﺨﺎﻃﺐ ﺣﺮﻓﻪاﻱ ﺑﺎ ﺷﻌﺮﺗﺎﻥ ﻣﻮاﺟﻪ ﺷﻮﻳﺪ... ﺁﻥﻭﻗﺖ اﺣﺘﻤﺎﻻ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺭا ﺩﺭ ﺟﺎﻳﮕﺎﻩ ﺳﻌﺪﻱ ﻣﻌﺎﺻﺮ ﻧﺪﻳﺪﻩ و اﻳﻦﻃﻮﺭ ﺧﻮاﻫﻴﺪ ﺩﻳﺪ ﻛﻪ اﮔﺮ ﻧﺎﻣﺘﺎﻥ ﺭا اﺯ ﺷﻌﺮ ﺣﺬﻑ ﻛﻨﻴﺪ، اﻏﻠﺐ ﺷﻌﺮﻫﺎﺗﺎﻥ ﻫﻢﻛﻨﺎﺭ و ﻫﻢﺭﺩﻳﻒ ﻫﻤﺎﻥ ﺷﻌﺮﻫﺎﻳﻲﺳﺖ ﻛﻪ ﺳﺎﺩﻩﻟﻮﺣﺎﻧﻪ اﺭﺯﻳﺎﺑﻲﺷﺎﻥ ﻣﻲﻛﻨﻴﺪ و ﺣﺴﺎب ﺁﻥ ﺭا اﺯ ﺷﻌﺮ ﺧﻮﺩ ﺟﺪا!
ﺷﻌﺮﻱ ﻛﻪ ﺩﺭ «ﭼﻪ» ﮔﻔﺘﻦ ﻣﺘﻮﻗﻒ ﺷﻮﺩ و ﺑﻪ «ﭼﮕﻮﻧﻪ» ﮔﻔﺘﻦ ﻧﺮﺳﻴﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ، ﺷﻌﺮي که ﺑﺎ ﺗﺮﺟﻤﻪاﺵ ﻓﺎﺻﻠﻪاﻱ ﻣﺤﺴﻮﺱ ﻧﺪاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ، نهایتا ﭘﻴﺶشعر است!
ﺷﺎﻋﺮﻱ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺯﺑﺎﻥ ﺷﻌﺮﺵ ﺷﺎﻋﺮﻱ ﺯﻧﺪه ﻧﺒﺎﺷﺪ، ﺣﺘﺎ اﮔﺮ ﺩﺭ ﺻﺪ ﺯﺑﺎﻥ ﺩﻳﮕﺮ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻛﻨﺪ ﺷﺎﻋﺮ ﻣﺮﺩﻩاﻱﺳﺖ!
ﺩﻳﮕﺮ اﻳﻦﻛﻪ ﺟﻨﺎﺏ ﺷﻤﺲ ﺩﺭﻙ و ﻓﻬﻢ ﺧﻮﺩ اﺯ ﺷﻌﺮ ﺭا ﻣﻼﻙ ﻗﻀﺎﻭﺕ و ﻣﺘﺮ ﺧﻮﺩ ﺭا ﻣﻌﻴﺎﺭ ﺷﻌﺮ و ﻧﺎﺷﻌﺮ ﻗﺮاﺭ ﺩاﺩﻩاﻧﺪ و ﮔﻮﻳﺎ ﻗﺎﻳﻞ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ ﺑﻪ ﺩﺭﺟﺎﺕ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﻓﻬﻢ!
ﺑﺎ اﻳﻦ ﺗﻠﻘﻲ ﻟﺰﻭﻡ اﻧﻘﻼﺏ «ﻧﻴﻤﺎ» ﭼﻪ ﺑﻮﺩ؟ ﻧﻪﻣﮕﺮ اﻳﻦﻛﻪ ﻧﻴﻤﺎ ﺩﺭﻙ ﻣﺨﺎﻃﺐ اﺯ ﺷﻌﺮ ﺭا اﺭﺗﻘﺎ ﺩاﺩ؟ و اﮔﺮ ﻗﺮاﺭ ﺑﻮﺩ ﻣﺘﺮ «ﺩﺭﻙ ﻣﺨﺎﻃﺐ اﺯ ﺷﻌﺮ» ﺭا ﻣﻼﻙ ﺳﺮاﻳﺶ ﻗﺮاﺭ ﺩﻫﺪ، ﺷﻌﺮ اﻭ ﻧﻬﺎﻳﺘﺎ ﺩﺭ ﺳﻂﺢ «اﺷﺮﻑاﻟﺪﻳﻦ ﮔﻴﻼﻧﻲ»ها ﻣﺘﻮﻗﻒ ﻣﻲﻣﺎﻧﺪ!
حرف بسیار است اما کوتاه کنم و اﺭﺟﺎعﺗﺎﻥ ﺩﻫﻢ ﺑﻪ شعری اﺯ «ﺑﻴﮋﻥ اﻟﻬﻲ» و ﺷﻌﺮﻱ اﺯ «ﺷﻤﺲ ﻟﻨﮕﺮﻭﺩﻱ» ﻛﻪ ﺩﻫﻪﻫﺎ ﺑﻌﺪ و اﺣﺘﻤﺎﻻ ﺑﺎ ﻧﻆﺮ ﺑﺮ ﺷﻌﺮ «اﻟﻬﻲ» ﺳﺮﻭﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﺗﺎ تخيل ژرف، چندلايه و عميق «الهي» را مقايسه کنيد با تخيل در سطح، ﺗﻚبعدي و در دسترس «شمس لنگرودی»:
"روزی بزرگ میگذرد
بر پل
بیصدا.
هنوز مردمکهای تو میخارد، ای ناظم!
بخواه! بخواه بر آن
گربهیی چنگ بیندازد در تاریکی!
گربهیی با سبیل چیده، گربهی گیج،
گربهیی با همهی ستارهها
در کیف بنفش یک ملکه!
نابینا شو، ناظم! و کورمال
کورمال، به اتاق من نظم بده، و به اعضای تنم:
دست به جای پا، چشم به جای قلب، دندان جای مژه.
تا بدنها را
نوازش نکنم، طی کنم، بپیمایم
درازتر از جادهیی که مسافر را میکشد،
تا مهر نورزم، نگه کنم
تا نگه نکنم، بجوم."
(بيژن الهي)
"چشمانی كو كه تو را ببينم
دهانی كه تو را بخوانم
گوشی كه تو را بشنوم
بارانم
میبارم
كورمال، كورمال
در كنارت."
