✍️ مجله ادبی پیاده رو
1.26K subscribers
1.1K photos
45 videos
8 files
1.68K links
سردبیر
@bankiman
شعر آزاد
@mohammad_ashour
شعر کلاسیک
@Shahrammirzaii
داستان
@Ahmad_derakhshan
نقد و اندیشه
@Sharifnia1981
ادبیات جهان
@Azitaghahreman
ادبیات ترکیه آذربایجان
@Alirezashabani33
ادبیات فرانسه

ادبیات عرب
@Atash58
کردستان
@BABAKSAHRA
Download Telegram
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

سروده ای از #ژان_لورن شاعر نماد گرا
برگردان از #محمد_زیار

برکه ی بی جان

چونان یکی برکه دور غرق در مهتاب
گذشته در سایه فراموشی بر من رخ می نماید
جانم در میان نی ها، نعش کفن پیچیده ای است
که آهسته و آرام در آب شور و تار می پوسد.

باور های کهن یک به یک به خاک بدل می شوند
حال آنکه در افق پریده رنگ دلپسند
یک آوای مبهم شیپور، یک نجوای دور
سکوت گسترده بر ساحل را بر هم می زند.

آه ای چشم انداز رنگ باخته برکه شفق گون
آسوده بخواب، بیهوده مویه کن ای بوغ افسانه ای
ای پژواک اندوه بار صیوف دگرگون!

آرزوهای زیبای گلایول های بلند پژمرده
و زنبق های بی جان آراسته،
با زخمی خون چکان بر پیشانی،
دیگر با صدای افسونگر صور بیدار نخواهند شد.

از مجموعه " پائیزیان"

L'étang mort

Comme un lointain étang baigné de clair de lune
Le passé m'apparaît dans l'ombre de l'oubli
Mon âme, entre les joncs, cadavre enseveli
S'y corrompt lentement dans l'eau jaunâtre et brune

Les croyances d'antan s'effeuillent une à une
Tandis qu'à l'horizon suavement pâli
Un vague appel de cor, un murmure affaibli
Fait vibrer le silence endormi sur la dune

O blême vision, étang crépusculaire
Songe en paix. Pleure en vain, olifant légendaire
O nostalgique écho des étés révolus

Un trou saignant au front, les Espérances fées
De longs glaïeuls flétris et de lys morts coiffées
Au son charmeur du cor ne s'éveilleront plus

#Jean_Lorrain

http://s8.picofile.com/file/8317635050/j_l.jpg

☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران

http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2444

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #ادبیات_فرانسه
زیر نظر آسیه حیدری

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

روانکاوی و ادبیات
#آسیه_حیدری

ارتباط بین روانکاوی و ادبیات از ارتباط بین روانکاوی و دیگر علوم انسانی نزدیک تر و عمیق تر است چرا که در حقیقت هردو این علوم ناگزیر از بیان، کلام و تصویر و تخیل اند. پس برخوردشان حتما و قطعی است. تردیدی نیست که ادبیات دینی بزرگ بر گردن روانکاوی دارد. زیرا ورود و دخالت روانکاوی در امر ادبیات سبب شد تا روانکاوی از نقش درمانگری خود( درمان آسیب های روحی) فراتر رفته و به دنیای تئوری های خلاقیت ادبی ورود کند.
می دانیم که روانکاوی در بستر و پایه ی "تجربه های کودکی"، "غرایز سرکوب شده"، "ضمیر ناخودآگاه"، "رویا" و رفتارها شکل می گیرد و اساس آن بر این مبنا است. عمل "نوشتن " هم به عنوان یک " رفتار" با آنچه به عنوان تجربه های روانکاوی در نظر گرفته می شود، یکجا جمع نخواهد شد.
یعنی این که هر خلاقیت یک محتوای بیرونی و آشکار دارد و یک محتوای درونی و پنهان. درست مانند رویا.
خلاقیت ادبی، برون ریزی روانی نویسنده است که گاه به انگیزه هایش نیز آگاه نیست.
کار روانکاوی ادبی،بررسی و آنالیز محتوای پنهان یک اثر ادبی است.
اما آیا رویا با یک خلاقیت ادبی، قابل قیاس است؟
آیا می شود ارزش یک اثر ادبی را درحد چند خواهش سرکوب شده، تنزل داد؟ از منظر روانکاوی فرویدی عقده ی سرکوب شده به شکل رویا و خواب ظهور می کنند اما آیا ظهور اثر ادبی مانند رویا دیدن است ...

http://s8.picofile.com/file/8317635018/a_h.jpg

🔴لطفاً ادامه ی متن را در سایت بخوانید :

http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2445

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #اندیشه_و_نقد
زیر نظر سید حمید شریف نیا

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔹 شعری از #سید_مهدی_اصغری

...درد اینجاست که یکی را عشق
پیر کرده است و تو نمی بینی
ته بن بست و بوسه دادنتان
گیر کرده است و تو نمی بینی
هر خیابان قدم زدید او را
زیر کرده است و تو نمی بینی

ساکن کوچه ی علی چپ عشق

آرزو داشتم فقط یکروز
عاشق باوفای من باشی...
جابجا میشدند عشّاقم
من بجایت،تو جای من باشی
چقَدَر سگ دو میزدم شاید
مادر توله های من باشی

عشق این بود و کور میخواندم:

از خودت بیصدا فرار کنی
به خودت باهوار برگردی
سمت یک عکس اِسکلت سُر و مُر
بروی بعد هار برگردی
بروم به شکار و صید شوم
بروی به شکار، برگردی

فکر تو باز بود و دست آموز

مادر من چقدر آمین گفت
به عروسی که مستجاب نشد
نیست از عمر روزهای فراق
عمر ما،عمر ما حساب نشد*
لحظه هایی که پیش هم بودیم
روی دیوار و میز قاب نشد

بین ما هر چه بود عکس شده ست

توبه ی من شکر-نمک گیر است
لبِ لب هات مثل روزه شکست
کاسه ی زیرِ نیم کاسه ی توست
در سرم هر چه کاسه-کوزه شکست
باختم هر چه داشتم،با تو
روز پیروزی است روزِ شکست

گه خوری های عشق شیرینند

اين شقایق نشد،نشد؛دنیا
از شقایق پراست و باید زیست
پدرم یادْآوری میکرد
مرد بودن فقط یک آلت نیست
اگر از پا درآمدی پسرم
مردی و روی تخم هات بایست

بخت من تخم مرغ شانسی شد...


