✍️ مجله ادبی پیاده رو
1.26K subscribers
1.1K photos
45 videos
8 files
1.68K links
سردبیر
@bankiman
شعر آزاد
@mohammad_ashour
شعر کلاسیک
@Shahrammirzaii
داستان
@Ahmad_derakhshan
نقد و اندیشه
@Sharifnia1981
ادبیات جهان
@Azitaghahreman
ادبیات ترکیه آذربایجان
@Alirezashabani33
ادبیات فرانسه

ادبیات عرب
@Atash58
کردستان
@BABAKSAHRA
Download Telegram
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔸شعری از #راینر_ماریا_ریلکه
🔹ترجمه ی #کامبیز_جعفری_نژاد

1926 - 1875
#Rainer_Maria_Rilke

📚ریلکه از بزرگترین شاعران و نویسندگان آلمانی زبان است. او در پراگ که در زمان تولد وی بخشی از امپراتوری اتریش- مجارستان بود چشم به جهان گشود. در سال 1897 با بانویی بنام «لو آندریاس سالومه» آشنا شد که وی را با افکار و اندیشه های نیچه آشنا کرد و به سفر ایتالیا و روسیه برد.
ریلکه در سال 1900 با مجسمه سازی بنام «کلارا» ازدواج کرد. در سال 1916 و در بحبوحه ی جنگ جهانی اول به خدمت سربازی فراخوانده شد و به شدت تحت تاثیر فجایع حاصل از جنگ قرار گرفت.
آثار ریلکه که عبارتند از نامه ها، داستان ها و تعدادی دفتر شعر حاکی از عبور وی از سنت و پیوندش با مدرنیسم هستند. این آثار اغلب حول مضامینی هستی گرایانه چون صفات فردی، عشق، مرگ، انزوا و دشواری ارتباط با دیگران می چرخند و از ترس های دوران کودکی و تمایلات قلبی او نسبت به خداوند پرده برمی دارند.


▪️نیم تنه ی اساطیری آپولو

ما را شناختی نیست به آن گمگشته سَر اساطیری
و آن چشمها که چون دو میوه ی رسیده بودند. و هنوز
گویی آن پیکره ی بی سر چون فانوسی از درون روشن است،
با نگاهی نافذ و در سکوت به ما می نگرد

و در نهایت قدرت می درخشد. آری اینگونه است
که سینه های خوش تراشش شگفت زده ات می کنند
و لبخندت فرو می لغزد بر آن نقطه ی ممنوعه، آن مرکز تاریکی
که روزگاری آتش فروزان زندگی و زادوری را بر می افروخت.

و غیراین اگر بود، پیکره جز توده ای سنگ سخت
به زیر شانه هایی فراخ و شفاف نبود
و بسان خز نرم یکی سمور وحشی چنین به درخشش و درتلالو نبود:

و چون ستاره ای دُرشت و درخشان در تمامی ابعاد و زوایا
شکوفا نمی شد: و از هر پست و بلندی شاهد تو نبود.
آری باشد که در زندگی راه و رسمی دیگر اختیار کنی.


▫️آپولو: پسر زئوس و لتو بود. او را خدای شعر و موسیقی و آفتاب و نور نامیده اند.


▪️Archaic Torso of Apollo
▫️Rainer Maria Rilke, 1875 – 1926
▫️Translated by Stephen Mitchell


We cannot know his legendary head
with eyes like ripening fruit. And yet his torso
is still suffused with brilliance from inside,
like a lamp, in which his gaze, now turned to low,

gleams in all its power. Otherwise
the curved breast could not dazzle you so, nor could
a smile run through the placid hips and thighs
to that dark center where procreation flared.

Otherwise this stone would seem defaced
beneath the translucent cascade of the shoulders
and would not glisten like a wild beast’s fur:

would not, from all the borders of itself,
burst like a star: for here there is no place
that does not see you. You must change your life.


http://www.uupload.ir/files/nlr3_m.r.jpeg

☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران

http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2339

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #ادبیات_جهان
زیر نظر آزیتا قهرمان

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔹شعری از #الهام_گردی

توسلِ کدام مهمان بود
که بر ضریح میز، چنگال زد
و مرغان
به شکار دهان‌ها، نوک

آه! دوستان‌ام
یقه بازِ مجلسی به جانِ عکس‌هایشان، افتاده‌اند
و فرمی پیداست
سوانح سوختگی
مناظر یکدست

رقصی به سینه‌هایشان آویز
رقص
رقص
مبارزی خسته
در قیام تنهایی

نیمی در دکورها، پنهان می‌شوند
نیمی در زخم زبان اشیا

در ملکوت رفاقت
- صفاحی ایام-
تیرگی، ویترینِ غالب است!

ای کمرگاه من
موسیقیِ شکستن
به هر جهت که خیز برداشتی
مهره‌ای از تو
در تو
فرو افتاد!

http://www.uupload.ir/files/o4nw_e.g.jpg

☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران

http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2340

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔹نگاهی به مجموعه داستان "عالی جناب جوکر" #رضا_روشنی
🔸#نعمت_مرادی

عالی جناب جوکر،اسم مجموعه داستان جدیدی از ازرضا روشنی است که درغالب 17 داستان کوتاه وبا مشخصات ظاهری 181ص توسط نشرهشت دراردیبهشت 96 چاپ وروانه ی بازارکتاب شد . این مجموعه داستان را می توان مجموعه ای ازخواب ها ورویا ها وآرزوها وکابوس ها وبرزخ ها وجهان ماورالطبیعه انسان دربربرخوردبا پدیده های جهان هستی برشمرد. می توان گفت فروید درکتاب تعبیرخواب ، رویا را افکار و احساسات تعالی یافته نیز میدانست . بدین ترتیب او بر این امر تاکید داشت که خوابها را نباید دست کم گرفت و اینها فرآیند فیزیولوژیکی و فعالیت های مغزی بی هدف در زمان خواب نیستند. به باور فروید ، هر رویاء ، بدون استثنا، به یک واقعه ای است که در ظرف چند روز گذشته رخ داده و یا در جند روز آینده رخ خواهد داد ، برای نویسنده هررویا یا خواب یا مرگ یک شخصیت ، یک واقعه است درضمیرناخودآگاه . درداستان« او» که آخرین داستان این مجموعه است ما نخستین رویکرد را در ایجاد و احداث تصاویر منقوش در طول جریانات واقع در خوابی عمیق ، خواهیم داشت. این فرضیه ما مبنی بر این است که دو واسطه در ساختار فکری نقش بسزائی دارند که دومین اش ، امتیاز داشتن دسترسی رایگان به آگاهی است . (درست ساعت چهارویک دقیقه بود.اودستش را ازلای درنشان دادوتق به من شلیک کردواین شروع یک ماجرا بود) (راستش درابتدا خیال کردم تفنگش آب پاشه ، مثل همان تفنگی که زمان کودکی دستش می گرفت ومی گذاشت روی ...

