🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸هذیان و آرزو به وقت تابستان
🔹 شعری از #بهار_فریس_آبادی
تلخابِ تهنشین شده در دریاچههای منی*
سردابِ مواجههی ماه با دریا
و در هر عبور نور از آبیِ عدسیهات
زمان به شکلی راهراه از نوار قلبیِ من میگذرد؛
آبی/آبیتر/آبی
اندامات از عناصر نامرئیِ چندگانه است
پرزهای زیرگوش و بالای ابروهات
و راهراه نور در موهات
محبوب بیمثالِ قصههای شبانهی منی
که با هر عبور نور از آبیهات
زمان از نوار قلبیِ من به رنگی فجیع میگذرد؛
آبی/آبی/آبی
( در ساعتی موازیِ لهلهِ تابستان
تندیس خوشقوارهی عتیق با تیغهی بینظیرِ بینیاش
سقوط میکند به دلتایی پَرت، مقیم آبهای آزادِ سرد
نزولِ هذیانِ آفتاب از آسمان
و دریاچههای امن تنی در عمق
و گودیهای خیزابیِ تنی در عمق
شبح عریانی که فرو میرود به مرور
و با هر عبور نور از لایههای سطحیِ آب
معشوقی به هیبت پوزئیدون، معلق در گودیهای خیزابی
آبی...آبی...آبیتر...
زهرآبِ مانده در گودی حلق
سهشاخِ نیزهای که ضربان منظم قلب را با هر عبور نور
طرحی از تمنا میکند در دستهای افتاده به موازاتِ تن
قویِ بیتابِ دریاچههای تلخ
مسحورِ هوشِ دلفینِ آبیِ ملونی در اعماق چالههاش
او؛ فرزند خدایانِ بی دغدغهی فصول
و تو معشوق رسوب کرده در دهانهی یخ
که با هر عبور نور از آبیِ عدسیهات
فصل به شکل معکوسی از نوار مغزیاش میگذرد)
اسبی رمیده به مردابهای تن منی
یالات به فصلهای رفته نمیماند
طغیان نابگاهِ جلگه و نهر و روانِ منی
و تَپتَپِ مدام انگشتهای من بر آب
تکرار جملهایست به زبانی که زبان اسبها نیست؛
در لهلهِ تابستانهای سیاه
تلخابِ تهنشین شده در دریاچههای منی!
در لهلهِ تابستانهای سیاه
تلخابِ تهنشین شده در دریاچههای من کجاست؟
*"معشوق جان به بهار آغشتهی منی"/رضا براهنی
http://www.uupload.ir/files/uqkm_b.f.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2289
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸هذیان و آرزو به وقت تابستان
🔹 شعری از #بهار_فریس_آبادی
تلخابِ تهنشین شده در دریاچههای منی*
سردابِ مواجههی ماه با دریا
و در هر عبور نور از آبیِ عدسیهات
زمان به شکلی راهراه از نوار قلبیِ من میگذرد؛
آبی/آبیتر/آبی
اندامات از عناصر نامرئیِ چندگانه است
پرزهای زیرگوش و بالای ابروهات
و راهراه نور در موهات
محبوب بیمثالِ قصههای شبانهی منی
که با هر عبور نور از آبیهات
زمان از نوار قلبیِ من به رنگی فجیع میگذرد؛
آبی/آبی/آبی
( در ساعتی موازیِ لهلهِ تابستان
تندیس خوشقوارهی عتیق با تیغهی بینظیرِ بینیاش
سقوط میکند به دلتایی پَرت، مقیم آبهای آزادِ سرد
نزولِ هذیانِ آفتاب از آسمان
و دریاچههای امن تنی در عمق
و گودیهای خیزابیِ تنی در عمق
شبح عریانی که فرو میرود به مرور
و با هر عبور نور از لایههای سطحیِ آب
معشوقی به هیبت پوزئیدون، معلق در گودیهای خیزابی
آبی...آبی...آبیتر...
زهرآبِ مانده در گودی حلق
سهشاخِ نیزهای که ضربان منظم قلب را با هر عبور نور
طرحی از تمنا میکند در دستهای افتاده به موازاتِ تن
قویِ بیتابِ دریاچههای تلخ
مسحورِ هوشِ دلفینِ آبیِ ملونی در اعماق چالههاش
او؛ فرزند خدایانِ بی دغدغهی فصول
و تو معشوق رسوب کرده در دهانهی یخ
که با هر عبور نور از آبیِ عدسیهات
فصل به شکل معکوسی از نوار مغزیاش میگذرد)
اسبی رمیده به مردابهای تن منی
یالات به فصلهای رفته نمیماند
طغیان نابگاهِ جلگه و نهر و روانِ منی
و تَپتَپِ مدام انگشتهای من بر آب
تکرار جملهایست به زبانی که زبان اسبها نیست؛
در لهلهِ تابستانهای سیاه
تلخابِ تهنشین شده در دریاچههای منی!
در لهلهِ تابستانهای سیاه
تلخابِ تهنشین شده در دریاچههای من کجاست؟
*"معشوق جان به بهار آغشتهی منی"/رضا براهنی
http://www.uupload.ir/files/uqkm_b.f.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2289
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸باران
▫️شعری از #ابوالفضل_پاشا
🔹مترجم: #آلاء_شریفیان (آناهیدا)
باران، شما مرا به خانههاتان برده است
خانههاتان كجاى اين كوچهها نمىشناسم
و باران، شما همه را به خانههاتان برده است
پسرك با لباسهاى طوسى
پسرك با چترى به دست دارد
پسرك را كسى نمىشناسد
شما در اتاقها به پيراهنتان چسبيدهايد
و بيرون مىبارد
بيرون نگاه مىكنم كه باران.
آسفالت با خط كشىهاى عابر
مردى كه مىگذرد با لباس كار
سيگار له مىكند به آسفالت
روي تختخوابِ شما باران
پيراهنتان بر صندلى
و تو حتا را به تن ندارى
در خيابانها قدم مىزنم كسى نيست
باران همه را به خانههاتان برده است
🔸Rain
▫️Poet: Abolfazl Pasha
🔹Translator: Ana Hida
Rain, you have taken me to your houses
I do not know where these alleys are your houses
And rain, you have taken all to your houses
The little boy with gray dresses
The little boy with an umbrella in hand
No one knows the laddie
You have clung to your shirt in the offices
And it is raining outside
I look out that rain
Asphalt with pedestrain crossings
The man who is passing with work clothes
Treads cigarette on the asphalt
The rain on your bed
Your shirt on the chair
And even you are not dressed in
I walk in the streets that there are not anyone
The rain has taken everyone to your houses
http://s1.picofile.com/file/8282982168/A_P.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2290
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸باران
▫️شعری از #ابوالفضل_پاشا
🔹مترجم: #آلاء_شریفیان (آناهیدا)
باران، شما مرا به خانههاتان برده است
خانههاتان كجاى اين كوچهها نمىشناسم
و باران، شما همه را به خانههاتان برده است
پسرك با لباسهاى طوسى
پسرك با چترى به دست دارد
پسرك را كسى نمىشناسد
شما در اتاقها به پيراهنتان چسبيدهايد
و بيرون مىبارد
بيرون نگاه مىكنم كه باران.
