✍️ مجله ادبی پیاده رو
1.26K subscribers
1.1K photos
45 videos
8 files
1.68K links
سردبیر
@bankiman
شعر آزاد
@mohammad_ashour
شعر کلاسیک
@Shahrammirzaii
داستان
@Ahmad_derakhshan
نقد و اندیشه
@Sharifnia1981
ادبیات جهان
@Azitaghahreman
ادبیات ترکیه آذربایجان
@Alirezashabani33
ادبیات فرانسه

ادبیات عرب
@Atash58
کردستان
@BABAKSAHRA
Download Telegram
@piaderonews
شعری از #سامان_اصفهانی

نه با چشمِ باز
نه با چشمِ بسته
نمی شود گریست
برای روزهایی که نیست ...

برف افسانه شد؟
یا بِه میوه ی گونه های مریم
سپیدسپید فروریخت؟
درختان خیانتِ خورشید را
به پشت گرمیِ کدام زمستان حاشا کردند؟

مگر ندیدند دست من از مهره های گردنش نیلوفر می چید؟
مگر ندیدند حرف های من هوار می شد ریشه ی رگ هایش را؟

برگی پلک نمی زد از سرسامِ صورت مان
هوش از سرشاخه های تان پریده بود!
چه طور شیرفهم تان کنم درختانِ سیاهکلان؟!
قلبِ ما از برف گرم می شد و برکتِ موسمیِ ابرها...
و کومه ای با سه دیوارِ کاه گلی:
طوری تکیه می دادم که بارانی ام از هوش می رفت -یک دیوار من-
طوری تکیه می کرد که گیسوانش در مرزِ کاه و گل -یک دیوار تو-
و دیوارِ دیگر: بنفشِ سرکشِ شاخه های غروب زده...

چشم در چشمِ هم زمستان را دور می زدیم
شادیِ بی گناهِ برف
مرگ آویزیِ روزهایی بود که در آینده می گذرد.

این سطرها را تمام نمی کنم.
ادامه ی این سطرها در خونِ من است...

http://s1.upzone.ir/96173/S.E.jpg
منبع : مجله ادبی پیاده رو
سایت پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1652
بخش : شعر امروز ایران
زیر نظر محمد آشور
@piaderonews
الفبای راز
محمد آزرم
نشر مروارید
@piaderonews
مجله ادبی پیاده رو
سایت پیشرو در ادبیات معاصر ایران
بر دریا قدم می زنم
مجموعه شعر
مهرنوش قربانعلی
نشر بوتیمار
@piaderonews
مجله ادبی پیاده رو
سایت پیشرو در ادبیات معاصر ایران
@piaderonews
شعری از #ساجد_فضل_زاده

خیره شدن ترسناک نیست؟
وقتی که تمام مجسمه ها
به همان نقطه خیره باشند

ترسناک نیست هندسه ی ردیف درختان؟
آنگونه به وسواس
که از این زاویه تنها یکی پیدا باشد

ما
چسبیده بودیم به هم
تا نفهمیم کداممان بیشتر می لرزد



موج
هرچه بزرگتر باشد
دستش را بیشتر جلوی ساحل دراز می کند.
باز هم دستِ خالی برمی گردی دریا
باز هم خیال می کنند خندیده ای در شعرِ لورکا ، دریا!

مجسمه ها را بشکنید
هر مشت را سنگی باید ، جیب ها را سنگی
این شروع یک شورش خیابانی نیست
این سنگینی مرگ است
در تلاطم دریا ها

مردن
پیش از غرق شدن را
تنها کشتیِ شکسته می فهمد

به سنگینی شاخه فکر می کنم
وقتی پرنده نشست
به سبکی اش وقتی که...

تکان های شاخه
دست تکان دادن نبود
ترس
می لرزد
می لرزاند
http://s1.upzone.ir/96806/S.F.jpg
منبع : مجله ادبی پیاده رو
سایت پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1653
بخش : شعر امروز ایران
زیر نظر محمد آشور
@piaderonews
@piaderonews
دو شعر از #فرهاد_زارع_کوهی


1
عشق را در خودت بکش فرهاد!
سعی کن زندگی کنی من بعد
شده حتی اگر بدون خودت
سر به دیوارها نکوب، برو
بی خودی ضربه می زنی به خود و
قامت سرد بیستون خودت


قیف وارونه! قاف سرخورده!
بانگِ در غار سر فرو برده!
هر که هستی و هر چه هستی باش
ولی از چشم گله ی خفاش-
جز شبح هیچ نیستی،
آن هم توی دنیای واژگون خودت!


شبحی مثل سایه بر دیوار ،
مثل قندیل های کهنه ی غار
و صدایی که می شود تکرار
بین دیوارهای دیوانه
تا تو نجوا شوی در این خانه
مثل پژواکی از جنون خودت


من صدای توام، مرا بشنو
غارها هر کدام یک دهن اند
چشمه ها کاسه های صبر من اند
صخره ها سینه ی ستبر من اند
گوش کن هق هق مرا و بخند
با همین کودک درون خودت


چند فریاد تا جنون مانده؟
سر به دیوارها نکوب، بمان
زیر این سقف بی ستون مانده
چشمه ی سرنگون سرگردان!
آب ها را به خانه برگردان،
خاک را تشنه کن به خون خودت.



2
شش هام سفره های عزا بود
حتی نفس دمی به سکونت
در من علاقه مند نمی شد
از خود زدم کلافه به بیرون
بیرون ولی کلافه تر از من
در سفره خانه بند نمی شد!


