🆔 @piaderonews👈ڪلیڪ
▪️در سکوت شب
🔹داستانی از #رقیه_اسدیان
سرم را به سمت بهزاد برگرداندم و مدادم را با عصبانیت روی میز انداختم:
«مردهشورت رو ببرن با این کمک کردنت! خستهم کردی با خمیازه کشیدنهات»
بهزاد که در عالَم خودش به سر میبرد، با سروصدای من خواب از سرش پرید و چشمهای قرمز و نیمهبازش را کاملاً گشود و با حیرت نگاهم کرد. گفتم:
«بلند شو برو داداش، تو اینجا نباشی من پرانرژیتر کار میکنم!»
بهزاد مثل اینکه تازه متوجه حرفم شده باشد، با تعجب گفت:
«چی شد کامران؟ چرا یه دفعه مثل جنزدهها شدی؟ ترسیدم بابا!»
به قیافه خوابآلویش نگاه کردم و دلم برایش سوخت. مانند بچههای دبستانی بود که مادرشان صبح زود به زور از خواب بیدارشان کرده تا به مدرسه بروند. با ملایمت گفتم:
«بلند شو برو بهزاد جان... بلند شو برو خونهت... الان زنت هم منتظرته.»
«کار نقشهها که هنوز تموم نشده!»
«خودم یه کاریش میکنم، چیز زیادی هم نمونده.»
بهزاد کتش را از روی دسته مبل برداشت و قبل از اینکه از در خارج شود، به سمت من برگشت و در حالی که با صدای بلند خمیازه میکشید، گفت:
«مطمئنی به کمک من احتیاج نداری؟»
از عصبانیت لبم را به دندان گرفتم. صدای خمیازهاش عصبانیام میکرد. بهزور لبخندی زدم و گفتم:
...
http://uupload.ir/files/0ipy_1.jpg
🔴لطفاً ادامه ی داستان را در سایت بخوانید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2629
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
▪️در سکوت شب
🔹داستانی از #رقیه_اسدیان
سرم را به سمت بهزاد برگرداندم و مدادم را با عصبانیت روی میز انداختم:
«مردهشورت رو ببرن با این کمک کردنت! خستهم کردی با خمیازه کشیدنهات»
بهزاد که در عالَم خودش به سر میبرد، با سروصدای من خواب از سرش پرید و چشمهای قرمز و نیمهبازش را کاملاً گشود و با حیرت نگاهم کرد. گفتم:
«بلند شو برو داداش، تو اینجا نباشی من پرانرژیتر کار میکنم!»
بهزاد مثل اینکه تازه متوجه حرفم شده باشد، با تعجب گفت:
«چی شد کامران؟ چرا یه دفعه مثل جنزدهها شدی؟ ترسیدم بابا!»
به قیافه خوابآلویش نگاه کردم و دلم برایش سوخت. مانند بچههای دبستانی بود که مادرشان صبح زود به زور از خواب بیدارشان کرده تا به مدرسه بروند. با ملایمت گفتم:
«بلند شو برو بهزاد جان... بلند شو برو خونهت... الان زنت هم منتظرته.»
«کار نقشهها که هنوز تموم نشده!»
«خودم یه کاریش میکنم، چیز زیادی هم نمونده.»
بهزاد کتش را از روی دسته مبل برداشت و قبل از اینکه از در خارج شود، به سمت من برگشت و در حالی که با صدای بلند خمیازه میکشید، گفت:
«مطمئنی به کمک من احتیاج نداری؟»
از عصبانیت لبم را به دندان گرفتم. صدای خمیازهاش عصبانیام میکرد. بهزور لبخندی زدم و گفتم:
...
http://uupload.ir/files/0ipy_1.jpg
🔴لطفاً ادامه ی داستان را در سایت بخوانید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2629
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈ڪلیڪ
🔸ناپدیدشدگان
▪️نویسنده: #کی_جی_ارر
▫️برنده جایزه داستان های کوتاه بی بی سی در سال 2016
🔹مترجم: #مرجان_همتی
18 سپتامبر، بوینس آیرس
اولش به قدر کافی ساده است: من خودم را در پارک پیدا کردم به این خاطر که به طور ناگهانی چیزی مرا به شدت ترغیب می کرد تا به موزه بروم.
مردم از شوک بازنشستگی صحبت می کنند. آنها از احتمال افسردگی عمیق هشدار می دهند. با این حال، این چیزی نیست که من برای خودم انتظار دارم. زندگی که من در طول سالیان متمادی در اینجا ساخته ام، صرف نظر از کارم مرا چیزی بیشتر از مشغول نگه می دارد و به همین خاطر این برای من عجیب می آید - این احساس نیرومندی و انگیزه برای بیدار شدن. مثل اینکه من فقط می توانم مانند یک داوطلب عصبی به سمت روز پیش بروم.
بی قراری من به طور فزاینده ای خود را به شکل تحرک و تکان های ناگهانی در می آورد. رک بگویم، تلاش خود را به صورت نیاز به ادرار کردن و مدفوع کردن نشان می دهد و خواستار اقدام فوری می شود. به خاطر همین بی قراری هاست که من خودم را در ساعتی نا معقول بر روی پله های موزه بدون هیچ توجیهی برای بودن در آنجا پیدا می کنم ...
http://uupload.ir/files/hbn_1.jpg
🔴لطفاً ادامه ی داستان را در سایت بخوانید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2630
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #ادبیات_جهان
زیر نظر آزیتا قهرمان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸ناپدیدشدگان
▪️نویسنده: #کی_جی_ارر
▫️برنده جایزه داستان های کوتاه بی بی سی در سال 2016
🔹مترجم: #مرجان_همتی
18 سپتامبر، بوینس آیرس
اولش به قدر کافی ساده است: من خودم را در پارک پیدا کردم به این خاطر که به طور ناگهانی چیزی مرا به شدت ترغیب می کرد تا به موزه بروم.
مردم از شوک بازنشستگی صحبت می کنند. آنها از احتمال افسردگی عمیق هشدار می دهند. با این حال، این چیزی نیست که من برای خودم انتظار دارم. زندگی که من در طول سالیان متمادی در اینجا ساخته ام، صرف نظر از کارم مرا چیزی بیشتر از مشغول نگه می دارد و به همین خاطر این برای من عجیب می آید - این احساس نیرومندی و انگیزه برای بیدار شدن. مثل اینکه من فقط می توانم مانند یک داوطلب عصبی به سمت روز پیش بروم.
بی قراری من به طور فزاینده ای خود را به شکل تحرک و تکان های ناگهانی در می آورد. رک بگویم، تلاش خود را به صورت نیاز به ادرار کردن و مدفوع کردن نشان می دهد و خواستار اقدام فوری می شود. به خاطر همین بی قراری هاست که من خودم را در ساعتی نا معقول بر روی پله های موزه بدون هیچ توجیهی برای بودن در آنجا پیدا می کنم ...
http://uupload.ir/files/hbn_1.jpg
🔴لطفاً ادامه ی داستان را در سایت بخوانید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2630
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #ادبیات_جهان
زیر نظر آزیتا قهرمان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈ڪلیڪ
🔸تاکسی آزادی
🔹#پویان_نوروزی
این همه آدم وسط این میدان بی صاحب چه گم کرده اند؟ همه ی روزی این شهر در همین یه گله جا قسمت می شود که همه مثل رخت چرک روی سر هم سوار شده اند؟ انگار همه کاسبند. وجب به وجب روی گِزگِز سرمایِ خیابان به کِرکِر افتاده اند. دلم نمی خواهد از میان این بلوا رد شوم. از وسط این آدم های تیغ دار. از بین چشم های وق زده ی غمبار. باد بهمن ماه روی صورتم زوزه می کشد. ضربان قلبم را روی شقیقه ها حس می کنم. از صدای بوق بی دریغ صدها ماشین که از فحش های کشدارشان کش دار تر است و به خیابان مصلوب شده اند حرصم در آمده. حتی وقتی ساکت می شوند هم صدای وزوز ممتدی توی مغزم ادامه دارد. آسمان همین نیم متر بالای سرم خفه شده و به رنگ آسفالت زیر پاست و به همان زبری.
