🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹#بیژن_جلالی و کوتاه نوشته های #سایفایکووارش
🔸#سینا_سنجری
"سایفایکو گونه ای شعر کوتاه تاثیر گرفته از هایکوست که مضمون آن علمی تخیلی ، فانتزی ، وحشت یا ترکیبی از همه اینهاست."
در نگاه اول شاید میان شعرهای کوتاه بیژن جلالی و سایفایکو نسبتی نیابیم. البته اصلا لزومی هم ندارد نسبتی بیابیم در واقع اگر هم نسبتی بیابیم تایید کننده امر مطلقی نیست یعنی شعر بیژن جلالی گونه ای خود بسندگی دارد که ما را از دست یازیدن به نظریه ها ی ادبی برای راه بردن به جهان شعر بی نیاز می کند . نوعی رهایی ست. یعنی در همان نسبیت آونگان در تهیای محض خواهیم ماند .
اینکه شعرهای کوتاه بیژن جلالی نسبتی با سایفایکو داشته باشد به شاعر وشعر او چیزی نخواهد افزود .
پس نمی خواهیم بگوییم که بله چون در بعضی مواقع شعر او به فضای شعری سای فای نزدیک شده پس ارزشی افزون دارد .نه این ها سخن من و مقصود من نیست اما ناگزیرم بگویم نگاه بیژن جلالی به مساله جهان ، هستی و زمان نگاهی ست که ناخودآگاه راه پیدا می کند به بعضی از آبشخورهای شعر سای فای...
می شود ردپای نگاه خاص او را گرفت و رسید به بعضی از نظریه های مدرن اخترفیزیک که این هم کار من نیست.البته اگر هم برسد بی گمان از سر تصادف ناخودآگاه شاعر با بعضی حقایق ازلی و ابدی ست.
کار من. شاید این است که نمونه هایی از شعر شریف بیژن جلالی را مثال بزنم و اگر توانستم نزدیکی های کار او را به فضای سای فای نشان بدهم و اگر نتوانستم سکوت کنم و از شما هم بخواهم بعد از خواندن شعر او سکوت کنید ...
http://www.uupload.ir/files/yqlw_s.s.jpg
🔴لطفاً ادامه ی متن را در مجله ادبی پیاده رو مطالعه بفرمایید :
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2271
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #اندیشه_و_نقد
زیر نظر سید حمید شریف نیا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹#بیژن_جلالی و کوتاه نوشته های #سایفایکووارش
🔸#سینا_سنجری
"سایفایکو گونه ای شعر کوتاه تاثیر گرفته از هایکوست که مضمون آن علمی تخیلی ، فانتزی ، وحشت یا ترکیبی از همه اینهاست."
در نگاه اول شاید میان شعرهای کوتاه بیژن جلالی و سایفایکو نسبتی نیابیم. البته اصلا لزومی هم ندارد نسبتی بیابیم در واقع اگر هم نسبتی بیابیم تایید کننده امر مطلقی نیست یعنی شعر بیژن جلالی گونه ای خود بسندگی دارد که ما را از دست یازیدن به نظریه ها ی ادبی برای راه بردن به جهان شعر بی نیاز می کند . نوعی رهایی ست. یعنی در همان نسبیت آونگان در تهیای محض خواهیم ماند .
اینکه شعرهای کوتاه بیژن جلالی نسبتی با سایفایکو داشته باشد به شاعر وشعر او چیزی نخواهد افزود .
پس نمی خواهیم بگوییم که بله چون در بعضی مواقع شعر او به فضای شعری سای فای نزدیک شده پس ارزشی افزون دارد .نه این ها سخن من و مقصود من نیست اما ناگزیرم بگویم نگاه بیژن جلالی به مساله جهان ، هستی و زمان نگاهی ست که ناخودآگاه راه پیدا می کند به بعضی از آبشخورهای شعر سای فای...
می شود ردپای نگاه خاص او را گرفت و رسید به بعضی از نظریه های مدرن اخترفیزیک که این هم کار من نیست.البته اگر هم برسد بی گمان از سر تصادف ناخودآگاه شاعر با بعضی حقایق ازلی و ابدی ست.
کار من. شاید این است که نمونه هایی از شعر شریف بیژن جلالی را مثال بزنم و اگر توانستم نزدیکی های کار او را به فضای سای فای نشان بدهم و اگر نتوانستم سکوت کنم و از شما هم بخواهم بعد از خواندن شعر او سکوت کنید ...
http://www.uupload.ir/files/yqlw_s.s.jpg
🔴لطفاً ادامه ی متن را در مجله ادبی پیاده رو مطالعه بفرمایید :
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2271
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #اندیشه_و_نقد
زیر نظر سید حمید شریف نیا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹معرفی کتاب «نگاهی به صد سال رماننویسی در ترکیه»
▫️نوشته ی کمال قاراعلیاوغلو
🔸ترجمه ی #داوود_وفایی
«نگاهی به صد سال رماننویسی در ترکیه» کتابیست از سِیْییت کمال کاراآلیاوعلو Seyit Kemal Karaalioğlu یا همان سید کمال قاراعلیاوغلو که استاد داوود وفایی - از مترجمان توانا و مجرب زبان ایستانبولی - آن را ترجمه کرده است. این کتاب همانطور که از نامِ آن پیداست به نقد و بررسی رماننویسی در ترکیه اختصاص دارد و این روند را طی تقریبن صد سال یعنی از سال 1872 تا سال 1989 بررسی میکند. نویسندهی کتاب، به دنبال بازگویی تاریخ ادبیات نبوده، بلکه مهمترین نویسندگان و نمونهی آثارشان را در بوتهی نقد قرار داده است. استاد داوود وفایی که پیشترها مدرس دانشگاه علامه بود سالهای سال مفاهیم این کتاب را تدریس میکرد و بعدها نظر به اهمیت چنین کتابی برای علاقهمندان و به ویژه دانشجویان، به ترجمه و انتشار آن مبادرت ورزید. از اهمیتهای این کتاب علاوه بر نقد و بررسی کار رماننویسها، ارایهی بخشهایی از آثار آنهاست. افزون بر این در انتهای کتاب فهرست کاملی از رمانها از آغاز نگارش رمان در ترکیه تا سال 1989 دیده میشود که همین نکته میتواند سرآغاز تحقیقهای بعدی برای دیگران نیز باشد.
سِیییت کمال کاراآلیاوعلو در سال 1925 در «بافرا» Bafra از توابع شهر سامسون Samsun دیده به جهان گشود. او تحصیلات متوسطه را در دبیرستان هایدارپاشا Haydarpaşa یا همان حیدرپاشا - واقع در ایستانبول - به پایان رساند و بعد در دانشگاه ایستانبول و در دانشکدهی حقوق ادامهی تحصیل داد تا آنکه در سال 1945 فارغالتحصیل شد و بعد تا سال 1950 در دانشکدهی ادبیات همان دانشگاه در رشتهی زبان و ادبیات ترک درس خواند. او بین سالهای 1953 تا سال 1960 در روزنامههایی مثل وطن Vatan، دنیا Dünya و ترجمان Tercüman مشغول به کار بود و از سال 1961 تا سال 1981 در دبیرستانهای شهرهای ایستانبول و دنیزلی Denizli به تدریس ادبیات مشغول شد و سرانجام در 70 سالگی و در سال 1995 دیده از جهان فروبست. او که در حوزههایی مثل شعر، ادبیات داستانی، نقد، تحقیق و دانشنامهنگاری فعال بود در کتاب «نگاهی به صد سال رماننویسی در ترکیه» به آثار نویسندگان مهمی مثل شِمسِتتین سامی Şemseddin Sami یا همان شمسالدین سامی، آهمد میدهات افندیAhmed Midhat Efendi یا همان احمد مدحت افندی، نامیک کمال Namik Kemal یا همان نامق کمال، سامیپاشازاده سزایی Samipaşazade Sezai، نابیزاده ناظیم Nabizâde Nâzım، رجاییزاده ماهموت اکرم Recaizade Mahmut Ekrem یا همان رجاییزاده محمود اکرم، هوسهیین راهمی گورپینار Hüseyin Rahmi Gürpınar یا همان حسین رحمی گورپینار، رشات نوری گونتکین Reşat Nuri Güntekin یا همان رشاد نوری گونتکین، یاکوپ کادری کارااوسماناوعلو Yakub Kadri Karaosmanoğlu یا همان یعقوب قدری کاراعثماناوغلو، آهمت هامدی تانپینار Ahmet Hamdi Tanpınar یا همان احمد حمدی تانپینار، اورهان کمال Orhan Kemal، آزیز نسین Aziz Nesin یا همان عزیز نسین و... پرداخته است. آخرین نویسندهیی که مد نظر او قرار داشته اورهان پاموک Orhan Pamuk نویسندهی بسیار مشهور ترکیه است که در سال 2006 برندهی نوبل ادبی شد.
یکی از نکتههای مهم در ترجمهی این اثر مقدمهییست که استاد داوود وفایی به کتاب افزوده، مخاطب را با فضای کلی رماننویسی آشنا کرده است. همانطور که قبلن نیز تأکید کردم او از مترجمان توانا و مجرب زبان ایستانبولیست و پیش از این کتابهای بسیاری را از زبان ایستانبولی ترجمه و منتشر کرده است که از جملهی آنها میتوانم در حوزهی پژوهش به آثاری همچون «دین و سیاست در دولت عثمانی»، «ریشه های غرب گرایی و اسلام گرایی در ترکیه» و «خاطرات سلطان عبدالحمید دوم» و در حوزهی نمایشنامه به کتابهایی همچون «آفریدن یک انسان»، «پول» و «شوالیه های حلبی» اشاره کنم.
کتاب «نگاهی به صد سال رماننویسی در ترکیه» در سال 1387 و به همت انتشارات میترا و در 469 صفحه چاپ و منتشر شده است.
Ahmed Midhat Efendi
http://www.uupload.ir/files/rf0m_d.v.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2272
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_ترکیه
زیر نظر ابوالفضل پاشا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹معرفی کتاب «نگاهی به صد سال رماننویسی در ترکیه»
▫️نوشته ی کمال قاراعلیاوغلو
🔸ترجمه ی #داوود_وفایی
«نگاهی به صد سال رماننویسی در ترکیه» کتابیست از سِیْییت کمال کاراآلیاوعلو Seyit Kemal Karaalioğlu یا همان سید کمال قاراعلیاوغلو که استاد داوود وفایی - از مترجمان توانا و مجرب زبان ایستانبولی - آن را ترجمه کرده است. این کتاب همانطور که از نامِ آن پیداست به نقد و بررسی رماننویسی در ترکیه اختصاص دارد و این روند را طی تقریبن صد سال یعنی از سال 1872 تا سال 1989 بررسی میکند. نویسندهی کتاب، به دنبال بازگویی تاریخ ادبیات نبوده، بلکه مهمترین نویسندگان و نمونهی آثارشان را در بوتهی نقد قرار داده است. استاد داوود وفایی که پیشترها مدرس دانشگاه علامه بود سالهای سال مفاهیم این کتاب را تدریس میکرد و بعدها نظر به اهمیت چنین کتابی برای علاقهمندان و به ویژه دانشجویان، به ترجمه و انتشار آن مبادرت ورزید. از اهمیتهای این کتاب علاوه بر نقد و بررسی کار رماننویسها، ارایهی بخشهایی از آثار آنهاست. افزون بر این در انتهای کتاب فهرست کاملی از رمانها از آغاز نگارش رمان در ترکیه تا سال 1989 دیده میشود که همین نکته میتواند سرآغاز تحقیقهای بعدی برای دیگران نیز باشد.
سِیییت کمال کاراآلیاوعلو در سال 1925 در «بافرا» Bafra از توابع شهر سامسون Samsun دیده به جهان گشود. او تحصیلات متوسطه را در دبیرستان هایدارپاشا Haydarpaşa یا همان حیدرپاشا - واقع در ایستانبول - به پایان رساند و بعد در دانشگاه ایستانبول و در دانشکدهی حقوق ادامهی تحصیل داد تا آنکه در سال 1945 فارغالتحصیل شد و بعد تا سال 1950 در دانشکدهی ادبیات همان دانشگاه در رشتهی زبان و ادبیات ترک درس خواند. او بین سالهای 1953 تا سال 1960 در روزنامههایی مثل وطن Vatan، دنیا Dünya و ترجمان Tercüman مشغول به کار بود و از سال 1961 تا سال 1981 در دبیرستانهای شهرهای ایستانبول و دنیزلی Denizli به تدریس ادبیات مشغول شد و سرانجام در 70 سالگی و در سال 1995 دیده از جهان فروبست. او که در حوزههایی مثل شعر، ادبیات داستانی، نقد، تحقیق و دانشنامهنگاری فعال بود در کتاب «نگاهی به صد سال رماننویسی در ترکیه» به آثار نویسندگان مهمی مثل شِمسِتتین سامی Şemseddin Sami یا همان شمسالدین سامی، آهمد میدهات افندیAhmed Midhat Efendi یا همان احمد مدحت افندی، نامیک کمال Namik Kemal یا همان نامق کمال، سامیپاشازاده سزایی Samipaşazade Sezai، نابیزاده ناظیم Nabizâde Nâzım، رجاییزاده ماهموت اکرم Recaizade Mahmut Ekrem یا همان رجاییزاده محمود اکرم، هوسهیین راهمی گورپینار Hüseyin Rahmi Gürpınar یا همان حسین رحمی گورپینار، رشات نوری گونتکین Reşat Nuri Güntekin یا همان رشاد نوری گونتکین، یاکوپ کادری کارااوسماناوعلو Yakub Kadri Karaosmanoğlu یا همان یعقوب قدری کاراعثماناوغلو، آهمت هامدی تانپینار Ahmet Hamdi Tanpınar یا همان احمد حمدی تانپینار، اورهان کمال Orhan Kemal، آزیز نسین Aziz Nesin یا همان عزیز نسین و... پرداخته است. آخرین نویسندهیی که مد نظر او قرار داشته اورهان پاموک Orhan Pamuk نویسندهی بسیار مشهور ترکیه است که در سال 2006 برندهی نوبل ادبی شد.
