🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹 شعری از #شاهین_شیرزادی
به وقت اگرچه آمده بودی
دریایی نمانده بود
پس کشتی به دامنِ خاک رها کردی
و نوبت به نوبت اگرچه می مردی
کسی هنوز نمی دانست
جنازه ات چگونه از صفِ نان خارج شد؟
و با مرگِ هرکدام - چگونه زیباتر بودی
چگونه مرده در پاییز بودی و برگ از آسمانِ بلندت
هنوز می بارید؟
شرابِ لخته بودی در فقرات تاکستان
و سال از پی سال
چگونه جرعه جرعه به خاک افتادی
شهر نیستی که در تو خانه کنم
نیستی که در اتاقِ تو پنجره ای باشم
که تنهاییِ اتاق را - هر عصر - نشانی از پرنده کنم
نیستی و تنهایی؛
و اینچنین که می گریزی شاید؛
این چنین که می گریزی - می خواهی.
می خواستی که در چمدان
کوچه ها و بدن های تاخورده بود روی هم
که شهرهای کودکی ات
و تا خورده بود برج های بلندش
رودخانه ای که می گذشت از میانِ تو
و از دو سو - دستی برای خودت تکان می دادی
و تکه های اتاق
می خواستی که در چمدان اما
هر یک گریختند
دیدم که می گریزی و برگ از آسمانِ بلندت می بارد
دیدم که می گریزد و می باری
منظومه ای که در چمدان داری
ای زیباییِ عریان به فصلِ سلاخی
تحریرِ سرخِ مبادا
قربانیِ فریضه ی اضحی
تنها
انگشت جدا مانده از مفصل است
که می تواند
انگشت اشاره باشد و بس
می دانی.
مقرّر بود تا سیاه در پوشانند
چنان که پوشاندند
اما کسی نمی دانست
نشانِ خانه را دوباره از که پرسیدی
چگونه برگشتی
که بر بلندترین شاخه بر دادی
چگونه برگشتی تا هر سال
ردیفِ لختِ درختان
علامت کشانِ تو باشند
و بر کرانه ی هر دریا
با گلوگاه نیم بسمل و
خونِ ریسیده تا شلوار
قامت دوباره برافرازی
می دانی
اگرچه دریایی نمانده است اما
به وقت امده ای
به وقت می ایی.
http://www.uupload.ir/files/dpvn_sh.sh.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2308
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹 شعری از #شاهین_شیرزادی
به وقت اگرچه آمده بودی
دریایی نمانده بود
پس کشتی به دامنِ خاک رها کردی
و نوبت به نوبت اگرچه می مردی
کسی هنوز نمی دانست
جنازه ات چگونه از صفِ نان خارج شد؟
و با مرگِ هرکدام - چگونه زیباتر بودی
چگونه مرده در پاییز بودی و برگ از آسمانِ بلندت
هنوز می بارید؟
شرابِ لخته بودی در فقرات تاکستان
و سال از پی سال
چگونه جرعه جرعه به خاک افتادی
شهر نیستی که در تو خانه کنم
نیستی که در اتاقِ تو پنجره ای باشم
که تنهاییِ اتاق را - هر عصر - نشانی از پرنده کنم
نیستی و تنهایی؛
و اینچنین که می گریزی شاید؛
این چنین که می گریزی - می خواهی.
می خواستی که در چمدان
کوچه ها و بدن های تاخورده بود روی هم
که شهرهای کودکی ات
و تا خورده بود برج های بلندش
رودخانه ای که می گذشت از میانِ تو
و از دو سو - دستی برای خودت تکان می دادی
و تکه های اتاق
می خواستی که در چمدان اما
هر یک گریختند
دیدم که می گریزی و برگ از آسمانِ بلندت می بارد
دیدم که می گریزد و می باری
منظومه ای که در چمدان داری
ای زیباییِ عریان به فصلِ سلاخی
تحریرِ سرخِ مبادا
قربانیِ فریضه ی اضحی
تنها
انگشت جدا مانده از مفصل است
که می تواند
انگشت اشاره باشد و بس
می دانی.
مقرّر بود تا سیاه در پوشانند
چنان که پوشاندند
اما کسی نمی دانست
نشانِ خانه را دوباره از که پرسیدی
چگونه برگشتی
که بر بلندترین شاخه بر دادی
چگونه برگشتی تا هر سال
ردیفِ لختِ درختان
علامت کشانِ تو باشند
و بر کرانه ی هر دریا
با گلوگاه نیم بسمل و
خونِ ریسیده تا شلوار
قامت دوباره برافرازی
می دانی
اگرچه دریایی نمانده است اما
به وقت امده ای
به وقت می ایی.
http://www.uupload.ir/files/dpvn_sh.sh.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2308
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸شعری از نِوْزات چلیک Nevzat Çelik
- که در ایران به نامِ #نوزاد_چلیک معروف است -
🔹برگردان از #فرشته_درویش_وند
🔸گردشهای شبانه
یک سوتِ آبی در دهانم
ستارهها بر فراز شانهام
رد سوزش گلولهها بر پشتم
کوچههای گلتپه را زیر پا مینهم
کوچههای از درهها به خیابان امتداد یافته
کوچههای کارگران فقیر
بر دست مادرانِ گریان بوسه میزنم
چای صبحگاهی کارگران را دم میکنم
دختران جوان شعر عاشقانه طلب میکنند
گرچه کوچهها غرق سکوت، کوچههای دستبندزده
اما شب سرشار از ستاره،
آرزوهای کودکان را به رنگ آبی درمیآورم
در کوچه خانهایست بیرنگ و رو
دو روحش کم است و دو شاخهاش شکسته
هر شب با دقت فراوان دو بستر پهن میگردد
خنکای بهار لطیف میشود در دست مادرم
اهل خانه نوبت به نوبت میخوابند
تمام طول شب در انتظار سرخی بامداد
چیزهایی میفروشم که با پول نمیتوان خرید
من دورهگرد کوچههای فقیرم
نقشی از جنگ بر خورجیم، مملو از امید
بر تمام ممنوعیتها خط میکشم
کودکان دوان دوان میآیند
نوشتههای نیمه مانده به انجام میرسند
این گشت و گذارهای پنهانی روزی پایان مییابند
در گلتپه، در خانهای با درهای شکسته
کودکی میگرید که پدرش غایب است
من با سوتی در دهانم به سنگر بازمیگردم
گریه نکن دلبندم
صبحی پر از ترانه رها میکنم بر در خانهات
🔸Gece Gezintileri
ağzımda mavi bir ıslık
omuz başımda yıldızlar
sırtımda kurşun yanıkları
gültepe sokaklarını adımlıyorum
derelerden caddeye uzanan
yoksul işçi sokaklarını
gözü yaşlı anaların ellerini öperim
sabah çaylarını demlerim işçilerin
genç kızlar sevda şiirleri ister
gerçi sokaklar suskun sokaklar kelepçeli
ama gece tepeleme yıldızla dolu
mavilerim çocukların düşlerini
bir ev var köşe başında boyasız
iki canı eksik iki dalı kırık
her gece özenle iki yatak serilir
bahar serinliği anamın elinde yumuşacık
nöbetleşe yatar bizimkiler
gece boyu şafak beklenir
parayla alınmazları satarım
yoksul sokakların çerçisiyim ben
heybem kavga nakışlı umut dolu
bütün yasakların üstünü çizerim
koşarak gelir çocuklar
tamamlanır yarım kalmış yazılar
biter elbet bu firari gezintiler
kırık kapılı evinde gültepe`nin
bir bebek ağlar babası yitik
ağzımda ıslık dönerim metris damına
ağlama bebeğim
türkülü sabah bırakırım kapına
http://www.uupload.ir/files/9czx_f.d.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2309
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_ترکیه
زیر نظر ابوالفضل پاشا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸شعری از نِوْزات چلیک Nevzat Çelik
- که در ایران به نامِ #نوزاد_چلیک معروف است -
🔹برگردان از #فرشته_درویش_وند
🔸گردشهای شبانه
یک سوتِ آبی در دهانم
ستارهها بر فراز شانهام
رد سوزش گلولهها بر پشتم
کوچههای گلتپه را زیر پا مینهم
کوچههای از درهها به خیابان امتداد یافته
کوچههای کارگران فقیر
بر دست مادرانِ گریان بوسه میزنم
چای صبحگاهی کارگران را دم میکنم
دختران جوان شعر عاشقانه طلب میکنند
گرچه کوچهها غرق سکوت، کوچههای دستبندزده
اما شب سرشار از ستاره،
آرزوهای کودکان را به رنگ آبی درمیآورم
در کوچه خانهایست بیرنگ و رو
دو روحش کم است و دو شاخهاش شکسته
هر شب با دقت فراوان دو بستر پهن میگردد
خنکای بهار لطیف میشود در دست مادرم
اهل خانه نوبت به نوبت میخوابند
تمام طول شب در انتظار سرخی بامداد
چیزهایی میفروشم که با پول نمیتوان خرید
من دورهگرد کوچههای فقیرم
نقشی از جنگ بر خورجیم، مملو از امید
بر تمام ممنوعیتها خط میکشم
کودکان دوان دوان میآیند
نوشتههای نیمه مانده به انجام میرسند
این گشت و گذارهای پنهانی روزی پایان مییابند
در گلتپه، در خانهای با درهای شکسته
کودکی میگرید که پدرش غایب است
من با سوتی در دهانم به سنگر بازمیگردم
گریه نکن دلبندم
صبحی پر از ترانه رها میکنم بر در خانهات
🔸Gece Gezintileri
ağzımda mavi bir ıslık
omuz başımda yıldızlar
sırtımda kurşun yanıkları
gültepe sokaklarını adımlıyorum
derelerden caddeye uzanan
yoksul işçi sokaklarını
gözü yaşlı anaların ellerini öperim
sabah çaylarını demlerim işçilerin
genç kızlar sevda şiirleri ister
gerçi sokaklar suskun sokaklar kelepçeli
ama gece tepeleme yıldızla dolu
mavilerim çocukların düşlerini
bir ev var köşe başında boyasız
iki canı eksik iki dalı kırık
her gece özenle iki yatak serilir
bahar serinliği anamın elinde yumuşacık
nöbetleşe yatar bizimkiler
gece boyu şafak beklenir
parayla alınmazları satarım
yoksul sokakların çerçisiyim ben
heybem kavga nakışlı umut dolu
bütün yasakların üstünü çizerim
koşarak gelir çocuklar
tamamlanır yarım kalmış yazılar
biter elbet bu firari gezintiler
kırık kapılı evinde gültepe`nin
bir bebek ağlar babası yitik
ağzımda ıslık dönerim metris damına
ağlama bebeğim
türkülü sabah bırakırım kapına
http://www.uupload.ir/files/9czx_f.d.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2309
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_ترکیه
زیر نظر ابوالفضل پاشا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸سورآکواریوم
🔹 شعری از #سامان_اصفهانی
شیشهی آکواریوم را میشکنم
باغ آزاد میشود
سنگریزههای مغشوش آرام میگیرند
جمعیت ماهیان هوا را آنقدر لمس
که دست و پایشان بلند میشود
آنها که باید بروند میروند
صدفها در تصادفی با پوچیشان مصادف میشوند
سکوت میکنند
سبزههای لجنخوار
سر هر چهارراه
برای هوای پاک سوت میزنند
درختان
به سرفهریزهای تخدیر برگ را فراموش
پیادهرو
به سهمهای مساوی برای شاعران و گدایان تکهتکه میشود
یک نفر مشکوک
با شکوفهها
گلها
میوهها
کوچه را چراغانی میکند
شاید که شهیدان و عروسان
به خاطرههای بهتری آذین بشوند
چیزهای بسیاری سوار بر عطر هوا میشود
دلالان دهانشان را به حبابهای آب عاریه میدهند
مغز آب
از امواج آلگرفته
سوت میکشد
صیقل میدهد
دیگران هم با چیزهای بسیار چیز میشوند
و کسی نمیخواهد ببیند
فقط
یک آکواریوم شکسته است
و من از پشت شیشه
پرده را کنار میکشم
شاید ابری دوباره خودش، خودش را به اتاق دعوت کند.
http://www.uupload.ir/files/i2vl_s.e.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2310
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸سورآکواریوم
🔹 شعری از #سامان_اصفهانی
شیشهی آکواریوم را میشکنم
باغ آزاد میشود
سنگریزههای مغشوش آرام میگیرند
جمعیت ماهیان هوا را آنقدر لمس
که دست و پایشان بلند میشود
آنها که باید بروند میروند
صدفها در تصادفی با پوچیشان مصادف میشوند
سکوت میکنند
سبزههای لجنخوار
سر هر چهارراه
برای هوای پاک سوت میزنند
درختان
به سرفهریزهای تخدیر برگ را فراموش
پیادهرو
به سهمهای مساوی برای شاعران و گدایان تکهتکه میشود
یک نفر مشکوک
با شکوفهها
گلها
میوهها
کوچه را چراغانی میکند
شاید که شهیدان و عروسان
به خاطرههای بهتری آذین بشوند
چیزهای بسیاری سوار بر عطر هوا میشود
دلالان دهانشان را به حبابهای آب عاریه میدهند
مغز آب
از امواج آلگرفته
سوت میکشد
صیقل میدهد
دیگران هم با چیزهای بسیار چیز میشوند
و کسی نمیخواهد ببیند
فقط
یک آکواریوم شکسته است
و من از پشت شیشه
پرده را کنار میکشم
شاید ابری دوباره خودش، خودش را به اتاق دعوت کند.
http://www.uupload.ir/files/i2vl_s.e.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2310
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸شعری از راینر #ماریا_ریلکه
🔹ترجمه ی #کامبیز_جعفری_نژاد
▫️1926 - 1875
▫️Rainer Maria Rilke
📚ریلکه از بزرگترین شاعران و نویسندگان آلمانی زبان است. او در پراگ که در زمان تولد وی بخشی از امپراتوری اتریش- مجارستان بود چشم به جهان گشود. در سال 1897 با بانویی بنام «لو آندریاس سالومه» آشنا شد که وی را با افکار و اندیشه های نیچه آشنا کرد و به سفر ایتالیا و روسیه برد.
