✍️ مجله ادبی پیاده رو
1.27K subscribers
1.08K photos
44 videos
8 files
1.67K links
سردبیر
@bankiman
شعر آزاد
@mohammad_ashour
شعر کلاسیک
@Shahrammirzaii
داستان
@Ahmad_derakhshan
نقد و اندیشه
@Sharifnia1981
ادبیات جهان
@Azitaghahreman
ادبیات ترکیه آذربایجان
@Alirezashabani33
ادبیات فرانسه

ادبیات عرب
@Atash58
کردستان
@BABAKSAHRA
Download Telegram
بررسی"دوئتی برای یک صدا " لیندا پاستان
امیرحسین بریمانی
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1416

@piaderonews
شرق با پرونده ای در یادبود قاسم هاشمی نژاد
@piaderonews
لطفاً غزل هایتان را برای انتشار در مجله ادبی پیاده رو به ایمیل دبیر بخش جناب حامد ابراهیم پور ارسال بفرمایید:
piadero.ebrahimpour@yahoo.com

@piaderonews
چند کلیپ دیگر از شعرخوانی یدالله رویایی 👆

@piaderonews
شعری از #علی_مومنی
و سنگی
در طواف سنگ
زمين از هر طرف خورشيد و
مشرق
پشت رويی سرخ
زمان
خضر و سپيده
آب جادويش
بلند از دود و از آتش
خيال کنده ای در دور ....
تبر می کوبد و
می رويد اينک باز
اگر آبی درختی بود
دريا سبز می گرديد .

@piaderonews
یا مجیب
شعری از #پگاه_احمدی


زانوهایم را در ماه ِ کامل بغل کنم
همه چیز از حالا نزدیک است
وَ " شمس و طغری " هم ،
زیرا من از کناره ی سینی ها می ریزم اگر دروغ بگویم
زیرا من
مثلث اَم را در خون ، پرت کرده ام
دریا از ایوانم تا زیتون می آید
زیرا حالا ، همه چیز از حالا نزدیک است
وَ من
که تمام ِ سلسله ام تاریک شد ،
تاریخ ام !
با موهایم مشکی ، زیرا
خاکم مشکی ، زیرا
ایوانم ، مشکی
با طلسم وُ جدول ِ سنجاق های لا یقراء !
زیرا او
الواسع ، المهیمن ، المحصی ، البصیر وُ سمیع است !
زیرا من او را در دایره های شکسته ام تکان تکان دادم !
زیرا کتاب ِ " خافیه " یعنی رساله ای در باب ِ علم ِ جفر !

پس ما زن های همسایه ،
با سینی هامان بر ایوان وَ سینه هامان لای کبوتران ،
به هم نگاه نکردیم
زیرا من بلند گریه می کردم
وَ چانه ام از سنگ وُ باد ، پر شده بود
زیرا من
باید همیشه چیزی برای رطوبت پیدا کنم
زیرا من
از کناره ی سینی ها می ریزم اگر دروغ بگویم
من – سِرّ ُ المستتر – با زن های همسایه گفته ام
یکی از ما هزارتن ، زیباتر است

یکی از ما ،
فاحش ترین دروغ ِ درختان ِ سردسیر ، در برج ِ ابتر است

زیرا من اگر نگویم می ترکم مثل النگوهای تنگ ، بریده می شوم از حلق
زیرا من باید کنار چاقوها برنج بکارم

پس ما زن های همسایه ، زیر ِ چادرمان تاریخ می زدیم
زیرا یکی از ما هزارتن ، درها را با درد وُ جفر ، بغل کرده بود

زیرا من بر پله های شکسته ی " سیّد موسا موسوی " – دعا نویس ِ قلعه حسن خان – نشسته بودم وَ فکر می کردم هنوز امیدی هست ...