یکی از نکتههای مهم در ترجمهی این اثر مقدمهییست که استاد داوود وفایی به کتاب افزوده، مخاطب را با فضای کلی رماننویسی آشنا کرده است. همانطور که قبلن نیز تأکید کردم او از مترجمان توانا و مجرب زبان ایستانبولیست و پیش از این کتابهای بسیاری را از زبان ایستانبولی ترجمه و منتشر کرده است که از جملهی آنها میتوانم در حوزهی پژوهش به آثاری همچون «دین و سیاست در دولت عثمانی»، «ریشه های غرب گرایی و اسلام گرایی در ترکیه» و «خاطرات سلطان عبدالحمید دوم» و در حوزهی نمایشنامه به کتابهایی همچون «آفریدن یک انسان»، «پول» و «شوالیه های حلبی» اشاره کنم.
کتاب «نگاهی به صد سال رماننویسی در ترکیه» در سال 1387 و به همت انتشارات میترا و در 469 صفحه چاپ و منتشر شده است.
Ahmed Midhat Efendi
http://www.uupload.ir/files/rf0m_d.v.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2272
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_ترکیه
زیر نظر ابوالفضل پاشا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹 شعری از #حسین_تقلیلی
سالها مي گريختم ازجنگ
ازنبردي که تن به تن بوده
به تو ازپشت ميکند شليک
آنکه مهرش کمرشکن بوده
خواستم تا سفير صلح شوم
با کبوتر لباس پوشيدم
از صفير گلوله دانستم
اينکه پوشيده ام کفن بوده...
آب و دان مرا عوض کرده
جاي خواب مرا عوض کرده
شکل ماه مرا عوض کرده
هرچه کرده براي من بوده...
مرد بودي فرار هم کردي
ساده بودي دروغ هم گفتي
هرچه گفتي خلاف آن کردي
تو چه بودي؟ تو او که زن بوده...
هديه روز اولت جان بود
کارهايت به من نشان دادند
آنچه از عاشقي درآوردي
پيرهن پشت پيرهن بوده!
http://www.uupload.ir/files/8yam_h.t.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2273
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #غزل_معاصر_ایران
زیر نظر بنیامین دیلم کتولی
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹 شعری از #حسین_تقلیلی
سالها مي گريختم ازجنگ
ازنبردي که تن به تن بوده
به تو ازپشت ميکند شليک
آنکه مهرش کمرشکن بوده
خواستم تا سفير صلح شوم
با کبوتر لباس پوشيدم
از صفير گلوله دانستم
اينکه پوشيده ام کفن بوده...
آب و دان مرا عوض کرده
جاي خواب مرا عوض کرده
شکل ماه مرا عوض کرده
هرچه کرده براي من بوده...
مرد بودي فرار هم کردي
ساده بودي دروغ هم گفتي
هرچه گفتي خلاف آن کردي
تو چه بودي؟ تو او که زن بوده...
هديه روز اولت جان بود
کارهايت به من نشان دادند
آنچه از عاشقي درآوردي
پيرهن پشت پيرهن بوده!
http://www.uupload.ir/files/8yam_h.t.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2273
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #غزل_معاصر_ایران
زیر نظر بنیامین دیلم کتولی
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹در پیکرهیی دریایی
▫️نقبی بر شعر #یدالله_رویایی
🔸#سید_حمید_شریف_نیا
میان این همه پیکر، تنها پیکری رؤیایی بر آن قوه روییده، بالنده و نخبه سرانجامی داد؛ شعری که مغناطیس ذاتی موجود در واژگان را کشف میکند و از چینش ذاتی و زیستی زبان روح تازهای بر کلام مینشاند. یک رفتار در هندسه کلام که با رعایت مناظر و مرایا، کمپوزیسونی ارائه میدهد که آن لذت دیداری و شنیداری به صورت ذوقی شمایل یک حظ را شکل میدهد و در آن بارقه نمایان میشود. این ارائه یک روش و بیشتر منش در تکنیک و بیان است که حیطه صناعات آن نیز در یک دایره قابل تعریف و عرضه است. یدالله رؤیایی معماری است که از سطح فضایی و کندالینی که در هستی وجود دارد موقعیت زیستی برای فضا زبانیاش خلق میکند. یدالله رؤیایی انرژی پنهانی که در نهاد موقعیتهای اطرافش وجود دارد را بیدار میکند و سهم هستی شناسانه این بیداری را با "معماری کلمه" به شکلگرایی نهایی میرساند و جانی به زبان میدهد که آن لحظه که در «ماورای واقعیت» است فوری و بی تخدیر پرواز میدهد. «ایجاز، رسیدن به شعرهای کوتاه لبریختهها حاصل همین تراشیدنها و کوچک کردنها، مداقه کردنها در شعرش بود. زبان نخبهگرای او برای رسیدن به این نخبگی تعلیم و تهذیب بسیار دیده است». در خانه هستی، نیروی حیاتی است که یدالله رؤیایی آن را مانند جریانی پیشرونده و تکاملی بر پیکره و ستون فقرات زبان میپیچاند تا از ریشه برخاسته و بر تاج گل میدهد. کاری که رؤیایی در شعر میکند این بیداری راستین کندالینی زبان هستی است که هیچ یک از دیگر شاعران پشت سر رؤیایی نتوانستند اینچنین این سرانجام را طی کنند و چه بسیار در گمراهی عظیمی نشستند ...
http://www.uupload.ir/files/xtll_y.r.jpg
🔴لطفاً ادامه ی متن را در مجله ادبی پیاده رو مطالعه بفرمایید :
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2274
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #اندیشه_و_نقد
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹در پیکرهیی دریایی
▫️نقبی بر شعر #یدالله_رویایی
🔸#سید_حمید_شریف_نیا
میان این همه پیکر، تنها پیکری رؤیایی بر آن قوه روییده، بالنده و نخبه سرانجامی داد؛ شعری که مغناطیس ذاتی موجود در واژگان را کشف میکند و از چینش ذاتی و زیستی زبان روح تازهای بر کلام مینشاند. یک رفتار در هندسه کلام که با رعایت مناظر و مرایا، کمپوزیسونی ارائه میدهد که آن لذت دیداری و شنیداری به صورت ذوقی شمایل یک حظ را شکل میدهد و در آن بارقه نمایان میشود. این ارائه یک روش و بیشتر منش در تکنیک و بیان است که حیطه صناعات آن نیز در یک دایره قابل تعریف و عرضه است. یدالله رؤیایی معماری است که از سطح فضایی و کندالینی که در هستی وجود دارد موقعیت زیستی برای فضا زبانیاش خلق میکند. یدالله رؤیایی انرژی پنهانی که در نهاد موقعیتهای اطرافش وجود دارد را بیدار میکند و سهم هستی شناسانه این بیداری را با "معماری کلمه" به شکلگرایی نهایی میرساند و جانی به زبان میدهد که آن لحظه که در «ماورای واقعیت» است فوری و بی تخدیر پرواز میدهد. «ایجاز، رسیدن به شعرهای کوتاه لبریختهها حاصل همین تراشیدنها و کوچک کردنها، مداقه کردنها در شعرش بود. زبان نخبهگرای او برای رسیدن به این نخبگی تعلیم و تهذیب بسیار دیده است». در خانه هستی، نیروی حیاتی است که یدالله رؤیایی آن را مانند جریانی پیشرونده و تکاملی بر پیکره و ستون فقرات زبان میپیچاند تا از ریشه برخاسته و بر تاج گل میدهد. کاری که رؤیایی در شعر میکند این بیداری راستین کندالینی زبان هستی است که هیچ یک از دیگر شاعران پشت سر رؤیایی نتوانستند اینچنین این سرانجام را طی کنند و چه بسیار در گمراهی عظیمی نشستند ...
http://www.uupload.ir/files/xtll_y.r.jpg
🔴لطفاً ادامه ی متن را در مجله ادبی پیاده رو مطالعه بفرمایید :
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2274
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #اندیشه_و_نقد
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸سکوت مثل طناب، قابل کشیدن است
🔹شعری از #هادی_ترابی
رویای نیافته میچرخد
کابوس سمج میچرخد
میز محاکمه
خودکار میچرخد
گلدان میچرخد به برِ خانه
و عقربه نه
روح میچرخد
عشق
فضایی که نیست میچرخد
و عقربه نه
داشتم و میخواستم ترسیم کنم داد
واژهای برای هیچ
دیدم پرید و نعره زد توی چاه
دهان باز شد و کتاب، دار
و درخت غمگین
افتاد روی پیادهرو
سکوتِ همیشهها میچرخد هـای هـای
رنج میچرخد
نور که تاریک است
گور که باریک است برای عبور، میچرخد و راهی نیست
سکوت بازهم و بازهم
فریاد دوباره
رنج از دریچهی ساعت آمد تو
و عقربه نه
نمیچرخید
باز مانده از زمانِ خمیدهی دالی بر میز که میچرخید
عقرب نشسته پشت دست با نیش
امید میچرخد و میخورد به دیوارهی گور
و تمام خودش را میمالد به آن
سیگارِ نیمه شب دودش را به صبح و سحر میسپارد
فقط تازه سیگار نیست
اسکیزوفرنیِ این است که یخچال در حال چاقوکشی است در خانه
اسکیزوفرنیِ این است که جنگ در خیابانِ ما خانه به خانه ادامه دارد
اسکیزوفرنیِ این است که همه چیز میچرخد مثل پنکه
میآید و زیرسیگاری را پُر میکند توی سرم
و میچرخد و میچرخد و
عقربه نه
پایان را نمیشود متصور شد بر این
هجوم را نمیشود نادیده گرفت در جنگ اتاق با اتاق
و داشتم و میخواستم ترسیم کنم واژهای برای هیچ
دیدم پرید و نعره زد توی چاه
دهان باز شد
کتاب دار
و درخت غمگین
غمگینیِ درخت
بدبینیِ لیوانِ زلال آب است
و طناب
که مثل سیگار قابل کشیدن
ریختهام به تمامی
آویختهام به تمامی
میچرخدم به تمامی
میچرخد و سکوت که مثل طناب قابل کشیدن است و کشدار است
از بالای سر
یا از پشت گردن
با رنگِ سرخ و آهنگ چرخ
و سطر
و هیچهای همیشگی
اسکیزوفرنیِ این خانه
مثال بارزِ پیادهروست
وقتی که آفتاب میزند توی گوش شب
وقتی که درخت میافتد رویش و میخزد توی گوش من که سبز شود
زمان خمیدهی دالی
روی میز، کنار این شعر نشسته است
و میز محاکمه
در روبرو.
http://www.uupload.ir/files/bdky_h.t.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2275
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸سکوت مثل طناب، قابل کشیدن است
🔹شعری از #هادی_ترابی
رویای نیافته میچرخد
کابوس سمج میچرخد
میز محاکمه
خودکار میچرخد
گلدان میچرخد به برِ خانه
و عقربه نه
روح میچرخد
عشق
فضایی که نیست میچرخد
و عقربه نه
داشتم و میخواستم ترسیم کنم داد
واژهای برای هیچ
دیدم پرید و نعره زد توی چاه
دهان باز شد و کتاب، دار
و درخت غمگین
افتاد روی پیادهرو
سکوتِ همیشهها میچرخد هـای هـای
رنج میچرخد
نور که تاریک است
گور که باریک است برای عبور، میچرخد و راهی نیست
سکوت بازهم و بازهم
فریاد دوباره
رنج از دریچهی ساعت آمد تو
و عقربه نه
نمیچرخید
باز مانده از زمانِ خمیدهی دالی بر میز که میچرخید
عقرب نشسته پشت دست با نیش
امید میچرخد و میخورد به دیوارهی گور
و تمام خودش را میمالد به آن
سیگارِ نیمه شب دودش را به صبح و سحر میسپارد
فقط تازه سیگار نیست
اسکیزوفرنیِ این است که یخچال در حال چاقوکشی است در خانه
اسکیزوفرنیِ این است که جنگ در خیابانِ ما خانه به خانه ادامه دارد
اسکیزوفرنیِ این است که همه چیز میچرخد مثل پنکه
میآید و زیرسیگاری را پُر میکند توی سرم
و میچرخد و میچرخد و
عقربه نه
پایان را نمیشود متصور شد بر این
هجوم را نمیشود نادیده گرفت در جنگ اتاق با اتاق
و داشتم و میخواستم ترسیم کنم واژهای برای هیچ
دیدم پرید و نعره زد توی چاه
دهان باز شد
کتاب دار
و درخت غمگین
غمگینیِ درخت
بدبینیِ لیوانِ زلال آب است
و طناب
که مثل سیگار قابل کشیدن
ریختهام به تمامی
آویختهام به تمامی
میچرخدم به تمامی
میچرخد و سکوت که مثل طناب قابل کشیدن است و کشدار است
از بالای سر
یا از پشت گردن
با رنگِ سرخ و آهنگ چرخ
و سطر
و هیچهای همیشگی
اسکیزوفرنیِ این خانه
مثال بارزِ پیادهروست
وقتی که آفتاب میزند توی گوش شب
وقتی که درخت میافتد رویش و میخزد توی گوش من که سبز شود
زمان خمیدهی دالی
روی میز، کنار این شعر نشسته است
و میز محاکمه
در روبرو.
http://www.uupload.ir/files/bdky_h.t.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2275
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸دو شعر از جاهیت کولبی Cahit Külebi
▫️- که در ایران به جاهد کولبی معروف است -
🔹برگردان از مجتبا نهانی
▪️Dost
Bir gece habersiz bize gel
Merdivenler gicirdamasin
Öyle yorgunum ki hiç sorma
Sen halimden anlarsin
Sabahlara kadar oturup konusalim
Kimse duymasin
Mavi bir gökyüzümüz olsun kanatlarimiz
Dokunarak uçalim.
insanlardan buz gibi sogudum,
iste yalniz sen varsin
Öyle halsizim ki hiç sorma
Anlarsin.
🔸دوست
بیآنکه صدای غژغژ پلهها بیاید
شبی ناخوانده به خانهام بیا
آنقدر خستهام که نپرس
تو حالام را میفهمی
تا صبح بنشنیم و حرف بزنیم
جوری که کسی نشنود
برای خودمان آسمانی آبی داشته باشیم وُ
بال زنان بر فرازش پرواز کنیم.