ریلکه در سال 1900 با مجسمه سازی بنام «کلارا» ازدواج کرد. در سال 1916 و در بحبوحه ی جنگ جهانی اول به خدمت سربازی فراخوانده شد و به شدت تحت تاثیر فجایع حاصل از جنگ قرار گرفت.
آثار ریلکه که عبارتند از نامه ها، داستان ها و تعدادی دفتر شعر حاکی از عبور وی از سنت و پیوندش با مدرنیسم هستند. این آثار اغلب حول مضامینی هستی گرایانه چون صفات فردی، عشق، مرگ، انزوا و دشواری ارتباط با دیگران می چرخند و از ترس های دوران کودکی و تمایلات قلبی او نسبت به خداوند پرده برمی دارند.
▪️پلنگ
نگاهش از عبور مداوم میله ها خسته است
و خستگی راه بر نور نگاهش فرو بسته است
گویی هزاران میله ی سرد احاطه اش کرده اند
و در آنسوی صف میله ها هیچ است که قامت افراشته است.
گامهای نرم و استوارش، چُست و چابک و موزون
دایره ها به گردش می کشند تَنگ
و اراده ای بس سترگ در مرکز رقصی چنین آیینی
مات و مبهوت گوشه گرفته است.
گاه و بیگاه پلکی می زند
و خیالات و صُوَر یکایک راه به درونش می جویند
از عضلات ورزیده اما بازداشته اش می گذرند
و در میان قلبش رنگ می بازند.
His gaze against the sweeping of the bars
has grown so weary, it can hold no more.
To him, there seem to be a thousand bars
and back behind those thousand bars no world.
The soft the supple step and sturdy pace,
that in the smallest of all circles turns,
moves like a dance of strength around a core
in which a mighty will is standing stunned.
Only at times the pupil’s curtain slides
up soundlessly — . An image enters then,
goes through the tensioned stillness of the limbs —
and in the heart ceases to be
http://www.uupload.ir/files/nlr3_m.r.jpeg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2311
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_جهان
زیر نظر آزیتا قهرمان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸شعری از راینر #ماریا_ریلکه
🔹ترجمه ی #کامبیز_جعفری_نژاد
▫️1926 - 1875
▫️Rainer Maria Rilke
📚ریلکه از بزرگترین شاعران و نویسندگان آلمانی زبان است. او در پراگ که در زمان تولد وی بخشی از امپراتوری اتریش- مجارستان بود چشم به جهان گشود. در سال 1897 با بانویی بنام «لو آندریاس سالومه» آشنا شد که وی را با افکار و اندیشه های نیچه آشنا کرد و به سفر ایتالیا و روسیه برد.
ریلکه در سال 1900 با مجسمه سازی بنام «کلارا» ازدواج کرد. در سال 1916 و در بحبوحه ی جنگ جهانی اول به خدمت سربازی فراخوانده شد و به شدت تحت تاثیر فجایع حاصل از جنگ قرار گرفت.
آثار ریلکه که عبارتند از نامه ها، داستان ها و تعدادی دفتر شعر حاکی از عبور وی از سنت و پیوندش با مدرنیسم هستند. این آثار اغلب حول مضامینی هستی گرایانه چون صفات فردی، عشق، مرگ، انزوا و دشواری ارتباط با دیگران می چرخند و از ترس های دوران کودکی و تمایلات قلبی او نسبت به خداوند پرده برمی دارند.
▪️پلنگ
نگاهش از عبور مداوم میله ها خسته است
و خستگی راه بر نور نگاهش فرو بسته است
گویی هزاران میله ی سرد احاطه اش کرده اند
و در آنسوی صف میله ها هیچ است که قامت افراشته است.
گامهای نرم و استوارش، چُست و چابک و موزون
دایره ها به گردش می کشند تَنگ
و اراده ای بس سترگ در مرکز رقصی چنین آیینی
مات و مبهوت گوشه گرفته است.
گاه و بیگاه پلکی می زند
و خیالات و صُوَر یکایک راه به درونش می جویند
از عضلات ورزیده اما بازداشته اش می گذرند
و در میان قلبش رنگ می بازند.
His gaze against the sweeping of the bars
has grown so weary, it can hold no more.
To him, there seem to be a thousand bars
and back behind those thousand bars no world.
The soft the supple step and sturdy pace,
that in the smallest of all circles turns,
moves like a dance of strength around a core
in which a mighty will is standing stunned.
Only at times the pupil’s curtain slides
up soundlessly — . An image enters then,
goes through the tensioned stillness of the limbs —
and in the heart ceases to be
http://www.uupload.ir/files/nlr3_m.r.jpeg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2311
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_جهان
زیر نظر آزیتا قهرمان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸معرفی کتاب «پنجرهیی به شاخسار تاک» اثر #مصطفا_بالعل
🔹ترجمه ی #صابر_مقدمی
کتاب «پنجرهیی به شاخسار تاک» با عنوان اصلی Asmalı Pencere رمانی از #موستافا_بالعل Mustafa Balel - از نویسندگان و مترجمان ترکیه - است که در ایران «مصطفا بالعل» نیز خوانده میشود. این کتاب با ترجمهی صابر مقدمی و به همت نشر پیدایش در دسترس علاقهمندان قرار گرفته است. توضیح ضروری در خصوص تلفظ نام این نویسنده در ترکیه این است که حرفِ «عین» در گویش مردم آن سرزمین وجود ندارد و لذا آنها «بالعل» - که معنای دارندهی لعل را به ذهن متبادر میکند - بدون حرفِ «عین» یعنی به شکل «بالل» Balel تلفظ میکنند.
موستافا بالعل در اول ایلول Eylül منطبق بر ماهِ سپتامبر و در سال 1945 در شهرِ سیواس Sivas دیده بهجهان گشود. در سال 1964 دورهی متوسطه را به پایان رساند و بعد برای ادامهی تحصیل در رشتهی زبان و ادبیات فرانسوی به دانشسرای غازی واقع در آنکارا رفت و در سال 1968 از آنجا فارغالتحصیل شد. سپس در دبیرستانهای شهرِ آرداهان Ardahan به تدریسِ ادبیات فرانسوی پرداخت تا آنکه مؤفق به دریافت بورسیه شد و به فرانسه رفت و تا مقطعِ کارشناسی ارشد در رشتهی ادبیات تطبیقی جهان ادامهی تحصیل داد تا آنکه به زادگاهاش برگشت. او از سال 1978 تا سال 1980 در دانشسرای آتاتورک واقع در ایستانبول در رشتههای ادبیات قرن بیستم فرانسه و ترجمه تدریس کرد. بعد از آن تدریس را تا سال 1997 در دبیرستان باهچهلیاولرBahçelievler یا همان باغچهلیاولر واقع در ایستانبول ادامه داد و سپس تا سال 2000 همچنان در دبیرستان آدنان مندرس Adnan Menderes یا همان عدنان مندرس به تدریس ادبیات مشغول بود.
موستافا بالعل فعالیت ادبی خود را از سال 1972 با معرفی کتاب و نقد ادبی در روزنامه ینی اورتام yeni ortam به معنای «محیط جدید» آغاز کرد. با چاپ داستان، نقد و ترجمههایاش به شهرت رسید و به علاوه مطالبی برای دانشنامههای گوناگون نوشت. او از سال 1975 نشریهیی را به نام اویکو درگیسی Öykü Dergisini به معنای «مجلهی داستان» به راه انداخت، این نشریه را تا سال 1946 اداره کرد و هفت شماره از آن را به چاپ رساند.
از میان آثار او علاوه بر رمانِ «پنجرهیی به شاخسار تاک»، میتوانم به این عناوین اشاره کنم:
قتلگاه گرگها/ مجموعهی داستان/ ۱۹۷۴/ Kurtboğan
گوشوارههای گیلاس/ مجموعهی داستان/ ۱۹۷۷/ Kiraz Küpeler
غربت در چشمانام فرورفت/ مجموعهی داستان/ ۱۹۸۳/ Gurbet Kaçtı Gözüme
النیِ نارنجی/ مجموعهی داستان/ ۱۹۹۱/ Turuncu Eleni
در ستایش احمدِ میخکدار/ مجموعهی داستان/ ۲۰۰۵/ Karanfilli Ahmet Güzellemesi
چشمهای پادشاه اتیوپی/ مجموعهی داستان/ ۲۰۱۱/ Etiyopya Kralının Gözleri
گل گندم/ رمان/ ۱۹۸۱/ Peygamber Çiçeği
لازم به توضیح است که او در حوزهی نگارش ادبیات کودک و ترجمه نیز آثار بسیاری منتشر کرده است.
در میان آثار این نویسنده رمان «پنجرهیی به شاخسار تاک» کتابی مهم به شمار میرود چرا که از زبان شخصیتهای مختلفی روایت میشود و از ابن نظر از رماننویسی در معنای مرسوم آن فراتر است. گفتنیست که رمان دیگری از این نویسنده با عنوان «جامههای سفیر» پیش از این با ترجمهی همین مترجم - صابر مقدمی - منتشر شده بود.
چاپ نخست کتاب «پنجرهیی به شاخسار تاک» به تازگی در 408 صفحه با شمارگان 500 نسخه به قیمت 28000 تومان و به همت نشر پیدایش روانهی بازار کتاب شده است.
http://www.uupload.ir/files/8b8_s.m.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2312
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_ترکیه
زیر نظر ابوالفضل پاشا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸معرفی کتاب «پنجرهیی به شاخسار تاک» اثر #مصطفا_بالعل
🔹ترجمه ی #صابر_مقدمی
کتاب «پنجرهیی به شاخسار تاک» با عنوان اصلی Asmalı Pencere رمانی از #موستافا_بالعل Mustafa Balel - از نویسندگان و مترجمان ترکیه - است که در ایران «مصطفا بالعل» نیز خوانده میشود. این کتاب با ترجمهی صابر مقدمی و به همت نشر پیدایش در دسترس علاقهمندان قرار گرفته است. توضیح ضروری در خصوص تلفظ نام این نویسنده در ترکیه این است که حرفِ «عین» در گویش مردم آن سرزمین وجود ندارد و لذا آنها «بالعل» - که معنای دارندهی لعل را به ذهن متبادر میکند - بدون حرفِ «عین» یعنی به شکل «بالل» Balel تلفظ میکنند.
موستافا بالعل در اول ایلول Eylül منطبق بر ماهِ سپتامبر و در سال 1945 در شهرِ سیواس Sivas دیده بهجهان گشود. در سال 1964 دورهی متوسطه را به پایان رساند و بعد برای ادامهی تحصیل در رشتهی زبان و ادبیات فرانسوی به دانشسرای غازی واقع در آنکارا رفت و در سال 1968 از آنجا فارغالتحصیل شد. سپس در دبیرستانهای شهرِ آرداهان Ardahan به تدریسِ ادبیات فرانسوی پرداخت تا آنکه مؤفق به دریافت بورسیه شد و به فرانسه رفت و تا مقطعِ کارشناسی ارشد در رشتهی ادبیات تطبیقی جهان ادامهی تحصیل داد تا آنکه به زادگاهاش برگشت. او از سال 1978 تا سال 1980 در دانشسرای آتاتورک واقع در ایستانبول در رشتههای ادبیات قرن بیستم فرانسه و ترجمه تدریس کرد. بعد از آن تدریس را تا سال 1997 در دبیرستان باهچهلیاولرBahçelievler یا همان باغچهلیاولر واقع در ایستانبول ادامه داد و سپس تا سال 2000 همچنان در دبیرستان آدنان مندرس Adnan Menderes یا همان عدنان مندرس به تدریس ادبیات مشغول بود.