(شمس لنگرودی)
🔘با ما در "پیاده رو" هم قدم باشید : 👇👇👇👇👇👇
https://telegram.me/joinchat/BNRUYzu3hryL-0Np9O6uGA
سخنان جناب #شمس_لنگرودی در میان مخاطبان این کانال ، گروه ها و کانال های دیگر که پیام پیاده رو را به اشتراک گذاشتند ، بازتاب فراوانی داشت . مطالب بالا 👆👆👆برخی از واکنش های اعضای کانال هست . سپاس که با ما هستید . 🌺🌺
Forwarded from ✍️ مجله ادبی پیاده رو
🔘ارسال اثر به بخش های مختلف سایت و کانال تلگرام مجله ادبی پیاده رو :
📓ارسال شعر آزاد ، زیر نظر محمد آشور :
@mohammad_ashour
📔ارسال غزل و شعر کلاسیک ، زیر نظر مریم جعفری آذرمانی :
@MaryamJafariAzarmani
📒ارسال داستان ، زیر نظر احمد درخشان :
@Ahmad_derakhshan
📕ارسال ترجمه از ادبیات جهان، زیر نظر آزیتا قهرمان :
@Azitaghahreman
📗ارسال نقد و مقاله ، زیر نظر سید حمید شریف نیا :
@Sharifnia1981
📘ارسال ترجمه از ادبیات عرب ، زیر نظر بابک شاکر
@babakshaker
📙تماس با دبیر بخش بررسی کتاب ، امیر حسین بریمانی :
@amirhosseinbarimani
🖌 تماس با سردبیر ، میثم ریاحی :
@bankiman
📓ارسال شعر آزاد ، زیر نظر محمد آشور :
@mohammad_ashour
📔ارسال غزل و شعر کلاسیک ، زیر نظر مریم جعفری آذرمانی :
@MaryamJafariAzarmani
📒ارسال داستان ، زیر نظر احمد درخشان :
@Ahmad_derakhshan
📕ارسال ترجمه از ادبیات جهان، زیر نظر آزیتا قهرمان :
@Azitaghahreman
📗ارسال نقد و مقاله ، زیر نظر سید حمید شریف نیا :
@Sharifnia1981
📘ارسال ترجمه از ادبیات عرب ، زیر نظر بابک شاکر
@babakshaker
📙تماس با دبیر بخش بررسی کتاب ، امیر حسین بریمانی :
@amirhosseinbarimani
🖌 تماس با سردبیر ، میثم ریاحی :
@bankiman
Forwarded from اتچ بات
@Piaderonews
"اسماعیل"
شعرخوانیِ #رضا_براهنی
poet
Reza Baraheni
🔘با ما در "پیاده رو" هم قدم باشید : 👇👇👇👇👇👇👇
https://telegram.me/joinchat/BNRUYzu3hryL-0Np9O6uGA
"اسماعیل"
شعرخوانیِ #رضا_براهنی
poet
Reza Baraheni
🔘با ما در "پیاده رو" هم قدم باشید : 👇👇👇👇👇👇👇
https://telegram.me/joinchat/BNRUYzu3hryL-0Np9O6uGA
Telegram
attach 📎
@piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹شعری از #مانی_سرخابی
اگر چه جای تو در این ضمیر آمده ام
من آن شناسه ی رفتم که دیر آمده ام
همیشه منتظرم تا... برای آنکه نگفت:
بیا و دست دلم را بگیر آمده ام
مرا نپرس که سیراب با تو می گویم
عطش نیامده رفتم کویر آمده ام
هزار قید رهایی مثال می زنمت
شگفتم از قفس آزاد اسیر آمده ام
من انتهای پریشانی ام پشیمانم
که ابتدای تو را سر به زیر آمده ام
از آنکه رفته ندارم خبر حواست هست
بگو دوباره برایم بمیر، آمده ام...
http://uupload.ir/files/2ohr_m.s.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1762
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #غزل_معاصر_ایران
زیر نظر مریم جعفری آذرمانی
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://telegram.me/joinchat/BNRUYzu3hryL-0Np9O6uGA
🔹شعری از #مانی_سرخابی
اگر چه جای تو در این ضمیر آمده ام
من آن شناسه ی رفتم که دیر آمده ام
همیشه منتظرم تا... برای آنکه نگفت:
بیا و دست دلم را بگیر آمده ام
مرا نپرس که سیراب با تو می گویم
عطش نیامده رفتم کویر آمده ام
هزار قید رهایی مثال می زنمت
شگفتم از قفس آزاد اسیر آمده ام
من انتهای پریشانی ام پشیمانم
که ابتدای تو را سر به زیر آمده ام
از آنکه رفته ندارم خبر حواست هست
بگو دوباره برایم بمیر، آمده ام...
http://uupload.ir/files/2ohr_m.s.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1762
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #غزل_معاصر_ایران
زیر نظر مریم جعفری آذرمانی
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://telegram.me/joinchat/BNRUYzu3hryL-0Np9O6uGA
@piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸چند رباعی بارانی
🔹به لطفِ #ایرج_زبردست عزیز
1🍀
من: دهکده ها نبض حقایق هستند
او: مردم ده با تو موافق هستند
ناگاه صدای خیس رعدی پیچید:
باران که بیاید همه عاشق هستند
2🍀
تا پاکی و سادگی مرا پیش ببر
تا کلبه بی ریای درویش ببر
اي لهجه خیس ابرها، ای باران
دستان مرا بگیر و با خویش ببر
3 🍀
باران: تب هر طرف ببارم دارم
دهقان: غم تا به کی بکارم دارم
درویش نگاهی به خود انداخت و گفت:
من هر چه که دارم از ندارم دارم
4🍀
لبخند زدی بهار با آن آمد
یک باغ، پر از نرگس و ریحان آمد
ای دست بلند آسمان در دستت
من نام تو را خواندم و باران آمد
5🍀
کی چشم من ازتو
کی جهان از باران
کی ماه، در ایستگاه هر شب
عریان سر می زند از پنجره
کی می آیی
ای طرح لبان وقت
ای این
ای آن
6🍀
شب، ساعت ابری مرا داد به تو
افتاد نگاه خسته باد به تو
باران زد و خیس شد تن خاطره ها
باران زد و باز یادم افتاد به تو
7🍀
آرام کند روح پریشانی را
تا عرش برد، سر به گریبانی را
باران اگر از تشنگی اش حرف زند
یک قطره کند سبز بیابانی را
8🍀
تاریکی وقت و غربتی بی پایان
لمس تن شب ، قدم زدن درباران
مانند نباش و باش ...
تنهایی و کاش ...
مانند نماندنت که ماندم با آن
9🍀
ابر و شب و تکثیر جهان در باران
چتر من و تو، خیس زمان در باران
حس کردن یک شروع و پایان زمین
حس کردن وزن آسمان در باران
10🍀
یکباره هزار این، هزار آن آمد
یکباره هزارها هزاران آمد
یکباره خدا چتر زمان را وا کرد
یکباره هزار سال باران آمد
11🍀
فهمید زمان، باغِ گل و شبنم هاست
در خاطره جاییست که دور از غم هاست
فهمید پدر، نسیم
مادر، باران
فهمید خدا کودکی آدم هاست
12🍀
آن سایه از این کوچه به آن کوچه دوید
آن سایه از این بام به آن بام پرید
هر جا که قدم گذاشت باران آمد
آن سایه به سینه داشت یک قلب سپید
13🍀
نامی که پر از حکایت انسان شد
نامی که سپپده دم در آن عریان شد
بر خاك تو جای سنگ يك كوه بلند
در
سوگ تو
نام
مادرم
باران
شد
14🍀
آهم که هزار شعله در بر دارد
صد سلسله کوه را ز جا بر دارد
من رعدم و می ترسم اگر آه کشم
سرتاسر آسمان ترک بر دارد
15🍀
آن روز هوا هوای بی صبری شد
خورشید اسیر ظلمتی جبری شد
روزی که دلم هوای باریدن داشت
تا آه کشیدم آسمان ابری شد
http://uupload.ir/files/060x_i.z.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1763
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #غزل_معاصر_ایران
زیر نظر مریم جعفری آذرمانی
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://telegram.me/joinchat/BNRUYzu3hryL-0Np9O6uGA
🔸چند رباعی بارانی
🔹به لطفِ #ایرج_زبردست عزیز
1🍀
من: دهکده ها نبض حقایق هستند
او: مردم ده با تو موافق هستند
ناگاه صدای خیس رعدی پیچید:
باران که بیاید همه عاشق هستند
2🍀
تا پاکی و سادگی مرا پیش ببر
تا کلبه بی ریای درویش ببر
اي لهجه خیس ابرها، ای باران
دستان مرا بگیر و با خویش ببر
3 🍀
باران: تب هر طرف ببارم دارم
دهقان: غم تا به کی بکارم دارم
درویش نگاهی به خود انداخت و گفت:
من هر چه که دارم از ندارم دارم
4🍀
لبخند زدی بهار با آن آمد
یک باغ، پر از نرگس و ریحان آمد
ای دست بلند آسمان در دستت
من نام تو را خواندم و باران آمد
5🍀
کی چشم من ازتو
کی جهان از باران
کی ماه، در ایستگاه هر شب
عریان سر می زند از پنجره
کی می آیی
ای طرح لبان وقت
ای این
ای آن
6🍀
شب، ساعت ابری مرا داد به تو
افتاد نگاه خسته باد به تو
باران زد و خیس شد تن خاطره ها
باران زد و باز یادم افتاد به تو
7🍀
آرام کند روح پریشانی را
تا عرش برد، سر به گریبانی را
باران اگر از تشنگی اش حرف زند
یک قطره کند سبز بیابانی را
8🍀
تاریکی وقت و غربتی بی پایان
لمس تن شب ، قدم زدن درباران
مانند نباش و باش ...