مثل یخ از آدمها دلسرد شدم
حالا فقط تو با من هستی
آنقدر بیحالام که نپرس
تو میفهمی
▪️Çiçekle Konuşma
Artık ne pencerem var seni koyacak
Ne masam,
Sevgilim de yok bu şehirde
Çiçek seni alıp ne yapsam
🔸گفتگوی با گُل
دیگر نه پنجره ای دارم وُ
نه میزی
که تو را بر روی آن بگذارم
معشوقهیی هم در این شهر ندارم
ای گُل، تو بگو
پس برای چه کاری باید تو را بخرم؟
http://www.uupload.ir/files/w8eo_m.n.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2276
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_ترکیه
زیر نظر ابوالفضل_پاشا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸دو شعر از جاهیت کولبی Cahit Külebi
▫️- که در ایران به جاهد کولبی معروف است -
🔹برگردان از مجتبا نهانی
▪️Dost
Bir gece habersiz bize gel
Merdivenler gicirdamasin
Öyle yorgunum ki hiç sorma
Sen halimden anlarsin
Sabahlara kadar oturup konusalim
Kimse duymasin
Mavi bir gökyüzümüz olsun kanatlarimiz
Dokunarak uçalim.
insanlardan buz gibi sogudum,
iste yalniz sen varsin
Öyle halsizim ki hiç sorma
Anlarsin.
🔸دوست
بیآنکه صدای غژغژ پلهها بیاید
شبی ناخوانده به خانهام بیا
آنقدر خستهام که نپرس
تو حالام را میفهمی
تا صبح بنشنیم و حرف بزنیم
جوری که کسی نشنود
برای خودمان آسمانی آبی داشته باشیم وُ
بال زنان بر فرازش پرواز کنیم.
مثل یخ از آدمها دلسرد شدم
حالا فقط تو با من هستی
آنقدر بیحالام که نپرس
تو میفهمی
▪️Çiçekle Konuşma
Artık ne pencerem var seni koyacak
Ne masam,
Sevgilim de yok bu şehirde
Çiçek seni alıp ne yapsam
🔸گفتگوی با گُل
دیگر نه پنجره ای دارم وُ
نه میزی
که تو را بر روی آن بگذارم
معشوقهیی هم در این شهر ندارم
ای گُل، تو بگو
پس برای چه کاری باید تو را بخرم؟
http://www.uupload.ir/files/w8eo_m.n.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2276
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_ترکیه
زیر نظر ابوالفضل_پاشا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹 شعری از #آذردخت_ضیائی
هوا پس است
و روی دو چشم راه راه من
پروانه ای هبوط کرده است
می لرزم و خارش دستانم را
به قرصهای ضد بارداری مادر نسبت می دهم
به پدرانی که پیش از مرگ می میرند و
تیک تاک ساعتی که خاموش
به زمان از دست رفته ، غبطه می خورد
از دو پایم می افتم
دستانم را بغل می کنم
یک نفر آنطرف شیشه می گوید:
پروانه که ترس ندارد
ترسیده ام
من
بالهایی که به محض تولد
مرگ را جزیی از سرنوشتشان می کنند
دیده ام
http://www.uupload.ir/files/r22i_a.z.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2277
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹 شعری از #آذردخت_ضیائی
هوا پس است
و روی دو چشم راه راه من
پروانه ای هبوط کرده است
می لرزم و خارش دستانم را
به قرصهای ضد بارداری مادر نسبت می دهم
به پدرانی که پیش از مرگ می میرند و
تیک تاک ساعتی که خاموش
به زمان از دست رفته ، غبطه می خورد
از دو پایم می افتم
دستانم را بغل می کنم
یک نفر آنطرف شیشه می گوید:
پروانه که ترس ندارد
ترسیده ام
من
بالهایی که به محض تولد
مرگ را جزیی از سرنوشتشان می کنند
دیده ام
http://www.uupload.ir/files/r22i_a.z.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2277
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸ملیحه
🔹 شعری از #نبی_شهبازی
تمام حیاط مفرط جامعه منم
با روبنای تاریخ خانه ای
که ضرب العجلِ میراثی دیگر است
از لنگه ی ظهر تا انحنای آدمیزاد
از کودکی پارسال ملیحه و حوض خانه اش
از ماغ ماغ ِگاو حسنک
از تُنب بزرگ
و از علی کوچکم
وصیتی به رحم نوشته ام
ملیحه جان:
این شبی که به آخر می خوانَدَم
روزی روضه ی تو خواهد شد
با کلام سر سنگین نوحه ای
که از سینه ی تو شیر خواهد جوشید
وقتی جهان
چیزی به نقشه ی آب ها بر لب کُنجِ تو محو می گردد
آیا به شرح پدر
همه ی آبی که شنا را مصرانه می پذیرد
ملیحه را شناور خواهد کرد؟
از جریان ساده لوحانه ی رود
و پرچم پیچانده به اصوات ِ زن
از حُرمِ نبات و ضریحِ امامزاده به عشق تو می سوزم
که ثواب ِآب توبه ی خاموشی ست
چه تکانی میتوانست از حاشیه ی حلال او را مست ببرد چه تکانی؟
با راه پرهیز از حرام و عقوبت پامال شده در خوابِ جن
با بوی تریاک و شهدِ لبانِ تو
نظم کوچک خانه از لاش مواد می میرد
اگر به عشق وطن خواهی خود دست برده باشی؟
وقتی روی سلطه ی دودکش
لوله های تنفس خوابیده است
یکی از همین روزها جان می دهم
به دستور جیغ ملیحه
یعنی پدر مرده است
از فتوای صاحب خانه و خاطرات تلخ ِ عزا
سینه از شیر می جوشد
و گریه ی طفل چند ماهه چند ساله
می شود
و ملیحه به جزیره ها می گریزد
بسیاری می گویند
وقتی گریه تمام شهر را فرا گرفت
نیمی از عظلات چشم منقبض گشت
و مردمک در آبهای آزاد فرو رفت
و کوری
رنج پیدایش شط الفارس شد
وقتی در پیوند اشتیاق
نگاه باکره طرحی عشقی به خود
می گرفت
رسم به هم ریختن آرایش از صورت شروع می شد
و حال روزهای پنج شنبه
چقدر غمی پر از تسکین بود
نمی خواهم
کلماتی که زیر پوستم نشاط رگها را به هم می ریزند
هوای قتل به راه بیندازند
و حلقه ی استمرار رنج
قرار قهوه را به هم بریزد
چه لحن غریبی داشت پدری که از رنج خویش شادی می آورد
و با بستن خون خود
ملیحه را جان می داد
و گاو را نان می داد
و علی را در حوض نقاشی میکرد
چه لحن غریبی ؟
با لحن ِ تصاعد برخی عجولانه بمیر با صبر عطسه ای طولانی
و خانه را از نوار و موسیقی
به آوار نویسی مُبدل کن
و آخرین برگ نویسش رااز نام من پُر
و اغیار گُسیل ده را به طوافی چند باره تهیج کن
که این شروع سر گیجی ست
یکبار شیطان اصرار داشت تا ظهر ابد بخوابم
مثل هووی وسوسه ام
که گوشه ی تخت می نشست و از تعبیر خواب می گذشت
وقتی دامنِ عشق
گیسوان بافته ی نخل را شانه می زد
گیاهی که از صورت خشم می روید
از بوته ی فهم می میرد
بین هوچی های جنگ و اصحاب کشته شده
نعش تو بوی نفتالین می دهد
شُشهای من ترکیب غنیمت است
از اسیر زنجیری تحت ِ فشار
و رابطه ی اعتراف و شکنجه
از زیبایی نکبت بار صلح و خشکسالی
عشق و میانسالی
پدر هر چه می گفت
از خودش می کاست و بر ما می افزود
و رابطه تا روز بعد سکته می کرد
منبع او
تنها ُشک بود ُشک
به هوش که می آمد
رنگش رنگ کشور می شد
و شهرها را در خود جمع می کرد
و مردم را در مرزهای همدیگر زن
می داد زن
خونی که در بدنت سرایت می کند
فرزند پدر است
چه گوشه ای از جهان به تو بد گفت
که تعادل جغرافیا به هم ریخت؟
از نعمت دور افتاده در مرزها
از هفته های ابری و سیل های اُخروی
و حوری آخر وقت
شعله ی کدام بهشت بود
وقتی مذاکره با مومن
تا پای صبح باز بود؟
وقتی تا زانوی غم
در کنار هم
در گِل فرو می رفتیم
وقتی معتدل ترین ِ مرگ ها
ممکن ترین ِ زنده ها بود
جهلی از خاطره ایی عمیق
سطحش را به روی بیهوشی باز میکند
که کُما را با لحنی مریض برایم تعریف می کند.
http://www.uupload.ir/files/9t5e_n.sh.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2278
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸ملیحه
🔹 شعری از #نبی_شهبازی
تمام حیاط مفرط جامعه منم
با روبنای تاریخ خانه ای
که ضرب العجلِ میراثی دیگر است
از لنگه ی ظهر تا انحنای آدمیزاد
از کودکی پارسال ملیحه و حوض خانه اش
از ماغ ماغ ِگاو حسنک
از تُنب بزرگ
و از علی کوچکم
وصیتی به رحم نوشته ام
ملیحه جان:
این شبی که به آخر می خوانَدَم
روزی روضه ی تو خواهد شد
با کلام سر سنگین نوحه ای
که از سینه ی تو شیر خواهد جوشید
وقتی جهان
چیزی به نقشه ی آب ها بر لب کُنجِ تو محو می گردد
آیا به شرح پدر
همه ی آبی که شنا را مصرانه می پذیرد
ملیحه را شناور خواهد کرد؟
از جریان ساده لوحانه ی رود
و پرچم پیچانده به اصوات ِ زن
از حُرمِ نبات و ضریحِ امامزاده به عشق تو می سوزم
که ثواب ِآب توبه ی خاموشی ست
چه تکانی میتوانست از حاشیه ی حلال او را مست ببرد چه تکانی؟
با راه پرهیز از حرام و عقوبت پامال شده در خوابِ جن
با بوی تریاک و شهدِ لبانِ تو
نظم کوچک خانه از لاش مواد می میرد
اگر به عشق وطن خواهی خود دست برده باشی؟
وقتی روی سلطه ی دودکش
لوله های تنفس خوابیده است
یکی از همین روزها جان می دهم
به دستور جیغ ملیحه
یعنی پدر مرده است
از فتوای صاحب خانه و خاطرات تلخ ِ عزا
سینه از شیر می جوشد
و گریه ی طفل چند ماهه چند ساله
می شود
و ملیحه به جزیره ها می گریزد
بسیاری می گویند
وقتی گریه تمام شهر را فرا گرفت
نیمی از عظلات چشم منقبض گشت
و مردمک در آبهای آزاد فرو رفت
و کوری
رنج پیدایش شط الفارس شد
وقتی در پیوند اشتیاق
نگاه باکره طرحی عشقی به خود
می گرفت
رسم به هم ریختن آرایش از صورت شروع می شد
و حال روزهای پنج شنبه
چقدر غمی پر از تسکین بود
نمی خواهم
کلماتی که زیر پوستم نشاط رگها را به هم می ریزند
هوای قتل به راه بیندازند
و حلقه ی استمرار رنج
قرار قهوه را به هم بریزد
چه لحن غریبی داشت پدری که از رنج خویش شادی می آورد
و با بستن خون خود
ملیحه را جان می داد
و گاو را نان می داد
و علی را در حوض نقاشی میکرد
چه لحن غریبی ؟
با لحن ِ تصاعد برخی عجولانه بمیر با صبر عطسه ای طولانی
و خانه را از نوار و موسیقی
به آوار نویسی مُبدل کن
و آخرین برگ نویسش رااز نام من پُر
و اغیار گُسیل ده را به طوافی چند باره تهیج کن
که این شروع سر گیجی ست
یکبار شیطان اصرار داشت تا ظهر ابد بخوابم
مثل هووی وسوسه ام
که گوشه ی تخت می نشست و از تعبیر خواب می گذشت
وقتی دامنِ عشق
گیسوان بافته ی نخل را شانه می زد
گیاهی که از صورت خشم می روید
از بوته ی فهم می میرد
بین هوچی های جنگ و اصحاب کشته شده
نعش تو بوی نفتالین می دهد
شُشهای من ترکیب غنیمت است
از اسیر زنجیری تحت ِ فشار
و رابطه ی اعتراف و شکنجه
از زیبایی نکبت بار صلح و خشکسالی
عشق و میانسالی
پدر هر چه می گفت
از خودش می کاست و بر ما می افزود
و رابطه تا روز بعد سکته می کرد
منبع او
تنها ُشک بود ُشک
به هوش که می آمد
رنگش رنگ کشور می شد
و شهرها را در خود جمع می کرد
و مردم را در مرزهای همدیگر زن
می داد زن
خونی که در بدنت سرایت می کند
فرزند پدر است
چه گوشه ای از جهان به تو بد گفت
که تعادل جغرافیا به هم ریخت؟
از نعمت دور افتاده در مرزها
از هفته های ابری و سیل های اُخروی
و حوری آخر وقت
شعله ی کدام بهشت بود
وقتی مذاکره با مومن
تا پای صبح باز بود؟
وقتی تا زانوی غم
در کنار هم
در گِل فرو می رفتیم
وقتی معتدل ترین ِ مرگ ها
ممکن ترین ِ زنده ها بود
جهلی از خاطره ایی عمیق
سطحش را به روی بیهوشی باز میکند
که کُما را با لحنی مریض برایم تعریف می کند.
http://www.uupload.ir/files/9t5e_n.sh.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2278
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
ترجمه های خود از ادبیات کشور فرانسه را برای انتشار در پیاده رو ، به این راه های ارتباطی با دبیر بخش ، بانو آسیه حیدری ارسال بفرمایید :
🔹تلگرام :
@asimon
▪️ایمیل :
assiyeheydari@gmail.com
🔹تلگرام :
@asimon
▪️ایمیل :
assiyeheydari@gmail.com
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹 شعری از #محبوبه_ابراهیمی
عروس شده بودم
و سیمهای مسی
از موهایم آویزان بود
باد میوزید
و موسیقی باستانی از موهایم بهگوش میرسید
مادرم میان پرهای بالشم
پونه میکاشت
تا کابوس مارها به من نپیچد
عروس شده بودم با چلچراغی از
سیمهای مسی
و میترسیدم از کابوس مارپلهها
برگشت
بازگشت
بی فرگشت تکرار
جهانی بی نقطه
بی نقطهی شروع
بی نقطهی پایان
بی نقطهی برش
بی سهنقطهی
بی حرفهای ناگفته
تا ادامههای دامنهدار
میترسیدم
تو قهرمان شاهنامهی من نبودی
تو در شبنامهای ظهور کردی در شبی بارانی
و معشوقهی سومت جاسوس خدای معبد بود
تو که در نیستان جانم آتش به اختیاری
میترسم بیدار شوم
به نهال قلم دست ببرم
شعر شکوفه دهد
میوهاش عشق تو نباشد
http://www.uupload.ir/files/k2uj_m.e.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2279
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹 شعری از #محبوبه_ابراهیمی
عروس شده بودم
و سیمهای مسی
از موهایم آویزان بود
باد میوزید
و موسیقی باستانی از موهایم بهگوش میرسید
مادرم میان پرهای بالشم
پونه میکاشت
تا کابوس مارها به من نپیچد
عروس شده بودم با چلچراغی از
سیمهای مسی
و میترسیدم از کابوس مارپلهها
برگشت
بازگشت
بی فرگشت تکرار
جهانی بی نقطه
بی نقطهی شروع
بی نقطهی پایان
بی نقطهی برش
بی سهنقطهی
بی حرفهای ناگفته
تا ادامههای دامنهدار
میترسیدم
تو قهرمان شاهنامهی من نبودی
تو در شبنامهای ظهور کردی در شبی بارانی
و معشوقهی سومت جاسوس خدای معبد بود
تو که در نیستان جانم آتش به اختیاری
میترسم بیدار شوم
به نهال قلم دست ببرم
شعر شکوفه دهد
میوهاش عشق تو نباشد
http://www.uupload.ir/files/k2uj_m.e.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2279
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹نگاهی به زندگی و شعر #تریستان_کوربیر
از شاعران سمبولیست فرانسوی
🔸و اشاره ای کوتاه به تعبیر "شاعران نفرین شده"
▫️ترجمه ی #آسیه_حیدری
در بین شاعران سمبولیست فرانسه ادوارد جوآشیم کوربیر، معروف به تریستان کوربیر، از متاخرین است. شاعری که در ایران جز اهل کاوش شاید کسی اسمی از وی نشنیده باشد.
