✍️ مجله ادبی پیاده رو
1.26K subscribers
1.1K photos
45 videos
8 files
1.68K links
سردبیر
@bankiman
شعر آزاد
@mohammad_ashour
شعر کلاسیک
@Shahrammirzaii
داستان
@Ahmad_derakhshan
نقد و اندیشه
@Sharifnia1981
ادبیات جهان
@Azitaghahreman
ادبیات ترکیه آذربایجان
@Alirezashabani33
ادبیات فرانسه

ادبیات عرب
@Atash58
کردستان
@BABAKSAHRA
Download Telegram
🆔 @piaderonews👈ڪلیڪ

▪️الِن و اوبِری
🔹نویسنده: #دیوید_گاردینر
🔸مترجم: #سامره_عباسی

دیوید گاردینر نویسنده بریتانیایی است که در 16 آوریل 1947 در لندن به دنیا آمده است. وی دوران کودکی اش را در بلفاست و مناطق شمالی ایرلند سپری کرده است. دارای مدرک دکترای فلسفه است. از او دو مجموعه داستان به نام‌های the other end of the rainbow و the rainbow man and other stories به چاپ رسیده است. همچنین وی دو رمان به نام‌های sirat و engineering paradise نیز منتشر نموده است.

▪️الِن و اوبِری

به دانشگاه لندن رسیدم. اولین بار است که از خانه دور شده‌ام؛ خجالت زده، ناشی و دستپاچه از لهجه‌ی بِلفاستی ام . همچون صفری در سیستم حمل و نقل وسیعی هستم که دانشجوهای خارجی را جابه‌جا می کند. خوددارتر از آن بودم که با کسی حرف بزنم و مغرورتر از آنکه تنهایی ام را بپذیرم. در آسترهال، از آن سوی دیوارهای کاغذی اتاقم، که به سلول کوچکی می ماند، به صدای جیرجیر تخت دیگران و ناله‌های از سرلذت و فریادهای گاه و بیگاه‌شان گوش می کردم. حسّ ترحم به خود و اندوه دوری از خانه، مرا در خود فروبرده بود.
بر تابلو اعلانات برگه‌ای دیدم؛ اتاقی را در آپارتمانی اشتراکی، در همین نزدیکی‌ها اجاره می دادند. برگه، جزییات بیشتری نداشت اما می توانستم پیشنهاد اجاره‌اش را بدهم. و این چشم انداز ایجاد یک رابطه‌ی انسانی بود؛ هم اتاقی ها، شبکه های دوست یابی.
دو اتاق خوابِ قابل تبدیل، در خانه ای بزرگ به سبک معماری ویکتوریا که در حال فروریختن بود. اوبِری، صاحب اجاره نامه، چندان بزرگتر از من نبود، اما مثل آدمهای شصت ساله لباس پوشیده بود. کت و شلوار سه تکه، پیراهن سفید آهارزده، کراوات خاکستری ملال‌آور و انگشتری نگین دار و بزرگ در دست راستش. در صدایش نوعی خودپسندی تحقیرآمیز وجود داشت و البته نمی‌توانست حرف "ر" را درست تلفظ کند ...

http://uupload.ir/files/u79p_1_(1).jpg

🔴لطفا ادامه ی متن را در سایت بخوانید :