http://www.uupload.ir/files/df9n_n.m.jpg

🔴لطفاً ادامه ی متن را در سایت مطالعه بفرمایید :

http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2341

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #اندیشه_و_نقد
زیر نظر سید حمید شریف نیا

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔹 شعری از #زهرا_حیدری

از آب‌های پر از کوسه می‌آید
من از خواب‌های عمیق بی رویا
او از دهان بی خاطره
من از تابستانی فراخ
چگونه قرار بگیرم در تاریکی چینه‌دان
انگشتانم را فریب بدهم
با انگشتانم فریب بدهم
و پشته‌های کشته را ندیده بگیرم
ببین چطور می‌تپد این هسته مقاومت
این بستر رویدادهای عظیم
این قلعه هزار اسب...
در حافظه درخت‌ها می‌چرخم
سرتاسر مسیر کوهستانی‌ست
و در ریشه‌های شهر خدائی‌ست
که نمی‌تواند از آوندها بالا بیاید
و به تجلی بنشیند در هلوی زعفرانی معطری
سرتاسر مسیر کوهستانی‌ست
و سایه پرندگان بی وطن
از روی کلماتم
عبور می‌کند.

http://www.uupload.ir/files/1335_z.h.jpg

☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران

http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2342

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔸متن ادبی از جمال سوره‌یا Cemal Süreya
▫️که در ایران به #جمال_ثریا مشهور است
▫️به همراه اصل متن در سایت
🔹برگردان از #شهرام_دشتی

🔵 زن‌ها بی‌صدا می‌روند!

برای ادامه‌ی رابطه‌ی خود زحمت زیادی می‌کشند. با تمامِ قلب، مغز و روح خود؛ همین و بس.
به سختی قبول کرده است؛ دوست ندارد به دیگری تعلق داشته باشد. مثلن، به سانِ مرد به خاطر این‌که آش بی‌نمک است دعوا راه نمی‌اندازد؛ می‌گوید باید حرف بزنیم. مردها نیز اغلب از این حرف عصبانی می‌شوند. این صحبت‌ها به تأخیر می‌افتد. تا پایانِ مسابقه، تا بعد از غذا و یا به خاطر خیلی چیزهای بی‌مورد به تعویق می‌افتد.

زن‌ها لجوج و یک‌دنده هستند؛ همان‌طور که به زندگی وابسته‌اند به عشق های خود نیز پای‌بندند. از این روی دوست دارند حرف بزنند و دردِ دل خود را بگویند و تا قانع کردن طرف مقابل، تلاش می‌کنند. سرانجام پس می‌زنند. زن تا روزنه‌یی می‌یابد تمام دردِ دل خود را قسمت می‌کند. اغلب چه جوابی می‌گیرد؟ «چرند نگو!... » چیزی که برای زن مطرح است به نظرِ مرد بی‌مورد و مزخرف می‌آید. اصلن اهمیتی نمی‌دهد. باز هم دل‌خوری... مرد بدون این که قانع شده باشد باز هم به تعویق می‌اندازد و متوجه نیست که روزی می‌رسد تمامِ این‌ها مثل تیری به سوی خودش برمی‌گردد.

اگر زنی شکوه کند و یا به قول مردها غرغر کند، مرد باید بداند که زن هنوز به ادامه‌ی رابطه‌ی خود امیدوار است، او می خواهد ادامه دهد، با هم زندگی کنند، مسائل و مشکلات را حل کرده، خوش‌بخت باشند. مهم‌تر از همه، هنوز آن مرد را دوست دارد.

زن‌ بی‌صدا جایی را ترک می‌کند!

مهم‌ترین مسأله همین است. شرایطی که مردها اصلن متوجه نیستند، تا این حد ساده است. زنی که تا آن روز حرف می‌زد، دعوا می‌کرد، جر و بحث می‌کرد، در سکوت فرو می‌رود. وقتی از آن رابطه ناامید شد بدین معنی‌ست که عشق‌اش نیز زخم برداشته است. ساک‌های دلش را بسته است، بلیت‌هایی که در ذهن دارد خریده و در حالی که جسم‌اش آن جا مانده، گذاشته و رفته است. مرد هر شب به خانه می‌آید و باز شدن در را می‌بیند ولی نمی‌فهمد که زن بی‌صدا و ساکت رابطه‌ی خود را ترک کرده است. اگر زنی جایی را ترک کرده باشد، جدایی او خیلی ساکت و بی‌صدا بوده و بدون این‌که کسی آن را احساس کرده باشد، بدون این‌که در را محکم بکشد و به هم بکوبد، رفته است. زنی که در آشپزخانه غذا می‌پزد، روی مبل کنار دست‌اش نشسته است، شب‌ها روح‌اش را به کناری گذاشته، سعی می‌کند بخوابد، دیگر زن قبلی نیست. نباید از فریادها و دعواهای یک زن ترسید. چون رفتن او بی‌صدا و اصالت‌مند است.

http://www.uupload.ir/files/esh3_j.s.jpg

☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران

http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2343

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #ادبیات_ترکیه
زیر نظر ابوالفضل پاشا

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔹 چهار شعر از #فرامرز_سه_دهی

🔸اخوان می‌گفت:
سر بشکند، پا بشکند
دل نشکند


یکی از ما دو نفر
انار خواهد شد
بزودی از درخت می‌افتد
دست و پایش نه
دلش می‌شکند
دلی که شکست می‌شکنم از
از
از
از عدالت نام یک آرایشگاه‌ست
پیاده‌رو نام دیگر پاییز
و برگ‌هایی که می‌آیند
می‌روند
نارنجی‌پوشان چهار فصل
خش خش پاییز
قارقار غمگین کلاغ‌ها
از دلی که شکستی