تنهایی و کاش ...
مانند نماندنت که ماندم با آن
9🍀
ابر و شب و تکثیر جهان در باران
چتر من و تو، خیس زمان در باران
حس کردن یک شروع و پایان زمین
حس کردن وزن آسمان در باران
10🍀
یکباره هزار این، هزار آن آمد
یکباره هزارها هزاران آمد
یکباره خدا چتر زمان را وا کرد
یکباره هزار سال باران آمد
11🍀
فهمید زمان، باغِ گل و شبنم هاست
در خاطره جاییست که دور از غم هاست
فهمید پدر، نسیم
مادر، باران
فهمید خدا کودکی آدم هاست
12🍀
آن سایه از این کوچه به آن کوچه دوید
آن سایه از این بام به آن بام پرید
هر جا که قدم گذاشت باران آمد
آن سایه به سینه داشت یک قلب سپید
13🍀
نامی که پر از حکایت انسان شد
نامی که سپپده دم در آن عریان شد
بر خاك تو جای سنگ يك كوه بلند
در
سوگ تو
نام
مادرم
باران
شد
14🍀
آهم که هزار شعله در بر دارد
صد سلسله کوه را ز جا بر دارد
من رعدم و می ترسم اگر آه کشم
سرتاسر آسمان ترک بر دارد
15🍀
آن روز هوا هوای بی صبری شد
خورشید اسیر ظلمتی جبری شد
روزی که دلم هوای باریدن داشت
تا آه کشیدم آسمان ابری شد
http://uupload.ir/files/060x_i.z.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1763
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #غزل_معاصر_ایران
زیر نظر مریم جعفری آذرمانی
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://telegram.me/joinchat/BNRUYzu3hryL-0Np9O6uGA
@piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹شعری از #محمد_زمان_مطلوب_طلب
از کوچه پرسیدند اسم عابرانش را
اما نگه می دارد آنهای زبانش را!
گم می شوم در عابرانی که نمی آیند
گم می کنم با رد پاهایش نشانش را
می ایستم در می زنم وا می شود خالی
انگار خالی کرده جایی ساکنانش را
دیگر نمی پیچد میان بادها حتا
بر باد داده بادهای گیسوانش را
حالای تیر انداختن اینجاست اما باز
آرش به همراهش نیاورده کمانش را
هر جای این را قصه می خوانم تفاوتهاست
یوسف به زندان کرده حتا خواهرانش را
از شاخه ی بی برگ هم بر خاک می ریزند
معشوقه ای از هست داده عاشقانش را
هر روز کشف تازه ای گم کرد دنیا را
یک روز پیدا می کنم نصف النهانش را!
http://uupload.ir/files/minj_m.m.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1764
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #غزل_معاصر_ایران
زیر نظر مریم جعفری آذرمانی
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://telegram.me/joinchat/BNRUYzu3hryL-0Np9O6uGA
🔹شعری از #محمد_زمان_مطلوب_طلب
از کوچه پرسیدند اسم عابرانش را
اما نگه می دارد آنهای زبانش را!
گم می شوم در عابرانی که نمی آیند
گم می کنم با رد پاهایش نشانش را
می ایستم در می زنم وا می شود خالی
انگار خالی کرده جایی ساکنانش را
دیگر نمی پیچد میان بادها حتا
بر باد داده بادهای گیسوانش را
حالای تیر انداختن اینجاست اما باز
آرش به همراهش نیاورده کمانش را
هر جای این را قصه می خوانم تفاوتهاست
یوسف به زندان کرده حتا خواهرانش را
از شاخه ی بی برگ هم بر خاک می ریزند
معشوقه ای از هست داده عاشقانش را
هر روز کشف تازه ای گم کرد دنیا را
یک روز پیدا می کنم نصف النهانش را!
http://uupload.ir/files/minj_m.m.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1764
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #غزل_معاصر_ایران
زیر نظر مریم جعفری آذرمانی
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://telegram.me/joinchat/BNRUYzu3hryL-0Np9O6uGA
@piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸شعری از #نزار_قبانی
🔹ترجمه ی #آکا_صفوی
پروردگار،قلبم دیگر کافی نیست
به اندازه ی تمام هستی دوستش دارم
در سینه ام قلبی دیگر بگذار
به وسعت تمام هستی
عشق تو،ای دارنده دو چشم عمیق
افراطی گری ست،تصوف است،عبادت است
عشق تو همانند تولد و مرگ است
تکرارش محال است
با انگشتان دو دستت شمارش کن
اول،تو عشق منی
دوم ،تو عشق منی
هشتم ،نهم و دهم
عشق منی
تو تو تو
عشق منی
بگذار نگاه های سرخ و آتشینت مرا بکُشد
کنارم نباشی ،مایوس نا امیدم
با هر حیله ای که می توانی مرا مقاوم ساز
اگر همانند آتش فشان به سویت فوران کردم
زیبا ترین لب ها هم عصیان می گویند
و بد ترین لب ها نیز
همیشه بلای جان منند
به احترام این رُخ چشمان
بهار دوباره آمده است
به احترام این رُخ...
http://uupload.ir/files/4lbf_n.gh.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1765
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_عرب
زیر نظر بابک شاکر
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://telegram.me/joinchat/BNRUYzu3hryL-0Np9O6uGA
🔸شعری از #نزار_قبانی
🔹ترجمه ی #آکا_صفوی
پروردگار،قلبم دیگر کافی نیست
به اندازه ی تمام هستی دوستش دارم
در سینه ام قلبی دیگر بگذار
به وسعت تمام هستی
عشق تو،ای دارنده دو چشم عمیق
افراطی گری ست،تصوف است،عبادت است
عشق تو همانند تولد و مرگ است
تکرارش محال است
با انگشتان دو دستت شمارش کن
اول،تو عشق منی
دوم ،تو عشق منی
هشتم ،نهم و دهم
عشق منی
تو تو تو
عشق منی
بگذار نگاه های سرخ و آتشینت مرا بکُشد
کنارم نباشی ،مایوس نا امیدم
با هر حیله ای که می توانی مرا مقاوم ساز
اگر همانند آتش فشان به سویت فوران کردم
زیبا ترین لب ها هم عصیان می گویند
و بد ترین لب ها نیز
همیشه بلای جان منند
به احترام این رُخ چشمان
بهار دوباره آمده است
به احترام این رُخ...
