🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸مسافر
🔹 شعری از #ثنا_نصاری
مأمور گفت: ببُر!
بریدم
از وطنم
بریدم از بند ناف
از بدنم
پیچیدم به خود
به دور گردنم
آنها همهجا در فرودگاه پرسه میزدند
وقتی چمدانم را میگشتند
نمیدیدند که خالی است
آنها همهجا در شهر پرسه میزدند
من فقط میخواستم به قوهای سفید
به مرغابیهای دریاچهی پارک ملت غذا بدهم
من فقط میخواستم بخندم
وقتی آنها نمیخواستند
مأمور همهی چیزهایی را که میخواستم بگویم
میدانست
من سخت ترسیده بودم
و از عهدهی اشکهام برنمیآمدم
از پشت شیشههای خیس فردگاه
برای آخرین بار
رفتنم را نگاه کردم
هیچکس آشنا نبود
تنهاییام بزرگ بود
و در چمدانم
و در گلویم
و در چشمهایم
جا نمیگرفت.
http://www.uupload.ir/files/n3xv_s.n.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2359
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸مسافر
🔹 شعری از #ثنا_نصاری
مأمور گفت: ببُر!
بریدم
از وطنم
بریدم از بند ناف
از بدنم
پیچیدم به خود
به دور گردنم
آنها همهجا در فرودگاه پرسه میزدند
وقتی چمدانم را میگشتند
نمیدیدند که خالی است
آنها همهجا در شهر پرسه میزدند
من فقط میخواستم به قوهای سفید
به مرغابیهای دریاچهی پارک ملت غذا بدهم
من فقط میخواستم بخندم
وقتی آنها نمیخواستند
مأمور همهی چیزهایی را که میخواستم بگویم
میدانست
من سخت ترسیده بودم
و از عهدهی اشکهام برنمیآمدم
از پشت شیشههای خیس فردگاه
برای آخرین بار
رفتنم را نگاه کردم
هیچکس آشنا نبود
تنهاییام بزرگ بود
و در چمدانم
و در گلویم
و در چشمهایم
جا نمیگرفت.
http://www.uupload.ir/files/n3xv_s.n.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2359
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹 شعری از #مبین_اعرابی
آهنگی که زمزمه میکنی
خانه را بزرگ میکند
جا باز میشود برای رقص
دریا راهش را باز میکند از بین ساختمانها
و خود را میرساند پایِ پنجره
رقص
گرم و سوزان
جاری میشود در گرامافون طبقهی پایین
و پیرزن همسایه
ورق میخورد با آلبومها
رقص
میپیچد در هوای ساحلی
و خاطرهی کبوترها از بام
به آفتاب کوچ میکند
رقص
محله را پر میکند و درختانِ هندسی پارک
تا اوج تماشا
جنگل میشوند
رقص
خورشید خستهی غروب را
تا ساعتی بر شانههایش نگه میدارد
کمی اگر بیشتر برقصیم
دریا بر تنِ شهر میبارد
و شالیزار
زیباترین آوازهایش را به سفرهها میرساند
کمی اگر بیشتر برقصیم
زمین
لباس هزارتکهاش را درمیآورد
بر مرزهایش مرهم میگذارد
و مهمانیِ بزرگ آغاز میشود
کمی اگر بیشتر...
میگویی دیر شده
میروی دریا را به خانهاش برسانی
خورشید را در آغوشت بخوابانی
شب میماند و برنج سوخته
شهرِ خاکستری
و کبوتری که تا سحر خود را به پنجره میکوبد
http://www.uupload.ir/files/fkct_m.a.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2360
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹 شعری از #مبین_اعرابی
آهنگی که زمزمه میکنی
خانه را بزرگ میکند
جا باز میشود برای رقص
دریا راهش را باز میکند از بین ساختمانها
و خود را میرساند پایِ پنجره
رقص
گرم و سوزان
جاری میشود در گرامافون طبقهی پایین
و پیرزن همسایه
ورق میخورد با آلبومها
رقص
میپیچد در هوای ساحلی
و خاطرهی کبوترها از بام
به آفتاب کوچ میکند
رقص
محله را پر میکند و درختانِ هندسی پارک
تا اوج تماشا
جنگل میشوند
رقص
خورشید خستهی غروب را
تا ساعتی بر شانههایش نگه میدارد
کمی اگر بیشتر برقصیم
دریا بر تنِ شهر میبارد
و شالیزار
زیباترین آوازهایش را به سفرهها میرساند
کمی اگر بیشتر برقصیم
زمین
لباس هزارتکهاش را درمیآورد
بر مرزهایش مرهم میگذارد
و مهمانیِ بزرگ آغاز میشود
کمی اگر بیشتر...
میگویی دیر شده
میروی دریا را به خانهاش برسانی
خورشید را در آغوشت بخوابانی
شب میماند و برنج سوخته
شهرِ خاکستری
و کبوتری که تا سحر خود را به پنجره میکوبد
http://www.uupload.ir/files/fkct_m.a.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2360
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸تحلیل گفتمان انتقادی از سیر تحول در اشعار ایران
🔹اشرف السادات کمانی
جامعه شناسان و "آسیب شناسان اجتماعی "[8]شعر را از "عناصر فرهنگ غیر مادی" [9] دانسته که رسالت ، وظیفه و کارکردش حفظ و حراست و انتقال هنجارهای قانونی ، رسومی و اخلاقی و ارزش های عالیه انسانی از نسلی به نسل آتی و نهادینه نمودن باور ها در مخاطبان ( احمدی ، 1394) و زدودن باورهای خرافی از اذهان مردم و فراهم نمودن زمینه های لازم جهت " تعامل بین گروهی "[10]( احمدی ، 1390) ، زنده نمودن نهادها و اسطوره های اصیل ایرانی و اسامی که میراث فرهنگی و تمدنی چندین هزار ساله ایرانیان است ، در حالی که عواطف انسانی و احساسات و درک زیبایی کائنات از ویژگی های ذاتی ابنای بشر بوده و جزیی از مشترکات هم انسان ها از آغاز پیدایش زندگی اجتماعی انسان بوده است .
بنابراین ، در همه ادوار تاریخ افرادی با ذوق در تعامل با طبیعت و مردم و ارتباط با معبود به بیان واقعیات اجتماعی و حالات معنوی و روحی انسان با زبان شعر –به بیان احساس می پرداخته اند ...
http://www.uupload.ir/files/zkcu_a.k.jpg
🔴لطفاً ادامه ی متن را در سایت مطالعه بفرمایید :
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2361
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #اندیشه_و_نقد
زیر نظر سید حمید شریف نیا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸تحلیل گفتمان انتقادی از سیر تحول در اشعار ایران
🔹اشرف السادات کمانی
جامعه شناسان و "آسیب شناسان اجتماعی "[8]شعر را از "عناصر فرهنگ غیر مادی" [9] دانسته که رسالت ، وظیفه و کارکردش حفظ و حراست و انتقال هنجارهای قانونی ، رسومی و اخلاقی و ارزش های عالیه انسانی از نسلی به نسل آتی و نهادینه نمودن باور ها در مخاطبان ( احمدی ، 1394) و زدودن باورهای خرافی از اذهان مردم و فراهم نمودن زمینه های لازم جهت " تعامل بین گروهی "[10]( احمدی ، 1390) ، زنده نمودن نهادها و اسطوره های اصیل ایرانی و اسامی که میراث فرهنگی و تمدنی چندین هزار ساله ایرانیان است ، در حالی که عواطف انسانی و احساسات و درک زیبایی کائنات از ویژگی های ذاتی ابنای بشر بوده و جزیی از مشترکات هم انسان ها از آغاز پیدایش زندگی اجتماعی انسان بوده است .
