🆔 @piaderonews👈ڪلیڪ
🔸من خیالاتی نیستم
🔹داستانی از #نفیسه_نظری
در اندیشهی استاد بودیم! و غرق در تفسیر ابیات! قراربود امتحانی بگیرد. دیرتر آمد. دهدقیقه دیرتر آمد. نشست. و خودش را بهاجبار میانِ عقربههای ساعت روی مچهایمان جاداد. در گذشته بود و زخم کنار شانههایش در امتداد زمان دردمیکرد. دستش را بالابرد و از روی درد به گلو فشرد. میدیدمش؛ نگران بود، خرقهاش آلوده از می و دلش را که هزارانبار ز دست میرفت. چهرهاش بهشکل طغیانی از اندوه بود؛ و دیوارهی تمامِ سدهایی که انگار در زلالیِ چشمان او شکستهبود.
بهناچار دستی به جامش کشید. و در زمزمهای ملموس، لبی تر کرد(اگر نه باده غم دل ز یاد ما ببرد/نهیب حادثه بنیاد ما ز جا ببرد.) حالش دگرگونشد. خرقه پاککرد. زبان گشود. و اندام حواسی، دوباره گرفت:
خوشا شیراز و وضع بیمثالش/خداوندا نگه دار از زوالش.
و باز گریست!...
دیگر چیزی نمیشنیدم. سر تا پای، یخزده! و روی صندلیِ تکنفرهای که بوی اسید خاطرات صدها دانشجوی فارغ را به سیمای سوختهی خود میکشید، بیحرکت ماندهبودم. و چشمانم، این دو دریچهی شرقی، جویهای خشکیدهای از اشک بودند. و من هرگز بهخاطر نمیآورم که تا به آنروز کسی، در کلاس درس گریستهباشد. چراکه پیشتر، دقیقاً در دورانی که من در همین کلاسها مهندسی میخواندم، کسی عاشق بود؛ پس در شعرهایش مُرد؛ امّا ...
http://uupload.ir/files/km4e_1_(1).jpg
🔴لطفاً ادامه ی داستان را در سایت بخوانید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2660
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸من خیالاتی نیستم
🔹داستانی از #نفیسه_نظری
در اندیشهی استاد بودیم! و غرق در تفسیر ابیات! قراربود امتحانی بگیرد. دیرتر آمد. دهدقیقه دیرتر آمد. نشست. و خودش را بهاجبار میانِ عقربههای ساعت روی مچهایمان جاداد. در گذشته بود و زخم کنار شانههایش در امتداد زمان دردمیکرد. دستش را بالابرد و از روی درد به گلو فشرد. میدیدمش؛ نگران بود، خرقهاش آلوده از می و دلش را که هزارانبار ز دست میرفت. چهرهاش بهشکل طغیانی از اندوه بود؛ و دیوارهی تمامِ سدهایی که انگار در زلالیِ چشمان او شکستهبود.
بهناچار دستی به جامش کشید. و در زمزمهای ملموس، لبی تر کرد(اگر نه باده غم دل ز یاد ما ببرد/نهیب حادثه بنیاد ما ز جا ببرد.) حالش دگرگونشد. خرقه پاککرد. زبان گشود. و اندام حواسی، دوباره گرفت:
خوشا شیراز و وضع بیمثالش/خداوندا نگه دار از زوالش.
و باز گریست!...
دیگر چیزی نمیشنیدم. سر تا پای، یخزده! و روی صندلیِ تکنفرهای که بوی اسید خاطرات صدها دانشجوی فارغ را به سیمای سوختهی خود میکشید، بیحرکت ماندهبودم. و چشمانم، این دو دریچهی شرقی، جویهای خشکیدهای از اشک بودند. و من هرگز بهخاطر نمیآورم که تا به آنروز کسی، در کلاس درس گریستهباشد. چراکه پیشتر، دقیقاً در دورانی که من در همین کلاسها مهندسی میخواندم، کسی عاشق بود؛ پس در شعرهایش مُرد؛ امّا ...
http://uupload.ir/files/km4e_1_(1).jpg
🔴لطفاً ادامه ی داستان را در سایت بخوانید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2660
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈ڪلیڪ
▪️اندر شده لختی به کسوف
🔹نگاهی به رمان شب جاهلان نوشته #منصور_علیمرادی
🔸#مهدی_معرف
روایت در رمان شب جاهلان نرم و مات و کدر شروع می شود و دست نویسنده به آرامی شیشه رو به دنیای رمان را از لکه های شبنم و مه می زداید و افق دید خواننده را وسعت می دهد. منصور علیمرادی می داند چگونه قلم اش را بگرداند که چشمان خواننده بی خواب و سرخ شود.نویسنده از همان ابتدا و آغاز سوار بر مرکب خیال و ذهن مخاطب اش می تازد.
رمان شب جاهلان روایتی ست از سال پنجاه و شش. داوود پا به شهری به نام رودبار در استان کرمان می گذارد. در بدو ورود با جاهلی به نام ناصر آشنا می شود و در خانه او مستاجر می شود. داوود اول به واسطه ناصر و بعد به تنهایی با شهر و مردمان و گروه های سیاسی ای که هر کدام گمان می برند او گرایش و فعالیت های سیاسی ای نزدیک به گرایش آنها دارد آشنا می شود. آشنایی هایی که خود اتفاقات دیگری را رقم می زند و پیچ و خم روایت را امتداد می دهد.
علیمرادی می داند کجا و کی استراحتی بدهد و چگونه حمله کند که خواننده در این پاگردانی و همراهی جا نماند. توصیفات نویسنده در خلال روایت متنوع و متناسب با فضاست. مثلا توصیف ماه و شب که چندین بار آورده می شود متفاوت و خلاقانه است. این روند شاعرانه و متکثر برتند خوانی و روان خوانی داستان موثر می افتد. برای مثال در صفحه پنجاه و دو: « ماه از ارتفاعات کافر کوه پایین خزیده بود و روی رودخانه سنگ سفید که از شرق شهر می گذشت برق می انداخت.» ...
http://uupload.ir/files/70xn_1_(7).jpg
🔴لطفاً ادامه ی متن را در سایت بخوانید :
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2659
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
▪️اندر شده لختی به کسوف
🔹نگاهی به رمان شب جاهلان نوشته #منصور_علیمرادی
🔸#مهدی_معرف
روایت در رمان شب جاهلان نرم و مات و کدر شروع می شود و دست نویسنده به آرامی شیشه رو به دنیای رمان را از لکه های شبنم و مه می زداید و افق دید خواننده را وسعت می دهد. منصور علیمرادی می داند چگونه قلم اش را بگرداند که چشمان خواننده بی خواب و سرخ شود.نویسنده از همان ابتدا و آغاز سوار بر مرکب خیال و ذهن مخاطب اش می تازد.
رمان شب جاهلان روایتی ست از سال پنجاه و شش. داوود پا به شهری به نام رودبار در استان کرمان می گذارد. در بدو ورود با جاهلی به نام ناصر آشنا می شود و در خانه او مستاجر می شود. داوود اول به واسطه ناصر و بعد به تنهایی با شهر و مردمان و گروه های سیاسی ای که هر کدام گمان می برند او گرایش و فعالیت های سیاسی ای نزدیک به گرایش آنها دارد آشنا می شود. آشنایی هایی که خود اتفاقات دیگری را رقم می زند و پیچ و خم روایت را امتداد می دهد.