🔸بی عمر زنده ام من و این بس عجب مدار
روز فراق را که نهد در شمار عمر؟
#حافظ

http://s8.picofile.com/file/8317635084/s_m_a.jpg

☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران

http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2446

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #قوالب_کلاسیک
زیر نظر شهرام میرزایی

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔸بارکُد
▫️شعری از #ارسلان_چلبی
🔹ترجمه ی #فرهاد_لطفی

بر بلندای قلەای بە پرواز در‌می‌آید
آتش در نگاهش آشفتە میشود
بالهایش سایەایست بر فراز این اقلیم
چشمهایش در بلندیها
بە سمت پایین و پایینتر می‌درخشد.
زخمِ خاطرات آسفالت و زجّەی جانسوز ویرانەها
و جنازە صدها رفیق جانباختەاش در ذهنش دهن باز میکنند!
پرواز میکند و لایەهای خون و بوی گند عشق را می‌شناسد
رفیق جیب‌های بی‌‌جان است و غصە بوی گند زیربغل انسانها را میخورد!
با روح خستە فاضلابها بە سخن در می‌آید
و تنهایی سطل‌های آشغال را می‌فهمد!

بە آرامی پرواز میکند و پرواز...
بر روی جنازە خشک‌شدە گُهی تنها، می‌نشیند
دستهایش را بە هم میمالد و سر بە روی سینەهایش میگذارد و بوی بی‌روح و بی‌جانش را استشمام میکند!
بالهایش را جمع میکند و گونەهایش را چنگ میزند
دستش را بر گردن سوسکها حلقە می‌زند
و در آغوش جیر‌جیرکها آرام می‌گیرد
اشک در چشمهایش اسیر شدە و هق‌هق میکند!

http://www.uupload.ir/files/t2e_f.l.jpg

☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران

http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2447

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #ادبیات_کردستان
زیر نظر بابک صحرانورد

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔸برادر
🔹 شعری از #محمد_قائمی

(قطاري به غار خودسوزي مردگان مي پيچد)

کنارتر از هر چه برادر
مرگ، خودش را به قالب تهي جا مي زند و درجا
زده ام به هيپنوتيزم و پاک کردن ...
در حافظه ام مسجد و قبر
در حافظه ام حلوا را به حلق ِخوشبختيِ زندگان مي ريزند

زبانم در تاريخِ بريده بريده
حلق آويزِ کلماتيست
که راه همه ي راه ها را
به بستگي می‌ریزد

پاي گريزِ شکل هاي هندسي
از اضلاعي که «بيروحِ» تو را در آن خوابانده اند بيرون زده
از آهوي به شرط کوه
پاي هميشه هاي دويدن را
بريده‌بريده تا انگشت
به صندوق کرده ام

باز شد مي بيني؟
باز شده از وسط
جمجمه ام به شب جمعه ي قبر
باز شده شيرِ غم شويي چشم هام در مستي
در اضلاعي که «بيرونِ» تو را
در آن خواباندند

توُي تو اما امشب
توُي من نگريست و مي گريم
توُي تو دارد آبهاي «بخشکد اي کاش» را
راه مي دهد به جمجمه و شب هاي جمعه
به سنگدلي قبرستان

چرا نبايد پايانِ بايد را ... چرا؟
که پايان
پيچيدنِ قطار مردگان
به خودسوزيست

http://www.uupload.ir/files/6bkn_m.gh.jpg

☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران

http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2448

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
#آزادی_و_تو
#بیژن_الهی

به تصویر درختی
که در حوض
زیر یخ زندانی‌ست،
چه بگویم؟
من تنها سقف مطمئنم را
پنداشته بودم خورشید است
که چتر سرگیجه‌ام را
همچنان که فرو نشستن فواره‌ها
از ارتفاع پیشانی‌ام می‌کاهد -
در حریق باز می‌کند؛
اما بر خورشید هم
برف نشست.
چه بگویم به آوای دور شدن کشتی‌ها
که کالاشان جز آب نیست
– آبی که می‌خاست باران باشد-
و بادبانهاشان را
خدای تمام خداحافظی‌ها
با کبوتران از شانه‌ی خود رم داده ؟

http://www.uupload.ir/files/5j8g_b.e-1.jpeg


🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔹 شعری از #نیلوفر_امانتچی

اگر بماند بیدار
سرطانم خوب می‌شود
غده‌های چندینم را در بند انگشت‌هایش بیرون می‌آورم
نیست
پیراهنی گشاد را بر تماس اندامی‌اش کشانده
و تخت را در خواب هر شبش لخت می‌کند
ساعت می‌شوم
روی خودم می‌افتم
و بارهای مجدد
به زیر می‌گیرم
تنم
همسرم
مادری‌ام
و سقفی را که شکل دیگری از طناب است!
اعدامم می‌کند؟
اعدامم نمی‌کند؟
و تنها مرگ در سیگارم روشن می‌شود

شب سایه‌ای‌ست که بر سادگی کاغذ می‌افتد
سطر به سطر
و دهانم را در مشت‌های مردانه‌اش باز می‌کند!

http://www.uupload.ir/files/3c3g_n.a.jpg

☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران

http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2449

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔸گزارش جلسه رونمایی و معرفی دو اثر از #مجتبی_مقدم
🔹به نام "مرد کارون "و مجموعه داستان " خرس در آغوش درخت "
#در_غیاب_نویسنده