کوربیر که پل ورلن شاعر بزرگ سمبولیست فرانسه در سال 1884 در مقاله ای از او به عنوان یکی از شاعران نفرین شده یاد کرد، در سال ۱۸۴۵ میلادی زاده شد و در سال ۱۸۷۵ در سن ۳۰ سالگی از دنیا رفت.
پیش از آن که پل ورلن از او در زمره شاعران نفرین شده یاد کند، زندگی شخصی و هنری اش در حاشیه بود.
دو معظل بزرگ کوربیه را آزار میداد. یکی رماتیسم شدید و پیش رونده و دیگر آن که مردی خوش سیما نبود. دوستان و اطرافیان لقب درازِ بدقواره را به او داده بودند.
عاشق دریا و مادرش بود. او دوست داشت مثل پدرش دریانورد شود. اما وضعیت جسمانی اش برای این شغل مناسب نبود. پدرش، ادوارد کوربیر، روزنانه نگار و رمان نویس بود و پسر، همه ی آثار پدر را دوست داشت و می خواند. او همپنین آثار شارل بودلر و آلفرد دو موسه را هم دوست داشت.
درباره زندگی احساسی او هم باید گفت که وی عشقی یک جانبه به یک هنرپیشه داشت و آن زن، آرمیدا ژوزفینا، الهه ی شعرش شده بود.
حالا در 29 سالگی، مجرد است و بیکار. نه عشقی و نه فرزندی. او حتی تنها مجموعه ی شعرش به نام " عشق های زرد" را با هزینه ی شخصی اش به چاپ رساند. مجموعه ای که در زمان حیات وی ناشناخته ماند. مجموعه ای مشتمل بر هفت فصل و 101 شعر با اندازه های گوناگون. اشعار عاشقانه اش را به الهه ی شعرش ژوزفینا تقدیم کرده بود.
کوربیر خود می دانست که چه جایگاهی در شعر سمبولیستی دارد اما شوربختانه زمانه با او یار نبود و در زمان حیاتش گمنام باقی ماند و آرزو داشت مردم زمانه او را بشناسند.
او کاریکاتوریست هم بود. شعری هجو برای کلاه معلمش نوشته بود که جوایزی را از آن خود کرد.
گفتنی است که کوربیر و هم دوره ای هایش از شاعران عضو در جریان دکادانتیسم بودند. این جریان در بیست سال آخر قرن نوزدهم میلادی پر رنگ شد. جریانی که در تولیدات هنری اش بدبینی مرض وار، کسالت مفرط، ملال رو به تزاید، رازآلودگی و جریان سیال مرگ را شاهدیم. در شعر او خیابان ها، کوچه ها با بدبختی های در جریانش، زندگی پر تشویش و بی هدف، دلواپسی ها و دغدغه های غیر متافیزیکی مضمون سازی می کنند.
مجموعه ی "عشق های زرد" در موضوع و قالب کاملا منحصر بفرد و ویژه ی خود است. در اشعار این مجموعه، الهام از فضای شهری و مدرنیته در کنار فضای روستایی که زادگاه شاعر بود مشهود است. مثل آنچه در مجموعه ی " گلهای بدی" اثر شارل بودلر دیده می شود.
کوربیر، گاه در نقش شاعری بدبخت ظاهر می شد و گاه در قالب یک دندی (شخصیتی مانند شارل بودلر، خوش لباس، شیک پوش با افکار و اخلاقی ویژه). عشق شاعر به دریانوردی خمیر مایه ی بسیاری از اشعارش شده است.
از نظر فرم شعری هم کاربرد فراوان علائم دستوری، مانند علامت سوال؟ علامت تعجب، تیره و سه نقطه در شعر وی بسیار حایز اهمیت است.
شاعر مجموعه ی "عشق های زرد" عامدانه شعری شکسته و خرد شده می سراید. شعر وی آنتی موزیکال یا ضد موسیقی است _ و نه بدون موسیقی! _ . و این خود شعرش را منحصر بفرد می کند.
"عشق های زرد" دست مایه نقاشی نقاش سوررئال سالوادور دالی نیز شد. تابلوی عشق های زرد در سال 1974 و محصول آوازی و موسیقایی گروه بلَک متال در سال 2007، نشان از این دارد که این شاعرِ نه چندان خوش اقبال، شانس دیده و شنیده شدن تا سال ها پس از مرگش را داشته و دارد.
▪️بخشی از شعر بی خوابی از تریستان کوربیر
جانورغیر ممکن
بی خوابی!
در سرت تنها عشق داری؟
که بیاید غرقه ات کند به دیدن؟
آدم، در چشم بدت
گاز می زند به ملحفه هایش
می پیچد در ملال
در چشمِ الماسِ سیاهت
بگو از چه در بی خوابی، امید یا افسوس که شب پایی است؛
بارانی، مثل یکشنبه ای می آید
می لیسدت مثل سگی
در گوش هیجان
آرام سخن گفتن و دیگر هیچ نگفتن
در گلوی خشکیده مان چرا
جام خالی ات را هماره می ریزی؟
و رهایمان می کنی
گردن کشیده و منتظر
مثل تشنه و دریا
صافی عاشقی تو آیا؟
یا تختخواب تلخ؟
شبنم تازه ای؟
یا سرب مذاب؟
نادان!
ای بی خوابی!
زیبا نیستی آیا؟
http://www.uupload.ir/files/yjo0_t.c.jpg
🔴لطفاً ادامه ی متن را در مجله ادبی پیاده رو مطالعه بفرمایید :
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2280
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_فرانسه
زیر نظر آسیه حیدری
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹نگاهی به زندگی و شعر #تریستان_کوربیر
از شاعران سمبولیست فرانسوی
🔸و اشاره ای کوتاه به تعبیر "شاعران نفرین شده"
▫️ترجمه ی #آسیه_حیدری
در بین شاعران سمبولیست فرانسه ادوارد جوآشیم کوربیر، معروف به تریستان کوربیر، از متاخرین است. شاعری که در ایران جز اهل کاوش شاید کسی اسمی از وی نشنیده باشد.
کوربیر که پل ورلن شاعر بزرگ سمبولیست فرانسه در سال 1884 در مقاله ای از او به عنوان یکی از شاعران نفرین شده یاد کرد، در سال ۱۸۴۵ میلادی زاده شد و در سال ۱۸۷۵ در سن ۳۰ سالگی از دنیا رفت.
پیش از آن که پل ورلن از او در زمره شاعران نفرین شده یاد کند، زندگی شخصی و هنری اش در حاشیه بود.
دو معظل بزرگ کوربیه را آزار میداد. یکی رماتیسم شدید و پیش رونده و دیگر آن که مردی خوش سیما نبود. دوستان و اطرافیان لقب درازِ بدقواره را به او داده بودند.
عاشق دریا و مادرش بود. او دوست داشت مثل پدرش دریانورد شود. اما وضعیت جسمانی اش برای این شغل مناسب نبود. پدرش، ادوارد کوربیر، روزنانه نگار و رمان نویس بود و پسر، همه ی آثار پدر را دوست داشت و می خواند. او همپنین آثار شارل بودلر و آلفرد دو موسه را هم دوست داشت.
درباره زندگی احساسی او هم باید گفت که وی عشقی یک جانبه به یک هنرپیشه داشت و آن زن، آرمیدا ژوزفینا، الهه ی شعرش شده بود.
حالا در 29 سالگی، مجرد است و بیکار. نه عشقی و نه فرزندی. او حتی تنها مجموعه ی شعرش به نام " عشق های زرد" را با هزینه ی شخصی اش به چاپ رساند. مجموعه ای که در زمان حیات وی ناشناخته ماند. مجموعه ای مشتمل بر هفت فصل و 101 شعر با اندازه های گوناگون. اشعار عاشقانه اش را به الهه ی شعرش ژوزفینا تقدیم کرده بود.
کوربیر خود می دانست که چه جایگاهی در شعر سمبولیستی دارد اما شوربختانه زمانه با او یار نبود و در زمان حیاتش گمنام باقی ماند و آرزو داشت مردم زمانه او را بشناسند.
او کاریکاتوریست هم بود. شعری هجو برای کلاه معلمش نوشته بود که جوایزی را از آن خود کرد.
گفتنی است که کوربیر و هم دوره ای هایش از شاعران عضو در جریان دکادانتیسم بودند. این جریان در بیست سال آخر قرن نوزدهم میلادی پر رنگ شد. جریانی که در تولیدات هنری اش بدبینی مرض وار، کسالت مفرط، ملال رو به تزاید، رازآلودگی و جریان سیال مرگ را شاهدیم. در شعر او خیابان ها، کوچه ها با بدبختی های در جریانش، زندگی پر تشویش و بی هدف، دلواپسی ها و دغدغه های غیر متافیزیکی مضمون سازی می کنند.
مجموعه ی "عشق های زرد" در موضوع و قالب کاملا منحصر بفرد و ویژه ی خود است. در اشعار این مجموعه، الهام از فضای شهری و مدرنیته در کنار فضای روستایی که زادگاه شاعر بود مشهود است. مثل آنچه در مجموعه ی " گلهای بدی" اثر شارل بودلر دیده می شود.
کوربیر، گاه در نقش شاعری بدبخت ظاهر می شد و گاه در قالب یک دندی (شخصیتی مانند شارل بودلر، خوش لباس، شیک پوش با افکار و اخلاقی ویژه). عشق شاعر به دریانوردی خمیر مایه ی بسیاری از اشعارش شده است.
از نظر فرم شعری هم کاربرد فراوان علائم دستوری، مانند علامت سوال؟ علامت تعجب، تیره و سه نقطه در شعر وی بسیار حایز اهمیت است.
شاعر مجموعه ی "عشق های زرد" عامدانه شعری شکسته و خرد شده می سراید. شعر وی آنتی موزیکال یا ضد موسیقی است _ و نه بدون موسیقی! _ . و این خود شعرش را منحصر بفرد می کند.
"عشق های زرد" دست مایه نقاشی نقاش سوررئال سالوادور دالی نیز شد. تابلوی عشق های زرد در سال 1974 و محصول آوازی و موسیقایی گروه بلَک متال در سال 2007، نشان از این دارد که این شاعرِ نه چندان خوش اقبال، شانس دیده و شنیده شدن تا سال ها پس از مرگش را داشته و دارد.
▪️بخشی از شعر بی خوابی از تریستان کوربیر
جانورغیر ممکن
بی خوابی!
در سرت تنها عشق داری؟
که بیاید غرقه ات کند به دیدن؟
آدم، در چشم بدت
گاز می زند به ملحفه هایش
می پیچد در ملال
در چشمِ الماسِ سیاهت
بگو از چه در بی خوابی، امید یا افسوس که شب پایی است؛
بارانی، مثل یکشنبه ای می آید
می لیسدت مثل سگی
در گوش هیجان
آرام سخن گفتن و دیگر هیچ نگفتن
در گلوی خشکیده مان چرا
جام خالی ات را هماره می ریزی؟
و رهایمان می کنی
گردن کشیده و منتظر
مثل تشنه و دریا
صافی عاشقی تو آیا؟
یا تختخواب تلخ؟
شبنم تازه ای؟
یا سرب مذاب؟
نادان!
ای بی خوابی!
زیبا نیستی آیا؟
http://www.uupload.ir/files/yjo0_t.c.jpg
🔴لطفاً ادامه ی متن را در مجله ادبی پیاده رو مطالعه بفرمایید :
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2280
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_فرانسه
زیر نظر آسیه حیدری
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸یک معجزه ، یک پیام سپید
▫️قابی برای عبور #عباس_کیارستمی
🔹#ایرج_زبردست
۱ـ
باز آن چشم های دور و قاب سراسیمه وقت ، باز گلوی بی آواز خاک و مستطیل های راوی ، صحرای خواب ، وزش تاریکی ، دهان سرد پایان .
۲ـ
باورم نمی شود این همه بخار شدن دریا و برهنه شدن زمین . باورم نمی شود زمان را دهان بسته ، با زنجیر غفلت به ریل بسته اند .
رد شدن قطار دیوانه از تونل های ثانیه با جیغ های کشدار بنفش مگر تماشا دارد ؟؟
من همین دیروز داشتم به آن عابر سیاه پوش فکر می کردم . نه چراغ قرمزی بود و نه چراغ سیاهی ، همه چیز سر جای خودش داشت با تقدیر عکس می گرفت . یکباره آمبولانسی تاریک ، با سرعت یکریز عدم ، با صدایی ریخته در سرسام ، از چهار راه وقت رد شد .
آخر یکی نیست راه را بر این جادوگر طلسم فروش ببندد؟؟
یکی نیست آمبولانس را نگه دارد و یک سیلی به شکل بی چراغ راننده اش بزند .
۳ـ
می گویند هزاران سال پیش خدا سنگی به سرش زده و مغزش روی سنگ فرش ازل پاشیده شده است . این آمبولانس را هم در یک غروب شب زده ، از یک بیمارستان دزدیده است .