علیمرادی می داند کجا و کی استراحتی بدهد و چگونه حمله کند که خواننده در این پاگردانی و همراهی جا نماند. توصیفات نویسنده در خلال روایت متنوع و متناسب با فضاست. مثلا توصیف ماه و شب که چندین بار آورده می شود متفاوت و خلاقانه است. این روند شاعرانه و متکثر برتند خوانی و روان خوانی داستان موثر می افتد. برای مثال در صفحه پنجاه و دو: « ماه از ارتفاعات کافر کوه پایین خزیده بود و روی رودخانه سنگ سفید که از شرق شهر می گذشت برق می انداخت.» ...
http://uupload.ir/files/70xn_1_(7).jpg
🔴لطفاً ادامه ی متن را در سایت بخوانید :
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2659
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈ڪلیڪ
🔸دو شعر از شارل وان لِربرگ شاعر نمادگرای بلژیکی
🔹ترجمه و معرفی از #محمد_زیار
شارل وان لِربرگ از نسل خارق االعاده سرایندگان نماد گرای پایان سده نوزدهم، به تاریخ بیست و یکم اکتبر سال 1861 در شهر گان (Gand) واقع در شمالغرب بلژیک به این جهان آمد. پس از مرگ پدر (بسال 1868) به مدت هفت سال در کنار مادر و خواهرش ماری که یک سالی از او کوچکتر بود زندگی کرد.
از 1867 تا 1870 در آموزشگاه سَنت اَمان (l'Institut Saint-Amant) دوره ابتدایی را گذراند؛ در ماه اوت همان سال برای پیگیری تحصیلات خود در مدرسه سنت بارب (Collège Sainte-Barbe) که بدست یسوعیان اداره میشد نام نویسی کرد. در سال 1871، شاید بدلیل ناخوشی، مدرسه را رها کرد.
نوزدهم سپتامبر1872 مادرش از دنیا رفت.
کودک یتیم را قیم او دزیره وان دن هوو (Désiré Van den Hove) تاریخنگارهنر و کارشناس فرهنگ توده، که از قضا از خویشان نزدیک موریس مترلینک بود، به مدرسه شبانه روزی مِل (Le Collège de Melle) در شهر گان سپرد. سال بعد وان لِربرگ به مدرسه پیشین خود بازگشت و با موریس مترلینک (Maurice Maeterlinck) و گرگوار لو روآ (Grégoire Le Roy) همکلاسی شد. در آنجا بود که نخستین شعرهای خود را از جمله نیایش وارهای پیشکش به لقاح مطهر سرود. از 1879 تا مارس 1882 در دروس فلسفه و ادبیات دانشگاه گان شرکت کرد، اما ناگزیر شد تحصیلات خود را به مدت هفت سال رها کند تا بنواند به زندگی خود سر و سامانی بدهد.
روز پنجم ژوئیه 1886 ژرژ رودنباخ (Georges Rodenbach) او را بهمراه مترلینک و لوروآ به نشریه بلژیک جوان (La Jeune Belgique) معرفی کرد. سال پس از آن سه یار دبستانی از نو در میعادگاه شاعران این مجله به هم پیوستند ...
http://uupload.ir/files/l4db_van_lergerghe.jpg
🔴لطفاً ادامه ی متن و شعرها را در سایت بخوانید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2661
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #ادبیات_جهان
زیر نظر آزیتا قهرمان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸دو شعر از شارل وان لِربرگ شاعر نمادگرای بلژیکی
🔹ترجمه و معرفی از #محمد_زیار
شارل وان لِربرگ از نسل خارق االعاده سرایندگان نماد گرای پایان سده نوزدهم، به تاریخ بیست و یکم اکتبر سال 1861 در شهر گان (Gand) واقع در شمالغرب بلژیک به این جهان آمد. پس از مرگ پدر (بسال 1868) به مدت هفت سال در کنار مادر و خواهرش ماری که یک سالی از او کوچکتر بود زندگی کرد.
از 1867 تا 1870 در آموزشگاه سَنت اَمان (l'Institut Saint-Amant) دوره ابتدایی را گذراند؛ در ماه اوت همان سال برای پیگیری تحصیلات خود در مدرسه سنت بارب (Collège Sainte-Barbe) که بدست یسوعیان اداره میشد نام نویسی کرد. در سال 1871، شاید بدلیل ناخوشی، مدرسه را رها کرد.
نوزدهم سپتامبر1872 مادرش از دنیا رفت.
کودک یتیم را قیم او دزیره وان دن هوو (Désiré Van den Hove) تاریخنگارهنر و کارشناس فرهنگ توده، که از قضا از خویشان نزدیک موریس مترلینک بود، به مدرسه شبانه روزی مِل (Le Collège de Melle) در شهر گان سپرد. سال بعد وان لِربرگ به مدرسه پیشین خود بازگشت و با موریس مترلینک (Maurice Maeterlinck) و گرگوار لو روآ (Grégoire Le Roy) همکلاسی شد. در آنجا بود که نخستین شعرهای خود را از جمله نیایش وارهای پیشکش به لقاح مطهر سرود. از 1879 تا مارس 1882 در دروس فلسفه و ادبیات دانشگاه گان شرکت کرد، اما ناگزیر شد تحصیلات خود را به مدت هفت سال رها کند تا بنواند به زندگی خود سر و سامانی بدهد.
روز پنجم ژوئیه 1886 ژرژ رودنباخ (Georges Rodenbach) او را بهمراه مترلینک و لوروآ به نشریه بلژیک جوان (La Jeune Belgique) معرفی کرد. سال پس از آن سه یار دبستانی از نو در میعادگاه شاعران این مجله به هم پیوستند ...
http://uupload.ir/files/l4db_van_lergerghe.jpg
🔴لطفاً ادامه ی متن و شعرها را در سایت بخوانید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2661
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #ادبیات_جهان
زیر نظر آزیتا قهرمان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈ڪلیڪ
🔸شعری از #آدرین_ریچ
🔹ترجمه به فارسی از رُزا جمالی
سه خواهرِ من نشسته اند
بر گدازه ها و سنگ
برای بار اول است که در نور به وضوح می بینم آن ها را ...
خواهرِ اولِ من انگار دارد لباسش را برای به جلو رفتن می دوزد
انگار که بانویی ماهوی ست و به جلو قدم بر می دارد
تمام عصب هایش و رگ هایش پیداست.
خواهرِ دومِ من باز در حال دوختن است
بخیه های قلب اش را که هیچوقت محکم نشده
حداقل اش این است که اگر قلب اش را بدوزد خیال اش راحت خواهد شد.
خواهرِ سومِ من خیره نگاه می کند
بر پوسته ی مسی تیره رنگی که به غرب دریا می تازد
جوراب هایش پاره است با این همه او چیزی از زیبایی کم ندارد.
http://uupload.ir/files/9r75_adrienne-rich-.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2662
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #ادبیات_جهان
زیر نظر آزیتا قهرمان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸شعری از #آدرین_ریچ
🔹ترجمه به فارسی از رُزا جمالی
سه خواهرِ من نشسته اند
بر گدازه ها و سنگ
برای بار اول است که در نور به وضوح می بینم آن ها را ...