http://uupload.ir/files/4lbf_n.gh.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1765
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_عرب
زیر نظر بابک شاکر
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://telegram.me/joinchat/BNRUYzu3hryL-0Np9O6uGA
🔹 #حامد_سلیمان_تبار
مصاحبه ی شمس لنگرودی با ایسنا را که خواندم از قضا دیدم روند ایشان در دریافت و رهیافت شعر فارسی همان روند ناقص تاریخ تحلیلی ست که یا منجر به حذف بسیاری از نحله های شعرفارسی شده بود و یا آنانی که با شخصشان و شعرشان مخالف بود با منت و ذلت نام می برد . برای مثال در بخش شاعران اثری از بیژن الهی نیست و درباره ی روند تکاملی شعر پرویز اسلامپور و محمدرضااصلانی بطرز جانبدارانه ای دست به سرکوب زده است . دیدم ایشان در دو چیز استادند و حیف ازین استعداد . اول سانسور و دوم سرکوب و استبداد . خب اینها نشان می دهد یک عمر کسی دارد خودش را به دیگران عرضه می کند الا خود . و این مساله که عرض کردم مساله ی مهمی ست و مصداق های عملی در شعر شمس لنگرودی دارد یعنی ایشان همواره سیستم بیانی برمی گزیند که در آن گوینده همواره شروع به بیان آنچه می بیند می کند الا خود . این فقدانِ خود که می گویم ازین جهت در ادبیات مساله ی شاخصی ست که هم قدما و هم متاخرین به ان نگاه ویژه ای دارند . قدما در تعریف حکایت می گویند انچه در گذشته رخ داده است طوری بیان شود که انگار اکنون در حال رخ دادن است . و انگاری خود را درین اکنون میابند چنانکه مخاطبین آگاه به همین طریق خود را در دیگری . آدونیس شاعر عرب زبان معاصر هم همان کلام را به بیان دیگر چنین گوید : چگونه آنچه مرا متحول نمی کند دیگران را متحول کند؟ . من می گویم این مساله در ادبیات که متن آوردگاه اکنون است یک میراث غنی تاریخی ست و در نیمایی که می شناسیم در بالاترین ظرفیت زبان فارسی بازنمود می یابد . این ظرفیت مساله ی دیدن در اکنون است. همین جاست که مُسبب جدایی سلیقه ی من از شعر و سلایق شمس لنگرودی ست چرا که نیما می بیند و می سازد(خود را و متن را) و شمس می شنود و باز می گوید .انچه که از آن به عنوان جریان سهل و ممتنع می شناسد فاصله ی بنیادین با جریانی که از آن بعنوان ساده نویسی نام می برند دارد . چرا که در اولی هنرمند انچه می بیند را در آوردگاه اکنون چنان احضار می کند که گویی همین لحظه درحال رخداد است و آنچه اکثر جریان ساده نویسی به آن رو می آورد مصرف آنچه دیده است با بیان گفتاری ست . همینجاست که اشتباه تاریخی در تاریخ تحلیلی را رقم می زند که تقی رفعت و دیگران را بعنوان اولینترین ها قبل نیما قرار می دهد چون طرز کار نیما را نیافته ست . و آن مساله این است که ذهنی ترین چیزها در شعر نیما چونان عینی می شوند که این عینیت و ذهنیت دیگر نه آن شیوه ی تفکر دکارتی را در خود جای می دهد و نه آن اسباب خیال ورزی صاحبان سبک هندی را. بطور سهل و ممتنع عرض می کنم که آنچه که از آن بعنوان جریان ساده نویسی نام برده می شود در وهله ی اول فاقد درگیری با خود است و با احضار در آوردگاه اکنون بیگانه ست . حال گلستان سعدی را باز می کنم لحظه ای را نمی یابم که انگار همین اکنون در حال رخداد نباشد . آنچه در حال رخداد نباشد مردم را ذهنی می کند، تفکرات و ذهنیات شاعر را بی درگیری با شخصیتِ شکل نیافته در اثر به آنها منتقل می کند و نتیجه ی نهایی جز بلاهت برای مردم نمی آورد . نیما چه خوش گفت که اگر شما فرزندان زمان هستید زمان می خواهد شما را بشناسد . پس خود را به اندازه ی سلیقه ی عوام فرو نکاهید . عوام را تا سلیقه ی خود بالا آورید . در نهایت عرض می کنم بی ماست مالی و بی رودربایستی ، قضاوت را هم به تاریخ می سپارم ، هرچند که انگشت شمارند آدم های صادقی که می شناسم در تاریخ معاصر که به قول ابراهیم گلستان سیاهی لشگر نیستند اما شمس لنگرودی بی شک درمیان سیاهی لشگرها یک ستاره ی بی چون و چراست .
🔘با ما در "پیاده رو" هم قدم باشید : 👇👇👇
https://telegram.me/joinchat/BNRUYzu3hryL-0Np9O6uGA
مصاحبه ی شمس لنگرودی با ایسنا را که خواندم از قضا دیدم روند ایشان در دریافت و رهیافت شعر فارسی همان روند ناقص تاریخ تحلیلی ست که یا منجر به حذف بسیاری از نحله های شعرفارسی شده بود و یا آنانی که با شخصشان و شعرشان مخالف بود با منت و ذلت نام می برد . برای مثال در بخش شاعران اثری از بیژن الهی نیست و درباره ی روند تکاملی شعر پرویز اسلامپور و محمدرضااصلانی بطرز جانبدارانه ای دست به سرکوب زده است . دیدم ایشان در دو چیز استادند و حیف ازین استعداد . اول سانسور و دوم سرکوب و استبداد . خب اینها نشان می دهد یک عمر کسی دارد خودش را به دیگران عرضه می کند الا خود . و این مساله که عرض کردم مساله ی مهمی ست و مصداق های عملی در شعر شمس لنگرودی دارد یعنی ایشان همواره سیستم بیانی برمی گزیند که در آن گوینده همواره شروع به بیان آنچه می بیند می کند الا خود . این فقدانِ خود که می گویم ازین جهت در ادبیات مساله ی شاخصی ست که هم قدما و هم متاخرین به ان نگاه ویژه ای دارند . قدما در تعریف حکایت می گویند انچه در گذشته رخ داده است طوری بیان شود که انگار اکنون در حال رخ دادن است . و انگاری خود را درین اکنون میابند چنانکه مخاطبین آگاه به همین طریق خود را در دیگری . آدونیس شاعر عرب زبان معاصر هم همان کلام را به بیان دیگر چنین گوید : چگونه آنچه مرا متحول نمی کند دیگران را متحول کند؟ . من می گویم این مساله در ادبیات که متن آوردگاه اکنون است یک میراث غنی تاریخی ست و در نیمایی که می شناسیم در بالاترین ظرفیت زبان فارسی بازنمود می یابد . این ظرفیت مساله ی دیدن در اکنون است. همین جاست که مُسبب جدایی سلیقه ی من از شعر و سلایق شمس لنگرودی ست چرا که نیما می بیند و می سازد(خود را و متن را) و شمس می شنود و باز می گوید .انچه که از آن به عنوان جریان سهل و ممتنع می شناسد فاصله ی بنیادین با جریانی که از آن بعنوان ساده نویسی نام می برند دارد . چرا که در اولی هنرمند انچه می بیند را در آوردگاه اکنون چنان احضار می کند که گویی همین لحظه درحال رخداد است و آنچه اکثر جریان ساده نویسی به آن رو می آورد مصرف آنچه دیده است با بیان گفتاری ست . همینجاست که اشتباه تاریخی در تاریخ تحلیلی را رقم می زند که تقی رفعت و دیگران را بعنوان اولینترین ها قبل نیما قرار می دهد چون طرز کار نیما را نیافته ست . و آن مساله این است که ذهنی ترین چیزها در شعر نیما چونان عینی می شوند که این عینیت و ذهنیت دیگر نه آن شیوه ی تفکر دکارتی را در خود جای می دهد و نه آن اسباب خیال ورزی صاحبان سبک هندی را. بطور سهل و ممتنع عرض می کنم که آنچه که از آن بعنوان جریان ساده نویسی نام برده می شود در وهله ی اول فاقد درگیری با خود است و با احضار در آوردگاه اکنون بیگانه ست . حال گلستان سعدی را باز می کنم لحظه ای را نمی یابم که انگار همین اکنون در حال رخداد نباشد . آنچه در حال رخداد نباشد مردم را ذهنی می کند، تفکرات و ذهنیات شاعر را بی درگیری با شخصیتِ شکل نیافته در اثر به آنها منتقل می کند و نتیجه ی نهایی جز بلاهت برای مردم نمی آورد . نیما چه خوش گفت که اگر شما فرزندان زمان هستید زمان می خواهد شما را بشناسد . پس خود را به اندازه ی سلیقه ی عوام فرو نکاهید . عوام را تا سلیقه ی خود بالا آورید . در نهایت عرض می کنم بی ماست مالی و بی رودربایستی ، قضاوت را هم به تاریخ می سپارم ، هرچند که انگشت شمارند آدم های صادقی که می شناسم در تاریخ معاصر که به قول ابراهیم گلستان سیاهی لشگر نیستند اما شمس لنگرودی بی شک درمیان سیاهی لشگرها یک ستاره ی بی چون و چراست .