از بس عبوس و دل زده بودم
تهران دیگری شده بودم
رفتم به هر کجای حوالی
دودی شدم به چشم اهالی
نه! هرگز آن هوای شمالی
این گونه دل پسند نمی شد


سیل مسافران بهاری
-خون سیاه و لخته ی تهران
در جویبار و جنگل ساری- ،
دریا شروع کرد به زاری
طوری که نعش آن همه ماهی
از ماسه ها سرند نمی شد!


سیلی که هر چه دور شد از خود
هرزاب و دورریز خودش شد،
جنگل که دورخیز مرا دید
طوری عقب کشید که انگار-
حتی درخت هم به اصولش
یک لحظه پایبند نمی شد



یک کوه کرم خورده و خالی
با چندصد قطار خیالی
مأوای غارهای روانی...
پیغمبرانی از پس مانی
که سرنوشتشان به جز این که
از کاه پر شوند، نمی شد


سیگار خالی از توتونم
پس بنگ را بچاق درونم،
یک دودکش شبیه به سیگار
بر بام کلبه های جنونم،
مجنون اگر نبود این جنگل
از ریشه ریشخند نمی شد


سیگار گوشه ی لب من بود
من گوشه ی اتاق و اتاقم
یک گوشه از جهنم عالم
یک جمع گوشه گیر که در هم
می سوختیم نسل به نسل و
دود از سری بلند نمی شد!




http://s1.upzone.ir/96824/F.Z.K.jpg

منبع : مجله ادبی پیاده رو
سایت پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1654

بخش : غزل معاصر ایران
زیر نظر مریم جعفری آذرمانی
@piaderonews
@piaderonews

دو شعر از #پری_رخ_رضا

" یک "
گشودن دفترها
قلم های فرسوده
قاب های رنگ و رو رفته
چهره در چهره

این روزها را می توان باور داشت
می توان نهالی در گلدان کاشت
و گفت
زمانِ دورِ دور
هرگز نبوده
هرگز نخواهد آمد

سیب را گاز می زنم
و فراموش می کنم زمان در حرکت است .


"پنجاه و یک "

جستجو می کنم تو را
ای که بر مُخده تکیه داده ای :
زنِ سالیانِ دور

چلچراغ ها
پایه بلندست
پشت میله های آویخته بر چفته های مو
آوازهای زرد
دست های گل یاس
دودِ عود
بوی ریحان و نعنا

بانوی نشکفته پَر پَر
نیاموخه آموخته
ای علیا مخدره
عشق را در قفس دیدی
ویار را در خیال
مردان ات همه بی سَرَند
و رخسارِ تو
در زیرِ نقاب
با وسمه بر ابروان پیوسته
سرخاب بر گونه
و چین و شکنِ زلف
همچون قلب ات
ماهِ زیرِ ابر .

http://s1.upzone.ir/96887/P.R.jpg
منبع : مجله ادبی پیاده رو
سایت پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1655

بخش : شعر امروز ایران
زیر نظر محمد آشور
@piaderonews
@piaderonews

شعری از #عارف_معلمی
پاییز
موهای در حنا خوابیده ی توست
هفته را بیدار می کند در انگشت هایم
قرار است ساعت
به لُک. لُک..ن.. نًت بیفتد
درست راس اتفاق حضور
آغوش تو حراست دانشگاه بود
نگذاشت عبور کنم
بعد از تو...


یک ماه حضور داشت غیبت عطر تو
بر هوای صندلی
یک روز
جهان را دکلمه می کردی در سالنی پرت
شاید باشد
لب های تو حروف جدیدی
در الفبای هفت تیر
شاید
میدان هفت تیر خال تو باشد
بی حادثه ای این بار ایستاده بر ذات شهر
خودت را دکلمه می کنی
در ناهنجاری کلمات
کمی مکث کن
چشمان تو دو شعار سیاسی ست
بر چهره ات
که فقط نقطه های آن پیداست
نکته‌های مهمی خوابیده زیر پوست ات
می ترسم نکته ها چهره ات را کنار بزند
می ترسم در سالن انقلاب کنی
و بعد چند روز روزی روزنامه ای اقرار ...
در دهان او زبان مادری ست که لال شد
کمی مکث...
ببین تکیه داده ام به غروب
در بی تکیه گاه ترین حالت ممکن
و باران
تکه تکه تکه های روحم هست
که می ریزد
مشکل من شهر نه
مشکل من هفت تیر نه
مشکل من شهری ست
که هفت تیر کشیده برایم در تخت خواب
مشکل من خواب است
خواب هایی که در آن
خوب تعبیر نشده ای
همین تعبیر موهای جا گذاشته ات
در خواب
که این گونه کوتاه است موهای تو
مثل دیوار من برابر تیرباران واژه هایت
ای شلیک شده از دانشگاه تا پرت ممکن
بجز موهایت
از دانشگاه هم
از شهر هم
از زبان هم
از اتفاق بعد از این سالن هم زده ای
این جهان تعبیر کدام کابوس من است؟
این گونه که سلول های شهرنشین
دست درازی کرده اند
به تکه هایی از تعبیرم
یکصدهزار تعبیر ام
اما نه این گونه که تو چشمهایت...
نه این گونه که تو در دهانت...
ای بی گونه شده پس از سالن تا کمی بعد
زبان تو از ته لیبرالیست بلند شد
بر شهری که حوصله ای کوتاه دارد
بر گونه ی نادر رفتار ات
بد نیست
آشنایی زبان ات
با فنجانی از مکث بر میز سالن
دارم با چشمانم اعتراف می کنم
آآآآآآهِ این روزهایم‌ شکل نامريی توست
با بی حاشیه ای از قدیم
برگرد به دانشگاه نشسته بر نیمکت قرار ها
بگذار دانشگاه
‌بخورد غلت در موهای حنایی ات
ای که پاییز را به لکنت نت انداخته ای
در نت حضور ات
خنده های تو موسیقی بتهوون است
در ان خاطره ها قیام کرده اند.