پس با زانوهایم سینه زدم وَ با صورتم نشستم زیر ِ آب های چهل تاس !
زیرا من باید از " پیشدادیان " تا کنار ِ سینی ِ نعنا درنگ می کردم
زیرا که آفتاب می تابید
وَ یکی از ما هزارتن ، زیباترین زن ِ همسایه بود

حالا نزدیک است
دایره های سرگیجه را دورِ سرم می پیچم با نورِ سرد ِ مایل به آبی ِ کمرنگ
زیرا من باید لای خیزران نفس بکشم
پس می رویم از نِی در گردنم
زیرا مثل خاک مُنقلبم مثل خاک مُنقلبم مثل خاک
زیرا فکر می کنم که اجابت شدم
وَ چیزی حک شد برای همیشه بر " شرف ِ شمس " .

@piaderonews
بیات تُرک
شعری از #پگاه_احمدی

نشسته ام ماه ، روی دستم نماز می خوانَد
پُشت
سیل ِ سلیطه می ریزد
کاشی
صدا
وَ در که مسجد را
با چادرهای پاره پشت ِ هوا می بَرَد

عکس های تاریخی
که از گلو خفه تر می شوند

پُشت ،
نیشابور ِ پاره می ریزد
نور آنقدر می چرخد ، می تابَد ، می پژمُرَد که می ریزد
وَ من آنقدر عاشق ِ این ماهوت ِ کهنه ام
که نمی دانم با این دست های جوان چکار کنم
با این هوای رفته تا ته ِ حوض
با این پوشیه
که گوشه های رضاشاه می رود
زمان ِ گمشده در ساعتی که هرشب ، لال
لالایی ِ مرا خوانده ست
هر صبح ، کر،
بالای کرکره رفته ست !

هوا
هوا که هرشب ، بیشتر گم می شود
صدا
صدا که لای درهای گرفته می گیرد
وَ شب که هرگز مرا به حال ِ دیوار ِ روبه رو نگذاشت !

هوا
هوای پُشت ِ اذان
هوای بلند شده از پُشت ِ خاک ِ چادرها
دست های نَشُسته ام را بُرد
به این صدا که از بس به مهربانی ِ درها فشار داد
زیر ِ پنجره افتاده ایم !

هوا
هوا که از بیات ِ تُرک ، قدیمی تر است
وَ از چهارگاه ، قدیمی تر است
وَ مثل ِ " نقش ِ رستم " به طاق می چسبد

نشسته ام ماه ، روی دستم نماز می خوانَد
نشسته ام وَ توی دستم ماه
ماه
شکل ِ آی با کلاه .
@piaderonews
حرف هاي روپوش سرمه ای
شعری از #گراناز_موسوی

حتا تمام ابرهاي جهان را به تن كنم
باز ردايي به دوشم مي افكنند
تا برهنه نباشم
اين جا نيمه ي تاريك ماه است
دستي كه سيلي مي زند
نمي داند
گاهي ماهي تنگ
عاشق نهنگ مي شود
بي هوده سرم داد مي كشند
نمي دانند
ديگر ماهي شده ام
و رودخانه ات از من گذشته است
نمي خواهم بيابان هاي جهان را به تن كنم
و در سياره اي كه هنوز رصد نكرده اند
نفس بكشم
حتا اگر باد را به انگشت نگاري ببرند
رد بوسه ات را پيدا نمي كنند

به كوچه بايد رفت
گرچه ماشين ها از ميان ما و آفتاب مي گذرند
به كوچه بايد رفت
اين همه آسمان در پنجره جا نمي شود.