چهارشنبه بیست و هفتم دیماه جلسه دیگری از گروه "در غیاب نویسنده" در کافهِ شهر کتاب مهرشهر برگزار شد . این جلسه به رونمایی و معرفی دو اثر از مجتبی مقدم به نام "مرد کارون "و مجموعه داستان " خرس در آغوش درخت " (نشرسوسا ۱۳۹۶)اختصاص داشت . ابتدا مجتبی مقدم در باره پیشینه فعالیت ادبی خود از اغاز تاکنون مختصری صحبت کرد و بخشی از رمان مرد کارون را برای حاضرین خواند و سپس چند تن از دوستان به نقدو بر رسی اجمالی کتابها پرداختند .
علیرضا فراهانی به عنوان اولین سخنران با اشاره به بلند و حجیم بودن رمان مرد کارون نظرخود را با طرح پرسشی چنین شروع کرد که : آیا ویژگی بلند بودن و حجیم بودن یک نوشته باید مزیتی برای رمان یا نویسنده رمان باشد ؟! سپس توضیح داد که "مرد کارون " داری تم روانشناختیِ انسانی است و حول محور شخصیتی به نام روزبه شکل می گیرد که دارای مشگلات روان شناختی متعددی است ، اگر نویسنده همه توان خود را روی ویژگی روانشناختی داستان می گذاشت ما با رمانی کم حجم تر ولی متفاوت تر روبرو بودیم ، او می گوید چیزی که در این رمان به نوعی ازار دهنده است این است که خواننده احساس می کند باتوجه به ویژگی روانشناختی این رمان، نویسنده هر انچه که در پس ذهن قصه گویش بوده است بدون ارتباط و بدون پیوستگی با عناصر دیگر داستان اورده است . فراهانی اشاره کوتاهی به دوگانگی زبان به واسطه دوگانگی روایت در رمان نیز دارد و معتقد است این دوگانگی زبان در این اثر وجود دارد . و در اخر تسلط نویسنده در شخصیت پردازی و ويژگى خوب و خوب نوشته شده روانشناختی رمان"مرد کارون " را وجه مثبت این اثر دانست و گفت مجتبی مقدم در این مجموعه داستان و رمان نشان می دهد که نویسنده ایی توانا و موفق است
ابراهیم دمشناس به عنوان دومین سخنران صحبت های خود را در به مجموعه داستان مجتبی مقدم اختصاص داد او گفت ...

http://www.uupload.ir/files/668f_a.d.jpg

🔴لطفاً ادامه ی گزارش را در سایت بخوانید :

http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2450

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #معرفی_کتاب

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔹 شعری از #مهناز_رضائیان

و استخوان های جویده
که در خوابهایم رژه می روند
چرکخواب شیپورهای بی عسس
و دالانهای نمور
از پشت شیشه های سربی

تلالو آتش، درون سیمرغان
به سازهای دهان گشوده
که پرتاب می شود
بر نیزه های ماه
ماه شب خواب
در جدار استخوانی روزهای بی مهتاب
روزهای دالان دار
روزهای نمور
طراوت که خشکیده
روی شاخه ی اسفند
ماه اول از شروع
داس خمیده بر شالیزار
با طعم خشک عرقهای ماسيده بر تن
استخوانهای جویده، جویده
تراژدی جدید
دریک عصر تابستان
در دمنوش کهنه ی مادربزرگ

http://www.uupload.ir/files/teyh_m.r.jpg

☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران

http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2451

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔸راه مه‌آلود
▫️شعری از #کیان_خیاو
🔹برگردان از #کیومرث_نظامیان

راه مه‌آلود
راه تاریک
راه خونین
درون مه، فرورفته در مه
در میان سیم‌های خاردار، فرورفته در سیم‌های خاردار
پرستوها روی سیم‌های خاردار فرومی‌آیند و
پرواز می‌کنند
پرستو‌ها گویا سیاهی حسرت
در یک‌سوی آن‌ها اعصاب خردشده‌ی رودخانه‌یی
در سوی دیگرشان اعصاب آرام شده‌ی سنگ‌ها
اگر در تاریخ نامی هم داشته باشد
در جغرافیا کروکی‌یی ندارد
راهی خاکی که چنارهایش سوخته
پاییز بر برگ‌هایش پیچیده
و تهی شده از زندگی
در این راه زندگی را ممنوع کرده‌اند
تنها در دو سویش
دو شهر دوقلو :
در یکی مجسمه‌یی زیبا از اوزبیر حاجی‌بیوف1
و در دیگری جسد دردمند آشیق‌دمیر2
من سالک این راهم ای برادران
اما اگر یک قدم بردارم
در خون فرو‌رفتنی‌ام
نشانی‌ام در این راه غربت است و
کروکی پایانی‌ام مرگ.


1. اوزبیر حاجی‌بیوف: خواننده‌ی خالق اپرای لیلی‌ومجنون در باکو/ م
2. آشیق دمیر: مجسمه‌ی آهنی نوازنده‌یی سازبه‌دست در تبریز/ م


🔸Dumanlı Yol

dumanlı yol
kölgəli yol
qanlı yol
duman içində dumana batmış
məfətil içində məfətilə
qaranquşlar məfətilə qonmuş uçarlar
qaranquşlar sanki həsrət qarası
bir yanında sinirləri ovüvlmüş çaylar
bir yanında sinirləri yatışmış daşlar
tarixdə adıyla taninirsada
coğrafidə bir krukısı belə yox
çinarlari yanmış qumsal bir yol
son bahar yarpaqlarına burunmuş
və tam həyatdan bomboş
bü yolda yasaq ediblər yaşamağı
fəqət iki tərəfində
iki qarındaş şəhər
birində bir gözəl heykəl üzeyirdn
birində bir dərdli cəsəd dəmir aşıqdan
mən bü yulun yolçusuyam, qardaşlar
amma bir atdım atarsam
qanıma batmalıyam
bü yolda adresim ğürbət
və son krukım ölüm

http://www.uupload.ir/files/om9n_k.n.jpg

☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران

http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2452

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #ادبیات_ترکیه و #آذربایجان
زیر نظر ابوالفضل پاشا