بنابراین ، در همه ادوار تاریخ افرادی با ذوق در تعامل با طبیعت و مردم و ارتباط با معبود به بیان واقعیات اجتماعی و حالات معنوی و روحی انسان با زبان شعر –به بیان احساس می پرداخته اند ...
http://www.uupload.ir/files/zkcu_a.k.jpg
🔴لطفاً ادامه ی متن را در سایت مطالعه بفرمایید :
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2361
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #اندیشه_و_نقد
زیر نظر سید حمید شریف نیا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
10 آذر ماه ، سالروز درگذشت شاعر بزرگ معاصر #بیژن_الهی است . گرامی باد یاد او .
تنها یک بار
میتوانست
در آغوشش کشند،
و میدانست آنگاه
چون بهمنی فرو میریزد
و میخواست
به آغوشم پناه آورد ،
نامش برف بود
تنش، برفی
قلبش از برف
و تپشش
صدای چکیدن برف
بر بامهای کاهگلی
و من او را
چون شاخه ای که زیر بهمن شکسته باشد
دوست میداشتم.
http://www.uupload.ir/files/wn8q_b.e.jpg
🔵 #مسعود_کیمیایی سال 1392 مصاحبه ای در رابطه با الهی داشته است که دعوت می کنیم بخوانید : 👇🏻
http://goo.gl/QEwy9S
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
10 آذر ماه ، سالروز درگذشت شاعر بزرگ معاصر #بیژن_الهی است . گرامی باد یاد او .
تنها یک بار
میتوانست
در آغوشش کشند،
و میدانست آنگاه
چون بهمنی فرو میریزد
و میخواست
به آغوشم پناه آورد ،
نامش برف بود
تنش، برفی
قلبش از برف
و تپشش
صدای چکیدن برف
بر بامهای کاهگلی
و من او را
چون شاخه ای که زیر بهمن شکسته باشد
دوست میداشتم.
http://www.uupload.ir/files/wn8q_b.e.jpg
🔵 #مسعود_کیمیایی سال 1392 مصاحبه ای در رابطه با الهی داشته است که دعوت می کنیم بخوانید : 👇🏻
http://goo.gl/QEwy9S
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹 چهار داستان کوتاه از #ویکتوریا_قانع
🔸روز خوب
: خوبی؟
: شکر خدا، امروز خیلی روز خوبیه.
:از کجا میدانید شما که بیرون نرفتی؟
: از اون شیشه بالای در معلومه امروز روز خوب و قشنگیه. (با چشمهای تنگش بالای در را نگاه می کنه)
:چه طوریه که فکر می کنی روز خوبیه؟
:تو دختر کی بودی ؟ اسمت چی بود؟
:من مریم، دختر ناهیدم، بزرگترین نوه ی شما.
: چه ملوسی، دیروز خیلی هوا بد بود.
: از کجا فهمیدی؟
: به شیشه بالای در نگاه کن معلومه. گفتی تو دختر کی بودی؟
(نگاهی به بالای در چوبی انداختم شیشه را با کاغذ رنگی پوشانده بودند)
: من دختر ناهیدم نوه بزرگتون هستم.
:امروز تو اومدی دیدنم پس روز خوبیه! نه؟
🔸تخت خواب
هر وقت روی آن تخت می خوابم آن خواب را می بینم توی همان اتاق دارم به یک کمد قفل شده ور می روم و دارم تلاش می کنم قفلش را باز کنم.
به یک سمساری زنگ بزن تخت را رد کن بره، گفتم نباید اون تخت دست دوم را بخریم.
دیشب باز تو اون اتاق بودم وقتی از خواب پریدم یک کلید تو دستم بود
چیزی از رویا نمی تواند این طرف بیاد خیالاتی شدی، باید درمان بشوی
تو همیشه دوست داری من را دیوانه خطاب کنی بیا این هم اون کلید.
مرد زیر چشمی به کلیدی که دیشب تو دستهای زنش گذاشته نگاه می کنه.
http://www.uupload.ir/files/c76g_v.gh.jpg
🔴لطفاً داستان های دیگر را در سایت بخوانید :
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2362
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹 چهار داستان کوتاه از #ویکتوریا_قانع
🔸روز خوب
: خوبی؟
: شکر خدا، امروز خیلی روز خوبیه.
:از کجا میدانید شما که بیرون نرفتی؟
: از اون شیشه بالای در معلومه امروز روز خوب و قشنگیه. (با چشمهای تنگش بالای در را نگاه می کنه)
:چه طوریه که فکر می کنی روز خوبیه؟
:تو دختر کی بودی ؟ اسمت چی بود؟
:من مریم، دختر ناهیدم، بزرگترین نوه ی شما.
: چه ملوسی، دیروز خیلی هوا بد بود.
: از کجا فهمیدی؟
: به شیشه بالای در نگاه کن معلومه. گفتی تو دختر کی بودی؟
(نگاهی به بالای در چوبی انداختم شیشه را با کاغذ رنگی پوشانده بودند)
: من دختر ناهیدم نوه بزرگتون هستم.
:امروز تو اومدی دیدنم پس روز خوبیه! نه؟
🔸تخت خواب
هر وقت روی آن تخت می خوابم آن خواب را می بینم توی همان اتاق دارم به یک کمد قفل شده ور می روم و دارم تلاش می کنم قفلش را باز کنم.
به یک سمساری زنگ بزن تخت را رد کن بره، گفتم نباید اون تخت دست دوم را بخریم.
دیشب باز تو اون اتاق بودم وقتی از خواب پریدم یک کلید تو دستم بود
چیزی از رویا نمی تواند این طرف بیاد خیالاتی شدی، باید درمان بشوی
تو همیشه دوست داری من را دیوانه خطاب کنی بیا این هم اون کلید.
مرد زیر چشمی به کلیدی که دیشب تو دستهای زنش گذاشته نگاه می کنه.
http://www.uupload.ir/files/c76g_v.gh.jpg
🔴لطفاً داستان های دیگر را در سایت بخوانید :
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2362
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸پاکت نامه
▫️شعری از #سارگون_بولص
🔹ترجمه ی #فاطمه_جعفری
«زندگیام را مثل فرشتهای با نشستن روی صندلی آرایشگر سپری میکنم»
▪️رامبو، «نیایشی شبانه»
شاید یکی به من میگوید، و شاید هم نمیگوید:
خواهش می کنم بیا، به من بگو داستان چیست.
این پاکتنامهی روی میز چیست.
قطرههای چربی مایع
یادگاری جسدِ آن ناپیدا، قلاب ماهیگیر
در گلوی ماهی – داستان چیست.
- این روزها به دریا میروم
چون بیمارم، نیاز به نسیمهای لطیف دارم.
در قهوهخانهای روی شنها مینشینم و
وقتِ غروب، به صخرهها چشم میدوزم.
کسی به اینجا نمیآید. گاهی، زنی با سگش. ماهیگیری پیر.
مرغهای ماهیخوار در هوا شناورند، منقارهای
پرتقالیشان، چشمهای زردشان، دریا را میپایند
گهگاهی شاید ماهیای نصیبشان شود
که فلسهای درخشانش زیرِ آب، نقشونگار بر آن زده است.