http://s1.upzone.ir/96914/A.M.jpg
منبع : مجله ادبی پیاده رو
سایت پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1656

بخش : شعر امروز ایران
زیر نظر محمد آشور
@piaderonews
"آزادی و تو "
#شعر_خوب از #بیژن_الهی

۱
به تصویر درختی
که در حوض
زیر یخ زندانی‌ست،
چه بگویم؟
من تنها سقف مطمئنم را
پنداشته بودم خورشید است
که چتر سرگیجه‌ام را
همچنان که فرو نشستن فواره‌ها
از ارتفاع پیشانی‌ام می‌کاهد -
در حریق باز می‌کند؛
اما بر خورشید هم
برف نشست.
چه بگویم به آوای دور شدن کشتی‌ها
که کالاشان جز آب نیست
– آبی که می‌خاست باران باشد-
و بادبانهاشان را
خدای تمام خداحافظی‌ها
با کبوتران از شانه‌ی خود رم داده ؟

۲
خیش‌ها
– ببین! -
شیار آزادی می‌کنند
در آن غروب که سربازان دل
همه سوراخ گشته‌اند.
آزادی: من این عید سروهای ناز را
همه روزه تازه‌تر می‌یابم
در چشمانی که انباشته از جمله‌های بی‌نقطه
و از آسمان خدا آبی‌تر است.
آزادی: ماهیان نیمه شب آتش گرفته‌اند
تا همچنان که هفته
در قلب تو
به پایان می‌رسد،
دریا را چون شمعدانی هزارشاخه برداری
آزادی
که از حروف جدا جدا آفریده شده است.

دو فرهاد، پس از مه،
یکی انتحار کرد و یکی گریست
در بامداد فلج
که حرکت صندلی‌ی چرخدار
صدای خروسان بود،
و ماهیان حوض
از فرط اندوه
به روی آب آمدند.
دو فرهاد
هر یک با دلی
چون عطر آب، حجیم
لیک تنها با یک تیشه.

۳
زیر چراغ
– ببین! -
آخرین خالِ دل این چنین سنگ شد
که چشمان بی‌بی و سرباز
فرارِ شن را از روی نان توجیه می‌کند.
روز چندان طولانی بود
که همسایه‌ام چراغ را دوباره افروخت
تا شاپرکان را بدان فریب دهد.
همچنان که این پاییز فضایی
– این سقوطی را که از یک یکِ ستارگان گرفته‌اند-
زیر پرچم پوستش
که تمامی‌ی رنگهایش را بهار سپید کرده بود،
حس می‌کرد.

۴
همه‌ی آسمان روز
با فقری زیبا همچون کف یک دست
مرا تاجگزاری کرده‌ست؛
چرا که بر دردی شاهی کردم
که از آن
جز پاره‌ای خرد
نمی‌شناختم.
دردی آمیخته با پروازی بی‌بال
که می‌خاست به القابِ ناملفوظِ چهار صد ملکه‌ی روستایی
که مرصع به خون بودند
مهتاب را به ماه بیاموزد.
تردید یک ستاره
در شبی که با برف مست می‌کند.
دردی که شما
از من ذهنیتی خاستید که از فضای گرسنگی‌تان ملموس‌تر بود.
تا خودی که مرگ، سکه‌های نقره را به صدا در می‌آورد،
یک درد فلس‌دار که دو رود را بر شرق،
دو مو را بر بدن راست کرده بود؛
دو رود شور بر شانه‌های لخت تو
که سرت میان ستارگان گیج می‌رود.
ستارگان به سوی قلبت جاری‌ست
تا قلبت را از بسیاریِ فلس بکشد.

۵
کبوتران در آخرین بندر گرسنگی‌ت
- ای مرد !-
آبستن شدند؛
چرا که بی‌شک وصیت‌نامه‌ی تو پر از دانه بود.
چاه‌های شرقی در چشمان تو
- ای مرد!-
به آب رسید؛
چرا که برف، قو را که از افق گردن می‌کشید
تا مرگش را با آواز در بندرها پیاده کند؛
با دو دست بارور
که بی‌گناهی را مدام به هم تعارف می‌کردند،
فتح کردی.
و زیباترین خمیازه را کبریت کشید به گاه افروختن
تا سیمای تو حادثه‌ای باشد در میان تاریکی.
آنگاه که برگریزان، این کف زدن شدید برمی‌خاست
برای خضری ، به شکل پیری‌ی من
که حتی مرگ خود را نیز باخته بود.

در جهت هفت برادران که به یک زخم می‌میرند،
تو می‌تازی
هم‌تاخت اسبانی
که فرمان رهایی‌شان
چون فرمان اسارتشان
نوشته نیامده.

۶
آه، چرا می‌باید
من تو را شگفت بدانم
در این جریان
که از شگفت بودن همه چیزی
عادی می‌نماید؟
وگرنه تو عادی‌ترین موسمی
که می‌باید به چار موسم افزود.
و چشمان تو،
راحت‌ترین روزی که می‌توان برای زیستن تصمیم گرفت.

۷
اینک خزانهای پی‌درپی
از هم برگهای جوان می‌خواهند!
می‌توانستیم توانستن را به برگها بیاموزیم
تا افتادن نیز توانستن باشد.