ولی دیگر تمام شد. دو هفته ی دیگر همین ساعت رخت از اینجا کشیده ام و در آن سر دنیا غبار این ویرانه را هم از تن تکانده ام ...
http://uupload.ir/files/1qet_2.jpg
🔴لطفاً ادامه ی داستان را در سایت بخوانید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2631
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸تاکسی آزادی
🔹#پویان_نوروزی
این همه آدم وسط این میدان بی صاحب چه گم کرده اند؟ همه ی روزی این شهر در همین یه گله جا قسمت می شود که همه مثل رخت چرک روی سر هم سوار شده اند؟ انگار همه کاسبند. وجب به وجب روی گِزگِز سرمایِ خیابان به کِرکِر افتاده اند. دلم نمی خواهد از میان این بلوا رد شوم. از وسط این آدم های تیغ دار. از بین چشم های وق زده ی غمبار. باد بهمن ماه روی صورتم زوزه می کشد. ضربان قلبم را روی شقیقه ها حس می کنم. از صدای بوق بی دریغ صدها ماشین که از فحش های کشدارشان کش دار تر است و به خیابان مصلوب شده اند حرصم در آمده. حتی وقتی ساکت می شوند هم صدای وزوز ممتدی توی مغزم ادامه دارد. آسمان همین نیم متر بالای سرم خفه شده و به رنگ آسفالت زیر پاست و به همان زبری.
ولی دیگر تمام شد. دو هفته ی دیگر همین ساعت رخت از اینجا کشیده ام و در آن سر دنیا غبار این ویرانه را هم از تن تکانده ام ...
http://uupload.ir/files/1qet_2.jpg
🔴لطفاً ادامه ی داستان را در سایت بخوانید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2631
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹پست مدرن نشانه ای به هنگام یا نابه هنگام؟
🔸#عابدین_پاپی
نگارش و نگرش به یک موضوع که به عنوان خبری تازه ومفهومی فرآرونده بر جامعه سایه می افکند از چند ویژگی بهره مند است . نخست نگارشی درست و خوانا از آن موضوع است دوم نگرشی چند جانبه که حداقل خواننده بتواند با مضامینی تازه از آن موضوع مواجه شود و سوم شناخت ازایده های آن موضوع است به طوری که پشت بند هر نشانه ای چه به هنگام باشد و چه نا به هنگام یک ایده نهفته است . شناخت از یک ایده پذیرش آن ایده و یا احیانا" رد آن ایده را برای خواننده آسان تر می کند . بدین سان، در گفتار ذیل قصد و هدف ما نگارش و نگرشی ایده مند به موضوعی به نام « پست مدرن» می باشد که این فرآیند فکری تا چه اندازه به هنگام بوده و در چه مقدار نا به هنگام است و چه دلایلی دال بر نابه هنگامی آن و یا به هنگامی آن در یک جامعه وجود دارد و دیگر هدف ما تعیین نشانه های کلیدی مدرن و پست مدرن است که جامعه بتواند با در نظر گرقتن این شاخصه ها ،یک جریان و یا تفکر گفتاری و یا نوشتادی را بشناسد و در تمیز و تشخیص این دو مشخصه با کج فهمی و یا احیانا" چالش هایی مخاطره آمیز مواجه نگردد ...
http://www.uupload.ir/files/h5dp_a.p.jpg
🔴لطفاً ادامه ی متن را در سایت بخوانید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2632
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #اندیشه_و_نقد
زیر نظر حمید شریف نیا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈
🔹پست مدرن نشانه ای به هنگام یا نابه هنگام؟
🔸#عابدین_پاپی
نگارش و نگرش به یک موضوع که به عنوان خبری تازه ومفهومی فرآرونده بر جامعه سایه می افکند از چند ویژگی بهره مند است . نخست نگارشی درست و خوانا از آن موضوع است دوم نگرشی چند جانبه که حداقل خواننده بتواند با مضامینی تازه از آن موضوع مواجه شود و سوم شناخت ازایده های آن موضوع است به طوری که پشت بند هر نشانه ای چه به هنگام باشد و چه نا به هنگام یک ایده نهفته است . شناخت از یک ایده پذیرش آن ایده و یا احیانا" رد آن ایده را برای خواننده آسان تر می کند . بدین سان، در گفتار ذیل قصد و هدف ما نگارش و نگرشی ایده مند به موضوعی به نام « پست مدرن» می باشد که این فرآیند فکری تا چه اندازه به هنگام بوده و در چه مقدار نا به هنگام است و چه دلایلی دال بر نابه هنگامی آن و یا به هنگامی آن در یک جامعه وجود دارد و دیگر هدف ما تعیین نشانه های کلیدی مدرن و پست مدرن است که جامعه بتواند با در نظر گرقتن این شاخصه ها ،یک جریان و یا تفکر گفتاری و یا نوشتادی را بشناسد و در تمیز و تشخیص این دو مشخصه با کج فهمی و یا احیانا" چالش هایی مخاطره آمیز مواجه نگردد ...
http://www.uupload.ir/files/h5dp_a.p.jpg
🔴لطفاً ادامه ی متن را در سایت بخوانید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2632
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #اندیشه_و_نقد
زیر نظر حمید شریف نیا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews👈ڪلیڪ
🔹شعری از #سید_حمید_شریف_نیا
هنوز نامم
به تلنگری کسل
میان شب
از ستاره میافتد
میان این سپیده دنبالهدار
و با جهش نبض
نشانه میگیرد
ماه را
عمود بر شقیقهام تاباند
غریبه خواب را
که میگذرد
پریشان از معابد متروک
تا پیشانی بلندم
میان آیینههای شرقی
بر روی خاک
به خاکستری هندسی
بشکند
http://uupload.ir/files/bmci_1.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2633
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹شعری از #سید_حمید_شریف_نیا
هنوز نامم
به تلنگری کسل
میان شب
از ستاره میافتد
میان این سپیده دنبالهدار
و با جهش نبض
نشانه میگیرد
ماه را
عمود بر شقیقهام تاباند
غریبه خواب را
که میگذرد
پریشان از معابد متروک
تا پیشانی بلندم
میان آیینههای شرقی
بر روی خاک
به خاکستری هندسی
بشکند
http://uupload.ir/files/bmci_1.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2633
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈ڪلیڪ
🔸روز تابستانی
🔹شعری از #مری_الیور
▪️ترجمه ی #فیروزه_محمدزاده و #سعید_جهانپولاد
📚مری الیور بانوی شاعر آمریکایی برنده جایزه ادبی پولیتزر درسن 83 سالگی و در خانه ویلایی خود بر اثر بیماری سرطان17 ژانویه 2019 درگذشت . به گزارش گاردین، مری اولیور که در شعرهایش بیشتر به مضمون طبیعت، حیات وحش میپرداخت و مورد تحسین منتقدین قرار داشت، در خانهاش در فلوریدا درگذشت. اشعار و آثار او صریح ، روان و ساده نگری و با لحن صمیمانه و در ستایش طبیعت و در تقبیح طمع،حرص و قدرت و بینظمی و دیگر خصایص بد انسانی به شهرت رسیده ، یکی از مهمترین ویژه گی سبک نوشتاری روان و ساده نویسی اش و از عناصر نشانه شناسی و زیست بومی و طبیعت انگاری که مورد استفاده اولیور بود که به ندرت آن را درباره انسانها به کار میبرد.حضور جانوران ، جغدها، پروانهها، قورباغهها و غازها، تغییرات فصول ، خورشید و ستاره بود.