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔹 شعری از #میلاد_موسوی

یاد بهار و دامن یارم [ردیف شعر]

با جام می نشسته کنارم [ردیف شعر]

تقلیدی از مراجع عظّام شعر بود

احوال دائم دل زارم [ردیف شعر]

می خواستم شبیه به حافظ شوم ولی

چیزی برای کشف ندارم [ردیف شعر]

هر وقت یار رفته و ابر آمده به شعر

مجبور می شوم که ببارم [ردیف شعر]

با جام می نشسته کنارم بدون شورت

معنای بیت بوس و کنارم [ردیف شعر]

لب ها و موی و ساق تو را کشف می کنم

در تخت خواب های فشارم [ردیف شعر]

از چپ به راست فتوایی تازه می رسد

دستور های سمت فرارم [ردیف شعر]

پایان شعر و یار و می ناب می رسد

چون قافیه براش ندارم [ردیف شعر]

http://www.uupload.ir/files/6lmm_m.m.jpg

☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران

http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2453

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #قوالب_کلاسیک
زیر نظر شهرام میرزایی

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔹معرفی کتاب «عاشقانه‌های دیو چشم‌آبی» #ناظم_حکمت
🔸ترجمه ی #الچین_حسن‌زاده

هاتیجه پیرایه پیراینده Hatice Piraye Pirayende یا همان خدیجه پیرایه پیراینده هم‌سرِ ناظیم هیکمت بود که نامِ او حضوری جدی در شعرهای این شاعر دارد. ناظیم او را در شعرها غالبن پیرایه، گاهی هاتیجه یا همان خدیجه و به ندرت پیراینده خطاب کرده است. جالب این است که ناظیم علاوه بر شعرهای پراکنده‌یی که خطاب به او یا در باره‌ی او سروده است، کتابی حاوی 32 شعر هم دارد به نام شعرهای ساعت 22 - 21 که همه‌ی شعرهای این مجموعه زمینه‌یی عاشقانه دارند و خطاب به پیرایه سروده شده‌اند. توجه ناظیم به پیرایه از این هم فراتر است چنان‌که او نامه‌هایی نیز خطاب به او دارد که بسیار زیبا و خواندنی‌اند.
الچین حسن‌زاده تعدادی از این نامه‌ها را انتخاب و ترجمه کرده، در کتابی به نام «عاشقانه‌های دیو چشم‌آبی» گرد آورده است. زیرعنوان این مجموعه نیز موضوع کتاب را به روشنی مشخص می‌کند: نامه‌های عاشقانه‌ی ناظیم هیکمت یا همان ناظم حکمت. زیرعنوان کتاب کاملن شفاف و گویاست، اما عنوان اصلی کتاب ممکن است کمی مبهم به نظر برسد! چرا دیو چشم‌آبی؟
این عنوان برگرفته از یکی از شعرهای خودِ ناظیم است به نامِ غول چشم‌آبی، زن ریزاندام و گلِ پیچِ امین‌الدوله Mavi Gözlü Dev, Minnacık Kadın ve Hanımelleri. ناظیم خود را در این شعر Mavi Gözlü Dev یعنی غول چشم‌آبی یا دیو چشم‌آبی نامیده است. اما چرا دیو و چرا چشم‌آبی؟
ماجرای سروده شدنِ این شعر به نخستین ازدواجِ ناظیم برمی‌گردد. او قبل از ازدواج با پیرایه و در زمانی که برای ادامه‌ی تحصیل به مسکو رفته بود با هم‌بازی دوره‌ی کودکی‌اش که نوزهت Nüzhet یا همان نزهت نام داشت ازدواج کرد اما این زندگی مشترک چندان دوام نداشت و بعد از مدتی به جدایی انجامید. ناظیم شعر یادشده را در باره‌ی همین عشق و همین زندگی زناشویی سرود و در آن شعر، خود را که جثه‌یی درشت و چشم‌هایی آبی‌رنگ داشت غول چشم‌آبی یا دیو چشم‌آبی و نوزهت را زن ریزاندام لقب داد. البته ذکر این نکته هم ضروری‌ست که بعضی کلمه‌ها در انتقال از زبانی به زبان دیگر ممکن است مفاهیم جدیدتری را نیز به رخ بکشند. «دیو» که از زبان فارسی به زبان استانبولی رفته است در آن سرزمین نه الزامن به معنای مرسومِ فارسی‌اش بل‌که هر موجود قوی‌بنیه را به ذهن متبادر می‌کند و این‌طور نیست که تنها بار منفی داشته باشد.
در کتاب «عاشقانه‌های دیو چشم‌آبی» تعدادی از نامه‌های ناظیم هیکمت به زبان‌های تورکی آذری و فارسی در دست‌رسِ مخاطب‌اند. نکته‌ی در خور تأمل در این مجموعه، مقدمه‌یی‌ست که مترجم نگاشته، به کتاب افزوده است. ناظیم هیکمت شخصی عاطفی و عاشق بود و به دلیل زندگی پرفراز و نشیب مجبور شد چندین بار ازدواج کند. الچین حسن‌زاده کترجم این کتاب در این مقدمه همه‌ی ازدواج‌های ناظیم را توضیح داده است.
کتاب «عاشقانه‌های دیو چشم‌آبی» به تازگی در 65 صفحه با شمارگان 500 نسخه به قیمت 6000 تومان و به همت نشر بوتیمار روانه‌ی بازار کتاب شده است.

http://www.uupload.ir/files/trrl_n.h.jpg

☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران

http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2454

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #ادبیات_ترکیه و #آذربایجان
زیر نظر ابوالفضل پاشا