خواهرِ اولِ من انگار دارد لباسش را برای به جلو رفتن می دوزد
انگار که بانویی ماهوی ست و به جلو قدم بر می دارد
تمام عصب هایش و رگ هایش پیداست.
خواهرِ دومِ من باز در حال دوختن است
بخیه های قلب اش را که هیچوقت محکم نشده
حداقل اش این است که اگر قلب اش را بدوزد خیال اش راحت خواهد شد.
خواهرِ سومِ من خیره نگاه می کند
بر پوسته ی مسی تیره رنگی که به غرب دریا می تازد
جوراب هایش پاره است با این همه او چیزی از زیبایی کم ندارد.
http://uupload.ir/files/9r75_adrienne-rich-.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2662
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #ادبیات_جهان
زیر نظر آزیتا قهرمان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈ڪلیڪ
🔹شعری از #سمیه_جلالی
گفتی: "بخوان" به نام خدایان بوالهوس
دیباچه ی جماع بُز و اَنتر و مگس
تکرار کن نحوست عصر مدرن را
در انزوای کاغذی و ساده ی قفس
یک مشت حزب برتر و یک مشت پاپتی
با خیل بورژوای پسا مانده در زمین
این بود انتهای مدرنیته در جهان؟
انگشت روی ماشه و پاهای روی مین!؟
اندیشه ی اصالت من یا وجود تو
ماهیت بشر...عدم "واجب الوجود"!
می فلسفیدنم وسط پاره های تز
با ایسم های "پوچ گرا"... با یکی نبود
یک دست جام "باده" و یک دست ذکر "هو"
چرخی بزن، "اصالتِ تن" را بخوان بگو
با پاره های تن تنه ی "شمس و مولوی"
رقص سماع در بغل "پُل میشل فوکو"!
با دختران باکره با جنده های هات
با مردهای فاسد پا در گوه و لجن
"ابزورد"... انفعال جهانی بدون "ایسم"
یا "وانهادگی بشر" در مدار تن
تن را به دست باد بده در مسیر راه
طوفان اگر نمی بردت سمت انزوا
این میله ها به درد جهانت نمی خورد
در این قفس نمان و برقصا دادان دادا
زن، مرد،مرد،زن/ تن و دو نیمه ی جدا
هم جنس/ هم اصالت و همزاد و هم گرا
زن نیمه نیمه نیمه شده در تمایلات
زن، مرد، مرد، زن/ تن و هر تن جدا جدا
گفتی بخوان به نام خدایانِ ... خوانده ام
گفتی بمان میان خدایانِ ... مانده ام
گفتی بمیر مردگی ات را و هیچ باش
من مرده ام به نام خدایان بوالهوس...
http://uupload.ir/files/7myf_1_(3).jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2663
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #قوالب_کلاسیک
زیر نظر شهرام میرزایی
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹شعری از #سمیه_جلالی
گفتی: "بخوان" به نام خدایان بوالهوس
دیباچه ی جماع بُز و اَنتر و مگس
تکرار کن نحوست عصر مدرن را
در انزوای کاغذی و ساده ی قفس
یک مشت حزب برتر و یک مشت پاپتی
با خیل بورژوای پسا مانده در زمین
این بود انتهای مدرنیته در جهان؟
انگشت روی ماشه و پاهای روی مین!؟
اندیشه ی اصالت من یا وجود تو
ماهیت بشر...عدم "واجب الوجود"!
می فلسفیدنم وسط پاره های تز
با ایسم های "پوچ گرا"... با یکی نبود
یک دست جام "باده" و یک دست ذکر "هو"
چرخی بزن، "اصالتِ تن" را بخوان بگو
با پاره های تن تنه ی "شمس و مولوی"
رقص سماع در بغل "پُل میشل فوکو"!
با دختران باکره با جنده های هات
با مردهای فاسد پا در گوه و لجن
"ابزورد"... انفعال جهانی بدون "ایسم"
یا "وانهادگی بشر" در مدار تن
تن را به دست باد بده در مسیر راه
طوفان اگر نمی بردت سمت انزوا
این میله ها به درد جهانت نمی خورد
در این قفس نمان و برقصا دادان دادا
زن، مرد،مرد،زن/ تن و دو نیمه ی جدا
هم جنس/ هم اصالت و همزاد و هم گرا
زن نیمه نیمه نیمه شده در تمایلات
زن، مرد، مرد، زن/ تن و هر تن جدا جدا
گفتی بخوان به نام خدایانِ ... خوانده ام
گفتی بمان میان خدایانِ ... مانده ام
گفتی بمیر مردگی ات را و هیچ باش
من مرده ام به نام خدایان بوالهوس...
http://uupload.ir/files/7myf_1_(3).jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2663
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #قوالب_کلاسیک
زیر نظر شهرام میرزایی
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈ڪلیڪ
▪️زیستن در زبان
🔸#علیرضا_فراهانی
🔹نگاهی به رمان «آتش زندان» اثر #ابراهیم_دمشناس
رمان «آتش زَندان» ابراهیم دمشناس با حجم تقریبی 800 صفحه ای خود ، خواننده اش را گرم و مشتاق به خواندن تا به انتها نگه می دارد . رمانی که نه زبانی ساده و خوشخوان دارد و نه به لحاظ روایی در زمره روایات متداول و تکراری شهری امروز قرار می گیرد .
اما تجربه ای که برای خود صاحب این قلم در خصوص خوانش این رمان و یافتن ذوقِ به پیش راندنش که از سر اتفاق هر قدر اثر رو به جلو می رود جذابیت صدچندانی نیز می یابد ، این بوده که 50 صفحه نخست رمان را می بایست بسیار پرحوصله و با طمأنینه خواند ؛ از این جهت که تا هم بتوان لحن زبانی راوی را دریافت – که بسیار در پیشبرد خوانش رمان موثر است – و هم در جریان ساخت و شکل گیری شخصیت های اثر قرار گرفت که تعدد و تنوع نام ها در این اثر بسیارند . و این مهم بدین خاطر است که «آتش زَندان» به شکل خاصی دارای «زبان» است و این گزاره با سایر گزینه های بدیهی نظیر خود تفاوت دارد .
منظور از «زبان» داشتن رمان «آتش زندان» تنها به نحوه نوشتار و یا بکارگیری گویش های محلی در اثر معطوف نمی شود که این نیز خود جزءیی از شکل گیری زبان است ؛ بلکه آنچه در این اثر بیش از این مهم است شکل گیری زبانی است که منطبق با ساخت درونی خرده روایت ها ، بوجود می آید . زبانی که به موجودیت بدریخت زبان عامه امروز خود بسنده نمی کند و بنا بر پیشینه ی روایی خود ، به زبان ها و گویش های تاریخی-بومی روی می آورد . همین نکته است که برای خواننده ، حوصله می طلبد . آنچه که به واقع خواننده های رمان امروز را – ولو خواننده های بسیار جدی آن را – با معضل روبرو کرده ، عادت به سهل الوصول بودن زبان های ساده آثار و گاه به ورطه ی زبان هایی است که بیرون از حوزه ی ادبیات در می غلتند ...
http://uupload.ir/files/lgnf_1_(2).jpg
🔴لطفاً ادامه ی متن را در سایت بخوانید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2664
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
▪️زیستن در زبان
🔸#علیرضا_فراهانی
🔹نگاهی به رمان «آتش زندان» اثر #ابراهیم_دمشناس
رمان «آتش زَندان» ابراهیم دمشناس با حجم تقریبی 800 صفحه ای خود ، خواننده اش را گرم و مشتاق به خواندن تا به انتها نگه می دارد . رمانی که نه زبانی ساده و خوشخوان دارد و نه به لحاظ روایی در زمره روایات متداول و تکراری شهری امروز قرار می گیرد .