http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2626

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

▪️بخش : #ادبیات_جهان
زیر نظر آزیتا قهرمان

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈ڪلیڪ

🔹شعری از #زهرا_حیدری

سنگ روبه‌روی سنگ
سنگ خیره به سنگ
و آن خیال منعطف از میان ما گذشت
با دست‌های رو به تزاید
که سنگ را به سنگ گره می‌زد.
دیدی چگونه دمید آن ستاره‌ی سرخ
و سایه‌ها به جانب دیگر گریختند؟
چرخید چرخ
تا امتداد خویشتنم باشی
دستت را گرفتم و تنهایی پا گرفت
تاریخ سنگ، تاریخ چیرگی باد است...
نگاه کن
دریا که خیس عرق می‌شود منم
دریا که رعشه
دریا که ماهیان مرده به ارض‌های موعود می‌برد...
خدای پراکنده دل!
تو بوته‌های مشتعل آوردی
و بوی آدمی
دهان به دهان باد می‌موید
با روح ستارگان مرده چه می‌کنی؟
من از مشاهدات نجومی
به حشرات نورانی رسیدم
و نشستم
برای تو که غایی‌تری از تمام علت‌ها، گریستم
گریه، گرداندن دل از کلمه نبود
کلمه نبود!
دهانم را لمس کن یهوه
تا از اسارت عظیم تو بگریزم
تو مسئله‌آمیز
تو مرز میان جنون و خرد
و ما،
تنهایی عنان‌گسیخته‌ای که جهان را خواهد کشت.

http://uupload.ir/files/6m8r_1_(5).jpg

☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران

http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2627

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

▪️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈ڪلیڪ
🔸روایت یک عنکبوت نفرین شده
🔹داستانی از #عباس_محمودی

از پنجره‌‌ی اتاق به پایین نگاه کرد، به فروشنده‌ای که در پیاده‌رو خنزر پنزر می‌فروخت، به مردی قوزی که عرض خیابان را لنگ‌لنگان طی می کرد، به مانکن زیبایی که در ویترین یک خیاطی ژست گرفته بود، به پرسه‌ی چند کلاغ سیاه اطراف سگی نحیف و صدای قیژوویژ ماشین‌ها.
فکر کرد این آخرین تصویرش از جهان بیرون است؟ و پنجره را بست. انتظار کسی را نمی‌کشید.
دلش برای دوستانش می‌لرزید، مدت‌ها بود کسی به دیدنش نیامده بود. نگاهی به اتاقش انداخت. از روی رف دستمالی برداشت، لوله‌ی بخاری را کیپ کرد، همین‌طور شیشه‌ی شکسته‌ی نورگیر را. خم شد روی کاغذ بزرگی که از قبل آماده کرده بود، مکثی کرد، این کار لازم بود؟ حتی تا آخرین دم این دنیای لعنتی دست از سر آدم برنمی دارد. با خط خوش، اول به فارسی بعد به فرانسه، نوشت: وارد نشوید، خطر گازگرفتگی.
در راهرو کسی نبود. با احتیاط کاغذ را پشت در چسباند و کلید را در قفل چرخاند. دوباره نگاهی به اتاق انداخت. هیچ روزنی نبود. پشت میز تحریر نشست. بوی قهوه در اتاق پیچیده بود. کمی قبل پیشخدمت هتل سینی قهوه را آورده بود؛ دختری هندی به رنگ دارچین با چشمانی بیضی شکل که ساری سبز به تن داشت و سینه‌های برجسته‌اش در آن خودنمایی می‌کرد ...

http://uupload.ir/files/puje_1_(2).jpg

🔴لطفاً ادامه ی داستان را در سایت بخوانید :

http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2628

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

▪️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹گفتگوی Shahrvand-BC با #آزیتا_قهرمان شاعر، نویسنده ، مترجم و دبیر بخش #ادبیات_جهان سایت #پیاده_رو