۸
من کنار کره‌یی
که سراسر آن دریاست
به خاب رفته‌ام
در خطوط سرگردان دست تو
این گله‌هایی که از چرا باز می‌گردد.
ماهیان خاکستری،
ماهیان زاغ دیوانه،
ناشتا در سپیده‌ی سردسیر عزیمت کرده‌اند.
اگر باز هم می‌گویند فردا از تمام خاکسترها نان خواهند پخت،
من می‌پذیرم که مزرعه‌ها سوخته‌ست.
در سر من
-آن جا که جواهر، تب را
بر اندیشه‌ی شن سنجاق می‌کند-
ماه با فشار رگبار
به آخرین برج می‌غلتد.


http://s1.upzone.ir/97148/B.Elahi.jpg


@piaderonews
در شماره جدید "سینما و ادبیات" می خوانید:
بررسی سینمای آمریکا
کارکرد حواس پنج‌گانه در ادبیات داستانی
شأن ادبی باب دیلن
نشست ضیا موحد و حافظ موسوی
و ...
☑️مجله ادبی پیاده رو
@piaderonews
@piaderonews
"حرف های روپوش سرمه ای"
#شعر_خوب از #گراناز_موسوی

حتا تمام ابرهای جهان را به تن كنم
باز ردایی به دوشم می افكنند
تا برهنه نباشم
این جا نیمه ی تاریك ماه است
دستی كه سیلی می زند
نمی داند
گاهی ماهی تنگ
عاشق نهنگ می شود
بی هوده سرم داد می كشند
نمی دانند
دیگر ماهی شده ام
و رودخانه ات از من گذشته است
نمی خواهم بیابان های جهان را به تن كنم
و در سیاره ای كه هنوز رصد نكرده اند
نفس بكشم
حتا اگر باد را به انگشت نگاری ببرند
رد بوسه ات را پیدا نمی كنند

به كوچه باید رفت
گرچه ماشین ها از میان ما
و آفتاب می گذرند
به كوچه باید رفت
این همه آسمان در پنجره جا نمی شود.

می خواهم در جنوبی ترین جای روحت
آفتاب بگیرم
چراغ سقفی به درد شیطان هم نمی خورد
آن كه پرده را می كشد
نمی داند
همیشه صدای كسی كه
آن سوی خط ایستاده
فردا می رسد
بگذار هر چه می خواهند
چفت در را بیندازند
امشب از نیمه ی تاریك ماه می آیم
وتمام پرده ها و رداها را
تكه تكه خواهم كرد
بگذار برای بادبادك و شب تاب هم
اتاقی حوالی جهنم اجاره كنند
من هم خواهم رفت
می خواهم پیراهنم را به آفتاب بدهم.

http://s1.upzone.ir/97432/G.M.jpg

منبع : مجله ادبی پیاده رو
سایت پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1658
بخش : #شعر_خوب
به انتخاب میثم ریاحی
@piaderonews
@piaderonews
خواهر ، حوّاری ، صدا !
خواهرانه بر " بَم"
#شعر_خوب از #پگاه_احمدی

سیّد مرا بُکُش !
پایین هواست که پایین نمی رود
برادرِ این ابر ، خواهرِ من بود !

مرا بُکُش سیّد !
پایین گلوست که پایین نمی رود
میانِ من و خواهرم

چقدر خاک ، لای گلو وُ النگویم بیا ...
پایین صداست که پایین نمی رود ...

خواهر ! حوّاری! صدا!
جز گور دخترت
در شمع وُ پنج شنبه کسی را نداشتیم
ما آمدیم !
برای عقد وُ النگو
برای نخل ، لای خونِ عروسی آمدیم
و تکه های عروسک
حتماً تو را دوباره به دنیا می آوَرَد بخواب!

سیّد مرا بُکُش !
این خون ، یک شب از قطارِ هویزه رد شد وُ
یک صبح از
[ "ارگِ بَم"
روزی دعای مادرم بود وُ شبی
خمپاره لای نمازِ برادرم
تمام خاک وُ هوایم لای این عروسک مُرد
ما آمدیم !

سیّد مرا بُکُش !
قبرم از گوشه های دلم پُر می شود
مرا بُکش سیّد!
در خاکی ، که هر چه پارو می زنی
بیشتر حقیقت داشت

چرا به خودکشی ام آمدی ؟
وقتی که تا گلو
توی خاکِ پنجره گشتیم
جز بشقابی پرت وُ پلا
کسی نمانده بود برای خوردنِ این زندگی !
جُز گازی که روی خودش
باز می شود یک شب
در خواب وُ خفه
تمامِ پنجره ها بسته بود ...

ما بهتریم یا ...
"یا" بهتر است یا ...
اینها که رفته اند لای تکه های النگو ؟

ما آمدیم !
تو با شنای من برگرد
جز آبی که لای آجر ریخت
کسی متولد نمی شود
لای هوا
همین اتاقِ برشته ست
که نان وُ استخوان اش را
با هم
بیرون می کشند !

مرا بُکُش سیّد !
یا از خاکِ پنجره هایم بلند کن
نخلی را که شوهر شب بود


سیّد مرا بُکُش !
لای کلوخ هاست
یک ران ، دو ران ، ...
و این که کشف می شود لابد
پیراهنِ من است که می خواست
در ماهیچه های همین شهر
خودکشی بکند
پارو بزن !
ببین !
چطور بیرون افتاده ایم
ذره ذره
از هِلالِ النگوی دخترم

پارو بزن !
هنوز ، یک لایه از هوا این جاست
یک لایه خاک
یک لایه گلو
یک لایه از من وُ طاهاست
در اسفلِ زمین .

http://s1.upzone.ir/98077/P.A.jpg
منبع : مجله ادبی پیاده رو
سایت پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1659
بخش : #شعر_خوب
به انتخاب میثم ریاحی
@piaderonews
@piaderonews
شبچراغ
#شعر_خوب از #پرویز_کریمی