🔘با ما در "پیاده رو" هم قدم باشید : 👇👇👇
https://telegram.me/joinchat/BNRUYzu3hryL-0Np9O6uGA
🔹 #علیرضا_عباسی
حرف هاي اخير آقاي شمس لنگرودي بيش از آنکه تاملي برانگيزد، تاسفي به بار مي آورد از چند سو.
سوي نخست اينکه همه ي شکل هاي مطلق گرايي و مصادره به مطلوب، دردناک و حکايت از کينه توزي دارد تا منطق و تحليل. سوال اينجاست چرا بايد حرف هايي تا اين مرتبه از روي احساسات و عصبانيت، در گفتگويي رسمي عنوان شود تا دستمايه ي توهين و ابتذالي ديگر قرار گيرد. سخنان ايشان در اين گفتگو مطلقا قابل دفاع نيست، حتي در دفاع از عمر ادبي ايشان و هنگام نشان دادن ارزش ها، نمي توان کوچکترين دفاعي کرد از اين سخنان که يکباره و از روي احساسات مي نمايد. مگر مي شود به جاي رعايت منطق گفتگو و نگرشي نسبي به احوالات شاعري و تلاش عمرسوز بزرگان شعر، چنين بي پيرايه و توهين آميز درباره ي آنها صحبت کرد و يکسره دست به انکار برد. نقدي اگر باشد چنين لحن و حرف هايي، نسبتي با آن ندارد مگر هيجان و عصبيت. بسيار تعجب کردم از خواندن حرف هاي آقاي شمس و معتقدم خطاي بزرگي رخ داده.
اما يک ماجراي صريح و روشن و البته دردناک هم وجود دارد که اين اوقات، ساده فراموش مي شود و ژست ها به تمامي بدل مي شود به ژستي مبرا از تفکراتي چنين کنارگزار، مي شود داعيه ي بشردوستي و حق طلبي و دادخواهي. درحالي که حرف هايي از اين دست شده نقل شيرين محافل و نشست هاي دوستانه و همه درباره ي ديگران و مخالفت شان با آن ها، سال هاست چنين مي گويند و آغشته به کينه تر از اين، فقط از رسمي شدن نظر، هراس و گريز است. اين شايد خصلت جامعه ي استبداد زده و فکر در محاق باشد که توهين و انکار را بدل به کلام رايج و عمومي کرده.
ترويج تفکر تقابل گرا و کنارگذار بماند که ريشه در چه ناکجايي دارد. از منظر روانشناختي شايد پاسخ به اينکه چرا چنين سخناني رسمي شده اين باشد که مگر نه اينکه چندسال متوالي ست شمس لنگرودي از سوي جريان هاي ديگر آماج بدترين توهين ها و نگاه هاي حذف گرا قرار گرفته؟ و معمولا همه ي آنها را بي پاسخ گذاشته بود. باري اين حجم تقابل گرايي و کنارگزاري ممکن است واکنش هايي به بار آورد که منطق دايمي و روشني نداشته باشد.
اما آن سويه ي ديگر تاسف بر اين است که برخي پاسخ ها به اين گفتگوي نامبارک، چيزي کم از آن ندارد و با همان شيوه ي تخطئه و تخريب و گاهي در شکلي سخيف تر باز به انکار و حذف ديگري پافشاري مي کند. مسئوليت چنين حرف هايي سخت و بارش شکننده و اسفناک است.
🔘با ما در "پیاده رو" هم قدم باشید : 👇👇👇
https://telegram.me/joinchat/BNRUYzu3hryL-0Np9O6uGA
حرف هاي اخير آقاي شمس لنگرودي بيش از آنکه تاملي برانگيزد، تاسفي به بار مي آورد از چند سو.
سوي نخست اينکه همه ي شکل هاي مطلق گرايي و مصادره به مطلوب، دردناک و حکايت از کينه توزي دارد تا منطق و تحليل. سوال اينجاست چرا بايد حرف هايي تا اين مرتبه از روي احساسات و عصبانيت، در گفتگويي رسمي عنوان شود تا دستمايه ي توهين و ابتذالي ديگر قرار گيرد. سخنان ايشان در اين گفتگو مطلقا قابل دفاع نيست، حتي در دفاع از عمر ادبي ايشان و هنگام نشان دادن ارزش ها، نمي توان کوچکترين دفاعي کرد از اين سخنان که يکباره و از روي احساسات مي نمايد. مگر مي شود به جاي رعايت منطق گفتگو و نگرشي نسبي به احوالات شاعري و تلاش عمرسوز بزرگان شعر، چنين بي پيرايه و توهين آميز درباره ي آنها صحبت کرد و يکسره دست به انکار برد. نقدي اگر باشد چنين لحن و حرف هايي، نسبتي با آن ندارد مگر هيجان و عصبيت. بسيار تعجب کردم از خواندن حرف هاي آقاي شمس و معتقدم خطاي بزرگي رخ داده.
اما يک ماجراي صريح و روشن و البته دردناک هم وجود دارد که اين اوقات، ساده فراموش مي شود و ژست ها به تمامي بدل مي شود به ژستي مبرا از تفکراتي چنين کنارگزار، مي شود داعيه ي بشردوستي و حق طلبي و دادخواهي. درحالي که حرف هايي از اين دست شده نقل شيرين محافل و نشست هاي دوستانه و همه درباره ي ديگران و مخالفت شان با آن ها، سال هاست چنين مي گويند و آغشته به کينه تر از اين، فقط از رسمي شدن نظر، هراس و گريز است. اين شايد خصلت جامعه ي استبداد زده و فکر در محاق باشد که توهين و انکار را بدل به کلام رايج و عمومي کرده.