ازجمله کتابهای شعر او میتوان به «کاج سفید»، «باد غربی» و مجموعه منتخب «ستایشها» اشاره کرد که در آخرین آن در سال ۲۰۱۷ منتشر شد. او در سال ۱۹۸۴ جایزه پولیتزر را در بخش شعر دریافت کرد و در سال ۱۹۹۲ نیز جایزه ملی کتاب آمریکا را برای کتاب «مجموعه شعرهای جدید و منتخب» به خود اختصاص داد.
چه کسی جهان را آفریده ؟
چه کسی قوچ و خرس سیاه را آفریده؟
چه کسی این خلبان _
منظورم دقیقا ملخ است _
را آفریده ؟
او که خود را
از لای چمن ها بیرون می کشد
که شهد شیرینی را
از پشت و روی دستانم می مکد
او که با چشم های بزرگ و
مرموزش می پاید
و در عین حال
با دست و پا زدنی « تقلایی»
بر زانوی خود می ایستد
و صورت خود را می لیسد وُ
پاک می کند
و همانطور
بالهایش را
می گشاید
و می پرد وُ
می چرخد
و من خوب نمی دانم
که این رفتار سپاسگزاری اوست
یا اینکه چگونه رفتاری است؟
وقتی یله می افتد روی چمنزار
و چگونه است که زانو می زند بر علفها،
و یا چگونه بی وقفه
خیز بر می دارد وُ
مسرور است؟
چگونه است که بی ارزشی وُ
موهبت وُ
همه اینها را با هم دارد
تمام روز ... تمام روز را
_ با این فکرها_
دارم اینگونه می گذرانم
با من بگویید
چه کار دیگری مانده
که باید بکنم؟
آیا این همه آن چیزی است
که رو به پایان دارد؟
و دارد چه زود به مرگ
به زوال
می پیوندد
بگویید با من
که می خواهم وُ
می توانم چگونه
زندگی ام را
با یک زندگی غیرطبیعی « غریزی»
و در عین حال با ارزشی
تاخت بزنم؟؟
http://uupload.ir/files/syld_4.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2634
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #ادبیات_جهان
زیر نظر آزیتا قهرمان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸روز تابستانی
🔹شعری از #مری_الیور
▪️ترجمه ی #فیروزه_محمدزاده و #سعید_جهانپولاد
📚مری الیور بانوی شاعر آمریکایی برنده جایزه ادبی پولیتزر درسن 83 سالگی و در خانه ویلایی خود بر اثر بیماری سرطان17 ژانویه 2019 درگذشت . به گزارش گاردین، مری اولیور که در شعرهایش بیشتر به مضمون طبیعت، حیات وحش میپرداخت و مورد تحسین منتقدین قرار داشت، در خانهاش در فلوریدا درگذشت. اشعار و آثار او صریح ، روان و ساده نگری و با لحن صمیمانه و در ستایش طبیعت و در تقبیح طمع،حرص و قدرت و بینظمی و دیگر خصایص بد انسانی به شهرت رسیده ، یکی از مهمترین ویژه گی سبک نوشتاری روان و ساده نویسی اش و از عناصر نشانه شناسی و زیست بومی و طبیعت انگاری که مورد استفاده اولیور بود که به ندرت آن را درباره انسانها به کار میبرد.حضور جانوران ، جغدها، پروانهها، قورباغهها و غازها، تغییرات فصول ، خورشید و ستاره بود.
ازجمله کتابهای شعر او میتوان به «کاج سفید»، «باد غربی» و مجموعه منتخب «ستایشها» اشاره کرد که در آخرین آن در سال ۲۰۱۷ منتشر شد. او در سال ۱۹۸۴ جایزه پولیتزر را در بخش شعر دریافت کرد و در سال ۱۹۹۲ نیز جایزه ملی کتاب آمریکا را برای کتاب «مجموعه شعرهای جدید و منتخب» به خود اختصاص داد.
چه کسی جهان را آفریده ؟
چه کسی قوچ و خرس سیاه را آفریده؟
چه کسی این خلبان _
منظورم دقیقا ملخ است _
را آفریده ؟
او که خود را
از لای چمن ها بیرون می کشد
که شهد شیرینی را
از پشت و روی دستانم می مکد
او که با چشم های بزرگ و
مرموزش می پاید
و در عین حال
با دست و پا زدنی « تقلایی»
بر زانوی خود می ایستد
و صورت خود را می لیسد وُ
پاک می کند
و همانطور
بالهایش را
می گشاید
و می پرد وُ
می چرخد
و من خوب نمی دانم
که این رفتار سپاسگزاری اوست
یا اینکه چگونه رفتاری است؟
وقتی یله می افتد روی چمنزار
و چگونه است که زانو می زند بر علفها،
و یا چگونه بی وقفه
خیز بر می دارد وُ
مسرور است؟
چگونه است که بی ارزشی وُ
موهبت وُ
همه اینها را با هم دارد
تمام روز ... تمام روز را
_ با این فکرها_
دارم اینگونه می گذرانم
با من بگویید
چه کار دیگری مانده
که باید بکنم؟
آیا این همه آن چیزی است
که رو به پایان دارد؟
و دارد چه زود به مرگ
به زوال
می پیوندد
بگویید با من
که می خواهم وُ
می توانم چگونه
زندگی ام را
با یک زندگی غیرطبیعی « غریزی»
و در عین حال با ارزشی
تاخت بزنم؟؟
http://uupload.ir/files/syld_4.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2634
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #ادبیات_جهان
زیر نظر آزیتا قهرمان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
📙 ۱۲مین شمارهی فصلنامهی فرهنگی، هنری، ادبی و تاریخی "استارباد"؛ زمستان ۱۳۹۷.
📑 با پروندهای برای "پیشگام شعر ناب خزر: محمدمهدی مصلحی".
🖊 با آثاری از:
سید علی صالحی، کاوه بیات، احمد محیط، فیروزه میزانی، محمود معتقدی، علی جهانگیری، حسین آتشپرور، حسین دیلمکتولی، عبدالرحمنَ فرقانیفر، محمد قاری، محمدحسین کبیر، شاپور اسلامی، علی توسلی، علیرضا ابن قاسم، علی بایزیدی، علی مومنی و... .
🆔 @piaderonews 👈
📑 با پروندهای برای "پیشگام شعر ناب خزر: محمدمهدی مصلحی".
🖊 با آثاری از:
سید علی صالحی، کاوه بیات، احمد محیط، فیروزه میزانی، محمود معتقدی، علی جهانگیری، حسین آتشپرور، حسین دیلمکتولی، عبدالرحمنَ فرقانیفر، محمد قاری، محمدحسین کبیر، شاپور اسلامی، علی توسلی، علیرضا ابن قاسم، علی بایزیدی، علی مومنی و... .