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔹 شعری از #نرگس_دوست

می‌خواند در سرت
نی‌لبکی؛
و این شعر اریب‌
برای برخورد با گوش چپ‌ات
مثل یک درخت از جایش بلند می‌شود!
به خیابان‌ها می‌آید
فریاد ملی ماه را
در صدای منفجرشده‌ام
که از گلویم
نه بالا می‌آید، نه فرومی‌نشیند
درمی‌آورد!
و روی شاخه‌هایش می‌نشاند
می‌پیچد در تنم
صدای پرندگانی سفید
که از دشت‌های فراخ سینه‌ات
برگشته‌اند!
و کنار لاله‌ی گوشم
از شاخه‌های رهاشده در باد
می‌خوانند!
ببین
غوغای رگ‌های آبی‌ام
در دشت‌هایت
چگونه آب را دیوانه می‌کند
که جفت جفت
پرنده از دهانت می‌پرد
در لاله‌ی گوش چپ‌ات!
لاله‌ی گوش‌ات،
گل سرخی‌ست
با سیلی‌هایی که از باد خورده
شکسته
با ساقه‌ی نازکش می‌آید
پهلوی صدای شکسته‌ام
از صدایم، پرندگان زیادی خاموش به لانه‌هاشان،
لاله‌ی گوش‌ات
برمی‌گردند!
و زیر جاده‌های پوستت با مرگ پرنده در باد کنار می‌آیند!
با توام!
می‌شنوی؟
گوش چپ‌ات بدهکار است
به پرندگانم
و من بدهکارم به صداهایی
که دیگر نمی‌شنوی!
به من بگو
کجای لاله‌هایت را باد برده
که از ساقه افتاده‌ای!

چگونه بلند کنم این ساقه‌ی نازک و شکسته را
لاله، لاله از گوش‌ات صدا چیده‌ام
با بغض‌هایی که از سینه‌ام
بالا زده
و در گوشم می‌پیچند
یعنی از نای خودم پرندگانم را می‌شنوم!
پرندگانم می‌خواستند روی لاله‌هایت
لانه بسازند!
اما این‌همه صدا را لال شده‌ام
در پهنه‌ی لاله‌ی گوش‌ات چه صداهایی که از ساقه نیفتادند!
آه
از نای نی‌زارها می‌آید
صدای گلویم،
چه غریبانه
لاله‌ی گوش چپ‌ات را
از دشت چیده‌ام
به من بگو
به کجا ببرمش
خیابان‌ها
کوچه‌ها
تیمارستان‌ها
بیمارستان‌ها
مگر می‌شود لاله‌ی گوشت را در باغچه کاشت!
سبز نشد
از هیچ کسی کاری برنمی‌آید!
و من کنار می‌آیم
با صدای خسته‌ام
با گوش چپ‌ات که دیگر نمی‌شنود!

ای که دیگر صدای مرا نمی‌شنوی! در برهوت گلویم، بیابانی گسترده است
و در بیابان‌هایم؛
صدای خار مغیلان گیر می‌کند
صدایی که در بیابانی که
نباید باشد گیر کرده
بین زمین و آسمان گیر کرده
و دیگر آه مرا نمی‌شنود گوش چپ‌ات،
ای گوش چپ‌ات غمگین‌ترین لاله‌ی دشت
چه صداهایی را که
باد در تو نکشت!

و دیگر مرا نمی‌شنود
می‌شنوی
این صدای من است که اریب به گوش جهان می‌رسد!

http://www.uupload.ir/files/95wy_n.d.jpg

☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران

http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2455

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔸ما و مخاطبان شعر امروز
🔹#محمد_لوطیج

حدود یک سال پیش، شعری از یکی از شاعران حجمی- البته بدون نام شاعر- در کانال تلگرامی علی باباچاهی قرار گرفت. باباچاهی در طرح مبحث، اجزای این شعر را به چالش کشید و از دیگران دعوت به عمل آمد تا درباره ی این شعر و یا این گونه ی شعری به طور کلی سخن بگویند.

چند تن از دوستان- که همگی از جنس شاعرانند دست کم در مقام مدعی- در این باره حرف زدند و بیشتر نظرها هم انکاری بود. برخی این نوشته را شعر نمی دانستند و برخی نیز معتقد بودند، کار شاعری تازه وارد و از سر جهل و بی استعدادی و نداشتن ایده است و برخی نیز با پیش فرض تازه کار بودن شاعر، به تصحیح شعر پرداختند و به اصطلاح ایرادات آن را برطرف کردند. برخی نیز آن را رونویسی از شعر رویایی و یا معطوف به شعر سپهری دانسته اند.

در چند کانال دیگر نیز این بحث داغ شد که تقریبا در تقابل با مطالب پیشین، با ذکر دلایلی که منطقی به نظر می رسید، بر خاص بودن این شعر و مناسبات عمیق و چند لایه ی آن تاکید شد. یعنی همان شعری که چند تن از شاعران امروز آن را محصول ذهن کارآموزی بی تجربه می دانستند، با واکاوی عمیق و فنی به عنوان شعری درخشان معرفی شد ...

http://www.uupload.ir/files/5tbg_m.l.jpg

🔴لطفاً ادامه ی متن را در سایت بخوانید :

http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2456

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #اندیشه_و_نقد
زیر نظر سید حمید شریف نیا

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔹 شعری از #سعید_معیری

جراره‌ای گزنده
از خواب ملائک

کاشک مرگ
چیزی بیش از یک جهانگرد بود
و یا ای کاش
بیش از یک سیاح
با هیجان و افسوس
به آواز دم‌دمی آدمی
ندا می‌داد:
آه تو را پیش از این
پروای آن نبود که هستی
بازاندیشی جهان باشد
که دریده شود
به معماری این سنگ‌واره
حدیث آن همه صحبت
با چشمان تو نگفتم
که شعفی خرد است اینک
بی‌بنیه
حتا بر بال تخیل
که هر آنچه از امروز می‌آموزی
بکار دیگری می‌آید
تا ریل‌های عظیم جهان را
از افسون
از کف هفت دریای هستی
به هشت بازو
بر آری