بیمارستان بی پنجره ، بی در ، بی نگهبان . بیمارستانی در بیابان ، پشت هفت کوه بلند ، با یک دکتر که هر روز به خودش جای همه بیماران آمپول هوا می زند
می گویند شدید دیوانه شده ، شدید سر به بیابان گذاشته و دارد با پروانه های خاکستری فکر بازی می کند .چند کلاغ و خیلی های دیگر او را دیده اند ، هر روز سوار آمبولانس می شود ، با همان سرعت و صدای سرخ آژیر ، دقیق سر ساعت ، با هر که دلش خواست قرار می گذارد . و هیچ کس نیست با این مجنون لیلا ندیده حرف بزند . او دیگر حتا حرف راوی ابتدا را هم گوش نمی کند . البته حق دارد سر شکسته اش هنوز درد می کند و هر شب با ناله سر به زمین می گذارد ...
http://www.uupload.ir/files/8azo_i.z.jpg
🔴لطفاً ادامه ی متن را در مجله ادبی پیاده رو مطالعه بفرمایید :
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2281
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #نگاه
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸یک معجزه ، یک پیام سپید
▫️قابی برای عبور #عباس_کیارستمی
🔹#ایرج_زبردست
۱ـ
باز آن چشم های دور و قاب سراسیمه وقت ، باز گلوی بی آواز خاک و مستطیل های راوی ، صحرای خواب ، وزش تاریکی ، دهان سرد پایان .
۲ـ
باورم نمی شود این همه بخار شدن دریا و برهنه شدن زمین . باورم نمی شود زمان را دهان بسته ، با زنجیر غفلت به ریل بسته اند .
رد شدن قطار دیوانه از تونل های ثانیه با جیغ های کشدار بنفش مگر تماشا دارد ؟؟
من همین دیروز داشتم به آن عابر سیاه پوش فکر می کردم . نه چراغ قرمزی بود و نه چراغ سیاهی ، همه چیز سر جای خودش داشت با تقدیر عکس می گرفت . یکباره آمبولانسی تاریک ، با سرعت یکریز عدم ، با صدایی ریخته در سرسام ، از چهار راه وقت رد شد .
آخر یکی نیست راه را بر این جادوگر طلسم فروش ببندد؟؟
یکی نیست آمبولانس را نگه دارد و یک سیلی به شکل بی چراغ راننده اش بزند .
۳ـ
می گویند هزاران سال پیش خدا سنگی به سرش زده و مغزش روی سنگ فرش ازل پاشیده شده است . این آمبولانس را هم در یک غروب شب زده ، از یک بیمارستان دزدیده است .
بیمارستان بی پنجره ، بی در ، بی نگهبان . بیمارستانی در بیابان ، پشت هفت کوه بلند ، با یک دکتر که هر روز به خودش جای همه بیماران آمپول هوا می زند
می گویند شدید دیوانه شده ، شدید سر به بیابان گذاشته و دارد با پروانه های خاکستری فکر بازی می کند .چند کلاغ و خیلی های دیگر او را دیده اند ، هر روز سوار آمبولانس می شود ، با همان سرعت و صدای سرخ آژیر ، دقیق سر ساعت ، با هر که دلش خواست قرار می گذارد . و هیچ کس نیست با این مجنون لیلا ندیده حرف بزند . او دیگر حتا حرف راوی ابتدا را هم گوش نمی کند . البته حق دارد سر شکسته اش هنوز درد می کند و هر شب با ناله سر به زمین می گذارد ...
http://www.uupload.ir/files/8azo_i.z.jpg
🔴لطفاً ادامه ی متن را در مجله ادبی پیاده رو مطالعه بفرمایید :
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2281
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #نگاه
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸شغال مرگی
🔹 داستانی از #آرش_مونگاری
قبل از اذان، قبل از اینکه آسمان بخواهد تاریک شود، همان موقع ها بود که هرسه تاشان را دیدم. حالا نمی دانم کی به شما گفته، ولی از همان زیر داشتند تو چشم هام نگاه می کردند و می خندیدند.... نمیدانم، بنظر که اینطوری می آمد.. راستش از آن فاصله هم نمی شد درست دید. من هم خیلی خسته بودم. برای همین هم زیاد محل نگذاشتم.... راستش، درکل با بچه مچه ها زیاد گرم نمی گیرم.... هی آقا....مهم نیست.... ولی خوب، مطمئنم که دیدم شان. خودم هم مانده بودم. آن موقع روز، آن هم تویِ صحرا.... خب می آیند، ولی نه به این سن.... بله برادرجان...خودم دیده بودم. آنجاها که جای این بچه مچه ها نیست.... نه کسی آنطرف ها نبود، فقط همین سه تا بودند.... بله، کمباین.... از همین بزرگ هاش... رفته بودند زیرش. عین این گربه مربه ها. راستش را بخواهید اوّلش فکر کردم حتما دارند باهمدیگر ور می روند.... خب کی تو بچگی هاش از این کارها نکرده؟ خود ما با پسرخاله مان.... بله، اوّل فکر کردیم که دارند از همین کارها میکنند. خودمان هم یکجوری شدیم..... هان؟ ..... بله، هنوز هم همین فکر را میکنیم. چرا دروغ. من که میگویم از ترس شان_خب من دیدم شان_راستش یکی شان هم تا ما را دید، از آن زیر درآمد و یکجورِ معذّبی، شورتکش را که رفته بود لایِ آن کَپل مپلایِ جمع جور و فسقلی اش بیرون کشید. دروغ نباشد، یک نگاهی هم به جلوش انداختم ببینم بزرگ شده یا نه. ولی از آن فاصله، با آن جهاز مهازِ کوچولوشان که چیزی پیدا نبود....
http://www.uupload.ir/files/oud_a.m.jpg
🔴لطفاً ادامه ی داستان را در مجله ادبی پیاده رو مطالعه بفرمایید :
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2282
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸شغال مرگی
🔹 داستانی از #آرش_مونگاری
قبل از اذان، قبل از اینکه آسمان بخواهد تاریک شود، همان موقع ها بود که هرسه تاشان را دیدم. حالا نمی دانم کی به شما گفته، ولی از همان زیر داشتند تو چشم هام نگاه می کردند و می خندیدند.... نمیدانم، بنظر که اینطوری می آمد.. راستش از آن فاصله هم نمی شد درست دید. من هم خیلی خسته بودم. برای همین هم زیاد محل نگذاشتم.... راستش، درکل با بچه مچه ها زیاد گرم نمی گیرم.... هی آقا....مهم نیست.... ولی خوب، مطمئنم که دیدم شان. خودم هم مانده بودم. آن موقع روز، آن هم تویِ صحرا.... خب می آیند، ولی نه به این سن.... بله برادرجان...خودم دیده بودم. آنجاها که جای این بچه مچه ها نیست.... نه کسی آنطرف ها نبود، فقط همین سه تا بودند.... بله، کمباین.... از همین بزرگ هاش... رفته بودند زیرش. عین این گربه مربه ها. راستش را بخواهید اوّلش فکر کردم حتما دارند باهمدیگر ور می روند.... خب کی تو بچگی هاش از این کارها نکرده؟ خود ما با پسرخاله مان.... بله، اوّل فکر کردیم که دارند از همین کارها میکنند. خودمان هم یکجوری شدیم..... هان؟ ..... بله، هنوز هم همین فکر را میکنیم. چرا دروغ. من که میگویم از ترس شان_خب من دیدم شان_راستش یکی شان هم تا ما را دید، از آن زیر درآمد و یکجورِ معذّبی، شورتکش را که رفته بود لایِ آن کَپل مپلایِ جمع جور و فسقلی اش بیرون کشید. دروغ نباشد، یک نگاهی هم به جلوش انداختم ببینم بزرگ شده یا نه. ولی از آن فاصله، با آن جهاز مهازِ کوچولوشان که چیزی پیدا نبود....
http://www.uupload.ir/files/oud_a.m.jpg
🔴لطفاً ادامه ی داستان را در مجله ادبی پیاده رو مطالعه بفرمایید :
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2282
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹 شعری از #زبیده_حسینی
ناهماهنگی ِ این روزها
با شیهه ی اسبی
که تن می ساید بر آب
خوابی ست , که بیدار می شود از دیدن
دیده می شود
و به کناری فکر می کند که مخفی ست
به کابوسی ممتد عاشق است
که می افتد از بالِشت
که هراس ِ من است این افتادن
شما فکر کنید سنگی ست
فرو رفته در شهر
فکر کنید کوه هایش را می شمارد
شما فکر کنید
و به فکر کردن فکر کنید
به دره ای برسید
که میان ِ دو سیب
میان ِ دو فرو افتادن
گیر کرده است
لایِ چرخی مانده از درخت
هوایِ ریشه به سرش زده ست
تبر شده ست
که تقسیمم کنی در بطن
تبعید شوم به آبی لبریزِ اسب
و خالی ام را
در یال بِدَوانم
http://www.uupload.ir/files/o1g_z.h.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2283
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹 شعری از #زبیده_حسینی
ناهماهنگی ِ این روزها
با شیهه ی اسبی
که تن می ساید بر آب
خوابی ست , که بیدار می شود از دیدن
دیده می شود
و به کناری فکر می کند که مخفی ست
به کابوسی ممتد عاشق است
که می افتد از بالِشت
که هراس ِ من است این افتادن
شما فکر کنید سنگی ست
فرو رفته در شهر
فکر کنید کوه هایش را می شمارد
شما فکر کنید
و به فکر کردن فکر کنید
به دره ای برسید
که میان ِ دو سیب
میان ِ دو فرو افتادن
گیر کرده است
لایِ چرخی مانده از درخت
هوایِ ریشه به سرش زده ست
تبر شده ست
که تقسیمم کنی در بطن
تبعید شوم به آبی لبریزِ اسب
و خالی ام را
در یال بِدَوانم
http://www.uupload.ir/files/o1g_z.h.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2283
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸دست های بریده بریده
🔹 داستانی از #سامره_عباسی
دست هایش همیشه بوی خوبی می دهند. نمی دانم چه رازی دارند؟ خیال نمی کنم رازی در کار باشد.
در این سال ها هرگز بی خبر دیر به خانه نیامده. با این حساب تا پنج دقیقه ی دیگر از راه می رسد. لابد هنوز دلخور است. می شناسمش. برعکس من کینه ای است. نمی دانم تقصیر من بود یا نه اما دیگر مهم نیست می خواهم منت کشی کنم. لباسی که خودش برایم خریده پوشیده ام. از آرایش غلیظ خوشش نمی آید. دلم برای دست های خوشبویش لک زده. آن طور که دور کمرم حلقه می کند و مثل بارانی ناگهانی عطرش پخش می شود همه جای ذهنم.
صدای پایش در راه پله می پیچد و دستم روی در قابلمه می لرزد. کلید را انگاردرست وسط سینه ام می چرخاند که اینطور نفسم را بند می آورد. همینطور پشت به همه چیز ایستاده ام و نمی توانم به یاد بیاورم اینهمه دیگ و قابلمه را کی و برای چه کاری روی اجاق گذاشته ام. نگاهم بر روی سطح خالی و صاف میز می چرخد، مثل اینکه مورچه هایی نامرئی را دنبال کنم که چیزی را با خود می برند.
یک راست به دستشویی می رود. حالا ده دقیقه است که چاقوی در دستم معطل بریدن چیزی بی حرکت مانده است. صدای کشیدن سیفون، نفس حبس شده ام را آزاد می کند. با سرفه هایی که می دانم واقعی نیستند به اتاق می آید و چند بار گلویش را صاف می کند. مشغول کاری می شود که نمی توانم بفهمم چیست. صدای چیزی مثل خش خش کاغذ یا مشمع را می شنوم. برنمی گردم نگاه کنم. تنها چیزی که می خواهم آن دست های جادویی است که بیایند و همینطور ایستاده به پشت درآغوشم بگیرند. دارم با چاقوی در دستم هوا یا شاید زمان را تکه تکه می کنم. خیلی غیرمنتظره و سریع به سمتم می آید و خیلی تند یک چیزی را کنار دستم می گذارد و لحظه ای را مثل جسمی خشکیده کنارم می ایستد. پیراهن نایلونی اش که بیشتر به کاغذ سفید خط داری می ماند بوی تند عرق می دهد. بی آن که چیزی بگوییم بر می گردد. یک گل رز که با مشمع و اکلیل تزئین شده و بوی بیخودش حالم را بهم می زند. تلویزیون را روشن می کند. برنامه مورد علاقه اش شروع شده. همان که با برنامه مورد علاقه ی من تلاقی داشت. همان که به خاطرش جر و بحث کردیم و من تسلیم شدم تکرار برنامه ام را بعدازظهرها ببینم. چاقو در دستم، می خواهد یک چیز واقعی را تکه تکه کند. چیزی مثل جسمی خشکیده که کنار دستم مانده و بوی گندش دارد حالم را بهم می زند.
http://www.uupload.ir/files/q4j_s.a.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2284
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸دست های بریده بریده
🔹 داستانی از #سامره_عباسی
دست هایش همیشه بوی خوبی می دهند. نمی دانم چه رازی دارند؟ خیال نمی کنم رازی در کار باشد.
در این سال ها هرگز بی خبر دیر به خانه نیامده. با این حساب تا پنج دقیقه ی دیگر از راه می رسد. لابد هنوز دلخور است. می شناسمش. برعکس من کینه ای است. نمی دانم تقصیر من بود یا نه اما دیگر مهم نیست می خواهم منت کشی کنم. لباسی که خودش برایم خریده پوشیده ام. از آرایش غلیظ خوشش نمی آید. دلم برای دست های خوشبویش لک زده. آن طور که دور کمرم حلقه می کند و مثل بارانی ناگهانی عطرش پخش می شود همه جای ذهنم.
صدای پایش در راه پله می پیچد و دستم روی در قابلمه می لرزد. کلید را انگاردرست وسط سینه ام می چرخاند که اینطور نفسم را بند می آورد. همینطور پشت به همه چیز ایستاده ام و نمی توانم به یاد بیاورم اینهمه دیگ و قابلمه را کی و برای چه کاری روی اجاق گذاشته ام. نگاهم بر روی سطح خالی و صاف میز می چرخد، مثل اینکه مورچه هایی نامرئی را دنبال کنم که چیزی را با خود می برند.