🔸الهه ی نازی دیگر

طوقی هفت‌رنگ خوب من!
بغ‌بغوی من آواز غمگینی‌ست
با صدای "بنان":
اگر از من نگیری خبر
قار قار کلاغی می‌شوم
نشسته بر سیم برق
یا خرمالوی کال مانده بر درخت
چشم به راه دستی دیگر
سالی دیگر
و الهه‌ی نازی دیگر

🔸شعر سوم :

بیچاره سنگ!
ندانست کودک را برنجاند
یا گل

🔸شعر چهارم :

بادکنکی هستم
در دهان یک کودک
باد می‌کند و
باد می‌کند

http://www.uupload.ir/files/4e7_f.s.jpg

☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران

http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2344

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔸نشانه شناسي ساختارگرايانه ی مجموعه شعر زوال از #عليرضا_نوري
🔹#زاهده_تركاشوند

«مانخستين خوانندگان نيستيم ، هرگز نبوده ايم. چه بسيار و بارها كه متن را پيش از ما ، بدون ما ، و براي ما (بد) خوانده اند: حال هيچ خانشي باكره نيست . هرگز نبوده است. خواندن روسپي گري است! اما بكارت مدام متن را چه كسي مي تواند منكر شود»(بارت، 1382:14)
نگارنده اين سطور تنها خواننده زوال نيست و اين خوانش ادعاي فهم دقيق متن را ندارد، چون ديگر خوانش ها از لذت كشف مي گويد و هرگز منكر بكارت زوال نيست. بررسي و مطالعه آثار ادبي از منظر رويكردهاي نقد و نظريه ادبي مي تواند دريچه هاي جديدي در فهم اين آثار به روي خواننده باز كند . از اين رو در گفت و گوي با زوال از تحليل نشانه شناسي مدد گرفته شده است . بي شك كشف و تبيين دقيق و علمي همه نشانه هاي متن هم زمان بسيار بيشتري مي طلبد و هم به تبع حجم بيشتري از مطالب را پيش روي خواننده مي نهد . با وقوف از اين كاستي به فراخور اندوخته هاي علمي – ادبي در هم نشيني با زوال ، در ابتدا از شيوة فهم متن كه در اينجا نشانه شناسي است سخن گفته مي شود و سپس زوال در آيينه نشانه شناسي ديده خوانده شده مي شود ...

http://www.uupload.ir/files/gk4_z.t.jpg

🔴لطفاً ادامه ی متن را در سایت پیاده رو مطالعه بفرمایید :

http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2345

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #اندیشه_و_نقد
زیر نظر سید حمید شریف نیا

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔹 چهار شعر از #محسن_توحیدیان

🔸«بر فراز دریای مرمره»

پرنده را
از شانه‌هایش بریدند
و او
در آب‌های آن سوی جهان
فرو افتاد
به او دهانی دادند
بسته بر زمستانی که پیش می‌آمد
و به تقدیرش نمک پاشیدند...

می‌دانم
عاقبت پیدایش می‌کنند
در یکی از پس‌کوچه‌های محله‌ی «فاتح»
و به اندوهش دستبند می‌زنند
از او شناسنامه‌اش را می‌خواهند
و او ستاره‌ای را به آن‌ها نشان می‌دهد
که بر فراز دریای «مرمره» می‌سوزد.

🔸«ابر کبود»

سنگريزه‌ای
غلتان د‌‌ر خون من
د‌‌ر اين بعد‌‌ازظهر پاييزی
به د‌‌ريچه‌ای نزد‌‌يك می‌شود‌‌
كه آن را
بر عبارات بسته‌اند‌‌
سنگ د‌‌ر لامسه آبی است
بر پيشانی مرغزار
پرتویی به انجماد‌‌ می‌رسد‌‌
و د‌‌ر د‌‌ورد‌‌ست
آن‌جا كه چينی سفيد‌‌ به پيشانی افق می‌افتد‌‌،
سربازان كوتاه
و آه‌های بلند‌‌
شانه بر سرنوشتی متفاوت
و اشكی يك‌نواخت می‌كشند‌‌

ابر زخم‌خورد‌‌ه، ابر كبود‌‌
برايت تبری می‌خواهم كه می‌كُشد‌‌
اما نمی‌شكند‌‌.
به خانه‌ام بيا
خانه‌ام فند‌‌ق‌بُنی خسته است
د‌‌ر سرزمينی اجاره‌ای.

🔸«دریا»

دریایی
که به سمت خیابان ما
کج می‌کند
نامش را
در توفانِ دیروز
از یاد برده است.
بچه‌ها
پنجره‌ها را
به گرده‌اش می‌بندند
نامش را می‌پرسند
و به شهرهای دور می‌روند.

🔸«از جزیره»

گيسوی تو
د‌‌ر پنج‌شنبه پايانی ند‌‌ارد‌‌
اين راز را وطنی است
مهميزی
و اند‌‌وهی.
بر زورقِ آوازه‌خوان
پا بر جزيره‌ی مختصری گذاشتی
كه از د‌‌كمه‌ی كوچك پيراهنت
بی‌حوصله‌تر بود‌‌
د‌‌ستی به موهايم كشيد‌‌ی
و با خود‌‌ گفتی
كه اين هفته را
به د‌‌ريا راه می‌د‌‌هی
تا از كوچه‌هايی كه نام‌های غريب د‌‌ارند‌‌
به خانه‌ بيايد‌‌.

از جزيره به آن سمتِ خيابان مي‌روی
از جزيره به قلبی متوسط
و اد‌‌امه‌ی روز را
با سفارش قهوه‌ای اعلام می‌كنی.

http://www.uupload.ir/files/lvqh_m.t.jpg

☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران

http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2346

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔸دو شعر از #ییلماز_اردوعان Yılmaz Erdoğan
- که در ایران به #ییلماز_اردوغان معروف است -
به همراه اصل شعرها
🔹برگردان از #نادر_چگینی

🔸Kayıp Yıldız

Sonbaharın serin esen rüzgarlarında
Sabahın güneşi, akşamın ayışığında
Arıyorum!
Kaybettim geceyi ve gündüzü

Yokluğun acıydı hançer misali
Sözlerin acıydı kurşun misali
Ahirette arar bulurum seni
Kendimi unutur unutmam seni

🔸ستاره‌ی گم‌شده

جست‌وجو می‌کنم در میانِ سوزِ سردِ پاییزی
میانِ آفتابِ صبح
میانِ روشناییِ ماه
گم‌شده‌ی روزم را شب‌ام را

نبودن‌ات دردناک بود چون زخمِ خنجر
حرفهای‌ات دردناک بود چون گلوله
در روز قیامت تو را پیدا می‌کنم
خود را فراموش می‌کنم
تو را هرگز

🔸Acı

Yaşamak uğruna
ölmek bu olsa gerek
Sevmek uğruna
acı çekmek bu olsa gerek
Hayat uğruna
savaşmak bu olsa gerek
Peki ya senin uğruna
Üzülmek niye?