موستافا بالعل فعالیت ادبی خود را از سال 1972 با معرفی کتاب و نقد ادبی در روزنامه ینی اورتام yeni ortam به معنای «محیط جدید» آغاز کرد. با چاپ داستان، نقد و ترجمههایاش به شهرت رسید و به علاوه مطالبی برای دانشنامههای گوناگون نوشت. او از سال 1975 نشریهیی را به نام اویکو درگیسی Öykü Dergisini به معنای «مجلهی داستان» به راه انداخت، این نشریه را تا سال 1946 اداره کرد و هفت شماره از آن را به چاپ رساند.
از میان آثار او علاوه بر رمانِ «پنجرهیی به شاخسار تاک»، میتوانم به این عناوین اشاره کنم:
قتلگاه گرگها/ مجموعهی داستان/ ۱۹۷۴/ Kurtboğan
گوشوارههای گیلاس/ مجموعهی داستان/ ۱۹۷۷/ Kiraz Küpeler
غربت در چشمانام فرورفت/ مجموعهی داستان/ ۱۹۸۳/ Gurbet Kaçtı Gözüme
النیِ نارنجی/ مجموعهی داستان/ ۱۹۹۱/ Turuncu Eleni
در ستایش احمدِ میخکدار/ مجموعهی داستان/ ۲۰۰۵/ Karanfilli Ahmet Güzellemesi
چشمهای پادشاه اتیوپی/ مجموعهی داستان/ ۲۰۱۱/ Etiyopya Kralının Gözleri
گل گندم/ رمان/ ۱۹۸۱/ Peygamber Çiçeği
لازم به توضیح است که او در حوزهی نگارش ادبیات کودک و ترجمه نیز آثار بسیاری منتشر کرده است.
در میان آثار این نویسنده رمان «پنجرهیی به شاخسار تاک» کتابی مهم به شمار میرود چرا که از زبان شخصیتهای مختلفی روایت میشود و از ابن نظر از رماننویسی در معنای مرسوم آن فراتر است. گفتنیست که رمان دیگری از این نویسنده با عنوان «جامههای سفیر» پیش از این با ترجمهی همین مترجم - صابر مقدمی - منتشر شده بود.
چاپ نخست کتاب «پنجرهیی به شاخسار تاک» به تازگی در 408 صفحه با شمارگان 500 نسخه به قیمت 28000 تومان و به همت نشر پیدایش روانهی بازار کتاب شده است.
http://www.uupload.ir/files/8b8_s.m.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2312
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_ترکیه
زیر نظر ابوالفضل پاشا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸عیب رندان
🔹نوشته ی #محمدرضا_حجازی
مشخّصه های شخصیّت حافظ یکی (درخودبینی)وَنه(خودبینی) که این خود دو مقوله ی جدایند! و دیگری (فرابینی ست) و نه (فروبینی).
مشخّصه یِ اصلی امّا حاصلِ این آگاهی ست که چگونه ممکن است(فرابینی) و (درخودبینی)متناسب با (خودبینی) و(فروبینی) نباشد!؟مگر(حافظ) مانندِ همه ی آدم ها! نیست!؟
چگونه( بودی نبود) و (نبودی بود) در برابرِ (عددی کوچک)،صفرخاک نشین است؟!!:
قسم به حشمت و جاه وجلال شاه شجاع
که نیست باکسم ازبهرمال وجاه نزاع/
باید دانست شناختِ عللِ عدمِ دانایی بر(وجودِ موجودِ حافظ)اگر خردمندی نباشد میزانِ قابلِ توجّهی از دانسته گی ست.
شیئ،گیاه،حیوان،آدم وانسان؛اجزای هستی اند.این صورتِ نمایشِ معانی می بایست ( تفهیم)شود تا (اشکالِ هنر) پدید آید! وَگرنه (هر سرتراشی) با (افزودنِ ماشی)(آشی می پزد که جز وَرم سینه خاصیتی ندار د!)::
هزار نکته ی باریکتر زمو اینجاست
نه هرکه سر بتراشد قلندری داند!/
درنوشتارِ(شعرزبان - زبان شعر) به تفصیل چگونه گیِ تفهیمِ مطلب توضیح داده شد و عنوان نمودم که اصلی ترین فاکتورِ شعریّتِ کلام (تخیل) است! تا آنجا که (جزء و نه عنصر)است ...
http://www.uupload.ir/files/3f3o_m.h.jpg
🔵لطفاً ادامه ی متن را در مجله ادبی پیاده رو مطالعه بفرمایید :
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2313
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #اندیشه_و_نقد
زیر نظر سید حمید شریف نیا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸عیب رندان
🔹نوشته ی #محمدرضا_حجازی
مشخّصه های شخصیّت حافظ یکی (درخودبینی)وَنه(خودبینی) که این خود دو مقوله ی جدایند! و دیگری (فرابینی ست) و نه (فروبینی).
مشخّصه یِ اصلی امّا حاصلِ این آگاهی ست که چگونه ممکن است(فرابینی) و (درخودبینی)متناسب با (خودبینی) و(فروبینی) نباشد!؟مگر(حافظ) مانندِ همه ی آدم ها! نیست!؟
چگونه( بودی نبود) و (نبودی بود) در برابرِ (عددی کوچک)،صفرخاک نشین است؟!!:
قسم به حشمت و جاه وجلال شاه شجاع
که نیست باکسم ازبهرمال وجاه نزاع/
باید دانست شناختِ عللِ عدمِ دانایی بر(وجودِ موجودِ حافظ)اگر خردمندی نباشد میزانِ قابلِ توجّهی از دانسته گی ست.
شیئ،گیاه،حیوان،آدم وانسان؛اجزای هستی اند.این صورتِ نمایشِ معانی می بایست ( تفهیم)شود تا (اشکالِ هنر) پدید آید! وَگرنه (هر سرتراشی) با (افزودنِ ماشی)(آشی می پزد که جز وَرم سینه خاصیتی ندار د!)::
هزار نکته ی باریکتر زمو اینجاست
نه هرکه سر بتراشد قلندری داند!/
درنوشتارِ(شعرزبان - زبان شعر) به تفصیل چگونه گیِ تفهیمِ مطلب توضیح داده شد و عنوان نمودم که اصلی ترین فاکتورِ شعریّتِ کلام (تخیل) است! تا آنجا که (جزء و نه عنصر)است ...
http://www.uupload.ir/files/3f3o_m.h.jpg
🔵لطفاً ادامه ی متن را در مجله ادبی پیاده رو مطالعه بفرمایید :
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2313
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #اندیشه_و_نقد
زیر نظر سید حمید شریف نیا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸“inglourious basterds”
🔹 شعری از #بنفشه_فریس_آبادی
مثل وقتی که ککمکیهای ژرمن
روی پوست کلفت تنت نوشته باشند
پانصد و بیست و چهار
یا
هفتصد و هشتاد و نُه.
انگار آخرین عکس دونفرهشان را
پیش از اعزام نشان داده باشند به هم
عبدالله و منیر.
کچلیهایش جابهجا پخش بشوند لای بوتههای خار
وقارِ موذی سیاهی از پلهها بیاید پایین
پایش بخورد به آسفالت
فرودگاه دَمَر شود
فرش بشود مسیرِ داخائو
دیو شود فرشته، فرشته بشود دیو و درآید.
انگارکن جنگ پنجم جهانی
یا
پانصد و هفتاد و هفت
مناظرِ زیادی درست روبهروی چشمهایش ببُرّند مناظرِ «زیادی» را.
همهچیز بیش از اندازه مفرط شود
بیش از حد، زیاد
پیادهرو بخوابد توی چشمهای فرنچِ کهرباییش
داد بزند
«من شارلیام، بنگ!من شارلیام. دست و دهانم به دامنت.»
یا فرض کن «کاکُلِش غرق خونه برادر» پدر، خواهرت را نتوانی سوا کنی از هم
به نام بیبدیل کتابخانهی شخصیات
نارنجی تنت کنند
زانو بزنی روبهروی دوربین
لبخند
کات
و حلقههای عروسیِ جفتهای یهود
میان اراذل شرقِ میانه به تساوی تقسیم شوند.
انگارکن مسائل شخصیِ دیگر ازین قبیل...
*
خواب تابستان دیدم
دست کشیدم به موهای مرطوب سینهاش
مورمور شد تنش
و فرمان قتل پیشوایی عقدهای
از لای لبهایش
به لای لبهایم صادرشد.
http://www.uupload.ir/files/gs02_b.f.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2314
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸“inglourious basterds”
🔹 شعری از #بنفشه_فریس_آبادی
مثل وقتی که ککمکیهای ژرمن
روی پوست کلفت تنت نوشته باشند
پانصد و بیست و چهار
یا
هفتصد و هشتاد و نُه.
انگار آخرین عکس دونفرهشان را
پیش از اعزام نشان داده باشند به هم
عبدالله و منیر.
کچلیهایش جابهجا پخش بشوند لای بوتههای خار
وقارِ موذی سیاهی از پلهها بیاید پایین
پایش بخورد به آسفالت
فرودگاه دَمَر شود
فرش بشود مسیرِ داخائو
دیو شود فرشته، فرشته بشود دیو و درآید.
انگارکن جنگ پنجم جهانی
یا
پانصد و هفتاد و هفت
مناظرِ زیادی درست روبهروی چشمهایش ببُرّند مناظرِ «زیادی» را.
همهچیز بیش از اندازه مفرط شود
بیش از حد، زیاد
پیادهرو بخوابد توی چشمهای فرنچِ کهرباییش
داد بزند
«من شارلیام، بنگ!من شارلیام. دست و دهانم به دامنت.»
یا فرض کن «کاکُلِش غرق خونه برادر» پدر، خواهرت را نتوانی سوا کنی از هم
به نام بیبدیل کتابخانهی شخصیات
نارنجی تنت کنند
زانو بزنی روبهروی دوربین
لبخند
کات
و حلقههای عروسیِ جفتهای یهود
میان اراذل شرقِ میانه به تساوی تقسیم شوند.
انگارکن مسائل شخصیِ دیگر ازین قبیل...
*
خواب تابستان دیدم
دست کشیدم به موهای مرطوب سینهاش
مورمور شد تنش
و فرمان قتل پیشوایی عقدهای
از لای لبهایش
به لای لبهایم صادرشد.
http://www.uupload.ir/files/gs02_b.f.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2314
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸نگاهی به زندگی و شعر #ژول_لافورگ
🔹#آسیه_حیدری
ژول لافورگ از شاعران جریان سمبولیسم فرانسه است. او در 16 اوت سال 1860 میلادی یعنی حدود 157 سال پیش متولد شد. وی دومین فرزند از یازده فرزند خانواده بود. خانواده ی وی از جمله خانواده های مهاجربه مونته ویدئو، (پایتخت اروگوئه، از کشورهای آمریکای لاتین) بود. در ده سالگی برای تحصیل به فرانسه فرستاده شد.
ژول لافورگ در دوره تحصیل در دبیرستان توفیق چندانی نیافت. اما خیلی زود به حیطه ی نوشتن وارد شد.
در پاریس که در آن دوران در اوج جوشش های روشنفکری بود، ژول لافورگ به دسته ی روشنفکران ئیدروپات می پیوندد.
_ ئیدروپات، کلوپی ادبی بود که توسط شاعر و رمان نویس فرانسوی، امیل گودو، تاسیس شده بود و بین سال های 1878 و 1880 فعالیت می کرد. بعد ها هم در سال 1884 فعالیتی گذرا را ادامه داد.
هدف کلوپ ئیدروپات، بزرگداشت ادبیات و به ویژه شعر بود. انجمن شعر جمعه شب ها، با 75 نفر شاعر و اهل ادب شروع شد و تا 350 نفر هم رسید. این کلوپ ابتدا در محله ی لَتَن پاریس آغاز به کار کرد .
ژول لافورگ هم مانند بقیه ی هم نسلی های خود، از جمله ی شاعران نفرین شده و یکی از سرآمدان مکتب دِکادانتیسم است.
جریان دِکادانتیسم، یکی از جریان های ادبی 20 سال آخر قرن نوزدهم میلادی است که موسوم به ادبیات پایان قرن نوزده می باشد که در ادامه ی جنبش فراگیر سمبولیسم روی داد.
از ویژگی های این جریان(دکادانتیسم) نوعی بدبینی مرض وار، کسالت مفرط، نقش کم رنگ عقل گرایی، نقش پر رنگ مرگ، رمز و راز و بی توجهی به جایگاه علم بود که این شرایط، به جسارت هایی در شعر و نثر منتج می شد.
ملال، بدبینی، درد زیستن نیز از عناصر وجودی شعر و نثر، نزد شاعران منسوب به جنبش دکادانتیسم به حساب می آید.
این شاعر، در سال 1880 در بیست سالگی کتابخوان ویژه ی امپراتریس آلمان می شود و روزانه دو ساعت از بهترین آثار ادبی را برای امپراتریس می خواند.
لافورگ در این شرایط ، وقت بیشتری داشت تا به سفر برود. اما همچنان ملال و اندوه بال های بزرگشان را بر زندگی و آثارش پهن کرده بودند.