آبجوم را بهآرامی مینوشم و به راه خودم میروم.
هرگز نخواهم فهمید که داستان چیست.
پاکتِ نامه را نخواهم گشود.
http://www.uupload.ir/files/x9nq_s.b.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2363
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_عرب
زیر نظر تیرداد آتشکار
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸پاکت نامه
▫️شعری از #سارگون_بولص
🔹ترجمه ی #فاطمه_جعفری
«زندگیام را مثل فرشتهای با نشستن روی صندلی آرایشگر سپری میکنم»
▪️رامبو، «نیایشی شبانه»
شاید یکی به من میگوید، و شاید هم نمیگوید:
خواهش می کنم بیا، به من بگو داستان چیست.
این پاکتنامهی روی میز چیست.
قطرههای چربی مایع
یادگاری جسدِ آن ناپیدا، قلاب ماهیگیر
در گلوی ماهی – داستان چیست.
- این روزها به دریا میروم
چون بیمارم، نیاز به نسیمهای لطیف دارم.
در قهوهخانهای روی شنها مینشینم و
وقتِ غروب، به صخرهها چشم میدوزم.
کسی به اینجا نمیآید. گاهی، زنی با سگش. ماهیگیری پیر.
مرغهای ماهیخوار در هوا شناورند، منقارهای
پرتقالیشان، چشمهای زردشان، دریا را میپایند
گهگاهی شاید ماهیای نصیبشان شود
که فلسهای درخشانش زیرِ آب، نقشونگار بر آن زده است.
آبجوم را بهآرامی مینوشم و به راه خودم میروم.
هرگز نخواهم فهمید که داستان چیست.
پاکتِ نامه را نخواهم گشود.
http://www.uupload.ir/files/x9nq_s.b.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2363
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_عرب
زیر نظر تیرداد آتشکار
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹 شعری از #خاطره_حجازی
در بیرون غار همچنان سرازیر است بارانهای اسیدی
زمان سراسیمه
چالههای آب را مضطرب میکند
کفشی دم تاریکی به جا میماند
و من که در یک سمندر زیبا حلول کردهام
پر میکنمش از زلال استلاگمیت
آبتنی میکنم
برگی به پشتم چسبیده آیا؟
من از بیابان برگشتهام
از فساد کلمات.
تا به خوبم فکر میکنم چراغی در جیبم روشن میشود و
زیپ کتم آژیر میکشد
از آن صداها که شفاگران و اساتید دگرگونی لمس میکنند.
صداهای جهان را میبندم
میتوانم بشنوم که بوی خرس میآید و
بر خواب زمستانی
برف میبارد و
کوتاه و بلند را یکسان سپید میکند
و من در جمجمهام آزادم
تا در هرچه میخواهم بخزم.
من به خیل عظیم پشت سر
کاملن ناخودآگاهم
فقط مطمئنم زمان را نباید به ابعاد فکر اضافه کرد.
http://www.uupload.ir/files/3v_kh.h.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2364
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹 شعری از #خاطره_حجازی
در بیرون غار همچنان سرازیر است بارانهای اسیدی
زمان سراسیمه
چالههای آب را مضطرب میکند
کفشی دم تاریکی به جا میماند
و من که در یک سمندر زیبا حلول کردهام
پر میکنمش از زلال استلاگمیت
آبتنی میکنم
برگی به پشتم چسبیده آیا؟
من از بیابان برگشتهام
از فساد کلمات.
تا به خوبم فکر میکنم چراغی در جیبم روشن میشود و
زیپ کتم آژیر میکشد
از آن صداها که شفاگران و اساتید دگرگونی لمس میکنند.
صداهای جهان را میبندم
میتوانم بشنوم که بوی خرس میآید و
بر خواب زمستانی
برف میبارد و
کوتاه و بلند را یکسان سپید میکند
و من در جمجمهام آزادم
تا در هرچه میخواهم بخزم.
من به خیل عظیم پشت سر
کاملن ناخودآگاهم
فقط مطمئنم زمان را نباید به ابعاد فکر اضافه کرد.
http://www.uupload.ir/files/3v_kh.h.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2364
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹 شعری از #سیاووش_خسروآبادی
یک مردمک تازه به چشمت زده ای
هردفعه برای دیدنم آمده ای
باعینک ذره بینی ات هم حتا
بی فاصله با ندیدنم رد شده ای
تابشکفی ای عطر گریزنده به جانم
بامن ضربانی ست که تا زنده بمانم
تاعطر تپش های تواَم شامه نواز است
پاییز ترین فاصله ها را بتکانم
با مردمک تازه جهانم نو شد
یک حادثه رو به واژگانم نو شد
درگردش خونم اتّفاقی افتاد
آهنگ عتیق ضربانم نو شد
http://www.uupload.ir/files/d20c_s.kh.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2365
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #غزل_معاصر_ایران
زیر نظر بنیامین دیلم کتولی
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹 شعری از #سیاووش_خسروآبادی
یک مردمک تازه به چشمت زده ای
هردفعه برای دیدنم آمده ای
باعینک ذره بینی ات هم حتا
بی فاصله با ندیدنم رد شده ای
تابشکفی ای عطر گریزنده به جانم
بامن ضربانی ست که تا زنده بمانم
تاعطر تپش های تواَم شامه نواز است
پاییز ترین فاصله ها را بتکانم
با مردمک تازه جهانم نو شد
یک حادثه رو به واژگانم نو شد
درگردش خونم اتّفاقی افتاد
آهنگ عتیق ضربانم نو شد
http://www.uupload.ir/files/d20c_s.kh.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2365
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #غزل_معاصر_ایران
زیر نظر بنیامین دیلم کتولی
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹 شعری از #بهزاد_سعیدی
نمیدانم چرا این روز ها آشفته بازارم
سر از دیوانه بازیهای این دل در نمی آرم
شبی با حکم دل حمام کاشانم پر از خون شد
شبی دیگر خمار دود قلیان های قاجارم
تبر داده به من تا بشکنم خود را، ز دیگر سو
به جرم کفر گویی می برد تا بر سرِ دارم
نفهمیدم هر از گاهی چرا حین فرار از خود
دلم میخواست خود را از دل آیینه بردارم
مرا نجار های این حوالی می شناسندم
که روحی عاشق و دلمرده در جسم سپیدارم
http://www.uupload.ir/files/gdha_b.s.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2366
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #غزل_معاصر_ایران
زیر نظر بنیامین دیلم کتولی
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹 شعری از #بهزاد_سعیدی
نمیدانم چرا این روز ها آشفته بازارم
سر از دیوانه بازیهای این دل در نمی آرم
شبی با حکم دل حمام کاشانم پر از خون شد
شبی دیگر خمار دود قلیان های قاجارم
تبر داده به من تا بشکنم خود را، ز دیگر سو
به جرم کفر گویی می برد تا بر سرِ دارم
نفهمیدم هر از گاهی چرا حین فرار از خود
دلم میخواست خود را از دل آیینه بردارم
مرا نجار های این حوالی می شناسندم
که روحی عاشق و دلمرده در جسم سپیدارم
http://www.uupload.ir/files/gdha_b.s.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2366
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #غزل_معاصر_ایران
زیر نظر بنیامین دیلم کتولی
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸شب جمجمه روز گرفته ست به دست
▫️نگاهی به گزینه رباعی های #ایرج_زبردست
🔹#امین_فقیری
وقت آن بود که ایرج زبردست پس از چند کتاب رباعی، گزینه رباعیات خود را منتشر نماید که این مهم توسط انتشارات مروارید به انجام رسید.