🔸درد

اگر در راه زیستن
باید چنین مرگی باشد
اگر در راه دوست داشتن
باید چنین دردهایی را تحمل کرد
اگر در راه زندگی
باید چنین جنگی باشد
بسیار خوب!
پس در راه تو
چرا باید آزرده شد؟

http://www.uupload.ir/files/yhs5_e.a.jpeg

☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران

http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2347

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #ادبیات_ترکیه
زیر نظر ابوالفضل پاشا

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔹 سه شعر از #امید_صباغ_نو

🔸شعر اول :

لرزه‌های تنم طبیعی نیست؛ مثل مجنون...شبیهِ بید تواَم
ناگهان عاشقت شدم، چه کنم؟ من که مُردم بگو شهید تواَم

مثل یک اتفاقِ زنده به گور، در دلم هستی از گذشته ی دور
با توام ای ندای قلبِ صبور! تا ابد ماضیِ بعید تواَم

شک ندارم هنوز بی خبری، نیست غیر از تو در دلم اثری
چون خودم خواستم مرا بخری، از غلامان زرخرید تواَم

- روحت از جنسِ حرمت و پرهیز، جسمت از روح زندگی لبریز
شمس غربت کشیده در تبریز، تو مرادیّ و من مرید تواَم

ای لبت از عسل جدا نشده! با همه –جز من- آشنا نشده!
آه... ای قفلِ سبزِ وا نشده! در به در در پیِ کلید تواَم

ای که تعبیر حال و فال منی! ای که هر لحظه در خیال منی!
همه ی روزهای سالِ منی! من که سر بارِ سررسیدِ تواَم!

آخرین قصه ی مگوی منی! مثل آیینه رو به روی منی
تو همان قدر آرزوی منی که منِ بی نوا امید تواَم...

🔸شعر دوم :

نهالی کاشتم، هی صبر کردم تا به بار آمد
چه یخ ها آب شد در سینه من تا بهار آمد

زمین دور سرم چرخید تا باور کنم مستم
شراب تلخ لبخند تو آخر سر به کار آمد

دلم چیزی به غیر از عشق در مشتش نبود، اما
بدون هیچ تردیدی سر میز قمار آمد

شبیه مرد عاشق پیشه ای بودم که از شهرش
به دنبال طبابت رفت، اما شهریار آمد!

همیشه دیر کردی، صبر کردم، دیر کردی... حیف
همیشه تا خودم را باختم وقت قرار آمد

تو از آغاز مشکل بودی و من سادگی کردم
که این طفل دبستان پای عشقت مرد بار آمد

نبودت زخم شد؛ این را خودت فهمیدی و رفتی
به من آموختی با زخم ها باید کنار آمد

🔸شعر سوم :

طاعونی از تردید افتاده ست در دینم
حتا به آغوش تو مدت هاست بدبینم

ماندم تو احساس مرا جدی نمی‌ گیری،
یا من شبیه کوه برفی سرد و سنگینم؟

می‌خواستم دیوانه‌ات باشم ... تماشا کن
حالا که تنها ساکنِ دارالمجانیم

افتاده‌ام از چشم تو... ویران ویرانم
دستی نمی آید چرا دیگر به تسکینم

فرهادم؛ اما چند سالی دیر فهمیدم
افتاده دست دشمنانم قصر شیرینم

چندی‌ست از تعبیر خوابم باز می‌مانم
چون با زبان‌های عجیبی خواب می‌بینم

وقتی نباشی زندگی تلخ است... خیلی تلخ
حتی اگر لب وا کند دنیا به تحسینم!

http://www.uupload.ir/files/p816_o.s.jpg

☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران

http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2348

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #غزل_معاصر_ایران
زیر نظر بنیامین دیلم کتولی

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔹 شعری از #مریم_اسحاقی

کاری کن برای گوش‌ماهی‌ها
برای زنی
که دسته‌جمعی خودکشی کرده با نهنگ‌ها
و صدای خنده‌اش را قایق موتوری می‌برد.
دست بکش به صدای مرغان دریایی
به زخم‌های من.

می‌شد از پشت شیشه‌های کافه
آواز ماهی‌گیران را بشنوم
اگر از جزیره‌ای تاریک نیامده بودم
می‌توانستم عاشق شوم
اگر در خزر غرق نشده بودم.

http://www.uupload.ir/files/412_m.s.jpg

☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران

http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2349

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔸معرفی کتاب «چهل ساعت با خضر» #سزایی_کاراکوچ
🔹ترجمه ی #عطا_ابراهیمی