http://yon.ir/typhg

🆔 @piaderonews
🆔 @piaderonews👈ڪلیڪ

▪️در سکوت شب
🔹داستانی از #رقیه_اسدیان

سرم را به سمت بهزاد برگرداندم و مدادم را با عصبانیت روی میز انداختم:
«مرده‌شورت رو ببرن با این کمک کردنت! خسته‌م کردی با خمیازه کشیدن‌هات»
بهزاد که در عالَم خودش به سر می‌برد، با سروصدای من خواب از سرش پرید و چشم‌های قرمز و نیمه‌بازش را کاملاً گشود و با حیرت نگاهم کرد. گفتم:
«بلند شو برو داداش، تو اینجا نباشی من پرانرژی‌تر کار می‌کنم!»
بهزاد مثل این‌که تازه متوجه حرفم شده باشد، با تعجب گفت:
«چی شد کامران؟ چرا یه دفعه مثل جن‌زده‌ها شدی؟ ترسیدم بابا!»
به قیافه خواب‌آلویش نگاه کردم و دلم برایش سوخت. مانند بچه‌های دبستانی بود که مادرشان صبح زود به زور از خواب بیدارشان کرده تا به مدرسه بروند. با ملایمت گفتم:
«بلند شو برو بهزاد جان... بلند شو برو خونه‌ت... الان زنت هم منتظرته.»
«کار نقشه‌ها که هنوز تموم نشده!»
«خودم یه کاریش می‌کنم، چیز زیادی هم نمونده.»
بهزاد کتش را از روی دسته مبل برداشت و قبل از این‌که از در خارج شود، به سمت من برگشت و در حالی که با صدای بلند خمیازه می‌کشید، گفت:
«مطمئنی به کمک من احتیاج نداری؟»
از عصبانیت لبم را به دندان گرفتم. صدای خمیازه‌اش عصبانی‌ام می‌کرد. به‌زور لبخندی زدم و گفتم:
...

http://uupload.ir/files/0ipy_1.jpg

🔴لطفاً ادامه ی داستان را در سایت بخوانید :

http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2629

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

▪️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈ڪلیڪ

🔸ناپدیدشدگان
▪️نویسنده: #کی_جی_ارر
▫️برنده جایزه داستان های کوتاه بی بی سی در سال 2016
🔹مترجم: #مرجان_همتی

18 سپتامبر، بوینس آیرس
اولش به قدر کافی ساده است: من خودم را در پارک پیدا کردم به این خاطر که به طور ناگهانی چیزی مرا به شدت ترغیب می کرد تا به موزه بروم.
مردم از شوک بازنشستگی صحبت می کنند. آنها از احتمال افسردگی عمیق هشدار می دهند. با این حال، این چیزی نیست که من برای خودم انتظار دارم. زندگی که من در طول سالیان متمادی در اینجا ساخته ام، صرف نظر از کارم مرا چیزی بیشتر از مشغول نگه می دارد و به همین خاطر این برای من عجیب می آید - این احساس نیرومندی و انگیزه برای بیدار شدن. مثل اینکه من فقط می توانم مانند یک داوطلب عصبی به سمت روز پیش بروم.
بی قراری من به طور فزاینده ای خود را به شکل تحرک و تکان های ناگهانی در می آورد. رک بگویم، تلاش خود را به صورت نیاز به ادرار کردن و مدفوع کردن نشان می دهد و خواستار اقدام فوری می شود. به خاطر همین بی قراری هاست که من خودم را در ساعتی نا معقول بر روی پله های موزه بدون هیچ توجیهی برای بودن در آنجا پیدا می کنم ...

http://uupload.ir/files/hbn_1.jpg

🔴لطفاً ادامه ی داستان را در سایت بخوانید :

http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2630

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

▪️بخش : #ادبیات_جهان
زیر نظر آزیتا قهرمان

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈ڪلیڪ

🔸تاکسی آزادی
🔹#پویان_نوروزی

این همه آدم وسط این میدان بی صاحب چه گم کرده اند؟ همه ی روزی این شهر در همین یه گله جا قسمت می شود که همه مثل رخت چرک روی سر هم سوار شده اند؟ انگار همه کاسبند. وجب به وجب روی گِزگِز سرمایِ خیابان به کِرکِر افتاده اند. دلم نمی خواهد از میان این بلوا رد شوم. از وسط این آدم های تیغ دار. از بین چشم های وق زده ی غمبار. باد بهمن ماه روی صورتم زوزه می کشد. ضربان قلبم را روی شقیقه ها حس می کنم. از صدای بوق بی دریغ صدها ماشین که از فحش های کشدارشان کش دار تر است و به خیابان مصلوب شده اند حرصم در آمده. حتی وقتی ساکت می شوند هم صدای وزوز ممتدی توی مغزم ادامه دارد. آسمان همین نیم متر بالای سرم خفه شده و به رنگ آسفالت زیر پاست و به همان زبری.
ولی دیگر تمام شد. دو هفته ی دیگر همین ساعت رخت از اینجا کشیده ام و در آن سر دنیا غبار این ویرانه را هم از تن تکانده ام ...