زبردست را دیگر همه می شناسند. بزرگان شعر این مرز و بوم درباره رباعی های او اظهار عقیده کرده اند و همگی متفق القول زبردست را در سرودن رباعی زبردست دانسته اند. او طریقه ای نو در فکر و اندیشۀ مستتر در رباعی را بنیان نهاد. از بس تکرار دیده بودیم دیگر آنچنان اهمیتی برای رباعی و رباعی سرا قایل نبودیم.
شگرد کار زبردست در سرایش رباعی تشنه نگه داشتن و سپس جرعه ای آب زلال و خنک نوشاندن است. تمامی همت او در نیم بیت آخر رخ می نماید و ضربۀ نهایی را وارد می کند. معمولاً یک واژه یا واژه ای مرکب مورد نظر شاعر است. زبردست ذهن خواننده را برای دریافت منظور خویش به یاری می طلبد ...
http://www.uupload.ir/files/xrbi_i.z.jpg
🔴لطفاً ادامه ی متن را در سایت بخوانید :
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2367
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #اندیشه_و_نقد
زیر نظر سید حمید شریف نیا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸شب جمجمه روز گرفته ست به دست
▫️نگاهی به گزینه رباعی های #ایرج_زبردست
🔹#امین_فقیری
وقت آن بود که ایرج زبردست پس از چند کتاب رباعی، گزینه رباعیات خود را منتشر نماید که این مهم توسط انتشارات مروارید به انجام رسید.
زبردست را دیگر همه می شناسند. بزرگان شعر این مرز و بوم درباره رباعی های او اظهار عقیده کرده اند و همگی متفق القول زبردست را در سرودن رباعی زبردست دانسته اند. او طریقه ای نو در فکر و اندیشۀ مستتر در رباعی را بنیان نهاد. از بس تکرار دیده بودیم دیگر آنچنان اهمیتی برای رباعی و رباعی سرا قایل نبودیم.
شگرد کار زبردست در سرایش رباعی تشنه نگه داشتن و سپس جرعه ای آب زلال و خنک نوشاندن است. تمامی همت او در نیم بیت آخر رخ می نماید و ضربۀ نهایی را وارد می کند. معمولاً یک واژه یا واژه ای مرکب مورد نظر شاعر است. زبردست ذهن خواننده را برای دریافت منظور خویش به یاری می طلبد ...
http://www.uupload.ir/files/xrbi_i.z.jpg
🔴لطفاً ادامه ی متن را در سایت بخوانید :
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2367
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #اندیشه_و_نقد
زیر نظر سید حمید شریف نیا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸ویل
🔹داستانی از #آرش_مونگاری
چشم می بندم و؛ یک نفس می نشینم.
خنکی است و تاریکی و نرمه نرمه جریان آب. کمی که می گذرد، بی وزن می شوم و دست و پاها توی هم، تا می خورم و معلق می مانم.
برگشتنای خانه بود و بعد از مدرسه و خداحافظی از باقی معلم ها.
کنار یکی از ماهی گیرها، چندک زدم رو سراشیبی رودخانه و؛ به هوای گذشته، که با بچه محل ها می رفتیم، به ماهی گرفتن اش نگاه می کردم که یکبارگی؛ زمین زیر پام، نرم نرمک غلتید و غلتید و آنوقت، پرت شدم توی آن آب چوب کننده بهمن ماه.
_چیزی هم یادتان مانده؟
بی اینکه سرم را از روی کتاب بردارم، می گویم، نه.
خنکا، تا زیر پوستم نشت می کند.
بی رمق، بلند می شوم و هن و هن کنان و شالاپ و شولپ، سنگین و گشاد، از رودخانه می زنم بیرون.
شالی زار، تازه سر تراشیده و شناور، بینِ دودِ کُپه کاه های آتش داده شده؛ ساکت و دم کرده تا انتهای افق، دامن زده به دشت و؛ تک و توک، صنبور و اوجاهایی که از میانه اش، قد کشیده اند و پرهیب شان، از توی این گرگ و میش غروب، پیدا است.
تیکا؛ از دور و نزدیک، می نالد.
_یعنی حقیقت دارد؟ ....
http://www.uupload.ir/files/24xy_a.m.jpg
🔴لطفاً ادامه ی داستان را در سایت بخوانید :
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2368
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸ویل
🔹داستانی از #آرش_مونگاری
چشم می بندم و؛ یک نفس می نشینم.
خنکی است و تاریکی و نرمه نرمه جریان آب. کمی که می گذرد، بی وزن می شوم و دست و پاها توی هم، تا می خورم و معلق می مانم.
برگشتنای خانه بود و بعد از مدرسه و خداحافظی از باقی معلم ها.
کنار یکی از ماهی گیرها، چندک زدم رو سراشیبی رودخانه و؛ به هوای گذشته، که با بچه محل ها می رفتیم، به ماهی گرفتن اش نگاه می کردم که یکبارگی؛ زمین زیر پام، نرم نرمک غلتید و غلتید و آنوقت، پرت شدم توی آن آب چوب کننده بهمن ماه.
_چیزی هم یادتان مانده؟
بی اینکه سرم را از روی کتاب بردارم، می گویم، نه.
خنکا، تا زیر پوستم نشت می کند.
بی رمق، بلند می شوم و هن و هن کنان و شالاپ و شولپ، سنگین و گشاد، از رودخانه می زنم بیرون.
شالی زار، تازه سر تراشیده و شناور، بینِ دودِ کُپه کاه های آتش داده شده؛ ساکت و دم کرده تا انتهای افق، دامن زده به دشت و؛ تک و توک، صنبور و اوجاهایی که از میانه اش، قد کشیده اند و پرهیب شان، از توی این گرگ و میش غروب، پیدا است.
تیکا؛ از دور و نزدیک، می نالد.
_یعنی حقیقت دارد؟ ....
http://www.uupload.ir/files/24xy_a.m.jpg
🔴لطفاً ادامه ی داستان را در سایت بخوانید :
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2368
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
▫️چونان پریان کهربایی چشم
🔹 شعری از #شارل_بودلر
🔸ترجمه ی #آسیه_حیدری_شاهی_سرایی
چونان پریان کهربایی چشم
به شاهنشین تو می آیم باز
آرام می خزم، با سایه های شب تا بسترت
مه آلوده بوسه های سردم را به تو می سپارم چون ماه
و خزش مارِ نوازشم بر افت وخیز پیکرت .
فردای پریده رنگ که بیاید
خالی حضور من سرد است تا شامگاه
آنگاه که همه، جوانی و زندگانی ات را حاکم اند
می خواهم به هراس پادشاهی ات کنم.
http://www.uupload.ir/files/y9yn_ch.b.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2369
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_فرانسه
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
▫️چونان پریان کهربایی چشم
🔹 شعری از #شارل_بودلر
🔸ترجمه ی #آسیه_حیدری_شاهی_سرایی
چونان پریان کهربایی چشم
به شاهنشین تو می آیم باز
آرام می خزم، با سایه های شب تا بسترت
مه آلوده بوسه های سردم را به تو می سپارم چون ماه
و خزش مارِ نوازشم بر افت وخیز پیکرت .