🆔 @piaderonews 👈
#معرفی_کتاب
#رنسانس_میانسالی
#مجموعه_شعر
#خسرو_بنایی
#نشر_واژتاب
🍁 شعری از این مجموعه :
نترسیدم
خانه از آسمان گچی اش تهی شود
ناگهان
دانستی پیش از آنکه عاطفه عصرگاهی مان
در حلقه ای سه نفره
مفقود شدنش را با حدس زلزله ای سرگرم کند
تو بودی
راوی مونث گونه های استخوانی
وسط معرکه
یک بی تفاوتی از من وخاطره مردگان موفق
که دسته جمعی هوار می کشیدند
بر آینده ای
که روی حرف های هر روزه ی ما سپری می شد
نه نمی شود به ارتعاش ترس در هنگام وقوعِ بوسه های اجباری
گفت : جزیره های خصوصی مان در بنادر آپارتمانی فرو می رود
و ندانستن
چقدر خوب و
گمراهی گاهی چقدر منصفانه است
وقتی تو نیستی و
بوسه روی استخوان پوک می شود
و
روز درون چای عصرانه
گس می ماند برای همیشه ...
🆔 @piaderonews 👈
#رنسانس_میانسالی
#مجموعه_شعر
#خسرو_بنایی
#نشر_واژتاب
🍁 شعری از این مجموعه :
نترسیدم
خانه از آسمان گچی اش تهی شود
ناگهان
دانستی پیش از آنکه عاطفه عصرگاهی مان
در حلقه ای سه نفره
مفقود شدنش را با حدس زلزله ای سرگرم کند
تو بودی
راوی مونث گونه های استخوانی
وسط معرکه
یک بی تفاوتی از من وخاطره مردگان موفق
که دسته جمعی هوار می کشیدند
بر آینده ای
که روی حرف های هر روزه ی ما سپری می شد
نه نمی شود به ارتعاش ترس در هنگام وقوعِ بوسه های اجباری
گفت : جزیره های خصوصی مان در بنادر آپارتمانی فرو می رود
و ندانستن
چقدر خوب و
گمراهی گاهی چقدر منصفانه است
وقتی تو نیستی و
بوسه روی استخوان پوک می شود
و
روز درون چای عصرانه
گس می ماند برای همیشه ...
🆔 @piaderonews 👈
🔹 شعری دیگر از #خسرو_بنایی
📚مجموعه شعر #رنسانس_میانسالی
#نشر_واژتاب
در تو شنیدن هر روز صدای سنگ
عجیب نیست ؟
در تو شنیدن صدای فرو رفته در زغال که وقتی بر می گشت
روز آفتابی را از لبان ات پاک می کرد
من انسان ساده ای بودم و وقت فراغت با خدایم سرگرم می شدم
خدا می گفت : من صدای معدن چین ها را در اوایل اردیبهشت شنیده بودم
صدای آنها را که نمی دانستند رگه های گمشده هیچ نسبتی با شکوفه های آلو ندارند
خدا می گفت !
من منتظر آنها می مانم
معدن دار ها را می گفت
معدن هایی برای آنها می سازم
به وسعت سکوت ام
که هی بگردند و هی بگردند و هی بگردند و هی بگردند و هی
هی هی هی خدای دوست داشتنی بعد از آوار اردیبهشتی من
🆔 @piaderonews 👈
📚مجموعه شعر #رنسانس_میانسالی
#نشر_واژتاب
در تو شنیدن هر روز صدای سنگ
عجیب نیست ؟
در تو شنیدن صدای فرو رفته در زغال که وقتی بر می گشت
روز آفتابی را از لبان ات پاک می کرد
من انسان ساده ای بودم و وقت فراغت با خدایم سرگرم می شدم
خدا می گفت : من صدای معدن چین ها را در اوایل اردیبهشت شنیده بودم
صدای آنها را که نمی دانستند رگه های گمشده هیچ نسبتی با شکوفه های آلو ندارند
خدا می گفت !
من منتظر آنها می مانم
معدن دار ها را می گفت
معدن هایی برای آنها می سازم
به وسعت سکوت ام
که هی بگردند و هی بگردند و هی بگردند و هی بگردند و هی
هی هی هی خدای دوست داشتنی بعد از آوار اردیبهشتی من
🆔 @piaderonews 👈
▪️ #معرفی_کتاب
🔹مجموعه داستان کوتاه
▫️ به ترسهایم سلام میکنم
🔹#مجتبی_تجلی
#نشر_متخصصان_مشهد
🆔 @piaderonews 👈
🔹مجموعه داستان کوتاه
▫️ به ترسهایم سلام میکنم
🔹#مجتبی_تجلی
#نشر_متخصصان_مشهد
🆔 @piaderonews 👈
#معرفی_کتاب
مجموعه شعر (سرم را به شب تکیه دادم) اثر #بابک_صحرانورد دبیر بخش ادبیات کردستان پیاده رو که چاپ اول ان در سال 1382 از سوی نشر پارسی پور تهران منتشر شده بود هم اکنون توسط نشر (ناوه ند) کردستان و پس از 15 سال به چاپ دوم رسید. این مجموعه که تنها مجموعه شعرهای سپید و کوتاه صحرانورد است مابین سال 1372 تا 1382 نوشته شده اند و 65 صفحه را دربرمی گیرد.
🆔 @piaderonews 👈
مجموعه شعر (سرم را به شب تکیه دادم) اثر #بابک_صحرانورد دبیر بخش ادبیات کردستان پیاده رو که چاپ اول ان در سال 1382 از سوی نشر پارسی پور تهران منتشر شده بود هم اکنون توسط نشر (ناوه ند) کردستان و پس از 15 سال به چاپ دوم رسید. این مجموعه که تنها مجموعه شعرهای سپید و کوتاه صحرانورد است مابین سال 1372 تا 1382 نوشته شده اند و 65 صفحه را دربرمی گیرد.
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews👈ڪلیڪ
🔹نقد و نظری بر رمان" انگار به آن طرف خیابان رسیدهای!"
🔸نوشتهی #حمید_حیاتی
▪️ #قاسم_امیری
حمید حیاتی با نوشتن این اثر تامل برانگیز مدخل قابل قبولی را وارد داستان نویسی جدید کرده است.(ترس از جمعیت) تا آن جا که نگارنده آگاهی دارد در ادبیات ما چه تالیف و چه ترجمه کتابی در این زمینه نگاشته نشده است. تازگی موضوع، سبب نشده است که نویسنده با پرگویی سبک و سیاق مدرن رمان را خدشهدار کند. واژگان چنان چلانده و چکش خوردهاند که بیمحابا و بدون تزلزل درجای جای رمان میدرخشند. او قدر این واژگان و زمان را خوب میداند. و در زیر مینیاتوری از تلاقی واژگان و زمان معنایی میآفریند ژرف و شگفت. فکر میکنم نویسنده این رمان باید روانشناسی خوانده باشد. منتهی نه از نوع بازاری آن. او اگزیستانسیال(وجودی) میاندیشد همچون اروین یالوم. درد نهفته در این کتاب روان را تخدیر میکند آنقدر که دیگر احساس نمیشود. درد جایش را به رنج میدهد. رنج خاطرهای میشود از درد. دست زخمی فرهاد شخصیت اصلی رمان میشود رنج زندگیاش. زنجی که میپیوندد به یاس فلسفی. فرهاد میشود بیگانهای بدبین. رجالهها این یاس فلسفی را گناه میدانند. از هدایت باید پرهیز کرد. چرا؟ چون او رُک بود و حلاج گونه از گفتن حقایق ابایی نداشت.... زبان رمان شسته رفته و پاکیزه و بدور از حشو و زوائد است. و این در صورتی است که اگر پیش درآمد رمان حذف شود روایت رئالیستی باقی مانده، خود بیانگر زمان حال حاضر هم هست اما با لحنی کنایه آمیز و از منظر دوم شخص. عرصهی رمان شده است جولانگاه تیپها و اقشار اجتماعی و ضد اجتماعی. که در ادبیات مکتوب ما به آنها کمتر پرداخته شده است...
http://uupload.ir/files/26i4_3.jpg
🔴لطفاً ادامه ی متن را در سایت بخوانید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2636
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #اندیشه_و_نقد
زیر نظر سید حمید شریف نیا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹نقد و نظری بر رمان" انگار به آن طرف خیابان رسیدهای!"