ترويج تفکر تقابل گرا و کنارگذار بماند که ريشه در چه ناکجايي دارد. از منظر روانشناختي شايد پاسخ به اينکه چرا چنين سخناني رسمي شده اين باشد که مگر نه اينکه چندسال متوالي ست شمس لنگرودي از سوي جريان هاي ديگر آماج بدترين توهين ها و نگاه هاي حذف گرا قرار گرفته؟ و معمولا همه ي آنها را بي پاسخ گذاشته بود. باري اين حجم تقابل گرايي و کنارگزاري ممکن است واکنش هايي به بار آورد که منطق دايمي و روشني نداشته باشد.
اما آن سويه ي ديگر تاسف بر اين است که برخي پاسخ ها به اين گفتگوي نامبارک، چيزي کم از آن ندارد و با همان شيوه ي تخطئه و تخريب و گاهي در شکلي سخيف تر باز به انکار و حذف ديگري پافشاري مي کند. مسئوليت چنين حرف هايي سخت و بارش شکننده و اسفناک است.
🔘با ما در "پیاده رو" هم قدم باشید : 👇👇👇
https://telegram.me/joinchat/BNRUYzu3hryL-0Np9O6uGA
@piaderonews 👈 ڪلیڪ
♦️این شعر نخستین بار، دوم مهر ماه 1389 همراه با دو اثر دیگر توسط شاعر در سایت پیاده رو منتشر شده است . یاد و نام علیشاه عزیز گرامی باد .
🔸"در اﻳﻦ ﺻﻮرت دوﺳﺖ ات ﺧﻮاهم داﺷﺖ"
🔹شعری از زنده یاد #علیشاه_مولوی
اﻧﺪوﻩ ات اﮔﺮ ﺁﺑﺴﺘﻦ اﻧﺪﻳﺸﻪ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﺳﺘﺮوﻧﯽ
ﻧﺘﺮس ،
ﺑﮕﻮ ،
ﻣﺎﻩ ﻣﮑﻌﺐ :
ﺁﻓﺘﺎب ِ ﻣﺴﺘﻄﻴﻞ :
درﺧﺖ ﻣﻌﻠﻖ :
اﻳﻦ ﺷﻮرش اﺻﻼ ﺑﯽ دﻟﻴﻞ ﻧﻴﺴﺖ
وﻟﯽ اﻳﻦ ﺗﻮﺻﻴﻪ ﻃﻌﻢ ﺗَﺤﮑﻢ دارد
ﭼﻪ ﮐﻨﻢ ؟
ﻣﻦ هم ﻣﺮدﯼ از اﻳﻦ ﻗﺒﻴﻠﻪ ام
ﻣﺎهي هاﯼﺷﻬﺮﯼ ﮐﻪ رودﺧﺎﻧﻪ ﻧﺪارد
ﺑﺎز ﻣﺎﻧﺪﻩ اﺳﺖ دهان ِ ﺑﺎﺟﻪ ﯼ ِ ﺗﻠﻔﻦ
ﻟﮑﻪ ﯼ ﺧﻮﻧﯽ اﯼ ﺳﺖ / دﻓﺘﺮﭼﻪﯼ ﮐﻮﭼﮏ ﻗﺮﻣﺰ
ﮐﻪ از ﻟﺐ ﭘﺎﻳﻴﻨﯽ اش ﭘﺎﮎ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ
ﺣﻠﻖ ﺁوﻳﺰ ﻣﯽ ﮔﺬارم / ﺑﺮاﯼ ﭘﺎﺷﻨﻪ ها و ﭘﻴﺎدﻩ رو / ﮔﻮﺷﯽ را
ﺑﺮ ﺷﺎﺧﻪ ها و ﺷﻴﺸﻪ ها ﺗﮑﺮار ﻣﯽ ﺷﻮد / اﻣﻮاج ﺁﺑﯽ ﻧﺌﻮن
اﺣﺘﻤﺎﻻ ﺣﺬف ﺧﻮاهد ﺷﺪ / و ﺷﺮوع ﺗﺮاوﻟﻴﻨﮕﯽ ﮐﻪ
ﺑﯽ ﭘﻨﺎﻩ ﻣﺴﺎﻓﺮان ﺑﯽ ﭘﻮل
ژوﻟﻴﺪﻩ هايي ﭘﺎﭘﺘﯽ ﺳﺮﮔﺮدان
ﺑﯽ ﻣﺸﺘﺮﯼ روﺳﭙﯽ هاﯼ ﭘﻴﺮ
ﮐﻪ از ﮐﻨﺎر ﮐﻴﻨﻪﯼ ﺑﻌﻀﯽ ها ﻣﯽ ﮔﺬرﻧﺪ / و دو ﭘﺎﺳﺒﺎن ﺟﻮان
ﺑﻪ ﺷﺒﯽ ﮐﻪ ﻧﻴﺎﻣﺪﯼ ﻓﻼش ﺑﮏ
همان دﻗﺎﻳﻖ دوﺷﻨﺒﻪﯼ دﻟﮕﻴﺮ
ﺧﻴﻠﯽ ﺑﻌﺪ از اﻳﻨﮑﻪﺁﺧﺮﻳﻦ اﺗﻮﺑﻮس ﺧﻤﻴﺎزﻩ ها را ﺑُﺮد
روﯼ ﻧﻴﻤﮑﺖ اﻳﺴﺘﮕﺎﻩﺑﯽ ﻣﺴﺎﻓﺮ
ﺑﺒﺨﺸﻴﺪ، اﻳﻦ ﻧﺎم و ﻧﻤﺮﻩ ها ﻣﺎل ِ ﺷﻤﺎﺳﺖ :
همراه ﻧﺎﻟﻪ ﯼ گرﺑﻪ اﯼ از ﺳﺮ دل درد
ﺳﮓ ﺳﺎﻟﺨﻮردﻩ ﯼ ﻣﻐﻤﻮﻣﯽ
ﺑﻪ زﺑﺎﻟﻪ هاي رو ﺑﻪ روﯼ رﺳﺘﻮران ﺗﻌﻄﻴﻞ / ﻧﺰدﻳﮏ ﻣﯽ ﺷﻮد
در ﭘﻴﺎدﻩ رو ﺑﺎران ﻣﯽ ﺑﺎرد ﺣﺎﻻ
و ﺑﻴﻦ ﭘﺎﺷﻨﻪ هاي ﻋﺎﺑﺮان ﻋﺠﻮل / ﻳﮏ ﻧﻔﺮ / ﻋﺎﺷﻖ ﺑﺎران اﺳﺖ .
ﮔﻮﺷﯽ اﮔﺮ ﭘﺎﻧﺪول ِ ﻋﻘﺮﺑﻪ هاي ﻧﺎﭘﻴﺪاﺳﺖ
رﺑﻄﯽ ﺑﻪ روﻳﺎهاﯼ ﻣﻦﻧﺪارد
ﻣﯽ رﻗﺼﺎﻧﺪش در ﺑﺎران ﺑﺎد
http://uupload.ir/files/rzb1_a.sh.m.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
دوم مهر ماه 1389
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=188
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://telegram.me/joinchat/BNRUYzu3hryL-0Np9O6uGA
♦️این شعر نخستین بار، دوم مهر ماه 1389 همراه با دو اثر دیگر توسط شاعر در سایت پیاده رو منتشر شده است . یاد و نام علیشاه عزیز گرامی باد .