فردای پریده رنگ که بیاید
خالی حضور من سرد است تا شامگاه
آنگاه که همه، جوانی و زندگانی ات را حاکم اند
می خواهم به هراس پادشاهی ات کنم.
http://www.uupload.ir/files/y9yn_ch.b.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2369
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_فرانسه
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸شعری از آهمت سلچوک ایلکان Ahmet Selçuk İlkan
که در ایران به احمد سلجوق ایلکان و گاهی هم به ایلخان مشهور است
به همراه اصل شعر در سایت
🔹ترجمه از #شهرام_دشتی
▫️بله حقیقت دارد
✡️همیشه خود را«همه چیز» و ما را«هیچ» پنداشتند
و بعد، مثل یک ستاره ی دنباله دار، سُر خوردند
و ناپدید شدند ...
بله حقیقت دارد،
خرد شدنم،
به ستوه آمدنم
ازاین زندگی،
ازاین دنیا،
حقیقت دارد.
بله حقیقت دارد،
نفرتم
از این عشقهای دو سه روزه،
از این به اصطلاح عشقهای سال،
از این دوز و کلکها،
از آنهایی که با ما خصومت میورزند،
از آنهایی که از پشت سر خنجر میزنند،
از آنهایی که اینچنین به ما آتش میزنند،
از آنهایی که با چشم نابینا مینگرند،
از مارهای فرشته صفت،
حقیقت دارد.
بله حقیقت دارد،
حیرتم
از این شبهای بزن و برقص،
از آنهایی که اشک دیدگانمان رابه تمسخر میگیرند،
از آنهایی که این ضربهها را نادیده میگیرند،
از این ترانههای بیشعر،
از این آهنگها، از این خطاهای دوران،
از شاعران خودبین،
از چنین نویسندگان و نقاشان،
از همهی کسانی که این چنین خوابآلود در گشت و گذارند،
حقیقت دارد.
این چه نمایشیست،
این چه مضحکهییست،
چه کسی گفت؟ چه گفت؟ چگونه گفت؟
چه کسی، چه کسی را به حوض هل داد؟
چه کسی، چه کسی را به خاطر هیچ و پوچ ترک کرد؟
...............................
..............................
این چه حقیقت تلخیست،
این چه پیراهنی از آتش است،
سراسر تلخ،
سراسر غریب،
غربتم در دیار خود،
حقیقت دارد.
آه، ای سبزچشم اشکآلودم،
آه، ای پرندهی شبهای تارم،
آه ای گل در برابر بادم،
تو را هم مثل اشعارم،
تکه تکه از من جدا کردند،
نه به تو،
نه به من
و نه به بیخوابی شبهایم، دلشان سوخت.
از این روی،
جنونم از این روزهای سیهروی،
از این تقدیر خودنوشته،
حقیقت دارد.
اینک، آن روز، همین روز است.
حسرتم
به زنی مثل یک زن،
به مردی مثل یک مرد،
حقیقت دارد.
http://www.uupload.ir/files/h0t_a.s.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2370
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_ترکیه
زیر نظر ابوالفضل پاشا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸شعری از آهمت سلچوک ایلکان Ahmet Selçuk İlkan
که در ایران به احمد سلجوق ایلکان و گاهی هم به ایلخان مشهور است
به همراه اصل شعر در سایت
🔹ترجمه از #شهرام_دشتی
▫️بله حقیقت دارد
✡️همیشه خود را«همه چیز» و ما را«هیچ» پنداشتند
و بعد، مثل یک ستاره ی دنباله دار، سُر خوردند
و ناپدید شدند ...
بله حقیقت دارد،
خرد شدنم،
به ستوه آمدنم
ازاین زندگی،
ازاین دنیا،
حقیقت دارد.
بله حقیقت دارد،
نفرتم
از این عشقهای دو سه روزه،
از این به اصطلاح عشقهای سال،
از این دوز و کلکها،
از آنهایی که با ما خصومت میورزند،
از آنهایی که از پشت سر خنجر میزنند،
از آنهایی که اینچنین به ما آتش میزنند،
از آنهایی که با چشم نابینا مینگرند،
از مارهای فرشته صفت،
حقیقت دارد.
بله حقیقت دارد،
حیرتم
از این شبهای بزن و برقص،
از آنهایی که اشک دیدگانمان رابه تمسخر میگیرند،
از آنهایی که این ضربهها را نادیده میگیرند،
از این ترانههای بیشعر،
از این آهنگها، از این خطاهای دوران،
از شاعران خودبین،
از چنین نویسندگان و نقاشان،
از همهی کسانی که این چنین خوابآلود در گشت و گذارند،
حقیقت دارد.
این چه نمایشیست،
این چه مضحکهییست،
چه کسی گفت؟ چه گفت؟ چگونه گفت؟
چه کسی، چه کسی را به حوض هل داد؟
چه کسی، چه کسی را به خاطر هیچ و پوچ ترک کرد؟
...............................
..............................
این چه حقیقت تلخیست،
این چه پیراهنی از آتش است،
سراسر تلخ،
سراسر غریب،
غربتم در دیار خود،
حقیقت دارد.
آه، ای سبزچشم اشکآلودم،
آه، ای پرندهی شبهای تارم،
آه ای گل در برابر بادم،
تو را هم مثل اشعارم،
تکه تکه از من جدا کردند،
نه به تو،
نه به من
و نه به بیخوابی شبهایم، دلشان سوخت.
از این روی،
جنونم از این روزهای سیهروی،
از این تقدیر خودنوشته،
حقیقت دارد.
اینک، آن روز، همین روز است.
حسرتم
به زنی مثل یک زن،
به مردی مثل یک مرد،
حقیقت دارد.
http://www.uupload.ir/files/h0t_a.s.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2370
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_ترکیه
زیر نظر ابوالفضل پاشا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹 دو شعر از #مهدی_قلایی
🔸شعر اول :
لهجهات را
وقتی فارسیِ غلیظ میگویی که پنهاناش کنی
لهجهات را!
وقتی در «قاف»ِ عاشقتم
دستت رو میشود که لری!
لهجهات را دوست دارم
ما "قاف" را خوب تلفظ نمیکنیم
و برای همین میگویم
من و تو به جایی نمیرسیم
شنیدهام کسی که صدایاش را نازک میکند عاشق است
صدایات را وقتی نازک میکنی
دوست دارم
و من از صدای تو فهمیدم
مدتی است تووی درد سر افتادهای
و یک دوره صداقت
برایات ضروریست
حتی عاشق دماغات
که هر صبح تا یک بعدازظهر کیپ است
همهی اینها روی هم
به اضافهی محمد برادرت
به اضافهی چند کیلو اضافه وزن
و پسری که دوران دبیرستان عاشقاش بودهای
حتی به اضافهی
علاقهای که اینروزها کلافهات کرده
و چهار سال دیگر خبری از آن نیست.
آنوقت
هر شعر تازهی مرا بخوانی
و ردی از معشوقهای که تو نیستی پیدا شود
بغض و کمی گریه میکنی
اما دیگر نه خبری از دولت اعتدال است
و نه : "تو را دوست دارم
با دلتنگی و کلافه شدنات در جمعهها
و حتی بیتوجهیات به حساسیتهای من
که بارها گفتهام بلند بلند نخند
که بارها گفتهام سکوت
وقتی علف تا نیازمندیهای آدمی تلخ است نکن
با اینهمه
نمیخواهم بهخاطر من عوض شوی
من عاشق همین آدمم که اشتباه میکند
و گاهی سرِ حرفی که سؤتفاهم پیش میآورَد
برایاش غریبهای هفتاد چینی میشوم
من عاشق همین آدمم که قهر میکند
میرود
پشت سرش را نگاه نمیکند
و اجازه میدهد ما هم به زندگیمان برسیم.