http://uupload.ir/files/1qet_2.jpg

🔴لطفاً ادامه ی داستان را در سایت بخوانید :

http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2631

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

▪️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔹پست مدرن نشانه ای به هنگام یا نابه هنگام؟
🔸#عابدین_پاپی

نگارش و نگرش به یک موضوع که به عنوان خبری تازه ومفهومی فرآرونده بر جامعه سایه می افکند از چند ویژگی بهره مند است . نخست نگارشی درست و خوانا از آن موضوع است دوم نگرشی چند جانبه که حداقل خواننده بتواند با مضامینی تازه از آن موضوع مواجه شود و سوم شناخت ازایده های آن موضوع است به طوری که پشت بند هر نشانه ای چه به هنگام باشد و چه نا به هنگام یک ایده نهفته است . شناخت از یک ایده پذیرش آن ایده و یا احیانا" رد آن ایده را برای خواننده آسان تر می کند . بدین سان، در گفتار ذیل قصد و هدف ما نگارش و نگرشی ایده مند به موضوعی به نام « پست مدرن» می باشد که این فرآیند فکری تا چه اندازه به هنگام بوده و در چه مقدار نا به هنگام است و چه دلایلی دال بر نابه هنگامی آن و یا به هنگامی آن در یک جامعه وجود دارد و دیگر هدف ما تعیین نشانه های کلیدی مدرن و پست مدرن است که جامعه بتواند با در نظر گرقتن این شاخصه ها ،یک جریان و یا تفکر گفتاری و یا نوشتادی را بشناسد و در تمیز و تشخیص این دو مشخصه با کج فهمی و یا احیانا" چالش هایی مخاطره آمیز مواجه نگردد ...

http://www.uupload.ir/files/h5dp_a.p.jpg

🔴لطفاً ادامه ی متن را در سایت بخوانید :

http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2632

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #اندیشه_و_نقد
زیر نظر حمید شریف نیا

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews👈ڪلیڪ

🔹شعری از #سید_حمید_شریف_نیا

هنوز نامم
به تلنگری کسل
میان شب
از ستاره می‌افتد
میان این سپیده دنباله‌دار
و با جهش نبض
نشانه می‌گیرد
ماه را
عمود بر شقیقه‌ام تاباند
غریبه خواب را
که می‌گذرد
پریشان از معابد متروک
تا پیشانی بلندم
میان آیینه‌های شرقی
بر روی خاک
به خاکستری هندسی
بشکند

http://uupload.ir/files/bmci_1.jpg


☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران

http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2633

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

▪️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈ڪلیڪ

🔸روز تابستانی
🔹شعری از #مری_الیور
▪️ترجمه ی #فیروزه_محمدزاده و #سعید_جهانپولاد

📚مری الیور بانوی شاعر آمریکایی برنده جایزه ادبی پولیتزر درسن 83 سالگی و در خانه ویلایی خود بر اثر بیماری سرطان17 ژانویه 2019 درگذشت . به گزارش گاردین، مری اولیور که در شعرهایش بیشتر به مضمون طبیعت، حیات وحش می‌پرداخت و مورد تحسین منتقدین قرار داشت، در خانه‌اش در فلوریدا درگذشت. اشعار و آثار او صریح ، روان و ساده نگری و با لحن صمیمانه و در ستایش طبیعت و در تقبیح طمع،حرص و قدرت و بی‌نظمی و دیگر خصایص بد انسانی به شهرت رسیده ، یکی از مهم‌ترین ویژه گی سبک نوشتاری روان و ساده نویسی اش و از عناصر نشانه شناسی و زیست بومی و طبیعت انگاری که مورد استفاده اولیور بود که به ندرت آن را درباره انسان‌ها به کار می‌برد.حضور جانوران ، جغدها، پروانه‌ها، قورباغه‌ها و غازها، تغییرات فصول ، خورشید و ستاره بود.
ازجمله کتاب‌های شعر او می‌توان به «کاج سفید»، «باد غربی» و مجموعه منتخب «ستایش‌ها» اشاره کرد که در آخرین آن در سال ۲۰۱۷ منتشر شد. او در سال ۱۹۸۴ جایزه پولیتزر را در بخش شعر دریافت کرد و در سال ۱۹۹۲ نیز جایزه ملی کتاب آمریکا را برای کتاب «مجموعه‌ شعرهای جدید و منتخب» به خود اختصاص داد.