حریم تشنه ی بستر در انتظار تنت بود
به سر،به شیوه ی هر شب،هوای داشتنت بود
سکوت ثانیه ها را صدای مرتعشی کشت
صدای سکسکه ی در، صدای آمدنت بود
برهنه آمده بودی، ولی برهنگی من
نیازمند دمامدم برهنه تر شدنت بود
چه التهاب غریبی که وقت بال گشودن
میان آه سبک تر از آه یاسمنت بود
رگان آینه ها را پر از لهیب هوس کرد
سخاوتی که در آیین دلفریفتنت بود
به واژه های فریبا تو را فریب ندادم
زلالی غزلم عین چشمه های تنت بود

http://s1.upzone.ir/98543/P.K.jpg
منبع : مجله ادبی پیاده رو
سایت پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1660
برگرفته از مجموعه شعر "پرچین" ص 30 چاپ سال 1351
بخش : #شعر_خوب
به انتخاب میثم ریاحی
@piaderonews
@piaderonews

#حافظ_موسوی :

بیژن الهی یکی از رازآلودترین چهره‌های شعر نیم قرن اخیر ایران بود . نامی پرجاذبه که گویی فقط یک نام بود . یک دال بدون مدلول . یا بهتر است بگوییم دالی که مدلولش مخفی بود . مخفی و رازآلود . بودی که خودش را به نبودن زده بود . از خودش یک غیاب ساخته بود . گاهی بر زبان دیگران حاضر می‌شد . گاهی چون شایعه‌ای دهان به دهان می‌گشت . مرگش هم آنقدر ناگهانی و غافل‌گیر کننده بود که گویی می‌خواسته ‌است تا دیر نشده همهٔ جستجوگرانش را برای همیشه ناکام بگذارد. نهمین روز از نهمین ماه سال هشتاد و نه ، به راحتی آب خوردن مرد.

http://s1.upzone.ir/98707/B.H.jpg
(به بهانه ی ششمین سالگرد درگذشت شاعر و مترجم بزرگ معاصر #بیژن_الهی )
☑️مجله ادبی پیاده رو
سایت پیشرو در ادبیات معاصر ایران

@piaderonews
@piaderonews
شعری از #سید_علی_اصغرزاده

چگونه با گلی کولی
عشق
به هبوط درخت بگوید پرواز
و پاییز را حنابندان
میان ژرف و پایان
از فرط تعطیلی
ﺟﻤﺠﻤﻌﻪای بودم که میان را خاک کرد
در تشنگی آبی خاک
نگاه بر لختی ﻣﻲدوزم
تا خوابم سد اکنون شود
اکنون را
در واﮊﻩهای نچ باز، صیقل می
خورند می
نوشم
این پرسش
زایش برﻫﻨﮕﻲست که سمج ابر بر رازهاش
آینه ﻣﻲفوراند به خون به خون
تا نیستی شادم
در دیگرزایی باﻛﺮﻩي برهنگی
دیوار را رﻳﺸﻪها برود
و روز را رسیده کند
که اکنونکی ﻧﺦنماست ای خاک سراسیمه
و ابر
آغشته به مرگ
در رویش صدایی شد آمدن
بی سرا
بی سیمه

http://s1.upzone.ir/99954/A.A.jpg

منبع : مجله ادبی پیاده رو
سایت پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1662
بخش : شعر امروز ایران
زیر نظر محمد آشور
@piaderonews
@piaderonews

شعرهایی از #مارال_افشاری
1
گرﺩﻩها
گل نه
زنبور نه
دخترانی که شاخک دارند نه
غبار بود
دیرتر بود
اما مسیرها به برگشت متمایل
روی دﺳﺖها و بعد از دﺳﺖها
شاید نرمند اما متنفریم ازشان...
انگار همه چیز ساکن
همه چیز انگشتْ مکیده
همین تو بودی
خاطرات سبک شدند
کسی ناﺧﻦهایش را ﻧﻤﻲجوید...من هم
خاطرات نفس کشیدند
غبار شدند روی ﺩﺳﺖها
فقط
عبور کرده بودی
فقط پنجشنبه بود
و کسی که مجرد
هر پنجشنبه دورتر ﻣﻲشد
با خودش حرف ﻣﻲزد
-غبار نزدیک است
-غبار که مرده
غبار که ﻧﻤﻲتواند دختری را روانی کند

2
بیدارم و تنم ﻣﻲپرد
نشان به نشان مهتاب
خورشید است که شب ﻣﻲشود
مرﺑﻊهای بیدار
شکل تن ﻣﻲگیرند

بدبخت شدند کاغذهای دیواری
محکوم به بعد
محکوم به بعد
محکوم به بعد
آدم از بی حرﻛﺘﻲشان رد بشود
هی ببوسد
زمان بپرد

یک لیوان آب بده
یک لیوان خودت را
گلو هم دارد شکل تن ﻣﻲگیرد
...
مربع ﻣﻲمیرد
بعد
شکل تنهایی را به هم ﻣﻲزند برابر شاﻧﻪهایت
اهل بدبخت شدن کاغذهای دیواری...