آسفالت با خط كشىهاى عابر
مردى كه مىگذرد با لباس كار
سيگار له مىكند به آسفالت
روي تختخوابِ شما باران
پيراهنتان بر صندلى
و تو حتا را به تن ندارى
در خيابانها قدم مىزنم كسى نيست
باران همه را به خانههاتان برده است
🔸Rain
▫️Poet: Abolfazl Pasha
🔹Translator: Ana Hida
Rain, you have taken me to your houses
I do not know where these alleys are your houses
And rain, you have taken all to your houses
The little boy with gray dresses
The little boy with an umbrella in hand
No one knows the laddie
You have clung to your shirt in the offices
And it is raining outside
I look out that rain
Asphalt with pedestrain crossings
The man who is passing with work clothes
Treads cigarette on the asphalt
The rain on your bed
Your shirt on the chair
And even you are not dressed in
I walk in the streets that there are not anyone
The rain has taken everyone to your houses
http://s1.picofile.com/file/8282982168/A_P.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2290
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
▪️با کندی نفسهای حاضر در طبیعت
🔹 شعرهایی از #منصور_خورشیدی
🔸یک
گهوارهای میان دو تاریکی
خواب کودکان را
در کتف کبوتران بی پر
پرنده میکند
همان دمی که
آیههای مقدسِ رسولان رفته
روی گردن آهو آویز میشود
تا ترانهی مرجانها
زیر آبهای بسیار
زمزمه شود
برای شاعرانی که در خیال خود
زین، پشتِ عقاب میبندند
🔸دو
انس علف با خاک
زیباتر از رشد برگها
با کندی نفسهای حاضر
شکل بهار میشود
وقتی آبی ناگهان عصر
زیباتر از عبور کبوتر
روی هجای بال
مست تماشا میشود
🔸سه
در فاصلهی دو چشم
کوچ تمام پرندگان
از آسمان نگاه تو
نزدیک برخاستهاند
وقتی که خواستهاند
راز دوبارهی پرواز
از تفکر بسته آغاز کنند
آسمان کوچک دستان تو
به حیرت پرواز
مات از سکوت بال
خیال به اندام پرنده میاندازد
در تمنای پرواز
🔸چهار
وسعت صحرا
در یال اسبهای نجیب
رسم میشود
وقتی کجاوهنشینان
حول هواهای لیلی
چرخ می زنند
دوباره مجنون
در غیبت حضور
از بیکرانهترین
نقطههای دور
به حکمت دیده
شکل میگیرد
روی سرخی اندوه
🔸پنج
در گذرگاه آب
تکثیر میشوی
چون شقایق وحشی
تا باران بلندیها
تمام فاصله را
از آب وآینه
پر میسازد
خاکستر قبیله
به باد میدهی
با گرییان چاک
🔸شش
عریانی وقت
به آرامش حضور
بوسه میزند
روی وسعت ویرانهها
سلطنت چشم
با چرخش مدام
روی هزار نقطه
در سیاهی آسمان
گم میشود
🔸هفت
بی آفتاب رابطه
گل میدهد
در کتف کوه
و نبض ستاره
با تفکر دریا
خیلی ساده
روی جلد هوا میتپد
هزار خطابهی ناگاه
برای چشمان منتظر
فریاد میشود
در شیب تند علفها
http://www.uupload.ir/files/qy4n_m.kh.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2291
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
▪️با کندی نفسهای حاضر در طبیعت
🔹 شعرهایی از #منصور_خورشیدی
🔸یک
گهوارهای میان دو تاریکی
خواب کودکان را
در کتف کبوتران بی پر
پرنده میکند
همان دمی که
آیههای مقدسِ رسولان رفته
روی گردن آهو آویز میشود
تا ترانهی مرجانها
زیر آبهای بسیار
زمزمه شود
برای شاعرانی که در خیال خود
زین، پشتِ عقاب میبندند
🔸دو
انس علف با خاک
زیباتر از رشد برگها
با کندی نفسهای حاضر
شکل بهار میشود
وقتی آبی ناگهان عصر
زیباتر از عبور کبوتر
روی هجای بال
مست تماشا میشود
🔸سه
در فاصلهی دو چشم
کوچ تمام پرندگان
از آسمان نگاه تو
نزدیک برخاستهاند
وقتی که خواستهاند
راز دوبارهی پرواز
از تفکر بسته آغاز کنند
آسمان کوچک دستان تو
به حیرت پرواز
مات از سکوت بال
خیال به اندام پرنده میاندازد
در تمنای پرواز
🔸چهار
وسعت صحرا
در یال اسبهای نجیب
رسم میشود
وقتی کجاوهنشینان
حول هواهای لیلی
چرخ می زنند
دوباره مجنون
در غیبت حضور
از بیکرانهترین
نقطههای دور
به حکمت دیده
شکل میگیرد
روی سرخی اندوه
🔸پنج
در گذرگاه آب
تکثیر میشوی
چون شقایق وحشی
تا باران بلندیها
تمام فاصله را
از آب وآینه
پر میسازد
خاکستر قبیله
به باد میدهی
با گرییان چاک
🔸شش
عریانی وقت
به آرامش حضور
بوسه میزند
روی وسعت ویرانهها
سلطنت چشم
با چرخش مدام
روی هزار نقطه
در سیاهی آسمان
گم میشود
🔸هفت
بی آفتاب رابطه
گل میدهد
در کتف کوه
و نبض ستاره
با تفکر دریا
خیلی ساده
روی جلد هوا میتپد
هزار خطابهی ناگاه
برای چشمان منتظر
فریاد میشود
در شیب تند علفها
http://www.uupload.ir/files/qy4n_m.kh.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2291
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
Forwarded from اتچ بات
🆔 @piaderonews👈
امروز تولد ابراهیم گلستان است. داستان کوتاه «درختها» را او در اردیبهشت سال 45 شروع و خرداد سال 46 به پایان رسانده است. این داستان را با صدای افشین دشتی و موسیقی اولافور آرنالدز بشنوید.
عمر گلستان دراز باد.
"شبکه آفتاب"
🆔 @piaderonews👈
امروز تولد ابراهیم گلستان است. داستان کوتاه «درختها» را او در اردیبهشت سال 45 شروع و خرداد سال 46 به پایان رسانده است. این داستان را با صدای افشین دشتی و موسیقی اولافور آرنالدز بشنوید.
عمر گلستان دراز باد.
"شبکه آفتاب"
🆔 @piaderonews👈
Telegram
attach 📎
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹 شعری از #علیرضا_الیاسی
درخت
در خاک ارّهاش ریشه دارد!
در خونِ جامِدش
که هرچه شاخه میبُرم
شاخ سر برمیآورد!
گوزنِ تیرخوردهای که شیبِ کوه را
در برف راه میرود و آه میکشد
آه میکشد
آه
خون به تبخیر بیرون میریزد!
جنگلی در سر دارم و نمیدانم
شاخههایش را
در خاکِ تنِ کدام زن
فرو بَرَم؟
تا عاشقانهتر برایم خونریزی کند!
به شکلِ مایعاش
به شکلی که از سوراخ میچکد
از پسِ چکاندنِ ماشه بر شقیقه!
این تپانچهیِ روسی عتیقه
که از قیامِ جنگل
ریشه دوانده است انگشتِ اشاره را
به شلّیک قدر بدان!
ای همهی دخترانِ گذران از کمربندی رشت!
ای همهی معشوقههایِ میرزاکوچکخان!
ای همهیِ ساقِ پاهایِ بر لبِ دریا عریان!
پایِ گوزنی زخمی را
به آبهایِ شمالی باز کردهای!
به شباهنگامِ اسکلهیِ بندرِ انزلی
به غَلیان و قِلیان!
به اسکلتِ میرزا!
به ساقههایِ سپیدی که در سایهیِ ابر و جنگل
خورشید را
به انتظار نشست.
به زیرِ شلاق بارانِ دورانِ حیاتِ خان
زنِ رعنایی که گوزنی را باردار بود،
از جنونِ تمشک
به ویار نشست
تا همهیِ شاخهایش را یکجا بالا بیاورد!
بریزد بر نعشِ جنگلی که
دریا را میشُست
امّا خون را نه!
http://www.uupload.ir/files/x337_a.e.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2292
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹 شعری از #علیرضا_الیاسی
درخت
در خاک ارّهاش ریشه دارد!
در خونِ جامِدش
که هرچه شاخه میبُرم
شاخ سر برمیآورد!
گوزنِ تیرخوردهای که شیبِ کوه را
در برف راه میرود و آه میکشد
آه میکشد
آه
خون به تبخیر بیرون میریزد!
جنگلی در سر دارم و نمیدانم
شاخههایش را
در خاکِ تنِ کدام زن
فرو بَرَم؟
تا عاشقانهتر برایم خونریزی کند!
به شکلِ مایعاش
به شکلی که از سوراخ میچکد
از پسِ چکاندنِ ماشه بر شقیقه!
این تپانچهیِ روسی عتیقه
که از قیامِ جنگل
ریشه دوانده است انگشتِ اشاره را
به شلّیک قدر بدان!
ای همهی دخترانِ گذران از کمربندی رشت!
ای همهی معشوقههایِ میرزاکوچکخان!
ای همهیِ ساقِ پاهایِ بر لبِ دریا عریان!
پایِ گوزنی زخمی را
به آبهایِ شمالی باز کردهای!
به شباهنگامِ اسکلهیِ بندرِ انزلی
به غَلیان و قِلیان!
به اسکلتِ میرزا!
به ساقههایِ سپیدی که در سایهیِ ابر و جنگل
خورشید را
به انتظار نشست.
به زیرِ شلاق بارانِ دورانِ حیاتِ خان
زنِ رعنایی که گوزنی را باردار بود،
از جنونِ تمشک
به ویار نشست
تا همهیِ شاخهایش را یکجا بالا بیاورد!
بریزد بر نعشِ جنگلی که
دریا را میشُست
امّا خون را نه!
http://www.uupload.ir/files/x337_a.e.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2292
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸شعرهایی از #سعاد_الصباح
🔹ترجمه ی #سودابه_مهیجی
📚سعاد الصباح بانوی شاعر و نویسنده ی اهل کویت است. و تحصیلات او در رشته های علوم سیاسی و اقتصاد می باشد. از او دفترهای شهر متعددی به زبان عربی منتشر شده است.وی متولد 1942 میلادی ست.