اما تجربه ای که برای خود صاحب این قلم در خصوص خوانش این رمان و یافتن ذوقِ به پیش راندنش که از سر اتفاق هر قدر اثر رو به جلو می رود جذابیت صدچندانی نیز می یابد ، این بوده که 50 صفحه نخست رمان را می بایست بسیار پرحوصله و با طمأنینه خواند ؛ از این جهت که تا هم بتوان لحن زبانی راوی را دریافت – که بسیار در پیشبرد خوانش رمان موثر است – و هم در جریان ساخت و شکل گیری شخصیت های اثر قرار گرفت که تعدد و تنوع نام ها در این اثر بسیارند . و این مهم بدین خاطر است که «آتش زَندان» به شکل خاصی دارای «زبان» است و این گزاره با سایر گزینه های بدیهی نظیر خود تفاوت دارد .
منظور از «زبان» داشتن رمان «آتش زندان» تنها به نحوه نوشتار و یا بکارگیری گویش های محلی در اثر معطوف نمی شود که این نیز خود جزءیی از شکل گیری زبان است ؛ بلکه آنچه در این اثر بیش از این مهم است شکل گیری زبانی است که منطبق با ساخت درونی خرده روایت ها ، بوجود می آید . زبانی که به موجودیت بدریخت زبان عامه امروز خود بسنده نمی کند و بنا بر پیشینه ی روایی خود ، به زبان ها و گویش های تاریخی-بومی روی می آورد . همین نکته است که برای خواننده ، حوصله می طلبد . آنچه که به واقع خواننده های رمان امروز را – ولو خواننده های بسیار جدی آن را – با معضل روبرو کرده ، عادت به سهل الوصول بودن زبان های ساده آثار و گاه به ورطه ی زبان هایی است که بیرون از حوزه ی ادبیات در می غلتند ...
http://uupload.ir/files/lgnf_1_(2).jpg
🔴لطفاً ادامه ی متن را در سایت بخوانید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2664
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈ڪلیڪ
🔹شعری از #نگین_فرهود
که حروفِ ...
بریزد از لای دندانِ عفونت
پخش در خانه شود
حروفِ وقتی صدا نمیزنمت به نام .
چشم که بچرخانم دورِ دهان
صبر بردارم از زبان و
هی ببلعم شیونِ روز
به شب بگو
برهوتِ تو تا کجاست مگر
که خون نمیدود به اندام اشیا
به بافتِ مویرگیِ پرده و فرش
وقتی تکان بخورد خاک
در نرفت و نیامدِ اصوات
چیزی دارد
رد میشود از لابلای عضلاتِ اتاق
حرکت ندارد نور
از میانهی تاریکی بلند نمیشود
چیزی
لهیده پایین میرود از گلویِ لکنت
با چند سرفه
سرفه
و پریدن از صدا به پت پت
تا حنجرهای بمانم تنها
در ادایِ " چند کلمه بیرون بیاور از لالمانی "
از حفرههای هوا
که حروفِ ...
میگویم دهانم را میخورم اصلا
http://uupload.ir/files/6g5y_1_(5).jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2665
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹شعری از #نگین_فرهود
که حروفِ ...
بریزد از لای دندانِ عفونت
پخش در خانه شود
حروفِ وقتی صدا نمیزنمت به نام .
چشم که بچرخانم دورِ دهان
صبر بردارم از زبان و
هی ببلعم شیونِ روز
به شب بگو
برهوتِ تو تا کجاست مگر
که خون نمیدود به اندام اشیا
به بافتِ مویرگیِ پرده و فرش
وقتی تکان بخورد خاک
در نرفت و نیامدِ اصوات
چیزی دارد
رد میشود از لابلای عضلاتِ اتاق
حرکت ندارد نور
از میانهی تاریکی بلند نمیشود
چیزی
لهیده پایین میرود از گلویِ لکنت
با چند سرفه
سرفه
و پریدن از صدا به پت پت
تا حنجرهای بمانم تنها
در ادایِ " چند کلمه بیرون بیاور از لالمانی "
از حفرههای هوا
که حروفِ ...
میگویم دهانم را میخورم اصلا
http://uupload.ir/files/6g5y_1_(5).jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2665
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹دانلود شماره پنجم نشریه #هفتاد از سایت ادبی پیاده رو :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2666
#اختصاصی
🆔 @piaderonews 👈
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2666
#اختصاصی
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews👈ڪلیڪ
🔹تنفس
🔸داستانی از #علیرضا_فرهانی
« حالا وقت پرت شدن که با کلی تلاش و تقلا خودم رو رسوندم به نوک این قلّه و دستام رو از دو طرف باز کردم و جفت پاهامو چسبوندم بهم تا موقعِ سقوط همون شکلی که تو ذهنم تصور می کردم رو داشته باشم ، حس میکنم تازه دارم نفس می کشم ... »
دستانم را از روی دکمه های کیبورد برمی دارم و نفس عمیقی می کشم ! . هنوز هیچی نشده ، سربندِ انگشت هایم سوزش گرفته اند .
« سر صبحی که از پله های آپارتمان سه طبقه مون پایین میام و می پیچم تو پاگردِ ماشین رو ، ته ِ گلوم شروع به سوختن میکنه . انگاری یه مُشت خاک ریختن بیخ حلقم... از در خونه که بیرون میام کم کم راه نفسم بسته میشه ... مثه هر روز ... با هر قدم ، نفس کشیدن برام سخت تره ... باید زور بزنم سرفه کنم ... اسپریِ ام هم چند روز تموم شده ... چون عادت دارم ، نمی ترسم ... کار هر روزه ... فقط باید کاری کنم که سرفه م بگیره ... سرفه های زیاد و شدید ... تا خلطی از تو گلوم کنده بشه ... دست تکون میدم ... هوا هم سردتر شده ... سوار ماشین میشم ... جلو میشینم ... هوا هنوز گرگ و میشه ... چند تا سرفه میکنم و نفسم خِرخِر میکنه ...
http://uupload.ir/files/p61y_2_(1).jpg
🔴لطفاً ادامه ی داستان را در سایت بخوانید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2667
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹تنفس
🔸داستانی از #علیرضا_فرهانی
« حالا وقت پرت شدن که با کلی تلاش و تقلا خودم رو رسوندم به نوک این قلّه و دستام رو از دو طرف باز کردم و جفت پاهامو چسبوندم بهم تا موقعِ سقوط همون شکلی که تو ذهنم تصور می کردم رو داشته باشم ، حس میکنم تازه دارم نفس می کشم ... »
دستانم را از روی دکمه های کیبورد برمی دارم و نفس عمیقی می کشم ! . هنوز هیچی نشده ، سربندِ انگشت هایم سوزش گرفته اند .