یک راست به دستشویی می رود. حالا ده دقیقه است که چاقوی در دستم معطل بریدن چیزی بی حرکت مانده است. صدای کشیدن سیفون، نفس حبس شده ام را آزاد می کند. با سرفه هایی که می دانم واقعی نیستند به اتاق می آید و چند بار گلویش را صاف می کند. مشغول کاری می شود که نمی توانم بفهمم چیست. صدای چیزی مثل خش خش کاغذ یا مشمع را می شنوم. برنمی گردم نگاه کنم. تنها چیزی که می خواهم آن دست های جادویی است که بیایند و همینطور ایستاده به پشت درآغوشم بگیرند. دارم با چاقوی در دستم هوا یا شاید زمان را تکه تکه می کنم. خیلی غیرمنتظره و سریع به سمتم می آید و خیلی تند یک چیزی را کنار دستم می گذارد و لحظه ای را مثل جسمی خشکیده کنارم می ایستد. پیراهن نایلونی اش که بیشتر به کاغذ سفید خط داری می ماند بوی تند عرق می دهد. بی آن که چیزی بگوییم بر می گردد. یک گل رز که با مشمع و اکلیل تزئین شده و بوی بیخودش حالم را بهم می زند. تلویزیون را روشن می کند. برنامه مورد علاقه اش شروع شده. همان که با برنامه مورد علاقه ی من تلاقی داشت. همان که به خاطرش جر و بحث کردیم و من تسلیم شدم تکرار برنامه ام را بعدازظهرها ببینم. چاقو در دستم، می خواهد یک چیز واقعی را تکه تکه کند. چیزی مثل جسمی خشکیده که کنار دستم مانده و بوی گندش دارد حالم را بهم می زند.
http://www.uupload.ir/files/q4j_s.a.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2284
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹شعرهایی از #چارلز_بوکافسکی
▫️(اصل شعرها در سایت )
🔸ترجمه ی #مبین_اعرابی
- چارلز بوکافسکی متولد 1920 در آلمان است.پدرش سربازی آمریکایی بود و مادرش آلمانی. در 3 سالگی خانواده اش به لس آنجلس رفتند و او نیز تا پنجاه و چند سالگی در آن شهر ماند، این شاعر و نویسنده سال های آخر عمر خود را در کالیفرنیا گذراند و در سال 1994 در اثر سرطان خون در همانجا در گذشت.
از بوکافسکی بالغ بر 60 کتاب به چاپ رسیده است که شامل رمان، داستان کوتاه و شعر می شوند.
از ویژگی های ادبی این نویسنده و شاعر می توان به زبان صمیمی و گریزپا از آرایه های ادبی و قافیه پردازی، به دور از ادب متعارف، استفاده از طنزی تلخ و پیگیری نگاه بدبینانه یا شاید واقع بینانه نسبت به زندگی اشاره کرد. همانگونه که شیوه لاابالی وار زیستن وی در می خوارگی و زن بارگی و فاصله چندانی از آثارش ندارد. مخاطبان بوکافسکی را به خوبی می شناسند و وقتی با لیوان شراب و سیگار پشت تریبون می رود، می دانند که حتی بادگلوهای او رو به مخاطبان نیز بخشی از کاراکتر نامتعارفی است که دوست می دارند. کاراکتری که برخی لقب
"ملکالشعرای آمریکاییهای بدنام" را به وی داده اند.
🔹برای آنها که حرفی برای گفتن داشتند
قناری ها آنجا بودند
درخت لیمو آنجا بود
و پیرزنِ آبله رو
و من که کودک بودم
همانطور که حرف می زدند، من به دکمه های پیانو دست می زدم
اما بی سر و صدا که مزاحمشان نباشم
زیرا آن سه حرف هایی برای گفتن داشتند
می دیدم که شب ها بر قفسِ قناری ها کیسه ای می کشند و می گویند:
"برای آن است که به خواب روند عزیز دلم!"
من نُتی آرام را با پیانو می نواختم گاهی
قناری ها زیر کیسه بودند و بوته های فلفل پشت بام را مانند باران می شستند
بارانی سبز که به پنجره ها می چسبید
و آنها حرف می زدند، هرسه تایشان نشسته دورِ شبی گرم
کلیدهای سیاه و سفید پیانو وقتی که به لمسِ انگشتانم پاسخ می دادند
انگار جادویی سربمُهر بودند از جهانِ بزرگی که انتظارِ مرا می کِشد.
حالا هر سه تایشان مرده اند و من پیر شده ام
بر کاهگلِ پاکِ روح من
دزدان دریایی پا نهاده اند
و قناری ها دیگر نمی خوانند
🔸از کتاب: مردم آخرش شبیه گل ها می شوند
🔹هوا و نور و فضا و زمان
می دونی،
هم شغل داشتم، هم خانواده
که هردوشون سدِ راهم بودن
اما حالا
خونه مو فروختم و اینجا رو پیدا کردم
یه استودیوی بزرگ، باید فضاشو ببینی، باید نورشو ببینی
برای اولین بار تو زندگیم
می خوام مکان و زمان خودمو داشته باشم برای آفرینش
نه عزیزم، اگه بخوای چیزی رو خلق کنی، خلقش می کنی
حتی اگه 16 ساعت در روز، تو یه معدن زغال سنگ کار کنی
خلق می کنی
وقتی تو یه اتاق کوچیک با سه تا بچه آسایش داری
خلق می کنی
وقتی یه جایی از تنت یا ذهنت منفجر شده
خلق می کنی
اگه کور باشی، چلاق باشی ، مجنون باشی
خلق می کنی
وقتی همه شهر داره می لرزه از زلزله، بمبارون، سیل و آتیش سوزی
و در همون حین یه گربه هم داره ازت بالا می ره
عزیزم، هوا و نور و فضا و زمان
هیچ ربطی به خلق کردن ندارن
اونا شاید فقط بتونن یه چیز رو خلق کنن:
یه زندگی طولانی تر رو، که بشه براش بهونه های جدید پیدا کرد.
🔸از کتاب: شعرهای آخرین شبِ زمین
http://www.uupload.ir/files/5mpf_ch.b.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2285
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_جهان
زیر نظر آزیتا قهرمان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹شعرهایی از #چارلز_بوکافسکی
▫️(اصل شعرها در سایت )
🔸ترجمه ی #مبین_اعرابی
- چارلز بوکافسکی متولد 1920 در آلمان است.پدرش سربازی آمریکایی بود و مادرش آلمانی. در 3 سالگی خانواده اش به لس آنجلس رفتند و او نیز تا پنجاه و چند سالگی در آن شهر ماند، این شاعر و نویسنده سال های آخر عمر خود را در کالیفرنیا گذراند و در سال 1994 در اثر سرطان خون در همانجا در گذشت.
از بوکافسکی بالغ بر 60 کتاب به چاپ رسیده است که شامل رمان، داستان کوتاه و شعر می شوند.
از ویژگی های ادبی این نویسنده و شاعر می توان به زبان صمیمی و گریزپا از آرایه های ادبی و قافیه پردازی، به دور از ادب متعارف، استفاده از طنزی تلخ و پیگیری نگاه بدبینانه یا شاید واقع بینانه نسبت به زندگی اشاره کرد. همانگونه که شیوه لاابالی وار زیستن وی در می خوارگی و زن بارگی و فاصله چندانی از آثارش ندارد. مخاطبان بوکافسکی را به خوبی می شناسند و وقتی با لیوان شراب و سیگار پشت تریبون می رود، می دانند که حتی بادگلوهای او رو به مخاطبان نیز بخشی از کاراکتر نامتعارفی است که دوست می دارند. کاراکتری که برخی لقب
"ملکالشعرای آمریکاییهای بدنام" را به وی داده اند.
🔹برای آنها که حرفی برای گفتن داشتند
قناری ها آنجا بودند
درخت لیمو آنجا بود
و پیرزنِ آبله رو
و من که کودک بودم
همانطور که حرف می زدند، من به دکمه های پیانو دست می زدم
اما بی سر و صدا که مزاحمشان نباشم
زیرا آن سه حرف هایی برای گفتن داشتند
می دیدم که شب ها بر قفسِ قناری ها کیسه ای می کشند و می گویند:
"برای آن است که به خواب روند عزیز دلم!"
من نُتی آرام را با پیانو می نواختم گاهی
قناری ها زیر کیسه بودند و بوته های فلفل پشت بام را مانند باران می شستند
بارانی سبز که به پنجره ها می چسبید
و آنها حرف می زدند، هرسه تایشان نشسته دورِ شبی گرم
کلیدهای سیاه و سفید پیانو وقتی که به لمسِ انگشتانم پاسخ می دادند
انگار جادویی سربمُهر بودند از جهانِ بزرگی که انتظارِ مرا می کِشد.
حالا هر سه تایشان مرده اند و من پیر شده ام
بر کاهگلِ پاکِ روح من
دزدان دریایی پا نهاده اند
و قناری ها دیگر نمی خوانند
🔸از کتاب: مردم آخرش شبیه گل ها می شوند
🔹هوا و نور و فضا و زمان
می دونی،
هم شغل داشتم، هم خانواده
که هردوشون سدِ راهم بودن
اما حالا
خونه مو فروختم و اینجا رو پیدا کردم
یه استودیوی بزرگ، باید فضاشو ببینی، باید نورشو ببینی
برای اولین بار تو زندگیم
می خوام مکان و زمان خودمو داشته باشم برای آفرینش
نه عزیزم، اگه بخوای چیزی رو خلق کنی، خلقش می کنی
حتی اگه 16 ساعت در روز، تو یه معدن زغال سنگ کار کنی
خلق می کنی
وقتی تو یه اتاق کوچیک با سه تا بچه آسایش داری
خلق می کنی
وقتی یه جایی از تنت یا ذهنت منفجر شده
خلق می کنی
اگه کور باشی، چلاق باشی ، مجنون باشی
خلق می کنی
وقتی همه شهر داره می لرزه از زلزله، بمبارون، سیل و آتیش سوزی
و در همون حین یه گربه هم داره ازت بالا می ره
عزیزم، هوا و نور و فضا و زمان
هیچ ربطی به خلق کردن ندارن
اونا شاید فقط بتونن یه چیز رو خلق کنن:
یه زندگی طولانی تر رو، که بشه براش بهونه های جدید پیدا کرد.
🔸از کتاب: شعرهای آخرین شبِ زمین
http://www.uupload.ir/files/5mpf_ch.b.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2285
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_جهان
زیر نظر آزیتا قهرمان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹 شعری از #مهران_آبادی
قیمه قیمه دلم ریش
تخته تخته تنم میخ
تا پاتیلهای هوس
در هایوهوی آتش تو مشغولند
بوی قرائت تو سوز است
حکم هم اینبار هم زبان تو شاه شد
دستها که بندند
چشمها که میل
تن سوژهی سوختن
کجا کشیدی پیکرهها طرح
شب در میانهی شبانه زندهدار
پاییدن نبضهای شمارهدار
شمارهی تو چند است؟
وقت ملاقات تو گم شد
بچهها رفتند
چشم میبستی که وصلههای تن
تنپوش ترس نباشند
سنگهای پیشانی در هرم عرق
سرنوشت نبود قدرت بود
باید خطابهات را به آفتاب تف کنی
قرنها تا ابدالاباد چرخشها و سرگیجهها
دیو و دد نشانهاند ول کن معامله نیستند
از تو به دیگری
از دیگری به نیستی
پهلو میزند این خواب از وهم
با این حساب باز هم فراموش نمیکنی که نیستی
عهدهدار صدایی
در تو نفیر میکشد
پارس سگی که سرزمین پارسیات
خانوادهات
سگدوهای دنبالهدار
پیاپی لهله به کشتار دقایق
که میتوانستند بی سروصدا زندگی باشند
(یغمای) تو می دانی کیست
طوفان
زهره بریده است
دست بردهایم ماه درو کنیم
این آسمان ابرانی
اینکاره نیست
تکیه به باد دادهاند
طوفان درو کنند
سهم تو در این نگارهها
منشور رنگینکمان خون و آرش است
گنده نمیگویم
خالیبندی نیست
آرش از کمانت بیا بیرون
هر ننهقمری بر کمان تو قمری میخواند
قصدش به فتح تو ملی نیست
آش را با جاش قورت داده است
منظور تاثیر اکس و شیشه نیست
آثار پول است پول ببهجان
شیطان شیکپوش شاه راههای سرمایه
دست به دست مالیدن خرکیفی
دائم به آسمان دست و دل باز مشکور
در کاروبار...
این شپش در جیب ماست چار قاب
آه در خانه نیست
این خانه اهل خانه نیست
http://www.uupload.ir/files/dby8_m.a.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2286
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹 شعری از #مهران_آبادی
قیمه قیمه دلم ریش
تخته تخته تنم میخ
تا پاتیلهای هوس
در هایوهوی آتش تو مشغولند
بوی قرائت تو سوز است
حکم هم اینبار هم زبان تو شاه شد
دستها که بندند
چشمها که میل
تن سوژهی سوختن
کجا کشیدی پیکرهها طرح
شب در میانهی شبانه زندهدار
پاییدن نبضهای شمارهدار
شمارهی تو چند است؟
وقت ملاقات تو گم شد
بچهها رفتند
چشم میبستی که وصلههای تن
تنپوش ترس نباشند
سنگهای پیشانی در هرم عرق
سرنوشت نبود قدرت بود
باید خطابهات را به آفتاب تف کنی
قرنها تا ابدالاباد چرخشها و سرگیجهها
دیو و دد نشانهاند ول کن معامله نیستند
از تو به دیگری
از دیگری به نیستی
پهلو میزند این خواب از وهم
با این حساب باز هم فراموش نمیکنی که نیستی
عهدهدار صدایی
در تو نفیر میکشد
پارس سگی که سرزمین پارسیات
خانوادهات
سگدوهای دنبالهدار
پیاپی لهله به کشتار دقایق
که میتوانستند بی سروصدا زندگی باشند
(یغمای) تو می دانی کیست
طوفان
زهره بریده است
دست بردهایم ماه درو کنیم
این آسمان ابرانی
اینکاره نیست
تکیه به باد دادهاند
طوفان درو کنند
سهم تو در این نگارهها
منشور رنگینکمان خون و آرش است
گنده نمیگویم
خالیبندی نیست
آرش از کمانت بیا بیرون
هر ننهقمری بر کمان تو قمری میخواند
قصدش به فتح تو ملی نیست
آش را با جاش قورت داده است
منظور تاثیر اکس و شیشه نیست
آثار پول است پول ببهجان
شیطان شیکپوش شاه راههای سرمایه
دست به دست مالیدن خرکیفی
دائم به آسمان دست و دل باز مشکور
در کاروبار...