▪️شعر اول :
تورا بازخواست نمی کنم
که پاره های وجودم را برگرفتی
و با آن وطنی ساختی
برای عاشقان همین بس است
که غم هایشان
خانه ی گنجشکان باشد
🔸لن أحاکمک لأنک اخذت
شظاياي و بنيت بها وطنا
فيکفي العشاقٙ أن تکون
احزانهم مُدُنا للعصافير
▪️شعر دوم :
بگو بدانم
پیش ازمن آیا
زنی را دوست داشته ای؟
زنی که در معرض عشق خِرَدش را گم کند؟
بگو
بگو که زن وقتی عاشق جنگل یاس میشود
چه برسرش خواهد آمد؟
بگو بدانم
شباهت فریادگون
میان سایه و اصل چگونه است؟
میان چشم و سرمه چگونه است؟
زن برای عشقش بدل به چه خواهد شد؟
نسخه ای برابر اصل؟
چیزی بمن بگو
که هیچ زنی جزمن نشنیده باشد.
🔸قل لي . قل لي
هل أحببت امرأة قبلي
تفقد , حين تكون بحالة حب
نور العقل ..؟
قل لي . قل لي
كيف تصير المرأة حين تحب
شجيرة فل ؟
**
قل لي
كيف يكون الشبه الصارخ
بين الأصل , وبين الظل
بين العين , وبين الكحل ؟
كيف تصير امرأة عن
عاشقها
نسخة حب .. طبق الأصل ؟..
قل لي لغة ...
لم تسمعها امرأة غيري ...
http://www.uupload.ir/files/yo7b_s.s.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2293
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_عرب
زیر نظر تیرداد آتشکار
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸شعرهایی از #سعاد_الصباح
🔹ترجمه ی #سودابه_مهیجی
📚سعاد الصباح بانوی شاعر و نویسنده ی اهل کویت است. و تحصیلات او در رشته های علوم سیاسی و اقتصاد می باشد. از او دفترهای شهر متعددی به زبان عربی منتشر شده است.وی متولد 1942 میلادی ست.
▪️شعر اول :
تورا بازخواست نمی کنم
که پاره های وجودم را برگرفتی
و با آن وطنی ساختی
برای عاشقان همین بس است
که غم هایشان
خانه ی گنجشکان باشد
🔸لن أحاکمک لأنک اخذت
شظاياي و بنيت بها وطنا
فيکفي العشاقٙ أن تکون
احزانهم مُدُنا للعصافير
▪️شعر دوم :
بگو بدانم
پیش ازمن آیا
زنی را دوست داشته ای؟
زنی که در معرض عشق خِرَدش را گم کند؟
بگو
بگو که زن وقتی عاشق جنگل یاس میشود
چه برسرش خواهد آمد؟
بگو بدانم
شباهت فریادگون
میان سایه و اصل چگونه است؟
میان چشم و سرمه چگونه است؟
زن برای عشقش بدل به چه خواهد شد؟
نسخه ای برابر اصل؟
چیزی بمن بگو
که هیچ زنی جزمن نشنیده باشد.
🔸قل لي . قل لي
هل أحببت امرأة قبلي
تفقد , حين تكون بحالة حب
نور العقل ..؟
قل لي . قل لي
كيف تصير المرأة حين تحب
شجيرة فل ؟
**
قل لي
كيف يكون الشبه الصارخ
بين الأصل , وبين الظل
بين العين , وبين الكحل ؟
كيف تصير امرأة عن
عاشقها
نسخة حب .. طبق الأصل ؟..
قل لي لغة ...
لم تسمعها امرأة غيري ...
http://www.uupload.ir/files/yo7b_s.s.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2293
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_عرب
زیر نظر تیرداد آتشکار
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹 شعری از #سریا_داودی_حموله
نام این زن
در شناسنامه ی زلیخا
آیینه ست
زیبایی اش
به هر طرف که بچرخد
سربازان را به کشتن می دهد
اگر سایه اش روی زمین بیفتد
یک روز مانده از ماه برمی گردد
تا دستی به آستینی
اضافه کند
نمی تواند خواب نبیند
زنی
که همیشه پشت سر است!
http://www.uupload.ir/files/gov_s.d.h.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2294
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹 شعری از #سریا_داودی_حموله
نام این زن
در شناسنامه ی زلیخا
آیینه ست
زیبایی اش
به هر طرف که بچرخد
سربازان را به کشتن می دهد
اگر سایه اش روی زمین بیفتد
یک روز مانده از ماه برمی گردد
تا دستی به آستینی
اضافه کند
نمی تواند خواب نبیند
زنی
که همیشه پشت سر است!
http://www.uupload.ir/files/gov_s.d.h.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2294
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸دو نفر روی نیمکت
🔹داستانی از #قباد_آذرآیین
- نوه تونه؟
- کی؟
- همون آقای جوونی که هر روزویلچرتونو...
- نه...برادرزاده مه.
- خدا حفظش کنه...جوون شیرینیه...می دونین آقا، بعضیا تو همون دیدار اول به دل می شینن.
- سلامت باشین...لطف دارین شما.
- بچه های خودتون پیشتون نیستن؟
- نه
- اون ورن؟
- نه...من بچه ای ندارم آقا
- ندارین؟!...خب البته تعجبی هم نداره آقا...شاید قسمت نبوده.
- من اصلن ازدواج نکرده م جناب.
- ازدواج نکردین؟!...الآن تنهایین ،تو این سن و سال؟!
- تنها که نه...اتفاقن دور و برم شلوغه...برادرزاده ها...خواهرزاده ها...
- ای آقا، اونام که اولاد دارن می نالن اولاد پاری وختا می شه خصم جان... علی الخصوص که مادره هم آنتریکشون بکنه.
- نفرمایین آقا...اولاد عصای روزای پیریه...قسمت ما که نبود.
- فضولیه...چرا ازدواج نکردین؟
- قصه ش سر دراز داره...مزاحم وقت شریفتون نمی شم.
- شما مراحمین آقا...چه آهی هم کشیدین! ..معلومه دلتون پره...بفرمایین...سراپا گوشم.
- فراموش کنین...سرتونو درد می آرم.
- بفرمایین جناب.!..حرف می زنیم ... قول گفتنی نردبونی می زنیم روزو کوتاه می کنیم...بفرمایین!..هوا م یواش یواش داره سرد می شه .تا چن روز دیگه ما پیرمردها همین یه گله جا رو هم ازدس می دیم. اون وخ باید بچپیم تو خونه و صب تا شب با عیال مربوطه اره بدیم ،تیشه بگیریم ...
http://www.uupload.ir/files/l9z_gh.a.a.jpg
🔵لطفاً ادامه ی داستان را در مجله ادبی پیاده رو مطالعه بفرمایید :
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2295
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸دو نفر روی نیمکت
🔹داستانی از #قباد_آذرآیین
- نوه تونه؟
- کی؟
- همون آقای جوونی که هر روزویلچرتونو...
- نه...برادرزاده مه.
- خدا حفظش کنه...جوون شیرینیه...می دونین آقا، بعضیا تو همون دیدار اول به دل می شینن.
- سلامت باشین...لطف دارین شما.
- بچه های خودتون پیشتون نیستن؟
- نه
- اون ورن؟
- نه...من بچه ای ندارم آقا
- ندارین؟!...خب البته تعجبی هم نداره آقا...شاید قسمت نبوده.
- من اصلن ازدواج نکرده م جناب.
- ازدواج نکردین؟!...الآن تنهایین ،تو این سن و سال؟!
- تنها که نه...اتفاقن دور و برم شلوغه...برادرزاده ها...خواهرزاده ها...
- ای آقا، اونام که اولاد دارن می نالن اولاد پاری وختا می شه خصم جان... علی الخصوص که مادره هم آنتریکشون بکنه.
- نفرمایین آقا...اولاد عصای روزای پیریه...قسمت ما که نبود.
- فضولیه...چرا ازدواج نکردین؟
- قصه ش سر دراز داره...مزاحم وقت شریفتون نمی شم.
- شما مراحمین آقا...چه آهی هم کشیدین! ..معلومه دلتون پره...بفرمایین...سراپا گوشم.
- فراموش کنین...سرتونو درد می آرم.
- بفرمایین جناب.!..حرف می زنیم ... قول گفتنی نردبونی می زنیم روزو کوتاه می کنیم...بفرمایین!..هوا م یواش یواش داره سرد می شه .تا چن روز دیگه ما پیرمردها همین یه گله جا رو هم ازدس می دیم. اون وخ باید بچپیم تو خونه و صب تا شب با عیال مربوطه اره بدیم ،تیشه بگیریم ...
http://www.uupload.ir/files/l9z_gh.a.a.jpg
🔵لطفاً ادامه ی داستان را در مجله ادبی پیاده رو مطالعه بفرمایید :
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2295
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
آزمایشهای جدید پس از نبش قبر مشخص کرده دلیل مرگ پابلو نرودا ، شاعر و مبارز شیلیایی، بر خلاف آنچه اعلام شده سرطان پروستات نبوده است. / BBC
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹 شعری از #حسین_تقلیلی
عده اي در کار نان با ديگران برميخورند
عده اي مغرورتر نان تکبّر ميخورند
گاه نان آور همان شخصي که نان آورده نيست!