او در برلین با دختری آشنا می شود و ازدواج می کند. ژول لافورگ جوان، مانند همه ی شاعران نفرین شده، عمر چندانی نداشت و در 27 سالگی بر اثر بیماری درگذشت.
در زیر ترجمه ی شعر بکشنبه ها را از این شاعر، می خوانید:
آسمان، بی چرا می بارد
می بارد
می بارد
دختر چوپان، بر رودخانه
رودخانه، بر خواب یکشنبه ای اش
اشتیاقی نیست. نه!
غروبگاهان، زنگ می خورَد
زنگ می خورَد بر شهر
کرانه های شهر، خاموش
ترانه های چوپانی خاموش
رد می شوند بچه های مدرسه ی شبانه روزی
لباس های گرم به تن
آه! عزیزکان ...
تنها یکی. نه لباس گرم به تن
نه پالتوی پوست
سرتا پا خاکستری
یعنی فقر
و به ناگاه از صف بیرون می زند
می دود! خداوندا!
چه می شودَش
خود را به رودخانه می اندازد
نه قایقران، نه سگ ناجی
گرگ و میش، می رسد
و بندرگاهِ کوچک
چراغ هایش را روشن می کند
صحنه، آشناست
و باز باران رودخانه را خیس می کند
و آسمان، بی چرا می بارد.
نگاهی به ویژگی های شعری ژول لافورگ:
از دیدگاه تم و مضمون، در شعر این شاعر، اندوه و ملالی موج می زند که یادآور اشعار شارل بودلر، (پیشگام مکتب سمبولیسم) است.
لافورگ، از اصلی ترین نوآوران مکتب سمبولیسم بود. یعنی آفریننده ی شعر آزاد.
در این شعر، طول سطرها گوناگونند، از نظم خاصی پیروری نمی کنند، قافیه و قافیه بازی اندک اندک رنگ می بازد تا جایی که رو به افول می نهد و تا مرز ناپدید شدن پیش می رود.
در شعر او احساسات ظریف، با رئالیسم آن روزگار با هم تلفیق می شوند.
گفتنی است که شاعران نفرین شده، به شاعرانی گفته می شود که زندگی و آثارشان، بر خلاف قراردادهای اجتماعی و یا خارج از آن، شکل گرفته باشد. بیماری، بدبختی، استفاده از الکل و مواد مخدر، و سرانجام مرگ زودرس و غمگینانه، از عناصر اصلی در بیوگرافی یک شاعر یا هنرمند نفرین شده است.
مفهوم بدی، در تار و پود آثار آنان تنیده شده است.
مفهوم شاعر نفرین شده، نخستین بار، در یک رساله ی شعری، توسط پل ورلن آورده شد که در آن رساله، وی شش شاعر را مورد ستایش قرار داده است. آرتور رمبو، تریستان کوربیر، استفان مالارمه، مارسیلین دبورد- والمور، آگوست ویلیه، لیزل آدام و پوور للیان.
نخستین شاعری که به عنوان شاعر نفرین شده شناخته شد، فرانسوا وییون، در قرن پانزدهم بود.
شعر فرانسه، در پایان قرن نوزدهم، به دست شاعران نفرین شده افتاد. شاعرانی که قراردادهای اجتماعی را قبول ندارند و تا وقتی که مانیفست سمبولیسم را آشکار نکردند، چندان مورد توجه قرار نگرفتند.
http://www.uupload.ir/files/q2x3_a.h.jpg
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2315
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🔸نگاهی به زندگی و شعر #ژول_لافورگ
🔹#آسیه_حیدری
ژول لافورگ از شاعران جریان سمبولیسم فرانسه است. او در 16 اوت سال 1860 میلادی یعنی حدود 157 سال پیش متولد شد. وی دومین فرزند از یازده فرزند خانواده بود. خانواده ی وی از جمله خانواده های مهاجربه مونته ویدئو، (پایتخت اروگوئه، از کشورهای آمریکای لاتین) بود. در ده سالگی برای تحصیل به فرانسه فرستاده شد.
ژول لافورگ در دوره تحصیل در دبیرستان توفیق چندانی نیافت. اما خیلی زود به حیطه ی نوشتن وارد شد.
در پاریس که در آن دوران در اوج جوشش های روشنفکری بود، ژول لافورگ به دسته ی روشنفکران ئیدروپات می پیوندد.
_ ئیدروپات، کلوپی ادبی بود که توسط شاعر و رمان نویس فرانسوی، امیل گودو، تاسیس شده بود و بین سال های 1878 و 1880 فعالیت می کرد. بعد ها هم در سال 1884 فعالیتی گذرا را ادامه داد.
هدف کلوپ ئیدروپات، بزرگداشت ادبیات و به ویژه شعر بود. انجمن شعر جمعه شب ها، با 75 نفر شاعر و اهل ادب شروع شد و تا 350 نفر هم رسید. این کلوپ ابتدا در محله ی لَتَن پاریس آغاز به کار کرد .
ژول لافورگ هم مانند بقیه ی هم نسلی های خود، از جمله ی شاعران نفرین شده و یکی از سرآمدان مکتب دِکادانتیسم است.
جریان دِکادانتیسم، یکی از جریان های ادبی 20 سال آخر قرن نوزدهم میلادی است که موسوم به ادبیات پایان قرن نوزده می باشد که در ادامه ی جنبش فراگیر سمبولیسم روی داد.
از ویژگی های این جریان(دکادانتیسم) نوعی بدبینی مرض وار، کسالت مفرط، نقش کم رنگ عقل گرایی، نقش پر رنگ مرگ، رمز و راز و بی توجهی به جایگاه علم بود که این شرایط، به جسارت هایی در شعر و نثر منتج می شد.
ملال، بدبینی، درد زیستن نیز از عناصر وجودی شعر و نثر، نزد شاعران منسوب به جنبش دکادانتیسم به حساب می آید.
این شاعر، در سال 1880 در بیست سالگی کتابخوان ویژه ی امپراتریس آلمان می شود و روزانه دو ساعت از بهترین آثار ادبی را برای امپراتریس می خواند.
لافورگ در این شرایط ، وقت بیشتری داشت تا به سفر برود. اما همچنان ملال و اندوه بال های بزرگشان را بر زندگی و آثارش پهن کرده بودند.
او در برلین با دختری آشنا می شود و ازدواج می کند. ژول لافورگ جوان، مانند همه ی شاعران نفرین شده، عمر چندانی نداشت و در 27 سالگی بر اثر بیماری درگذشت.
در زیر ترجمه ی شعر بکشنبه ها را از این شاعر، می خوانید:
آسمان، بی چرا می بارد
می بارد
می بارد
دختر چوپان، بر رودخانه
رودخانه، بر خواب یکشنبه ای اش
اشتیاقی نیست. نه!
غروبگاهان، زنگ می خورَد
زنگ می خورَد بر شهر
کرانه های شهر، خاموش
ترانه های چوپانی خاموش
رد می شوند بچه های مدرسه ی شبانه روزی
لباس های گرم به تن
آه! عزیزکان ...
تنها یکی. نه لباس گرم به تن
نه پالتوی پوست
سرتا پا خاکستری
یعنی فقر
و به ناگاه از صف بیرون می زند
می دود! خداوندا!
چه می شودَش
خود را به رودخانه می اندازد
نه قایقران، نه سگ ناجی
گرگ و میش، می رسد
و بندرگاهِ کوچک
چراغ هایش را روشن می کند
صحنه، آشناست
و باز باران رودخانه را خیس می کند
و آسمان، بی چرا می بارد.
نگاهی به ویژگی های شعری ژول لافورگ:
از دیدگاه تم و مضمون، در شعر این شاعر، اندوه و ملالی موج می زند که یادآور اشعار شارل بودلر، (پیشگام مکتب سمبولیسم) است.
لافورگ، از اصلی ترین نوآوران مکتب سمبولیسم بود. یعنی آفریننده ی شعر آزاد.
در این شعر، طول سطرها گوناگونند، از نظم خاصی پیروری نمی کنند، قافیه و قافیه بازی اندک اندک رنگ می بازد تا جایی که رو به افول می نهد و تا مرز ناپدید شدن پیش می رود.
در شعر او احساسات ظریف، با رئالیسم آن روزگار با هم تلفیق می شوند.
گفتنی است که شاعران نفرین شده، به شاعرانی گفته می شود که زندگی و آثارشان، بر خلاف قراردادهای اجتماعی و یا خارج از آن، شکل گرفته باشد. بیماری، بدبختی، استفاده از الکل و مواد مخدر، و سرانجام مرگ زودرس و غمگینانه، از عناصر اصلی در بیوگرافی یک شاعر یا هنرمند نفرین شده است.
مفهوم بدی، در تار و پود آثار آنان تنیده شده است.
مفهوم شاعر نفرین شده، نخستین بار، در یک رساله ی شعری، توسط پل ورلن آورده شد که در آن رساله، وی شش شاعر را مورد ستایش قرار داده است. آرتور رمبو، تریستان کوربیر، استفان مالارمه، مارسیلین دبورد- والمور، آگوست ویلیه، لیزل آدام و پوور للیان.
نخستین شاعری که به عنوان شاعر نفرین شده شناخته شد، فرانسوا وییون، در قرن پانزدهم بود.
شعر فرانسه، در پایان قرن نوزدهم، به دست شاعران نفرین شده افتاد. شاعرانی که قراردادهای اجتماعی را قبول ندارند و تا وقتی که مانیفست سمبولیسم را آشکار نکردند، چندان مورد توجه قرار نگرفتند.
http://www.uupload.ir/files/q2x3_a.h.jpg
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2315
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸شعری از #آزیز_نسین Aziz Nesin
▫️- که در ایران به #عزیز_نسین معروف است -
🔹برگردان از #کیومرث_نظامیان
🔸ببخش
یا خیلی زودتر از وقتاش میآیم
مثل به دنیا آمدنام
یا دیرتر از وقتاش
مثل دوست داشتنِ تو در این سنام
همیشه دیر به خوشبختی میرسم
همیشه زود به سوی ناکامی
یا همه چیز دیرزمانی پایان یافته است
یا هیچ چیز شروع نشده است
به چنان زمانی از زندگی آمدم
که برای مرگ زود است و برای عشق دیر
باز دیر کردهام ببخش عشق من!
ده دقیقه مانده به عشق پنج دقیقه به مرگ.
🔸Bağışla
Ya zamanından çok erken gelirim
Dünyaya geldiğim gibi
Ya zamanından çok geç
Seni bu yaşta sevdiğim gibi
Mutluluğa hep geç kalırım
Hep erken giderim mutsuzluğa
Ya herşey bitmiştir çoktan
Ya hişbirşey başlamamış
Öyle bir zamanına geldim ki yaşamın
Ölüme erken seviye geç
Yine gecikmişim bağışla sevgilim
Seviye on kala ölüme beş
http://www.uupload.ir/files/kso6_a.n.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2316
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_ترکیه
زیر نظر ابوالفضل پاشا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸شعری از #آزیز_نسین Aziz Nesin
▫️- که در ایران به #عزیز_نسین معروف است -
🔹برگردان از #کیومرث_نظامیان
🔸ببخش
یا خیلی زودتر از وقتاش میآیم
مثل به دنیا آمدنام
یا دیرتر از وقتاش
مثل دوست داشتنِ تو در این سنام
همیشه دیر به خوشبختی میرسم
همیشه زود به سوی ناکامی
یا همه چیز دیرزمانی پایان یافته است
یا هیچ چیز شروع نشده است
به چنان زمانی از زندگی آمدم
که برای مرگ زود است و برای عشق دیر
باز دیر کردهام ببخش عشق من!
ده دقیقه مانده به عشق پنج دقیقه به مرگ.