چه کسی جهان را آفریده ؟
چه کسی قوچ و خرس سیاه را آفریده؟
چه کسی این خلبان _
منظورم دقیقا ملخ است _
را آفریده ؟
او که خود را
از لای چمن ها بیرون می کشد
که شهد شیرینی را
از پشت و روی دستانم می مکد
او که با چشم های بزرگ و
مرموزش می پاید
و در عین حال
با دست و پا زدنی « تقلایی»
بر زانوی خود می ایستد
و صورت خود را می لیسد وُ
پاک می کند
و همانطور
بالهایش را
می گشاید
و می پرد وُ
می چرخد

و من خوب نمی دانم
که این رفتار سپاسگزاری اوست
یا اینکه چگونه رفتاری است؟
وقتی یله می افتد روی چمنزار
و چگونه است که زانو می زند بر علفها،
و یا چگونه بی وقفه
خیز بر می دارد وُ
مسرور است؟
چگونه است که بی ارزشی وُ
موهبت وُ
همه اینها را با هم دارد
تمام روز ... تمام روز را
_ با این فکرها_
دارم اینگونه می گذرانم
با من بگویید
چه کار دیگری مانده
که باید بکنم؟
آیا این همه آن چیزی است
که رو به پایان دارد؟
و دارد چه زود به مرگ
به زوال
می پیوندد
بگویید با من
که می خواهم وُ
می توانم چگونه
زندگی ام را
با یک زندگی غیرطبیعی « غریزی»
و در عین حال با ارزشی
تاخت بزنم؟؟

http://uupload.ir/files/syld_4.jpg

☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران

http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2634

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

▪️بخش : #ادبیات_جهان
زیر نظر آزیتا قهرمان

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
📙 ۱۲مین شماره‌ی فصل‌نامه‌ی فرهنگی، هنری، ادبی و تاریخی "استارباد"؛ زمستان ۱۳۹۷.

📑 با پرونده‌ای برای "پیشگام شعر ناب خزر: محمدمهدی مصلحی".

🖊 با آثاری از:
سید علی صالحی، کاوه بیات، احمد محیط، فیروزه میزانی، محمود معتقدی، علی جهانگیری، حسین آتش‌پرور، حسین دیلم‌کتولی، عبدالرحمنَ فرقانی‌فر، محمد قاری، محمدحسین کبیر، شاپور اسلامی، علی توسلی، علیرضا ابن قاسم، علی بایزیدی، علی مومنی و... .

🆔 @piaderonews 👈
#معرفی_کتاب
#رنسانس_میانسالی
#مجموعه_شعر
#خسرو_بنایی
#نشر_واژتاب

🍁 شعری از این مجموعه :

نترسیدم
خانه از آسمان گچی اش تهی شود
ناگهان
دانستی پیش از آنکه عاطفه عصرگاهی مان
در حلقه ای سه نفره
مفقود شدنش را با حدس زلزله ای سرگرم کند
تو بودی
راوی مونث گونه های استخوانی
وسط معرکه
یک بی تفاوتی از من وخاطره مردگان موفق
که دسته جمعی هوار می کشیدند
بر آینده ای
که روی حرف های هر روزه ی ما سپری می شد

نه نمی شود به ارتعاش ترس در هنگام وقوعِ بوسه های اجباری
گفت : جزیره های خصوصی مان در بنادر آپارتمانی فرو می رود
و ندانستن
چقدر خوب و
گمراهی گاهی چقدر منصفانه است
وقتی تو نیستی و
بوسه روی استخوان پوک می شود
و
روز درون چای عصرانه
گس می ماند برای همیشه ...