نانبران هم گاه نان را بادل پرميخورند
گاه مردم برسر يک سفره نان خويش را
باکسي که نانشان را کرده آجر ميخورند..
عده اي نان را درون چادرخود ميپزند
عده اي بيرون چادر نان چادر ميخورند
نان داغ و داغ نان هر يک به شکلي خوردنيست
اين در آخر ميخورند و آن درآخور ميخورند
راست گفت آن دلقک غمگين که ازيک بند باز
بر زمين صاف مردم بيشتر سر ميخورند...
http://www.uupload.ir/files/chtr_h.t.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2296
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #غزل_معاصر_ایران
زیر نظر بنیامین دیلم کتولی
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹 شعری از #حسین_تقلیلی
عده اي در کار نان با ديگران برميخورند
عده اي مغرورتر نان تکبّر ميخورند
گاه نان آور همان شخصي که نان آورده نيست!
نانبران هم گاه نان را بادل پرميخورند
گاه مردم برسر يک سفره نان خويش را
باکسي که نانشان را کرده آجر ميخورند..
عده اي نان را درون چادرخود ميپزند
عده اي بيرون چادر نان چادر ميخورند
نان داغ و داغ نان هر يک به شکلي خوردنيست
اين در آخر ميخورند و آن درآخور ميخورند
راست گفت آن دلقک غمگين که ازيک بند باز
بر زمين صاف مردم بيشتر سر ميخورند...
http://www.uupload.ir/files/chtr_h.t.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2296
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #غزل_معاصر_ایران
زیر نظر بنیامین دیلم کتولی
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸دفینه ی خانگی
🔹 داستانی از #علی_خاکزاد
نوذر دوباره به طلسم روی سنگ نگاه کرد و ندانستش. ستاره ی شش پری بود و شش حرف توی هر مثلث،یکی بای سه دندانه ای بود بی نقطه یا تشدیدی و نوذر نمی دانست کدام؟شاید سین بی دمی بود و هرچه که بود گره طلسم همین بود و باقی آشنا بود به خاطر نوذر. دو دیگر جیم بود و سینی وارو و سه حرف باقی آینه ی این ها بودند و مکرر بودند. توی مسدس میان عددی بود ساییده،شاید 110 یا 1010 و این خواب دوری را یاد نوذر می آورد.سایه ای،نور متکاثفی که می گفت همه چیزم یا این طور به خیال نوذر می رسید و تا به آینه اشاره کرد نوذر رقمی خواند،صفری میان دو الف،میان دو تا یک یا بعد آن،و سایه نمودش توی آینه ارقام واروست و نوذر فکر می کرد از کدام سو؟از هر طرف بچرخد صفر علی میانش نمی افتد و می ترسید. سایه غلیظ بود و تیره بود و عمق داشت؛خود «غی» بود اگر اشتباه نمی خواند. آن صورتک کنار سنگ هم که شکل سایه بود گمانی برایش نمی گذاشت. باید حذر می کردند. می دانست چیز شومی می آید اما نمی توانست بگوید آن چیست؟حکیم باور نمی کرد،این ها همه اش خرافه بود. کافی بود سنگ را کنار دهند و بروند پایین،ارزش دیدن داشت. چند روز پیش وقتی به عادت سری زده بود به خانه ی مادربزرگ و ویرش گرفته بود خاک باغچه را زیر و رو کند پای درخت خرمالو دیده بودش. تخته سنگ مدوری بود با همان نقوش و صورتک و جمله ای زیر ستاره که خوانا نبود. چون با دسته ی بیل رویش کوبید فهمید زیرش خالی است،گشاده است تا کجا و خوب بود نوذر را هم خبر کند. پسرخاله سرش درد می کرد برای چیزهای غریب ...
http://www.uupload.ir/files/rre6_a.kh.jpg
🔵 لطفاً ادامه ی داستان را در مجله ادبی پیاده رو مطالعه بفرمایید :
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2297
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸دفینه ی خانگی
🔹 داستانی از #علی_خاکزاد
نوذر دوباره به طلسم روی سنگ نگاه کرد و ندانستش. ستاره ی شش پری بود و شش حرف توی هر مثلث،یکی بای سه دندانه ای بود بی نقطه یا تشدیدی و نوذر نمی دانست کدام؟شاید سین بی دمی بود و هرچه که بود گره طلسم همین بود و باقی آشنا بود به خاطر نوذر. دو دیگر جیم بود و سینی وارو و سه حرف باقی آینه ی این ها بودند و مکرر بودند. توی مسدس میان عددی بود ساییده،شاید 110 یا 1010 و این خواب دوری را یاد نوذر می آورد.سایه ای،نور متکاثفی که می گفت همه چیزم یا این طور به خیال نوذر می رسید و تا به آینه اشاره کرد نوذر رقمی خواند،صفری میان دو الف،میان دو تا یک یا بعد آن،و سایه نمودش توی آینه ارقام واروست و نوذر فکر می کرد از کدام سو؟از هر طرف بچرخد صفر علی میانش نمی افتد و می ترسید. سایه غلیظ بود و تیره بود و عمق داشت؛خود «غی» بود اگر اشتباه نمی خواند. آن صورتک کنار سنگ هم که شکل سایه بود گمانی برایش نمی گذاشت. باید حذر می کردند. می دانست چیز شومی می آید اما نمی توانست بگوید آن چیست؟حکیم باور نمی کرد،این ها همه اش خرافه بود. کافی بود سنگ را کنار دهند و بروند پایین،ارزش دیدن داشت. چند روز پیش وقتی به عادت سری زده بود به خانه ی مادربزرگ و ویرش گرفته بود خاک باغچه را زیر و رو کند پای درخت خرمالو دیده بودش. تخته سنگ مدوری بود با همان نقوش و صورتک و جمله ای زیر ستاره که خوانا نبود. چون با دسته ی بیل رویش کوبید فهمید زیرش خالی است،گشاده است تا کجا و خوب بود نوذر را هم خبر کند. پسرخاله سرش درد می کرد برای چیزهای غریب ...
http://www.uupload.ir/files/rre6_a.kh.jpg
🔵 لطفاً ادامه ی داستان را در مجله ادبی پیاده رو مطالعه بفرمایید :
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2297
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸شعری از اؤزدمیر اینجه Özdemir İnce
🔹برگردان : ابوالفضل پاشا
🔸شعرِ عشق
کمی پیش بادی وزید
جوان بود و
به من تعلق داشت
موهایاش پریشان و
گُردهی او لغزان بود و
او را از همینها شناختم
کمی پیش بادی وزید
تو بودی
- هم اهلی
و هم وحشی -
تو را از خوابات
و تو را از بوی علفهایات شناختم
زنگار میبندم
دهانام خشک میشود
و دور از تو
هیچ بادبانی را نمیتوانم باز کنم
برگرد بیا
که من نیز برگردم بیایم
که به هنگامِ سپیدهدم
به همراهِ بادهای آنسو
و به اتفاقِ یکدیگر بوزیم
🔸Bir Aşk Şiiri
▫️Özdemir İnce
Bir rüzgar geçti demin,
Gençti,benim rüzgarımdı,
Saçları dağınıktı,
Kaygan sırtından tanıdım.
Bir rüzgar geçti demin,
Sendin o,hem evcil,hem yabanıl,
Uykundan,ot kokundan tanıdım seni.
Paslanırım,ağzım kurur,
Açamam hiçbir yelkeni
Senden uzakta.
Dön gel,
Ben de dönüp geleyim,
Bir tanyeri saatinde
Birlikte eselim
Öteki rüzgarlarla.
http://www.uupload.ir/files/kzi_o.i.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2298
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_ترکیه
زیر نظر ابوالفضل پاشا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸شعری از اؤزدمیر اینجه Özdemir İnce
🔹برگردان : ابوالفضل پاشا
🔸شعرِ عشق
کمی پیش بادی وزید
جوان بود و
به من تعلق داشت
موهایاش پریشان و
گُردهی او لغزان بود و
او را از همینها شناختم
کمی پیش بادی وزید
تو بودی
- هم اهلی
و هم وحشی -
تو را از خوابات
و تو را از بوی علفهایات شناختم
زنگار میبندم
دهانام خشک میشود
و دور از تو
هیچ بادبانی را نمیتوانم باز کنم
برگرد بیا
که من نیز برگردم بیایم
که به هنگامِ سپیدهدم
به همراهِ بادهای آنسو
و به اتفاقِ یکدیگر بوزیم
🔸Bir Aşk Şiiri
▫️Özdemir İnce
Bir rüzgar geçti demin,
Gençti,benim rüzgarımdı,
Saçları dağınıktı,
Kaygan sırtından tanıdım.