دروغ
یا دروغ با لبخند
بستگی دارد از کدام ارتفاع بخواهی بپری

3
ﺁﻥقدر به واژه نزدیک بودم
که یادم رفت خودم هم تَن دارم
و ﻫﻴﭻوقت نشد به یک اطلسی آب بدهم
یک کاکتوس را بعد از مدتی افسردگی،
ﻫﻢجهت با ابری که برای دخترها ﻣﻲبارد
خُشکانده بودم
ممکن بود ﻧﻴﻤﻪی واژه را رها کنم
و اداﻣﻪاش کشیدن یک دست
که جُرات ﻣﻲکند یک اطلسی را تنها بغل کند

http://s1.upzone.ir/99452/M.A.jpg

منبع : مجله ادبی پیاده رو
سایت پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1663
بخش : شعر امروز ایران
زیر نظر محمد آشور
@piaderonews
@piaderonews

دو شعر از #فرزاد_خدنگ
1
باد و روسری
ترکیب مخدﺭﻱست
اگروارگی در متن
به ساعت چهار صبح ﻣﻲرسد
و صبح نرسیده گوسفندان را چرا ﻣﻲبرد کسی
و قدم زدن در صبح وقتی که نیست
و پرت ﻣﻲشود از جا به جای متن
شیر به شیر شدن ﺑﭽﻪها
وقتی که نانِ خوردن نیست
تنی که تن نیست در نبود تو
قیودی به هم پیچیده،
مثل صبح قبل ساعت چهار.
عرفان دست به حکومت نظامی ﻣﻲزند
صدا ﻣﻲپیچد که
"صبر جایز نیست
به نیستن برسانیدش"
و به نیستن ﻣﻲرسد
گوسفندان این تیزر در شعر
خط به خط عوض کنی
بالا و پاﻳﻴﻦتر
متن فرقی ندارد
وقتی که صبح ﻧﻤﻲرسد
و لابد انگشتری این متن ﻣﻲشود
«خفه شدن در مرگ»
وقتی که یک متن پزشک را
روانی از باران بیرون بکشند.

2
هوا سرطان گرفته است
و پر از پرنده شده
موهای جنگلی که ﻣﻲافتد.
شرمنده پاییز...
شرمنده من پیر رسیدم
و داستان مقابل خسته است.
بالا تنی به عریانی رسیده
و ﺑﭽﻪها از پایین رود سیب ﻣﻲچینند.
به حرف ما اشیا را به خاطر بسپار,
مایی که گاو ﻣﻲکشد
منی که دیر ﻣﻲرسد به امروز
و کودکانی که به شیرخوارگاه کار ﻣﻲروند.
مذهبم اجازه ﻧﻤﻲدهد دوش را چندساعت برای آرام شدن باز بگذارم
و چند نفر را رام کنم
دستم، پام، گوش و ﺑﻴﻨﻲام
چند زبان زده بیرون
و هرکدام به زبانی ﻣﻲخوانند:
«تنها کوچه است که ﻣﻲماند»
شهر سرطان گرفته است،
و پر از پنجره شده
موهای شهری که ﻣﻲافتد
و ماشینی تلوتلوخوران به ته کوﭼﻪی دﺭﻩی 25 پارک ﻣﻲشود..
آس و پاسی ﺑﻴﻦالمللی در یک کتاب نوشته شده...
درست جایی که شعر زمین ﻣﻲخورد
تا قاﻓﻴﻪاش به هم نخورد
و من برای بار آخر وضو ﻣﻲگیرم
و مذهبی که اجازه ﻧﻤﻲدهد دوش را چندساعت برای آرام شدن باز بگذارم...
در کوﭼﻪی بالادست گاوها ما مو ﻣﻲکنند
و یکی که اهل شهر دﻳﮕﺮﻱست
ما را به اتهام مبهمی جای دوستت دارم
به گلوله ﻣﻲبندد
این گلوﻟﻪها نه بود خودکشی
نه بود اعدام ﻣﻲشوند
سوتفاهم حکم ارتداد ﻣﻲدهد
....
تیمم ﻣﻲکنم قبل مردن،
قبل اینکه جسدم را به جرم غسل نشدگی بسوزانند
از دستم، پام، گوش و ﺑﻴﻨﻲام
زبانی بیرون ﻣﻲزند:
سوتفاهم خدا در خلق جهان مشهود است

http://s1.upzone.ir/100008/F.KH.jpg

منبع : مجله ادبی پیاده رو
سایت پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1664

بخش : شعر امروز ایران
زیر نظر محمد آشور
@piaderonews
@piaderonews

شعری از #پویان_صادقی

بگذار تا غرور تو از مرز بگذرد

محکم بمان و باج نده پای زندگی

با چشم های باز بخواب و قوی بمان

هرگز به سر نیامده دوران بردگی

لبخند، نه...سکوت نکن، تا ابد بجنگ

یک لحظه وا دهی به تنت داغ می‌زنند

در بند می‌کشند تو را مردم پلید

چون برده‌ای به کوچه و بازار می‌برند

در روزهای خوب که دنیا به کام بود

گاهی بترس، شک کن و آماده‌تر بمان

محکمتر از همیشه گذر کن تو از همه

محکمتر از همیشه بمان، بین دیگران

گاهی خودت بزن به دلت زخم تازه‌ای

در روزهای خوب که لبخند می‌زنند

نگذار طعم زخم بمیرد، سبک نشو

این مردمان خوب همیشه ته‌اش بدند

بالا بگیر مشت خودت را درون رینگ

این جنگ لعنتی همه‌ی زندگی ماست

هرگز به زنگ آخر این جنگ خوش نباش

پشت نبرد های تو تنها نبردهاست

در اوج باش و خیره به پایین نگاه کن

درگیر شک و سرد، پر از وحشت و دقیق

این مردمان همیشه پی فرصتند تا

خالی کنند زیر دو پای تورا رفیق

بالا بمان و محکم و آماده باش تا

آن آخرین نفس که پی اش مرگ می‌رسد

هر روز تا رسیدن آن ثانیه بترس

از هرچه هست دور و برت هرچه خوب و بد

از او بترس او که به لبخند، می‌رسد

از او که زخم دارد و شاید شبیه توست

از او بترس او که شبیه‌ات نبود و نیست

از او که درک میکند این زخم را درست

از من بترس من که رفیقت صدا زدم

از دوستت بترس در این سیل دشمنان

شک کن به من بزرگتر از هرکه بود و هست

شعر مرا اگر که شنیدی رفیق جان!