#کتاب‌_شناسی_ادبیات_ترکیه

«چهل ساعت با خضر» با عنوان اصلی Hızırla Kırk Saat مجموعه‌ی شعری‌ست از سزایی کاراکوچ Sezai Karakoç از شاعران امروز ترکیه که نخستین بار در سالِ 1967 در ترکیه منتشر شد. عطا ابراهیمی این کتاب را به فارسی برگردانده‌ است.
سزایی کاراکوچ در 22 اوجاک Ocak منطبق بر ماهِ ژانویه و در سالِ 1933 در اِرگانی Ergani از توابعِ‌ دیارباکیر Diyarbakır یا همان دیاربکر دیده به ‌جهان گشود. در سالِ 1950 دوره‌ی متوسطه را در دبیرستانِ غازی‌آنتپ Gaziantep Lisesi به پایان رساند و بعد در دانش‌کده‌ی علومِ سیاسی دانش‌گاهِ آنکارا Ankara Üniversitesi و در رشته‌ی امورِ مالی و اقتصاد ادامه‌ی تحصیل داد. نخستین بار شعرِ سزایی کاراکوچ در سالِ 1951 در مجله‌ی هیسار Hisar یا همان حصار چاپ شد. او در سالِ پایانیِ دانش‌گاه یعنی در سالِ 1955 مجله‌یی به نامِ شی‌ایر ساناتی Şiir Sanatı به معنای هنر شعر را به راه انداخت. بعد از آن دوره، شعرِ او در نشریاتی مثلِ مولکی‌یه Mülkiye یا همان مُلکیّه، ینی‌لیک به معنای تجدد، آسیر به معنای عصر یا دوره و ایستانبول İstanbul به چاپ رسید.
سزایی کاراکوچ از لحاظِ گرایش‌های زیبایی شناسیِ‌ شعری به جریانِ ایکینجی ینی İkinci Yeni یا همان موجِ دومِ شعرِ نو نزدیک است اما از نظرِ گرایش‌های مضمونی از این گروه جدا می‌شود یا آن‌که می‌توانم بگویم که در بینِ‌ شاعرانِ موجِ دومِ شعرِ نو مضامینِ خاصِ خود را به کار می‌گیرد. توجه به نکاتِ دینی و ترکیبِ آن با فراواقع‌گراییِ نوین از جمله‌ی گرایش‌های مضمونیِ اوست. سزایی کاراکوچ در حوزه‌هایی مثلِ شعر، داستان و اندیشه حدود 60 کتاب نگاشته یا ترجمه کرده است. از میانِ کتاب‌های شعرِ او علاوه بر «چهل ساعت با خضر» می‌توانم به این عناوین اشاره کنم:
خلیج/ 1959/ Körfez
شاه‌رگ/ 1962/ Şahdamar
صداها/ 1968/ Sesler
کتابِ تاها (یا همان کتابِ طه)/ 1968/ Taha'nın Kitabı
پیوندِ قیامت/ 1968/ Kıyamet Aşısı
مژدگانیِ گُل/ 1969/ Gül Muştusu
حرف‌هایی که نذرِ زمان شده‌اند/ 1970/ Zamana Adanmış Sözler
شعرها/ 1977/ Şiirler
مراسمِ مذهبی/ 1977/ Ayinler
لیلی و مجنون/ 1981/ Leyla ile Mecnun
رقصِ آتش/ 1987/ Ateş Dansı
ساعتِ سرنوشت/ 1989/ Alınyazısı Saati
البته او غیر از شعر، تألیفات دیگری نیز دارد که در زمینه‌های غیرشعری می‌توانم به این کتاب‌ها از او اشاره کنم:
یونوس امره (یا همان یونس امره)/ 1965/ Yunus Emre
نوشته‌ها/ 1967/ Yazılar
رستاخیزِ اسلام/ 1967/ İslamın Dirilişi
مهمت آکیف (یا همان محمد عاکف)/ 1968/ Mehmet Akif
غار و روشنایی/ 1969/ Mağara ve Işık
نوشته‌های ادبیات (1)/ 1982/ Edebiyat Yazıları 1
نوشته‌های ادبیات (2)/ 1986/ Edebiyat Yazıları 2
کتاب «چهل ساعت با خضر» در سال 1393 و به همت انتشارات ثالث و در 179 صفحه چاپ و منتشر شده است.

http://www.uupload.ir/files/l1ro_a.e.jpg

☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران

http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2350

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #ادبیات_ترکیه
زیر نظر ابوالفضل پاشا

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔸روایت عشق کور و کر
▫️نوشته #لارا_واپنیار
🔹ترجمه ی #محسن_شعبان

اولگا و معشوقه کور و کرش ساشا، برای شام خانه ما دعوت بودند.
اولگا دوست مادرم بود و او را از کودکی می‌شناختم. چشم‌ها و موهایش سیاه بود و صورتی زیبا داشت. اگرچه موها و چشم‌های من و مادرم هم سیاه بود اما مانند اولگا نگاه هر بیننده‌ای را به‌سوی خود جذب نمی‌کرد. در نزدیکی دریای سیاه شهری بود که آنجا زندگی می‌کرد اما اغلب به مسکو می‌آمد. هر وقت هم به مسکو می‌آمد به ما هم سری می‌زد و برای من هدیه‌ای می‌آورد. از میان تمام هدیه‌هایی که او برای من آورده بود، گردنبند صدفی را از همه بیشتر دوست داشتم. یادم می‌آید که برایم شعر می‌خواند و دست می‌زد و من همان‌طور که گردن بند را به گردنم آویخته بودم ذوق‌مرگ می‌شدم و برایش می‌رقصیدم. وقتی اولگا خداحافظی می‌کرد و می‌رفت، مادرم با لحنی مملو از تکبر و غرور لبریز از تمسخر می‌گفت:طفلی چقدر بچه‌ها را دوست دارد. من آن موقع هنوز سنی نداشتم تا متوجه این حرفش بشوم. البته مامان‌بزرگ بارها گفته بود که مادرم و اولگا هر دو دلشان بچه می‌خواسته است ولی بچه‌دار نمی‌شدند. تا اینکه بالاخره خدا منو به پدر و مادرم می‌دهد اما اولگا....

http://www.uupload.ir/files/tu6t_l.v.jpg

☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران

http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2351

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #ادبیات_جهان
زیر نظر آزیتا قهرمان

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔹 شعری از #جهانگیر_سایانی

ببین از لای این درز
چه آرام است دریا
که آن‌سوی حیات
بر چروک‌هاش خوابیده
این‌طرف در حیاط
های... هوی... های... های
پرانده خواب از سر ظهر یک‌خانه
از درخت لیمو و برگ‌هاش
از واکس بر کفش‌های مردانه
و لباس‌های در کمد، مشکی
من «گریه نمی‌کنم» را گذاشته‌ام در خانه
میان خنزرپنزرها
لای لحظه‌ها
که دیروزترند امروز
بگو با این بغض از درخت بالاتر
که حالا تر است حالا چه کنم؟
بلندتر از بوی زیتون در حیاط و فضله‌ی کبوترهاست چه کنم؟