Bir rüzgar geçti demin,
Sendin o,hem evcil,hem yabanıl,
Uykundan,ot kokundan tanıdım seni.
Paslanırım,ağzım kurur,
Açamam hiçbir yelkeni
Senden uzakta.
Dön gel,
Ben de dönüp geleyim,
Bir tanyeri saatinde
Birlikte eselim
Öteki rüzgarlarla.
http://www.uupload.ir/files/kzi_o.i.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2298
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_ترکیه
زیر نظر ابوالفضل پاشا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
▫️شصت دقیقه
🔹نوشته ی #کیت_چاپین
🔸ترجمه: #شیلا_شکوهی_فر
آگاهی به اینکه خانم مالارد از مشکل قلبی رنج می برد، ملزوم این بود که تا آنجا که ممکن است در رساندن خبر فوت همسرش دقت به خرج دهند.
خواهرش ژوزفین او را مطلع ساخت. با جمله های تکه و پاره، و اشاره های نامحسوس که با نیمه های انکار، آشکار می شد. ریچارد، دوست شوهرش نیز آنجا کنارش بود. آنگاه که اخبار فاجعه ی راه آهن، با نام برنتلی مالارد در اولین ردیف لیست جان باختگان رسید، در دفتر روزنامه بود. با دومین تلگراف از صحت خبر مطمئن شد و کوشید مانع از آن بشود که این پیغام دلخراش را دوستی بی احساس و کم توجه برساند.
خانم مالارد برخلاف اکثر زنان، با نوعی عجز و ناتوانی، از پذیرش اهمیت خبر بازماند.در حال، با فروپاشی شدید و ناگهانی در آغوش خواهرش گریست. آندم که طوفان اندوه از سرش گذشت، به تنهایی به طرف اتاقش گام برداشت. نمیخواست کسی دنبالش کند.
صندلی راحتیِ جاداری مقابل پنجره ی باز قرار داشت. با نوعی کوفتگی جسمی که به بدنش نفوذ می کرد و گویی داشت به روحش می رسید در صندلی فرورفت.
در میدان پشت خانه اش، می توانست نوک درختانی را ببیند که بهار جانی تازه در آنها دمیده بود، سرتاسر می لرزیدند. عطر مطبوع باران در هوا جاری بود. دستفروسی در آن پایین، روی بساطش جار میزد. صدای آواز کسی از دور نم نم شنیده می شد و گنجشک های بسیار روی بام جیک جیک می کردند ...
http://www.uupload.ir/files/a0cd_k.ch.jpg
🔵 لطفاً ادامه ی داستان را در مجله ادبی پیاده رو مطالعه بفرمایید :
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2299
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_جهان
زیر نظر آزیتا قهرمان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
▫️شصت دقیقه
🔹نوشته ی #کیت_چاپین
🔸ترجمه: #شیلا_شکوهی_فر
آگاهی به اینکه خانم مالارد از مشکل قلبی رنج می برد، ملزوم این بود که تا آنجا که ممکن است در رساندن خبر فوت همسرش دقت به خرج دهند.
خواهرش ژوزفین او را مطلع ساخت. با جمله های تکه و پاره، و اشاره های نامحسوس که با نیمه های انکار، آشکار می شد. ریچارد، دوست شوهرش نیز آنجا کنارش بود. آنگاه که اخبار فاجعه ی راه آهن، با نام برنتلی مالارد در اولین ردیف لیست جان باختگان رسید، در دفتر روزنامه بود. با دومین تلگراف از صحت خبر مطمئن شد و کوشید مانع از آن بشود که این پیغام دلخراش را دوستی بی احساس و کم توجه برساند.
خانم مالارد برخلاف اکثر زنان، با نوعی عجز و ناتوانی، از پذیرش اهمیت خبر بازماند.در حال، با فروپاشی شدید و ناگهانی در آغوش خواهرش گریست. آندم که طوفان اندوه از سرش گذشت، به تنهایی به طرف اتاقش گام برداشت. نمیخواست کسی دنبالش کند.
صندلی راحتیِ جاداری مقابل پنجره ی باز قرار داشت. با نوعی کوفتگی جسمی که به بدنش نفوذ می کرد و گویی داشت به روحش می رسید در صندلی فرورفت.
در میدان پشت خانه اش، می توانست نوک درختانی را ببیند که بهار جانی تازه در آنها دمیده بود، سرتاسر می لرزیدند. عطر مطبوع باران در هوا جاری بود. دستفروسی در آن پایین، روی بساطش جار میزد. صدای آواز کسی از دور نم نم شنیده می شد و گنجشک های بسیار روی بام جیک جیک می کردند ...
http://www.uupload.ir/files/a0cd_k.ch.jpg
🔵 لطفاً ادامه ی داستان را در مجله ادبی پیاده رو مطالعه بفرمایید :
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2299
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_جهان
زیر نظر آزیتا قهرمان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹 سه شعر از #رضا_روزبهانی
🔸یک
کسی که وقتی تنهاست
که باد میوزد از در یا پنجره
حتی این ابرها انباشتهتر میشود
غمهام
کسی که وقتی تنهایی که دستهام کوتاهتر
تر از ابرهایی که انباشتهتر میبارد غمهام
کم و حتی و بلکه سیلی که میزند بر گونههام
که میآشوبد دلم را خانهام را موهای شب تو را
از دست میکشم وقتی
دریا که از پنجره میوزد
بسته-باز روی صدای موجهاش
اینههاش
ببین قشنگ توی مشتم نهنگهاش خودکشی نمیکند
از توی مشتم قشنگ حس میکنم صدای دلفین و سندباد بحری را
کسی که دست میکشم روی صدای موج نهنگهاش
آن سوی در یا پنجره نشسته تنها
و حتی
و بلکه ادامه مییابد تا اواسط اقیانوس آرام چشمهاش
که یکی بچه دلفینکی بازیگوش
گوش میکند به صدای
افتادن
ریتم دوستت دارم مدام
دام
دام
دام
دستهاش را فرو
میکند
توی حلق
دوستت دارمم
بلکه
و حتی
صید کند
تنها صدف تنهایی
دلم را
اون پایین پاییناش
اینههاش
خوب نگاش کن
ببین نشسته اینجا
تنهای تنها
🔸دو
از همینجا که من اشتغال دارم
تا شهری که تو تصرفش کردهای
به اخلاص چشمهات
از همینجایی که من اشتغال دارم
به اخلاص چشمهات
تا شهری که تصرف کردهای
تو
به اخلاص دستهات
از همین افلاس دستهای تمنای من
تا دلهایی که تصرفشان کردهای
تو
به جهنم
اصلا از تو نمیخواستم بگویم که
از شهری باید میگفتم که خواستم خود تصرفش کنم
اما تو نگذاشتی
🔸سه
انگار شاخههای ترد و ملوس نهالی
که زیر تختخوابم
ریشه دوانده
سر میکوبد بلکه از من
راهی باز کند به سوی نوری
که از پنجرهی پنچر اتاقم
به سمت تاریکی نشت میکند
نوری که از میانههای پیشانی
فرق باز کرده
تا شعاع تنگ بالای پنجره
تا دست چپی که ریشههاش
به قلبم میرسد
با تمرکزش در شکل گلابی
مدام شاخهاش سر میکوبد
بلکه راهی بجوید از من
به سمت تاریکی که آنسوی پنجره افتاده
نهال از هستهی هلویی ریشه دوانده
که دیشب
حین خوردن
لغزید و رفت
آن زیر و برای خودش ریشه کرد لای کاشیهای گلبهی خوابم
http://www.uupload.ir/files/4nam_r.r.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2300
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹 سه شعر از #رضا_روزبهانی
🔸یک
کسی که وقتی تنهاست
که باد میوزد از در یا پنجره
حتی این ابرها انباشتهتر میشود
غمهام
کسی که وقتی تنهایی که دستهام کوتاهتر
تر از ابرهایی که انباشتهتر میبارد غمهام
کم و حتی و بلکه سیلی که میزند بر گونههام
که میآشوبد دلم را خانهام را موهای شب تو را
از دست میکشم وقتی
دریا که از پنجره میوزد
بسته-باز روی صدای موجهاش
اینههاش
ببین قشنگ توی مشتم نهنگهاش خودکشی نمیکند
از توی مشتم قشنگ حس میکنم صدای دلفین و سندباد بحری را
کسی که دست میکشم روی صدای موج نهنگهاش
آن سوی در یا پنجره نشسته تنها
و حتی
و بلکه ادامه مییابد تا اواسط اقیانوس آرام چشمهاش
که یکی بچه دلفینکی بازیگوش
گوش میکند به صدای
افتادن
ریتم دوستت دارم مدام
دام
دام
دام
دستهاش را فرو
میکند
توی حلق
دوستت دارمم
بلکه
و حتی
صید کند
تنها صدف تنهایی
دلم را
اون پایین پاییناش
اینههاش
خوب نگاش کن
ببین نشسته اینجا
تنهای تنها
🔸دو
از همینجا که من اشتغال دارم
تا شهری که تو تصرفش کردهای
به اخلاص چشمهات
از همینجایی که من اشتغال دارم
به اخلاص چشمهات
تا شهری که تصرف کردهای
تو
به اخلاص دستهات
از همین افلاس دستهای تمنای من
تا دلهایی که تصرفشان کردهای
تو
به جهنم
اصلا از تو نمیخواستم بگویم که