🔸Bağışla
Ya zamanından çok erken gelirim
Dünyaya geldiğim gibi
Ya zamanından çok geç
Seni bu yaşta sevdiğim gibi
Mutluluğa hep geç kalırım
Hep erken giderim mutsuzluğa
Ya herşey bitmiştir çoktan
Ya hişbirşey başlamamış
Öyle bir zamanına geldim ki yaşamın
Ölüme erken seviye geç
Yine gecikmişim bağışla sevgilim
Seviye on kala ölüme beş
http://www.uupload.ir/files/kso6_a.n.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2316
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_ترکیه
زیر نظر ابوالفضل پاشا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹 شعری از #مهدی_فرجی
دل تو سنگ به قدر شکستن من نیست
تو پاره ی تنمی، پاره ی من آهن نیست
بپرس بعد تو خاموشی غریبم را
از آن چراغ، که در خانه هست و روشن نیست
دلت خوش است که من زنده زنده می سوزم
ولی رها شدن از عاشقی به مردن نیست
چه قدر سنگ زدند و به خود قبولاندم
که ضرب دست تو پشت سرِ فلاخن نیست
چقدر حرف برای تو دارم و هر بار
در آب و تاب تماشا توان گفتن نیست
چه دردناک و غم آلود! این که می دانی
به هر دری بزنی نیمه ی تو این زن نیست
http://www.uupload.ir/files/gztu_m.f.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2317
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #غزل_معاصر_ایران
زیر نظر بنیامین دیلم کتولی
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹 شعری از #مهدی_فرجی
دل تو سنگ به قدر شکستن من نیست
تو پاره ی تنمی، پاره ی من آهن نیست
بپرس بعد تو خاموشی غریبم را
از آن چراغ، که در خانه هست و روشن نیست
دلت خوش است که من زنده زنده می سوزم
ولی رها شدن از عاشقی به مردن نیست
چه قدر سنگ زدند و به خود قبولاندم
که ضرب دست تو پشت سرِ فلاخن نیست
چقدر حرف برای تو دارم و هر بار
در آب و تاب تماشا توان گفتن نیست
چه دردناک و غم آلود! این که می دانی
به هر دری بزنی نیمه ی تو این زن نیست
http://www.uupload.ir/files/gztu_m.f.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2317
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #غزل_معاصر_ایران
زیر نظر بنیامین دیلم کتولی
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸آقای میم
🔹 داستانی از #علیرضا_فراهانی
آقای میم قبل از آنکه از تاکسی زرد رنگ خط 45متری کاج پیاده شود ، روی صندلی جلو لمیده بود . کیف چرمی اش را به سینه گرفته بود و ریزریز از پشت عینک دسته گوزنی اش تکه های دلبرانه ی پیاده روها را دید می-زد . شاید در آن لحظه ها آقای میم تنها فکری که در مغزش نمی چرخید و هیچ اهمیتی به آن نمی داد، رد شدن از روی خطوط عابرپیاده ای بود که این سوی خیابان را از زیر پل بزرگ شهری به آن سوی خیابان وصل می کرد . فاصله ی زیادی نبود برای رسیدن به آن سوی خیابان و سوار شدن یک تاکسی نارنجی رنگ دیگر که آقای میم را به یکی از کوچه های خیابان شهیدمطهری برساند تا در خانه ای قدیمی خستگی را همراه با لباس های عرق کرده اش از تن در بیاورد و لخت و بادکرده ولو شود روی کاناپه ی چرمی زهوار دررفته .
آقای میم وقتی می خواست از تاکسی نارنجی رنگ پیاده شود ، طوری دسته ی کیف چرمی اش را در مشتش گرفته بود که احساس کرد سوزش نوک انگشت های دست چپش بیشتر از پیش شده است . شاید برای همین بود که آقای راننده وقتی می خواست بقیه پول آقای میم را برگرداند با طعنه گفت : ...
http://www.uupload.ir/files/ju8u_a.f.jpg
🔴لطفاً ادامه ی داستان را در مجله ادبی پیاده رو مطالعه بفرمایید :
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2318
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸آقای میم
🔹 داستانی از #علیرضا_فراهانی
آقای میم قبل از آنکه از تاکسی زرد رنگ خط 45متری کاج پیاده شود ، روی صندلی جلو لمیده بود . کیف چرمی اش را به سینه گرفته بود و ریزریز از پشت عینک دسته گوزنی اش تکه های دلبرانه ی پیاده روها را دید می-زد . شاید در آن لحظه ها آقای میم تنها فکری که در مغزش نمی چرخید و هیچ اهمیتی به آن نمی داد، رد شدن از روی خطوط عابرپیاده ای بود که این سوی خیابان را از زیر پل بزرگ شهری به آن سوی خیابان وصل می کرد . فاصله ی زیادی نبود برای رسیدن به آن سوی خیابان و سوار شدن یک تاکسی نارنجی رنگ دیگر که آقای میم را به یکی از کوچه های خیابان شهیدمطهری برساند تا در خانه ای قدیمی خستگی را همراه با لباس های عرق کرده اش از تن در بیاورد و لخت و بادکرده ولو شود روی کاناپه ی چرمی زهوار دررفته .
آقای میم وقتی می خواست از تاکسی نارنجی رنگ پیاده شود ، طوری دسته ی کیف چرمی اش را در مشتش گرفته بود که احساس کرد سوزش نوک انگشت های دست چپش بیشتر از پیش شده است . شاید برای همین بود که آقای راننده وقتی می خواست بقیه پول آقای میم را برگرداند با طعنه گفت : ...
http://www.uupload.ir/files/ju8u_a.f.jpg
🔴لطفاً ادامه ی داستان را در مجله ادبی پیاده رو مطالعه بفرمایید :
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2318
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹 سه شعر از #امیر_معینی
🔸شعر اول :
ادارهی پست عرق کرده
ساختمان پهلوی
کاغذ توی دستم
پا توی کتانیام
انگشتان تو در جمجهام عرق کرده بود.
من یاد گرفتم آب دماغ
من یاد گرفتم تف
من یاد گرفتم اشک
سر روی میز گذاشتم و فصل آخر کتاب شیمی به صورتم چسبیده بیدار شدم
دماغ بالا کشیدم و خالی کلاس
تندتند فحش نوشتم و رسوب گچ
من یاد گرفتم برگرد
من یاد گرفتم بنویس
من یاد گرفتم تنها کلید بنداز و چراغ روشن کن دهسال بعد
روی من نفس بکش.
گیرنده:
دروغی مهندسیشده تو را به بالکن کشاند
شوخی نفرتانگیز دستهجمعی
صبحهای «شعر من در روزنامه چاپ شده»
روی پلهها غلت میخورم و پایین میروم
غروبهای زیرزمین دانشکدهی ادبیات
روی پلهها غلت میخورم و پایین
روزگاران «تو بخشی از دروغم بودی»
روی پلهها
بیرون منتظرم باش
میخواهم تراشت دهم
آقای شکل ذهنی دریغزاده.
...از راه نجات برو. روی کاغذ این اولین ساندویچی که برایت خریدم برایم بنویس که برگشتهای. آنروز انگشتانم برف یخزدهی گلآلود بود در را که باز کردم صورتحساب گاز افتاد جلوم؛ کمکم میکنی برای باقی عمر این را فراموش کنم؟...
فرستنده:
امروز برگشته بودم
«تا چارونیم فقط توروخدا»
و تمام روز صدای پارهشدن گوشههای صفحههای کتاب از مدرسهها میآمد
حالا که شکل رسمی پیدا کردهام
(هشت تا هشتونیم گریه_ده دقیقه آغوش بگیرمت_یک ربع شام)
به شکل رسمیام
تا میکنم
امیر معینی
تف
و محض احتیاط نوارچسب.
🔸شعر دوم :
تولهشیرها در کنیا
تولهشیرها بر علفزار سینهات مگسهای هم را میپرانند
به تو دست میکشم ساعت هفتادبار زنگ میزند هفت صبح.
قلب تو قلب پرنده پوستت امای من بود
یک قاب عکس سبز با پاسپارتوی سیاه در ملافههای سفید
با من خوابیده بود
با من به پمپاژ خون تو گوش میداد
گریان
بر علفزار سینهات گریان
بر علفزار سینهات دو تولهشیر بودند آب میپاشیدند به هم در آفتاب.
این عادت گریهکردن بود
این عادت بوکشیدن بود
عادت ملافههای تمیز
عادت حیوانی مزهی پوستت را چشیدن بود.
ساعت هفتادبار زنگ میزند ساعت هفتادبار
هفتادبار ساعت هفت میشود
تولهشیرها در چینهای ملافه میلولند
هفتاد عکس قاب گرفتهی نشنال جئوگرافیک
بلند میشوم هفتادبار پیرتر بلند میشوم
از تخت تا پنجره خردهشیشه
از تخت تا پنجره پنجههای خونیست.
🔸شعر سوم :
خون در ادامه
راهش را کج میکند
از بافت اسفنجی شازده
به شیشههای عمارت میدود
عمارت میتپد.
.
از سقف سیاه مشق میبارد
بر لپتاپ سیاهمشق
بر تلنبار نسخهها سیاهمشق میبارد
"میرزا
انگشتان تو نستعلیق من است
بای کشیدهام لبخندهی توست
من این مرکب سرخ را سرمیکشم هرشب و
راستیهای الفهای تو را مشق میکنم"
بعد
پردهها کشیده میشوند و
من باقی چیزها را میبینم:
لکهها
لکههای ملیح نجاست بر ابروباد
و در شجرهنامه
شاخهی خشکیدهی شازده.
.
این دروغ را زودتر
این دروغ را هرچه پنهانتر
این دروغ با دروغهای زیبای بسیار
جنازهایست که هرگز راست نمیشود
کفن کنید!
[باد در پردههای عمارت میپیچد و اوراق بر میز به عقب برمیگردند]
آبستن نشده برگردی دمار از روزگار... باد
باد
از شیشههای سرخ نگذشت
نگاه میکنم
تو خم میشوی
انگشتان میرزا را میبوسی
شیشه را ها میکنم
مینویسم "انقطاع"
_جناب دکتر این اوراق از نظر من فاقد هرگونه ارزش تاریخیست.
میرزا به تو دست میکشد و
من به تن برهنهی بیشرم معشوقم مسیج میدهم:
زهر در شراب شازدهی مغمومی که میل به زن نداشت
کردهست
کنیزکی حشری.
http://www.uupload.ir/files/9wfj_a.m.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2319
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹 سه شعر از #امیر_معینی
🔸شعر اول :
ادارهی پست عرق کرده
ساختمان پهلوی
کاغذ توی دستم
پا توی کتانیام
انگشتان تو در جمجهام عرق کرده بود.
من یاد گرفتم آب دماغ
من یاد گرفتم تف
من یاد گرفتم اشک
سر روی میز گذاشتم و فصل آخر کتاب شیمی به صورتم چسبیده بیدار شدم
دماغ بالا کشیدم و خالی کلاس
تندتند فحش نوشتم و رسوب گچ
من یاد گرفتم برگرد
من یاد گرفتم بنویس
من یاد گرفتم تنها کلید بنداز و چراغ روشن کن دهسال بعد
روی من نفس بکش.
گیرنده:
دروغی مهندسیشده تو را به بالکن کشاند
شوخی نفرتانگیز دستهجمعی
صبحهای «شعر من در روزنامه چاپ شده»
روی پلهها غلت میخورم و پایین میروم
غروبهای زیرزمین دانشکدهی ادبیات
روی پلهها غلت میخورم و پایین
روزگاران «تو بخشی از دروغم بودی»
روی پلهها
بیرون منتظرم باش
میخواهم تراشت دهم
آقای شکل ذهنی دریغزاده.
...از راه نجات برو. روی کاغذ این اولین ساندویچی که برایت خریدم برایم بنویس که برگشتهای. آنروز انگشتانم برف یخزدهی گلآلود بود در را که باز کردم صورتحساب گاز افتاد جلوم؛ کمکم میکنی برای باقی عمر این را فراموش کنم؟...
فرستنده:
امروز برگشته بودم
«تا چارونیم فقط توروخدا»
و تمام روز صدای پارهشدن گوشههای صفحههای کتاب از مدرسهها میآمد
حالا که شکل رسمی پیدا کردهام
(هشت تا هشتونیم گریه_ده دقیقه آغوش بگیرمت_یک ربع شام)
به شکل رسمیام
تا میکنم
امیر معینی
تف
و محض احتیاط نوارچسب.
🔸شعر دوم :
تولهشیرها در کنیا
تولهشیرها بر علفزار سینهات مگسهای هم را میپرانند
به تو دست میکشم ساعت هفتادبار زنگ میزند هفت صبح.
قلب تو قلب پرنده پوستت امای من بود
یک قاب عکس سبز با پاسپارتوی سیاه در ملافههای سفید
با من خوابیده بود
با من به پمپاژ خون تو گوش میداد
گریان
بر علفزار سینهات گریان
بر علفزار سینهات دو تولهشیر بودند آب میپاشیدند به هم در آفتاب.
این عادت گریهکردن بود
این عادت بوکشیدن بود
عادت ملافههای تمیز
عادت حیوانی مزهی پوستت را چشیدن بود.
ساعت هفتادبار زنگ میزند ساعت هفتادبار
هفتادبار ساعت هفت میشود
تولهشیرها در چینهای ملافه میلولند
هفتاد عکس قاب گرفتهی نشنال جئوگرافیک
بلند میشوم هفتادبار پیرتر بلند میشوم
از تخت تا پنجره خردهشیشه
از تخت تا پنجره پنجههای خونیست.
🔸شعر سوم :
خون در ادامه
راهش را کج میکند
از بافت اسفنجی شازده
به شیشههای عمارت میدود
عمارت میتپد.
.
از سقف سیاه مشق میبارد
بر لپتاپ سیاهمشق
بر تلنبار نسخهها سیاهمشق میبارد
"میرزا
انگشتان تو نستعلیق من است
بای کشیدهام لبخندهی توست
من این مرکب سرخ را سرمیکشم هرشب و
راستیهای الفهای تو را مشق میکنم"
بعد
پردهها کشیده میشوند و
من باقی چیزها را میبینم:
لکهها
لکههای ملیح نجاست بر ابروباد
و در شجرهنامه
شاخهی خشکیدهی شازده.