🔸شعر دوم :
کاش! مرا خراب خودت نمیکردی
کاش مرا
گذاشته بودی برای بالای سیوسه سالگیات
برای روزهایی که یک زن کاملی
و میفهمی وجود یک شاعر که برای زیباییات شعر میگوید
از نان شب واجبتر است
کاش مرا گذاشته بودی
برای دردهای ماهانهات
وقتی باید پاچهی کسی را بگیری
وقتی با اتوبوسهای تعاونی ۴
برمیگردی
و تا صبح به این فکر میکنی
که چرا در هیج برگشتی
توقف نیست
وقتی از بیمارستان امام خمینی میگذری
وقتی از کنار آخرین میدان عبور میکنی
ساعت مچیات را باز کن
دستت را بگذار زیر سرت
و به پاییزهای پیش رو فکر کن
به غروبهای چهارشنبه
به قرارهایی که دیگر نداریم.
http://www.uupload.ir/files/jigc_m.gh.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2371
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹 دو شعر از #مهدی_قلایی
🔸شعر اول :
لهجهات را
وقتی فارسیِ غلیظ میگویی که پنهاناش کنی
لهجهات را!
وقتی در «قاف»ِ عاشقتم
دستت رو میشود که لری!
لهجهات را دوست دارم
ما "قاف" را خوب تلفظ نمیکنیم
و برای همین میگویم
من و تو به جایی نمیرسیم
شنیدهام کسی که صدایاش را نازک میکند عاشق است
صدایات را وقتی نازک میکنی
دوست دارم
و من از صدای تو فهمیدم
مدتی است تووی درد سر افتادهای
و یک دوره صداقت
برایات ضروریست
حتی عاشق دماغات
که هر صبح تا یک بعدازظهر کیپ است
همهی اینها روی هم
به اضافهی محمد برادرت
به اضافهی چند کیلو اضافه وزن
و پسری که دوران دبیرستان عاشقاش بودهای
حتی به اضافهی
علاقهای که اینروزها کلافهات کرده
و چهار سال دیگر خبری از آن نیست.
آنوقت
هر شعر تازهی مرا بخوانی
و ردی از معشوقهای که تو نیستی پیدا شود
بغض و کمی گریه میکنی
اما دیگر نه خبری از دولت اعتدال است
و نه : "تو را دوست دارم
با دلتنگی و کلافه شدنات در جمعهها
و حتی بیتوجهیات به حساسیتهای من
که بارها گفتهام بلند بلند نخند
که بارها گفتهام سکوت
وقتی علف تا نیازمندیهای آدمی تلخ است نکن
با اینهمه
نمیخواهم بهخاطر من عوض شوی
من عاشق همین آدمم که اشتباه میکند
و گاهی سرِ حرفی که سؤتفاهم پیش میآورَد
برایاش غریبهای هفتاد چینی میشوم
من عاشق همین آدمم که قهر میکند
میرود
پشت سرش را نگاه نمیکند
و اجازه میدهد ما هم به زندگیمان برسیم.
🔸شعر دوم :
کاش! مرا خراب خودت نمیکردی
کاش مرا
گذاشته بودی برای بالای سیوسه سالگیات
برای روزهایی که یک زن کاملی
و میفهمی وجود یک شاعر که برای زیباییات شعر میگوید
از نان شب واجبتر است
کاش مرا گذاشته بودی
برای دردهای ماهانهات
وقتی باید پاچهی کسی را بگیری
وقتی با اتوبوسهای تعاونی ۴
برمیگردی
و تا صبح به این فکر میکنی
که چرا در هیج برگشتی
توقف نیست
وقتی از بیمارستان امام خمینی میگذری
وقتی از کنار آخرین میدان عبور میکنی
ساعت مچیات را باز کن
دستت را بگذار زیر سرت
و به پاییزهای پیش رو فکر کن
به غروبهای چهارشنبه
به قرارهایی که دیگر نداریم.
http://www.uupload.ir/files/jigc_m.gh.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2371
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
@piaderonews
🔵 لطفاً آثار خود در قالب های مختلف شعر کلاسیک جهت نشر در بخش "غزل معاصر ایران " پیاده رو را به آی دی تلگرام دبیر جدید بخش ، آقای شهرام میرزایی ارسال بفرمایید : 👇👇👇👇
@Shahrammirzaii
🔵 لطفاً آثار خود در قالب های مختلف شعر کلاسیک جهت نشر در بخش "غزل معاصر ایران " پیاده رو را به آی دی تلگرام دبیر جدید بخش ، آقای شهرام میرزایی ارسال بفرمایید : 👇👇👇👇
@Shahrammirzaii
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸شعر دبستانی (6)
▫️سرودهی #ابوالفضل_پاشا
🔹ترجمه به ترکی #الیاد_موسوی
کجا میروی قطار!؟
من طاقت دوریِ دستها را ندارم
قطار میرود
خانهها خالی
کوچهها خاموش
سنگها سرد
قطاری از دستها میگذرد
چمدانِ مرا روزهایِ از یاد رفته سنگین کرده
برو این قطار را بیاور
راه میافتم، خالی
لبخند میزنم، سرد
دست میدهم، خاموش
بیا داستانی از چمدان برای تو باز کنم
اگر قطار نیاید
اگر کوه بریزد
اگر «ریزعلی» نباشد، قطار میآید؟
هارا گئدیرسن ترن!؟
منیم دؤزوموم یوخ اللرین اوزاقلیغینا
ترن گئدیر
ائولر بوش
کوچهلر سسسیز
داشلار سویوق
بیر ترن اللردن کئچیر
چمدانیمی اونودولموش گونلر آغیرلاتمیش
گئت بو ترنی گتیر
یولا دوشورم بوش
گولومسورم سویوق
ال وئریرم سسسیز
گل بیر ناغیل چمداندان سنه آچیم
ترن گلمهسه
داغ تؤکولسه
ریزعلی اولماسا، ترن گلرمی؟
http://s1.picofile.com/file/8282982168/A_P.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2372
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_ترکیه
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸شعر دبستانی (6)
▫️سرودهی #ابوالفضل_پاشا
🔹ترجمه به ترکی #الیاد_موسوی
کجا میروی قطار!؟
من طاقت دوریِ دستها را ندارم
قطار میرود
خانهها خالی
کوچهها خاموش
سنگها سرد
قطاری از دستها میگذرد
چمدانِ مرا روزهایِ از یاد رفته سنگین کرده
برو این قطار را بیاور
راه میافتم، خالی
لبخند میزنم، سرد
دست میدهم، خاموش
بیا داستانی از چمدان برای تو باز کنم
اگر قطار نیاید
اگر کوه بریزد
اگر «ریزعلی» نباشد، قطار میآید؟
هارا گئدیرسن ترن!؟
منیم دؤزوموم یوخ اللرین اوزاقلیغینا
ترن گئدیر
ائولر بوش
کوچهلر سسسیز
داشلار سویوق
بیر ترن اللردن کئچیر
چمدانیمی اونودولموش گونلر آغیرلاتمیش
گئت بو ترنی گتیر
یولا دوشورم بوش
گولومسورم سویوق
ال وئریرم سسسیز
گل بیر ناغیل چمداندان سنه آچیم
ترن گلمهسه
داغ تؤکولسه
ریزعلی اولماسا، ترن گلرمی؟
http://s1.picofile.com/file/8282982168/A_P.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2372
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_ترکیه
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸داستانی از #احمد_الخمیسی
🔹ترجمه ی #فاطمه_جعفری
سوار بر «مینیبوس» راهی محل کارم شدم و درآنحال سرشار از آرزوهایی بودم که نور صبحگاهی در جان برمیانگیزد. روی صندلی پشت راننده نشستم. روزنامهای بیرون کشیدم و بازش کردم. با حرکت ماشین، حروف جلوی چشمان ضعیفم روی هم لغزیدند. روزنامه را بستم. به چهرهای زل زدم که در آینهی کوچکِ سمت چپ راننده دیدم. با شوروهیجان، برنامههای این ماهم را مرور کردم. تعمیر اثاث اتاق خواب را تمام میکنم و آپارتمان را رنگ میزنم. آباژور جدیدی میخرم تا شبها زیر نورش مطالعه کنم. ترجمهای را که شروع کردهام، تمام میکنم و کتاب را تحویل میدهم. حداکثر ظرف یک هفته، سفری به اسکندریه میکنم. به دیدن حنان میروم. با هم در خیابان صفیه زغلول، گشت میزنیم. دوباره برایش قسم میخورم که تحت هر شرایطی، فقط عاشق او خواهم بود. هیچچیز نمیتواند مانع آرزوها و ارادهی آهنین شود.