http://s1.upzone.ir/99459/P.S.JPG

منبع : مجله ادبی پیاده رو
سایت پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1665

بخش : غزل معاصر ایران
زیر نظر مریم جعفری آذرمانی
@piaderonews
@piaderonews

"مرگ"
شعری از #سمیه_برنجکار

آه از گَلو بلند شد و بر زبان نشست
وحشت شبیه جغد بر این استخوان نشست
صد میلِ منبسط به تباهی است در تنم
این لاشه ها منم که به سوگش زمان نشست
سگ لرزه های مرگ ،رسولان چیستند؟
وقتی "زمین"به بوته ی این امتحان نشست
جَنگ است جنگِ نور به پهنای سایه ها
صد ها هزار سایه بر این آستان نشست
دنیا به ذات ، مهد قفس های سنگی است
پرواز هدیه ایست که بر آسمان نشست
شادان پرنده ای که اگر از قفس پرید
بر شاخه های سبز گلی جاودان نشست

http://s1.upzone.ir/99457/S.B.jpg

☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
سایت پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1666

بخش : غزل معاصر ایران
زیر نظر مریم جعفری آذرمانی
@piaderonews
@piaderonews


یأسی که #هرمز_علی‌پور از آن حرف می‌زند

هرمز علی‌پور می‌گوید: آن‌چه گاهی ما را دچار نوعی از یاس می‌کند قضاوت در راستای نام‌هایی است که به علت بضاعت مالی توانایی چاپ شیک‌ترین کتاب‌ها را دارند و همیشه هم همین‌طور بوده است.

این شاعر در گفت‌وگو با ایسنا اظهار کرد: در قدیم می‌گفتند شعر هنر اشراف است ولی خود من شخصا به این دریافت رسیدم که شعر در واقع هنر فرزانگان و فرهیختگان است؛ یعنی دغدغه‌ آدمی باسواد و اهل اندیشه که به شعر هم علاقه‌مند است. این دغدغه به دنبال شعری است که به شکلی بتواند آرزوها و آمال خود را در آن منعکس‌شده ببیند وگرنه این‌طور نیست که چون همه حافظ می‌خوانند خواننده او خواننده‌ای است که فهم و توقع شعری او بالا باشد.

او در ادامه تصریح کرد: آن‌چه امروز به نظر می‌رسد که شعر خواننده ندارد امری گذراست.

علی‌پور توضیح داد: تا شعر شاعری علاوه بر پذیرش از جانب اقلیت متخصص این کار بگذرد و در فرهنگ جامعه رسوخ پیدا کند با تمام موانع و سدهای بازدارنده از جهت مسائل اجتماعی ـ سیاسی ـ اقتصادی ـ تاریخی زمان می‌برد.

او گفت: از افسانه‌ نیما تا به این لحظه شاعران پذیرفته‌شده ما از سه ـ چهار تن فراتر نرفته‌اند. ‌برای مثال چه کسی فکر می‌کرد که روزی «پرواز را به خاطر بسپار» فروغ فرخزاد خود را به هر نوع تفکری بقبولاند؟

شاعر «نرگس فردا» در ادامه بیان کرد: امروزه شاعرانی که شعرشان جان و زندگی شاعرانه دارد و زاییده نوعی سیر و سلوک بهره‌مند از صداقت و کودکی است ‌مخاطبان خود را دارند با تمام هیاهو و جدل یا جدال‌هایی که در فضای مجازی و حقیقی حاکم است.

علی‌پور همچننین اظهار کرد: از یاد نبریم که پذیرش یا قبول شاعر در فرهنگ شعری ما از قدیم تا امروز بیشتر رنگ و بوی یک نوع تاخیر را پذیرفته و بدان خو گرفته است. مثال بیاورم؛ واضح و برجسته‌ترین نام احمدرضا احمدی است که بعد از نیم قرن شاعرانه زیستن تازه چند سالی است کتاب‌هایش به قفسه‌های کتابخانه‌ها راه یافته است؛ شاعری که در آغاز کتاب‌های‌ خود را با هزینه‌های شخصی چاپ می‌کرد.
http://cdn.isna.ir/d/2016/11/27/3/57392402.jpg

(منبع :
خبرگزاری ایسنا )

☑️پیاده رو
سایت پیشرو در ادبیات معاصر ایران
@piaderonews
@piaderonews


به بهانه سالمرگ #بهرام_صادقی
نویسنده‌ای که می‌توانست جهانی شود

یک منتقد ادبی معتقد است: #بهرام_صادقی از مهم‌ترین نویسندگان معاصر و کسی بود که می‌توانست به یک چهره جهانی ادبیات داستانی تبدیل شود.

کاظم کلانتری در گفت‌وگو با خبرنگار ایسنا اظهار کرد: دوازدهم آذر، سالروز مرگ نویسنده‌ای است که برخلاف نام یکی از داستان‌هایش (آقای نویسنده تازه‌کار است) اکنون یکی از نویسندگان تأثیرگذار و از ستون‌های ادبیات داستانی مدرن ایران شناخته می‌شود و بسیاری از نویسندگان پس از او، مدیون نوآوری‌ها و تکنیک‌های داستان‌نویسی‌اش هستند، زیرا آثار بهرام صادقی بعد از گذشت ۳۲ سال از مرگش، همچنان یگانه و خاص‌اند.