.
این دروغ را زودتر
این دروغ را هرچه پنهانتر
این دروغ با دروغهای زیبای بسیار
جنازهایست که هرگز راست نمیشود
کفن کنید!
[باد در پردههای عمارت میپیچد و اوراق بر میز به عقب برمیگردند]
آبستن نشده برگردی دمار از روزگار... باد
باد
از شیشههای سرخ نگذشت
نگاه میکنم
تو خم میشوی
انگشتان میرزا را میبوسی
شیشه را ها میکنم
مینویسم "انقطاع"
_جناب دکتر این اوراق از نظر من فاقد هرگونه ارزش تاریخیست.
میرزا به تو دست میکشد و
من به تن برهنهی بیشرم معشوقم مسیج میدهم:
زهر در شراب شازدهی مغمومی که میل به زن نداشت
کردهست
کنیزکی حشری.
http://www.uupload.ir/files/9wfj_a.m.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2319
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹 شعری از #حسین_شیردل
ما يک شراب کهنه بدهکار دلبريم
گرگيم و سال هاست کسي را نمي دريم
در دور باطلي که فتاديم سرخوشيم
از ابتدا به فکر نفس هاي آخريم
مي خواستي که شرط قمارم شوي،شدي
ما آبروي رفته ي خود را نمي بريم
آنقدر خورده ايم که ترسم به روز حشر
وقت حساب يکسره بالا بياوريم
هر پيک پيکري است به پيکار در شده...
حالم خراب تر شده،بگذار بگذريم
http://www.uupload.ir/files/ardq_h.sh.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2320
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #غزل_معاصر_ایران
زیر نظر بنیامین دیلم کتولی
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹 شعری از #حسین_شیردل
ما يک شراب کهنه بدهکار دلبريم
گرگيم و سال هاست کسي را نمي دريم
در دور باطلي که فتاديم سرخوشيم
از ابتدا به فکر نفس هاي آخريم
مي خواستي که شرط قمارم شوي،شدي
ما آبروي رفته ي خود را نمي بريم
آنقدر خورده ايم که ترسم به روز حشر
وقت حساب يکسره بالا بياوريم
هر پيک پيکري است به پيکار در شده...
حالم خراب تر شده،بگذار بگذريم
http://www.uupload.ir/files/ardq_h.sh.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2320
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #غزل_معاصر_ایران
زیر نظر بنیامین دیلم کتولی
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸برگردان به خودم
🔹 شعری از #رویا_تفتی
همدلیام میکنی؟
مطمئن نیستم
در موردِ جای گلولهها
کمکهای خیرخواهانه
و در مواردِ دیگر
مطمئن نیستم
استثنایی میسازم برای خودم
خرابش میکنم میسازم
میسازم خرابش میکنم
در خرابیهایی که میشود بسازمشان مطمئن نیستم
وَ شمارهای که باید بگیرم
و جعبهای که نمیشود باز
و وقتی خوابیدهام وَ هنوز نیامدهای
و جاذبهی آن طرف
مطمئن نیستم
بخشهایی از من بزرگتر نشدهاند
این طرف
ـ این یک ناهنجاریست!
بلند میگوید دکتری که نیاز به عمل دارم
بلند بلند میگوید پرستاری که تجربه ندارم
بلندترش میکنم: این یک ناهنجاری تاریخیست
قانونهایی که برطبقشان نیستم به تو
به خودم
به همین شیرِ کلافه توی جنگل رگهام
مطمئن نیستم
به عشق
این یک خیانت است؟
یا نیاز به راهرویی دارد ردیفتر
میبوسمش
هر روز باید
وگرنه به رگهام و انگشتها که دوست دارند
دیگر مطمئن نیستم
برسند
بپیچند
به هم بزنند
درهم زده شوند
بر هم زننده
این یک ناهنجاریست؟
برگردان به خودم
وگرنه مطمئن نیستم
به کمکهای مردمی دیگر
http://www.uupload.ir/files/ou3z_r.t.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2321
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸برگردان به خودم
🔹 شعری از #رویا_تفتی
همدلیام میکنی؟
مطمئن نیستم
در موردِ جای گلولهها
کمکهای خیرخواهانه
و در مواردِ دیگر
مطمئن نیستم
استثنایی میسازم برای خودم
خرابش میکنم میسازم
میسازم خرابش میکنم
در خرابیهایی که میشود بسازمشان مطمئن نیستم
وَ شمارهای که باید بگیرم
و جعبهای که نمیشود باز
و وقتی خوابیدهام وَ هنوز نیامدهای
و جاذبهی آن طرف
مطمئن نیستم
بخشهایی از من بزرگتر نشدهاند
این طرف
ـ این یک ناهنجاریست!
بلند میگوید دکتری که نیاز به عمل دارم
بلند بلند میگوید پرستاری که تجربه ندارم
بلندترش میکنم: این یک ناهنجاری تاریخیست
قانونهایی که برطبقشان نیستم به تو
به خودم
به همین شیرِ کلافه توی جنگل رگهام
مطمئن نیستم
به عشق
این یک خیانت است؟
یا نیاز به راهرویی دارد ردیفتر
میبوسمش
هر روز باید
وگرنه به رگهام و انگشتها که دوست دارند
دیگر مطمئن نیستم
برسند
بپیچند
به هم بزنند
درهم زده شوند
بر هم زننده
این یک ناهنجاریست؟
برگردان به خودم
وگرنه مطمئن نیستم
به کمکهای مردمی دیگر
http://www.uupload.ir/files/ou3z_r.t.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2321
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹 دو شعر از #مریم_کرمی
🔸شعر اول :
برای رنج جهانت ، کمی دعا ازمن
برای آینه هایت ، کمی صدا ازمن
برای آنکه هنوزم برای من هستی
کمی سکوت و صدا و خدا خدا ازمن
کشیده شد به جهانم تمام رنجش را
و التهاب رسیده به انتها ازمن
بخوان که آینه ها را به عمق خود بسته
زنی کشیده تنش را کمی رها از من
چقدر فصل گناه تو آسمان کم داشت
و گیج خوردن یک توبه ، از کجا ؟ ازمن
و می کشید بخواند خدای من تاکی؟
تمام راه تو باشی و من جدا ازمن
ومن برای هنوز تو رنج خواهم برد
و من برای کسی مانده بی صدا ازمن
برای آنکه بمانی هنوز می مانم
برای رد خدایی دراین دعا ازمن
🔸شعر دوم :
خالق تصوير تنهايي در صداي سطرهاي خيس
من تمام وسعتت هستم يك صداي بي صداي خيس
شعرمي خواني نمي فهمم باد آمد آسمان را برد
حسي از ترديد و انكارم در هجوم اين هواي خيس
سنگ قبري درتن باران بي تفاوت در تو مي لرزم
رد پايت را نمي فهمم مي روي با ردپاي خيس
باز مي بوسم تورا درخود خواب مي بينم كه مي آيي
در فضاي كهنه ي اين من ، شعرهاي بي صداي خيس
در تمام سطرهايت هم چشم بازم را نمي بيني
خالق شعري ولي تنها بي تفاوت در نداي خيس
مي نويسي باز باران نه من تمام وسعتت هستم
شاعرم باش اي غزلهايت در شعور تك هجاي خيس
سطر مي بندي به روي من ، مي نويسم با خودم برگشت
تا نمي آيي صدايت را مي سپارم به خداي خيس
http://www.uupload.ir/files/iilc_m.k.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2322
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #غزل_معاصر_ایران
زیر نظر بنیامین دیلم کتولی
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹 دو شعر از #مریم_کرمی
🔸شعر اول :
برای رنج جهانت ، کمی دعا ازمن
برای آینه هایت ، کمی صدا ازمن
برای آنکه هنوزم برای من هستی
کمی سکوت و صدا و خدا خدا ازمن
کشیده شد به جهانم تمام رنجش را
و التهاب رسیده به انتها ازمن
بخوان که آینه ها را به عمق خود بسته
زنی کشیده تنش را کمی رها از من
چقدر فصل گناه تو آسمان کم داشت
و گیج خوردن یک توبه ، از کجا ؟ ازمن
و می کشید بخواند خدای من تاکی؟
تمام راه تو باشی و من جدا ازمن
ومن برای هنوز تو رنج خواهم برد
و من برای کسی مانده بی صدا ازمن
برای آنکه بمانی هنوز می مانم
برای رد خدایی دراین دعا ازمن
🔸شعر دوم :
خالق تصوير تنهايي در صداي سطرهاي خيس
من تمام وسعتت هستم يك صداي بي صداي خيس
شعرمي خواني نمي فهمم باد آمد آسمان را برد
حسي از ترديد و انكارم در هجوم اين هواي خيس
سنگ قبري درتن باران بي تفاوت در تو مي لرزم
رد پايت را نمي فهمم مي روي با ردپاي خيس
باز مي بوسم تورا درخود خواب مي بينم كه مي آيي
در فضاي كهنه ي اين من ، شعرهاي بي صداي خيس
در تمام سطرهايت هم چشم بازم را نمي بيني
خالق شعري ولي تنها بي تفاوت در نداي خيس
مي نويسي باز باران نه من تمام وسعتت هستم
شاعرم باش اي غزلهايت در شعور تك هجاي خيس
سطر مي بندي به روي من ، مي نويسم با خودم برگشت
تا نمي آيي صدايت را مي سپارم به خداي خيس
http://www.uupload.ir/files/iilc_m.k.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2322
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #غزل_معاصر_ایران
زیر نظر بنیامین دیلم کتولی
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸رویکردهای معترضانه
▫️خوانش«همصدایی با دوئت شبانصبحگاهی» #هادی_ابراهیمی_رودبارکی
🔹#سریا_داودی_حموله
در مجموعه ی «همصدایی با دوئت شبانصبحگاهی»(1) هادی ابراهیمی رودبارکی، رویکردهای انتقادی و تعارضی متأثر از شگردهای معنایی است.
آشنایی زدایی های مضمونی آمیخته به حس های نوستالژیکی است. بافتار شعرها رویکردی معترضانه دارند و ساختار معنایی آنها در خط روایی شکل می گیرد، آن چنان که زبان حسی ـ مفهومی هم جهت جهان نگری های فردی و اجتماعی است.البته با باید هایی که نتیجه ی هست نیستند،(2)بلکه نتیجه عکس دارند.
به واسطه ی منِ» انسانی و«منِ» اجتماعی بافتارهای هستی مند فرم می گیرد. در این همپیوندی حرکت سطرها در محوریت«عشق ـ مرگ» و « طبیعت ـ انسان» بازنمود برجسته دارند:
ـ خیالم/ به هزار راه رفته است/تکه های هزار پاره ی ارغوانی رنگ/ وام دار غرق غروب/ در آسمان ناکجای غرب/همین حوالی ذهن./شعرِ«42»
ساختار و ماهیت شعرها بُعدهای مختلفی را در بر می گیرد. اشاره های اجتماعی و سیاسی در چند زمان به موازات هم تکرار می شوند، که سبب تناسب و تناظرهای معنایی شده اند ...
http://www.uupload.ir/files/ydof_s.d.jpg
🔴لطفاً ادامه ی متن را در مجله ادبی پیاده رو مطالعه بفرمایید :
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2323
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #اندیشه_و_نقد
زیر نظرسید حمید شریف نیا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸رویکردهای معترضانه
▫️خوانش«همصدایی با دوئت شبانصبحگاهی» #هادی_ابراهیمی_رودبارکی
🔹#سریا_داودی_حموله
در مجموعه ی «همصدایی با دوئت شبانصبحگاهی»(1) هادی ابراهیمی رودبارکی، رویکردهای انتقادی و تعارضی متأثر از شگردهای معنایی است.
آشنایی زدایی های مضمونی آمیخته به حس های نوستالژیکی است. بافتار شعرها رویکردی معترضانه دارند و ساختار معنایی آنها در خط روایی شکل می گیرد، آن چنان که زبان حسی ـ مفهومی هم جهت جهان نگری های فردی و اجتماعی است.البته با باید هایی که نتیجه ی هست نیستند،(2)بلکه نتیجه عکس دارند.
به واسطه ی منِ» انسانی و«منِ» اجتماعی بافتارهای هستی مند فرم می گیرد. در این همپیوندی حرکت سطرها در محوریت«عشق ـ مرگ» و « طبیعت ـ انسان» بازنمود برجسته دارند:
ـ خیالم/ به هزار راه رفته است/تکه های هزار پاره ی ارغوانی رنگ/ وام دار غرق غروب/ در آسمان ناکجای غرب/همین حوالی ذهن./شعرِ«42»
ساختار و ماهیت شعرها بُعدهای مختلفی را در بر می گیرد. اشاره های اجتماعی و سیاسی در چند زمان به موازات هم تکرار می شوند، که سبب تناسب و تناظرهای معنایی شده اند ...
http://www.uupload.ir/files/ydof_s.d.jpg
🔴لطفاً ادامه ی متن را در مجله ادبی پیاده رو مطالعه بفرمایید :
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2323
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #اندیشه_و_نقد
زیر نظرسید حمید شریف نیا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸سه شعر از #ایلهان_برک İlhan Berk
🔹برگردان از #آیدین_روشن و #میراندا_میناس
🔸BİR SABAH GELEN İÇİN ŞİİR
Allah sabah kılığında geldi
Kaldı.