از شهری باید میگفتم که خواستم خود تصرفش کنم
اما تو نگذاشتی
🔸سه
انگار شاخههای ترد و ملوس نهالی
که زیر تختخوابم
ریشه دوانده
سر میکوبد بلکه از من
راهی باز کند به سوی نوری
که از پنجرهی پنچر اتاقم
به سمت تاریکی نشت میکند
نوری که از میانههای پیشانی
فرق باز کرده
تا شعاع تنگ بالای پنجره
تا دست چپی که ریشههاش
به قلبم میرسد
با تمرکزش در شکل گلابی
مدام شاخهاش سر میکوبد
بلکه راهی بجوید از من
به سمت تاریکی که آنسوی پنجره افتاده
نهال از هستهی هلویی ریشه دوانده
که دیشب
حین خوردن
لغزید و رفت
آن زیر و برای خودش ریشه کرد لای کاشیهای گلبهی خوابم
http://www.uupload.ir/files/4nam_r.r.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2300
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸مساله پدر در شعر دکتر سیانور #علی_عرفانی
🔹#پدرام_محمد_زاده
پدر به عنوان یک ابر قدرت غیر قابل شکست پایه تشکیل تمامی جوامع انسانی است . یک حل کننده معضلات که به شدت از بقیه اعضای اجتماع قوی تر به نظر می آید و همه را تحت سیطره خود دارد و هر حرفی از او باید مورد قبول تمامی اعضا واقع شود و ... . در واقع اجتماع بدون پدر اجتماع نیست . همگان یا نمایندگان اویند یا فرمان بردار نمایندگان او . پدری که همیشه اثرش حضور دارد و در توتم و تابو مورد بررسی فروید هم قرار گرفته است . در واقع مساله مرگ مولف را باید در پدر- خدا و کتاب مذهبیون ( مذهبیون در اینجا در واقع هر عضوی از اجتماع را تشکیل می دهند که در برابر قانونی که از پیش تعیین شده است توسط یک بزرگتر مطیعند ) مورد بررسی قرار داد . زیرا که پدر – خدا به عنوان مولف تنها نظاره گر بر تالیف خود و خوانده شدن آن توسط مخاطبان خود است . اویی که حاضر نیست اما نیرویش یعنی در اصل کتابتش مورد تفسیر و تایید و تاکید و تببین و تقلید و حتی تقبیح دیگران است ...
http://www.uupload.ir/files/3z5l_p.m.jpg
🔵لطفاً ادامه ی متن را در مجله ادبی پیاده رو مطالعه بفرمایید :
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2301
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #اندیشه_و_نقد
زیر نظر سید حمید شریف نیا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸مساله پدر در شعر دکتر سیانور #علی_عرفانی
🔹#پدرام_محمد_زاده
پدر به عنوان یک ابر قدرت غیر قابل شکست پایه تشکیل تمامی جوامع انسانی است . یک حل کننده معضلات که به شدت از بقیه اعضای اجتماع قوی تر به نظر می آید و همه را تحت سیطره خود دارد و هر حرفی از او باید مورد قبول تمامی اعضا واقع شود و ... . در واقع اجتماع بدون پدر اجتماع نیست . همگان یا نمایندگان اویند یا فرمان بردار نمایندگان او . پدری که همیشه اثرش حضور دارد و در توتم و تابو مورد بررسی فروید هم قرار گرفته است . در واقع مساله مرگ مولف را باید در پدر- خدا و کتاب مذهبیون ( مذهبیون در اینجا در واقع هر عضوی از اجتماع را تشکیل می دهند که در برابر قانونی که از پیش تعیین شده است توسط یک بزرگتر مطیعند ) مورد بررسی قرار داد . زیرا که پدر – خدا به عنوان مولف تنها نظاره گر بر تالیف خود و خوانده شدن آن توسط مخاطبان خود است . اویی که حاضر نیست اما نیرویش یعنی در اصل کتابتش مورد تفسیر و تایید و تاکید و تببین و تقلید و حتی تقبیح دیگران است ...
http://www.uupload.ir/files/3z5l_p.m.jpg
🔵لطفاً ادامه ی متن را در مجله ادبی پیاده رو مطالعه بفرمایید :
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2301
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #اندیشه_و_نقد
زیر نظر سید حمید شریف نیا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹 شعری از #ساره_سکوت
دلزده از دریا به دریا
پوست چروک تیرهام را بکشم به تار
دستهایم را قایق کنم زیر اشکهایم
و نرگسهای بی بوی تورنتو را بیندازم به آب رودخانهی خشک...
گفتم مسافر برمیگردد مادرجان
دروغگوی حزینی بودم
و گفتم مسافر برمیگردد
حالا دو رودخانه روی گونهی من
حالا دو راه شیری زیر پستانهایم -خشک-
حالا دهان باز نرگسها در خانهی مادربزرگ
در گلدانهای جنگزدهاش
: با دهان گرسنهی زمین چه کنیم؟
دیدی دهان باز زمین بسته شد
و چیزی از من را بلعید
حالا من بی چیزی از من
حالا دهان باز نرگسها
و رگکردنِ ساز زیر انگشتهای خاطرهام "شور نزن مادر شیرت خشک میشه"
ای مرگِ از رگِ گردن به ما نزدیکتر
بیا به نرگسزار
زیر چارقد مادربزرگم بیا به نرگسزار
و موهای حنایی شیراز را ببوی
کودکی مفقودالاثرم را
عروسکِ یک دست ِدربدرم را
بیار به نرگسزار و بگو
بگو مسافر برمیگردد
: گفتی مسافر برمیگردد مادرجان
سر گذاشته از بی آبان به بیابان
شهریور دروغگوی حزینی بودم
و گفتم مسافر برمیگردد
حالا دهان گس تقویمها
دهان خونی خاطرات روی خیابان
تن ترکشخوردهی بالکن مادربزرگ
و موجی که از من برنگشته به تو برگشته -موجی-
و دروغ که از هر دهانی بیرون بریزد دروغ است
http://www.uupload.ir/files/vn4_s.s.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2302
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹 شعری از #ساره_سکوت
دلزده از دریا به دریا
پوست چروک تیرهام را بکشم به تار
دستهایم را قایق کنم زیر اشکهایم
و نرگسهای بی بوی تورنتو را بیندازم به آب رودخانهی خشک...
گفتم مسافر برمیگردد مادرجان
دروغگوی حزینی بودم
و گفتم مسافر برمیگردد
حالا دو رودخانه روی گونهی من
حالا دو راه شیری زیر پستانهایم -خشک-
حالا دهان باز نرگسها در خانهی مادربزرگ
در گلدانهای جنگزدهاش
: با دهان گرسنهی زمین چه کنیم؟
دیدی دهان باز زمین بسته شد
و چیزی از من را بلعید
حالا من بی چیزی از من
حالا دهان باز نرگسها
و رگکردنِ ساز زیر انگشتهای خاطرهام "شور نزن مادر شیرت خشک میشه"
ای مرگِ از رگِ گردن به ما نزدیکتر
بیا به نرگسزار
زیر چارقد مادربزرگم بیا به نرگسزار
و موهای حنایی شیراز را ببوی
کودکی مفقودالاثرم را
عروسکِ یک دست ِدربدرم را
بیار به نرگسزار و بگو
بگو مسافر برمیگردد
: گفتی مسافر برمیگردد مادرجان
سر گذاشته از بی آبان به بیابان
شهریور دروغگوی حزینی بودم
و گفتم مسافر برمیگردد
حالا دهان گس تقویمها
دهان خونی خاطرات روی خیابان
تن ترکشخوردهی بالکن مادربزرگ
و موجی که از من برنگشته به تو برگشته -موجی-
و دروغ که از هر دهانی بیرون بریزد دروغ است
http://www.uupload.ir/files/vn4_s.s.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2302
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸نگرشی به مقوله ی مطالعه و نقش و جایگاه آن در جامعه
🔹نوشته ی #عابدین_پاپی
واژه ی مطالعه در فرهنگ لغت علامه دهخدا به معنی نگریستن به هر چیز برای واقف شدن به آن ، تأمل و تفکر ، اندیشه ، به اندیشه خواندنِ نوشته ای ، خواندن ، مرقومه و نامه بکار رفته است . با این تعابیر از واژه ی مطالعه که در بالا ذکر آن رفت ، مطالعه را می توان به معنی اطلاع پیدا کردن از چیزی برشمرد و یا خواندن یک چیز ی در جهت نیل به آگاهی از آن چیز به شمار آورد و یا به مطالعه کردن و خواندن کتاب یا هر چیز مکتوبی هم گفته می شود . به بیانی ساده به معنی اطلاع یافتن از یک چیز نیز بکار می رود . بنابراین مطالعه عبارتست از: نگریستن به هر چیزی مبنی بر واقف شدن به آن چیز و و یا به معنی تفکر و اندیشیدن در هر چیزی در جهت نیل به آگاهی و فهمی درست و کاربردی از آن چیز. و یا به معنی : با اندیشه خواندن ِ یک نوشتار در جهت رسیدن به هدفی مشخص و معین از خواندن آن نوشتار ...