🔸نوشتهی #حمید_حیاتی
▪️ #قاسم_امیری
حمید حیاتی با نوشتن این اثر تامل برانگیز مدخل قابل قبولی را وارد داستان نویسی جدید کرده است.(ترس از جمعیت) تا آن جا که نگارنده آگاهی دارد در ادبیات ما چه تالیف و چه ترجمه کتابی در این زمینه نگاشته نشده است. تازگی موضوع، سبب نشده است که نویسنده با پرگویی سبک و سیاق مدرن رمان را خدشهدار کند. واژگان چنان چلانده و چکش خوردهاند که بیمحابا و بدون تزلزل درجای جای رمان میدرخشند. او قدر این واژگان و زمان را خوب میداند. و در زیر مینیاتوری از تلاقی واژگان و زمان معنایی میآفریند ژرف و شگفت. فکر میکنم نویسنده این رمان باید روانشناسی خوانده باشد. منتهی نه از نوع بازاری آن. او اگزیستانسیال(وجودی) میاندیشد همچون اروین یالوم. درد نهفته در این کتاب روان را تخدیر میکند آنقدر که دیگر احساس نمیشود. درد جایش را به رنج میدهد. رنج خاطرهای میشود از درد. دست زخمی فرهاد شخصیت اصلی رمان میشود رنج زندگیاش. زنجی که میپیوندد به یاس فلسفی. فرهاد میشود بیگانهای بدبین. رجالهها این یاس فلسفی را گناه میدانند. از هدایت باید پرهیز کرد. چرا؟ چون او رُک بود و حلاج گونه از گفتن حقایق ابایی نداشت.... زبان رمان شسته رفته و پاکیزه و بدور از حشو و زوائد است. و این در صورتی است که اگر پیش درآمد رمان حذف شود روایت رئالیستی باقی مانده، خود بیانگر زمان حال حاضر هم هست اما با لحنی کنایه آمیز و از منظر دوم شخص. عرصهی رمان شده است جولانگاه تیپها و اقشار اجتماعی و ضد اجتماعی. که در ادبیات مکتوب ما به آنها کمتر پرداخته شده است...
http://uupload.ir/files/26i4_3.jpg
🔴لطفاً ادامه ی متن را در سایت بخوانید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2636
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #اندیشه_و_نقد
زیر نظر سید حمید شریف نیا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈ڪلیڪ
🔸جشن بی کسی
🔹داستانی از #رومینا_نیک_اندیش
یک وجب و سه انگشت! دوباره گردنش را اندازه گرفت. درست بود! آن زمان که نشانه های ایراد ظاهری اش آشکار شد، بالای سر مادرش رفت. خوابیده بود. آرام با انگشت هاش طول گردن او را اندازه گرفت. هفت انگشت بود. بعد از محاسبه به این نتیجه رسید که آنچه او را از رابطه با دیگران منع می کرد، اختلاف نه سانتی گردنش با گردن های دیگر بود. همان شب از خانه بیرون زد. به دور از چشم همسایه ها پلاک خانه هایی را که عدد نه در آن دیده می شد، با چاقو خراشید. خوشحال بود که هر هفته فقط هفت روز بود. در غیر این صورت نه شنبه ها روز اقدام به جرم و جنایت های احد محسوب می شد. وقتی معلم سر درس تاریخ گفته بود که اهالی اسپارت بچه های ناقص را می کشتند، همه ی شاگردان برگشته و به احد نگاه کرده بودند. حتی وقتی برای اولین بار مادرش را به خواستگاری فرستاده بود، دختر گفته بود:
-" مگر آدم قحط است که من زن آن گردن دراز شوم؟"
او زیر لب به پدر خود فحش می داد که چنین تخم بدترکیبی را در رحم مادرش کاشته بود: گردن دراز، گونه-های کبود و چشم های ریز! زمانی که فیلم " گوژپشت نوتردام " را دید، دستی به پشتش کشید. روزها مثل شخصیت اصلی فیلم راه می رفت ...
http://uupload.ir/files/81x5_2.jpg
🔴لطفاً ادامه ی متن را در سایت بخوانید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2637
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸جشن بی کسی
🔹داستانی از #رومینا_نیک_اندیش
یک وجب و سه انگشت! دوباره گردنش را اندازه گرفت. درست بود! آن زمان که نشانه های ایراد ظاهری اش آشکار شد، بالای سر مادرش رفت. خوابیده بود. آرام با انگشت هاش طول گردن او را اندازه گرفت. هفت انگشت بود. بعد از محاسبه به این نتیجه رسید که آنچه او را از رابطه با دیگران منع می کرد، اختلاف نه سانتی گردنش با گردن های دیگر بود. همان شب از خانه بیرون زد. به دور از چشم همسایه ها پلاک خانه هایی را که عدد نه در آن دیده می شد، با چاقو خراشید. خوشحال بود که هر هفته فقط هفت روز بود. در غیر این صورت نه شنبه ها روز اقدام به جرم و جنایت های احد محسوب می شد. وقتی معلم سر درس تاریخ گفته بود که اهالی اسپارت بچه های ناقص را می کشتند، همه ی شاگردان برگشته و به احد نگاه کرده بودند. حتی وقتی برای اولین بار مادرش را به خواستگاری فرستاده بود، دختر گفته بود:
-" مگر آدم قحط است که من زن آن گردن دراز شوم؟"
او زیر لب به پدر خود فحش می داد که چنین تخم بدترکیبی را در رحم مادرش کاشته بود: گردن دراز، گونه-های کبود و چشم های ریز! زمانی که فیلم " گوژپشت نوتردام " را دید، دستی به پشتش کشید. روزها مثل شخصیت اصلی فیلم راه می رفت ...
http://uupload.ir/files/81x5_2.jpg
🔴لطفاً ادامه ی متن را در سایت بخوانید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2637
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈ڪلیڪ
🔹 شعرهایی از #مایرم_تکیهای
🔸شعر اول :
ای زکریای درختها
اسب سیاهِ بسته در تنهام
چنان شیهه میکشد
که گمشده در پای رفتناند ریشهها
رفتنند
رفتن!
از حالت خاموش سُکرآور
به غروبِ ریزشده بر شاخهها...
ای مریم دوستِ مریم روز
نشسته در رگهای پدر پدر پرندهام
من چند تا پرتقالم روی میز
رسیده از آنهمه دور
به اینهمه دورتر...