« سر صبحی که از پله های آپارتمان سه طبقه مون پایین میام و می پیچم تو پاگردِ ماشین رو ، ته ِ گلوم شروع به سوختن میکنه . انگاری یه مُشت خاک ریختن بیخ حلقم... از در خونه که بیرون میام کم کم راه نفسم بسته میشه ... مثه هر روز ... با هر قدم ، نفس کشیدن برام سخت تره ... باید زور بزنم سرفه کنم ... اسپریِ ام هم چند روز تموم شده ... چون عادت دارم ، نمی ترسم ... کار هر روزه ... فقط باید کاری کنم که سرفه م بگیره ... سرفه های زیاد و شدید ... تا خلطی از تو گلوم کنده بشه ... دست تکون میدم ... هوا هم سردتر شده ... سوار ماشین میشم ... جلو میشینم ... هوا هنوز گرگ و میشه ... چند تا سرفه میکنم و نفسم خِرخِر میکنه ...
http://uupload.ir/files/p61y_2_(1).jpg
🔴لطفاً ادامه ی داستان را در سایت بخوانید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2667
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈ڪلیڪ
🔹زینب بیگم
🔸داستانی از #امید_کامیارنژاد
این پنجره های آهنی اگر تا صبح کیپ تا کیپ بسته بمانند، قطعاً این عباس حرامی مرا خواهد کُشت. جناب باز پرس، لااقل دستور بفرمایید یکی از این پنجره ها را باز کنند، تا هم نور بتابد تو هم این بوی تعفنِ مرده ماهی کمی کم بشود. آخر تصدقتان بشوم با این نور ضعیف مهتابی، با این قندیل فکسنی... چی؟ قندیل نیست؟ بله چشم. امر، امر شماست. میگفتم. همه چیز زیر سر همین عباس است. میدانم این مرتیکۀ لندهور گفته مرا غل و زنجیر کنید و بیاورید اینجا. به ارواح خاک مادرم کار من نبود! همیشه به فکر تصاحب زینببیگم بود. چی؟ خب معلوم است. نرگس من بود. اصلاً چرا از این عباس پدرسگ نمیپرسید؟ شتر را ول کرده اید و افسارش را چسبیدهاید؟ هه، چه سوال احمقانهای!؟ شریک دزدید و ... بله می بینید که. اینجا هم دست از سرم بر نمیدارد مرتیکۀ زنباره! بله خودتان که مسبوقید... هنوز هُرم نفسش را روی بند بند انگشتانم حس میکنم. خشونتی هم در کار نبود. معلوم است که باور نمیکنید. اگر باور میکردید که من اینجا نبودم. چیزی که باعث تعجبم میشود این است؛ اگر هم زد و خوردی بوده، اثری از آن نمانده ...
http://uupload.ir/files/mq4f_2_(5).jpg
🔴لطفاً ادامه ی داستان را در سایت بخوانید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2668
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹زینب بیگم
🔸داستانی از #امید_کامیارنژاد
این پنجره های آهنی اگر تا صبح کیپ تا کیپ بسته بمانند، قطعاً این عباس حرامی مرا خواهد کُشت. جناب باز پرس، لااقل دستور بفرمایید یکی از این پنجره ها را باز کنند، تا هم نور بتابد تو هم این بوی تعفنِ مرده ماهی کمی کم بشود. آخر تصدقتان بشوم با این نور ضعیف مهتابی، با این قندیل فکسنی... چی؟ قندیل نیست؟ بله چشم. امر، امر شماست. میگفتم. همه چیز زیر سر همین عباس است. میدانم این مرتیکۀ لندهور گفته مرا غل و زنجیر کنید و بیاورید اینجا. به ارواح خاک مادرم کار من نبود! همیشه به فکر تصاحب زینببیگم بود. چی؟ خب معلوم است. نرگس من بود. اصلاً چرا از این عباس پدرسگ نمیپرسید؟ شتر را ول کرده اید و افسارش را چسبیدهاید؟ هه، چه سوال احمقانهای!؟ شریک دزدید و ... بله می بینید که. اینجا هم دست از سرم بر نمیدارد مرتیکۀ زنباره! بله خودتان که مسبوقید... هنوز هُرم نفسش را روی بند بند انگشتانم حس میکنم. خشونتی هم در کار نبود. معلوم است که باور نمیکنید. اگر باور میکردید که من اینجا نبودم. چیزی که باعث تعجبم میشود این است؛ اگر هم زد و خوردی بوده، اثری از آن نمانده ...
http://uupload.ir/files/mq4f_2_(5).jpg
🔴لطفاً ادامه ی داستان را در سایت بخوانید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2668
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈ڪلیڪ
🔹شعری از #عفت_کاظمی
سخت می گیرمت در آغوشم
کوه آتشفشان شوی حتی
فاش گفتم که دوستت دارم
آتشی در دهان شوی حتی
درد باشد به ناله های بلند،
گریه باشد به های های بلند
عشق باشد_نه با صدای بلند_
در نهانم نهان شوی حتی
زندگی جبری است می دانم
عشق، بی صبری است می دانم
دردناکی و دوستت دارم
لای زخم استخوان شوی حتی
شعرهایم ز یاد خواهد رفت
سر سبزم به باد خواهد رفت
نام سرخ تو زنده می ماند
بر گلو ریسمان شوی حتی
یک سپاهم اگرچه تنهایم
من زبان تمام زن هایم؛
باز هم عشق آخرین راه است
خنجری بر زبان شوی حتی
مرگ پایان قصه ی ما نیست
مرگ آغوش مهربان تو است
با تو هر شب شروع خواهم شد
آخر داستان شوی حتی...
http://uupload.ir/files/sebq_1.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2669
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #قوالب_کلاسیک
زیر نظر شهرام میرزایی
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹شعری از #عفت_کاظمی
سخت می گیرمت در آغوشم
کوه آتشفشان شوی حتی
فاش گفتم که دوستت دارم
آتشی در دهان شوی حتی
درد باشد به ناله های بلند،
گریه باشد به های های بلند
عشق باشد_نه با صدای بلند_
در نهانم نهان شوی حتی
زندگی جبری است می دانم
عشق، بی صبری است می دانم
دردناکی و دوستت دارم
لای زخم استخوان شوی حتی
شعرهایم ز یاد خواهد رفت
سر سبزم به باد خواهد رفت
نام سرخ تو زنده می ماند
بر گلو ریسمان شوی حتی
یک سپاهم اگرچه تنهایم
من زبان تمام زن هایم؛
باز هم عشق آخرین راه است
خنجری بر زبان شوی حتی
مرگ پایان قصه ی ما نیست
مرگ آغوش مهربان تو است
با تو هر شب شروع خواهم شد
آخر داستان شوی حتی...
http://uupload.ir/files/sebq_1.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2669
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #قوالب_کلاسیک
زیر نظر شهرام میرزایی
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈ڪلیڪ
🔹شعری از #فرساد_فرهادی
( منشور )
تابستان نیز ...
... با خود چتر داشت ...........
عاشق شد .........
اینک...
... زمستان نیز ...
...... با خود چتر ندارد ..............
( مازوخیسم )
اگر نمیتوانی ...
... تحمل کنی ...
.... اعتراض کن .........
اما ...
... اگر نمیتوانی اعتراض کنی ...