(Saçlarının kelebeği altında uyurken sen)
🔹شعری برای آن کس که صبح آمد
هنگامی که
در زیر پروانهی زلفانت
به خواب ناز بودی
خدا در کسوت یک صبح
آمد و ماند!
🔸SOYUNUK
Soyundu tarandı beni yanına aldı
"Yalnızlığın dükkânlarında hasır koltuklarda oturduk"
🔹عریان
عریان شد
شانه زد زلفانش را
درکنارش کشید مرا؛
«در حجرههای تنهایی
بر صندلیهای حصیری نشستیم!»
🔸YAPRAK
Yaprak
gölgesini bilmez
sana
düşmeden
🔹برگ
برگ
سایهاش را نمیشناسد
تا بر تو نیفتاده است!
http://www.uupload.ir/files/zu65_i.b.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2324
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_ترکیه
زیر نظر ابوالفضل پاشا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸سه شعر از #ایلهان_برک İlhan Berk
🔹برگردان از #آیدین_روشن و #میراندا_میناس
🔸BİR SABAH GELEN İÇİN ŞİİR
Allah sabah kılığında geldi
Kaldı.
(Saçlarının kelebeği altında uyurken sen)
🔹شعری برای آن کس که صبح آمد
هنگامی که
در زیر پروانهی زلفانت
به خواب ناز بودی
خدا در کسوت یک صبح
آمد و ماند!
🔸SOYUNUK
Soyundu tarandı beni yanına aldı
"Yalnızlığın dükkânlarında hasır koltuklarda oturduk"
🔹عریان
عریان شد
شانه زد زلفانش را
درکنارش کشید مرا؛
«در حجرههای تنهایی
بر صندلیهای حصیری نشستیم!»
🔸YAPRAK
Yaprak
gölgesini bilmez
sana
düşmeden
🔹برگ
برگ
سایهاش را نمیشناسد
تا بر تو نیفتاده است!
http://www.uupload.ir/files/zu65_i.b.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2324
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_ترکیه
زیر نظر ابوالفضل پاشا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸در باز و به دنبال کلیدیم هنوز
▫️نگاهی به کتاب گزینه ی رباعیاتِ #ایرج_زبردست
🔹#عبدالمجید_زنگویی
بعد از سالها انتظار گزینه رباعی های ایرج زبردست توسط انتشارات وزین مروارید چاپ و منتشر شد . " زبردست " شاعر نام آشنای روزگار ما که حدود سه دهه است فقط رباعی می سراید آن هم با ذهن و زبانی تازه و متفاوت که همین امر باعث شده است بسیاری از بزرگان پیرامون چهارگانی هایش نقدها بنویسند و سخن ها برانند . کتاب "حیات دوباره رباعی " که چاپ سوم آن به کوشش بهاءالدین خرمشاهی و محمد اجاقی توسط نشر شانی منتشر شده است نمایه کاملی از نگاه بزرگان شعر و ادب معاصر درباره رباعیات ماندگار اوست . غزل سرای بی بدیل سیمین بهبهانی برای این شاعر چنین سروده است : خیام که زد به روی دریاها خشت / می گفت به گوش مه رخی بر لب کشت/ بعد از من باده نوش استاد ازل /نام خوش "ایرج زبردست " نوشت ( نگاه پنج شنبه . خرداد ۱۳۹۲ ) از سوی دیگر قرآن پژوه و حافظ شناس مطرح جناب استاد بهاءالدین خرمشاهی زبردست را چنین ...
http://www.uupload.ir/files/a0wr_i.z.jpg
🔴لطفاً ادامه ی متن را در مجله ادبی پیاده رو مطالعه بفرمایید :
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2325
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #اندیشه_و_نقد
زیر نظر سید حمید شریف نیا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸در باز و به دنبال کلیدیم هنوز
▫️نگاهی به کتاب گزینه ی رباعیاتِ #ایرج_زبردست
🔹#عبدالمجید_زنگویی
بعد از سالها انتظار گزینه رباعی های ایرج زبردست توسط انتشارات وزین مروارید چاپ و منتشر شد . " زبردست " شاعر نام آشنای روزگار ما که حدود سه دهه است فقط رباعی می سراید آن هم با ذهن و زبانی تازه و متفاوت که همین امر باعث شده است بسیاری از بزرگان پیرامون چهارگانی هایش نقدها بنویسند و سخن ها برانند . کتاب "حیات دوباره رباعی " که چاپ سوم آن به کوشش بهاءالدین خرمشاهی و محمد اجاقی توسط نشر شانی منتشر شده است نمایه کاملی از نگاه بزرگان شعر و ادب معاصر درباره رباعیات ماندگار اوست . غزل سرای بی بدیل سیمین بهبهانی برای این شاعر چنین سروده است : خیام که زد به روی دریاها خشت / می گفت به گوش مه رخی بر لب کشت/ بعد از من باده نوش استاد ازل /نام خوش "ایرج زبردست " نوشت ( نگاه پنج شنبه . خرداد ۱۳۹۲ ) از سوی دیگر قرآن پژوه و حافظ شناس مطرح جناب استاد بهاءالدین خرمشاهی زبردست را چنین ...
http://www.uupload.ir/files/a0wr_i.z.jpg
🔴لطفاً ادامه ی متن را در مجله ادبی پیاده رو مطالعه بفرمایید :
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2325
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #اندیشه_و_نقد
زیر نظر سید حمید شریف نیا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹 شعری از #فرشاد_سنبل_دل
من شاعری ساده ام که در خودش میپیچد
زانوی سر به رحل قال میکند که کتابم
کار، کار ناشر تازه است که سر در میاورد از خشم و سر فرو میکند در چشم
من آن رضا براهنی ام که ترانه های جهان را به ترکی هندی
به شیرازی باکو میخواند
سینه میزند و میخواند و نفس میزند
من آن رضا براهنی ام در ناله های آن روز صبح
که ریش بلندی درآورده و ریشهایش ریخته اند و درنمی آیند
کتاب تازه من را اینطور شروع کن: من آن شاعر ساده ام که در خودش میپیچد
چراغ اول را تو روشن کن یار
شقیقه ام میان دو گلدسته به هوای اذان
و ناشری در چشم و یک رضا براهنی در چشم دیگرم دارم
چراغ دوم را تو روشن کن یار
و پیشانی مرا از بالای البرز بردار و دستی بر آن بذار
بگو همش همان بود که دیدی و نخواهی شنید و نشنیدی
من دیدم
من از درون دو تا بادگیر فضای داخل خانه را دیدم
اول تیزی تری بر وریدش سراند
بعد آبش دادم
بعد بالا را نگاه کرد درست در چشمان من نگاه کرد و رضا براهنی را شناخت
پیشانی ام را از آن بام برداشتم و هزار بار پیشانی ام از آن بام برداشته شد
در تنهایی یک شاعر
پیشانی نجیب یک گنبد زرد
درست به معنی یک شعر قدمایی سبز است
در تنهایی همان شاعر جوان اما
لبی در حد فاصل دو برج بلند
دو تا مصراع که عمودی شدند و نمای نیمایی دارند سطری را زمزمه میکند
که مال یکی از دوستان من است
اکبر چراغ اول و دوم را خاموش میکند و پس بر سر تاریخ باز میشود
اینجا کنار من مینشیند
و علم را در میان دو کتل رام میکند به جمعیت سلام میدهد و رام میکند
به تمثال او خیره میشوم و به خود او که از شروع این شعر تا این اتاق تاریک کش آمده است
قد بلندی دارد و سبیلی کوچک که از شعری دیگر به این اتاق افتاده
خطابش میکنم در صفحه ای که تمام میشود
ایا تمثال من در آینه های پشت جلد
یا پیشانی ام که برای دو کودک زانو قصه میگوید
ای بندی از شعر بعدی
ای ماجرای من با این اتاق
خطابم به توست در صفحه ای که تمام میشوی
بیا و باش
http://www.uupload.ir/files/n5yt_f.s.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2326
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹 شعری از #فرشاد_سنبل_دل
من شاعری ساده ام که در خودش میپیچد
زانوی سر به رحل قال میکند که کتابم
کار، کار ناشر تازه است که سر در میاورد از خشم و سر فرو میکند در چشم
من آن رضا براهنی ام که ترانه های جهان را به ترکی هندی
به شیرازی باکو میخواند
سینه میزند و میخواند و نفس میزند
من آن رضا براهنی ام در ناله های آن روز صبح
که ریش بلندی درآورده و ریشهایش ریخته اند و درنمی آیند
کتاب تازه من را اینطور شروع کن: من آن شاعر ساده ام که در خودش میپیچد
چراغ اول را تو روشن کن یار
شقیقه ام میان دو گلدسته به هوای اذان
و ناشری در چشم و یک رضا براهنی در چشم دیگرم دارم
چراغ دوم را تو روشن کن یار
و پیشانی مرا از بالای البرز بردار و دستی بر آن بذار
بگو همش همان بود که دیدی و نخواهی شنید و نشنیدی
من دیدم
من از درون دو تا بادگیر فضای داخل خانه را دیدم
اول تیزی تری بر وریدش سراند
بعد آبش دادم
بعد بالا را نگاه کرد درست در چشمان من نگاه کرد و رضا براهنی را شناخت
پیشانی ام را از آن بام برداشتم و هزار بار پیشانی ام از آن بام برداشته شد
در تنهایی یک شاعر
پیشانی نجیب یک گنبد زرد
درست به معنی یک شعر قدمایی سبز است
در تنهایی همان شاعر جوان اما
لبی در حد فاصل دو برج بلند
دو تا مصراع که عمودی شدند و نمای نیمایی دارند سطری را زمزمه میکند
که مال یکی از دوستان من است
اکبر چراغ اول و دوم را خاموش میکند و پس بر سر تاریخ باز میشود
اینجا کنار من مینشیند
و علم را در میان دو کتل رام میکند به جمعیت سلام میدهد و رام میکند
به تمثال او خیره میشوم و به خود او که از شروع این شعر تا این اتاق تاریک کش آمده است
قد بلندی دارد و سبیلی کوچک که از شعری دیگر به این اتاق افتاده
خطابش میکنم در صفحه ای که تمام میشود
ایا تمثال من در آینه های پشت جلد
یا پیشانی ام که برای دو کودک زانو قصه میگوید
ای بندی از شعر بعدی
ای ماجرای من با این اتاق
خطابم به توست در صفحه ای که تمام میشوی
بیا و باش
http://www.uupload.ir/files/n5yt_f.s.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2326
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸شعرهایی از #امیلی_الیزابت_دیکنسون
🔹ترجمه ی #کامبیر_جعفری_تژاد
▪️#Emily_Elizabeth_Dickinson
▫️1830-1886
#امیلی_دیکنسون در شهر کوچک «اَمِرست» واقع در ایالت ماساچوست به دنیا آمد و امروزه یکی از بزرگترین شاعران آمریکا شناخته می شود. دیکنسون به ندرت از خانه بیرون می رفت یا زادگاهش را ترک می کرد. او از پس یک ناکامی عشقی و مرگ والدین به کلی خانه نشین شد و هرگز ازدواج نکرد. از اینرو زندگیش ظاهری پر فراز و فرود نداشت و او که برای ارتباط با دیگران نامه نگاری را برگزیده بود سرانجام در سن 55 سالگی چشم از جهان فرو بست.
شعرهای دیکنسن کوتاه هستند. زبانی ساده و پرشور دارند و ضمن سرپیچی گاه و بیگاه از قواعد دستوری به مضامینی پیچیده و مفاهیمی ژرف می پردازند که ریشه در تنهایی ها و تردیدهایش دارند. او به رابطه ی فرد با خدایش توجه داشت و اغلب با پرداختن به «خود» می کوشید شناختی کامل نسبت به نام و نشان خویش به دست آورد تا از این طریق به درک جهان هستی نایل شود.
دیکنسن فقط اندکی از اشعار خود را در زمان حیاتش منتشر کرد. اما خواهرش مجموعهای بالغ بر 40 دفتر و تعداد زیادی اوراق پراکنده را یافت که در صندوقچه ای نگاهداری می شدند. نخستین نسخه از شعرهای دیکنسن در سال ۱۸۹۰ منتشر شد.