ای زکریای درختها
سواره نمیگیردم اسب
که چهره تمام کردهام
و میوه خواندهام ماه
به انحنای فراموشی رفت
هان بریدهبریده در حلق
همه را به کنار
اسبِ بیشاخ و ناپرندهام
اسبِ بیشاخ و ناپرندهام...
🔸شعر دوم :
با خاک کاهلم که سحرخیز نیست
دست به کجای تنم بگذارم
که پایه سنگش
بیوه مردی نباشد وطن درد گرفته؟
استحالهی بودنم
روشیست در تعطیلِ ژنهای تیمارستانی
و این زخمِ جهود که همیشه با من است
از کدام پرچم رخنه کرد؟
من
زنی در مازهی خیابان انقلاب
مشهورم
به کلاه سبزِ پدر و کت خزِ قدیمی
که قوارهی هیبتم را بیشتر میکند
و آن بالا
به استخارهای
که افغانی بودنم را دو دل بود...
خدا که چریکانه دوستم داشت
و در سهشنبه روز
اندوهی لزج را نزول کرد در بیمارستان
اِشکفتی که میان ماست
از چاردردی که به زنجرهها رسید
از جنگخانهی رشدکرده در چانه
از سرطان نژادیام
در شبهای جوزا شروع شد...
شهر تعطیل نبود
حماقتِ زیبارویان میچرخید
اما مادرم با چشمهاش کجا میرفت
که خوکِ نظر هیچکس نباشد...؟
http://uupload.ir/files/gkha_5.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2638
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹 شعرهایی از #مایرم_تکیهای
🔸شعر اول :
ای زکریای درختها
اسب سیاهِ بسته در تنهام
چنان شیهه میکشد
که گمشده در پای رفتناند ریشهها
رفتنند
رفتن!
از حالت خاموش سُکرآور
به غروبِ ریزشده بر شاخهها...
ای مریم دوستِ مریم روز
نشسته در رگهای پدر پدر پرندهام
من چند تا پرتقالم روی میز
رسیده از آنهمه دور
به اینهمه دورتر...
ای زکریای درختها
سواره نمیگیردم اسب
که چهره تمام کردهام
و میوه خواندهام ماه
به انحنای فراموشی رفت
هان بریدهبریده در حلق
همه را به کنار
اسبِ بیشاخ و ناپرندهام
اسبِ بیشاخ و ناپرندهام...
🔸شعر دوم :
با خاک کاهلم که سحرخیز نیست
دست به کجای تنم بگذارم
که پایه سنگش
بیوه مردی نباشد وطن درد گرفته؟
استحالهی بودنم
روشیست در تعطیلِ ژنهای تیمارستانی
و این زخمِ جهود که همیشه با من است
از کدام پرچم رخنه کرد؟
من
زنی در مازهی خیابان انقلاب
مشهورم
به کلاه سبزِ پدر و کت خزِ قدیمی
که قوارهی هیبتم را بیشتر میکند
و آن بالا
به استخارهای
که افغانی بودنم را دو دل بود...
خدا که چریکانه دوستم داشت
و در سهشنبه روز
اندوهی لزج را نزول کرد در بیمارستان
اِشکفتی که میان ماست
از چاردردی که به زنجرهها رسید
از جنگخانهی رشدکرده در چانه
از سرطان نژادیام
در شبهای جوزا شروع شد...
شهر تعطیل نبود
حماقتِ زیبارویان میچرخید
اما مادرم با چشمهاش کجا میرفت
که خوکِ نظر هیچکس نباشد...؟
http://uupload.ir/files/gkha_5.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2638
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈ڪلیڪ
#شعر_جمهوری_آزربایجان
🔹شعری از #بختیار_وهابزاده Bakhtiyar Vahabzadeh
🔸برگردان از #کاظم_نظری_بقا
▪️در کوچه گم کردم...
"دیگر اینگونه نمیتوانم ادامه دهم
کافیست
خستهام
دیگر تماماش کنیم!"
درحالیکه اینها را گفتی سوار اتوبوس شدی
ایستادم
زمان هم مثل من ایستاد، فکر کردم
نه! او توقف نکرد، باز هم چرخید
با تو سوار اتوبوس شدم
در یک چشم به هم زدن زمان هم گذشت
اختیار هم رفت، گمان هم...
این چیست؟
پایم از زمین کنده شد
ناگهان هر چیزی جای خود را عوض کرد
ایستادم...
پشت سرم راهها سینهخیز آمدند
ساعت هم برعکس چرخید، برگشت
از تو جدا شدم
نفهمیدم چه بودم
حالا چه هستم؟
کوچهها در نگاهام به پرتگاه تبدیل شدند
اگر بدانی که در آن لحظهای که تو را گم کردم
در سرِ راهها خودم نیز گم شدم
کائنات پیچید
دنیا به هم خورد
کیست که در گوشام این گونه ناله سر میدهد
تو را که در کوچه گم کردم، آرام و قرار ندارم
اگر در زندگی تو را گم کنم آیا چه خواهم کرد؟
▪️Küçede itirdim…
''Yaşaya bilmirem bu sayaq daha,
Besdir,
Yorulmuşam,
Qurtaraq daha!''
Deye avtobusa mindin..
Dayandım,
Vaxt da menim kimi dayandı,sandım.
Yox! O dayanmadı işledi yene.
Minib avtobusa seninle birge,
Bir göz qırpımında zaman da getdi,
İxtiyar da getdi,güman da getdi...
Bu nedir?
ayağım üzüldü yerden..
Her şey öz yerini deyişdi birden,
Dayandım..
Arxamca yollar süründü,
Saat da tersine dolandı,döndü.
Senden ayrılmadım,
Senden men,gülüm,
Özümden ayrıldım,
Özümden,gülüm!
Bilmedim ne idim,
indi neyem men?
Küçeler uçuruma döndü gözümde
Seni itirdiyim bu anda bilsen,
Yolların üstünde itdim özüm de.
Dolaşdı kainat,
Qarışdı alem,
Kimdir qulağıma bele hönküren?
Küçede itirdim seni,dözmürem,
Heyatda itirsem neylerem gören?
http://uupload.ir/files/zpc6_6.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2639
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #ادبیات_ترکیه_و_آذربایجان
زیر نظر ابوالفضل پاشا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
#شعر_جمهوری_آزربایجان
🔹شعری از #بختیار_وهابزاده Bakhtiyar Vahabzadeh
🔸برگردان از #کاظم_نظری_بقا
▪️در کوچه گم کردم...
"دیگر اینگونه نمیتوانم ادامه دهم
کافیست
خستهام
دیگر تماماش کنیم!"
درحالیکه اینها را گفتی سوار اتوبوس شدی
ایستادم
زمان هم مثل من ایستاد، فکر کردم
نه! او توقف نکرد، باز هم چرخید
با تو سوار اتوبوس شدم
در یک چشم به هم زدن زمان هم گذشت
اختیار هم رفت، گمان هم...
این چیست؟
پایم از زمین کنده شد
ناگهان هر چیزی جای خود را عوض کرد
ایستادم...
پشت سرم راهها سینهخیز آمدند
ساعت هم برعکس چرخید، برگشت
از تو جدا شدم
نفهمیدم چه بودم
حالا چه هستم؟
کوچهها در نگاهام به پرتگاه تبدیل شدند
اگر بدانی که در آن لحظهای که تو را گم کردم
در سرِ راهها خودم نیز گم شدم
کائنات پیچید
دنیا به هم خورد
کیست که در گوشام این گونه ناله سر میدهد
تو را که در کوچه گم کردم، آرام و قرار ندارم
اگر در زندگی تو را گم کنم آیا چه خواهم کرد؟
▪️Küçede itirdim…
''Yaşaya bilmirem bu sayaq daha,
Besdir,
Yorulmuşam,
Qurtaraq daha!''