مي خواهم در جنوبي ترين جاي روحت
آفتاب بگيرم
چراغ سقفي به درد شيطان هم نمي خورد
آن كه پرده را مي كشد
نمي داند
هميشه صداي كسي كه آن سوي خط ايستاده
فردا مي رسد
بگذار هر چه مي خواهند
چفت در را بيندازند
امشب از نيمه ي تاريك ماه مي آيم
وتمام پرده ها و رداها را
تكه تكه خواهم كرد
بگذار براي بادبادك و شب تاب هم
اتاقي حوالي جهنم اجاره كنند
من هم خواهم رفت
مي خواهم پيراهنم را به آفتاب بدهم.
@piaderonews
دانلود "کژیسم" با همکاری مجله ادبی پیاده رو :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1417
Forwarded from درج زیرنویس
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یدالله رویایی
قرائت متنی از من ، گذشته ، امضا
@piaderonews
نشر شب چله اولین جایزه بزرگ شعر فراسپید را برگزار می کند
این نشر در نظر دارد جایزه بزرگ شعر فراسپید را در تیرماه نود وپنج برگزار نماید لذا ازتمامی شاعران دعوت می شود آثار خودرا تاپایان خرداد ماه نودو پنج به آدرس mailto:faslnamehadabi.shabecheleh@yahoo.com ارسال نمایند
1_ شعرهای ارسالی شامل تمامی سبک های شعر نو می باشد
2_هر شاعر لازم است به همراه کارنامه ادبی خود پنج اثر را تایپ شده تا پایان خردادماه ارسال نماید
3_محدودیت سنی وجود ندارد
تمامی آثار ارسالی به شرط انتخاب توسط هیئت انتخاب کننده در کتاب جایزه فراسپید چاپ می گردد
به نفرات اول تاسوم علاوه بر چاپ یک اثر از شاعر جوایز زیر را اهدا می کند
نفر اول مبلغ بیست میلیون تومان
نفر دوم مبلغ پانزده میلیون تومان
نفرسوم مبلغ ده میلیون تومان
اسامی نهایی هیئت داوران از تمامی جریان وگرایش های شعری (حجم،ناب،فراسپید ، سپید.اجرایی و..) به ترتیب سن :
1 _ هوشنگ چالنگی
2_هرمز علی پور
3_منصور خورشیدی
4_ بنفشه حجازی
5_ کیوان اصلاح پذیر
6_ یزدان سلحشور
7_ فرزاد میراحمدی
8_ فخرالدین سعیدی
9 _ لیلی گله داران