🔸"در اﻳﻦ ﺻﻮرت دوﺳﺖ ات ﺧﻮاهم داﺷﺖ"
🔹شعری از زنده یاد #علیشاه_مولوی
اﻧﺪوﻩ ات اﮔﺮ ﺁﺑﺴﺘﻦ اﻧﺪﻳﺸﻪ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﺳﺘﺮوﻧﯽ
ﻧﺘﺮس ،
ﺑﮕﻮ ،
ﻣﺎﻩ ﻣﮑﻌﺐ :
ﺁﻓﺘﺎب ِ ﻣﺴﺘﻄﻴﻞ :
درﺧﺖ ﻣﻌﻠﻖ :
اﻳﻦ ﺷﻮرش اﺻﻼ ﺑﯽ دﻟﻴﻞ ﻧﻴﺴﺖ
وﻟﯽ اﻳﻦ ﺗﻮﺻﻴﻪ ﻃﻌﻢ ﺗَﺤﮑﻢ دارد
ﭼﻪ ﮐﻨﻢ ؟
ﻣﻦ هم ﻣﺮدﯼ از اﻳﻦ ﻗﺒﻴﻠﻪ ام
ﻣﺎهي هاﯼﺷﻬﺮﯼ ﮐﻪ رودﺧﺎﻧﻪ ﻧﺪارد
ﺑﺎز ﻣﺎﻧﺪﻩ اﺳﺖ دهان ِ ﺑﺎﺟﻪ ﯼ ِ ﺗﻠﻔﻦ
ﻟﮑﻪ ﯼ ﺧﻮﻧﯽ اﯼ ﺳﺖ / دﻓﺘﺮﭼﻪﯼ ﮐﻮﭼﮏ ﻗﺮﻣﺰ
ﮐﻪ از ﻟﺐ ﭘﺎﻳﻴﻨﯽ اش ﭘﺎﮎ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ
ﺣﻠﻖ ﺁوﻳﺰ ﻣﯽ ﮔﺬارم / ﺑﺮاﯼ ﭘﺎﺷﻨﻪ ها و ﭘﻴﺎدﻩ رو / ﮔﻮﺷﯽ را
ﺑﺮ ﺷﺎﺧﻪ ها و ﺷﻴﺸﻪ ها ﺗﮑﺮار ﻣﯽ ﺷﻮد / اﻣﻮاج ﺁﺑﯽ ﻧﺌﻮن
اﺣﺘﻤﺎﻻ ﺣﺬف ﺧﻮاهد ﺷﺪ / و ﺷﺮوع ﺗﺮاوﻟﻴﻨﮕﯽ ﮐﻪ
ﺑﯽ ﭘﻨﺎﻩ ﻣﺴﺎﻓﺮان ﺑﯽ ﭘﻮل
ژوﻟﻴﺪﻩ هايي ﭘﺎﭘﺘﯽ ﺳﺮﮔﺮدان
ﺑﯽ ﻣﺸﺘﺮﯼ روﺳﭙﯽ هاﯼ ﭘﻴﺮ
ﮐﻪ از ﮐﻨﺎر ﮐﻴﻨﻪﯼ ﺑﻌﻀﯽ ها ﻣﯽ ﮔﺬرﻧﺪ / و دو ﭘﺎﺳﺒﺎن ﺟﻮان
ﺑﻪ ﺷﺒﯽ ﮐﻪ ﻧﻴﺎﻣﺪﯼ ﻓﻼش ﺑﮏ
همان دﻗﺎﻳﻖ دوﺷﻨﺒﻪﯼ دﻟﮕﻴﺮ
ﺧﻴﻠﯽ ﺑﻌﺪ از اﻳﻨﮑﻪﺁﺧﺮﻳﻦ اﺗﻮﺑﻮس ﺧﻤﻴﺎزﻩ ها را ﺑُﺮد
روﯼ ﻧﻴﻤﮑﺖ اﻳﺴﺘﮕﺎﻩﺑﯽ ﻣﺴﺎﻓﺮ
ﺑﺒﺨﺸﻴﺪ، اﻳﻦ ﻧﺎم و ﻧﻤﺮﻩ ها ﻣﺎل ِ ﺷﻤﺎﺳﺖ :
همراه ﻧﺎﻟﻪ ﯼ گرﺑﻪ اﯼ از ﺳﺮ دل درد
ﺳﮓ ﺳﺎﻟﺨﻮردﻩ ﯼ ﻣﻐﻤﻮﻣﯽ
ﺑﻪ زﺑﺎﻟﻪ هاي رو ﺑﻪ روﯼ رﺳﺘﻮران ﺗﻌﻄﻴﻞ / ﻧﺰدﻳﮏ ﻣﯽ ﺷﻮد
در ﭘﻴﺎدﻩ رو ﺑﺎران ﻣﯽ ﺑﺎرد ﺣﺎﻻ
و ﺑﻴﻦ ﭘﺎﺷﻨﻪ هاي ﻋﺎﺑﺮان ﻋﺠﻮل / ﻳﮏ ﻧﻔﺮ / ﻋﺎﺷﻖ ﺑﺎران اﺳﺖ .
ﮔﻮﺷﯽ اﮔﺮ ﭘﺎﻧﺪول ِ ﻋﻘﺮﺑﻪ هاي ﻧﺎﭘﻴﺪاﺳﺖ
رﺑﻄﯽ ﺑﻪ روﻳﺎهاﯼ ﻣﻦﻧﺪارد
ﻣﯽ رﻗﺼﺎﻧﺪش در ﺑﺎران ﺑﺎد
http://uupload.ir/files/rzb1_a.sh.m.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
دوم مهر ماه 1389
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=188
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://telegram.me/joinchat/BNRUYzu3hryL-0Np9O6uGA
@piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸حرکت و ثبات در «شعر مرکب حرکت»
🔹 #محمد_رنجبر
ادبیات زایا اغلب سعی در کشف افق های جدید و شکل های تجربه نشده و نو دارد. بخش کثیری از جریان های نوجویانۀ معاصر رهیافت و کوششی برای رسیدن به «وضعیتی دیگر» می باشد. گاه این وضعیت بر اساس اصول و قوانین مدون و مقبول شکل می گیرد و گاه بر پایه تنوع طلبی و تفنن. ادبیات معاصر بخصوص در دوره معاصر و در حیطه شعر نزدیک ترین و بی سابقه ترین تماس ها و مجاورت ها را با بنیان های مکتبی و نظریه پردازی تجربه می کند. زیبایی شناسی کهن فارسی به هیچ وجه میانۀ خوشی با نظریه و نظام نقادی نداشته است. دلیل آن را در دو مورد می توان خلاصه کرد:
1- نبود اثری مستقل و ممتاز که صرفاً متعلق به قلمرو نقد ادبی باشد.