🔸از هیچ به پوچ
از هیچ به پوچ -
بر راهی بی نام و بی نشان
و با پاهایی چون پای عروسکان کوکی گام برداشتم -
تا بایستم - بپوسم – یا به پیش بروم -
و این همه برای من یکسان بوده است -
هر راه که به پایان رساندم و هر در که بستم
دری به راه دیگر داشت
و مرا روز و روزگار آشکارا به ابهام گذشت –
پس چشم فرو بستم – و کورمال کورمال جُستم
نور دیده ام افزونتر شد – و کور بودن را برگزیدم -
🔸From Blank to Blank
From Blank to Blank—
A Threadless Way
I pushed Mechanic feet—
To stop—or perish—or advance—
Alike indifferent—
If end I gained
It ends beyond
Indefinite disclosed—
I shut my eyes—and groped as well
'Twas lighter—to be Blind—
🔹من کسی نیستم! تو که هستی؟
من کسی نیستم! تو که هستی؟
تو هم کسی نیستی؟
پس ما جفتِ همیم
ولی صداش رو در نیار
که رسوا و نفی بَلَدمان می کنن!
و من چقدر دلم می گیره
که کسی باشم!
و چقدر شرم می کنم که سرتاسر بهار
قورباغه وار و یک بند
اسمم رو
به گوش مردابی کاسه لیس جار زنم!
🔹I’m Nobody! Who are you?
I’m Nobody! Who are you?
Are you – Nobody – too?
Then there’s a pair of us!
Don’t tell! they’d advertise – you know!
How dreary – to be – Somebody!
How public – like a Frog –
To tell one’s name – the livelong June –
To an admiring Bog!
http://www.uupload.ir/files/s0sn_e.e.d.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2190
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_جهان
زیر نظر آزیتا قهرمان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸شعرهایی از #امیلی_الیزابت_دیکنسون
🔹ترجمه ی #کامبیر_جعفری_تژاد
▪️#Emily_Elizabeth_Dickinson
▫️1830-1886
#امیلی_دیکنسون در شهر کوچک «اَمِرست» واقع در ایالت ماساچوست به دنیا آمد و امروزه یکی از بزرگترین شاعران آمریکا شناخته می شود. دیکنسون به ندرت از خانه بیرون می رفت یا زادگاهش را ترک می کرد. او از پس یک ناکامی عشقی و مرگ والدین به کلی خانه نشین شد و هرگز ازدواج نکرد. از اینرو زندگیش ظاهری پر فراز و فرود نداشت و او که برای ارتباط با دیگران نامه نگاری را برگزیده بود سرانجام در سن 55 سالگی چشم از جهان فرو بست.
شعرهای دیکنسن کوتاه هستند. زبانی ساده و پرشور دارند و ضمن سرپیچی گاه و بیگاه از قواعد دستوری به مضامینی پیچیده و مفاهیمی ژرف می پردازند که ریشه در تنهایی ها و تردیدهایش دارند. او به رابطه ی فرد با خدایش توجه داشت و اغلب با پرداختن به «خود» می کوشید شناختی کامل نسبت به نام و نشان خویش به دست آورد تا از این طریق به درک جهان هستی نایل شود.
دیکنسن فقط اندکی از اشعار خود را در زمان حیاتش منتشر کرد. اما خواهرش مجموعهای بالغ بر 40 دفتر و تعداد زیادی اوراق پراکنده را یافت که در صندوقچه ای نگاهداری می شدند. نخستین نسخه از شعرهای دیکنسن در سال ۱۸۹۰ منتشر شد.
🔸از هیچ به پوچ
از هیچ به پوچ -
بر راهی بی نام و بی نشان
و با پاهایی چون پای عروسکان کوکی گام برداشتم -
تا بایستم - بپوسم – یا به پیش بروم -
و این همه برای من یکسان بوده است -
هر راه که به پایان رساندم و هر در که بستم
دری به راه دیگر داشت
و مرا روز و روزگار آشکارا به ابهام گذشت –
پس چشم فرو بستم – و کورمال کورمال جُستم
نور دیده ام افزونتر شد – و کور بودن را برگزیدم -
🔸From Blank to Blank
From Blank to Blank—
A Threadless Way
I pushed Mechanic feet—
To stop—or perish—or advance—
Alike indifferent—
If end I gained
It ends beyond
Indefinite disclosed—
I shut my eyes—and groped as well
'Twas lighter—to be Blind—
🔹من کسی نیستم! تو که هستی؟
من کسی نیستم! تو که هستی؟
تو هم کسی نیستی؟
پس ما جفتِ همیم
ولی صداش رو در نیار
که رسوا و نفی بَلَدمان می کنن!
و من چقدر دلم می گیره
که کسی باشم!
و چقدر شرم می کنم که سرتاسر بهار
قورباغه وار و یک بند
اسمم رو
به گوش مردابی کاسه لیس جار زنم!
🔹I’m Nobody! Who are you?
I’m Nobody! Who are you?
Are you – Nobody – too?
Then there’s a pair of us!
Don’t tell! they’d advertise – you know!
How dreary – to be – Somebody!
How public – like a Frog –
To tell one’s name – the livelong June –
To an admiring Bog!
http://www.uupload.ir/files/s0sn_e.e.d.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2190
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_جهان
زیر نظر آزیتا قهرمان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸معرفی «بچههای امروز معرکهاند» #عزیز_نسین
🔹ترجمه ی #داوود_وفایی
کتاب «بچههای امروز معرکهاند» با عنوان اصلی Şimdiki Çocuklar Harika از آثار آزیز نسین Aziz Nesin یا همان عزیز نسین است که چاپ هشتم آن با ترجمهی داوود وفایی به تازگی وارد کتابفروشیها شده است و نشر مرکز - ناشر این کتاب - باز در صدد برآمده است که آن را تجدید چاپ کند و این بار چاپ نهم آن را در دسترس علاقهمندان قرار بدهد. این داستان زیبا و خواندنی از جملهی کتابهای طنزی به شمار میآید که آزیز نسین برای کودکان نوشته است؛ هرچند خود او در جایی اشاره دارد که خواندن این کتاب برای بزرگترها هم سودمند است.
اصل کتاب به زبان ایستانبولی در سال ۱۹۶۰ یعنی قریب به شصت سال پیش در ترکیه منتشر شد و بعد از آن بیش از ۴۰ بار زیر چاپ رفت. این کتاب، یک اثر تربیتیست و وضعیت آن روز ترکیه را به انتقاد می گیرد که شباهت زیادی به اوضاع کنونی کشور ما داشته است.
داوود وفایی - این مترجم توانا و کمنظیر - این کتاب را ده سال پیش ترجمه کرد اما طی مراحل کسب مجوز بیش از حد انتظار طول کشید و سرانجام چاپ اول این کتاب در اسفند 1394 به بازار کتاب راه یافت و بعد از کمتر از دو سال به چاپ هشتم رسید.
طنز آزیز نسین اجتماعی - سیاسی است. او مشکلات جامعه را با چشم تیزبین خود میبیند و آن را با زبان مردم کوچه و بازار و با ظرافت مطرح میکند. کتابهای او همیشه پرخواننده بوده است. آزیز نسین یک چهرهی جهانیست که همواره بر اشاعهی روشنگری در کشورش اهتمام داشته است.
آزیز نسین در سال ۱۹۱۵ دیده به جهان گشود و در سال 1995 دیده از جهان فروبست. یونسکو چندی پیش در گزارشی اعلام کرد آثار آزیز نسین بعد از اورهان پاموک، یاشار کمال و ناظیم هیکمت، به بیشتر زبانهای دنیا ترجمه شده است.
آزیز نسین در طول حیات نویسندگی خود اغلبِ گونههای ادبی را آزمود؛ اما بیشترِ آثار او در حوزهی طنز اجتماعی جای میگیرد. او در مصاحبهیی در خصوص طنز متعهد و مسئول بحث کرده گفته است: «معتقدم فقر و محرومیت بیش از عوامل دیگر موجب بروز طنز میشود؛ طنزپرداز باید به طبقهی اجتماعی خود واقف باشد و برای رفع دردها و آلام مردم طبقهی خود بنویسد.»
این نویسندهی توانا در بسیاری از آثار خود به هجو دیوانسالاری و نابرابریهای اقتصادی در جامعهی ترکیه میپردازد و مردم با خواندن این آثار با او همذاتپنداری میکنند.
شایان ذکر است که آزیز نسین تجربهی سرودن شعر هم دارد و پنج مجموعهی شعر مؤفق و خواندنی از او منتشر شده است.
کتاب «بچههای امروز معرکهاند» مکاتبات دو همکلاسی به نامهای احمد و زینب را شامل میشود. آنها از اوضاع مدرسه، خانواده، محله و علایقشان برای هم مینویسند. مطالب کتاب در عین برخورداری از جاذبه و کشش لازم و در عین آمیختگی با طنز، بسیار عبرتآموز است.
چاپ هشتم کتاب «بچههای امروز معرکهاند» در 200 صفحه، با شمارگان 1000 نسخه، در سال جاری و به همت نشر مرکز چاپ و منتشر شده است.
http://www.uupload.ir/files/q6s4_d.v.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2328
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_ترکیه
زیر نظر ابوالفضل پاشا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸معرفی «بچههای امروز معرکهاند» #عزیز_نسین
🔹ترجمه ی #داوود_وفایی
کتاب «بچههای امروز معرکهاند» با عنوان اصلی Şimdiki Çocuklar Harika از آثار آزیز نسین Aziz Nesin یا همان عزیز نسین است که چاپ هشتم آن با ترجمهی داوود وفایی به تازگی وارد کتابفروشیها شده است و نشر مرکز - ناشر این کتاب - باز در صدد برآمده است که آن را تجدید چاپ کند و این بار چاپ نهم آن را در دسترس علاقهمندان قرار بدهد. این داستان زیبا و خواندنی از جملهی کتابهای طنزی به شمار میآید که آزیز نسین برای کودکان نوشته است؛ هرچند خود او در جایی اشاره دارد که خواندن این کتاب برای بزرگترها هم سودمند است.
اصل کتاب به زبان ایستانبولی در سال ۱۹۶۰ یعنی قریب به شصت سال پیش در ترکیه منتشر شد و بعد از آن بیش از ۴۰ بار زیر چاپ رفت. این کتاب، یک اثر تربیتیست و وضعیت آن روز ترکیه را به انتقاد می گیرد که شباهت زیادی به اوضاع کنونی کشور ما داشته است.
داوود وفایی - این مترجم توانا و کمنظیر - این کتاب را ده سال پیش ترجمه کرد اما طی مراحل کسب مجوز بیش از حد انتظار طول کشید و سرانجام چاپ اول این کتاب در اسفند 1394 به بازار کتاب راه یافت و بعد از کمتر از دو سال به چاپ هشتم رسید.
طنز آزیز نسین اجتماعی - سیاسی است. او مشکلات جامعه را با چشم تیزبین خود میبیند و آن را با زبان مردم کوچه و بازار و با ظرافت مطرح میکند. کتابهای او همیشه پرخواننده بوده است. آزیز نسین یک چهرهی جهانیست که همواره بر اشاعهی روشنگری در کشورش اهتمام داشته است.
آزیز نسین در سال ۱۹۱۵ دیده به جهان گشود و در سال 1995 دیده از جهان فروبست. یونسکو چندی پیش در گزارشی اعلام کرد آثار آزیز نسین بعد از اورهان پاموک، یاشار کمال و ناظیم هیکمت، به بیشتر زبانهای دنیا ترجمه شده است.
آزیز نسین در طول حیات نویسندگی خود اغلبِ گونههای ادبی را آزمود؛ اما بیشترِ آثار او در حوزهی طنز اجتماعی جای میگیرد. او در مصاحبهیی در خصوص طنز متعهد و مسئول بحث کرده گفته است: «معتقدم فقر و محرومیت بیش از عوامل دیگر موجب بروز طنز میشود؛ طنزپرداز باید به طبقهی اجتماعی خود واقف باشد و برای رفع دردها و آلام مردم طبقهی خود بنویسد.»
این نویسندهی توانا در بسیاری از آثار خود به هجو دیوانسالاری و نابرابریهای اقتصادی در جامعهی ترکیه میپردازد و مردم با خواندن این آثار با او همذاتپنداری میکنند.
شایان ذکر است که آزیز نسین تجربهی سرودن شعر هم دارد و پنج مجموعهی شعر مؤفق و خواندنی از او منتشر شده است.
کتاب «بچههای امروز معرکهاند» مکاتبات دو همکلاسی به نامهای احمد و زینب را شامل میشود. آنها از اوضاع مدرسه، خانواده، محله و علایقشان برای هم مینویسند. مطالب کتاب در عین برخورداری از جاذبه و کشش لازم و در عین آمیختگی با طنز، بسیار عبرتآموز است.
چاپ هشتم کتاب «بچههای امروز معرکهاند» در 200 صفحه، با شمارگان 1000 نسخه، در سال جاری و به همت نشر مرکز چاپ و منتشر شده است.
http://www.uupload.ir/files/q6s4_d.v.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2328
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_ترکیه
زیر نظر ابوالفضل پاشا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