به آینهی سمت چپ راننده نگاه کردم. دوباره آن چهره را دیدم. چشمهایم را تنگ کردم و در او دقیق شدم. چهرهی پیرمردی فرتوت که چینوچروکهای عمیقی دور چشمهایش بود. چه تأسفبار! چگونه وضع آدم به چنین ناتوانیای میرسد؟
سعی کردم صورت راننده را دید بزنم تا ببینم این چهرهی اوست که نتوانستم. به صورت مسافر کناریام نگاه کردم. نه. شبیه چهرهای نیست که در آینه میلرزد. سینهام را جلو بردم و چشمهایم را به آینه نزدیک کردم. بادقت به آن چهره نگریستم و او را شناختم. چهرهی من بود.
از «مینیبوس» بهآرامی و درحالی پیاده شدم که دستم را به پنجرهی در تکیه داده بودم. در خیابان ایستادم. احساس کردم خستگی روی کف پا و ساق پاهایم نشست. خودم را بهکندی به سمت دیگر کشاندم. همانجا ایستادم تا نفسی تازه کنم.
http://www.uupload.ir/files/czhf_a.kh.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2373
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_عرب
زیر نظر تیرداد آتشکار
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸داستانی از #احمد_الخمیسی
🔹ترجمه ی #فاطمه_جعفری
سوار بر «مینیبوس» راهی محل کارم شدم و درآنحال سرشار از آرزوهایی بودم که نور صبحگاهی در جان برمیانگیزد. روی صندلی پشت راننده نشستم. روزنامهای بیرون کشیدم و بازش کردم. با حرکت ماشین، حروف جلوی چشمان ضعیفم روی هم لغزیدند. روزنامه را بستم. به چهرهای زل زدم که در آینهی کوچکِ سمت چپ راننده دیدم. با شوروهیجان، برنامههای این ماهم را مرور کردم. تعمیر اثاث اتاق خواب را تمام میکنم و آپارتمان را رنگ میزنم. آباژور جدیدی میخرم تا شبها زیر نورش مطالعه کنم. ترجمهای را که شروع کردهام، تمام میکنم و کتاب را تحویل میدهم. حداکثر ظرف یک هفته، سفری به اسکندریه میکنم. به دیدن حنان میروم. با هم در خیابان صفیه زغلول، گشت میزنیم. دوباره برایش قسم میخورم که تحت هر شرایطی، فقط عاشق او خواهم بود. هیچچیز نمیتواند مانع آرزوها و ارادهی آهنین شود.
به آینهی سمت چپ راننده نگاه کردم. دوباره آن چهره را دیدم. چشمهایم را تنگ کردم و در او دقیق شدم. چهرهی پیرمردی فرتوت که چینوچروکهای عمیقی دور چشمهایش بود. چه تأسفبار! چگونه وضع آدم به چنین ناتوانیای میرسد؟
سعی کردم صورت راننده را دید بزنم تا ببینم این چهرهی اوست که نتوانستم. به صورت مسافر کناریام نگاه کردم. نه. شبیه چهرهای نیست که در آینه میلرزد. سینهام را جلو بردم و چشمهایم را به آینه نزدیک کردم. بادقت به آن چهره نگریستم و او را شناختم. چهرهی من بود.
از «مینیبوس» بهآرامی و درحالی پیاده شدم که دستم را به پنجرهی در تکیه داده بودم. در خیابان ایستادم. احساس کردم خستگی روی کف پا و ساق پاهایم نشست. خودم را بهکندی به سمت دیگر کشاندم. همانجا ایستادم تا نفسی تازه کنم.
http://www.uupload.ir/files/czhf_a.kh.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2373
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_عرب
زیر نظر تیرداد آتشکار
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸منحنی چشم هایت
▫️شعری از #پل_الوار
🔹ترجمه ی #آسیه_حیدری_شاهی_سرایی
دلم را زیر و رو می کند
منحنی چشم هایت
انحنایی از شیرینی و رقص
هاله ای گِرد زمان
گهواره ی امن شب
دیگر نمی دانم چه اندازه زیسته ام
که همیشه در چشم های تو حاضر نبوده ام
برگ برگ روز، حباب های شبنم
نیزار باد، لبخندهای عطراگین
این چشم های تو
بال هایی که نور بر جهان می کشد
قایق هایی بارشان، آسمان و دریا
شکارچیان صدا، چشمه های رنگ
چشم های تو
عطر سر زده از خانه ی سپیده دم
دمیده بر کهکشان ستاره
آفتاب، ناگزیر پاکی است
جهان، ناگزیر چشم های تو
و خون من، همه جاری در نگاه هایش
🔸La courbe de tes yeux de Paul Eluard
La courbe de tes yeux fait le tour de mon coeur,
Un rond de danse et de douceur,
Auréole du temps, berceau nocturne et sûr,
Et si je ne sais plus tout ce que j’ai vécu
C’est que tes yeux ne m’ont pas toujours vu.
Feuilles de jour et mousse de rosée,
Roseaux du vent, sourires parfumés,
Ailes couvrant le monde de lumière,
Bateaux chargés du ciel et de la mer,
Chasseurs des bruits et sources des couleurs,
Parfums éclos d’une couvée d’aurores
Qui gît toujours sur la paille des astres,
Comme le jour dépend de l’innocence
Le monde entier dépend de tes yeux purs
Et tout mon sang coule dans leurs regards.