های... هوی ...های ... های
که افتاده بود تشت از بامِ بلند و
بلندِ صداش انداخته بودم از بام
که صدايی خش‌دار نشسته به ياسين
آمده به ختم قرآن کند
«آمده بود به ختم قرآن کند» فاتحه را پس‌وپیش
«آمده بود به ختم قرآن کند» سبابه را فرو در پرتقال

ای پوست چروكی که می‌روی در خاک
با نارنجی که سال‌هاست ثمر ندارد - نمی‌دهد چه کنم؟
«سبابه‌ای که با فشار می‌رفت» در پا و خاک، دمپایی عربی
«سبابه‌ای که با فشار می‌رف» زرد، با پوست صيقلي پرتقال
زرد اما بلوز سوسماری چينی من است
که از كس چرخ در بازار می‌آید
ای خفته در نارنجی نارنج
پرتقالی را که سال‌ها پيش بريده بودی- م
كنده بودی- م
چه کنم؟
های... هوی... های... های... های است و می‌رود به ختم
می‌رود قاتى زن‌ها
«می‌رود قلیان بکشد» می‌رفت
«می‌رود لاس بزند» رفته بود

امروزتر است حالا که فاتحه
برای شادی روح مغفورش، صلوات:
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى ای‌که خوابیده‌ای بر دریا
از کجات که خاطره نداریم؟
در کجای این حیات
که ردی از تو
از لب‌هات
که اهْدِنَا الصرَط الْمُستَقِيم دست‌هات را بر کمری باریک، حلقه نداریم؟
های... هوی... های... های امروزتر از حالاست
و تو بر چروک یک دامن
چروک یک‌تن
بر چروک این حیات و آن حیاط و کنج‌هاش خوابیده‌ای بر دریا
که این‌سوی حیات در حیاط انبوه می‌شود کفش
مرا ببخش که باید گنجه را در کمد
«سیاه نمی‌پوشم» را بیرون اتاقی بگذارم
که گریه‌هاش را با کفش‌هات
به خیابان
به کوچه
به بازار
می‌بری بر دریا
می‌پرانی خواب از سر این خانه
ای که لحظه‌ها را در ساعت چروک می‌شدی
بگو چه کنم این بغضِ در گلو را؟
این چشمِ بی گریه را؟
پدربزگ! پدربزرگ!
امروزتر از حالاست
بالاتر از بالاست
دیروزِ پدربزرگ

http://www.uupload.ir/files/3xac_j.s.jpg

☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران

http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2352

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔸شعری از آتااول بهرام‌اوعلو Ataol Behramoğlu
▫️ که در ایران به آتااول بهرام‌اوغلو معروف است -
🔹برگردان از #کیومرث_نظامیان

▪️“من اگر بمیرم، غروب‌هنگام خواهم مرد”

من اگر بمیرم، غروب‌هنگام خواهم مرد
برفی سیاه بر شهر می‌بارد
راه ها با قلب‌ام پوشیده می‌شوند
از میان انگشتان‌ام
آمدن شب را می‌بینم

من اگر بمیرم، غروب‌هنگام خواهم مرد
بچه‌ها به سینما می‌روند
چهره‌ام را در گُلی دفن می‌کنم
می‌خواهم گریه کنم
قطاری از اعماق می‌گذرد

من اگر بمیرم، غروب‌هنگام خواهم مرد
می‌خواهم سر برداشته و بروم
یک شب به دهکده‌یی وارد می‌شوم
از میان درختانِ زردآلو
رفته و به دریا نگاه می‌کنم
تئاتری را تماشا می‌کنم

من اگر بمیرم، غروب‌هنگام خواهم مرد
ابری از دوردست‌ها می‌گذرد
یک ابر سیاه دوران کودکی
یک نقاش سوررئالیسم
شروع به تغییر دادنِ جهان می‌کند
صدای غریوکش پرندگان
رنگ دریا و پلشتی
با هم یکی می‌شوند

شعری برای تو می‌آورم
کلمه‌های‌اش خروشیده از خواب‌های‌ام
جهان به تکه‌هایی تقسیم می‌شود
در یکی صبح یکشنبه
در یکی آسمان
در یکی برگ‌های زرد
در یکی انسان
همه چیز دوباره شروع می شود.


▪️Ben Ölürsem Akşamüstü Ölürüm

Ben ölürsem akşamüstü ölürüm
Şehre simsiyah bir kar yağar
Yollar kalbimle örtülür
Parmaklarımın arasından
Gecenin geldiğini görürüm

Ben ölürsem akşamüstü ölürüm
Çocuklar sinemaya gider
Yüzümü bir çiçeğe gömüp
Ağlamak gibi isterim
Derinden bir tren geçer

Ben ölürsem akşamüstü ölürüm
Alıp başımı gitmek isterim
Bir akşam bir kente girerim
Kayısı ağaçları arasından
Gidip denize bakarım
Bir tiyatro seyrederim

Ben ölürsem akşamüstü ölürüm
Uzaktan bir bulut geçer
Karanlık bir çocukluk bulutu
Gerçeküstücü bir ressam
Dünyayı değiştirmeye başlar
Kuş sesleri, haykırışlar
Denizin ve kırların
Rengi birbirine karışır

Sana bir şiir getiririm
Sözler rüyamdan fışkırır
Dünya bölümlere ayrılır
Birinde bir pazar sabahı
Birinde bir gökyüzü
Birinde sararmış yapraklar
Birinde bir adam
Her şeye yeniden başlar

http://www.uupload.ir/files/a5zq_a.b.jpg

☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران

http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2353

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #ادبیات_ترکیه
زیر نظر ابوالفضل پاشا

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔹 دو شعر از #مجتبا_صادقی

🔸شعر اول :

سابقه دارد که برف، راه ببندد
سابقه دارد که بغض، چاه ببندد
می‌شود آری که یک قرار قدیمی
پای زنی را به ایستگاه ببندد
نیز پس از سال‌ها فقیه مسلمان
بار خودش را پر از گناه ببندد
پر شود این خاک از هجوم علف‌ها
تا که در خانه را گیاه ببند
وای اگر تیرگی ابر بیاید
چشم جهان را به روی ماه ببندد
سابقه دارد گلوی زخمی ما را
شب همه شب سیل اشک و آه ببند
وای اگر روشنای خانه‌ی ما را
زمزمه‌های شبی سیاه ببندد
راز نگه‌دار و دست‌هات مبادا
پنجره‌ای را به اشتباه ببندد
روزنه‌‌ی باز، کورسوی امید است
روزنه‌ را وای اگر نگاه ببندد
آه اگر دست و پای شادی‌ ما را
لشکر غم با کمی سپاه ببندد
ترس من این است پای رفتن‌مان را
دست کثیفی به پرتگاه ببندد
زندگی و مرگ دست اوست، ولی تو
در به روی زندگی نخواه ببندد.