http://www.uupload.ir/files/h5dp_a.p.jpg
🔵لطفاً ادامه ی متن را در مجله ادبی پیاده رو مطالعه بفرمایید :
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2303
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #اندیشه_و_نقد
زیر نظر سید حمید شریف نیا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸نگرشی به مقوله ی مطالعه و نقش و جایگاه آن در جامعه
🔹نوشته ی #عابدین_پاپی
واژه ی مطالعه در فرهنگ لغت علامه دهخدا به معنی نگریستن به هر چیز برای واقف شدن به آن ، تأمل و تفکر ، اندیشه ، به اندیشه خواندنِ نوشته ای ، خواندن ، مرقومه و نامه بکار رفته است . با این تعابیر از واژه ی مطالعه که در بالا ذکر آن رفت ، مطالعه را می توان به معنی اطلاع پیدا کردن از چیزی برشمرد و یا خواندن یک چیز ی در جهت نیل به آگاهی از آن چیز به شمار آورد و یا به مطالعه کردن و خواندن کتاب یا هر چیز مکتوبی هم گفته می شود . به بیانی ساده به معنی اطلاع یافتن از یک چیز نیز بکار می رود . بنابراین مطالعه عبارتست از: نگریستن به هر چیزی مبنی بر واقف شدن به آن چیز و و یا به معنی تفکر و اندیشیدن در هر چیزی در جهت نیل به آگاهی و فهمی درست و کاربردی از آن چیز. و یا به معنی : با اندیشه خواندن ِ یک نوشتار در جهت رسیدن به هدفی مشخص و معین از خواندن آن نوشتار ...
http://www.uupload.ir/files/h5dp_a.p.jpg
🔵لطفاً ادامه ی متن را در مجله ادبی پیاده رو مطالعه بفرمایید :
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2303
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #اندیشه_و_نقد
زیر نظر سید حمید شریف نیا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸این شعرها
🔹 شعری از #مسعود_احمدی
نه برای همه
که برای تواند
و برای آنها که هنوز نمردهاند این شعرها
اگرنه
در این سطرها نیز رهگذرانی نبودند
دوبهدو
بیچتر و با چتر در پیش چشم بر پُل و در پیادهرو
و آهسته
گفتوگو نمیکردند نمیکردند رَد و بَدل
خبرها
دریافتها چشماندازهاشان را
هرازگاه هم
دستکم برای یک دَم
فاصلهشان به صفر نمیرسید لبهاشان به هم
در این شعرها
رها میشوند
از اکنون از هرچه در پیرامون
آنها
که تا هنوز
از خود جدا نشدهاند نشدهاند شکلی خوشآب و رنگ
حجمی توخالی
بازیچه آدمکی بیخیال و بیدرنگ
http://www.uupload.ir/files/re32_m.a.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2304
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸این شعرها
🔹 شعری از #مسعود_احمدی
نه برای همه
که برای تواند
و برای آنها که هنوز نمردهاند این شعرها
اگرنه
در این سطرها نیز رهگذرانی نبودند
دوبهدو
بیچتر و با چتر در پیش چشم بر پُل و در پیادهرو
و آهسته
گفتوگو نمیکردند نمیکردند رَد و بَدل
خبرها
دریافتها چشماندازهاشان را
هرازگاه هم
دستکم برای یک دَم
فاصلهشان به صفر نمیرسید لبهاشان به هم
در این شعرها
رها میشوند
از اکنون از هرچه در پیرامون
آنها
که تا هنوز
از خود جدا نشدهاند نشدهاند شکلی خوشآب و رنگ
حجمی توخالی
بازیچه آدمکی بیخیال و بیدرنگ
http://www.uupload.ir/files/re32_m.a.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2304
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
▪️صداي دريا
🔸 #استنلي_بابين
🔹ترجمه ی #بنفشه_اله_دانه
📚استنلي بابين در 26 ژانويه 1965 در كاليفرنياي آمريكا بدنيا آمد. او مهندس نرم افزار است كه علاقه زيادي به نوشتن دارد. او بطور كلي به نويسنده داستان هاي كوتاه و بسيار كوتاه شهرت دارد. او وب سايتي را به نام Story Bytes طراحي كرده است كه بيش از 500 داستان كوتاه در آن گذاشته است.
▫️▫️▫️
نمي دانم چرا امروز تصميم گرفتم جيمز پسر شش ساله ام را بعد از كليسا به ساحل ببرم، معمولا بعد از كليسا ميرفتيم دونات ميخورديم. شايد به اين خاطر كه در اين هفته تازه امروز هوا يكم خوب شده بود و يا شايدم چون ما هردو تنها بوديم و دنبال صدايي مي گشتيم.
همانطور كه خم شده بوديم روي نرده هايي كه ما رو از صخره سنگهاي موج شكن جدا ميكرد، جيمز گفت : پدر! يك سوال بپرسم؟
موجي با ضربه محكم به داخل صخره سنگ ها كوبيده شد و قطرات آب روي صورتم پاشيد، هواي تازه و شور را به داخل كشيدم و در همان حال كه كف هاي حاصل از امواج با سر و صدا به اطراف مي جوشيدند و دوباره به آرامي فروكش ميكردند به جيمز گوش ميدادم. هزاران هزار سنگريزه با جريان آب جابجا مي شدند و در آب مي غلطيدند. از صداي برخورد آنها به هم، گويي در دوردست جمعيتي در حال كف زدن و شادي كردن است. با بالا و پايين شدن جريان آب، موج ديگري به ساحل كوبيده شد.
ـ سوالت را بپرس جيمز
ـ پدر! من صداي خدا را نمي شنوم. چطور ميتوان صداي خدا رو شنيد؟
به پهناي ساحل كه در امتداد بزرگراه 101 بود خيره شدم. اين ناحيه كه معمولا با ماسه هاي درخشان پوشيده شده ، بخاطر طوفان اخير خالي از ماسه شده و فقط مخلوط درهم برهمي از سنگريزه و تكه چوب هاي آب آورده سطح آن را پوشانده است. باوجود اين هرچقدر هم بخاطر وسايلي كه آب به سطح ساحل آورده ، اينجا آشفته و بهم ريخته ديده شود، هنوز هم تنها جاييست كه به من آرامش مي دهد. بعد از مرگ همسرم، صداي دريا تسلي بخش من بوده است.
همانطور كه سنگريزه ها دوباره به هم مي خوردند و تلق تلق صدا مي دادند، گفتم: " مي خواهي صداي خدا را بشنوي؟"
جيمز سرش را به علامت تاييد تكان داد و من به طرفش خم شدم و در گوشش زمزمه كردم :" پس بايد با تمام وجودت گوش كني".
موج ديگري با برخورد به تخته سنگها شكسته شد. و من ديدم كه جيمز ذرات شور آب را در خود فرو مي برد.
http://www.uupload.ir/files/3nsm_e.b.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2305
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_جهان
زیر نظر آزیتا قهرمان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
▪️صداي دريا
🔸 #استنلي_بابين
🔹ترجمه ی #بنفشه_اله_دانه
📚استنلي بابين در 26 ژانويه 1965 در كاليفرنياي آمريكا بدنيا آمد. او مهندس نرم افزار است كه علاقه زيادي به نوشتن دارد. او بطور كلي به نويسنده داستان هاي كوتاه و بسيار كوتاه شهرت دارد. او وب سايتي را به نام Story Bytes طراحي كرده است كه بيش از 500 داستان كوتاه در آن گذاشته است.
▫️▫️▫️
نمي دانم چرا امروز تصميم گرفتم جيمز پسر شش ساله ام را بعد از كليسا به ساحل ببرم، معمولا بعد از كليسا ميرفتيم دونات ميخورديم. شايد به اين خاطر كه در اين هفته تازه امروز هوا يكم خوب شده بود و يا شايدم چون ما هردو تنها بوديم و دنبال صدايي مي گشتيم.