🆔 @piaderonews 👈
🔹 شعری دیگر از #خسرو_بنایی
📚مجموعه شعر #رنسانس_میانسالی
#نشر_واژتاب


در تو شنیدن هر روز صدای سنگ
عجیب نیست ؟
در تو شنیدن صدای فرو رفته در زغال که وقتی بر می گشت
روز آفتابی را از لبان ات پاک می کرد
من انسان ساده ای بودم و وقت فراغت با خدایم سرگرم می شدم
خدا می گفت : من صدای معدن چین ها را در اوایل اردیبهشت شنیده بودم
صدای آنها را که نمی دانستند رگه های گمشده هیچ نسبتی با شکوفه های آلو ندارند
خدا می گفت !
من منتظر آنها می مانم
معدن دار ها را می گفت
معدن هایی برای آنها می سازم
به وسعت سکوت ام
که هی بگردند و هی بگردند و هی بگردند و هی بگردند و هی
هی هی هی خدای دوست داشتنی بعد از آوار اردیبهشتی من

🆔 @piaderonews 👈
▪️ #معرفی_کتاب
🔹مجموعه داستان کوتاه
▫️ به ترسهایم سلام میکنم
🔹#مجتبی_تجلی
#نشر_متخصصان_مشهد

🆔 @piaderonews 👈
#معرفی_کتاب

مجموعه شعر (سرم را به شب تکیه دادم) اثر #بابک_صحرانورد دبیر بخش ادبیات کردستان پیاده رو که چاپ اول ان در سال 1382 از سوی نشر پارسی پور تهران منتشر شده بود هم اکنون توسط نشر (ناوه ند) کردستان و پس از 15 سال به چاپ دوم رسید. این مجموعه که تنها مجموعه شعرهای سپید و کوتاه صحرانورد است مابین سال 1372 تا 1382 نوشته شده اند و 65 صفحه را دربرمی گیرد.

🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews👈ڪلیڪ

🔹نقد و نظری بر رمان" انگار به آن طرف خیابان رسیده‌ای!"
🔸نوشته‌ی #حمید_حیاتی
▪️ #قاسم_امیری

حمید حیاتی با نوشتن این اثر تامل برانگیز مدخل قابل قبولی را وارد داستان نویسی جدید کرده است.(ترس از جمعیت) تا آن جا که نگارنده آگاهی دارد در ادبیات ما چه تالیف و چه ترجمه کتابی در این زمینه نگاشته نشده است. تازگی موضوع، سبب نشده است که نویسنده با پرگویی سبک و سیاق مدرن رمان را خدشه‌دار کند. واژگان چنان چلانده و چکش خورده‌اند که بی‌محابا و بدون تزلزل درجای جای رمان می‌درخشند. او قدر این واژگان و زمان را خوب می‌داند. و در زیر مینیاتوری از تلاقی واژگان و زمان معنایی می‌آفریند ژرف و شگفت. فکر می‌کنم نویسنده این رمان باید روانشناسی خوانده باشد. منتهی نه از نوع بازاری آن. او اگزیستانسیال(وجودی) می‌اندیشد همچون اروین یالوم. درد نهفته در این کتاب روان را تخدیر می‌کند آن‌قدر که دیگر احساس نمی‌شود. درد جایش را به رنج می‌دهد. رنج خاطره‌ای می‌شود از درد. دست زخمی فرهاد شخصیت اصلی رمان می‌شود رنج زندگی‌اش. زنجی که می‌پیوندد به یاس فلسفی. فرهاد می‌شود بیگانه‌ای بدبین. رجاله‌ها این یاس فلسفی را گناه می‌دانند. از هدایت باید پرهیز کرد. چرا؟ چون او رُک بود و حلاج گونه از گفتن حقایق ابایی نداشت.... زبان رمان شسته رفته و پاکیزه و بدور از حشو و زوائد است. و این در صورتی است که اگر پیش درآمد رمان حذف شود روایت رئالیستی باقی مانده، خود بیانگر زمان حال حاضر هم هست اما با لحنی کنایه آمیز و از منظر دوم شخص. عرصه‌ی رمان شده است جولانگاه تیپ‌ها و اقشار اجتماعی و ضد اجتماعی. که در ادبیات مکتوب ما به آن‌ها کمتر پرداخته شده است...