🔸شعر دوم :

منم و تلخی یک شهر مشوش در من
منم و سرزنش یک تب سرکش در من
گویی از صبح ازل یکسره برپا بوده
مجلس تعزیه و سوگ سیاوش در من
یک‌طرف رستم و سهراب -نبینید ای‌کاش-
یک‌طرف نیز کمان می‌کشد آرش در من
طبل‌ و شیپور به هم ریخته اعصابم را
این چه جنگی‌ست که پیچیده صدایش در من!؟
امتحان داده‌ام و سخت به آن می‌بالم
در هوای تو، ندیده‌ست کسی غش در من
شعله در شعله به کبریت کشیدی همه را
رفتنت توست که انداخته آتش در من
پرده‌خوانی کن اگر فرصت نقالی شد
پرده‌ای مانده از آن صحنه، مُنقش در من!
تا بدانند چه آمد به سر زندگی‌ام
تا ببیند چه شد حال و هوایش در من.

http://www.uupload.ir/files/l4r4_m.s.jpg

☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران

http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2354

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #غزل_معاصر_ایران
زیر نظر بنیامین دیلم کتولی

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔸یک تغزل بی قرار
🔹 شعری از #آناهیتا_رضائی

شعر یعنی که ربط بدهی شک را به دلایل نقلی
خانه را به خرافات
شعر را به تناسب بالاتنه با سر
وقتی می‌گردانی تا ستون نمک را آزمون کنی
امیرآباد با رابطه داشت
از مسجد که دیگر یک مسجد نیست
به خاطر رنگ ِ اشک‌های تو

دارم "تو را" را از محدوده خارج می‌کنم
به یاد آر
ربط داده بودی ترک را به تعاطی
کیف چرم را به دروغ
زعفران را به دعوا
ودکای روسی را به خبث طینت ذاتی
راستی معنای بلاغت چه بود؟
چه چیز را مغلطه تصرف کرد؟
چرا نام کوچک دخترانه‌ای حراج شد؟
چگونه از فکر دست بشویم؟
چگونه شک نزول نکند؟
چگونه خلاصه کنم توالی حادثه را؟
چگونه به خواب بغلتم؟

خواب پشت دیوار
دیوار با پاهای آویزان‌تر از کابوس
تکان‌تکان عقربک‌های چرنده
سنگ می‌اندازند سنگ به مغاک
که "دیر زمانی اگر در مغاک چشم بدوزی مغاک در تو چشم می‌دوزد نیز"*

دست برده‌ام به ناخودآگاه‌ترین کنج ِ اتاق
به تفاضل گوشه‌های تخت
اما
برای آغوش من
آن همه بالش زیاد بود
چرا سوال نکردم؟
ملال، سکونت ِ ممکن شد
بیا دست بکش از صورت بی‌حوصله‌ام
تا تحمل، رباخوار روزگردمان شود
به‌هرحال
شعر یعنی که ربط بدهی به سادگی
امیرآباد را
به کوی پرطمطراق ِ نمک

http://www.uupload.ir/files/vtr3_a.r.jpg

☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران

http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2355

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔸تب
🔹داستانی از #نعمت_مرادی

همه چیز برایش معمولی به نظر می رسید . به جز شعر، تنها چیزی که او را سر کوک می آورد همان کتاب های بود که تو گرمای تابستان ، و سرمای زمستان از دست فروش های میدان" انقلاب" می خرید . به نظر او هیچ چیز به جز خرید کتاب های جدید و اوراقی به او لذت نمی داد . شاید پیرزن راهی دیگر برای لذت بردن از زندگیش پیدا نکرده . من هم شبیه همیشه صبحانه نخورده راهی بیمارستان می شوم . یعنی برای مادرم اینطور باید به نظر برسد . شیفت من معمولا بیست و چهار ، چهل وهشت بود . بیست و چهار بیمارستان و چهل وهشت خانه ، من یک راننده آمبولانس بودم ، که در یکی از محله های قدیمی تهران زندگی می کنم . صبح که از در خانه بیرون می آیم . مردی را می بینم که کنار یک تیره برق درازکشیده ، صورت کثیف ، موهای ژولیده و چرکین فرفری ، لباس های پاره وپوره و دورا تا دورش بوی کثافت می دهد . معمولا گاهی که زیاد به خود می رسد . از آب کثیف جوی وسط کوچه صورتش را شستشو می دهد . شهرداری و ما موران نیری انتظامی هم کاری به کارش ندارند . فقط تنها عیبی که دارد . هر زنی که از کوچه عبور کند ، این احمق لباس هایش را در می آورد . طوری شده همه به این اتفاق عادت کردند . من خودم هر صبح برایش دست تکان می دهم . لبخند می زند . و پشت بند لبخند ، یک فحوش آبدار نثارم می کند . تنها موقع ای که سرحال می شود . موقع ای است که باران ببارد . از جایش بلند می شود و شروع به چرخیدن می کند ...

http://www.uupload.ir/files/syht_n.m.jpg

☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران

http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2356

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔸سپتامبر و رمان نوگرا
▫️مقاله‌یی از #برنا_موران Berna Moran
🔹برگردان از #کریم_پوراکبر_خیاوی