▫️#Paul_Eluard , Capitale de la douleur, 1926
http://www.uupload.ir/files/90lr_p.e.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2374
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_فرانسه
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸منحنی چشم هایت
▫️شعری از #پل_الوار
🔹ترجمه ی #آسیه_حیدری_شاهی_سرایی
دلم را زیر و رو می کند
منحنی چشم هایت
انحنایی از شیرینی و رقص
هاله ای گِرد زمان
گهواره ی امن شب
دیگر نمی دانم چه اندازه زیسته ام
که همیشه در چشم های تو حاضر نبوده ام
برگ برگ روز، حباب های شبنم
نیزار باد، لبخندهای عطراگین
این چشم های تو
بال هایی که نور بر جهان می کشد
قایق هایی بارشان، آسمان و دریا
شکارچیان صدا، چشمه های رنگ
چشم های تو
عطر سر زده از خانه ی سپیده دم
دمیده بر کهکشان ستاره
آفتاب، ناگزیر پاکی است
جهان، ناگزیر چشم های تو
و خون من، همه جاری در نگاه هایش
🔸La courbe de tes yeux de Paul Eluard
La courbe de tes yeux fait le tour de mon coeur,
Un rond de danse et de douceur,
Auréole du temps, berceau nocturne et sûr,
Et si je ne sais plus tout ce que j’ai vécu
C’est que tes yeux ne m’ont pas toujours vu.
Feuilles de jour et mousse de rosée,
Roseaux du vent, sourires parfumés,
Ailes couvrant le monde de lumière,
Bateaux chargés du ciel et de la mer,
Chasseurs des bruits et sources des couleurs,
Parfums éclos d’une couvée d’aurores
Qui gît toujours sur la paille des astres,
Comme le jour dépend de l’innocence
Le monde entier dépend de tes yeux purs
Et tout mon sang coule dans leurs regards.
▫️#Paul_Eluard , Capitale de la douleur, 1926
http://www.uupload.ir/files/90lr_p.e.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2374
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_فرانسه
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
@piaderonews
🔵 لطفاً ترجمه های خود از ادبیات کردستان را جهت نشر در مجله ادبی پیاده رو به آی دی تلگرام دبیر بخش آقای بابک صحرانورد ارسال بفرمایید : : 👇👇👇👇
@Babaksahra
🔵 لطفاً ترجمه های خود از ادبیات کردستان را جهت نشر در مجله ادبی پیاده رو به آی دی تلگرام دبیر بخش آقای بابک صحرانورد ارسال بفرمایید : : 👇👇👇👇
@Babaksahra
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹 شعری از #محمد_رفیعی
مستم ولی قاموس من وجدان فروشی نیست
پیمانه ام شاید ولی پیمان فروشی نیست
پیراهن خونینی از گم کرده ام داری
اینجا ولی《پیراهن عثمان فروشی》نیست!
هر تحفه ای آورده ای ارزانی ات باشد
بازار یوسف دکه ی ارزان فروشی نیست
گفتی که اشکم را خریداری ولی حالا
چتری که داری باز کن باران فروشی نیست
هر روضه ای را در توان داری به ما بفروش
فردا اگر چه روضه ی رضوان فروشی نیست
http://www.uupload.ir/files/e2sl_m.r.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2375
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #غزل_معاصر_ایران
زیر نظر شهرام میرزایی
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹 شعری از #محمد_رفیعی
مستم ولی قاموس من وجدان فروشی نیست
پیمانه ام شاید ولی پیمان فروشی نیست
پیراهن خونینی از گم کرده ام داری
اینجا ولی《پیراهن عثمان فروشی》نیست!
هر تحفه ای آورده ای ارزانی ات باشد
بازار یوسف دکه ی ارزان فروشی نیست
گفتی که اشکم را خریداری ولی حالا
چتری که داری باز کن باران فروشی نیست
هر روضه ای را در توان داری به ما بفروش
فردا اگر چه روضه ی رضوان فروشی نیست
http://www.uupload.ir/files/e2sl_m.r.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2375
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #غزل_معاصر_ایران
زیر نظر شهرام میرزایی
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸تاخیر
🔹 داستانی از #شیرین_هاشمی_ورچه
خرمگس، سنگین وخسته خودش را می کوباند به دیوارهای این اتاقی که با نور مهتابی، رنگ پریده و بی رمق شده است. هر بار سنگین تر و خسته تر. آزارت می دهد. دلت می خواهد دیگر از جایش بلند نشود. توان این را هم نداری که بلند شوی و بکوبی توی سرش. رو به طاق اتاق دراز کشیده ای و گوشت را سپرده ای به آخرین تلاش های بی فرجام خرمگس محتضر و صورت رنگ پریده ات زیر نور مهتابی، هیچ تکانی نمی خورد. نگاهت همانطور بی حرکت چسبیده به سقف ترک خورده ی اتاق که درزهایش را دوده ی سیگار و غبارهای تکراری شهر پر کرده است. معلوم است هیچ دستی برای پاک کردنش دراز نشده. درست مثل آخرین خنده های لب های ترک خورده ات.
خیره به تو مانده ام. نفس هایت را می شمارم. تو هم... نفس هایت را می شماری. خرمگس هم طاقباز افتاده است کف زمین . نه اینکه دیده باشی اش یا من دیده باشمش. از صدایش می فهمیم. بارها دیده ای حتماً که چطور خرمگس ها جان می کنند؟ معلوم نیست اگر بیشتر زنده می ماندند، چه کار نکرده ای داشتند که انجام بدهند؟... اما خیلی مهم نیست. مهم این است که آنقدر دیده ای یا آنقدر تجربه داری که حالا خوب می توانی ندیده، همه ی حرکات آن خرمگس در حال مرگ را تصور کنی ...
http://www.uupload.ir/files/v39f_sh.h.jpg
🔴لطفاً ادامه ی داستان را در سایت بخوانید :
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2376
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸تاخیر
🔹 داستانی از #شیرین_هاشمی_ورچه
خرمگس، سنگین وخسته خودش را می کوباند به دیوارهای این اتاقی که با نور مهتابی، رنگ پریده و بی رمق شده است. هر بار سنگین تر و خسته تر. آزارت می دهد. دلت می خواهد دیگر از جایش بلند نشود. توان این را هم نداری که بلند شوی و بکوبی توی سرش. رو به طاق اتاق دراز کشیده ای و گوشت را سپرده ای به آخرین تلاش های بی فرجام خرمگس محتضر و صورت رنگ پریده ات زیر نور مهتابی، هیچ تکانی نمی خورد. نگاهت همانطور بی حرکت چسبیده به سقف ترک خورده ی اتاق که درزهایش را دوده ی سیگار و غبارهای تکراری شهر پر کرده است. معلوم است هیچ دستی برای پاک کردنش دراز نشده. درست مثل آخرین خنده های لب های ترک خورده ات.
خیره به تو مانده ام. نفس هایت را می شمارم. تو هم... نفس هایت را می شماری. خرمگس هم طاقباز افتاده است کف زمین . نه اینکه دیده باشی اش یا من دیده باشمش. از صدایش می فهمیم. بارها دیده ای حتماً که چطور خرمگس ها جان می کنند؟ معلوم نیست اگر بیشتر زنده می ماندند، چه کار نکرده ای داشتند که انجام بدهند؟... اما خیلی مهم نیست. مهم این است که آنقدر دیده ای یا آنقدر تجربه داری که حالا خوب می توانی ندیده، همه ی حرکات آن خرمگس در حال مرگ را تصور کنی ...
http://www.uupload.ir/files/v39f_sh.h.jpg
🔴لطفاً ادامه ی داستان را در سایت بخوانید :
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2376
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