http://uupload.ir/files/26i4_3.jpg

🔴لطفاً ادامه ی متن را در سایت بخوانید :

http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2636

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

▪️بخش : #اندیشه_و_نقد
زیر نظر سید حمید شریف نیا

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈ڪلیڪ

🔸جشن بی کسی
🔹داستانی از #رومینا_نیک_اندیش

یک وجب و سه انگشت! دوباره گردنش را اندازه گرفت. درست بود! آن زمان که نشانه های ایراد ظاهری اش آشکار شد، بالای سر مادرش رفت. خوابیده بود. آرام با انگشت هاش طول گردن او را اندازه گرفت. هفت انگشت بود. بعد از محاسبه به این نتیجه رسید که آنچه او را از رابطه با دیگران منع می کرد، اختلاف نه سانتی گردنش با گردن های دیگر بود. همان شب از خانه بیرون زد. به دور از چشم همسایه ها پلاک خانه هایی را که عدد نه در آن دیده می شد، با چاقو خراشید. خوشحال بود که هر هفته فقط هفت روز بود. در غیر این صورت نه شنبه ها روز اقدام به جرم و جنایت های احد محسوب می شد. وقتی معلم سر درس تاریخ گفته بود که اهالی اسپارت بچه های ناقص را می کشتند، همه ی شاگردان برگشته و به احد نگاه کرده بودند. حتی وقتی برای اولین بار مادرش را به خواستگاری فرستاده بود، دختر گفته بود:
-" مگر آدم قحط است که من زن آن گردن دراز شوم؟"
او زیر لب به پدر خود فحش می داد که چنین تخم بدترکیبی را در رحم مادرش کاشته بود: گردن دراز، گونه-های کبود و چشم های ریز! زمانی که فیلم " گوژپشت نوتردام " را دید، دستی به پشتش کشید. روزها مثل شخصیت اصلی فیلم راه می رفت ...

http://uupload.ir/files/81x5_2.jpg

🔴لطفاً ادامه ی متن را در سایت بخوانید :

http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2637

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

▪️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈ڪلیڪ

🔹 شعرهایی از #مایرم_تکیه‌ای


🔸شعر اول :


ای زکریای درخت‌ها
اسب سیاهِ بسته در تنه‌ام
چنان شیهه می‌کشد
که گم‌شده در پای رفتن‌اند ریشه‌ها

رفتنند
رفتن!
از حالت خاموش سُکرآور
به غروبِ ریزشده‌ بر شاخه‌ها...

ای مریم دوستِ مریم روز
نشسته در رگ‌های پدر پدر پرنده‌ام
من چند تا پرتقالم روی میز
رسیده از آن‌همه دور
به این‌همه دورتر...

ای زکریای درخت‌ها
سواره نمی‌گیردم اسب
که چهره تمام کرده‌ام
و میوه‌ خوانده‌ام ماه
به انحنای فراموشی رفت

هان بریده‌بریده در حلق
همه را به کنار
اسبِ بی‌شاخ و ناپرنده‌ام
اسبِ بی‌شاخ و ناپرنده‌ام...