تلفن تماس : 02166030496 نشر شب چله

@piaderonews
شعری از بهزاد زرین پور

آن وقت ها که دستم به زنگ نمی رسید
در می زدم
حالا که دستم به زنگ می رسد
دیگر دری نمانده است.
بر می گردم:
یکی دو روز مانده به زنگ های تفریح
«برنامه ی کودک» تازه تمام شده
و ما مثل همیشه توپ را می بریم که…
طنین کشدار سوتی غریب
بازی را متوقف کرد
صدای گنجشک ها را برید
جنین کال زنی بر زمین افتاد
کارون یک لحظه زیر پل ایستاد
و ما به بازی جدیدی دعوت شدیم
که توپ هایش به جای گل آتش می شدند
گنجشک ها لانه هایشان را پایین آوردند
ما بادبادک هایمان
و بزرگترها صدایشان را.
از آن پس دیگر
زیر هیچ سقفی سفره پهن نشد.
پیراهنم را در می آورم
کارون مرا به جا نمی آورد
رفتار تلخ آب
اجساد باد کرده را
از ذهن او به فراموشی دریا ریخته
انگار جز ماتم از این رود چیزی نمی توان گرفت.
بر می گردم:
بابای خط خورده ی مدرسه مان را
از زیر آوار دفتر بیرون می‌کشند
در یک دستش نقشه ایران مچاله شده
و در دست دیگرش
دستمالی مانده از رقص‌ها و گریه های محلی.
و ما با کمال وحشت و بغض های طبیعی
نمی توانستیم از تعطیلی مدرسه تا اطلاع ثانوی خوشحال نباشیم
روی میزهای ما تقویم جدیدی گذاشتند
که تمام روزهایش تا اطلاع ثانوی قرمز بود.
به تیمار نخلهای سر خورده می روم
طناب می طلبند از من
چقدر شانه هایشان سوخته در حسرت «تاب»
و هنوز روزهای جمعه، سایه هایشان را تمییز می کنند.
بر می‌گردم
که تاب بیاورم:
باد مشام شهر را پر از بوی انهدام کرده است
هیچ کس از ملامت آفتاب
به ملایمت بی اعتبار دیوارها پناه نمی برد
وعده های توخالی
شکم هایی که جای نان گلوله می خورند
و نمکی های ورشکسته ای
که گونی هایشان را برای ساختن سنگر به جبهه فرستادند
وحشت، زبان مادربزرگ را چنان گرفته بود
که نمازهای ناخوانده اش را درست به جا نمی آورد
و آن ها که از ما کمی بزرگتر بودند
تفنگ ها و خیالهای ساده شان را بر می داشتند
و برای پس گرفتن خواب ها و رنگ های پریده ما
تا مرز باران و دیوانگی پیش می رفتند
و چند گلوله بعد
میان مصراعی شکسته تشییع می شوند
و ما که دیگر قافیه ای برای باختن نداشتیم
مرثیه های سپید می سرودیم
تا مادر در خانه را قفل کند
پدر در قفس را گشود
اما «کاکا یوسف»*
بی اعتنا از کنار درخت ها گذشت…
و این ابتدای غربت و جیره بندی ماه
و امتداد شب های بی خیر و پنجره زیر خیمه هایی بود
که جا به اندازه کافی برای خواب های بی جای ما نداشتند
روزهای اول
همه نماز و خیمه شان را شکسته برپا کردند
و هر جا می رفتند
کلید خانه شان را هم با خود می بردند
یادشان رفته بود
که پشت پایمان کسی آب نریخت
وقتی شهر را با خودش تنها می‌گذاشتیم.
تمام این سال ها
دلم یکپارچه آهن شده بود
غیر از محله کودکی ام
هیچ چیز نمی توانست بربایدش
اما حالا دیگر چگونه می توان
سر به هوا میان کوچه ها و میدان های «مین» دوید
و با شیطنت از روی آتشی پرید
که برای سوزاندن برپا شده است؟
چقدر بهانه می گیرم
من که این همه سال
چنان فقیر و سربه زیر خواب دیده ام
که یک ریال بهانه به دست هیچ کس نداده ام
فقط دلم می خواهد
دوباره با پول های توجیبی ام قلک بگیرم
اما این بار از گلوله و گندم پرش کنم
اما این بار…
صدای باد در می آید
حس می کنم حرف های زیادی برای وزیدن دارد
انگشتم را خیس می کنم
و بی جهت دنبال باد می وزم…
ساعت های عقب مانده
تفریح های زنگ خورده در حیاط مدرسه
نرده های درو شده
بذرهای عمل نکرده
نخل های روانی
عروسک هایی با آرایش نظامی یکدست
بانک هایی که خون در حساب هایشان جاریست
تابوتهای بی در و پیکر
شیروانی های بی پرو بال
ناودان های گرفته یی که در مرز بریدگی
هنوز احتمال بارندگی به کوچه می دهند
پنجره های وامانده
دیوارهای شکست خورده
و کوچه های له شده یی
که خیال بلند شدن ندارند
انگار هیچوقت چراغان نبوده اند
برادرم بهروز
در خیال های پرداخت نخورده اش
از این که کوچه یی به نامش خواهد شد
چقدر راضی بود
همیشه می گفت
دلم برای آنها که بی کوچه می میرند می سوزد
آی کوچه ها، کوچه ها
کدامتان تا همیشه بلند می مانید؟

آآی ی…
کارون خوش گل و لای
به ماهیان موج گرفته ات بگو
با بلم های به ماتم نشسته کنار بیایند
فسیل رقص‌های له شده را
از زیر آوار پل به موزه نمی برند.

#بهزاد_زرین_پور

*همان یا کریم است در گویش برخی از طوایف خوزستان

@piaderonews
همراهان عزیز و همیشگی سایت پیاده رو : لطفا هنگام ارسال آثار ارزشمندتان یک عکس از خودتان با کیفیت مطلوب ضمیمه بفرمایید . در صورتی که متن ، نقد کتاب است ، تصویر می تواند طرح روی جلد کتاب باشد . سپاسگزار .
@piaderonews