آهسته
به نوبه خویش
طرح‌های انضمامی
با لذت هشدارگونه نزدیک می‌شوند

مخاطب سرد است

و مزاج مرداب موج
فرو می‌کشد
آخرین تصویر مخدوش را
و آنگاه
نیستی
تقلیل می‌یابد
در زهدان باران

جهان رویداد حقیقت است
آنکس که انگشت
در چاله افعی کند

هستی اما
عیان میکند
خونی گرم را
در عروق پیاله
و تنی سپید
در قرص کامل ماه
به هم برآمده
از دو پاره‌ی عقیم

فرارفتن
به اعتماد
پره‌ی بینی لرزان
حسی که بازگشته است
با دماغی
غمبار و سرخ
من کمترین اطلاعی از جداسازی
شکل مذاب انسان
از تلالو سرد گونه‌‌ای
از دلبستگی‌ها ندارم

خاصیت کمال
عدم اطمینان
در تصویر کلی چیزی است

خیره
جلوی درب آهنی باغ
و دمدمای در
گنجشک‌ها
یکی‌یکی
با صدایی کوتاه
می‌رفتند

در پی گردش موجودیت تکنیکی
افق چه میزان گسترده می‌شود
تا کجا بخار می‌کند
موجود تلخ‌کام
نامانوس و آشنا
از پرویزنی گداخته
با مارشی مرطوب


لنگان‌لنگان خورشید
و لکه‌ای منعکس آفتاب
دو پارگی عقیم
با مرکزی سوزان
بر رودِ سرد ...
آنکه مبین ابزاری شدن است
به لحاظ فنی
ادبیتی
در موقعیت تولید می‌کند

http://www.uupload.ir/files/snb0_h.m.jpg

☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران

http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2457

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔹بررسی بازی کارگاه قاتل از منظر مکتب اسلوونی
در شعر علامت سوال
اثر مهدی علیمرادی از مجموعه شعر سایه ی باد
🔸#سامان_عبدالرضایی و #دکتر_مهدی_دریایی

اگر بخواهیم موضوع اصلی را - اگر اساساً چیزی با عنوان موضوع اصلی الان و بعد از مقوله ی حذف محوریت در دریدا وجود داشته باشد – حذف کنیم و نشانه ها را حول موضوع حذف شده بچینیم، پا در عرصه ی هنر مدرن گذاشته و ناگزیر گرفتار ساختارگرایی می شویم که در آن ارتباط هر جزء با جزء دیگر و در نهایت حدس موضوع محوری حذف شده در بدترین حالتش و ساختارگرایی که دیگر می دانیم مقوله ای بسته است که از قضا تمام بدبختی هایمان درون متن و البته بیرون متن از آن است. اگر بخواهیم مستقیم به سراغ موضوع برویم در دام سنت گرایی محصور می شویم که فضای بسته ی مطلق گرایی، نظام مطلق گرایی تقسیم جهان به دو بخش خیر و شر، قضاوت مؤلف و دیکتاتوری متن تنها گوشه ای از معایب آن است.از سوی دیگر پرداخت مستقیم موضوع یا سوژه در سویی که ما فکر می کنیم موضوعی در پس آنها پنهان است و البته سوژه فاعل شناسه در آن تهی می شود از خصوصیات پست مدرن است پس ما پیوسته در معرفی دو خطر اصلی در متن ادبی و هنری مان هستیم. نخست در غلطیدن به ساختار گرایی در بررسی ارتباط بین نشانه ها و اجزا در مدرنیسم و به طور مستقیم سراغ موضوع اصلی رفتن در سنت گرایی. پس در این میان راه چاره و نگاه به اصطلاح معاصر ما چیست؟ پاسخ آن چیزی است که اسلاوی ژیژک از آن به عنوان بازی کارآگاه قاتل یاد می کند. ژیژک بیان می دارد که قاتل مدام در صدد برهم زدن ترتیب فعلی ماجراست و همین طور جمله ی ژیژک را در این مورد فراموش نکنیم که : مواظب باشید همیشه صحنه ی اول را قاتل چیده است در نتیجه اگر قاتل درصدد برهم زدن نظم کارآگاه است و کارآگاه درصدد نظم واقعی و خطی دادن به متن خود کارآگاه نیز در صدد برهم زدن نظم ابتدایی قاتل است و این بدین سان است که متن عرصه ای بی پایان از بازی قاتل و کارآگاه می شود. در شیوه ای که با استفاده از عقاید اسلاوی ژیژک فیلسوف و روانکاو مکتب اسلوونی معرفی کردیم، نمی توانیم این نتیجه را بگیریم که در متن هرگز به موضوع اصلی و توپر نخواهیم رسید چرا که هرگاه کارآگاه در آستانه ی نزدیک شدن به موضوع به اصطلاح اصلی و توپر کردن آن است، قاتل، کارآگاه را از محور یا موضوع اصلی متن که قرار است محور چیزی حول آن شکل بگیرد و متن از یک متن پویا شناور و روباز به یک متن بسته و ایدئولوژیک برسد دور می کند. مادامی که بازی کارآگاه و قاتل در متن ادامه داشته باشد متن، متنی باز، شناور و آزاد است و مادامی که با موضوع اصلی و محوری و توپر مواجه باشیم و توخالی بودن موضوع که در رمان های کارآگاهی قتل به حساب می آید، ادامه پیدا کند و حفظ شود ما با بازی کارآگاه قاتل روبه روییم فراموش نکنیم که در داستان های کارآگاه معروف آگاتاکریستی، پوآرو در آخر هر فصل پوآرو مدام با عذاب وجدانی روبرو است که محرک آغاز کشف ماجرای بعدی می شود و از این رو ماجراهای پوآرو هیچ وقت به طور کامل بسته نمی شود و مدام ادامه دارند. از منظر یاد شده به تحلیل یکی از شعرهای آقای مهدی علیمرادی از مجموعه ی شعر "سایه ی باد" انتشارات آنیما، چاپ اول 1396، می پردازیم؛ شعری با نام "؟" ...