🔸شعر دوم :


با خاک کاهلم که سحرخیز نیست
دست به کجای تنم بگذارم
که پایه سنگش
بیوه مردی نباشد وطن درد گرفته؟

استحاله‌ی بودنم
روشی‌ست در تعطیلِ ژن‌های تیمارستانی
و این زخم‌ِ جهود که همیشه با من است
از کدام پرچم رخنه کرد؟

من
زنی در مازه‌ی خیابان انقلاب
مشهورم
به کلاه سبزِ پدر و کت خزِ قدیمی
که قواره‌ی‌‌ هیبتم را بیش‌تر می‌کند
و آن بالا
به استخاره‌ای
که افغانی بودنم را دو دل بود...

خدا که چریکانه دوستم داشت
و در سه‌شنبه روز
اندوهی لزج را نزول کرد در بیمارستان

اِشکفتی که میان ماست
از چاردردی‌ که به زنجره‌ها رسید
از جنگخانه‌ی رشدکرده در چانه
از سرطان نژادی‌ام
در شب‌های جوزا شروع شد...

شهر تعطیل نبود
حماقتِ زیبارویان می‌چرخید
اما مادرم با چشم‌هاش کجا می‌رفت
که خوکِ نظر هیچ‌کس نباشد...؟

http://uupload.ir/files/gkha_5.jpg

☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران

http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2638

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

▪️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈ڪلیڪ


#شعر_جمهوری_آزربایجان

🔹شعری از #بختیار_وهاب‌زاده Bakhtiyar Vahabzadeh
🔸برگردان از #کاظم_نظری_بقا

▪️در کوچه گم کردم...


"دیگر این‌گونه نمی‌توانم ادامه دهم
کافی‌ست
خسته‌ام
دیگر تمام‌اش کنیم!"
درحالی‌که اینها را گفتی سوار اتوبوس شدی
ایستادم
زمان هم مثل من ایستاد، فکر کردم
نه! او توقف نکرد، باز هم چرخید
با تو سوار اتوبوس شدم
در یک چشم به هم زدن زمان هم گذشت
اختیار هم رفت، گمان هم...

این چیست؟
پایم از زمین کنده شد
ناگهان هر چیزی جای خود را عوض کرد
ایستادم...
پشت سرم راه‌ها سینه‌خیز آمدند
ساعت هم برعکس چرخید، برگشت
از تو جدا شدم
نفهمیدم چه بودم
حالا چه هستم؟
کوچه‌ها در نگاه‌ام به پرتگاه تبدیل شدند
اگر بدانی که در آن لحظه‌ای که تو را گم کردم
در سرِ راه‌ها خودم نیز گم شدم
کائنات پیچید
دنیا به هم خورد
کیست که در گوش‌ام این گونه ناله سر می‌دهد
تو را که در کوچه گم کردم، آرام و قرار ندارم
اگر در زندگی تو را گم کنم آیا چه خواهم کرد؟



▪️Küçede itirdim…


''Yaşaya bilmirem bu sayaq daha,
Besdir,
Yorulmuşam,
Qurtaraq daha!''
Deye avtobusa mindin..
Dayandım,
Vaxt da menim kimi dayandı,sandım.
Yox! O dayanmadı işledi yene.
Minib avtobusa seninle birge,
Bir göz qırpımında zaman da getdi,
İxtiyar da getdi,güman da getdi...

Bu nedir?
ayağım üzüldü yerden..
Her şey öz yerini deyişdi birden,
Dayandım..
Arxamca yollar süründü,
Saat da tersine dolandı,döndü.
Senden ayrılmadım,
Senden men,gülüm,
Özümden ayrıldım,
Özümden,gülüm!
Bilmedim ne idim,
indi neyem men?
Küçeler uçuruma döndü gözümde
Seni itirdiyim bu anda bilsen,
Yolların üstünde itdim özüm de.
Dolaşdı kainat,
Qarışdı alem,
Kimdir qulağıma bele hönküren?
Küçede itirdim seni,dözmürem,
Heyatda itirsem neylerem gören?

http://uupload.ir/files/zpc6_6.jpg

☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران

http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2639

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

▪️بخش : #ادبیات_ترکیه_و_آذربایجان
زیر نظر ابوالفضل پاشا

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