همانطور كه خم شده بوديم روي نرده هايي كه ما رو از صخره سنگهاي موج شكن جدا ميكرد، جيمز گفت : پدر! يك سوال بپرسم؟
موجي با ضربه محكم به داخل صخره سنگ ها كوبيده شد و قطرات آب روي صورتم پاشيد، هواي تازه و شور را به داخل كشيدم و در همان حال كه كف هاي حاصل از امواج با سر و صدا به اطراف مي جوشيدند و دوباره به آرامي فروكش ميكردند به جيمز گوش ميدادم. هزاران هزار سنگريزه با جريان آب جابجا مي شدند و در آب مي غلطيدند. از صداي برخورد آنها به هم، گويي در دوردست جمعيتي در حال كف زدن و شادي كردن است. با بالا و پايين شدن جريان آب، موج ديگري به ساحل كوبيده شد.
ـ سوالت را بپرس جيمز
ـ پدر! من صداي خدا را نمي شنوم. چطور ميتوان صداي خدا رو شنيد؟
به پهناي ساحل كه در امتداد بزرگراه 101 بود خيره شدم. اين ناحيه كه معمولا با ماسه هاي درخشان پوشيده شده ، بخاطر طوفان اخير خالي از ماسه شده و فقط مخلوط درهم برهمي از سنگريزه و تكه چوب هاي آب آورده سطح آن را پوشانده است. باوجود اين هرچقدر هم بخاطر وسايلي كه آب به سطح ساحل آورده ، اينجا آشفته و بهم ريخته ديده شود، هنوز هم تنها جاييست كه به من آرامش مي دهد. بعد از مرگ همسرم، صداي دريا تسلي بخش من بوده است.
همانطور كه سنگريزه ها دوباره به هم مي خوردند و تلق تلق صدا مي دادند، گفتم: " مي خواهي صداي خدا را بشنوي؟"
جيمز سرش را به علامت تاييد تكان داد و من به طرفش خم شدم و در گوشش زمزمه كردم :" پس بايد با تمام وجودت گوش كني".
موج ديگري با برخورد به تخته سنگها شكسته شد. و من ديدم كه جيمز ذرات شور آب را در خود فرو مي برد.
http://www.uupload.ir/files/3nsm_e.b.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2305
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_جهان
زیر نظر آزیتا قهرمان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸بخش هایی از نامه #شارل_بودلر به مادرش
🔹ترجمه ی #آسیه_حیدری
📚بخش هایی از نامه شارل بودلر شاعر سمبولیست و پدر شعر نو فرانسه به مادرش. مادری که شارل بودلر درباره ازدواج دومش بعد از مرگ پدرش گفته: اگر من فرزندی مثل بودلر داشتم، هرگز دوباره ازدواج نمی کردم.
بودلر، که از جمله شاعران نفرین شده فرانسه است، عشقی مرض وار به مادر داشت و در مجموعه ی "گل های بدی" اشعاری را برای مادرش سروده است.
◾️متن نامه:
هر بار که قلم به دست می گیرم تا شرایطم را برایت بنویسم، ترس مرا فرا می گیرد. ترس از کشتن تو. ترس از منهدم کردن جسم ناتوان تو. فکرش را هم نمی توانی بکنی که هر آن در مرز خودکشی هستم. فکر می کنم عاشقانه و کورکورانه دوستم داری. تو ویژگی های اخلاقی مهمی داری! و من در کودکی ام عاشقانه دوستت داشتم. بعدها تحت فشار بی عدالتی هایت که روا داشتی، پیش من احترامت را از دست دادی. گویی که بی عدالتی مادرانه می تواند جوازی برای بی احترامی کردن فرزند باشد. گاهی از این کارم پشیمان می شوم. گرچه عادت ندارم در این باره حرفی بزنم.
من دیگر آن بچه ی خشن و قدرنشناس نیستم. تعمق بسیار درباره سرنوشتم و شخصیتت کمکم کرد که همه ی اشتباهات و همه بخشش هایت را بفهمم. اما در مجموع آسیبی که نباید وارد می شد، وارد شده. آسیبی که نتیجه ی بی احتیاطی های تو و خطاهای من است. واضح است که سرنوشت ما در دوست داشتن یکدیگر گره خورده است. زیستن برای همدیگر و به پایان رساندن زندگی، به شرافتمنداته ترین و شیرین ترین روش ممکن. با این همه، در شرایط وحشتناکی که قرار گرفته ام، مطمئنم که یکی از ما دیگری را خواهد کشت یا بالاخره هر دویمان همدیگر را می کشیم. بعد مرگ من تو دیگر زندگی نخواهی کرد. کاملا روشن است. من تنها چیزی هستم که به تو زندگی می دهد. بعد از مرگِ تو، مخصوصا اگر عامل مرگت من باشم، خودم را خواهم کشت. در این باره هیچ تردیدی ندارم. مرگ تو که گاهی با پذیرش بسیار از آن حرف می زنی، گره ای از شرایط فعلی من باز نخواهد کرد. اصلا شورای قضایی همین حالا برگزار بشود. چرا که نه؟ هیچ غرامتی شاید پرداخت نشود. بعلاوه، تنها درد است که از آنِ من خواهد بود. حسی وحشتناک از انزوایی مطلق. این که خودم را بکشم، این ... بی معنی است. نه؟ شاید بگویی « مادر پیرت را می خواهی تنها بگذاری؟ باور کن که اگر هم حق انجام این کار را نداشته باشم، به خاطر رنجی که طی حدودا سی سال گذشته متحمل شده ام، کارم توجیه می شود ....
http://www.uupload.ir/files/f1gk_sh.b.jpeg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2306
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_فرانسه
زیر نظر آسیه حیدری
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸بخش هایی از نامه #شارل_بودلر به مادرش
🔹ترجمه ی #آسیه_حیدری
📚بخش هایی از نامه شارل بودلر شاعر سمبولیست و پدر شعر نو فرانسه به مادرش. مادری که شارل بودلر درباره ازدواج دومش بعد از مرگ پدرش گفته: اگر من فرزندی مثل بودلر داشتم، هرگز دوباره ازدواج نمی کردم.
بودلر، که از جمله شاعران نفرین شده فرانسه است، عشقی مرض وار به مادر داشت و در مجموعه ی "گل های بدی" اشعاری را برای مادرش سروده است.
◾️متن نامه:
هر بار که قلم به دست می گیرم تا شرایطم را برایت بنویسم، ترس مرا فرا می گیرد. ترس از کشتن تو. ترس از منهدم کردن جسم ناتوان تو. فکرش را هم نمی توانی بکنی که هر آن در مرز خودکشی هستم. فکر می کنم عاشقانه و کورکورانه دوستم داری. تو ویژگی های اخلاقی مهمی داری! و من در کودکی ام عاشقانه دوستت داشتم. بعدها تحت فشار بی عدالتی هایت که روا داشتی، پیش من احترامت را از دست دادی. گویی که بی عدالتی مادرانه می تواند جوازی برای بی احترامی کردن فرزند باشد. گاهی از این کارم پشیمان می شوم. گرچه عادت ندارم در این باره حرفی بزنم.
من دیگر آن بچه ی خشن و قدرنشناس نیستم. تعمق بسیار درباره سرنوشتم و شخصیتت کمکم کرد که همه ی اشتباهات و همه بخشش هایت را بفهمم. اما در مجموع آسیبی که نباید وارد می شد، وارد شده. آسیبی که نتیجه ی بی احتیاطی های تو و خطاهای من است. واضح است که سرنوشت ما در دوست داشتن یکدیگر گره خورده است. زیستن برای همدیگر و به پایان رساندن زندگی، به شرافتمنداته ترین و شیرین ترین روش ممکن. با این همه، در شرایط وحشتناکی که قرار گرفته ام، مطمئنم که یکی از ما دیگری را خواهد کشت یا بالاخره هر دویمان همدیگر را می کشیم. بعد مرگ من تو دیگر زندگی نخواهی کرد. کاملا روشن است. من تنها چیزی هستم که به تو زندگی می دهد. بعد از مرگِ تو، مخصوصا اگر عامل مرگت من باشم، خودم را خواهم کشت. در این باره هیچ تردیدی ندارم. مرگ تو که گاهی با پذیرش بسیار از آن حرف می زنی، گره ای از شرایط فعلی من باز نخواهد کرد. اصلا شورای قضایی همین حالا برگزار بشود. چرا که نه؟ هیچ غرامتی شاید پرداخت نشود. بعلاوه، تنها درد است که از آنِ من خواهد بود. حسی وحشتناک از انزوایی مطلق. این که خودم را بکشم، این ... بی معنی است. نه؟ شاید بگویی « مادر پیرت را می خواهی تنها بگذاری؟ باور کن که اگر هم حق انجام این کار را نداشته باشم، به خاطر رنجی که طی حدودا سی سال گذشته متحمل شده ام، کارم توجیه می شود ....
http://www.uupload.ir/files/f1gk_sh.b.jpeg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2306
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_فرانسه
زیر نظر آسیه حیدری
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