http://www.uupload.ir/files/riqy_m.a.jpg

🔴لطفاً ادامه ی متن را در سایت بخوانید :

http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2458

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #اندیشه_و_نقد
زیر نظر سید حمید شریف نیا

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔹چند شعر از #مسعد_عکیزان
🔸ترجمه ی #حمزه_کوتی

📚مسعد عکیزان شاعر، رمان نویس و پژوهشگر یمنی در سال ۱۹۷۶ در مارب یمن متولد شد. تاکنون رمانی تحت عنوان "راهب و عذرا" و مجموعه داستانی با عنوان "فریب" و چند پژوهش در زمینه‌ی فرهنگ ملی منتشر کرده است. / #ادبیات_یمن


▪️روزمرّگی

اینجا چیزی جز وهم نیست
که آن را می‌تنم
بدان پناه می‌آورم
و هزار حکایت از گذشته را
بر او بازمی‌خوانم.
در اشارات کوچک ساکن شده
فراموشی را نقش می‌زنم.
سکوت گلوخراشیده‌ام را
می‌بینم که شبِ زخم‌گین ما را
چون سوال می‌تند.
از اینجا بود که زمان گذشت
سیرت خود را نگاشت
و در خونم آه دمید
تا عصاره‌ی رنج مرا
چون شراب بنوشد.
ـــــ

▪️ نوشتن

چه بنویسم اکنون
جز آنچه به‌مانند رویاها
در پایانِ سخن
برباد رفته است
و اختناق شعر
اندوهانِ مرا در ایستگاه‌های درهم‌شکسته‌ام
می‌نویسد.
چقدر با تو مدارا کنم چقدر
ای درد نهان در زوایای دلتنگی
و چقدر سالیانِ بی‌حاصل را
ملامت کنم.
ـــــ

▪️قیام علیه خود

خود را شلاق بزن
شاید که حجم آنچه پیش‌آید را بدانی
خود را شلاق بزن
از قیدوبندِ گذشته آزاد کن
جامه‌ی کهن عادات را برکَن.
خود را شلاق بزن
برای خویشتن میهنی بساز
و از وهم حصارها
و از شکایتِ همیشگی تقدیر ستم‌گر
برون آی
و خود را از زندان الهامات
و نفرت فقر
و هیاهوی فکر
و عشق گوشه‌نشین
تبرئه کن
خود را شلاق بزن.

خود را شلاق بزن
که گذشته
روح تو را هرگز آزاد نمی‌کند
امروزِ خود را زندگی کن
با واقعیت
آتشفشان رویاها را
منفجر کن
و از برخورد با بادها و جمعیتِ گله‌ها
خویشتن را رها ساز
که معشوقه‌ی قلبت درون توست
و فرمانروای جنیان
او را زندانی نکرده است
خود را شلاق بزن.

خود را شلاق بزن
تو هنوز هم آرزوها داری
که بخاطر ناامیدی‌ات خود را در غل‌وزنجیر می‌بینند
برای آن همت کن
تسلیم نشو
سرخوردگی‌ات را درهم شکن
کرنش نکن
و بر خود قیام کن
که قیام بی‌شک زلزله است.

خود باش و دیگری نباش
من، خودِ توست
و ما دیگری هستیم
هنگامی که ساختن خود را از سربگیریم
هنگامی که کلمه در ما سفر ‌کند
هنگامی که مرغان دریا بازگردند
هنگامی که افشاگری هنر ما شود
و از مُهر سکوتی که بر ما زده‌اند نترسیم
تا کودکی زاده شود
که دیری در زهدان سرخوردگی
مانده بود.

خود را شلاق بزن
فردا خواهد آمد
توشه آماده کن
تا به کاروان روان ملحق شویم
و جز برای سرنوشت خود زندگی نکن
روحی را بیدار کن
که ترس و وحشت
در آن جهان‌هایی را نابوده کرده
که برای سخن سایه بوده‌اند.
خود را شلاق بزن.

http://www.uupload.ir/files/7a5q_h.k.jpg

☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران

http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2459

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #ادبیات_عرب
زیر نظر تیرداد آتشکار

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔹 شعری از #امیر_نعمتی

از فصل‌های نامعلوم
به انزوای تا فنجان‌ها
از چند قبضه دل‌سختی
تا شب
که روز می‌شود از درد
که‌ هیچ عطر ناچیزی
حکایت رنگ‌پریدگی را بطرز ممکنی
از جان بیرون‌ نمی‌کشد
طاقت می‌شوم

در فاصله‌ی دو خواب
که دست‌ها از برجستگی می‌ریزد
نیمی از من باید تلخ می‌شد
و نیمی دیگر در روستایی در شمال
به لکنتی در سایه تیغ می‌زد
و می‌بایست با خودش
خویشاوندی می‌کرد
راستی
تا کجای محوشدگی
این مدام به تغییر خواهد افتاد؟
بی‌خوابی تا کجای ملحفه‌ام دست می‌برد
و عریان‌تر از زخم
به کناره‌ها منتقلم می‌کند؟

من از دایره‌هایی که عریان
در سرم می‌چرخند
به ساعت مچی خواب‌رفته در کشو
به تنی که مرا از‌ پیراهنم
از دیوارهای کاهگلی و بوی برنج سوخته
جدا کرده است
کنار نیامدم
تاکام بگیرد این اتاق از ملالت بی تختی
از ستاره‌ی سوخته‌ای که
حوصله شد از انفصال
تا مرا به ساحل بکشاند

انگار سال‌ها زنی با خط اریب ابروهاش
با فاصله‌ی معلومی از ریشه‌هام
گریه‌هایش را به صف می‌کرده
و در فروکش من
جایی میان تولد و شیون
دنبال رفته‌های خودش می‌گردد.
و من در اختصار اتاق
به شباهت درد با صورتم
که روزی از هذیان گلوی زمین هم
بزرگ‌ترخواهد شد
فکر می‌کنم

http://www.uupload.ir/files/hu61_a.n.jpg

☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران

http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2460

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹پیشنهاد تبدیل خانه «نیما یوشیج» به سفره‌خانه!