..... لذت ببر ............
( تنهائی)
غربت ...
ناکجا آباد دل است ...
... نه ناکجاآباد دنیا ........
تو در میان جمع نیز ...
....... تنهائی ...............
http://uupload.ir/files/75c_2_(4).jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2670
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹شعری از #فرساد_فرهادی
( منشور )
تابستان نیز ...
... با خود چتر داشت ...........
عاشق شد .........
اینک...
... زمستان نیز ...
...... با خود چتر ندارد ..............
( مازوخیسم )
اگر نمیتوانی ...
... تحمل کنی ...
.... اعتراض کن .........
اما ...
... اگر نمیتوانی اعتراض کنی ...
..... لذت ببر ............
( تنهائی)
غربت ...
ناکجا آباد دل است ...
... نه ناکجاآباد دنیا ........
تو در میان جمع نیز ...
....... تنهائی ...............
http://uupload.ir/files/75c_2_(4).jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2670
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈ڪلیڪ
🔸زنی به نامِ فاجعه
🔹شعری از #اکبر_قناعت_زاده
خالِ پریشانحالی به تعلیق
گذاشتم بر صورتی مجازی
قطعه قطعه شده
بر ملا و ناپیدا
فاجعه بود - آمد به اتاق
با سکوت و ظلمتِ مات
از سینه دهان گشود و
فاجعه را بلعید
چراغ قوه را روشن کرد
معشوقِ تیز آمد - نشست
پیرِ پشیز آمد - نشست
ساق به ساق - زانو به زانو
چیزی برای گفتن نداشت
آنچه که داشت گذاشت وسطِ بساط
فاجعه بساط را بلعید
تاریکی را بلعید
چراغ قوه را بلعید
عق زد و مُرد
همه آمده بودند از
دسته جمعی در آمده بودند از
حاج ممد* آمد - شیرشکری
با سِدرِ و تخته و کافور
فاجعه را تلقین داد
فاجعه حاج ممد را سرکشید
---------------------------------------------------
* - گورکَنی در گورستانی
http://uupload.ir/files/ue7v_2_(2).jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2671
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸زنی به نامِ فاجعه
🔹شعری از #اکبر_قناعت_زاده
خالِ پریشانحالی به تعلیق
گذاشتم بر صورتی مجازی
قطعه قطعه شده
بر ملا و ناپیدا
فاجعه بود - آمد به اتاق
با سکوت و ظلمتِ مات
از سینه دهان گشود و
فاجعه را بلعید
چراغ قوه را روشن کرد
معشوقِ تیز آمد - نشست
پیرِ پشیز آمد - نشست
ساق به ساق - زانو به زانو
چیزی برای گفتن نداشت
آنچه که داشت گذاشت وسطِ بساط
فاجعه بساط را بلعید
تاریکی را بلعید
چراغ قوه را بلعید
عق زد و مُرد
همه آمده بودند از
دسته جمعی در آمده بودند از
حاج ممد* آمد - شیرشکری
با سِدرِ و تخته و کافور
فاجعه را تلقین داد
فاجعه حاج ممد را سرکشید
---------------------------------------------------
* - گورکَنی در گورستانی
http://uupload.ir/files/ue7v_2_(2).jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2671
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈ڪلیڪ
🔹شعرهایی از #پاتا_شاموگیا
🔸معرفی و ترجمه ی شعرها : #آزیتا_قهرمان
پاتا شاموگیا شاعرونویسنده متولد آبخیزیا یکی از مهم ترین چهره های شعر امروز گرجستان است . مجموعه اشعار شاموگیا محبوبیتی گسترده بین مردم و منتقدان داشته و موفق به دریافت بعضی از مهم ترین جوایز ادبی شده است . شعر های او آمیز ه ای از طنز و تخیل وابداعات زبانی است .او با خلاقیتی شاعرانه ونگاهی دوباره به متون مذهبی ارتدوکس و سنت ها ی قدیمی ؛ شعر هایی مدرن و متفاوت درباره زندگی ؛ عادت ها وروابط مرسوم در جامعه امروز گرجستان نوشته است و با تجربیات شخصی و نگاهی شوخ و تیزبین این دوگانگی را در شعر هایش باز آفریده است .این چند شعر از گزیده اشعار او به انگلیسی انتخاب و ترجمه شده اند .
من دوست خودم هستم
که صدها کیلومتر دورتر از من زندگی می کند
صدها قطره اشک
صدها خیال و رویا
من برادر خودم هستم
اتوبوس ها بین من و خودم در رفت و آمدند
من پدر خودم هستم
اتوبوس ها از پشت غبار و اندوه رد می شوند
شب ها سردند و من علاف به ارزش های والا عقلم نمیرسد
من رفیق خودم هستم
که دارد می لرزد و تنبل و ترسوست
من دوست خودم هستم
و روزی اگر بمیرم
(چیزی که عاقبت اتفاق می افتد )
نه ریس جمهور به کفن و دفنم خواهد آمد
نه نطق تاریخی چرندی درنتیجه کار است
نه هیچ مریلین مونسون نوظهوری
هاللویای شیطانی فوق مدرنی سر می دهد
و همشهری محترم زورآب سریتیلی نیز
مجسمه ی طلایی مرا
در میدان آزادی تفلیس بر پا نخواند کرد
تنها دوست خودم من هستم ...
http://uupload.ir/files/71i9_1_(6).jpg
🔴لطفاً ترجمه ی شعرهای دیگر را در سایت بخوانید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2672
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #ادبیات_جهان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹شعرهایی از #پاتا_شاموگیا
🔸معرفی و ترجمه ی شعرها : #آزیتا_قهرمان
پاتا شاموگیا شاعرونویسنده متولد آبخیزیا یکی از مهم ترین چهره های شعر امروز گرجستان است . مجموعه اشعار شاموگیا محبوبیتی گسترده بین مردم و منتقدان داشته و موفق به دریافت بعضی از مهم ترین جوایز ادبی شده است . شعر های او آمیز ه ای از طنز و تخیل وابداعات زبانی است .او با خلاقیتی شاعرانه ونگاهی دوباره به متون مذهبی ارتدوکس و سنت ها ی قدیمی ؛ شعر هایی مدرن و متفاوت درباره زندگی ؛ عادت ها وروابط مرسوم در جامعه امروز گرجستان نوشته است و با تجربیات شخصی و نگاهی شوخ و تیزبین این دوگانگی را در شعر هایش باز آفریده است .این چند شعر از گزیده اشعار او به انگلیسی انتخاب و ترجمه شده اند .