این شپش در جیب ماست چار قاب
آه در خانه نیست
این خانه اهل خانه نیست
http://www.uupload.ir/files/dby8_m.a.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2286
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹شعرهایی از #اتیل_عدنان
🔸ترجمه ی #آسیه_حیدری_شاهی_سرایی
▫️اتیل عدنان شاعری با ملیت لبناتی - امریکایی است. او در سال 1925 میلادی در بیروت به دنیا آمد. مادرش یک یونانی مسیحی بود و پدرش یک مسلمان اهل سوریه. یونانی و ترکی را در کودکی آموخت و به یونانی سخن میگفت. او در مدرسهٔ عالی ادبیات که مدرسه ای غیر انتفاعی و کاتولیک بود تحصیل کرد. در آن زمان او به فرانسه صحبت میکرد و اولین آثارش را به زبان فرانسه نوشته است. او همچنین زبان انگلیسی را در دوره نوجوانی آموخت. بعدها بیشتر آثارش را به انگلیسی خلق کرد. او تردید داشت که از دو زبان فرانسه و عربی، کدام یک را در نوشتن موقعیت سیاسی کشورهای عربی و فرانسه به کار گیرد. نقاشی، برای او گریزگاهی بود تا اصطلاحات شاعرانهاش را در آن بیان کند. هنر انتزاعی یا آبستره، برای او معادلی بود برای بیان شاعرانه: من نیاز به زبانی نداشتم که به فرهنگ خاصی متمایل باشد، من به فرم بازی از
اصطلاحات نیاز داشتم. برای نوشتن به زبان بیگانه عدنان، فلسفه را در دانشگاههای سوربن، دانشگاه کالیفرنیا و هاروارد آموخت. سپس فلسفهٔ هنر تدریس کرد. او همچنین در بیش از چهل دانشگاه و کالج در آمریکا به تدریس مشغول شد.
اتیل عدنان بیش از ده کتاب شعر و داستان در پاریس به چاپ رساند که به دهها زبان ترجمه شدهاند و به عنوان "ادبیات کلاسیک خاور میانه " شناخته شده است. او در سال 1994 عضو "هنرمندان دنیای عرب " شد. این شاعر همچنین نقاشی و سفالگری نیز میکند و در ژانرهای مختلف ادبی چون شعر، رمان، آثار نمایشی، حکایت، نامه نگاری و اتو بیوگرافی دست به قلم برده است . بسیاری از اشعار او آهنگسازی و اجرا شدهاند.
عدنان دو کار نمایشی به نامهای " مثل یک درخت نوئل" (که یاد آور جنگ خلیج است) و "بازیگر" را نوشت که در مارس 1999 در پاریس به روی صحنه رفت. اتیل عدنان در کالیفرنیا و پاریس زندگی میکند.
✔️از مجموعه " این آسمان، که نیست"
🔸شعر اول
در این آسمان بی کرانه
قورباغه ای نیست
و نه پیغامی
آسمانی نیست بر این تفکر
و نه کلامی
فکری نیست در این تن
ونه پیوندی
شیرها و فیلها مردهاند
حافظهٔ من
زمین سوخته ای است
سرما در روحم
خشکی بر خاک
مردی را با چوب بیس بال
میکشند
پلیس میگوید:
" آه! چه بازی بدی! "
هیچ کس زیبایی کامل کالیفرنیا را نمیشناسد
کالیفرنیا، الهه ای بی صورت
به یاد میآورد اما
تمام آنچه که تک تک از یاد بردهاند
آنها از آزادی می گویند
نهنگها را میکشند
و غذای گربه میکنند
و برای چین گریه میکنند
برای هندوهایی که دیگر بر نمیگردند
من زن هستم
زمین مادرم من!
نیمی از جهانم
آیا هیچگاه موجودی کامل بودهام؟
سکوت
و باغ خالی
ناپایدار تر از ابرها
نقطه ای هستم من.
🔸شعر دوم
در همسایگی عشق
تشتت
شکست.
جسم، زمان را مقیاس نیست
باد میشود
از اصطکاک پاییز.
خون است بر برخی جادهها
و دوستی فاسد مرگ
همهمه ای است در قلب هامان
از آمدنها و رفتنها
نفسهایی نیمه
به رباطهایی چفت
دردی گنگ بر مفاصل
تشریح کنید جسم را
اگر توانستید
میبینید که روحتان چقدر نا شناس است
و جوهر، از اموال شخصی ماست
شهاب سنگ
تصویر مرگ است
نوری که نابود میشود
در دور دست ریشههایش
مانند سایه روشنی
که رستگاری در آن به خواب میرود
اشباح خاکستری
تنهاییاش را ساختهاند
در الکترونیک
به دنبال استعارههایش میگردد
او تنها در پریده رنگی رمزها زندگی میکند
در سرود صورتی اتاق خواب
عشقی خالی
و زمان از دست رفتهٔ درختها
در حضور جنگل
به جوهر مقدس حال پا ننهید
زمان آتش گرفته است
برای همین است
که در لطافت برهنهٔ ابرها
به سفری شبانه بسته شدهایم.
http://www.uupload.ir/files/sm7k_e.a.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2287
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_فرانسه
زیر نظر آسیه حیدری
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹شعرهایی از #اتیل_عدنان
🔸ترجمه ی #آسیه_حیدری_شاهی_سرایی
▫️اتیل عدنان شاعری با ملیت لبناتی - امریکایی است. او در سال 1925 میلادی در بیروت به دنیا آمد. مادرش یک یونانی مسیحی بود و پدرش یک مسلمان اهل سوریه. یونانی و ترکی را در کودکی آموخت و به یونانی سخن میگفت. او در مدرسهٔ عالی ادبیات که مدرسه ای غیر انتفاعی و کاتولیک بود تحصیل کرد. در آن زمان او به فرانسه صحبت میکرد و اولین آثارش را به زبان فرانسه نوشته است. او همچنین زبان انگلیسی را در دوره نوجوانی آموخت. بعدها بیشتر آثارش را به انگلیسی خلق کرد. او تردید داشت که از دو زبان فرانسه و عربی، کدام یک را در نوشتن موقعیت سیاسی کشورهای عربی و فرانسه به کار گیرد. نقاشی، برای او گریزگاهی بود تا اصطلاحات شاعرانهاش را در آن بیان کند. هنر انتزاعی یا آبستره، برای او معادلی بود برای بیان شاعرانه: من نیاز به زبانی نداشتم که به فرهنگ خاصی متمایل باشد، من به فرم بازی از
اصطلاحات نیاز داشتم. برای نوشتن به زبان بیگانه عدنان، فلسفه را در دانشگاههای سوربن، دانشگاه کالیفرنیا و هاروارد آموخت. سپس فلسفهٔ هنر تدریس کرد. او همچنین در بیش از چهل دانشگاه و کالج در آمریکا به تدریس مشغول شد.
اتیل عدنان بیش از ده کتاب شعر و داستان در پاریس به چاپ رساند که به دهها زبان ترجمه شدهاند و به عنوان "ادبیات کلاسیک خاور میانه " شناخته شده است. او در سال 1994 عضو "هنرمندان دنیای عرب " شد. این شاعر همچنین نقاشی و سفالگری نیز میکند و در ژانرهای مختلف ادبی چون شعر، رمان، آثار نمایشی، حکایت، نامه نگاری و اتو بیوگرافی دست به قلم برده است . بسیاری از اشعار او آهنگسازی و اجرا شدهاند.
عدنان دو کار نمایشی به نامهای " مثل یک درخت نوئل" (که یاد آور جنگ خلیج است) و "بازیگر" را نوشت که در مارس 1999 در پاریس به روی صحنه رفت. اتیل عدنان در کالیفرنیا و پاریس زندگی میکند.
✔️از مجموعه " این آسمان، که نیست"
🔸شعر اول
در این آسمان بی کرانه
قورباغه ای نیست
و نه پیغامی
آسمانی نیست بر این تفکر
و نه کلامی
فکری نیست در این تن
ونه پیوندی
شیرها و فیلها مردهاند
حافظهٔ من
زمین سوخته ای است
سرما در روحم
خشکی بر خاک
مردی را با چوب بیس بال
میکشند
پلیس میگوید:
" آه! چه بازی بدی! "
هیچ کس زیبایی کامل کالیفرنیا را نمیشناسد
کالیفرنیا، الهه ای بی صورت
به یاد میآورد اما
تمام آنچه که تک تک از یاد بردهاند
آنها از آزادی می گویند
نهنگها را میکشند
و غذای گربه میکنند
و برای چین گریه میکنند
برای هندوهایی که دیگر بر نمیگردند
من زن هستم
زمین مادرم من!
نیمی از جهانم
آیا هیچگاه موجودی کامل بودهام؟
سکوت
و باغ خالی
ناپایدار تر از ابرها
نقطه ای هستم من.
🔸شعر دوم
در همسایگی عشق
تشتت
شکست.
جسم، زمان را مقیاس نیست
باد میشود
از اصطکاک پاییز.
خون است بر برخی جادهها
و دوستی فاسد مرگ
همهمه ای است در قلب هامان
از آمدنها و رفتنها
نفسهایی نیمه
به رباطهایی چفت
دردی گنگ بر مفاصل
تشریح کنید جسم را
اگر توانستید
میبینید که روحتان چقدر نا شناس است
و جوهر، از اموال شخصی ماست
شهاب سنگ
تصویر مرگ است
نوری که نابود میشود
در دور دست ریشههایش
مانند سایه روشنی
که رستگاری در آن به خواب میرود
اشباح خاکستری
تنهاییاش را ساختهاند
در الکترونیک
به دنبال استعارههایش میگردد
او تنها در پریده رنگی رمزها زندگی میکند
در سرود صورتی اتاق خواب
عشقی خالی
و زمان از دست رفتهٔ درختها
در حضور جنگل
به جوهر مقدس حال پا ننهید
زمان آتش گرفته است
برای همین است
که در لطافت برهنهٔ ابرها
به سفری شبانه بسته شدهایم.
http://www.uupload.ir/files/sm7k_e.a.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2287
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_فرانسه
زیر نظر آسیه حیدری
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸نامه یی به #شهرام_شیدایی
🔹#امیر_حسین_بریمانی
"آیا زمانی که باید موسیقی مرا از بین می بُرد و من هنوز زنده بودم/ارتجاع و محافظه کاریِ خود را با نام زیباشناسیِ هنر/ابرو بالا دادن، سرتکان دادن و گفتنِ این که اثری عالی بود مخفی نمی کرده ام؟" شهرام شیدایی
فاصله یی تهی همیشه هست بین چیزی که نوشته ییم با چیزی که می خواستیم بنویسیم و این خلا حاصل چیزی جز کلمه نیست. پس آیا نباید بنویسیم چون نوشتار، شکل مبتذل شده ی افکارست؟ به همین مناسبت پس اتفاقن آیا باید بنویسیم چون زیباشناسی تنها در حیطه ی کلمه ست که قابل بازشناسی ست و چاره یی جز تن در دادن به زبان نداریم؟ آقای شیدایی طبق قسمتی از شعر شما که در بالا آورده م، احتمالن شما معتقدید که نباید نوشت. نکته این که اتفاقن خود همین میل به ننوشتن را شما نوشته یید؛ پس تکلیف ما چیست؟ یا اگر بخواهم ارجاع دقیق تری بدهم، در این جا شما با صراحتی که از یک شعر بر می آید، همین موضوع را نوشته یید: "چیز نوشتنِ من یعنی داستانم را در حلقم حنجره م بردارم و/زوزه بکشم و دور شوم". آیا می توانیم با نوشتن راجع به همین خلا، ابتذال نوشتار را توجیه و تلطیف کنیم؟
ارتباط نزدیکی بین "کپی برابر اصل" کیارستمی با شعرهای شما هست. کودکی به یک تابلو غیر اصل نگاه می کند ولی چون به کلی تعریفی از دال های انضمامی (همچون غیر اصل بودنِ تابلو) ندارد، هرچیز را به شکل خودِ چیز (و حتا شاید تاحدی فارغ از زبان) می بیند و به قول شما موسیقی او را از بین می برد. موسیقی را چقدر شما خوب انتخاب کردید. چون در همین موسیقی ست که اتفاقن ما از زبان فارغیم و تلاشی برای تبیینِ چیز نمی کنیم.
بنابراین اگر ما طبق ادعای خودمان، امر زبانی را درست به دلیل نابسندگی ش، به مثابه ی یک چیز ببینیم، آیا روا نیست که ما فارغ از زبان به زبان بیاندیشیم؟ یعنی معضلی همچون نابسندگی زبان را با انکار نقش انتقال دهندگیِ زبان حل کنیم؟ وقتی به طور کلی زبان قادر نیست منظور ما را متبادر کند، پس چرا منظور را منتفی نکنیم تا پایه های انتزاعی زبان را تقویت کنیم؟ در اشعار فانتزی شما، این مسئله کاملا حل شده. سمبولیست ها برای انتقال منظور، سعی کردند نشانگانی مشترک به وجود بیارند. شما در شعر شماره سی پنج تان در کتاب "سنگی برای زندگی، سنگی برای مرگ" از غول و اژدهاگفته یید و از شخصیت تخیلی تان که توضیحی هم راجع بهش نمی دهید، یعنی ساموئل گفته یید. در همین شعر است که یک سیبی دارد چرخ می خورد و چرخ می خورد. اما با این چیزها که سریعن هم بار سمبولیک به خود می گیرند، شما اسیر نمادپردازی نشده یید. به نظرم چنین چیزی بیشتر با حذف قسمت های معنادارتر داستان و بدین طریق رسیدن به نوعی روایت انتزاعی ممکن شده. درنهایت این که به نظرم راه حل شما برای مشکل مذکور، حداقل در شعر شماره سی و پنج، از بین بردن ساخت های مطمئن و معنی داری ست که روایتی یک دست را بر می سازد. عناصرِ مشخص در بستری نامتعین می توانند بی نهایت شکل به خود بپذیرند و بدین طریق است که اساسا خود عمل تاویل بی اعتبار می گردد؛ یعنی همان چیزی که در همان شعری که ابتدای متن آورده شده، شما بدان پرداخته یید. احتمالن این چرخه، چرخه ی بی انتهایی ست بین فرار از زبان و بازگشت به زبان.