🔸آخرین وضعیت خانه « پدر شعر نو فارسی» در👇
http://bit.ly/2EfGEQv

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔸بازی
🔹داستانی از #احمد_خلفانی

آن روز ما نارنجی پوشیده بودیم و تیم مقابلمان سبزرنگ بود. هم ما و هم آنها در جاگیری، مهار بازیکن حریف، کنترل توپ، خنثی کردن نقشه های تیم مقابل و پی ریزی حمله های بعدی و شوت‌ها و گلهای بعدی کارآمد بودیم. هیچ کداممان از آن دیگری چیزی کم نداشت، و همه اینها به هیجان بازی می‌افزود. حلیمه، که از آن دورها چیزی پرسیده بود و ما توجهی نکرده بودیم، نزدیکتر آمده بود، خیلی نزدیک؛ او حالا از خط رد شده بود و وارد محوطه زمین شده بود: "شما سلمان را ندیدین؟" اشکهایش را دیدیم که در نور آفتاب برق می‌زد. یک صدا جواب دادیم: "نه ندیدیم." و به دنبال توپ دویدیم. تیم ما یک گل دیگر زد. تیم حریف جری‌تر شد و حملاتش را سنگین‌تر کرد. به دروازه ما چند حمله برق آسا شد. حلیمه همانطور که دور می‌شد سلمان را صدا می‌کرد: "سلمان کجایی؟ سلمان کجایی؟" دورتر و دورتر شد و صدایش را با خود برد.
سلمان نابینای مادرزاد بود. به تاریکی، به ندیدن، عادت کرده بود. و تا آن روز شاید تصور همه چیز را کرده بود جز اینکه به ته یک چاه سقوط کند، همان چاه بی‌حفاظی که در چند متری زمین ما بود. ولی ما هم به چاه فکر نکرده بودیم. هیچ کس به چاه، و اینکه چاه یک روز طعمه‌اش را بالاخره خواهد یافت، فکر نکرده بود.
بعد که حلیمه دور شده بود، مدتی به دور خودش گشته بود و سلمان را صدازده بود و او هم بالاخره صدای حلیمه را شنیده بود و از ته چاه جواب داده بود: "من اینجام حلیمه جان. من اینجام." حلیمه صدای ضعیف شوهرش را شناخته بود که از همان حول و حوش می‌آمد. دورو برش را نگاه کرده بود و ندیده بودش. "اونجا کجاست سلمان جان؟ من نمی‌بینمت. اونجا کجاست؟ تو کجایی؟ کجا قایم شدی سلمان جان؟" و سلمان باز با همان صدای ضعیف جواب داده بود: "اینجام حلیمه، اینجام ته چاه." حلیمه برگشته بود، آمده بود سرچاه و نگاه کرده بود و در تاریکی چاه چیزی ندیده بود ...

http://www.uupload.ir/files/1e1d_a.kh.jpg

☑️ لطفاً ادامه ی داستان را در سایت بخوانید :

http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2461

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔹 شعری از #رضا_طبیب_زاده

لا/یُبالی / اُبالی / تـُ/بالی
"لا"ترین "قل"ترین "قیل" و "قال"ی

هی نپرس از من و حال و روزم
تا نگویم: چه روزی؟! چه حالی؟!

بر لبم شوق بوسیدن تو
تو ولی با لبت در جدالی

من پر از شورم و تو پر از شرم
من پر از حالم و تو محالی

بوسه در چشم‌هایت دوید و
ریخت از گونه‌هایت به قالی

خانه از پای‌بستش نشست و
خانه از پای‌باز تو خالی

ای دریغ از "دریغا دریغ"ت
حسرتِ بی‌پلنگِ غزالی

صورتت پشت مه در محاق و
همچنان در غبار خیالی

ای محاق از محاقت پریشان
ای محال از تو حالی به حالی

آب از کوزه خوردی و مُردم
از حسادت به ظرفی سفالی

در رگم خون عالم به جوش است
جوش از جوش تو هفت سالی

خونم از خون دل خوردنم مست
مستِ لایعقلِ لایبالی

شالَتا شالَتا شالَتاما
شیلَت از شالیاتِ شمالی

گرچه من روسری می‌پسندم
تو شدیدا مقید به شالی...

من پر از شعر و شور مشوش
تو چه آرامشِ بی‌مثالی!

چشمه‌هایت فروزانِ خرداد
چشمت اردیبهشتِ جلالی

سایه‌ها را بریدم برایت
سایه از مستدام تو عالی

ای خروش جهان غرق خوابت
فرصتی، گوشه‌چشمی، مجالی...

من پر از خواهش بی‌جوابم
تو پر از پاسخ بی‌سؤالی

اغلب از قبل و بعدم هراسان
غالبا اهل حالات حالی

من ولی بی‌شکوه از نصیبت
روزگاری؛ که بر این روالی

شب به شب لیلی از من گریزان
این تویی در حجاب لیالی؟!

من اگر افتخاری ندارم،
تو اگر از همین در ملالی،

می‌پرم از سرت، از سرایت
بلکه روزی به بالم ببالی

http://www.uupload.ir/files/809c_r.t.jpg

☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران

http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2462

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #قوالب_کلاسیک
زیر نظر شهرام میرزایی

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