او ادامه داد: صادقی از معدود نویسندگان ایرانی است که در زبان، فرم و شیوه روایت داستان‌هایش به سبکی خاص دست یافت و آن‌ها را با طنزی ساختاری، به محتوای طنزآلود داستان‌هایش پیوند زد. در واقع تکنیک و فرم داستان‌های صادقی در روایت داستان‌هایش، ناشی از نگرش او به داستان و واقعیت زندگی است و نه تکنیک و فرمی خشک و فاقد جهان‌بینی.

این منتقد ادبی گفت: بدبینی و یأسی را که در بیشتر داستان‌های بهرام صادقی دیده می‌شود، می‌توان ادامه بدبینی و یأس صادق هدایت دانست که آمیخته به طنزی سیاه و تلخ است. این بدبینی آمیخته به طنز در داستان‌های صادقی گاه وجهی سوررئال به خود می‌گیرد و گاه با قرار دادن شخصیت‌های کاریکاتورگونه در فضاهای غریب، مالیخولیایی و تیره و تار، وجهی اکسپرسیونیستی. هردوی این وجوه را در رمان «ملکوت» می‌توان دید.

او ادامه داد: مهم‌ترین ویژگی داستان‌های صادقی به‌جز فرم و تکنیک داستان، شک و عدم قطعیتی است که در تاروپود این داستان‌ها تنیده شده است. دغدغه صادقی در بیشتر داستان‌هایش، تشکیک در واقعیت با استفاده از زبان و به‌هم ریختن مرزهای واقعیت و داستان است. این عدم قطعیت در شیوه شروع، پایان‌بندی مبهم، از بین بردن مرز واقعیت و خیال، مرزشکنی سطوح روایت، یکسانی راوی و نویسنده، بازی‌ها و شیطنت‌های زبانی و ایجاز داستان‌های صادقی نمود دارد. «با کمال تأسف»، «آقای نویسنده تازه‌کار است»، «خواب خون»، «کلاف سردرگم» و «سراسر حادثه» از مهم‌ترین داستان‌های صادقی هستند که عدم قطعیت در عناصر آن‌ها دیده می‌شود.

وی گفت: نکته دیگر، بازی او با مفاهیم فلسفی و اجتماعی در کنار بازی با عناصر داستانی است. صادقی از بازی با نام‌های خاص و عجیب و غریب شخصیت‌های داستان به جایی می‌رسد که با مفاهیمی مثل مرگ نیز بازی می‌کند.

کلانتری بیان کرد: با وجود تأثیر پررنگ مجموعه داستان «سنگر و قمقمه‌های خالی» و داستان بلند «ملکوت» بر جریان داستان‌نویسی مدرن و پست‌مدرن ایران، صادقی و داستان‌هایش تا سال‌ها کمتر مورد توجه قرار گرفت و طی سال‌ها منتقدان و پژوهشگران با غفلتی معنادار از کنار آن‌ها گذشتند و حاصل آن به انزوا رفتن داستان‌های نویسنده‌ای است که به گفته ابوالحسن نجفی «وحدت ذهن او به حدی بود که هر روز می‌توانست داستان جدیدی بنویسد».

او گفت: یکی از دلایل انزوا و گوشه‌گیری داستان‌های صادقی به شخصیت منزوی و گوشه‌گیر خود او برمی‌گردد و دلیل دیگر را باید در یأس و بدبینی داستان‌هایش جست‌وجو کرد.

وی ادامه داد: هرچند صادق هدایت نیز چنین بدبینی و یأسی را در داستان‌هایش دارد و همواره مورد توجه منتقدان و مخاطبان بوده است، اما تفاوت هدایت و صادقی را باید در گره خوردن این بدبینی با صناعت و ساختار داستان‌های صادقی جست.

این کارشناس ارشد ادبیات فارسی یادآوری کرد: صادقی برخلاف نویسندگان هم‌عصر خود، تجربه‌های جدیدی در فرم و تکنیک داستان‌نویسی داشت که فضای ادبی و اجتماعی جامعه تا سال‌ها چندان پذیرای آن‌ها نبود. هرچند از سوی برخی منتقدان مورد استقبال قرار گرفت. البته در سال‌های اخیر با توجه به فضای فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی جامعه، اقبال نویسندگان و مخاطبان به داستان‌ها و تکنیک‌های پست‌مدرنیستی و تجدید چاپ مجموعه داستان‌های بهرام صادقی پس از ۱۵ سال، موج جدیدی از توجه به داستان‌های او به‌وجود آمد.

کلانتری اظهار کرد: داستان «آقای نویسنده تازه‌کار است» یکی از اولین فراداستان‌ها یا داستان‌های نظری ادبیات ایران است که صادقی در آن، نویسنده، راوی و منتقد را با هم‌آمیزیِ متن‌گونه‌های روایت، توصیف، شرح و نقد به هم گره می‌زند یا داستان «سنگر و قمقمه‌های خالی» و «عافیت» از اولین داستان‌های اپیزودیک مدرن در ادبیات ایران محسوب می‌شوند.

او اضافه کرد: صادقی، استعدادی بود که اگر اجل به او امان می‌داد که بیشتر از ۱۰ سالی که نویسندگی کرد به خلق ادبی بپردازد، یا اگر در همان دوران به او توجه می‌شد و یا در دوران ما می‌زیست، اکنون می‌توانستیم به نویسنده‌ای جهانی ببالیم.
http://media.isna.ir/content/1417590553686_99.jpg/3
☑️پیاده رو
@piaderonews
"همه ی ما مقصریم"
شامل گفته ها و نوشته هایی در خصوص شعر امروز
ابوالفضل پاشا
نشر آوای کلار
☑️ پیاده رو
سایت پیشرو در ادبیات معاصر ایران
@piaderonews