من دوست خودم هستم
که صدها کیلومتر دورتر از من زندگی می کند
صدها قطره اشک
صدها خیال و رویا
من برادر خودم هستم
اتوبوس ها بین من و خودم در رفت و آمدند
من پدر خودم هستم
اتوبوس ها از پشت غبار و اندوه رد می شوند
شب ها سردند و من علاف به ارزش های والا عقلم نمیرسد
من رفیق خودم هستم
که دارد می لرزد و تنبل و ترسوست
من دوست خودم هستم
و روزی اگر بمیرم
(چیزی که عاقبت اتفاق می افتد )
نه ریس جمهور به کفن و دفنم خواهد آمد
نه نطق تاریخی چرندی درنتیجه کار است
نه هیچ مریلین مونسون نوظهوری
هاللویای شیطانی فوق مدرنی سر می دهد
و همشهری محترم زورآب سریتیلی نیز
مجسمه ی طلایی مرا
در میدان آزادی تفلیس بر پا نخواند کرد
تنها دوست خودم من هستم ...
http://uupload.ir/files/71i9_1_(6).jpg
🔴لطفاً ترجمه ی شعرهای دیگر را در سایت بخوانید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2672
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #ادبیات_جهان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹 لطفا جهت انتشار آثارتان در سایت پیاده رو ، فایل متن و عکس خود را برای دبیر هر بخش تلگرام کنید :
▪️شعر آزاد : #محمد_آشور
@mohammad_ashour
▪️شعر کلاسیک : #شهرام_میرزایی
@Shahrammirzaii
▪️داستان : #احمد_درخشان
@Ahmad_derakhshan
▪️نقد و اندیشه : #حمید_شریف_نیا
@Sharifnia1981
▪️ادبیات جهان : #آزیتا_قهرمان
@Azitaghahreman
▪️ادبیات ترکیه و آذربایجان : #ابوالفضل_پاشا
@pasha1345
▪️ادبیات فرانسه : #آسیه_حیدری
@asimon
▪️ادبیات کردستان : #بابک_صحرانورد
@BABAKSAHRA
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈
▪️شعر آزاد : #محمد_آشور
@mohammad_ashour
▪️شعر کلاسیک : #شهرام_میرزایی
@Shahrammirzaii
▪️داستان : #احمد_درخشان
@Ahmad_derakhshan
▪️نقد و اندیشه : #حمید_شریف_نیا
@Sharifnia1981
▪️ادبیات جهان : #آزیتا_قهرمان
@Azitaghahreman
▪️ادبیات ترکیه و آذربایجان : #ابوالفضل_پاشا
@pasha1345
▪️ادبیات فرانسه : #آسیه_حیدری
@asimon
▪️ادبیات کردستان : #بابک_صحرانورد
@BABAKSAHRA
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews👈ڪلیڪ
🔹شعری از #مهدی_معظمی
این ایستگاه آخر راه است
چیزی به غیر هیچ نمانده
آرام گریه کن ته خطم
نه!فرصت(بپیچ!...)نمانده
.
این ایستگاه بازی درد است
از هر طرف محاصره هستم
من رمز مرگ موقع پرواز
من یک دهان باکره هستم!
.
من بازی زبانی شعرم
جمع کثیری از خفقانم
من قول می دهم که بسوزم
من قول می دهم که نمانم!
.
این ایستگاه آخر راه است
فرضِ نبرد شیر و شغال است
من قول می دهم که نبازم
با اینکه این دروغ محال است
.
سوت قطار می رسد از دور
این اتفاق تلخ قشنگ است
انگار بین مردن و مردن
در ایستگاه حادثه جنگ است
.
چیزی به غیر درد نمانده
این زخم ها که چاره ندارد
گاهی شکست قسمت شیر است
این آسمان ستاره ندارد
.
این ایستگاه آخر راه است
بی صبر،بی صدا و سلام است
گاهی غرور له شدهی مرد
موسیقی بدون کلام است
.
من بی صدا،شکسته و سردم
با چشم شب معامله دارم
باید که شعر تازه بگویم
وقتی دهان حامله دارم!
.
کوهی که مثل بغض شکستهست
چشمی که تا همیشه به راه است
چیزی نگو رهاشو از این مرد
این ایستگاه،آخر راه است...
.
http://uupload.ir/files/7yn_4.jpg
☑منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2673
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪بخش : #قوالب_کلاسیک
زیر نظر شهرام میرزایی
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹شعری از #مهدی_معظمی
این ایستگاه آخر راه است
چیزی به غیر هیچ نمانده
آرام گریه کن ته خطم
نه!فرصت(بپیچ!...)نمانده
.
این ایستگاه بازی درد است
از هر طرف محاصره هستم
من رمز مرگ موقع پرواز
من یک دهان باکره هستم!
.
من بازی زبانی شعرم
جمع کثیری از خفقانم
من قول می دهم که بسوزم
من قول می دهم که نمانم!
.
این ایستگاه آخر راه است
فرضِ نبرد شیر و شغال است
من قول می دهم که نبازم
با اینکه این دروغ محال است
.
سوت قطار می رسد از دور
این اتفاق تلخ قشنگ است
انگار بین مردن و مردن
در ایستگاه حادثه جنگ است
.
چیزی به غیر درد نمانده
این زخم ها که چاره ندارد
گاهی شکست قسمت شیر است
این آسمان ستاره ندارد
.
این ایستگاه آخر راه است
بی صبر،بی صدا و سلام است
گاهی غرور له شدهی مرد
موسیقی بدون کلام است
.
من بی صدا،شکسته و سردم
با چشم شب معامله دارم
باید که شعر تازه بگویم
وقتی دهان حامله دارم!
.
کوهی که مثل بغض شکستهست
چشمی که تا همیشه به راه است
چیزی نگو رهاشو از این مرد
این ایستگاه،آخر راه است...
.
http://uupload.ir/files/7yn_4.jpg
☑منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2673
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪بخش : #قوالب_کلاسیک
زیر نظر شهرام میرزایی
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈ڪلیڪ
🔹جهان وطنی در شعرِ م. روانشید
🔸#سریا_داودی_حموله
هسته ی مرکزی شعرِ م. روانشید (1)رویکردی معترضانه و انتقادی دارد. ارتباط سطرها به علت موضوعیت ظرافت ساختاری را به ذهن مخاطب متبادر می کند.
تعدد گزاره های خبری نشان از وضعیت و موقعیتی خاص دارد. شعر از شش بند تشکیل شده است. آغاز آن «ما ناپدید شدیم، نمردیم» آن چنان قوی است که کل سطرها را تحت الشعاع قرار داده است و در آخر به صورت چرخشی دوباره تکرار شده است.
بند نخست،مکان و زمان نشان از گسیخته گی های اجتماعی دارد. بند دوم، صحبت از هراس جمعی است. بند سوم،احساس و عواطف مفهومی ندارند. بند چهارم، با یک برآیند تاریخی جهان وطنی را توصیف شده است. در بند پنجم، ملال و غربت نقطه ی عطف سرگردانی قرار گرفته است. در بند ششم، تکرار« نگران نباشید/ ما ناپدید شدیم/ نمردیم.» نهایت غم و اندوه است، که آگاهانه به صورت چرخشی دوباره تکرار شده است ...
http://uupload.ir/files/8mf8_11.jpeg
🔴لطفا ادامه ی متن را در سایت بخوانید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2674
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪بخش : #اندیشه_و_نقد
زیر نظرسید حمید شریف نیا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹جهان وطنی در شعرِ م. روانشید
🔸#سریا_داودی_حموله
هسته ی مرکزی شعرِ م. روانشید (1)رویکردی معترضانه و انتقادی دارد. ارتباط سطرها به علت موضوعیت ظرافت ساختاری را به ذهن مخاطب متبادر می کند.
تعدد گزاره های خبری نشان از وضعیت و موقعیتی خاص دارد. شعر از شش بند تشکیل شده است. آغاز آن «ما ناپدید شدیم، نمردیم» آن چنان قوی است که کل سطرها را تحت الشعاع قرار داده است و در آخر به صورت چرخشی دوباره تکرار شده است.