Deye avtobusa mindin..
Dayandım,
Vaxt da menim kimi dayandı,sandım.
Yox! O dayanmadı işledi yene.
Minib avtobusa seninle birge,
Bir göz qırpımında zaman da getdi,
İxtiyar da getdi,güman da getdi...
Bu nedir?
ayağım üzüldü yerden..
Her şey öz yerini deyişdi birden,
Dayandım..
Arxamca yollar süründü,
Saat da tersine dolandı,döndü.
Senden ayrılmadım,
Senden men,gülüm,
Özümden ayrıldım,
Özümden,gülüm!
Bilmedim ne idim,
indi neyem men?
Küçeler uçuruma döndü gözümde
Seni itirdiyim bu anda bilsen,
Yolların üstünde itdim özüm de.
Dolaşdı kainat,
Qarışdı alem,
Kimdir qulağıma bele hönküren?
Küçede itirdim seni,dözmürem,
Heyatda itirsem neylerem gören?
http://uupload.ir/files/zpc6_6.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2639
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #ادبیات_ترکیه_و_آذربایجان
زیر نظر ابوالفضل پاشا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈ڪلیڪ
🔹خوانش شعری از #علیرضا_نوری
🔸#یداله_شهرجو
شعر «شب شراب» از علیرضا نوری تفاوت عمدهای با سایر سرودههای این شاعر در مجموعه ی« زوال» ندارد، شعرهایی که در نگاه اول ساده و سهل به نظر میآیند اما مرور هر شعر تا انتها، واقعیت دیگری را آشکار میکند. واقعیتی که عمق معنا، برجستگی ویژه ی آن است. نوری در شعر شب شعر باز هم شاعر حوزه ی معناست گرچه زبان نیز پتانسیلهای خاص خود را دارد اما در شعر موردنظر، اشارهها در سمت و سوی معناست، معنایی که حرکتی دو سویه در این شعر دارد حرکتی که گاهی عبور از لبۀ تیز پرتگاه است از یکسو با پیش کشیدن روایتی ساده و سهل، حتی دیالوگهای یومیۀ را به میان میکشد: در جادۀ سقز- بانه برف میبارید/ و رضا با تفنگش به قاطرهای در چی چوران فکر میکرد ...
http://uupload.ir/files/c1me_4.jpg
🔴لطفاً ادامه ی متن را در سایت بخوانید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2642
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #اندیشه_و_نقد
زیر نظر سید حمید شریف نیا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹خوانش شعری از #علیرضا_نوری
🔸#یداله_شهرجو
شعر «شب شراب» از علیرضا نوری تفاوت عمدهای با سایر سرودههای این شاعر در مجموعه ی« زوال» ندارد، شعرهایی که در نگاه اول ساده و سهل به نظر میآیند اما مرور هر شعر تا انتها، واقعیت دیگری را آشکار میکند. واقعیتی که عمق معنا، برجستگی ویژه ی آن است. نوری در شعر شب شعر باز هم شاعر حوزه ی معناست گرچه زبان نیز پتانسیلهای خاص خود را دارد اما در شعر موردنظر، اشارهها در سمت و سوی معناست، معنایی که حرکتی دو سویه در این شعر دارد حرکتی که گاهی عبور از لبۀ تیز پرتگاه است از یکسو با پیش کشیدن روایتی ساده و سهل، حتی دیالوگهای یومیۀ را به میان میکشد: در جادۀ سقز- بانه برف میبارید/ و رضا با تفنگش به قاطرهای در چی چوران فکر میکرد ...
http://uupload.ir/files/c1me_4.jpg
🔴لطفاً ادامه ی متن را در سایت بخوانید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2642
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #اندیشه_و_نقد
زیر نظر سید حمید شریف نیا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈ڪلیڪ
🔹معرفی کتاب «دشت های سرد سوئد »
▪️اشعار منتشرنشده زندهیاد #سهراب_رحیمی
🔸 #آزیتا_قهرمان
امضاهای در سنگ
ردپایی از گردشگران نور است
هیچکس بهدرستی نمیداند میراث سفر کدام است
سهراب رحیمی
کتاب «دشت های سرد سوئد » آخرین اشعار منتشرنشده زندهیاد سهراب رحیمی است. زندگی یک شاعر آیینی عاشقانه برای بنیاد شهری شگفت در کلمههاست. جایی که آینده وگذشته ،رفتگان و بازماندگان یکدیگر را ملاقات میکنند. شهری که در غیاب شاعر دروازه هایش همچنان باز، فصلهایش گشوده و چراغهایش روشن میماند.
چه کارتلخ وغم انگیزی است ، در فقدان او بر کتابش پیشگفتار نوشتن ،کتابی که خود او اشعارش را جمعآوری و برای چاپ آماده کرده بود . عکسی برای جلد وعنوانی برای هر بخش برگزیده و قصد انتشارش را داشت.
سوگ نابهنگام او مصیبتی جانکاه، پیچیده در هزاران چرا و پرسش بود. بُهت بیپایان اندوهی ماندگار. معمایی بی پاسخ.
در یادبود سومین سالگرد سفر بیبازگشت او آخرین کتابش را به یادگار به دوستان و دوستداران شعرش میسپاریم ...
http://uupload.ir/files/ccwt_3.jpg
🔴لطفاً ادامه ی متن را در سایت بخوانید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2643
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #معرفی_کتاب
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹معرفی کتاب «دشت های سرد سوئد »
▪️اشعار منتشرنشده زندهیاد #سهراب_رحیمی
🔸 #آزیتا_قهرمان
امضاهای در سنگ
ردپایی از گردشگران نور است
هیچکس بهدرستی نمیداند میراث سفر کدام است
سهراب رحیمی
کتاب «دشت های سرد سوئد » آخرین اشعار منتشرنشده زندهیاد سهراب رحیمی است. زندگی یک شاعر آیینی عاشقانه برای بنیاد شهری شگفت در کلمههاست. جایی که آینده وگذشته ،رفتگان و بازماندگان یکدیگر را ملاقات میکنند. شهری که در غیاب شاعر دروازه هایش همچنان باز، فصلهایش گشوده و چراغهایش روشن میماند.
چه کارتلخ وغم انگیزی است ، در فقدان او بر کتابش پیشگفتار نوشتن ،کتابی که خود او اشعارش را جمعآوری و برای چاپ آماده کرده بود . عکسی برای جلد وعنوانی برای هر بخش برگزیده و قصد انتشارش را داشت.
سوگ نابهنگام او مصیبتی جانکاه، پیچیده در هزاران چرا و پرسش بود. بُهت بیپایان اندوهی ماندگار. معمایی بی پاسخ.