2- نبود نظریه ای عام و همساز که بتواند به صورتی عقلی و منطقی کل یک اثر ادبی و اجزاء آن را تفسیر و تحلیل نماید. (محبتی، 1388: 59)
گریز از سنت ما را پیش از بیش به دامان نظریه ها و نظام های زیبایی شناختی خواهد انداخت. شناخت هر چه بیشتر از ادبیات و شعر فارسی ما را به چنین مسیری سوق می دهد: «تجدد و خودشناسی ملازم یکدیگرند ...
http://uupload.ir/files/36l3_m.r.jpg
🔴لطفاً ادامه ی مقاله را در "مجله ادبی پیاده رو " مطالعه بفرمایید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1767
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #اندیشه_و_نقد
زیر نظر سید حمید شریف نیا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://telegram.me/joinchat/BNRUYzu3hryL-0Np9O6uGA
🔸حرکت و ثبات در «شعر مرکب حرکت»
🔹 #محمد_رنجبر
ادبیات زایا اغلب سعی در کشف افق های جدید و شکل های تجربه نشده و نو دارد. بخش کثیری از جریان های نوجویانۀ معاصر رهیافت و کوششی برای رسیدن به «وضعیتی دیگر» می باشد. گاه این وضعیت بر اساس اصول و قوانین مدون و مقبول شکل می گیرد و گاه بر پایه تنوع طلبی و تفنن. ادبیات معاصر بخصوص در دوره معاصر و در حیطه شعر نزدیک ترین و بی سابقه ترین تماس ها و مجاورت ها را با بنیان های مکتبی و نظریه پردازی تجربه می کند. زیبایی شناسی کهن فارسی به هیچ وجه میانۀ خوشی با نظریه و نظام نقادی نداشته است. دلیل آن را در دو مورد می توان خلاصه کرد:
1- نبود اثری مستقل و ممتاز که صرفاً متعلق به قلمرو نقد ادبی باشد.
2- نبود نظریه ای عام و همساز که بتواند به صورتی عقلی و منطقی کل یک اثر ادبی و اجزاء آن را تفسیر و تحلیل نماید. (محبتی، 1388: 59)
گریز از سنت ما را پیش از بیش به دامان نظریه ها و نظام های زیبایی شناختی خواهد انداخت. شناخت هر چه بیشتر از ادبیات و شعر فارسی ما را به چنین مسیری سوق می دهد: «تجدد و خودشناسی ملازم یکدیگرند ...
http://uupload.ir/files/36l3_m.r.jpg
🔴لطفاً ادامه ی مقاله را در "مجله ادبی پیاده رو " مطالعه بفرمایید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1767
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #اندیشه_و_نقد
زیر نظر سید حمید شریف نیا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://telegram.me/joinchat/BNRUYzu3hryL-0Np9O6uGA
"خطابه های کهنسال کودکی"
عنوان تازهترین مجموعه شعر منصور خورشیدی ست که توسط انتشارات هشت،ناشر تخصصی ادبیات ۶تا۱۶ بهمن ۹۵ در نمایشگاه کتاب اهواز عرضه می شود .
@piaderonews
عنوان تازهترین مجموعه شعر منصور خورشیدی ست که توسط انتشارات هشت،ناشر تخصصی ادبیات ۶تا۱۶ بهمن ۹۵ در نمایشگاه کتاب اهواز عرضه می شود .
@piaderonews
@piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹شعری از #شهرام_میرزایی
جدا شدند دو تا ابر در به در از هم
دو رودخانه ی عاشق! دو چشم تر از هم
جدا شدند نه این گونه استخوان از پوست
جدا شدند نه مثل دو گوش کر از هم
شبیه به دوقلوهای از سر آویزان
جدا شدند، جداتر، دو دردسر از هم
دوتا کبوتر عاشق جداجدا مردند
که دل نمی برد اینجا دو نامه بر از هم
دو کوه شن! به دوتا گردباد تکیه زده!
دوگریه_شانه! ولی هر دو خسته تر از هم
دوتا درخت که از چشم جنگل افتاده
دوتا بریده ی با بوسه ی تبر از هم
قدم زدند، نه با چتر، زیر باران ها
جدا شدند دو کبریت بی خطر از هم
کجاست آن ور دنیا!؟ دلم گرفته، نگو
دل گرفته ندارد دو بی خبر از هم .
.
جدا شدند لب مرز لکه های خون!
دوتا گلوله که باهم، دو کولبَر از هم .
.
جدا شدم به تو از مرزهای جغرافی
به گریه های پس از گریه کردن کافی
جدا شدم به تو از منطق ارسطو کش
به عقل سرخ تر از هر چه فلسفه بافی
دل مرا بفشار از تو بگذرم ای عشق
نه مثل خوشه ی انگور قرمز از صافی
که مثل رد شدن چرخ گوشت از انگشت
که مثل خنجر از قلب رد شده از پشت
چگونه قلب خودم را به دست تو بدهم
که مثل تکه ی یخ آب می شود در مشت
دل مرا بفشار _ این سیاه نکبت را _
که زندگی ما را مثل سوسک خواهد کشت
🔸پ.ن:
کولبرها به کارگران مرزی در نقاط صعب العبور نیز گفته می شوند که جانشان را در ازای پول ناچیز و جهت تامین خانواده ی خود، کف دستشان می گذارند و اکثرا طی تیراندازی نیروی های انتظامی کشته می شوند.
http://uupload.ir/files/c1cc_sh.m.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1766
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #غزل_معاصر_ایران
زیر نظر مریم جعفری آذرمانی
(غزل و سایر قالب ها )
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://telegram.me/joinchat/BNRUYzu3hryL-0Np9O6uGA
🔹شعری از #شهرام_میرزایی
جدا شدند دو تا ابر در به در از هم
دو رودخانه ی عاشق! دو چشم تر از هم
جدا شدند نه این گونه استخوان از پوست
جدا شدند نه مثل دو گوش کر از هم
شبیه به دوقلوهای از سر آویزان
جدا شدند، جداتر، دو دردسر از هم
دوتا کبوتر عاشق جداجدا مردند
که دل نمی برد اینجا دو نامه بر از هم
دو کوه شن! به دوتا گردباد تکیه زده!
دوگریه_شانه! ولی هر دو خسته تر از هم
دوتا درخت که از چشم جنگل افتاده
دوتا بریده ی با بوسه ی تبر از هم
قدم زدند، نه با چتر، زیر باران ها
جدا شدند دو کبریت بی خطر از هم
کجاست آن ور دنیا!؟ دلم گرفته، نگو
دل گرفته ندارد دو بی خبر از هم .
.
جدا شدند لب مرز لکه های خون!
دوتا گلوله که باهم، دو کولبَر از هم .
.
جدا شدم به تو از مرزهای جغرافی
به گریه های پس از گریه کردن کافی
جدا شدم به تو از منطق ارسطو کش
به عقل سرخ تر از هر چه فلسفه بافی
دل مرا بفشار از تو بگذرم ای عشق
نه مثل خوشه ی انگور قرمز از صافی
که مثل رد شدن چرخ گوشت از انگشت
که مثل خنجر از قلب رد شده از پشت
چگونه قلب خودم را به دست تو بدهم
که مثل تکه ی یخ آب می شود در مشت
دل مرا بفشار _ این سیاه نکبت را _
که زندگی ما را مثل سوسک خواهد کشت
🔸پ.ن:
کولبرها به کارگران مرزی در نقاط صعب العبور نیز گفته می شوند که جانشان را در ازای پول ناچیز و جهت تامین خانواده ی خود، کف دستشان می گذارند و اکثرا طی تیراندازی نیروی های انتظامی کشته می شوند.
http://uupload.ir/files/c1cc_sh.m.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1766
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #غزل_معاصر_ایران
زیر نظر مریم جعفری آذرمانی
(غزل و سایر قالب ها )
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://telegram.me/joinchat/BNRUYzu3hryL-0Np9O6uGA