اما آیا گفتن شعارمانندهایی شبیه به "رفیق گونترگراس چرا فجایعِ کمونیست ها را در چین افشا نمی کنی؟ /چرا هنوز در مقابل این وحشت ساکت مانده یی؟/ترس ازین که فکر کنی که رفقا کنند که به امپریالیزمِ جهانی باج داده یی؟" شعر است؟ همین نوع نگاه به زبان (یعنی زبان به مثابه ی چیز) را چرا از شعر دریغ داشته باشیم؟ اگر شعر در مفهوم کلی اش ناشناختنی ست، پس احتمالن می توانیم بگوییم هر شعری، چیز است اما هرچیزی شعر نیست. این یک بازی با زبان نیست. چیز دراین جا به همان معنی ناشخص واره و صیدناشدنی ست. جزییاتِ یک کل، بیرون از بستر خود (یعنی کل یا کانتکست) چیزند. بنابراین کولاژی از جزییاتی با عناصر ثابت ...
http://www.uupload.ir/files/m32_a.h.b.jpg
🔴لطفاً ادامه ی متن را در مجله ادبی پیاده رو مطالعه بفرمایید :
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2288
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #بررسی_کتاب
زیر نظر امیرحسین بریمانی
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸نامه یی به #شهرام_شیدایی
🔹#امیر_حسین_بریمانی
"آیا زمانی که باید موسیقی مرا از بین می بُرد و من هنوز زنده بودم/ارتجاع و محافظه کاریِ خود را با نام زیباشناسیِ هنر/ابرو بالا دادن، سرتکان دادن و گفتنِ این که اثری عالی بود مخفی نمی کرده ام؟" شهرام شیدایی
فاصله یی تهی همیشه هست بین چیزی که نوشته ییم با چیزی که می خواستیم بنویسیم و این خلا حاصل چیزی جز کلمه نیست. پس آیا نباید بنویسیم چون نوشتار، شکل مبتذل شده ی افکارست؟ به همین مناسبت پس اتفاقن آیا باید بنویسیم چون زیباشناسی تنها در حیطه ی کلمه ست که قابل بازشناسی ست و چاره یی جز تن در دادن به زبان نداریم؟ آقای شیدایی طبق قسمتی از شعر شما که در بالا آورده م، احتمالن شما معتقدید که نباید نوشت. نکته این که اتفاقن خود همین میل به ننوشتن را شما نوشته یید؛ پس تکلیف ما چیست؟ یا اگر بخواهم ارجاع دقیق تری بدهم، در این جا شما با صراحتی که از یک شعر بر می آید، همین موضوع را نوشته یید: "چیز نوشتنِ من یعنی داستانم را در حلقم حنجره م بردارم و/زوزه بکشم و دور شوم". آیا می توانیم با نوشتن راجع به همین خلا، ابتذال نوشتار را توجیه و تلطیف کنیم؟
ارتباط نزدیکی بین "کپی برابر اصل" کیارستمی با شعرهای شما هست. کودکی به یک تابلو غیر اصل نگاه می کند ولی چون به کلی تعریفی از دال های انضمامی (همچون غیر اصل بودنِ تابلو) ندارد، هرچیز را به شکل خودِ چیز (و حتا شاید تاحدی فارغ از زبان) می بیند و به قول شما موسیقی او را از بین می برد. موسیقی را چقدر شما خوب انتخاب کردید. چون در همین موسیقی ست که اتفاقن ما از زبان فارغیم و تلاشی برای تبیینِ چیز نمی کنیم.
بنابراین اگر ما طبق ادعای خودمان، امر زبانی را درست به دلیل نابسندگی ش، به مثابه ی یک چیز ببینیم، آیا روا نیست که ما فارغ از زبان به زبان بیاندیشیم؟ یعنی معضلی همچون نابسندگی زبان را با انکار نقش انتقال دهندگیِ زبان حل کنیم؟ وقتی به طور کلی زبان قادر نیست منظور ما را متبادر کند، پس چرا منظور را منتفی نکنیم تا پایه های انتزاعی زبان را تقویت کنیم؟ در اشعار فانتزی شما، این مسئله کاملا حل شده. سمبولیست ها برای انتقال منظور، سعی کردند نشانگانی مشترک به وجود بیارند. شما در شعر شماره سی پنج تان در کتاب "سنگی برای زندگی، سنگی برای مرگ" از غول و اژدهاگفته یید و از شخصیت تخیلی تان که توضیحی هم راجع بهش نمی دهید، یعنی ساموئل گفته یید. در همین شعر است که یک سیبی دارد چرخ می خورد و چرخ می خورد. اما با این چیزها که سریعن هم بار سمبولیک به خود می گیرند، شما اسیر نمادپردازی نشده یید. به نظرم چنین چیزی بیشتر با حذف قسمت های معنادارتر داستان و بدین طریق رسیدن به نوعی روایت انتزاعی ممکن شده. درنهایت این که به نظرم راه حل شما برای مشکل مذکور، حداقل در شعر شماره سی و پنج، از بین بردن ساخت های مطمئن و معنی داری ست که روایتی یک دست را بر می سازد. عناصرِ مشخص در بستری نامتعین می توانند بی نهایت شکل به خود بپذیرند و بدین طریق است که اساسا خود عمل تاویل بی اعتبار می گردد؛ یعنی همان چیزی که در همان شعری که ابتدای متن آورده شده، شما بدان پرداخته یید. احتمالن این چرخه، چرخه ی بی انتهایی ست بین فرار از زبان و بازگشت به زبان.
اما آیا گفتن شعارمانندهایی شبیه به "رفیق گونترگراس چرا فجایعِ کمونیست ها را در چین افشا نمی کنی؟ /چرا هنوز در مقابل این وحشت ساکت مانده یی؟/ترس ازین که فکر کنی که رفقا کنند که به امپریالیزمِ جهانی باج داده یی؟" شعر است؟ همین نوع نگاه به زبان (یعنی زبان به مثابه ی چیز) را چرا از شعر دریغ داشته باشیم؟ اگر شعر در مفهوم کلی اش ناشناختنی ست، پس احتمالن می توانیم بگوییم هر شعری، چیز است اما هرچیزی شعر نیست. این یک بازی با زبان نیست. چیز دراین جا به همان معنی ناشخص واره و صیدناشدنی ست. جزییاتِ یک کل، بیرون از بستر خود (یعنی کل یا کانتکست) چیزند. بنابراین کولاژی از جزییاتی با عناصر ثابت ...
http://www.uupload.ir/files/m32_a.h.b.jpg
🔴لطفاً ادامه ی متن را در مجله ادبی پیاده رو مطالعه بفرمایید :
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2288
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #بررسی_کتاب
زیر نظر امیرحسین بریمانی
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸هذیان و آرزو به وقت تابستان
🔹 شعری از #بهار_فریس_آبادی
تلخابِ تهنشین شده در دریاچههای منی*
سردابِ مواجههی ماه با دریا
و در هر عبور نور از آبیِ عدسیهات
زمان به شکلی راهراه از نوار قلبیِ من میگذرد؛
آبی/آبیتر/آبی
اندامات از عناصر نامرئیِ چندگانه است
پرزهای زیرگوش و بالای ابروهات
و راهراه نور در موهات
محبوب بیمثالِ قصههای شبانهی منی
که با هر عبور نور از آبیهات
زمان از نوار قلبیِ من به رنگی فجیع میگذرد؛
آبی/آبی/آبی
( در ساعتی موازیِ لهلهِ تابستان
تندیس خوشقوارهی عتیق با تیغهی بینظیرِ بینیاش
سقوط میکند به دلتایی پَرت، مقیم آبهای آزادِ سرد
نزولِ هذیانِ آفتاب از آسمان
و دریاچههای امن تنی در عمق
و گودیهای خیزابیِ تنی در عمق
شبح عریانی که فرو میرود به مرور
و با هر عبور نور از لایههای سطحیِ آب
معشوقی به هیبت پوزئیدون، معلق در گودیهای خیزابی
آبی...آبی...آبیتر...
زهرآبِ مانده در گودی حلق
سهشاخِ نیزهای که ضربان منظم قلب را با هر عبور نور
طرحی از تمنا میکند در دستهای افتاده به موازاتِ تن
قویِ بیتابِ دریاچههای تلخ
مسحورِ هوشِ دلفینِ آبیِ ملونی در اعماق چالههاش
او؛ فرزند خدایانِ بی دغدغهی فصول
و تو معشوق رسوب کرده در دهانهی یخ
که با هر عبور نور از آبیِ عدسیهات
فصل به شکل معکوسی از نوار مغزیاش میگذرد)
اسبی رمیده به مردابهای تن منی
یالات به فصلهای رفته نمیماند
طغیان نابگاهِ جلگه و نهر و روانِ منی
و تَپتَپِ مدام انگشتهای من بر آب
تکرار جملهایست به زبانی که زبان اسبها نیست؛
در لهلهِ تابستانهای سیاه
تلخابِ تهنشین شده در دریاچههای منی!
در لهلهِ تابستانهای سیاه
تلخابِ تهنشین شده در دریاچههای من کجاست؟
*"معشوق جان به بهار آغشتهی منی"/رضا براهنی
http://www.uupload.ir/files/uqkm_b.f.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2289
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸هذیان و آرزو به وقت تابستان
🔹 شعری از #بهار_فریس_آبادی
تلخابِ تهنشین شده در دریاچههای منی*
سردابِ مواجههی ماه با دریا
و در هر عبور نور از آبیِ عدسیهات
زمان به شکلی راهراه از نوار قلبیِ من میگذرد؛
آبی/آبیتر/آبی
اندامات از عناصر نامرئیِ چندگانه است
پرزهای زیرگوش و بالای ابروهات
و راهراه نور در موهات
محبوب بیمثالِ قصههای شبانهی منی
که با هر عبور نور از آبیهات
زمان از نوار قلبیِ من به رنگی فجیع میگذرد؛
آبی/آبی/آبی
( در ساعتی موازیِ لهلهِ تابستان
تندیس خوشقوارهی عتیق با تیغهی بینظیرِ بینیاش
سقوط میکند به دلتایی پَرت، مقیم آبهای آزادِ سرد
نزولِ هذیانِ آفتاب از آسمان
و دریاچههای امن تنی در عمق
و گودیهای خیزابیِ تنی در عمق
شبح عریانی که فرو میرود به مرور
و با هر عبور نور از لایههای سطحیِ آب
معشوقی به هیبت پوزئیدون، معلق در گودیهای خیزابی
آبی...آبی...آبیتر...
زهرآبِ مانده در گودی حلق
سهشاخِ نیزهای که ضربان منظم قلب را با هر عبور نور
طرحی از تمنا میکند در دستهای افتاده به موازاتِ تن
قویِ بیتابِ دریاچههای تلخ
مسحورِ هوشِ دلفینِ آبیِ ملونی در اعماق چالههاش
او؛ فرزند خدایانِ بی دغدغهی فصول
و تو معشوق رسوب کرده در دهانهی یخ
که با هر عبور نور از آبیِ عدسیهات
فصل به شکل معکوسی از نوار مغزیاش میگذرد)
اسبی رمیده به مردابهای تن منی
یالات به فصلهای رفته نمیماند
طغیان نابگاهِ جلگه و نهر و روانِ منی
و تَپتَپِ مدام انگشتهای من بر آب
تکرار جملهایست به زبانی که زبان اسبها نیست؛
در لهلهِ تابستانهای سیاه
تلخابِ تهنشین شده در دریاچههای منی!
در لهلهِ تابستانهای سیاه
تلخابِ تهنشین شده در دریاچههای من کجاست؟
*"معشوق جان به بهار آغشتهی منی"/رضا براهنی
http://www.uupload.ir/files/uqkm_b.f.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2289
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸باران
▫️شعری از #ابوالفضل_پاشا
🔹مترجم: #آلاء_شریفیان (آناهیدا)
باران، شما مرا به خانههاتان برده است
خانههاتان كجاى اين كوچهها نمىشناسم
و باران، شما همه را به خانههاتان برده است
پسرك با لباسهاى طوسى
پسرك با چترى به دست دارد
پسرك را كسى نمىشناسد
شما در اتاقها به پيراهنتان چسبيدهايد
و بيرون مىبارد
بيرون نگاه مىكنم كه باران.
آسفالت با خط كشىهاى عابر
مردى كه مىگذرد با لباس كار
سيگار له مىكند به آسفالت
روي تختخوابِ شما باران
پيراهنتان بر صندلى
و تو حتا را به تن ندارى
در خيابانها قدم مىزنم كسى نيست
باران همه را به خانههاتان برده است
🔸Rain
▫️Poet: Abolfazl Pasha
🔹Translator: Ana Hida
Rain, you have taken me to your houses
I do not know where these alleys are your houses
And rain, you have taken all to your houses
The little boy with gray dresses
The little boy with an umbrella in hand
No one knows the laddie
You have clung to your shirt in the offices
And it is raining outside
I look out that rain
Asphalt with pedestrain crossings
The man who is passing with work clothes
Treads cigarette on the asphalt
The rain on your bed
Your shirt on the chair
And even you are not dressed in
I walk in the streets that there are not anyone
The rain has taken everyone to your houses
http://s1.picofile.com/file/8282982168/A_P.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2290
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸باران
▫️شعری از #ابوالفضل_پاشا
🔹مترجم: #آلاء_شریفیان (آناهیدا)
باران، شما مرا به خانههاتان برده است
خانههاتان كجاى اين كوچهها نمىشناسم
و باران، شما همه را به خانههاتان برده است
پسرك با لباسهاى طوسى
پسرك با چترى به دست دارد
پسرك را كسى نمىشناسد
شما در اتاقها به پيراهنتان چسبيدهايد
و بيرون مىبارد
بيرون نگاه مىكنم كه باران.
آسفالت با خط كشىهاى عابر
مردى كه مىگذرد با لباس كار
سيگار له مىكند به آسفالت
روي تختخوابِ شما باران
پيراهنتان بر صندلى
و تو حتا را به تن ندارى
در خيابانها قدم مىزنم كسى نيست
باران همه را به خانههاتان برده است
🔸Rain
▫️Poet: Abolfazl Pasha
🔹Translator: Ana Hida
Rain, you have taken me to your houses
I do not know where these alleys are your houses
And rain, you have taken all to your houses
The little boy with gray dresses
The little boy with an umbrella in hand
No one knows the laddie
You have clung to your shirt in the offices
And it is raining outside
I look out that rain
Asphalt with pedestrain crossings
The man who is passing with work clothes
Treads cigarette on the asphalt
The rain on your bed
Your shirt on the chair
And even you are not dressed in
I walk in the streets that there are not anyone
The rain has taken everyone to your houses
http://s1.picofile.com/file/8282982168/A_P.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2290
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