در یادبود سومین سالگرد سفر بیبازگشت او آخرین کتابش را به یادگار به دوستان و دوستداران شعرش میسپاریم ...
http://uupload.ir/files/ccwt_3.jpg
🔴لطفاً ادامه ی متن را در سایت بخوانید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2643
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #معرفی_کتاب
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈ڪلیڪ
🔹شعری از #پریسا_کیانی
بر پیکر هزارپارهات ایستادهام
و مشتی خاک
بر چشمهای قدیمیات
هنوز دارد تو را به یاد میآورد
اما پرندهای
که چینهدان اش
پر از آوازهای حماسی بود
دارد از نقشهی جهان
بیرون میرود
از خلیج اندوه تو
تا دشتهای بیسوار
هزار ستاره خاموش شده است
کجای تو را دوست بدارم که لبخند بزنم؟
از رقصهای کُردیات
اندوه کرمانشاه پای میکوبد و
از میراث نفت و نانات
پیکر پسرانی
که دریا پس ندادهاست
کجای تو را دوست بدارم
که لبخند بزنم
وقتی کوه دیگر
تکیهگاه پسران اش نیست
و برف
بر شانهی دنا سرخ میشود
وقتی جنوب
تیرباران شده
از مرگ برگشته و هنوز
با دهان گِلگرفته
گواه میدهد
اینجا قطعهی زندهبهگوران است
اینجا خوزستان است
چگونه تو را دوست بدارم و گریهام نگیرد؟
حالا که دریاچههایت
یکی یکی
بر دستهایت جان میدهند
با لبهایی ترکخورده
آیا این گریهها سیرابشان نمیکند؟
چگونه جوانی جنگلهای بلوط را
به زاگرس نشان دهم؟
منی که دارم پیر میشوم در آیینهی شکستهات
گهواره تا گورت را
هزارههای درد تکان دادهست
و این منم بر پیکری هزارپاره
با چشمهایی که خزر را گریسته است
با دستهایی آلوده به کلمات
نمیشود ققنوسهایت را نوشت در تهران
که آفتاب را خاموش کردهاند
نمیتوانم از گلستانات سبز شوم
وقتی کارگران معدنات
به مرگ سلام کردهند در "یورت"
و خستهتر از آن بودند
که لبخند بزنند در غار تنهاییشان
با این دستهای کوچک
چگونه میتوان
زخمهایت را پیچاند
به روسری دختری
که عاشقانه دوستت دارد
و فکر میکند
چقدر آوارهاست
در خانهی پدریاش
در زادگاه مادریاش
و فکر میکند هنوز زیبایی
با زخمهایی عمیق بر صورتات
که هیچ سالی خوب نخواهند شد
بلند شو بانوی کهن
بلند شو زیبای خسته
هنوز سُم سواران تو
خواب دشت را به هم میزند
هنوز از گیسوی تهمینهات
مردان باستانی عاشق میشوند
به کوه میروند
و از پهلوی تاریخات
شاهنامهای بدنیا میآید
چگونه زخمهای تو را بشمارم
با انگشتهایی که بر کتیبههایت
دست کشیدهاست در ایذه
و هر روز پرندهای در دلش میمیرد
و گوری دستهجمعی
استخوانهایش را به خاک میسپارد
کجای تو را دست بگذارم که زخمی نباشد؟
هر روز تکهای از تو را باد میبَرد
و آخرین ترانهات را در گلو کشتند
برمیگردم به چشمهای قدیمی غمگینات
به پیکر هزارپارهات
به ریشههای کهنات
که چوب گهوارهی نیاکان ام بودند
دارم به عشق فکر میکنم
به تکیده شدن ات که تکیدهام میکند
با پاهایی خسته از رفتن
میرسم به دامن ات
به سرزمین خورشید در خون
به شیرها و بَردشیرها
که توأمان اندوهاند بر سینهی سوختهام
حرف بزن بانوی کهن
وقتی به صورتت نگاه میکنم
گریهم میگیرد
که چقدر پیر شدهای
با گیسوان سپیدی
که برای پسرانت بریدهای
بلند شو مادرم
ایران
تو را با زخمهایی که هیچگاه خوب نمیشوند دوست دارم.
http://uupload.ir/files/lp5r_2.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2644
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹شعری از #پریسا_کیانی
بر پیکر هزارپارهات ایستادهام
و مشتی خاک
بر چشمهای قدیمیات
هنوز دارد تو را به یاد میآورد
اما پرندهای
که چینهدان اش
پر از آوازهای حماسی بود
دارد از نقشهی جهان
بیرون میرود
از خلیج اندوه تو
تا دشتهای بیسوار
هزار ستاره خاموش شده است
کجای تو را دوست بدارم که لبخند بزنم؟
از رقصهای کُردیات
اندوه کرمانشاه پای میکوبد و
از میراث نفت و نانات
پیکر پسرانی
که دریا پس ندادهاست
کجای تو را دوست بدارم
که لبخند بزنم
وقتی کوه دیگر
تکیهگاه پسران اش نیست
و برف
بر شانهی دنا سرخ میشود
وقتی جنوب
تیرباران شده
از مرگ برگشته و هنوز
با دهان گِلگرفته
گواه میدهد
اینجا قطعهی زندهبهگوران است
اینجا خوزستان است
چگونه تو را دوست بدارم و گریهام نگیرد؟
حالا که دریاچههایت
یکی یکی
بر دستهایت جان میدهند
با لبهایی ترکخورده
آیا این گریهها سیرابشان نمیکند؟
چگونه جوانی جنگلهای بلوط را
به زاگرس نشان دهم؟
منی که دارم پیر میشوم در آیینهی شکستهات
گهواره تا گورت را
هزارههای درد تکان دادهست
و این منم بر پیکری هزارپاره
با چشمهایی که خزر را گریسته است
با دستهایی آلوده به کلمات
نمیشود ققنوسهایت را نوشت در تهران
که آفتاب را خاموش کردهاند
نمیتوانم از گلستانات سبز شوم
وقتی کارگران معدنات
به مرگ سلام کردهند در "یورت"
و خستهتر از آن بودند
که لبخند بزنند در غار تنهاییشان
با این دستهای کوچک
چگونه میتوان
زخمهایت را پیچاند
به روسری دختری
که عاشقانه دوستت دارد
و فکر میکند
چقدر آوارهاست
در خانهی پدریاش
در زادگاه مادریاش
و فکر میکند هنوز زیبایی
با زخمهایی عمیق بر صورتات
که هیچ سالی خوب نخواهند شد
بلند شو بانوی کهن
بلند شو زیبای خسته
هنوز سُم سواران تو
خواب دشت را به هم میزند
هنوز از گیسوی تهمینهات
مردان باستانی عاشق میشوند
به کوه میروند
و از پهلوی تاریخات
شاهنامهای بدنیا میآید
چگونه زخمهای تو را بشمارم
با انگشتهایی که بر کتیبههایت
دست کشیدهاست در ایذه
و هر روز پرندهای در دلش میمیرد
و گوری دستهجمعی
استخوانهایش را به خاک میسپارد
کجای تو را دست بگذارم که زخمی نباشد؟
هر روز تکهای از تو را باد میبَرد
و آخرین ترانهات را در گلو کشتند
برمیگردم به چشمهای قدیمی غمگینات
به پیکر هزارپارهات
به ریشههای کهنات
که چوب گهوارهی نیاکان ام بودند
دارم به عشق فکر میکنم
به تکیده شدن ات که تکیدهام میکند
با پاهایی خسته از رفتن
میرسم به دامن ات
به سرزمین خورشید در خون
به شیرها و بَردشیرها
که توأمان اندوهاند بر سینهی سوختهام
حرف بزن بانوی کهن
وقتی به صورتت نگاه میکنم
گریهم میگیرد
که چقدر پیر شدهای
با گیسوان سپیدی
که برای پسرانت بریدهای
بلند شو مادرم
ایران
تو را با زخمهایی که هیچگاه خوب نمیشوند دوست دارم.
http://uupload.ir/files/lp5r_2.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2644
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