رمان ترک، غیر از بعضی از استثناها فاصله‌ی چندانی از سبک رئالیسم نداشته‌است. منتقدان نیز عموماً به ستایش از روش رئالیستی پرداخته و آنرا روشی اجتناب ناپذیر در موفقیت رمان قلمدادکرده‌اند. دیدگاه حاکم نه "هنر برای هنر" بلکه دیدگاه "هنر برای جامعه" بوده و مخصوصاً بعد از سال‌های 1960 در ترجمه‌های انجام یافته از گیورگ لوکاچ، ناکافی بودن تأثیرات رئالیسم کلاسیک آغازیده و رئالیسم جامعه نگر به سبک مورد علاقه‌ی نویسندگان تبدیل گردید. امّا ظهور رمان نوگرا در سال‌های 1980 باعث ایجاد تغییر در این وضعیت شد.
اگر چنانکه به‌تحقیق در علت تغییرات ایجاد شده در نگرش‌های مربوط به‌رمان بپردازیم، می‌توان گفت، خواننده‌ی یک دوره‌ی معین، از چهارچوبی که شرایط تاریخی، اجتماعی و فرهنگی دوره‌ی زندگیش تعیین می‌کند، به اثر می‌نگرد. اگر بخواهیم به شکل دیگری موضوع را توضیح دهیم، خواننده دارای یک «افق انتظار» و «محدوده‌ی انتظارات» می‌باشد. دیدگاه‌های‌هانس روبرت یاوس را در رابطه با موضوعمان در چاپ هشتم کتابم با نام «نظریه‌های ادبی و نقد» مورد بررسی قرار داده‌ام. در اینجا با آوردن خلاصه‌ای که در کتاب مذکور بیان کرده‌ام، انتظار دارم به‌روشنگری بیشتری در این موضوع پرداخته باشم.
یاوس تغییرات ایجاد شده در لذات ادبی در طول تاریخ را با همین شیوه بررسی می‌کند. به‌این صورت که، اثر نوآوری که متناسب با انتظارات نیست افق جدیدی را در فراروی خوانندگان آن دوره گشوده و عامل ایجاد تغییرات در معیارهای استتیک می‌شود. با این‌حال با گذشت زمان این انتظارات جدید نیز به حالت عادی درآمده، همپوشانی شده و در نتیجه بنا به گفته‌ی فرمالیست‌های روس اَشکال جدیدی که عادت‌ها را در هم بشکند، زبان نوین شعر و استراتژی جدید خلق می‌شوند. بنابراین اثر دارای مفهوم واحد و غیر قابل تغییر نبوده و مطابق انتظارات تغییر پذیر خوانندگان دارای مفهومی‌تغییر پذیر از دوره‌ای نسبت به‌دوره‌ی بعد می‌باشد. منتقدان ضمن تشخیص جستجوی کدامین پاسخ در اثر، به‌تفسیر واکنش‌های خوانندگان همان دوره می‌پردازند ...

http://www.uupload.ir/files/g9hu_k.p.jpg

🔴لطفاً ادامه ی متن را در سایت بخوانید :

http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2190

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #ادبیات_ترکیه
زیر نظر ابوالفضل پاشا

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

#ادبیات_فرانسه
#آسیه_حیدری

از نظر #استفان_مالارمه، شاعر و تئوریسین شعر و هنر #سمبولیسم ، هنر مانند کشف اندکی طلا در معدن مس است. کار شاعر باید کشف این اندک طلا باشد.
#مالارمه ، به کارگیری زبان مبتذل و پیش پا افتاده را در خور شعر نمی داند و اعتقاد دارد که خواننده ی شعر باید خود را برای شناخت سمبول ها آماده کند.

http://www.uupload.ir/files/ie1k_m.jpeg

◾️بخش : #ادبیات_فرانسه
زیر نظر آسیه حیدری شاهی سرایی

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

#ادبیات_فرانسه
#آسیه_حیدری

#مارسل_پروست نویسنده قرن بیست #فرانسه و خالق رمان "در جست و جوی زمان از دست رفته " است.
او دیدگاه خاصی به عشق، مرگ و گذاشت زمان دارد. هنوز ضمیر ناخودآگاه توسط فروید کشف نشده بود که مارسل پروست اساس رمان خود را همین ضمیر ناخودآگاه قرار داد.
او در رمانش دوهزار شخصیت دارد اما شخصیت اصلی رمانش نه مرد است نه زن. چیزی است که هست و نیست‌. فرّار است و گریزپا، دزد است و سنگدل، و کسی و چیزی نیست جز "زمان" .
زمان همان گمشده ی پروست و همه ما. همان که ما را پیر می کند، زیبایی هایمان را می دزدد، لحظه های خوبمان را به فراموشی می دهد. حالا پروست می خواهد کاری بکند کارستان. پس دست به انتقام می زند. از زمان انتقام همی چیز را می گیرد. زیبایی هایی که رنگ باختند، لحظه های خوب زیستن که رنگ فراموشی گرفتند و جاهای مطلوبی که گم شدند در زمان.
پس وقتش شده که مارسل دست به کار شود و انتقام خود را زمان از فراموش شده با خلق رمانش بگیرد.
او در می یابد که جایی در وجود ما هست که _ لحظه هایی که واقعا درآن زیسته ایم - بدون دخالت ما، در آنجا نگهداری و حفظ شده اند. و این کار کسی نیست جز حافظه غیر ارادی ما.
حافظه غیر ارادی تلاش میکند تا تمام لحظات خوبی که زیسته ایم را یواشکی در ضمیر ناخودآگاهمان ثبت کند.
و این را اول بار مارسل کشف کرد. مارسلی که عاشق مادرش بود ....
حالا او دلش می خواد انتقام بگیرد و می گیرد . اما چگونه؟
مارسل پروست با هر تلنگری که ضمیر ناخودآگاهش به او می زند دست به کار می شود. و با خلق یک اثر هنری بزرگ و بی بدیل زمان را به بند می کشد . گذشته را احظار می کند و زیبایی را و تمام زمان ها و مکان هایی را که در آن به معنی واقعی کلمه زیسته بود را احظار می کند.
هر آنچه از عمق ضمیر نا خودآگاهش به سطح ضمیر خودآگاهش آمده را می نویسد و ثبت می کند. گذشته را به حال می کشد. خواننده خود را به گذشته می برد و به حال می آورد. می برد و می آورد ....
و این گونه "من" های گوناگون خود را از عمق ضمیر ناخودآگاه بیرون می کشد و در سطح ضمیر خود آگاهش زندگی می دهد. او رستاخیز می کند با هنرش. با رمانش. #در_جست_و_جوی_زمان_از_دست_رفته . و نهایتا در همین جست و جوی سیزده ساله ی خود توانست انتقامش را از زمان بگیرد.
آری #پروست نوشت تا انتقام بگیرد.

http://www.uupload.ir/files/3zxm_m.p.jpeg

☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران

http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2358

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #ادبیات_فرانسه
زیر نظر آسیه حیدری

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