بند نخست،مکان و زمان نشان از گسیخته گی های اجتماعی دارد. بند دوم، صحبت از هراس جمعی است. بند سوم،احساس و عواطف مفهومی ندارند. بند چهارم، با یک برآیند تاریخی جهان وطنی را توصیف شده است. در بند پنجم، ملال و غربت نقطه ی عطف سرگردانی قرار گرفته است. در بند ششم، تکرار« نگران نباشید/ ما ناپدید شدیم/ نمردیم.» نهایت غم و اندوه است، که آگاهانه به صورت چرخشی دوباره تکرار شده است ...
http://uupload.ir/files/8mf8_11.jpeg
🔴لطفا ادامه ی متن را در سایت بخوانید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2674
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪بخش : #اندیشه_و_نقد
زیر نظرسید حمید شریف نیا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈ڪلیڪ
🔸شعر رنگ پریده
🔹شعری از #ایمان_رحمانی
▪️یک :
یلدا شبی که از نگاه تو اناری چید
رنگی که از من پرید
و به سرخی لبها افزود
به شوری یا شیرینی که نمیزند! (مهمانان گفتند!)
امشب اگرچه دستهای خون ندیده
دعوتاند به مهمانی
اما؛
یلدا شبیست
که چاقو میبرد دست
بر این دانههای بلوری!
▪️دو:
امشب که امشب از تمامیِ شبها
یک دقیقه دیرتر میرسیم به صبح
همان یک دقیقه که در آن
خون دلمه خواهد بست در بستر زخم!
امشب اگرچه خواستگار تو باد است
و تو با او
باری به هر جهت
به هر جهت خواهی رفت
دستی بر نگاهت میبرم با انتقام
که پاییز را تمام کرده باشم
با برگهایی که رو کردهام
من که بی برگ و بار و باد
و چه آسوده میتوانم بگذرم!
▪️سه:
حق با چشمهای توست
تو که به لبهای گس
با نگاهی که از پیش
آراسته شده باشد به غم
ِلبخندی تعارف میکنی
حق با چشمهای توست
تو که دیگر نمیشود از مربای چشمهات ناخن زد
با اینهمه
چه همهمهی زیباییست
در غربتی که باریدن برف را هم نمیشنویم؛
نشستهایم و از گلویمان
جز اندوه نمیبارد
دیگر چه بگویم از این زمستانِ لال!؟
▪️چهار:
بلند میگذرد امشب!
بر پلکهای کور من
که جهان را سیاه دیدهاند
قطره اشکی هم نمیگذرد که بگذرم (بگذریم!)
یلدا شبی که از نگاه تو اناری چید
شب در آینه تمام میشد اما؛
رنگ پریده
http://uupload.ir/files/2l9n_7.jpg
☑منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2675
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸شعر رنگ پریده
🔹شعری از #ایمان_رحمانی
▪️یک :
یلدا شبی که از نگاه تو اناری چید
رنگی که از من پرید
و به سرخی لبها افزود
به شوری یا شیرینی که نمیزند! (مهمانان گفتند!)
امشب اگرچه دستهای خون ندیده
دعوتاند به مهمانی
اما؛
یلدا شبیست
که چاقو میبرد دست
بر این دانههای بلوری!
▪️دو:
امشب که امشب از تمامیِ شبها
یک دقیقه دیرتر میرسیم به صبح
همان یک دقیقه که در آن
خون دلمه خواهد بست در بستر زخم!
امشب اگرچه خواستگار تو باد است
و تو با او
باری به هر جهت
به هر جهت خواهی رفت
دستی بر نگاهت میبرم با انتقام
که پاییز را تمام کرده باشم
با برگهایی که رو کردهام
من که بی برگ و بار و باد
و چه آسوده میتوانم بگذرم!
▪️سه:
حق با چشمهای توست
تو که به لبهای گس
با نگاهی که از پیش
آراسته شده باشد به غم
ِلبخندی تعارف میکنی
حق با چشمهای توست
تو که دیگر نمیشود از مربای چشمهات ناخن زد
با اینهمه
چه همهمهی زیباییست
در غربتی که باریدن برف را هم نمیشنویم؛
نشستهایم و از گلویمان
جز اندوه نمیبارد
دیگر چه بگویم از این زمستانِ لال!؟
▪️چهار:
بلند میگذرد امشب!
بر پلکهای کور من
که جهان را سیاه دیدهاند
قطره اشکی هم نمیگذرد که بگذرم (بگذریم!)
یلدا شبی که از نگاه تو اناری چید
شب در آینه تمام میشد اما؛
رنگ پریده
http://uupload.ir/files/2l9n_7.jpg
☑منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2675
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈ڪلیڪ
🔹شعری از مهدی. ع. راد
من رشد بذر را به نام خود نام نهاده بودم تا
افرادِ آب دریابند مقصودشان کجاست!
بر اصوات معلق خود را پراکندم و پراکندم دستهایی را به اشاره
که هوا را بشکافند و همهچیز را به نام من، دگربار بیافرینند.
برزمین قدم میگذاردم و بیتفاوت- سرخوش تنها نام تو را و خود را منتشر میکردم.
بله چنین بیخود و یکسره تن بودم.
حال به دین خدایی قدیم و پادشاهیِ باشکوه و نیز تاج مرصعام
اعلام میکنم: بر دو پای پُرخونام ایستادهام و بر این برج نام مینهم،
من گناه نخستینم را بیپروا پذیراترم
و قسم به همهی صداها که مقصدشان منم
دگرباره
تو را به عشق حوا وا میگذاشتم
به یاریِ تو و هم به سوی تو...
پس آشوب و جنگ از آن من و ارادهی من
مأمن و مکان از آن تو
باشد که هیچ جنبندهای از تو نگذرد دوست من!
و نیز تو میدانی
از اینهمه خواهم گذشت
به شادی و سکر!
آمین.
http://uupload.ir/files/m15b_6.jpg
☑منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2676
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹شعری از مهدی. ع. راد
من رشد بذر را به نام خود نام نهاده بودم تا
افرادِ آب دریابند مقصودشان کجاست!
بر اصوات معلق خود را پراکندم و پراکندم دستهایی را به اشاره
که هوا را بشکافند و همهچیز را به نام من، دگربار بیافرینند.
برزمین قدم میگذاردم و بیتفاوت- سرخوش تنها نام تو را و خود را منتشر میکردم.
بله چنین بیخود و یکسره تن بودم.
حال به دین خدایی قدیم و پادشاهیِ باشکوه و نیز تاج مرصعام
اعلام میکنم: بر دو پای پُرخونام ایستادهام و بر این برج نام مینهم،
من گناه نخستینم را بیپروا پذیراترم
و قسم به همهی صداها که مقصدشان منم
دگرباره
تو را به عشق حوا وا میگذاشتم
به یاریِ تو و هم به سوی تو...
پس آشوب و جنگ از آن من و ارادهی من
مأمن و مکان از آن تو
باشد که هیچ جنبندهای از تو نگذرد دوست من!
و نیز تو میدانی
از اینهمه خواهم گذشت
به شادی و سکر!
آمین.
http://uupload.ir/files/m15b_6.jpg
☑منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2676
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